• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 191
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 5269روز قبل
محبت و عاطفه

 هميشه آنچه دوست داريم نداريم . راز خوشبختي در اين است که آنچه که در اختيار داريم دوست بداريم

جمعه 2/6/1386 - 16:31
خانواده

يک شب کنار شمعي، تا صبح دم نشستم
او گريه کرد مي سوخت، من هم زغم شکستم
در آن شب سيه رو، يادم به چشمت افتاد
آن مستي نگاهت، بر روي چشمم افتاد
آهسته اشکي آمد، پايين ز ديدگانم
گويي یه شعله آمد، شمع درون جانم

جمعه 2/6/1386 - 12:45
خانواده

آن قطره اشکم آخر، بر روي شمع لغزيد
خاموش گشت آنگه، دودي به ناز رقصيد
از طرح دود آن شمع، در آن سياهي تار
شعري نوشته مي شد، آهسته روي ديوار
دل مي تپد به سينه، با ياد روي دلدار
هر جا که هستي يارم، باشد خدانگهدار

جمعه 2/6/1386 - 12:37
خانواده

رگم را مي گرفت و تار مي زد.
درون سينه دل را دار مي زد.
همان کج عاطفه وقت نوازش.
سرم را بر در ديوار مي زد.
براي بوم خود رنگي نمي ديد.
قلم در خون سرخ يار مي زد.
کسي از سينه اش سالم نيامد.
بجاي گل به سينه خار مي زد.
گل بي ساقه من را نديدي.
مرا ميزد خودش هم زار مي زد.

جمعه 2/6/1386 - 12:35
خانواده

درجواني هرچي ناليدم كسي يادم نكرد
آرزوي مرگ كردم مــــرگم شادم نكرد

سه شنبه 30/5/1386 - 15:8
خانواده

هنوز عاشقانه دوستت دارم
هنوز يادت عطر لحظه هايماست
عزيزم براي پرواز در آسمان آرزوهايت از من بريدي
پس ننشين
پرواز كن تا برسي به آنچه خواهانش بودي
ميدانم بالهايت خسته اند
با طعام الهي كه اميد است و خواستن نيرو بگير
و ننشين

سه شنبه 30/5/1386 - 14:55
خانواده

بی تو تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد

حرف غم انگیزه دلم جز تو کسی رو نمیخواد

دیوه سیاه غصه ها توی کدوم شب میمیره

از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره

از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور میمونه

وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه

می خونم به خدا می خونم از چشمای معصوم تو حرفای تو رو

می دونم به خدا می دونم اون که جدا کرده روحمو قلب تو رو

 

يکشنبه 28/5/1386 - 20:53
محبت و عاطفه

بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهان خانه ي جانم،گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من،همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت،خندان و زمان رام
خوش ي ماه فرو ريخت در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي:از اين عشق حذر کن
لحظه اي چند بر اين آب نظرکن
آب ايينه ي عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموشش کني چندي از اين شهر سفر کن
با تو گفتم :حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمناي تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم
باز گفتم که تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکي از شاخه فرو ريخت
مرغ حق ناله اي تلخي زدو بگريست
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم امد که دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم ان شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي از عاشق ازرده خبر هم
نه کني ديگر از ان کوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم

يکشنبه 28/5/1386 - 20:46
خانواده

کسی دیگر نمی کوبد

در این خانه متروک را

کسی دیگر نمی پرسد

چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع می سوزم

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم

و من تنهای تنهایم

درون کلبه خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم

که طوفانی به دل دارم

درون سینه پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

يکشنبه 28/5/1386 - 18:20
خانواده

نغمه های درهم و آشفته ی گیتار من

 

مظهر قلب من است و مظهر افکار من

 

غیر از این گیتار و، غیر از خالقم یعنی خدا

 

کس نمی داند چه دارد قلب پر اسرار من

 

کار و بارم را ببین و روزگارم را نگر

 

کوهی از غم بار من ، شیون نمودن کار من

 

می برم با خویش او را گر روم در قعر گور

 

کی جدایی اوفتد بین من و گیتار من

 

يکشنبه 28/5/1386 - 18:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته