• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 144
تعداد نظرات : 153
زمان آخرین مطلب : 4563روز قبل
طنز و سرگرمی

 

شاعری پیش جامی غزلی بخواند و گفت:

می خواهم که این غزل را به دروازه ی شهر آویزند تا مشهور شوم!!

 

جامی گفت: مردم چه دانند که آن شعر از آن توست؟!

 مگر تو را نیز پهلوی شعرت بیاویزند؟!!

سه شنبه 8/10/1388 - 15:31
ادبی هنری

 

 

روزی جوانی به خدا گفت: خدایا تو که همیشه گفته ای با انسانها هستی پس چرا الان که

به تو احتیاج دارم نیستی؟ و اگر هستی چرا من نمی بینمت؟!

 

جوان برای اینکه به خدا اثبات کند که حرفش درست است و خدا همیشه با انسان ها

نیست به ساحل میرود.

همچنان که در حال قدم زدن در ساحل دریا بود لبخندی زد و به خدا گفت:

 

خدایا دیدی حق با من است !؟ من در ساحل قدم زدم تا ببینم چند رد پا به جا می ماند اما

حالاکه نگاه می کنم تنها یک رد پا به جا ماند آن هم رد پاهای من است!

 

اما اگر تو با من بودی دو رد پا به جا می ماند..

 

خدا لبخندی زد و فرمود: من در همه حال با انسانها هستم.. تو فکر می کنی این رد

پا ,رد پاهای توست!!

 

آن جوان پرسید: پس اگر هستی کجایی ؟

 

خدا فرمود: این رد پاهای من است و اگر رد پایی از تو به جا نمانده به خاطر این است

که تو در آغوش من بودی..

 

سه شنبه 8/10/1388 - 15:28
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

  

   از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل

   از همان روزی که فرزندان آدم زهره ی تلخ دشمنی در خونشان جوشید

   از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

   از همان روزی که از لاشه ی آدم, دیوار چین را بنا کردند

   آدمیت مرده بود گر چه آدم زنده بود..

   بعدها این آسیاب گشت و گشت , ای دریغا آدمیت بر نگشت

   روزگار ما , روزگار مرگ انسانیت است..

 

                                 " فریدون مشیری"

 

پنج شنبه 3/10/1388 - 14:37
ادبی هنری

 

 

  

گل آفتابگردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا, ما همه آفتابگردانیم.

اگر آفتابگردان به خاک خیره شود وبه تیرگی , دیگر آفتابگردان نیست.آفتابگردان,

کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.

اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش کردم که خورشید کوچکی بود در

زمین و هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت.

آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می پاشد مطمئن است او

خورشید را پیدا خواهد کرد و هیچوقت چیزی را با  خورشید اشتباه نمی گیرد, اما

انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.

آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و

فهمیدن خورشید کاری ندارد , او همه ی زندگیش را وقف نور می کند در نور به دنیا

می آید و در نور می میرد.

نور می خورد و نور می زاید...دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.

آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا. آفتابگردان بدون آفتاب می میرد , انسان بدون خدا.

آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد دیگر آفتابگردان نخواهد ماند و

روزی که تو به خدا برسی دیگر " تویی" نمی ماند و گفت: من فاصله ام را با نور 

پر می کنم, تو فاصله را چگونه پر می کنی؟

آفتابگردان این را گفت و خاموش شد. گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند زیرا 

که او در آفتاب غرق شده بود. 

جلو رفتم, بوییدمش بوی خورشید می داد..تب داشت و عاشق بود.

خداحافظی کردم و داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به 

یاد آفتاب می اندازد. نام انسان آیا کسی را یه یاد خدا خواهد انداخت؟!

آن وقت بود که   ش رم ن د ه    از خدا رو به آفتاب گریستم.

 

                    " عرفان نظرآهاری " 

 

شنبه 28/9/1388 - 16:26
خانواده

 

 

 

  دم ز راه و رسم سلمان می زنیم

                         لاف اسلام و مسلمان می زنیم

  کاشکی از نسل سلمان می شدیم

                         لحظه ای , یک دم ; مسلمان می شدیم

 

 

شنبه 28/9/1388 - 15:47
سياست

 

 

 

     گرگان همه دانند گر پدر مرد

                           تفنگ پدری هست هنوز

   گر چه نیکان همگی بار سفر بربستند

                           شیر مردی چو" علی خامنه ای " هست هنوز

 

 

شنبه 28/9/1388 - 15:39
دعا و زیارت

 

 

 

  محرم آمد

 ماه غم آمد

 بزن بر سر و بر سینه , مه ماتم آمد

 حسین ای عشقم

 حسین ای ماهم

 رحم ده ای نازنینم , من که گمراهم

 شدم دیوانه

 بی " می "  و پیمانه

 ساقی گر چشم تو شد

 ساغر نخواهد..

 دلآرام من

 سرت جان من

 دو عالم دادند جز تو دلبر نخواهم

 مست از گل یاسم

 خراب احساسم

 از ازل تا شام ابد غلام عباسم

 مست مستم من

 سبو به دستم من

 تا هستی و تا هستم, قمر پرستم من..

 

 

 

پنج شنبه 26/9/1388 - 15:52
ادبی هنری

 

 

 

 

  استاد گفت:

  لهجه ی شیرین پاری بوده است از نخست همان لهجه ی دری

  ور رفته اند بس که به دان ورپریده ها

  امروز گشته است بدین سان " دری وری " !!!!!!

 

 

پنج شنبه 26/9/1388 - 14:47
شهدا و دفاع مقدس

 

 

 

  اسمش یوسف بود 

 اما به خاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم  " جناب سرهنگ ",

 یه دو سالی میشد اسیر شده بود و با ما تو یه اردوگاه بود.

 بنده خدا چند بار گفته بود تو رو خدا انقدر به من نگید " جناب سرهنگ " آخر یه

 روزی کار دستم میده !

 ولی تا اومدیم تمرین کنیم و بهش نگیم " جناب سرهنگ " باز از دهن یکی از بچه ها

 می پرید و دوباره میشد " جناب سرهنگ "...

 تا اینکه یه روز در آسایشگاه باز شد و یه عده عراقی ریختن تو آسایشگاه و فرماندشون

 فریاد زد سرهنگ یوسف بیا بیرون..!!

 یوسف انگاری برق 3 فاز از سرش پریده باشه بیرون , پا شد..

 محمود که داداشش سرباز بود به یوسف گفت: چشمم روشن سرهنگ بودی و ما خبر

 نداشتیم؟!

 یوسف با یه خنده ی غمناک گفت که اشتباه شده من .. من ..

 مامور عراقی بهش گفت: حرفی نباشه , خفه , چیزی نگو, ببرید اینو........

 تا اومدیم به خودمون بجنبیم یوسف رو با دست های بسته بردن و دست ما به هیچ جایی

 بند نبود; مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و دلنگران بودیم که چه بلایی سر

 بنده خدا اومده , ناراحت بودیم که شوخی شوخی کار دستش داده بودیم.

 چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی بیمار شده بود رو عراقی ها برای درمان بردن

 و بعد از اینکه خوب شد به اردوگاه ما برگشت تا اومد یهو حالش رو پرسیدیمو گفتیم

 چطوری؟

 خندید.... همان طور که می خندید گفت: بچه ها دیدم یوسف و یه جایی و..!

 همه ازش پرسیدیم یوسف!

 خوب بود, بد بود, حالش چطور بود؟!

 گفتش که : البته یه خورده خندید بعد گفت صبر کنید..به همه سلام رسوند و گفت از همه تشکر کن!

 گفتیم چطور مگه چی شده؟!... زنده ست ؟ ...  بدنش سالم؟!

 گفت: بله سالم .. بردنش اردوگاه ارشد , حالش خیلی خوبه ,جاش هم خیلی خوبه به

 هر حال از همه تشکر کرد..

 می خوره , می خوابه , ترجمه انگلیسی انجام میده وعراقی ها به خاطر اینکه " جناب

 سرهنگ " خیلی تحویلش می گیرن.

  

 اگر امکانش هست از این به بعد منو هم تیمسار صدا کنید!!!!!!!!!!!

 

پنج شنبه 26/9/1388 - 13:38
بیماری ها
شکل دارویی: به صورت قرص 50 میلی گرمی می باشد و جزء گروه دارویی آنتی هیستامین ها است. ........................... ........................... موارد مصرف: این دارو در درمان حساسیت ها, کهیر و آلرژی مورد استفاده قرار می گیرد. ........................... ........................... مقدار مصرف: در بالغین و کودکان بالای 12 سال خوراکی Mq/d10 توصیه می گردد. ........................... ........................... عوارض جانبی: سرگیجه , سر درد , یرقان , بی قراری و افزایش اشتها و درد مفاصل را می توان ذکر کرد. ........................... ........................... نکته: 1ـ از مصرف همزمان این دارو با ضد قارچ مثل کتوکنازول و آنتی بیوتیک ها مثل اریترومایسین اجتناب کنید. 2- بیمارانی که دچار حساسیت های شدید دارویی هستند از مصرف این دارو خودداری کنند. 3- در دمای معمولی نگهداری شود. ........................................................................... ....................................منبع:فرهنگ داروشناسی خانواده ...............................................مولف:سهیلا زمانی
يکشنبه 22/9/1388 - 15:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته