• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 191
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 5234روز قبل
خانواده

مرا صد بار هم از خود براني دوستت دارم

به زندان خيانت هم كشاني دوستت دارم

چه حاصل از جفا كردن... چه سود از عشق ورزيدن

مرالايق بداني يا نداني دوستت دارم

جمعه 9/6/1386 - 22:22
دعا و زیارت


***خبر آمد خبري در راه است***
***سرخوش آن دل که از آن آگاه است***
***شايد اين جمعه بيايد...شايد***
***پرده از چهره گشايد...شايد***
***دست افشان...پاي کوبان مي روم***
***بر در سلطان خوبان مي روم***
***مي روم بار دگر مستم کند***
***بي سر و بي پا و بي دستم کند***
***مي روم کز خويشتن بيرون شوم***
***در پي ليلا رخي مجنون شوم***
***هر که نشناسد امام خويش را***
***بر که بسپارد زمان خويش را***
***با همه لحظه خوش آواييم***
***در به در کوچه ي تنهاييم***
***اي دو سه تا کوچه ز ما دورتر***
***نغمه ي تو از همه پر شور تر***
***کاش که اين فاصله را کم کني***
***محنت اين قافله را کم کني***
***کاش که همسايه ي ما مي شدي***
***مايه ي آسايه ي ما مي شدي***
***هر که به ديدار تو نايل شود***
***يک شبه حلال مسائل شود***
***دوش مرا حال خوشي دست داد***
***سينه ي ما را عطشي دست داد***
***نام تو بردم لبم آتش گرفت***
***شعله به دامان سياوش گرفت***
***نام تو آرامه ي جان من است***
***نامه ي تو خط اوان من است***
***اي نگهت خاست گه آفتاب***
***در من ظلمت زده يک شب بتاب***
***پرده برانداز ز چشم ترم***
***تا بتوانم به رخت بنگرم***
***اي نفست يارومدد کار ما***
***کي و کجا وعده ي ديدار ما***
***دل مستمندم اي جان به لبت نياز دارد***
***به هواي ديدن تو هوس حجاز دارد***
***به مکه آمدم اي عشق تا تو را بينم***
***تويي که نقطه ي عطفي به اوج آيينم***
***کدام گوشه ي مشعر***
***کدام گوشه ي منا***
***به شوق وصل تو در انتظار بنشينم***
***اي زليخا دست از دامان يوسف بازکش***
***تاصبا پيراهنش را سوي کنعان آورد***
***ببوسم خاک پاک جمکران را***
***تجلي خانه ي پيغمبران را***
***خبر آمد خبري در راه است***
***سر خوش آن دل که ار آن آگاه است***
***شايد اين جمعه بيايد...شايد***
***پرده از چهره گشايد...شايد***
***شاید***

 

چهارشنبه 7/6/1386 - 17:3
خانواده


بي تو شب ها همدم من
گوشه ي دنجه اتاقه
لحظه ها رو مي شمارم
چشم من خيره به طاقه
تو که نيستي توي خونه
انگاري که بي کسم من
اين چه سره نمي دونم
که به صبح نمي رسم من
بي تو خسته ام از اين شب
که مثل يه جغد شومه
اما با تو نمي دونم
روز چه وقته شب کدومه
رنگ قرمز چراغم
ديوار رو به خون کشونده
زوزاي باد مزاحم
شيشه هامون رو شکونده
چشماي مات عروسک
روي طاقچمون بيداره
ساعت کهنه ي قلبي
هي زمون رو مي شماره
بي تو خسته ام از اين شب
که مثل يه جغد شومه
اما با تو نمي دونم
روز چه وقته شب کدومه

چهارشنبه 7/6/1386 - 16:59
خانواده

خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند حيف من زاده ي امروزم. خدايا جهنمت فرداست،پس چرا امروز مي سوزم‌

سه شنبه 6/6/1386 - 20:12
محبت و عاطفه

دل آدمی می گیره وقتی که فکر می کنه هر چی مصیبت هست سر اون اومده

دل می گیره وقتی که فکر می کنی تنهائی

وقتی که به خاطر نداشته هات دلتنگی

وقتی که قدر اون چیزای با ارزشی رو که داری ندونی

وقتی که خدای مهربون رو فراموش کنی

وقتی که خدا رو با همه مهربونیش قبول داری ولی حرف دلت رو بهش نمی گی

وقتی که فکر می کنی دیگران چرا حرف دلت رو نمی فهمن در صورتی که اون

همیشه با تو هست تو هم این رو می دونی اما خدا وکیلی از ته دل صداش نمی کنی

دل می گیره وقتی که حس می کنی تنهائی ، و کسی تو رو نمی فهمه

دل می گیره وقتی که تو دلت یه دنیا غمه

دل می گیره وقتی که بی وفائی می بینی

وقتی که اونی که دوستش داری رو دیگه نمی بینی

وقتی که واسی هر کاری یه سنگ بزرگ چلوی پات می بینی

دل می گیره وقتی که می خوای کسی باشه از جنس خودت که همراهت باشه اما بین راه تنهات می ذاره

دل وقتی می گیره که آرزوهات محال میشه

یه دنیا خاطره هر شب همراهته

دل وقتی می گیره که آدمی خودش رو به خاطره اشتباهاتش نبخشه

وقتی خطای کرد اون رو باور نداره

اما اگه یه کم به دور و برمون نگاه کنیم می بینیم که نه تنها غمی نداریم بلکه غم ما

در مقابل دیگران فقط یه سرگرمی کودکانس

وقتی دل می گیره حتی چیزای خوبی رو که داریم قدرش رو نمی دونیم

اما باید به این دل بهونه گیر گفت

زندگی به این قشنگی

با این همه گلای رنگی

آسمون آبی

با یه دنیا خنده و شادی

واسی چی باید بگیره

زندگی همینه

یک روز قهر

یک روز آشتی

برای زندگی باید با سختیا جنگید

اگه هر روز شادی باشه

دلتنگی مفهومی نداره

اگه هر روز غم و غصه باشه

روزهای خوب چه فایده داره

دل همه می گیره

به خاطره کارای کرده و نکرده

به خاطر غفلت

یا شاید شتاب برای رسیدن به حقیقت

این روزا

دلای خیلی ها گرفته

شاید خدای مهربون رو ساده از یاد برده

سه شنبه 6/6/1386 - 20:10
خانواده

مادامی که ابرها به اجبار باد رفته رفته دور می شوند
تنها من بی کسی باران را حس می کنم.
که قطراتش را این گونه از نوازش گلهای سرخ محروم می کنند
و تنها من می بینم دل با طراوت باران هیچ نفرتی نمی گیرد
و فقط غصه هایش می ماند و بس

سه شنبه 6/6/1386 - 20:7
محبت و عاطفه


اي دل عبث مخور غم دنيا را***فکرت مکن نيامده فردا را
کنج قفس چو نيک بينديشي***چون گلشن است مرغ شکيبا را
بشکاف خاک را و ببين انکه***بي مهري زمانه ي رسوا را
اين دشت،خوابگاه شهيدانست***فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نيز شماري کن***مشمار جدي و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زينجا***شمعي بيايد اين شب يلدا را
در پرده صد هزار سيه کاريست***اين تند سير گنبد خضرا را
پيوند او مجوي که گم کرده است***نوشيروان و هرمز و دارا را
اين جويبار خرد که مي بيني***از جاي کنده صخره ي صما را
آرامشي ببخش تواني گر***اين دردمند خاطر شيدا را
افسوس فساي افعي شهوت را***افسار بند مرکب سودا را
پيوند بايدت زدن اي عارف***در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغير آب فرو ننشاند***سوز و گداز و تندي و گرما را
پنهان هرگز مي نتوان کردن***از چشم عقل قصه ي پيدا را
ديدار تيره روزي نابينا***عبرت بس است مردم بينا را
اي دوست،تا که دسترسي داري***حاجت بر آر اهل تمنا را
زيراک جستن دل مسکينان***شايان سعادتي است توانا را
از بس بخفتي،اين تن آلوده***آلود اين روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گويند***نشناختي تو پستي و بالا را
مريم بسي بنام بود لکن***رتبت يکي است مريم عذرا را

***پروین اعتصامی***

سه شنبه 6/6/1386 - 13:42
خانواده

قفس داران سکوتم را شکستند
دل دائم صبورم را شکستند
به جرم پا به پای عشق رفتن
پرو بال عبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند
چه بی پروا حضورم را شکستند
تمنا در نگاهم موج می زد
ولی رویای دورم را شکستند

 

سه شنبه 6/6/1386 - 11:29
خانواده

نرسيديم به هم بازيچه ي يک تقديريم

عاقبت در هوس ديدن هم ميميريم

عشقمان مخرج صفريست که تعريف نشد

آه و افسوس که يک واژه بي تدبيريم

بعد از آن حادثه هايي که جدامان کردند

آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم

اشک ميريختيم و دل که نميکنديم آه

چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم

وقتي از فاصله ها گفت دلم خنديديم

فکر کرديم بهاريم که بي تغييريم

باز هم نام ترا در دل خود حک کردم

و محال است از اين ايده خود برخيزم

باز سايه بالاي سرم باش عزيزم

مايه برکت چشمان ترم باش عزيزم

سه شنبه 6/6/1386 - 0:8
خانواده

یه عمری همه ی دنیارو گشتم

به دنبال یه عشق صادقونه

یه عشقی که بسازه دل رو از ما

بشه تنها چراغ توی خونه

یه عمری پی عشق بی هوس دویدم

بدنبال یه عشق بی بهونه

یه عشقی که بشه مرهم زخمام

نشه بدتر نمک رو زخم کهنه

تو شبهایی که جای دست پر مهر

چیزی به جز یه دنیا اشک ندیدم

یکی اومد که با احساس پاکش

تموم زخمامو یهو دوا کرد

تو وقتی که همه تنهام گذاشتن

با لبخندش منو از من جدا کرد

برای عاشقی عشقمو دادم

خیال کردم فقط عشقه می مونه

ولی جای تموم اون همه عشق

واسم موندش فقط بغض شبونه

برای عاشقی ما کم نذاشتیم

خدا هم خوب اینو خودش میدونه

با اینکه دلم رو همه شکستن

میخونم باز هنوزم عاشقونه

میخونم با خودم دیگه بریدم

دیگه به آخر جاده رسیدم...

دوشنبه 5/6/1386 - 13:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته