• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1774
تعداد نظرات : 506
زمان آخرین مطلب : 3498روز قبل
كودك
رازهای شناخت شخصیت کودکان از طریق نقاشی  
 
  نقاشی نیز مانند سایر توانایی های ذهنی و عملکردهای کودک، تابع مستقیمی از سن، شرایط محیطی، نوع ارتباطات درونی و بیرونی خانواده، حساس بودن و پاسخگو بودن محیط نسبت به نیازهای ذهنی و روانی کودک و ویژگی ها و گرایشات کلی شخصیتی کودک است.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
رازهای شناخت شخصیت کودکان از طریق نقاشی  
 
 
 
 
     
 
   
 

نقاشی نیز مانند سایر توانایی های ذهنی و عملکردهای کودک، تابع مستقیمی از سن، شرایط محیطی، نوع ارتباطات درونی و بیرونی خانواده، نوع محرکات ارایه شده به کودک، متناسب بودن این محرکات با سطح شناختی کودک، حساس بودن و پاسخگو بودن محیط نسبت به نیازهای ذهنی و روانی کودک و ویژگی ها و گرایشات کلی شخصیتی کودک است. در تحلیل نقاشی، باید این نکته را در نظر داشت که می توان حالات روانی و احساسی کودک را از میان اجزای نقاشی استنباط کرد، اما این در شرایطی است که کودک، با آزادی و به دلخواه خود و نه به اصرار اطرافیان، دست به قلم ببرد.

در این نقاشی می توان به خوبی، آمیزه ای از دقت، خلاقیت و استعداد را مشاهده کرد. طراحی دقیق برگ ها و لباس های مترسک، نشان دهنده دقت و توجه کودک به جزییات است. هم چنین حالت کشیدن چشم های مترسک، بازگوی همین حقیقت است که کودک، نگاهی دقیق به اطراف خود دارد، نسبت به اتفاقات اطراف خود، کنجکاوی نشان می دهد و تمایل دارد که از تمام وقایع و مسایل، آگاه باشد.

گل آفتابگردان، نماد سرزندگی و امید است. کودک، با استفاده از رنگ های مختلف برای ترسیم گل آفتابگردان، نشان می دهد که خواهان دوری از یکنواختی در محیط است.

کودک، شخصیت مثبتی دارد و ملایم و آرامش طلب است. ممکن است کودک، رابطه کمی با محیط اطراف خود داشته باشد. باید درصدد بود از راه های مختلف، از جمله بازی های گروهی نظارت شده و بهبود کیفیت روابط با والدین، به خصوص مادر و دیگران و تاثیرگذاری کودک در جمع، عزت نفس و روابط اجتماعی کودک را افزایش داد.

نیازهای کودک، در خانواده و به طور کامل و به موقع برطرف می شود، اما نکته ای که می توان به آن توجه کرد، این است که احتمال دارد کودک، خواسته ای داشته باشد که برای ابراز آن، دچار مشکل است یا به طور آشکار نمی تواند آن را عنوان کند.

استفاده از رنگ های گرم و روشن در نقاشی، نشان دهنده روحیه شاد کودک است. تسلسل وقایع رخ داده، یعنی پریدن گربه روی لبه حوض برای شکار ماهی ها و افتادن گلدان گل روی زمین، نشان می دهد کودک، از نظر استدلال روابط منطقی و رشد شناختی عینی، در سطح خوبی قرار دارد؛ اما خطاهایی نیز وجود دارد، از قبیل پوشانده شدن قسمتی از درخت توسط حوض که از نظر منطقی اشتباه است؛ به علت این که درخت، از حوض بالاتر قرار دارد که این خطا به علت عدم وجود تفکر انتزاعی، در این سن، طبیعی است. درخت با تنه قوی و شاخه های پُر و سرسبز، نشان دهنده جاری بودن احساس امنیت در زندگی کودک و داشتن عزت نفس است.

نقاشی کودکان، حدود سن سه سالگی، ترکیبی از خطوط درهم و اشکال نامنظم و تکامل نیافته است. به مرور، ترسیم های آن ها، شکل منسجم تری به خود می گیرد. این نقاشی، علاوه بر تایید نظریه مراحل ترسیمی، نشان دهنده خلاقیت و قدرت تعمیم کودک در محیط است.

برای کودک سه ساله، ترسیم اجزای صورت رسم شده در یکی از دایره ها، نشان دهنده رشد شناختی بالای کودک، نسبت به سطح معمول آن در هم سالانش است. تمرینات افزایش قدرت توجه و تمرکز، برای این کودک، می تواند موجب استفاده بیش تر از توانایی های ذهنی و شناختی او شود.

   
   
 
 
      مجله شهرزاد
پنج شنبه 26/5/1391 - 13:4
كودك
افزایش هوش و یادگیری کودکان  
 
  کمتر پدر و مادری را می توان یافت که نخواهد فرزندش باهوش و دارای توانی خاص در یادگیری و حل مسائل باشد، اما بسیاری از والدین گمان می کنند درصد زیادی از این توانایی ها به ذات، سرشت یا خمیره کودکشان ربط دارد و از همین رو آموزش فرزندشان را جدی نمی گیرند؛ حال آن که با صرف وقت می توانند به افزایش میزان هوش و قدرت یادگیری کودکانشان کمکی بایسته و شایسته کنند.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
افزایش هوش و یادگیری کودکان  
 
 
 
 
     
 
   
 

کمتر پدر و مادری را می توان یافت که نخواهد فرزندش باهوش و دارای توانی خاص در یادگیری و حل مسائل باشد، اما بسیاری از والدین گمان می کنند درصد زیادی از این توانایی ها به ذات، سرشت یا خمیره کودکشان ربط دارد و از همین رو آموزش فرزندشان را جدی نمی گیرند؛ حال آن که با صرف وقت می توانند به افزایش میزان هوش و قدرت یادگیری کودکانشان کمکی بایسته و شایسته کنند.

اگر می خواهید در زمینه پرورش فکری کودکتان، آگاهی های مفیدی کسب کنید، بیایید ابتدا با آزمایشی آشنا شوید که دو محقق استرالیایی و آمریکایی انجام دادند.

 

 

● اهمیت تصاویر

گابریل سیمکاک، محققی از دانشگاه کوئینزلند و جودی دولوش، دانشمندی از دانشگاه ویرجینیا در پژوهشی روی ۱۳۲ کودک دریافتند تصاویر کتاب ها علاوه بر سرگرم کردن جنبه ای تقویتی در فرآیند یادگیری کودکان دارد و منبعی مهم از اطلاعات مورد نیاز برای کنش و واکنش در جهان پیرامونشان فراهم می آورد.

سیمکاک و دولوش با جمع کردن کودکان بر اساس سنشان، ابتدا گروهی را که کمتر از ۳۰ ماه سن داشتند، به دو دسته تقسیم کردند: به یک گروه کتابی داده شد که نشان می داد کودکی توپی پلاستیکی را در ظرفی شیشه ای انداخته، سپس با اتصال ظرف به یک قطعه چوب از آن جغجغه ساخته است.

آنها با در اختیار گذاشتن وسایل مورد نیاز از کودکان خواستند جغجغه ای بسازند. تمامی کودکانی که در گروه اول، از روش ساخت آن در کتاب مطلع شده بودند، توانستند جغجغه را بسازند، اما گروه دوم که کتابی در اختیارشان نبود، به موفقیت کمتری دست یافتند.

نقش بزرگسالان در افزایش توانایی کودکان از همین مرحله بخوبی معلوم است: کودکانی که اطلاعاتی اولیه حتی به شکلی خام و محدود کسب کرده باشند، بهتر از کودکانی می توانند یاد بگیرند و موفق شوند که کسی آگاهی هایی ولو اندک به آنها نیاموخته است.

 

 

● اولین قدم های آموزش

حتی والدینی که درباره شیوه های تربیت و پرورش کودکانشان مطالعه چندانی ندارند، اولین قدم های آموزش به آنها را با آموختن کلمات آسانی چون بابا، مامان، یا این چیست و آن چیست برمی دارند، اما متأسفانه هر چه سن و سال کودک بیشتر می شود، گام های آنها نیز در راه آموزش و تقویت هوش فرزندانشان کندتر و محوتر می شود.

برای ادامه راه می توانید تصاویری آشنا و مناسب کودکان تهیه کنید و با حذف بخش هایی از تصاویر، از کودکتان بخواهید کاستی های تصویر را حدس بزند. به عنوان مثال تصویر صورتی را بکشید که دهان ندارد. از او بخواهید آنچه را در تصویر نیست، بکشد و حتی رنگ آمیزی کند.

آنها متوجه کمبود چیزی در تصاویر آشنا می شوند و تلاش می کنند شکل های ساده لب، دهان، دندان و... را شناسایی و بازسازی کنند. بر حسب سن و سال کودک می توان این تصاویر را از ساده به پیچیده تبدیل کرد و از اجزای صورت به اشیای پیچیده تر دیگر کشاند.

 

 

● کاربردها

متناسب با سن و سال و درک کودکتان گاهی می توانید وسایلی را گردآورید و از او بپرسید کاربرد آن وسیله چیست.

مثلا قیچی به چه کار می آید؟ با چنگال چه کاری می توان انجام داد؟ و... سپس کاربردهای دیگری از همان وسیله را به او نشان دهید.

مثلا وقتی کاربرد چنگال در خوردن غذا برای او معلوم شد، می توان دو چنگال را طوری در قطعه کوچکی سیب زمینی فرو برد و روی سیب زمینی صورت حیوانی مثل بز، گوسفند و... را نقاشی کرد که چنگال همانند شاخ یا گوش به نظر برسد. یا کاسه ای مدور را طوری روی سر خود قرار دهید که همانند کلاه به نظر برسد.

این امور می تواند ذهن کودک را با کاربردهای دیگر وسیله ای که همیشه در تصورش یک کاربرد داشته، آشنا کند و زمینه خلاقیت و تقویت هوش او را برای پیدا کردن کاربردهای دیگر یا یافتن راه های دیگر در زندگی و تعمیم آن روش در وسایل دیگر فراهم کند.

 

 

● شباهت در عین تفاوت

می توان ترتیبی از اشیا را روی میزی چید و یک بار در این حالت و بار دیگر در حالی با دوربین خانگی از آن اشیا عکس گرفت که تغییراتی جزئی در عکس دوم ایجاد شده باشد.

این کار را می توان هم با تغییر جای اشیا و هم با تعویض اشیا با اجسام دیگر انجام داد، سپس از کودک خواست موارد اختلاف دو عکس شبیه به هم را پیدا کند. می توان برای او بازی های فکری در حد سن و سالش ترتیب داد.

همچنین می توان با گرد آوردن میوه ها، اشیا و... حتی توجه دادن او به تماشای ابرها از او خواست شباهت های دیگری غیر از آنچه را می بیند، برایتان بیان کند.

مثلا در نگاه به ابرها و حرکتشان، تصاویری بسازد و تصور خود را از شکل آن بیان کند. یا با گاز زدن میوه هایی چون سیب به شیوه ای متفاوت، با جای دندانش روی آنها چشم و دهان و بینی حک کند.

به خاطر داشته باشید سلامت فکر و رشد ذهنی کودکتان در آینده تا حد زیادی به آموزش او در کودکی بستگی دارد.

هر قدر در این سنین نورون های ذهن او به فعالیت واداشته شود، نه تنها از نظر فکری سالم تر خواهند بود، بلکه از نظر هوش، قوی تر و از نظر یادگیری، درک و فهمی سریع تر و بهتر هم خواهند داشت.

   
   
 
 
      روزنامه جام جم 
پنج شنبه 26/5/1391 - 13:2
كودك
اضطراب اجتماعی و راه های مقابله با آن  
 
  «اضطراب اجتماعی» یا هراس اجتماعی نوعی اضطراب همراه با ترس شدید در موقعیت های اجتماعی است که بسیاری از جنبه های زندگی فرد را مختل می کند.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
اضطراب اجتماعی و راه های مقابله با آن  
 
 
 
 
     
 
   
 

«اضطراب اجتماعی» یا هراس اجتماعی نوعی اضطراب همراه با ترس شدید در موقعیت های اجتماعی است که بسیاری از جنبه های زندگی فرد را مختل می کند. همه افراد برخی اوقات در موقعیت های اجتماعی اضطراب زا وجود داشته اند؛ مانند دانشجویی که مشغول امتحان دادن است و وقتی متوجه می شود استاد وی را زیر نظر دارد به خاطر ترس شدید از نوشتن باز می ایستد. گاهی اوقات این اضطراب اجتماعی شکل اختلال به خود می گیرد و آن هنگام است که فرد بیمار از حضور در میان جمع خودداری می کند چراکه می ترسد کار نامناسب و اشتباهی از او سر بزند. همین امر باعث می شود که دایما سعی کند از محیط های جمعی و شلوغ دوری کند و از کارهایی چون غذا خوردن، سخنرانی کردن یا انجام دادن کاری در حضور دیگران بپرهیزد. این اختلال شخصیتی با علایم جسمانی نظیر سرگیجه، دلشوره، لرزش دست، سرخ شدن چهره و گرفتگی عضلات همراه است. روانشناسان، عوامل خانوادگی و تجارب محیطی را در شروع و تداوم این اضطراب بسیار موثر می دانند. این دسته از اضطراب ها معمولا در نوجوانی آغاز می شود که اگر درمان نشود همچنان تا بزرگسالی همراه افراد است و فرد مبتلا به این اختلال را کاملا زمینگیر می کند.

موقعیت های اضطراب زا

اضطراب اجتماعی تابعی از شرایط و وضعیت های اجتماعی است که برخی از این موقعیت ها برای فرد تولید اضطراب شدید می کند. از جمله می توان به موقعیت هایی اشاره کرد که فرد مورد ارزیابی و قضاوت دیگران است؛ وضعیت هایی که فرد با افراد غریبه روبه رو می شود، در موقعیت هایی که کانون توجه قرار می گیرد یا اینکه در وضعیت های معاشرت و هم کلامی با جنس مخالف قرار می گیرد.

تشخیص این اختلال خاموش

اضطراب اجتماعی معمولا جدی گرفته نمی شود یا با اختلالات دیگری مثل افسردگی اشتباه گرفته می شود، از این رو این نوع اختلال به گونه ای خاموش است و تشخیص آن نیازمند کمک بیمار به درمانگر است. البته جهت تعیین شدت اضطراب اجتماعی و رفتارهای اجتنابی در افراد مشکوک پرسشنامه هایی طراحی شده که در این زمینه کارساز است.

درمان

اجتناب از موقعیت های اجتماعی، دارای پیامد های منفی در زندگی کاری، اجتماعی و مالی فرد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است اما کمک های درمانی مناسب نتایج خوب و موثری برای درمان این اختلال است. این دسته از افراد می توانند از خدمات درمانی از جمله روان درمانی و دارو درمانی بهره گیرند تا از آثار سوء اضطراب اجتماعی بر زندگی خود پیشگیری کنند. اگر شما هم یکی از افرادی هستید که در موقعیت های اجتماعی مضطرب می شوید موارد زیر را حتما به خاطر داشته باشید:

یکی از راه های مبارزه با آن چیزی که شما را می ترساند این است که با آن مواجه شوید. معمولا وقتی فردی از چیزی اضطراب دارد سعی می کند از آن دوری کند که این موضوع، مشکل را شدیدتر می کند. اجتناب از آن چیزی که شما را ناراحت می کند فایده ای ندارد. به جای آنکه از آن فرار کنید بهتر است با آن روبه رو شوید.

بهتر است فهرستی از موقعیت هایی که شما را می ترساند تهیه و سعی کنید به تدریج از فعالیت های آسان به فعالیت های سخت تر برسید و تلاش کنید که هرکدام از این موقعیت ها را چندین بار تکرار کنید که اضطراب تان کاهش یابد.

بخشی از دلیل اینکه عده ای از افراد موقعیت های اجتماعی را مشکل می یابند، این است که یا فاقد مهارت های اجتماعی و محاوره ای هستند یا در به کار بردن آنها مشکل دارند. در این گونه موارد می توانید از موقعیت های اجتماعی برای تمرین هرچه بیشتر این مهارت ها استفاده کنید اما به خاطر داشته باشید که برای شروع سعی کنید که از جمع های کوچک تر و صمیمی تر شروع کنید.

سعی کنید در تمام مدتی که مواجهه را انجام می دهید حواس تان باشد که ممکن است در اوایل شروع فعالیت های اجتماعی اضطراب تان بیشتر شود، قلب تان تندتر بزند و عرق کنید، اما به فعالیت خود ادامه دهید و به خود بگویید همه انسان ها حتی بهترین سخنرانان و بازیگران در ابتدای فعالیت خود دچار اضطراب می شوند.

ممکن است هنگامی که می خواهید دست به کاری بزنید فکر کنید که بقیه افراد می فهمند که شما مضطرب شده اید، اما به خاطر داشته باشید که افراد به درستی از حالات درونی یکدیگر مطلع نیستند و نمی دانند که درون فرد مقابل چه می گذرد.

هنگامی که در موقعیتی ترسناک قرار گرفته اید و احساس می کنید که علایم قبلی مثل لرزش دست، تپش قلب و لرزش صدا به سراغ تان می آید، سعی کنید حواس تان را به چیزی بیرون از خود معطوف کنید.

فنون آرام سازی عضلانی را بیاموزید، تمرین کنید و در آن مهارت یابید. اگر مواجهه با موقعیت های ترسناک برایتان خیلی سخت است، می توانید ابتدا از تجسم ذهنی آن موقعیت همراه با آرام سازی استفاده کنید و سپس در موقعیت واقعی تمرین کنید.

اگر پیش از تمرین مواجه شدن با موقعیت ترسناک، واکنش خود و عواقب ناگوار پس از آن را پیش بینی کنید، خواهید فهمید که این پیش بینی ها به ندرت درست از آب درمی آیند.

و در آخر همیشه به خاطر داشته باشید که به علت ترس و اضطراب از برخی موقعیت ها خود را سرزنش نکنید، زیرا سرزنش کردن، مانع مواجهه شما با موقعیت های جدید می شود و همین امر باعث تداوم اضطراب تان خواهد شد.

   
   
 
 
      روزنامه شرق 
 
پنج شنبه 26/5/1391 - 13:1
كودك
بهترین برخورد با نقاشی های کودک  
 
  ۵ سؤالی که والدین درباره نقاشی فرزندشان می پرسند  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
بهترین برخورد با نقاشی های کودک  
 
 
 
 
     
 
   
 

کودکان بعد از یک سالگی دوست دارند با هر چیزی که به دستشان می رسد روی کاغذ خط بکشند...

بعد از گذشت مدتی خط خطی های بی معنی، تبدیل به تصاویر معنی داری می شوند که کودک نه تنها از سر بازی و سرگرمی آنها را رسم می کند، بلکه حکایت درون خود را با آنها بیان خواهدکرد. برای آغاز نقاشی کشیدن هیچ سن استانداردی وجود ندارد. بعضی بچه ها اصلا نقاشی نمی کشند و بعضی به ندرت دست به قلم می برند اما این موضوع ارتباطی به خوب یا بد بودن تخیل آنها ندارد. سوال های بسیاری در ذهن والدین وجود دارد. شاید این سوال ها ذهن شما را هم درگیر کرده باشد.

۱. همیشه باید بگوییم چه نقاشی زیبایی؟

این موضوع کاملا به مفهومی که از زیبایی داریم برمی گردد. اگر کودک شما تمام تلاشش را برای کشیدن یک طرح زیبا انجام داده، باید به او بگویید نقاشی اش زیباست. فراموش نکنیم نقاشی ها آینه رشد فرزندمان هستند. گاهی بی توجهی، بی حوصلگی و ناهماهنگی در نقاشی کودکان به چشم می خورد با این حال بهتر است قبل از بیان هر حرفی، در مورد آنچه می خواهیم بگوییم، فکر کنیم.

پیشنهاد: خود را همیشه مجبور به دروغ گفتن نکنید. اگر نقاشی کودکتان زیبا نیست، به او بگویید؛ اما با ظرافت و احتیاط، طوری که کودک دلسرد نشود.

۲. آیا باید نقاشی کودکان را نگه داشت؟

وقتی کودکتان نقاشی می کشد و آن را به شما تقدیم می کند، یعنی این هدیه مخصوص شماست. هدیه را به خصوص همان لحظه دور نیندازید. می توانید بعضی از آنها را نگه دارید و وقتی کودکتان بزرگ شد به او نشان دهید. البته فقط نقاشی هایی که به نظرتان زیباست نگه ندارید. ممکن است چیزی که به نظر شما جذاب و زیباست، به نظر او این طور نباشد.

پیشنهاد: نقاشی های کودکتان را حداقل برای یکی دو سال نگه دارید و بعد از این مدت آنها را دوباره به او نشان دهید. این کار به پیشرفت او در نقاشی کمک می کند.

۳. آیا می توان نقاشی کودکان را تحلیل کرد؟

نقاشی کودکان در واقع تولیدات ناخوداگاه آنها در طول روز است. شخصیت کودکان روز به روز در حال تغییر است. اگر امروز کودکی ۲ درخت بزرگ را در کنار ۲ درخت کوچک رسم می کند، شاید منظورش خانواده باشد شاید هم نه. لازم نیست همیشه به دنبال تحلیل نقاشی کودکان باشیم اما بهتر است به آنها توجه کنیم. اگر کودک صحنه جنگ یا سلاح یا خون می کشد، نباید فورا نگران شویم. همه ما از درون گرفتار سیاهی هستیم و باید به نوعی آن را بیرون بریزیم. اجازه بدهید آزاد باشد و نقاشی کند.

پیشنهاد: کودکان از طریق نقاشی احساساتشان را نمایان می کنند. اجازه بدهید خود کودک در مورد صحنه ای که کشیده برایتان حرف بزند.

۴ کودکم همیشه یک طرح ثابت می کشد؛ این طبیعی است؟

برخی بچه ها همیشه خانه می کشند یا همیشه طبیعت را رسم می کنند. در بیشتر موارد هدف آنها رسم زندگی روزمره یا چیزی است که به آن علاقه وافر دارند. تکرار رسم یک شکل جای نگرانی ندارد حتی برعکس مهارت آنها را افزایش می دهد و اعتماد به نفسشان را بالا می برد اما اگر فرزندانتان همیشه صحنه های سیاه و خشن رسم می کند و علایم دیگری نظیر نمره های پایین در مدرسه یا رفتار نامناسب در خانه می دانید، بهتر است به یک روان پزشک مراجعه کنید.

پیشنهاد: کودکان معمولا چیزی را بیشتر می کشند که بیشتر دوست دارند. شاید بین نقاشی های او و برنامه مورد علاقه اش در تلویزیون بتوانید ارتباطی پیدا کنید.

۵. آیا دست بردن در نقاشی کودکان درست است؟

آدمکی با ۸ انگشت، خورشیدی به رنگ قرمز... گاهی نقاشی کودکان چیزی فرای حقیقت است. در واقع کودکان آنچه از حقیقت می دانند، نقاشی می کنند نه آنچه را واقعا می بینند. برای آنها خانه همیشه سقفی مثلثی دارد گرچه در خانه ای با سقفی صاف زندگی می کنند. اگر کودکتان اجازه دخالت می دهد، می توانید در نقاشی او دست ببرید و یک گل، خانه یا آدم به آن اضافه کنید.

پیشنهاد: نگاه خودتان را به فرزندتان تحمیل نکنید. کودکان به خصوص در سن ۱۰ ۹ سالگی دوست دارند آنچه خود از واقعیت می بینند، ترسیم کنند. دخالت شما در نقاشی آنها می تواند باعث کاهش اعتماد به نفسشان شود.

   
   
 
 
 
      ترجمه: سمیه مقصودعلی
منبع: Parents
 
 
      روزنامه سلامتsalamat
پنج شنبه 26/5/1391 - 13:0
كودك
۱۵ روش برای کنترل کودکان بیش فعال  
 
  اگر بیش فعالی تا سن خاصی ادامه یافته و درمان نشود، حتما کودک را در بزرگسالی به سمت رفتارهای پرخطر سوق می دهد.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
۱۵ روش برای کنترل کودکان بیش فعال  
 
 
 
 
     
 
   
 

اگر بیش فعالی تا سن خاصی ادامه یافته و درمان نشود، حتما کودک را در بزرگسالی به سمت رفتارهای پرخطر سوق می دهد.

حتما دیگر همه می دانیم که بیش فعالی در کودکان چه بیماری ای است و کودکان بیش فعال چه علائمی را از خود نشان می دهند؛ بی قراری، کم توجهی، بی دقتی و خیلی از علائم مشابه که البته اگر تا سن خاصی ادامه یافته و درمان نشوند، حتما کودک را در بزرگسالی به سمت رفتارهای پرخطر سوق می دهند.

البته شاید خیلی از والدینی که چنین فرزندانی دارند، هنوز نمی دانند که در برابر بیش فعالی کودک خود چه عکس العملی را باید نشان دهند. راهکارهای زیر ممکن است در این مورد به شما کمک کنند:

۱) فرزند شما همان کاری را انجام می دهد که شما انجام می دهید فرزندان شما برای این که چگونه در دنیای بیرون رفتار کنند، از رفتار شما الگو می گیرند. شما باید از رفتار خودتان برای راهنمایی فرزندتان کمک بگیرید.

اگر می خواهید فرزندتان کلمه «لطفا» را به کار برد، خودتان نباید استفاده از این کلمه را فراموش کنید. اگر می خواهید فرزندتان با صدای بلند صحبت نکند، باید صدای خود را همیشه در حد معقول نگه دارید. فراموش نکنید آنچه که در عمل ثابت می کنید، بسیار مهم تر از آن است که حرفش را می زنید.

۲) احساستان را به فرزندتان نشان دهید صادقانه به فرزندتان نشان دهید که رفتار او چه تاثیری در شما می گذارد. احساسات فرزند شما از خود شما تاثیر می پذیرد. شما برای فرزندتان شبیه یک آینه هستید. او احساسات و رفتار شما را دریافت می کند و بازتاب می دهد.

در سن ۳ سالگی کودک می تواند احساسات خود را به صورت واقعی نشان دهد. یک مثال ساده؛ وقتی شما می گویید: «من از این زندگی خسته شده ام» و با ضمیر«من» جمله را آغاز می کنید، به فرزندتان این امکان را می دهید که زندگی را از دیدگاه شما ببیند. بنابراین در انتخاب جملاتتان بسیار دقیق باشید.

۳) فرزندتان را به کار خوب تشویق کنید وقتی فرزندتان به گونه ای رفتار می کند که شما می پسندید، می توانید او را با جملاتی مثبت تشویق کنید. وقتی فرزندتان تکالیفش را به موقع انجام می دهد، به او بگویید: «من به داشتن پسر یا دختری مثل تو افتخار می کنم».

۴) دوستانه در مقابل فرزندتان زانو بزنید زانو زدن روی زمین به طوری که در مقابل فرزندتان قرار بگیرید، یکی از قوی ترین راه های ارتباط مثبت با او است. وقتی به فرزندتان نزدیک می شوید، به او اجازه می دهید تا از آهنگ صدای شما آنچه را که فکر می کنید، دریافت کند و بر آنچه مورد نظر شماست تمرکز کند. وقتی توجه او را به خود جلب کنید، دیگر لازم نیست با اجبار او را وادار به این کار کنید.

۵) برای فرزندتان یک شنونده خوب باشید گوش کردن به عقاید فرزندتان یکی از راه های کنترل کردن آنهاست. فرزند شما برای این که نمی تواند عقاید خود را خوب مطرح کند، دچار نا امیدی می شود. شما می توانید با یک جمله ساده از بروز این نا امیدی جلوگیری کنید؛ مثل «من می دونم تو چه احساسی داری و کاملا درکت می کنم». با این جلمه به او کمک می کنید که بر کشمکش های درونی خود غلبه کند. به او ثابت می کنید عقاید او مورد احترام شماست.

۶) به قولتان عمل کنید زمانی که بر اساس قول هایی که داده اید عمل می کنید، چه خوب و چه بد، فرزندتان به شما اعتماد خواهد کرد و به شما احترام می گذارد. بنابراین وقتی به او قول می دهید پس از مرتب کردن اتاقش او را به پارک می برید، باید به قولتان عمل کنید.

یا وقتی قول می دهید موقعی که با شما به کتابخانه می آید اگر آرام باشد او را به شهر بازی می برید، ولی او بر خلاف نظر شما عمل می کند، اصلا لازم نیست به او اعتراض کنید. فقط به آنچه که قول داده بودید، عمل نکنید. همیشه عمل کردن بسیار مهم تر از حرف زدن در مورد چیزی است.

۷) وسایل با ارزش را از دسترس فرزندتان دور نگه دارید وقتی عینک شما وسیله جالبی برای بازی در نظر فرزندتان است، فراموش نکنید که او نمی داند نباید با خیلی از وسایل ضروری بازی کند. کافی است این وسایل را از دسترس فرزندتان دور کنید.

۸) مرزهای مشخص بین خودتان و فرزندتان قرار دهید قبل از این که در امور شخصی فرزندتان دخالت کنید، بهتر است از خود بپرسید آیا این دخالت واقعا لازم است؟ بهتر است درخواست ها و دستورالعمل ها و پاسخ های منفی را به حداقل ممکن برسانید تا از بروز کشمکش های درونی و احساسات نا هنجار جلوگیری کنید.

۹) فرزند شما باید بداند که با داد و فریاد کاری از پیش نمی برد فرزند شما با داد و فریاد چیزی را از شما می خواهد ولی با توجه کردن به داد و فریادهایش او را بیشتر به این کار تشویق می کنید.

در این مواقع به او بگویید نه! یعنی نه! و تحت هیچ شرایطی این کار را برای او انجام نمی دهید. اگر به او بگویید نه یعنی نه، ولی آن کا را برای او انجام دهید، او عادت می کند برای درخواست کوچک ترین چیزی ناله و شکایت کند و می داند در نهایت موفق می شود. باید از ایجاد این حس در فرزندتان جلوگیری کنید و به او یاد دهید که باید قوی باشد.

۱۰) خواسته هایتان را مثبت و آسان با فرزندتان مطرح کنید اگر خواسته ها یتان را واضح و ساده با فرزندتان در میان بگذارید، او می داند که شما از او چه انتظاراتی دارید و تفکر او را در یک مسیر مثبت قرار می دهید. برای مثال به جای استفاده از حالت منفی جمله «در را باز نگذار» از حالت مثبت«لطفا در را ببند» استفاده کنید.

۱۱) به فرزندتان مسئولیت و فرصت تجربه دهید وقتی فرزندتان رو به رشد می رود، مسئولیت رفتارش را به خود او واگذار کنید و به او اجازه دهید تا مراحل طبیعی رشد رفتاری را خودش تجربه کند. لازم نیست که همیشه شما مسئولیت هایش را به او گوشزد کنید. با توجه زیاد به فرزندتان حس مسئولیت پذیری را از او سلب می کنید. شما باید به فرزندتان فرصت دهید تا خودش به نتایج منطقی برسد.

۱۲) هر چیزی را یک بار به فرزندتان بگویید و به او فرصت حرکت دهید انتقاد دائم از فرزندتان نه تنها کاری از پیش نمی برد بلکه فقط باعث خستگی خود شما می شود. اگر می خواهید فرزندتان با شما همکاری کند، بهتر است با یک بازی ساده از او بخواهید کاری را که می خواهید، انجام دهد.

در این بازی شما از فرزندتان در انجام کاری کمک می گیرید، از شماره یک تا شماره ۳ بشمارید، با توجه به کاری که به او سپرده اید زمان بین شماره یک تا۳ را در نظر بگیرید. اهمیت بازی را به او یادآوری کنید و شروع به شمارش کنید. در این فاصله او باید آن کا را انجام دهد.

۱۳) به فرزندتان ارزش دهید و به او نشان دهید که فرد مهمی است فرزند شما دوست دارد که در امور خانواده سهیم باشد. شما می توانید با واگذار کردن کارهای خیلی ساده منزل یا کارهایی که فرزندتان می تواند به سادگی از پس آنها بر بیاید، به او فرصت دهید تا نقش خود را به عنوان یک فرد مهم در امور خانه بازی کند.

این باعث می شود که فرزندتان اهمیت نقش خود را در خانه احساس کند. هر چه کارهای بیشتری به او بسپارید، او بیشتر تلاش می کند. سپردن کارهای بی خطر منزل به فرزندتان باعث می شود

▪ او تبدیل به فردی مسئول شود

▪ اعتماد به نفس در او به وجود آید

▪ به خود شما هم کمک کند.

۱۴) به فرزندتان فرصت دهید خودش از حقوقش دفاع کند در زندگی فرزند شما موقعیت هایی پیش می آید که او باید بتواند از حقوق خود دفاع کند. شما باید این موقعیت ها را به صورت ساده برای او فراهم کنید تا درصورت لزوم خود او بتواند از حقوقش بدون کمک شما دفاع کند.

۱۵) لبخند را به چهره فرزندتان هدیه دهید یکی دیگر از راه های کاهش تنش روانی و کشمکش های درونی فرزندتان این است که با او شوخی کنید. می توانید وانمود کنید که یک هیولای ضعیف هستید که او می تواند شما را شکست دهد یا صدای حیوانات را تقلید کنید. یک شوخی ساده لبخند را برای شما و فرزندتان به ارمغان می آورد.

   
   
 
 
 
      ترجمه آذین مهبد  
 
      روزنامه همشهری
پنج شنبه 26/5/1391 - 12:55
كودك
بیش فعالی کودک چه نشانه هایی دارد؟
بیش فعالی کودک چه نشانه هایی دارد؟
گروه خبر کتابک

 "کودک باید کمترین نشانه های ابتلا به اختلال بیش فعالی را داشته باشد، نمی توان هر کودکی که شیطنت دارد را بیش فعال دانست."

این گفته رزیتا داوری آشتیانی، یک پزشک فوق تخصص روانپزشکی کودک و نوجوان درباره اختلال نقص توجه در کودکان یا بیش فعالی است. دکتر رزیتا داوری آشتیانی  در گفت و گو با خبرنگار سلامت نیوز گفت: "بیش فعالی شایع ترین اختلال روانپزشکی کودکان و نوجوانان است که به صورت سرپایی با مراجعه به درمانگاه ها، درمان می شوند. این اختلال در میان کودکان و نوجوانان حدود ٥ تا ٨ درصد شیوع داشته و شامل سه نوع پرتحرکی، کمبود توجه و کم توجهی و رفتارهای تکانه ای می شود." 

به گفته این روانپزشک، بچه هایی که دچار بیش فعالی از نوع پرتحرکی هستند بچه هایی بی قرار و ناآرام اند، که هیچگاه در یک جا به شکل ثابت نمی نشینند و دائم در حال راه رفتن هستند. این مشکلات در مدرسه نمود بیشتری پیدا می کند چرا که با رفتارهای خود موجب برهم زدن نظم کلاس شده و یا اگر بتوانند خود را کنترل کنند، دائم بر روی صندلی خود در حال حرکت هستند. اصطلاحی که معمولا در مورد این گروه از بچه ها به کار می برند این است که گویا موتوری به پای این کودکان وصل شده که از ابتدای روز تا اواخر شب دائم روشن بوده و خاموشی ندارد. این کودکان از انجام رفتارهای پرخطر لذت می برند و پرحرفی مشخصه  دیگر این گروه از کودکان بیش فعال است.

این فوق تخصص روانپزشکی کودک و نوجوان گفت: "کودکان بیش فعال ،از نوع کم توجه ،کودکانی هستند که دائما در حال رویا پردازی بوده و این موجب  تمرکز  نداشتن در این کودکان می شود که این مشکل هم در مدرسه بیشتر خود را نشان می دهد. این کودکان علاقه ای به انجام تکالیفی که نیاز به دقت زیادی دارد، نداشته و برای درس خواندن مشکل دارند. برای نمونه زمانی که در کلاس درس معلم در حال دیکته گفتن به بچه ها است، کودک بیش فعال ممکن است به سبب نداشتن تمرکز و توجه، کلماتی را که نوشتن آن را هم بلد است، جا بیندازد. در حالی که در خانه،  زمانی که مادر به او متنی را دیکته می کند، به خاطر توجه مادر بر روی او و این که کودک تنها است و کسی در اطرافش نیست به خوبی دیکته را نوشته و نمره خوبی هم به دست می آورد. این کودکان در نوشتن تکالیف در منزل مشکل دارند و با گوشزدهای پشت سر هم پدر و مادر و با تاخیر زیاد تکالیف خود را انجام می دهند."

او گفتت: "مشخصه دیگر کودکان بیش فعال نوع کم توجه، فراموشکاری آنان است به طوری که ممکن است دائما وسایل خود را در مکانی گم کرده و یا جا بگذارند. همچنین این کودکان در برنامه ریزی برای کارهای خود مشکل دارند برای نمونه،  اگر قرار باشد سه تا کار را در روز انجام دهد نمی داند اول کدام یک را در اولویت قرار دهد و نمی تواند از پس آن برآید. معمولا پدر و مادر باید برایش برنامه ریزی می کنند و همیشه باید کسی او را در برنامه ریزی برای کارهایش کمک کند". 

این عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی در ادامه گفت:"نوع دیگر بیش فعالی، رفتارهای تکانه ای کودک است و مشخصه بارز کودکان بیش فعال با رفتارهای تکانه ای، این است که صبر و تحمل کمی دارند و میان صحبت های دیگران می پرند و نمی توانند صبر کنند که صحبت های طرف مقابل تمام شود و یا حوصله ایستادن داخل صف در حیاط مدرسه ندارند." 

این مخصص تاکید کرد: "ممکن است که کودکان بیش فعال تمام نشانه های گفته شده  را نداشته باشند، اما این کودکان باید حداقل معیارها را داشته باشند و با تشخیص روانپزشک کودک است که مشخص می شود کودکی طبیعت پرتحرکی دارد و یا دچار بیش فعالی است."

این فوق تخصص روانپزشکی کودک و نوجوان درباره علل بروز بیش فعالی کودکان گفت: "بیش فعالی در بیشتر موارد علت واضحی ندارد اما نکته مهم در این میان ، ژنتیک و عوامل بیولوژیک است که نقش مهمی در بروز این اختلالات در کودک دارد.  نقش تغذیه در بروز بیش فعالی و یا بهبود آن مسئله ای است که هنوز ثابت نشده است و در برخی مطالعات گفته شده مصرف اسیدهای چرب و برخی ویتامین ها موجب بهبود بیش فعالی می شود. اما مطالعات فعلی هنوز آن را اثبات نکرده است و می توان در کنار مصرف داروها برای درمان بیش فعالی از مصرف اسیدهای چرب و امگا٣ نیز استفاده کرد و ضرری هم برای کودک ندارد اما نمی توان صرفا از آن برای درمان بیش فعالی کودک استفاده کرد." 

این عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی گفت: "درمان های دارویی و به کارگیری روش های شناخت درمانی و آموزش فرزند پروری به والدین از جمله روش های درمان بیش فعالی کودک و نوجوان است."

پنج شنبه 26/5/1391 - 12:51
كودك
نمونه هایی از داستانهای فکری
برای آشنایی بیشتر مخاطبان به نمونه هایی از داستانهای فکری در زیر اشاره می شود: ...

 

 

 

 

برای آشنایی بیشتر مخاطبان به نمونه هایی از داستانهای فکری در زیر اشاره می شود:

1. نمونه داستان اول: داستان موش و قورباغه

در روزگارانی نه چندان دور، موشی در کنار جویباری لانه داشت. موش کوچولو زندگی خوب و خوشی داشت. او هر روز روی سبزه‌های کنار جویبار قدم می‌زد و از آفتاب گرم لذت می‌برد، آب و دانه‌ای می‌خورد و با غروب آفتاب هم به لانه‌اش باز می‌گشت و استراحت می‌کرد و خلاصه چیزی در زندگی کم نداشت.

اما چرا! یک غم کوچک آزارش می‌داد آن هم این بود که در زندگی تنها بود و دوست و همدمی نداشت، و در آن حوالی هیچکس جز او نبود اگر هم بود، او ندیده بود.

روزی از روزها که موش در کنار جویبار نشسته بود اتفاقی جالبی افتاد. او صدایی شنید که تا آن موقع نشنیده بود. موش روی پاهای کوچولویش ایستاد و با دقت گوش کرد اما صدا قطع شده بود. او که فکر کرد خیالاتی شده خواست روی چمنها بنشیند که دوباره همان صدا را شنید: قور ... قور ... قور ...

او با تعجب به طرف صدا برگشت و پرسید کی بود قور قور کرد؟ از توی جویبار، قورباغه‌ای سر از آب بیرون آورد و گفت سلام موش کوچولو! منم قورباغه، من بودم که قور قور کردم. موش از اینکه همصحبتی پیدا کرده خوشحال شد و گفت: سلام قورباغه، تو کی به اینجا آمدی؟ تا حالا تو را این طرفها ندیده بودم.

قورباغه گفت: من در قسمتهای بالای جویبار زندگی می‌کردم ولی آنجا تنها بودم، با خود گفتم با آب جویبار پایین می‌روم شاید بتوانم دوست و همنشینی پیدا کنم. بگو ببینم تو دوستم می‌شوی؟

موش که همین را از خدا می‌خواست با خوشحالی گفت: چرا دوستت نمی‌شوم؟ چه بهتر از این. ما هر دو تنهاییم پس خوبست که با هم دوست باشیم.

از آن روز به بعد موش و قورباغه با هم دوست شدند و روز به روز این دوستی بیشتر می‌شد طوریکه اگر یک روز همدیگر را نمی‌دیدند دلتنگ می‌شدند.

روزی از روزها موش به قورباغه گفت: دوست عزیز می‌خواهم چیزی را با تو در میان بگذارم.

قورباغه گفت: خب بگو دوست خوب. موش گفت: ببین قورباغه درست است که ما هر روز همدیگر را می‌بینیم و از تنهایی در می‌آییم اما گاهی که تو زیر آبی من دلم می‌گیرد و هر چه از اینجا تو را صدا می‌زنم تو نمی‌شنوی، لانة تو توی آب است و لانة من بیرون آب، تازه به غیر از دلتنگ شدن اگر روزی مشکلی برای یکی از ما پیش بیاید و بخواهیم دیگری را خبر کنیم نمی‌توانیم.

قورباغه گفت: حق با توست اما چه می‌توان کرد من که نمی‌توانم بیرون از آب لانه بسازم.

موش گفت: بله من هم نمی‌توانم داخل آب لانه بسازم. ولی فکر می‌کنم راهی وجود داشته باشد که هر وقت خواستیم همدیگر را ببینم، بتوانیم.

قورباغه گفت: تو چه پیشنهادی داری؟ من که فکری به ذهنم نمی‌رسد.

موش گفت: باید راهی پیدا کنیم. مثلاً وسیله‌ای داشته باشیم که به کمک آن همدیگر را خبر کنیم که مثلاً تو بیایی لب آب یا من بیایم کنار جویبار.

قورباغه با تعجب گفت: چطور چنین چیزی ممکن است؟

موش گفت: نمی‌دانم بهتر است هر دو در این مورد فکر کنیم.

فردا صبح موش با خوشحالی کنار جویبار آمد، قورباغه همان جا منتظرش بود. وقتی شادی موش را دید گفت: سلام دوست عزیز حتماً راه حل خوبی پیدا کرده‌ای که اینقدر خوشحالی. موش گفت: بله دیشب تا دیر وقت فکر کردم و راه چاره‌ای یافتم. ما باید رشتة درازی پیدا کنیم، یک سر آن را تو به پایت ببندی و سر دیگرش را هم من به پای خودم می‌بندم بعد هر وقت کسی با دیگری کار داشت رشته را می‌کشد و به این وسیله دوستش را خبر می‌کند که لب آب بیاید.

آنها همین کار را کردند و مشکلشان حل شد. چند روزی گذشت. روزی از روزها قورباغه زیر آب برای خودش شنا می‌کرد و موش هم روی چمنها، زیر نور خورشید لم داده بود و استراحت می‌کرد که ناگهان آنچه نباید بشود شد.

زاغ بزرگی در آسمان پیدا شد و از آن بالا موش را دید و مثل عقابی بر سر او فرود آمد و با مهارت تمام او را به چنگال گرفت و به هوا پرید. موش حتی فرصت نکرد فریادی بزند. اما بشنوید از قورباغه که بی‌خبر در زیر آب شنا می‌کرد. وقتی رشته کشیده شد فکر کرد دوستش با او کار دارد غافل از اینکه دوستش در چنگال دشمن اسیر است و چند لحظه بعد او هم که پایش به موش بسته شده بود از آب بیرون کشیده شد و همراه زاغ و موش به آسمان رفت.

***

پس از خواندن داستان از کودکان بخواهید تا سؤالات خود را در مورد آن مطرح کنند. اکنون به سؤالاتی که در مورد این داستان ممکن است مطرح شود و چگونگی تبدیل آن به سؤالات فلسفی توجه نمایید؛

ـ چرا موش با قورباغه دوست شد؟

ـ چرا ما با کسی دوست می‌شویم؟

ـ اصلاً دوستی موش و قورباغه درست بود؟

ـ با چه کسی باید دوست شد؟

ـ معیارهای دوستی چیست؟

همچنین در مورد داستان مطرح شده،‌با سؤالات دیگری نیز میتوان بحث را دنبال کرد به عنوان مثال:

ـ دوستی یعنی چه؟

ـ دوستی با آشنایی چه تفاوتی دارد؟

ـ آیا دوستی می‌تواند یک طرفه باشد؟

ـ آیا تعداد دوستها مهم است؟ در دوستی چه چیزهایی مهم است؟

ـ آیا دوست ما باید دقیقاً مثل ما باشد؟

ـ آیا می‌شود با کسی که تفاوت داریم دوست شویم؟

ـ در چه صورت می‌شود دوستی را به هم زد؟

در ادامة کار می‌توانیم فعالیتهایی را هم طراحی کنیم که برای تفهیم موضوع، کمک شایانی می‌کند که در این مجال کوتاه جای این بحث نیست.

 

2. نمونه داستان دوم: داستانی که در زیر ملاحظه می‌فرمائید، نمونة داستانی است که انتخاب اسم آن (پس از خواندن داستان) بعهدة کودکان گذارده شده است.

          

بغداد، شهر بزرگی بود. مردم شهر، از صبح تا شب کار می‌کردند،‌ زحمت می‌کشیدند؛ ولی از زندگیشان راضی نبودند. مردم بغداد از مأمون که آدم بدی بود، می‌ترسیدند و دلشان نمی‌خواست او حاکم باشد.

مردم مسلمان می‌دانستند مأمون، امام رضا(ع) را به شهادت رسانده است و همه چیز را برای خودش می‌خواهد. بچه‌های شهر بغداد هم، مأمون را می‌شناختند. بچه‌ها او را دوست نداشتند و اگر او را می دیدند از ترس فرار می کردند.

آن روز مأمون با عده‌ای از همراهانش برای شکار به خارج از شهر می‌رفت. حاکم و همراهانش سوار بر اسبهایشان به سرعت می‌تاختند،‌گرد و خاک به هوا بلند می­‌کردند و مردم را می‌ترساندند!

مأمون از این که می‌دید مردم با دیدن او پا به فرار می‌گذارند، می‌خندید و از این کار لذت می‌برد!

همین‌طور که مأمون پیش می‌رفت، چشمش به چند کودک افتاد که مشغول بازی بودند. مأمون خندید و به طرف آنها تاخت. همین که بچه‌ها مأمون و لشکریانش را شناختند، پا به فرار گذاشتند؛ فقط یکی از بچه‌ها ایستاد و از جایش تکان نخورد!

مأمون خیلی تعجب کرد، نزدیکتر آمد و داد زد: «چرا فرار نکردی!»

کودک با تعجب جواب داد: «برای چه فرار کنم!»

مأمون فریاد زد: «مگر نمی‌دانی من مأمون حاکم شما هستم!»

کودک سری تکان داد و گفت: «دلیلی برای ترس نمی‌بینم، نه راه تو را گرفته‌ام و نه گناهی از من سر زده است! برای همین سر جای خودم مانده‌ام و فرار نمی‌کنم!»

مأمون که خیلی عصبانی شده بود، گفت: «اسمت چیست و پسر چه کسی هستی!»

کودک جواب داد: «نامم محمد است و پسر علی­بن­موسی(ع) هستم!»

مأمون او را شناخت و سرش را از خجالت پایین انداخت. مأمون پدر این کودک را به شهادت رسانده بود. این کودک پسر حضرت امام رضا(ع) بود که هیچ ترسی از مأ‌مون نداشت.

آن روز، مردمی که آن دور و بر بودند به پسر امام رضا(ع) آفرین گفتند و مأمون را نفرین کردند.

***

پس از خواندن داستان، کودکان را راهنمایی کنید تا به مفهوم مستتر شده در داستان اشاره کنند. برای مثال اگر به مفهوم شجاعت اشاره کردند می­توانید بحث را اینگونه ادامه دهید؛ توجه داشته باشید از آنجا که موضوع مورد بحث «مفهوم شجاعت» می‌باشد، باید سؤالاتی که در کلاس مطرح شده و به چالش کشیده می‌شود، در همین حیطه باشد.

سؤالهایی که می‌تواند مورد بحث قرار گیرد به عنوان مثال عبارتند از:

ـ شجاعت چه معنایی دارد؟

ـ معیار شجاعت چیست؟

ـ مفاهیم متضاد با شجاعت کدامند؟

ـ آیا پر رویی و بی‌ادبی کردن، لازمة شجاعت داشتن است؟

ـ فایده‌های شجاعت چیست؟

ـ آیا شجاعت پیامدی هم بدنبال دارد؟

ـ چند نمونه از افراد شجاع و معروف را مثال بزنید.

 

3.   نمونه داستان سوم: داستان شتر و الاغ (بر اساس حکایتی از کتاب بهارستان جامی)

 

شتر و الاغی در دشتی سرسبز قدم می‌زدند و با هم صحبت می‌کردند. هوا کم­کم  ابری شد. شتر نگاهی به آسمان انداخت و گفت: فکر می‌کنم به زودی باران شروع به باریدن کند، بهتر است تا دیر نشده پناهگاهی برای خودمان پیدا کنیم. الاغ گفت: در این نزدیکی مزرعه‌ای است که ایوان بزرگی دارد، ما می‌توانیم به آنجا برویم و زیر سقف ایوان بنشینیم تا باران ما را خیس نکند.

شتر پذیرفت و هر دو به سوی مزرعه به راه افتادند. کمی جلوتر، به رودخانه‌ای رسیدند. شتر قدم در آن گذاشت و به میان آب رفت. سپس سرش را برگرداند و به الاغ که هنوز کنار رودخانه ایستاده بود گفت: بیا توی آب! چرا ایستاده­ای؟ ما باید زودتر از رودخانه بگذریم.

الاغ پاسخ داد: آخر می‌ترسم غرق شوم.

شتر گفت: نترس! می‌بینی که آب تا شکممان بیشتر نمی‌آید.

الاغ لبخندی زد و پاسخ داد. ...

***

پس از اینکه داستان در کلاس خوانده شد، کودکان را تشویق کنید تا بگویند که الاغ چه پاسخی داده است. سپس از آنها بخواهید تا پرسشهای خود را در مورد داستان مطرح کرده و به بحث بگذارند. برای مثال می‌توانید سؤالات زیر را در کلاس به چالش بکشید:

ـ آیا هر معیاری مناسب هر کاری هست؟

ـ چه کسی می‌تواند معیار مناسب را تشخیص دهد؟

ـ آیا برای ارزیابی هر کاری نیاز به معیار داریم؟

ـ آیا معیارها قابل تغییرند؟

ـ آیا می‌توانیم بگوییم تفاوت اندیشه‌ها بر مبنای تفاوت معیارهاست؟ بر عکس آن چطور؟

ـ آیا در فرهنگهای مختلف معیارها متفاوت است؟

ـ فایده‌های داشتن معیار درست چیست؟

ـ آیا عادی بودن یک عمل یا رفتار، معیار خوبی برای درستی آن است؟

ـ به عنوان فعالیت، چند نمونه کار که در آن موفق شده یا شکست خورده‌اید را بگویید و معیار خود را برای سنجش موفقیت بیان کنید.

 

4. نمونه داستان چهارم: داستان گلدان خالی( نویسنده: دِمی)

در روزگاران قدیمی در کشور چین پسری به نام «پینگ» زندگی می‌کرد. پینگ گلها و گیاهان را بسیار دوست داشت. هر چه می‌کاشت، زود جوانه می‌زد و غنچه می‌داد و چیزی نمی‌گذشت که گل و بوته یا درختان میوه به طرز عجیب و معجزه‌آسایی رشد می‌کردند.

در آن سرزمین، همة مردم به گلها و گیاهان علاقه زیادی داشتند.

همه جا گل کاشته بودند و همیشه بوی معطر و خوشبوی گلها در هوا پخش بود.

امپراتور آن سرزمین، پرنده‌ها و حیوانها را خیلی دوست داشت؛ ولی او هم بیشتر از هر چیزی به گلها علاقه داشت و هر روز در باغ قصرش به گلها و گیاهان می‌رسید.

اما امپراتور خیلی پیر بود و باید جانشینی برای خود انتخاب می‌کرد.

مدتها در فکر بود چگونه این کار را بکند و چون گلها را بسیار دوست داشت،‌تصمیم گرفت از این راه جانشین خود را انتخاب کند. برای همین روز بعد فرمانی نوشت و جارچیان فرمان او را به همه جا رساندند. امپراتور فرمان داده بود، ‌تمام بچه‌های آن سرزمین می‌توانند به قصر بیایند تا او تخم گلهای مخصوصی به آنها بدهد. سپس بعد از یک سال تخم گلهایی را که کاشته‌اند، بیاورند. کسی که بهترین و زیباترین گل را بیاورد به جانشینی امپراتور انتخاب می‌شود.

این خبر بزرگ و هیجان انگیز در سرتاسر آن سرزمین پخش شد. بچه‌ها از همه جا برای گرفتن دانة گلها به قصر امپراتور هجوم آوردند. همة پدر و مادرها آرزو داشتند که بچة آنها جانشین امپراتور شود. بچه‌ها هم امیدوار بودند که به عنوان جانشین امپراتور انتخاب شوند. پینگ هم مثل بچه‌های دیگر از امپراتور مقداری دانة گل گرفت. او از همه خوشحالتر بود؛ چون مطمئن بود که می‌تواند زیباترین گل را پرورش دهد.

پینگ گلدانش را با خاک خوب و قوی پر کرد و دانه‌اش را با دقّت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. او هر روز به گلدانش آب می‌داد و با اشتیاق منتظر بود دانه‌اش جوانه بزند، رشد بکند و گل بدهد.

روزها گذشت، ولی هیچ جوانه‌ای در گلدان او نرویید.

پینگ که خیلی نگران بود، دانه‌ها را در گلدان بزرگتری کاشت. سپس خاک گلدان را عوض کرد. چند ماه دیگر هم گذشت؛ ولی باز اتفاقی نیفتاد. روزها پشت سر هم آمدند و رفتند.

تا اینکه بهار از راه رسید. همه بچه‌ها بهترین لباسهای خود را پوشیدند و گلدانهایشان را برداشتند تا پیش امپراتور بروند. آن روز قصر امپراتور خیلی شلوغ بود. همة بچه‌ها با گلدانهایی پر از گلهای زیبا در قصر جمع شده بودند و امیدوار بودند که به جانشینی انتخاب شوند.

پینگ که گلدانش هنوز خشک و خالی بود، شرمنده و غمگین بود. فکر می‌کرد بچه‌ها به او می‌خندند؛ چون تنها بچه‌ای بود که نتوانسته بود دانه‌های گل را پرورش بدهد.

یکی از دوستان پینگ که گلدان بزرگش پر از گل بود او را دید و گفت: «ببین من چه گلهایی پرورش دادم، مطمئن باش که هیچ وقت نمی‌توانی جانشین امپراتوری بشوی».

پینگ با غصه گفت: «من بهتر و بیشتر از تو، از گلدانم مواظب کرده‌ام؛ ولی نمی‌دانم چرا دانه‌ها رشد نکردند».

پدر پینگ حرفهای آنها را شنید و گفت: «پسرم، تو زحمت خودت را کشیده‌ای، بهتر است با همین گلدان پیش امپراتور بروی». پینگ گلدان خالی را برداشت و به طرف قصر امپراتوری راه افتاد.

قصر امپراتور پر از بچه‌هایی بود که گلدانهای پر گل با خود آورده بودند. امپراتور به آرامی قدم می‌زد و با دقت، یکی یکی گلدانها را نگاه می‌کرد.

حیاط قصر پر از گلهای قشنگ و خوشبو شده بود؛ ولی امپراتور اخم کرده بود و یک کلمه هم حرف نمی‌زد.

سرانجام نوبت پینگ رسید. پینگ با خجالت سرش را پایین انداخته بود و انتظار داشت امپراتور با دیدن گلدان خالی، او را تنبیه کند. امپراتور از او پرسید: «چرا با گلدان خالی آمده‌ای؟»

پینگ با گریه گفت: «من، دانه‌ایی را که شما داده بودید کاشتم و هر روز به آن آب دادم؛ اما جوانه نزد. آن را در گلدان بزرگتر و خاک بهتری کاشتم؛ اما باز هم جوانه نزد. یک سال از آن مواظبت کردم؛ ولی اصلاً رشد نکرد. برای همین امروز با گلدان خالی آمده‌ام».

امپراتور وقتی این حرفها را شنید لبخندی زد و دستش را روی شانه‌های پینگ گذاشت. بعد رو به دیگران کرد و با صدای بلند گفت:

«من جانشین خودم را انتخاب کردم. نمی‌دانم شما این دانه‌ها را از کجا آورده‌اید؛ چون دانه‌هایی را که من به شما داده بودم. پخته بود و غیر ممکن بود که سبز شوند و رشد کنند.

من پینگ را به خاطر شجاعت و دلیری تحسین می‌کنم. او را که با شهامت و درستکاری گلدان خالی را آورد. پاداش پینگ که پسری راستگو است این است که جانشین من و امپراتور این سرزمین بشود.»

***

پس از خواندن داستان در کلاس (توسط کودکان یا مربی) از آنها بخواهید تا نظرات خود را دربارة داستان مطرح کنند و با یکدیگر در مورد موضوع داستان که می‌تواند صداقت یا شجاعت یا هر چیز دیگری باشد به پرسش و پاسخ بنشینند.

معیار راستگویی مطابقت عمل، سخن یا نیت با واقعیت و حقیقت است. در اینجا به چند نمونه سؤال که می‌تواند ما را با مفهوم صداقت بیشتر آشنا کند اشاره می‌کنیم:

ـ آیا صداقت، شجاعت نیاز دارد؟

ـ آیا بیان هر حرف راستی لازم است؟

ـ زمانیکه گفتن حرف راست باعث ایجاد فتنه‌ای می‌شود چه باید کرد؟

ـ مفاهیم متضاد با صداقت کدامند؟

ـ چرا بعضی‌ها واقعیت را نمی‌گویند؟

ـ میان «دروغ گفتن» و «نگفتن حقیقت» تفاوتی هست؟

ـ فایده‌های صداقت چیست؟

ـ اگر راستگویی از محبوبیت ما کم کند باید چکار کنیم؟

پنج شنبه 26/5/1391 - 12:49
كودك
می‌توان کودکان بیش فعال را فیلسوف بار آورد
کارشناسان تعلیم و تربیت بر این باورند که آشناسازی کودکان با تفکر می‌تواند تأثیرات فوق‌العاده‌ای بر رشد فکری و روند اجتماعی شدن کودکان داشته باشد. کاربرد فلسفه و کودک بصورت استفاده از مفاهیم تفکر برانگیز در قالب داستان نیز از این امر مستثنی نبوده و قطعاً در ایجاد بارقه‌های ذهنی کودکان بسیار مؤثر خواهد بود. از آنجا که کودکان بیش فعال درصدی از کودکان آموزش پذیر ما در مدارس بشمار می‌روند، شناسایی آنها در روند آموزش فلسفه و کودک از دو جهت لازم است

   نویسنده : مریم رحیم زاده

کارشناسان تعلیم و تربیت بر این باورند که آشناسازی کودکان با تفکر می‌تواند تأثیرات فوق‌العاده‌ای بر رشد فکری و روند اجتماعی شدن کودکان داشته باشد. کاربرد فلسفه و کودک بصورت استفاده از مفاهیم تفکر برانگیز در قالب داستان نیز از این امر مستثنی نبوده و قطعاً در ایجاد بارقه‌های ذهنی کودکان بسیار مؤثر خواهد بود. از آنجا که کودکان بیش فعال درصدی از کودکان آموزش پذیر ما در مدارس بشمار می‌روند، شناسایی آنها در روند آموزش فلسفه و کودک از دو جهت لازم است:

از یکطرف؛ تفکر صحیح و منطقی فضایی آرام را می‌طلبد، در حالی که کودکان بیش فعال به علت شرایط خاص خود حوصلة تحمل این فضا را ندارند و ممکن است باعث حواسپرتی بچه‌های دیگر در کلاس شوند، لذا شناسایی و برنامه‌ریزی درست برای آنها حائز اهمیت است.

از طرف دیگر؛ لازم است کودکان بیش فعال را نیز در این طرح ، مد نظر قرار داده و مورد آموزش قرار دهیم . لذا شناخت ویژگی‌ها و حساسیتهای این کودکان در کلاس‌های آموزش فلسفه و کودک بسیار اهمیت دارد. برای این منظور لازم دیدیم ابتدا خصوصیات این کودکان را بیان کرده و روش اصلاح این عارضه را برای مربیان فلسفه و کودک بیان کنیم تا با کاربرد تفکر، زودتر و بهتر به نتیجه برسیم.

هدایت کودکان بیش فعال در جهت اندیشه‌ای عمیق

شیطنت و سر به هوایی از خصوصیات دوران کودکی است. کودکان اغلب پرتحرک‌ند و به سختی به نظم تن می‌دهند. آیا تا به حال با کودکانی که در سنین بالاتر مثل دبستان بوده ولی هنوز این رفتارها را از خود نشان می‌دهند برخورده‌اید؟ می‌دانید والدینشان دربارة آنها چه می‌گویند؟ توصیف والدین از آنها از این قرارند: پرجنبشی، فعالیت بیش از حد و اعمال بدون کنترل دارند، بچه‌ها دائم در حال حرکت هستند، به اشیاء اطراف دست می‌زنند و مرتب صحبت می‌کنند. کارهایی که نیاز به آرام ماندن دارند، نظیر نشستن سر سفره یا کلاس درس برای آنها کار دشواری محسوب می‌شود و به نظر می‌رسد قادر نیستند قبل از عمل فکر کنند و جلوی واکنش‌هایشان را بگیرند. این بچه‌ها اغلب مطالب نامربوطی به زبان می‌آوردند و کنترلی بر بروز احساساتشان ندارند. گاهی کنترل غذا خوردنشان را از دست می‌دهند و پرخور می‌شوند و معمولاً از یک کار ناتمام سراغ کار دیگری می‌روند، بی‌سروصدا بازی کردن برایشان مشکل است. معمولاً زیاد حرف می‌زنند و میان صحبت دیگران پریده یا به طور ناخوانده وارد جمع‌، بازی و ... می‌شوند، غالباً بدون توجه به عواقب آن و بدون اینکه به دنبال هیجان باشند، کارهای خطرناکی انجام می‌دهند. (برای مثال ؛ بدون توجه به وسط خیابان می‌پرند). عدم توجه مداوم در بیشتر / تمام موارد و کاهش توجه و علاقه در طی انجام کارهایی که نتیجه آنی ندارند، از مشخصات آنهاست. معلمان این بچه‌ها می‌گویند: آنها در تمرکز بر روی موضوع ، مشکل دارند و ممکن است پس از چند دقیقه، کار را ناتمام رها کرده و کار دیگری را شروع کنند. البته در صورتی که از کاری لذت ببرند مشکلی در تمرکز نخواهند داشت. این افراد با کوچک‌ترین نور یا صدا حواسشان پرت می‌شود. در توجه به جزئیات، مشکل دارند و در اثر کم توجهی مرتباً دچار اشتباه می‌شوند. خیلی وقت‌ها به یاد نمی‌‌آورند وسایلشان را کجا گذاشته‌اند و یا معمولاً وسایل مهم و ضروری خود مانند کتاب، اسباب‌ بازی یا نوشت‌افزار را در مدرسه یا خانه گم می‌کند. عمل غیرارادی تکانه، نظیر فعالیت‌های بدون تفکر مثل؛ فریادزدن در کلاس داشته و غالباً رفتار درست را در زمان نادرست نشان می‌دهند. برای مثال؛ در کلاس بدون داشتن پاسخ درست با صدای بلند پاسخ می‌دهند. آنها بیشتر اوقات با همسالان خود دچار مشکل می‌شوند؛ پاهایشان را تکان می‌دهند، بدنشان را می‌جنبانند، به طور مرتب با انگشتانشان ضرب می‌گیرند یا صداهای عجیب در می‌آورند. در موارد آشکارتر، کودک ممکن است به طور تقریبی در حرکت دائمی باشد و اغلب به سرعت و بدون توجه به ایمنی خود یا سایرین، در پیرامون اتاق در رفت و آمد باشد. با اینکه از بهرة هوشی طبیعی برخوردارند، رفتارهای آزارشی، نافرمانی و عدم همکاری یا خودآزاری (کندن مو و پوست خود) داشته و در انجام برخی کارها مثل؛ تکلیف و یادگیری در مدرسه از عزت نفس پایین برخوردار بوده و از خود احساس ناکامی نشان می‌دهند. در ضمن در هنگام خواب مشکلاتی همچون تکان‌خوردن پیاپی و جابجاشدن دارند و گوشه‌گیری یا پرخاشگری، اختلالهای زبان و گفتار، اختلال در خواندن و نوشتن دارند و سازگاری در بازیها یا موارد مشابه حضور در گروه مثل؛ منتظر نوبت‌شدن برایشان مشکل است. معمولاً قبل از به پایان رسیدن یک پرسش، فوراً و بدون فکر پاسخ را بیان می‌کنند و انجام کارهایی که از روی یک دستور خاص و به ترتیب مشخص شده باشد، برایشان مشکل است. بیشتر اوقات چنین به نظر می‌رسد که وقتی   با آنها صحبت می‌شود به حرفهای گوینده توجهی ندارند و دارای فعالیت و بی‌قراری بیشتر از کودکان عادی بوده و در اجرای قوانین و مقررات با مشکل روبرو هستند. لذا با روش تفکر و بحث در کلاسهای فلسفه و کودک، سازگاری کمتری نشان می‌دهند.

لازم به ذکر است که تنها فعالیت بیش از حد، رفتارهای بی‌اختیار یا کم توجهی، الزاماً به معنی بیماری نیست ، مگر اینکه    ثابت شود که رفتار کودک متناسب با سنش نیست. علائم باید در سنین پایین و پیش از 7 سالگی شروع شده و حداقل 6 ماه ادامه داشته باشد و مهمتر از همه اینکه این علائم باید زندگی کودک را حداقل در دو مکان جداگانه مثل خانه، مدرسه، زمین‌بازی، اجتماع و ... مختل کرده باشد. آنگاه متوجه می‌شویم این کودکان دارای اختلال نارسایی بیش فعالی که شاید با کمبود توجه همراه باشد، هستند.

در ادبیات توصیفی کودکان، با اختلال نارسایی بیش فعالی به نام برخی از افراد معروف همچون سقراط، موزارت، ناپلئون بناپارت نیز بر می‌خوریم که نویسندگان آن منابع ادعا کرده‌اند که این افراد، به این اختلال مبتلا بودند. برخی با این استدلال که فرزندشان شبیه این نوابغ هستند ، به آن بی‌توجهی می‌کنند و حتی این فرزندان را تیزهوش می‌دانند ولی لازم بذکر است که رفتار تیزهوشان با ویژگیهای زیر همراه است:

1. کم‌توجهی، بی‌حوصلگی و خیال‌بافی در موقعیتهای خاص نه مداوم؛

2. کم تحمل بودن در تحمل شرایط یا انجام کارهایی که به نظر غیرضروری یا نامربوط برسد؛

3. هوش آنها پیشرفته‌تر از قدرت قضاوتشان است؛

4. سختگیری در مورد آنها می‌تواند به نبرد قدرت میان آنها و اولیا (مدرسه یا والدین) تبدیل شود؛

5. میزان فعالیت بالا و نیاز اندک به خواب؛

6. پرسش‌های مکرر درباره قوانین، رسوم و آداب مختلف که با رفتار این افراد متفاوت است.

در ضمن باید داوری شود که اگر بیش فعالی تا سن خاصی ادامه یافته و درمان نشود، حتماً کودک را در بزرگسالی به سمت رفتارهای پرخطر سوق می‌‌دهد.

علل یا سبب شناسی:

یکی از اولین سؤالاتی که والدین ممکن است مطرح کنند این است که چرا کودک دچار این بیماری شده است که گاه با پیش داوری یا قضاوت نادرست به این سؤال پاسخ داده می‌شود. برای مثال؛ تربیت نادرست یا محبت و آزادی بی‌رویه و باصطلاح لوس بار آوردن آنها یا به جای آنها فکر و عمل کردن به دلیل ترس از آسیب رساندن به خودشان را علت بیش فعالی عنوان کرده‌اند، ولی تاکنون هیچ مدرکی که نشان دهد عوامل اجتماعی و روش‌های تربیتی عامل به وجود آمدن این بیماری هستند، ارائه نشده است.

 عوامل محیطی همچون مصرف سیگار و الکل در دوران بارداری ممکن است رابطه‌ای با ایجاد بیماری داشته باشد، (براساس نتایج تحقیقات دانشمندان دانشگاه بروان) استرس زیاد مادر در دوران بارداری نیز می‌تواند سبب بروز این اختلال در کودک گردد.

مسمومیت با سرب نیز می‌تواند از عوامل ابتلا به این بیماری باشد. صدمات و اختلال مغزی و تفاوت‌‌‌های ساختاری، یکی از تئوری‌های اولیه ایجاد این بیماری است. کودکانی که دچار تصادفات و صدمات مغزی می‌شوند، گاه علائمی مشابه اختلال بیش فعالی را نشان می‌دهند. البته درصد کمی از بچه‌های مبتلا به این اختلال، سابقه ضربه سر و صدمه مغزی ناشی از آن را دارند.

اختلال بیش فعالی و کم توجهی، اغلب در افراد یک فامیل دیده می‌شود که اکثر محققان علت آن را عوامل بیولوژیک دانسته‌اند. مطالعه روی دو قلوهای همسان نیز نقش ژنتیک را تأیید می‌کند. امروزه حتی می‌توان با مطالعه روی ژن‌ها، خطر ابتلای نوزاد را در آینده مشخص کرد.

به هم خوردن توازن شیمیایی ـ عصبی سلول‌های عصبی که از خود موادی ترشح می‌کنند، در اندیشیدن، ذخیره و پردازش اطلاعات ، بسیار مهم هستند.

با اینکه نقش تربیتی در ایجاد این اختلال اثبات نشده است ولی در تداوم آن نمی‌توان این نقش را نادیده گرفت. اگر به نحوه تفکر کودک بیش فعال نسبت به خودش بیاندیشیم ،چند حالت ممکن است مطرح باشد که به هر یک می‌پردازیم:

اگر او خود را بمثابه کودکی با ویژگی حواس پرت، کم توجه، بدون کنترل، ناسازگار، آسیب رسان، نافرمان، تنها و همه از او گریزان، پر سرو صدا، پر حرف و ... بنگرد و در ضمن همه کسانی که قرار است یار و دلسوز او باشند از جمله والدین و معلمان به خاطر اعمال او ،مورد مؤاخذه و بازخواست دیگران قرار گرفته و نا امید شده‌اند.

به نظر شما چنین کودکی چگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟!

در این فرایند اگر کودک فکر کند عوامل گوناگونی بوده‌اند که باعث شده او مانند افراد حواس پرت، کم توجه، بدون کنترل و ... عمل کند و اگر به توصیه‌های متخصصان عمل کند و با اطرافیان و دوستان و معلمان همراهی نماید رو به بهبود خواهد رفت. چگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟

البته همین بررسی را در رابطه با نحوه تفکر والدین یا آموزگاران این کودکان می‌‌توان بعمل آورد . برای مثال؛ مادر یا معلمی که بداند کودک او حواس پرت، پرحرف، پر سر و صدا و ... است و بخاطر او باید از دیگران مرتب پوزش بطلبد، فرصت رسیدگی به سایر کودکانش را دائماً از دست می‌دهد و تنهایی، فرسودگی و خستگی عایدش می‌شود. بنظر شماچگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟

حالا همین والدین، اگر او را کودکی بدانند، که بدلایلی دچار این آسیب شده و اگر روشهای ویژه‌ای را بیاموزد مطمئناً تبدیل به انسانی مفید می‌گردد. چگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟

در این موارد است که توصیه‌های درمانی جای خود را باز می‌کنند.

با توجه به طرح سؤالات مذکور و بهره‌ بردن از نظریه عقلانی ـ هیجانی ـ رفتاری «الیس»، روان درمانگر معاصری که با دیدگاهی فلسفی و انسانگرایانه به روانشناسی نگریسته است، می‌توان به این موضوع بیشتر پرداخت. او معتقد است: روابط بین فردی در خانواده‌ها، گروههای هم سال، مدارس و سایر گروههای اجتماعی بر توقعات و انتظاراتی که افراد از دیگران و خودشان دارند تأثیر دارد. بسته به اینکه آنها واکنش دیگران را نسبت به خود چگونه ارزیابی کنند ممکن است خود را خوب و با ارزش یا بی‌ارزش بدانند. کسانی که در طول زندگی مرتب مورد انتقاد قرار می‌گیرند احتمالاً خود را بی‌ارزش تصور می‌کنند. چراکه تفکر، احساس و رفتار، مداوماً در تعامل با یکدیگرند و تحت نفوذ هم قرار دارند. در ضمن انسان تحت تأثیر اشخاص و اشیاء پیرامون خود است و آنها نیز به طور عمدی افراد پیرامون خود را متأثر می‌سازند. افراد در واکنش به تأثیرات « نظامی که در آن زندگی می‌کنند» تصمیم می‌گیرند، یا انتخاب می‌کنند که خود را تخریب کنند یا نکنند.

معمولاً وقتی افراد تنها هستند به اهداف خود فکر می‌کنند و خود را با گروههای اجتماعی که در آن زندگی می‌کنند، روابط صمیمانه‌ای که می‌توانند از آنها لذت ببرند، کار و تولید خویش و فعالیتهای تفریحی سرگرم می‌کنند. از سوی دیگر محدودیتهای فرد، او را از لذت بردن و رسیدن به این اهداف باز می‌دارد. در این مواقع گاه افراد ، خویشتن را از نظر شناختی، عاطفی و رفتاری تخریب می‌کنند. البته باید اشاره کنیم که وقتی افراد به روش خود تخریب گرایانه عمل می‌کنند، توانایی آگاه شدن از شیوه‌های تفکر، باورهای خود و تأثیر منفی آنها را دارند و اینجاست که راه امید به بهبود باز می‌باشد.

با توجه به مطالب مذکور حال اگر مادر، معلم، و حتی کودک بتوانند درست فکر کردن و باورهای منطقی را در خود ایجاد کنند، مطمئناً احساس و در نتیجه رفتار آنها تغییر خواهد کرد و این تغییر تنها در یک رابطه خطی باقی نمی‌ماند، بلکه در یک چرخه میدانی دو طرفه، شامل معلم، دانش‌آموز، والدین، اطرافیان و تحت تأثیر محیط آنها خواهد بود.

با بررسی حالتهای فوق می‌توان به نقش باورهای مختلف در رفتار و احساسات کودک بیشتر پی برد و راه مؤثر را انتخاب کرد.

راهکارهای فلسفه و کودک برای بچه‌های بیش فعال:

سخنی با والدین : کودکان بیش فعال ، فعالانه درگیر رفتارهای فیزیکی هستند. بطوری که گاه از ابزاری بنام تفکر غافل می‌شوند. لازم است تا والدین با روش فلسفه و کودک، اندک اندک ابزارهای تفکر را بیشتر و بهتر بشناسند و بکارگیرند. در این راستا، والدین با مطالعه در امر فلسفه و کودک می‌توانند کودک را بیشتر و بهتر یاری کنند. پس سعی کنید هر چقدر می‌توانید در مورد این بیماری بیاموزید .چرا که هر چقدر بیشتر بدانید، بیشتر می‌توانید به کودکتان کمک کنید. مقررات مشخص و ساده‌ای را برای کودکتان وضع کنید و به او بگویید چه کاری می‌تواند انجام دهد. کودکتان را وقتی کار صحیحی انجام می‌دهد تشویق کنید. با سایر والدین که مشکل مشابه شما را دارند صحبت کنید. در این تماس‌ها می‌توانید از تجربه و حمایت عاطفی آنها بهره‌مند شوید. مرتباً با معلم فرزندتان در تماس باشید. رفتارهای کودکتان را در منزل به معلم وی اطلاع دهید و از رفتارش در مدرسه بپرسید.

سخنی با معلم: تحول مبانی نظری و علمی، رویکردهای جدیدی را در تعیین اهداف تربیتی و فرایند آموزش مطرح کرده است. یکی از بارزترین رویکردها، توجه به تفکر در فرآیند آموزش است. فیشر (2001) بیان می‌کند که انسانها موجوداتی هستند که نه تنها فکر می‌کنند بلکه می‌توانند درباره افکار خود نیز فکر کرده و آن را کنترل نمایند.

سقراط نیز به عنوان آغازگر فلسفه به معنای حقیقی، فلسفه را برابر فلسفیدن که همان درست اندیشیدن است، می‌دانست. از نظر وی و حتی کانت کار فلسفه، آموختن اندیشه است. بازگشت به این تفکر که فلسفه یک فعالیت به شمار می‌آید و هر فرد، به عنوان یک انسان، لحظه‌هایی را فلسفی زندگی می‌کند و اهمیت این لحظات تا بدان جاست که حتی می‌توان گفت: هستی انسان در چنین لحظه‌هایی است که شکوفا می‌شود. پس چرا این کودکان را با این قدرت تمیز، داوری، مفهوم سازی و استدلال درگیر فلسفیدن نکنیم؟ لازم بذکر است که تقویت قدرت تفکردر کودکان از اهمیت انکار ناپذیری در زندگی فردی و اجتماعی آنها برخوردار است که زمان این آموزش نیز در دوران کودکی است.

لیپمن این نظریه را مطرح کرد که چنانچه ذهن کودک را درگیر مباحث فلسفی کنیم. می‌توانیم نحوه تفکر او را رشد دهیم. در حقیقت اگر کنجکاوی طبیعی او و میل به دانستنش درباره جهان را با فلسفه مرتبط کنیم می‌توانیم کودکان را به متفکرانی تبدیل کنیم که بیش از پیش نقاد، انعطاف پذیر و مؤثر باشند. در حقیقت کودکان فزون جنبشی در همین موارد، بیشترین مشکل را دارند و اگر بتوانیم     آموزشهایی در قالب داستان داشته باشیم ،می‌توانیم سؤالات زیادی را در ذهن کودک بپرورانیم. در حقیقت پرداختن به مسایلی که با رشد مهارت‌های شناختی کودک مرتبط است ،سبب می‌شود مهارتهای تفکر و استدلال در آنان تقویت شود.

دانش‌آموزان با اختلال نارسایی بیش فعالی با روش‌های عملی و فعال ،بهتر یاد می‌گیرند تا با روش سخنرانی معلم و چون معمولاً از داستان لذت می‌برند؛ بخصوص اگر این داستانها مربوط به خودشان باشد و بصورت مهیج و تخیلی یا طنز گونه ارائه گردد، آنها را وادار می‌کند تا فکر کردن را تمرین کرده و با تقویت ارزشهای اخلاقی و خود آگاهی، مسیر زندگی خود را متحول سازند.

با این روش‌ها کودک بیش فعالی که از درس و مدرسه فراری است، به دانش‌آموزی علاقمند و صاحب‌نظر مبدل شده و با شناخت ارزشهای واقعی، در رعایت حقوق دیگران کوشش بیشتری خواهد کرد و در صحبتهایش از بی‌هدفی و پراکنده گویی می‌پرهیزد.

از آنجا که کودکان بیش فعال دارای شجاعت نسبی بیشتری نسبت به بچه‌های دیگر هستند، معلم می‌تواند از این موضوع بهره‌برداری کرده و شجاعت فکری ، بازنگری و اصلاح کودک توسط خودش را افزایش دهد. تمرین و ممارست در درست سؤال کردن، دلیل آوردن و دلیل خواستن می‌تواند سعة صدر این کودکان را بالا برده و آرامش آنها را به همراه داشته باشد. به خاطر داشته باشید که با روش فلسفه و کودک می‌توانیم حس کنجکاوی طبیعی کودکان بیش فعال را تا حدی ارضاء کرده و مهارتهای تفکر و استدلال در کودکان را تقویت و به این ترتیب ،اعتماد به نفس آنها را بالا بریم و به آنها این روش را یاد بدهیم که به خود بگویند «صبر کن! کمی بیشتر دقت کن! حالا انجام بده» این روش، رفتار تکانشی او را تا حد قابل ملاحظه ای کاهش می‌دهد. برای این منظور می توانید او را در یک گروه کلاسی، عضو کنید تا کارهایش را به صورت گروهی انجام دهد. او را زود به زود تشویق کنید چرا که به پاداش‌های پیاپی در زمان کوتاه نیاز دارد. تماس چشمی خود را با او بطور مستمر حفظ کنید و او را زود به زود نگاه کنید. سعی کنید از رنگها به خصوص مواد دیداری (مثل نقاشی، مجسمه، عکس و فیلم) و مواد لمسی (مثل گچ، کاغذ، خمیر و مانند اینها) بیشتر استفاده کنید.

نتیجه بررسی‌ها نشان داده است که این دانش‌آموزان، در یادگیری از راه دیدن و لمس کردن وضعیت بهتری دارند. از حرکت دست و چهره و وسایل کمک آموزشی برای تدریس و تفکر او استفاده کنید. هوشیاری شما در این زمینه می‌تواند آینده او را دگرگون سازد. تا حد امکان درس را مفرّح تدریس کنید، زیرا علاقمندی کودک به درس، مانع تشدید کم توجهی او خواهد شد. در برخورد با این کودکان، صبور و منعطف باشید وبالاخره به محض شک به این اختلال، سریعاً کودک را به روان‌پزشک ارجاع دهید..

به نظرمی رسد با رعایت موارد بالا، می‌توان با روش فلسفه و کودک، او را در تفکر هر چه بهتر یاری رساند.

   

 

پنج شنبه 26/5/1391 - 12:1
اخبار

وقتی از قرائتی در تلویزیون تست گرفتند

روزى که به سازمان صداوسیما رفتم، با بهانه‏‌گیرى و وسواس بسیار از من تست گرفتند و زمانى که در امتحان قبول شدم، پیشنهاد کردند بدون لباس روحانیت برنامه اجرا کنم.
همشهری آیه: «روزى که به سازمان صداوسیما رفتم، با بهانه‏‌گیرى و وسواس بسیار از من تست گرفتند و زمانى که در امتحان قبول شدم، پیشنهاد کردند بدون لباس روحانیت برنامه اجرا کنم. روی حرفشان هم مصّر بودند و می‌گفتند ما به جز دو روحانى (حضرت امام و آیت‌الله طالقانى) به دیگران اجازه حضور در این سازمان را نمی دهیم...»

در مقدمه این مطلب آمده : برخلاف بسیاری از خاطرات نوستالژیک گذشته که امروز به حسرتی دور تبدیل شده‌اند، این یک فقره هنوز به قوت خود باقی است.



 باز هم اگر پایه باشید، می‌توانید غروب پنجشنبه پای تلویزیون بنشینید، همان صوت معروف عبدالباسط را بشنوید و «استاد محسن قرائتی» را در جعبه جادویی ببینید. 33‌سال است که برنامه «درس‌هایی از قرآن» با کلی مخاطب حرف اول برنامه‌های مذهبی تلویزیون را می‌زند.

 استاد قرائتی اهل گفت‌وگو نیست و سال‌هاست با مطبوعات مصاحبه نکرده اما هر چند وقت یک‌بار یکی از حرف‌های جالبش که بیشتر با چاشنی طنز و اعتراض همراه است رسانه‌ای می‌شود.

مدتی پیش هم در نظرسنجی برخی از سایت‌های اینترنتی به‌عنوان محبوب‌ترین روحانی تلویزیون شناخته شد. آنچه می خوانید حاصل گفتگوی همشهری آیه با ایشان است.


اگر اجازه دهید باب گفت‌و‌گو را با نام خانوادگی‌تان باز کنیم. اصلا چرا «قرائتی»؟

پدربزرگم در زمان رضاخان که با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن برخورد می شد، در خانه‌های مردم کاشان جلسات قرآن تشکیل می داد و بخشى از عمر خود را در این راه صرف می‌کرد. به همین دلیل، فامیلی ما شد «قرائتى». پس از او، مرحوم پدرم جلسات قرآنی برپا می‌کرد و کم‌کم به استاد قرائت قرآن معروف شد. کاسب هم بود و نخ ابریشم و قالی می‌فروخت.

پس علاقه به قرآن و نشر آن به‌نوعی در خانواده شما ارثی است؟ حتما به‌خاطر همین علاقه پدرتان بود که وارد حوزه علمیه شدید.


پدرم به علما و روحانیون علاقه داشت و طلبه‌هایی را که از جاهای دیگر برای منبر به کاشان می‌آمدند به خانه می‌آورد و از آنها پذیرایی می‌کرد. از طرفی، به من هم اصرار می‌کرد طلبه شوم. من که در آن زمان ۱۴‌سال داشتم، اوایل چندان موافق ادامه تحصیل در حوزه نبودم تا اینكه بالاخره تصمیم گرفتیم یک نفر را میان خودمان داور کنیم و هر چه او گفت‌‌، همان را انجام دهیم.

خلاصه، مدیر بازنشسته مدرسه‌ای را که از آشنایانمان بود برای داوری انتخاب کردیم و او به من گفت طلبه شو. من هم فردای آن روز خدمت آقا شیخ جعفر صبوری که در کاشان حوزه علمیه داشت رسیدم و درس طلبگی را شروع کردم. سال دوم طلبگی هم به قم رفتم.


چرا ابتدا نمی‌خواستید طلبه شوید؟


آن روز‌ها بحث رفتن به دبیرستان داغ‌تر بود؛ برای همین می‌خواستم در دبیرستان ادامه تحصیل بدهم.

بعد از قم برای تحصیل به نجف رفتید؟

بله، حدود یک‌سال و نیم در نجف اشرف بودم و نزد آیت‌الله راستی و آیت‌الله رضوانی درس «مکاسب» می‌خواندم. بعد هم به قم برگشتم. در مجموع 16سال در کاشان، قم، مشهد و نجف درس حوزوی خواندم.

کلاس‌های قرآنی‌تان کی شروع شد؟

زمانی که مقیم قم بودم، آنجا برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشتم. روز‌های جمعه هم برای تدریس به کاشان می‌رفتم. همیشه در این فکر بودم که اسلام و قرآن براى همه گروه‌ها و طبقات جامعه است و کودکان و نوجوانان هم جزو همین مردمند. بنابراین تصمیم گرفتم برای خدمت به نسل جوان و آینده‌‏ساز، اسلام و معارف قرآنى را با زبانی ساده و روان بگویم.

وقتی به کاشان برگشتم، برنامه تبلیغى خود را با حضور هفت نفر آغاز کردم و به علت علاقه و استقبال نوجوانان، کلاس‏‌ها را ادامه دادم. هر هفته از قم به کاشان مى‏رفتم؛ با این اندیشه که قرآن ده‌ها داستان دارد و پیامبر اکرم‏(ص) با همین داستان‏‌ها، سلمان و ابوذر‌ها را تربیت فرموده‌اند.

کلاس‌ها را با تلفیقى از اصول عقاید، احکام و داستان‏هاى قرآنى اداره می‌کردم و سعی داشتم مطالب تازه را روى تخته سیاه بنویسم. به هر حال نحوه کلاس‌دارى و تشبیه و تمثیلی که به کار می‌بردم، کلاس را به حدی جذاب کرده بود که مورد استقبال قرار گرفت.


این روش کلاس‌داری را از فرد خاصی یاد گرفته بودید یا ابداع خودتان بود؟


شنیده بودم شیخی که نامش «آقای ربانی» است در حسینیه «تولیت» با شیوه‌ای جدید به طلبه‌ها قرآن یاد می‌دهد. البته بعد‌ها آیت‌الله العظمی گلپایگانی(ره) آنجا را خریدند و اکنون مدرسه آقای گلپایگانی است. برای اینکه از نزدیک درس دادن ایشان را ببینم به آنجا رفتم اما دیر رسیدم و درب کلاس را بسته بودند.

از پشت شیشه به کلاس نگاه کردم. اتاقی ۳۰‌،‌۴۰‌متری بود که طلبه‌ها در آن نشسته بودند. حدود ۲۰‌دقیقه شیوه کلاس‌داری آقای ربانی را از پشت شیشه دیدم و متوجه شدم که به جز منبر هم می‌توان کلاس قرآنی داشت و با تخته سیاه کار کرد. البته من سعی نکردم درست مثل ایشان کار کنم فقط از ایشان الگو گرفتم.


آن زمان با روش منبر شما مخالفت نمی‌كردند؟ به هر حال نوآوری درد سر هم دارد.

گاهی اوقات مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتم اما چون به کارم مطمئن بودم و یقین داشتم، حتی یک لحظه هم به نحوه تدریسم شک نکردم و با نشاط و انرژی بیشتر به کار ادامه دادم.

یعنی اگر بخواهید دوباره از اول شروع کنید، با همین شیوه پیش می‌روید؟

بله، اکنون که ۴۵‌سال از آغاز این کار خوب و مثبت می‌گذرد اگر بخواهم دوباره شروع کنم از‌‌ همان نقطه ابتدایی شروع می‌کنم.

اصلا آن روزها كسی از این نوآوری شما در منبر تقدیر كرد؟

بعد از چند سال تجربه کلاس‌داری در کاشان، در قم نیز کلاس مشابهی تشکیل دادم که مخاطبانش جوانان و نوجوانان بودند. اتفاقا فرزند آیت‏الله مشکینى(دامه برکاته) هم از شاگردانم بود و یادداشت‏هاى کلاس را به پدرم نشان داده بود. یک روز آن بزرگوار به کلاس درسم آمدند و از نزدیک مرا مورد لطف و عنایت خودشان قرار دادند و گفتند آقاى قرائتى!

حاضرید با من یک معامله بكنید؟ ثواب جلساتى که شما براى نسل جوان دارید برای من و ثواب درس‏هایى که من در حوزه مى‏دهم برای شما. بعد در جلسه درس خود، از کار و نحوه کلاس‌داری و روش جدید من تعریف و تجلیل کردند.


آن روز‌ها ایشان به حدود هزار طلبه، «مکاسب» و تفسیر درس می‌دادند در حالی که من شاید براى 20جوان جلسه اصول عقاید داشتم. این رفتار آیت‌الله مشکینی باعث شد به کار و راهى که انتخاب کرده‌ام، عشق و علاقه بیشترى پیدا کنم. از آن روز به بعد بسیاری از طلبه‌ها برای اینکه روش کلاس‌داری مرا از نزدیک ببینند، به کلاسم می‌آمدند. این تشویق‌ها آنقدر به من انگیزه داد که تصمیم گرفتم مطالب را دسته‏‌بندى، منظم و یادداشت کنم.

همان زمان بود كه پای شما به تلویزیون باز شد و برنامه«درس‌هایی از قرآن» را اجرا كردید؟


البته قبل از انقلاب برای اجرای برنامه به رادیو و تلویزیون دعوت شده بودم اما چون نمی‌خواستم بازوی دستگاه طاغوت باشم نپذیرفتم. کم‌کم به شهر‌های مختلف سفر کردم و کلاس آموزشی تشکیل دادم تا اینکه در یکی از سمینارهایی که مقام معظم رهبری و شهید بهشتی حضور داشتند برنامه اجرا کردم.

 آنجا مقام معظم رهبری(دامه برکاته) مرا مورد تفقد قرار دادند و به منزل خودشان دعوت کردند. بعد از آن هم مسجد امام حسن(ع) را که در آن نماز جماعت اقامه می‌کردند و از مساجد فعال علیه طاغوت در مشهد بود در اختیارم گذاشتند تا کلاس برگزار کنم. در سفری تبلیغى به اهواز هم با علامه شهید مطهرى(‏قدس سره) آشنا شدم. ایشان روش کلاس‌دارى مرا دیدند و پسندیدند و بعد از پیروزى انقلاب، با پیشنهاد ایشان و موافقت امام خمینى‌(ره) براى اجراى برنامه به تلویزیون معرفى شدم.


از اولین حضورتان در تلویزیون خاطره‌ای ندارید؟

روزى که به سازمان صداوسیما رفتم، با بهانه‏‌گیرى و وسواس بسیار از من تست گرفتند و زمانى که در امتحان قبول شدم، پیشنهاد کردند بدون لباس روحانیت برنامه اجرا کنم. روی حرفشان هم مصّر بودند و می‌گفتند ما به جز دو روحانى (حضرت امام و آیت‌الله طالقانى) به دیگران اجازه حضور در این سازمان را نمی دهیم.

 من هم قبول نکردم و گفتم نظر آنان را به اطلاع حضرت امام‏‌(ره) می‌رسانم. به هر حال پذیرفتند با لباس روحانیت برنامه اجرا کنم. درواقع این برنامه تلویزیونى که از باقیات الصالحات شهید مطهری است و با حمایت‏هاى امام‌(ره) پا گرفت، طبق نظر‌سنجی هاى سازمان صداوسیما از برنامه‌هاى موفق بوده است.


گویا حضرت امام‌(ره) هم از برنامه شما تمجید كرده بودند.

بله، یک روز به من فرمودند بحث‌های شما را می‌بینم و لذت می‌برم، استفاده می‌کنم و به شما دعا می‌کنم. ایشان به‌واسطه‏ برنامه «درس‌هایی از قرآن» لطف و عنایت خاصى نسبت به من داشتند. حتی زمانی که قرار شد از سوی مدیریت آن زمان تلویزیون برنامه تعطیل شود، ایشان به‌وسیله یکى از اعضاى دفتر خود، به رئیس سازمان صداوسیما اعلام كردند این برنامه‏‌ مفید بوده و باید باشد.

 از طرفی چون من بابت اجراى برنامه‏‌ها حق‌الزحمه‌اى دریافت نمى‏کردم، امام بزرگوار چند بار مبلغ قابل‏ توجهى برایم فرستادند که به‌خدمت‌شان رفتم و گفتم فعلا به آن نیاز ندارم ولى ایشان ‏فرمودند این از بیت‏‌المال نیست؛ نزد شما باشد. بعد از این آشنایى بود که حکم نمایندگى خود را در سازمان نهضت سوادآموزى به من اعطا فرمودند.


چرا اسم برنامه‌تان را «درس‌هایی از قرآن» گذاشتید؟ پیشنهاد شما بود یا مسئولان سازمان صداوسیما چنین نامی را انتخاب کردند؟

نه، خودم انتخاب کردم. خیلی هم فکر نکردم. این نام در یک لحظه به ذهنم رسید. به هر حال قرآن کتاب اصلی مسلمانان است و ریشه مکتب ما هم حرف‌های قرآن است. شیعه و سنی ندارد، سند نمی‌خواهد و مشکوک نیست. همه که نمی‌توانند مفسر قرآن شوند. باید گفت «درس‌هایی از قرآن» یعنی از این آیه چند تا درس می‌گیریم. حساب تفسیر جداست.

در حوزه بیشتر طلبه‌ها به فقه و اصول اهمیت می‌دهند. چه شد که شما به سمت قرآن کشیده شدید؟

این لطف خدا بود. زمانی که وارد حوزه علمیه کاشان شدم، هر شب در جلسه تفسیر قرآن مرحوم آیت‌‏الله حاج شیخ ‏على آقا‌ نجفى که بعد از نماز مغرب و عشا برگزار مى‏شد شرکت مى‏کردم. این جلسه مرا به تفسیر قرآن جذب کرد. از آن زمان به بعد با قرآن انس پیدا کردم و الحمدلله تا‌کنون ادامه داشته.

 در حقیقت بیشترین مطالعه من درباره قرآن و تفسیر بوده و چون قرآن و کلام خدا نور است، تا به حال در راه تبلیغ درمانده نشده‏‌ام. حتى زمانى که براى ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم شدم، همراه با خواندن درس «لمعه» که کتاب درسى رسمى حوزه است، تفسیر «مجمع‌البیان» را با برخى از دوستان مطالعه و مباحثه مى‏کردم. حتی زمانی که بخشی از درس خارج حوزه را گذراندم، تصمیم گرفتم خلاصه مطالعات و مباحثه‌های تفسیرى خود را یادداشت کنم و این کار را تا پایان چند جزء ادامه دادم.

در‌‌ همان روز‌ها بود که شنیدم آیت‌الله مکارم‌شیرازى(دامه برکاته) با جمعى از فضلا تصمیم دارند تفسیر بنویسند. من نوشته‏‌هاى تفسیرى خود را ارائه دادم و ایشان هم پسندیدند و به جمع آنها پیوستم. حدود 15سال طول کشید تا این کار جمعی که نامش تفسیر نمونه است به پایان برسد و تا به حال بار‌ها تجدید چاپ و به چند زبان ترجمه شده است. فکر می‌کنم تقریبا نیمى از تفسیر نمونه تمام شده بود که انقلاب اسلامى به پیروزى رسید.


اگر اجازه دهید چند سوال خانوادگی هم بپرسم. شما یکی از‌ روحانیونی هستید که دائم برای تبلیغ به شهرهای مختلف سفر می‌كنید. همسرتان چگونه با این موضوع کنار آمدند؟ چه آن روزهایی که جوان بودید و چه اکنون که بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و حاج‌خانم تنهاست.


با توجه به اینکه خداوند فقط به ما دختر داده و دختر بخشی از مسئولیتش با مادر است، بخشی از وقت حاج‌خانم با بچه‌ها پر‌می‌شد. من هم ایشان را به سفرهایی مثل مشهد، کربلا و عمره می‌بردم. حالا هم داماد‌ها و دختر‌هایمان تهران هستند و نمی‌گذارند حاج‌خانم تنها باشد ولی با این حال، آن‌طور که باید شوهر به‌درد بخوری برای زندگی نیستم!

 البته در مسافرت‌ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می‌گوید این چه زندگی‌ای است؟ راست هم می‌گوید اما هر جا که می‌رود همه می‌گویند به حاج‌آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج‌آقایی داری. بعضی وقت‌ها كه از جایی برمی‌گردد خوشحال است و می‌گوید اگرچه شوهری خوبی نیستی اما این اسم و رسم تو آن را جبران می‌کند!


همسرتان از اول می‌دانست که باید این‌گونه زندگی کند؟


نه، بنده خدا خبر نداشت! خدا پدرم را رحمت کند. یک‌بار به من گفت محسن! غصه می‌خوری که پسر نداری و بچه‌هایت همه دخترند؟ گفتم نه. گفت اگر بچه‌هایت پسر بودند، توفیق تبلیغ پیدا نمی‌کردی. خدا به تو دختر داد تا مسئولیت‌شان بر دوش مادر باشد و تو تبلیغ کنی. اگرچه خدا به من در کلاس‌داری لطف کرده تا الگو باشم اما در همسر‌داری و همسایه‌داری الگو نیستم و خیلی ضعیفم. البته در قرآن زن و شوهر به منزله لباس یکدیگرند: «هن لباس لکم».

خانم برای شما لباس است: «و انتم لباس لهن». مرد هم برای زن لباس است. یکی از خصوصیات لباس آرام‌بخش بودن است. از همه اینها گذشته ازدواج فكر آدم را باز می‌کند یعنی فرد تا وقتی که ازدواج نکرده می‌گوید خودم، کتم، لباسم اما وقتی ازدواج کرد می‌گوید خودم، زنم، بچه‌ام و... .

فردی که همسر دارد مجبور است با همسرش مشورت کند اما زمانی که همسر ندارد، فكرش بسته است. فردی که همسر ندارد، خیلی انگیزه کار کردن ندارد. یکی از برکات ازدواج، کار کردن است. هر کس که ازدواج کند، یک رکعت نمازش می‌شود 70رکعت. البته معنایش این نیست که دو زن بگیریم و بشود 140‌رکعت.‌‌ همان یکی و 70رکعتش بس است!


سبك زندگی حجت‌الاسلام قرائتی در گفت‌وگو با دختر ایشان

پدرم بارها دست مادرم را بوسیده است

تمایل چندانی به مصاحبه ندارد اما وقتی از رویکرد نشریه «آیه» برای انجام گفت‌وگوهای خانوادگی برایش می‌گوییم، فرصت می‌خواهد تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد و تاکید می‌کند تا‌کنون گفت‌وگویی انجام نداده‌اند. «فاطمه قرائتی» که این روزها در یکی از حوزه‌های علمیه تهران تدریس می‌کند، قبل از اینکه حرفی از خانواده بزند، می‌گوید حاج‌آقا گفتند چیزی برای مخفی کردن ندارم.

 همین ‌جمله به ما جسارت می‌دهد تا از مسائل زندگی‌شان بپرسیم و او با صبر و حوصله به همه آنها پاسخ دهد. آنقدر عاشقانه از پدر و رفتارهایش حرف می‌زند که یقین می‌کنیم او دختر همان آخوند شوخ است که سال‌هاست در جعبه جادویی از تاثیر دین در زندگی می‌گوید و معتقد است در سایه آموزه‌های دینی، بسیاری از مشکلات خانواده‌ها حل می‌شود.


خانم قرائتی! می‌خواهم در این گفت‌وگو درباره حاج‌آقای قرائتی پدر و بیشتر بدانیم. با توجه به اینکه پدرتان مشغله‌های بسیاری دارند می‌توانند برای خانواده هم وقت بگذارند؟


تا جایی که به یاد دارم ایشان همیشه در سفر بوده‌اند. مادرم می‌گوید حتی زمانی که من به‌دنیا آمدم، پدر در سفر بودند. حتی در خیلی از لحظه‌های مهم مثل لحظه تحویل سال که هر خانواده‌ای دوست دارد پدر با آنها باشد، ایشان با توجه به اهمیتی که به قرآن و تبلیغ آن می‌دادند کنار ما نبودند اما این مشغله‌ها هیچوقت باعث نشد که پدر لحظه‌ای از خانواده و تربیت بچه‌ها غافل شوند.

فرزندان استاد چقدر در تحصیل علوم دینی موفق بوده‌اند؟


شاید چون دختر حاج‌آقا قرائتی هستم همه فکر می‌کنند باید حافظ کل قرآن یا مفسر قرآن باشم. البته این خلأ را حس می‌کنم و می‌دانم که در حق پدرم و برنامه زندگی‌ام کوتاهی کرده‌ام. یادم می‌آید‌‌ در كلاس سوم دبستان که سن تکلیفم بود پدر با یک روحانی به نام «آقای وحیدی» صحبت کردند تا برای من و خواهرانم کلاس احکام بگذارد. در‌واقع ما همه احکام را در دو سال تابستان یاد گرفتیم.

مگر شما خواهر‌ها هم‌سن هستید؟


من با خواهر بزرگ‌ترم یک‌سال تفاوت سنی دارم اما خواهر سومی ۱۰‌سال کوچک‌تر از من است. حاج‌آقا سرشان شلوغ بود اما به ریز کارهای ما بسیار دقت داشتند. اکنون هم این طور است و حواسشان به تمام جزئیات زندگی ما و فرزندانمان هست ولی وقتی می‌بینیم اینقدر مشغله دارند، خیلی از مشکلاتمان را به ایشان نمی‌گوییم که باری بر دوششان اضافه کنیم. البته نکته‌ای که باید در اینجا به آن تاکید کنم این است که مادرم خیلی برای ما زحمت کشیدند و همیشه سعی می‌کردند جای خالی پدر را برای ما پر کنند.

با این حساب حتما پدر در رعایت تکالیف شرعی به شما خیلی سخت می‌گرفتند؟

پدرم به رعایت تکالیف شرعی توسط ما خیلی اهمیت می‌دادند اما شرایط را به‌گونه‌ای فراهم می‌کردند که ما با ذوق و شوق وظایف‌مان را انجام دهیم. به‌عنوان مثال، نخستین سالی که من به سن تکلیف رسیدم تابستان بود. پدرم برای‌ اینکه بتوانم راحت‌تر روزه بگیرم، برنامه تبلیغ‌شان را در مشهد گذاشتند و ما را به روستاهای اطراف بردند تا اذیت نشویم و روزه‌هایمان را بگیریم.

یعنی پدرتان هر جا سفر می‌رفتند شما را با خودشان می‌بردند؟

همه خاطرات خوش بچگی‌ام دائم‌السفر بودن ماست. البته شاید مادرم اذیت می‌شد ولی هیچوقت اعتراض نمی‌کرد و همیشه آماده بود. حتی گاهی شب‌ها ما را با کفش می‌خواباند تا نصف شب که قرار بود همراه حاج‌آقا به شهر دیگری برویم آماده باشیم.

شما یا خواهر‌انتان از این وضعیت ناراحت نمی‌شدید؟

نه، به هر حال بچه‌ها از سفر بدشان نمی‌آمد. مادرم هم حامی حاج‌آقا بود. از طرفی همه ما می‌دانستیم که پدر برای تبلیغ دین تلاش می‌کنند؛ بنابراین این شرایط را پذیرفته بودیم. یادم می‌آید پدرم بعد از اینکه تبلیغ‌شان را می‌کردند چند نفر از روحانیون جوان را به خانه می‌آوردند. مادرم هم با هر چیزی که در خانه بود غذای ساده‌ای درست می‌کرد.

میهمانان ما همیشه روحانیونی بودند که برای تبلیغ به کمک پدرم می‌آمدند و تا سحر بیدار می‌ماندند و مادرم هم پذیرایی می‌کرد. البته اکنون گاهی از سفرهای بسیار پدر دلخور می‌شوم چون دیگر واقعا در توانشان نیست و از نظر جسمی ضعیف شده‌اند.


خاطره خوش یا بدی هم از آن روز‌ها دارید؟

خاطره بد که ندارم اما یکی از خاطرات خوش دوران کودکی‌ام زمانی بود که همراه پدر به جلسه‌هایی می‌رفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را می‌دیدم. پدر آن روز‌ها خیلی با‌نشاط و سرحال بودند. البته اکنون با همه مشغله‌هایشان مانند گذشته جلسه فامیلی دارند. همه در یک جا جمع می‌شویم. حاج‌آقا چند ساعتی با فامیل هستند و بعد دوباره سراغ مطالعه‌شان می‌روند.

جوانان فامیل هم در این برنامه شرکت می‌کنند؟ ارتباطشان با حاج‌آقا چطور است؟

همه کارهای پدر بابرنامه است. اول با نوجوانان و جوانان والیبال بازی می‌کنند و اگر استخری باشد شنا می‌کنند و بعد همگی نماز جماعت می‌خوانیم و حاج‌آقا درباره یک موضوع (بستگی دارد که چه زمینه‌ای در فامیل مطرح باشد) صحبت می‌کنند. پدر با جوانان آنقدر با‌ذوق و هیجان بازی می‌کنند که همه را سر شوق می‌آورند.

هیچوقت شده حاج‌آقا در همین جمع حرفی بزنند یا در برنامه «درس‌هایی از قرآن» درباره موضوعی صحبت کنند اما خودشان آن را انجام ندهند؟


خودشان به ۹۰درصد حرف‌هایی که می‌زنند عمل می‌کنند. شاید بعضی از آنها دلخواه ما نباشد ولی می‌گویند باید قبول کنید. البته دلیل هم می‌آورند و تاکید دارند وقتی دین‌مان موضوعی را گفته، باید رعایت کنیم. به‌عنوان مثال، شاید این روز‌ها مهریه کم خیلی رسم نباشد اما حاج‌آقا معتقدند آن طور که اسلام گفته باید عمل کنیم.

برای همین وقتی دخترم عروس شد، ۱۴‌سکه مهرش کردیم. دخترم می‌گفت شاید فکر کنند ایرادی دارم اما پدر تاکید داشتند به حرف مردم کاری نداشته باشید؛ برکت آن در زندگی می‌آید. البته گاهی اوقات حرف‌هایی به گوشمان می‌رسد که از شنیدنش تعجب می‌کنیم. زمانی كه محل کارم نزدیک برج سفید در پاسداران بود، می‌گفتند خانه‌شان آنجاست در حالی که پدرم در یکی از ساختمان‌های دو طبقه محله‌ منیریه زندگی می‌کند.

 یک طبقه خودشان و یک طبقه هم خواهرم. زیرزمین هم نمازخانه و کتابخانه است و فیلمبرداری تلویزیون نیز آنجا انجام می‌شود. در‌واقع بیشترین وقت پدر در زیرزمین می‌گذرد. این در صورتی است که ایشان توانایی مالی تغییر خانه به محله‌های شمالی شهر را دارند اما موافق این کار نیستند.


گویا پدر حاج‌آقا از نظر مالی وضعیت خوبی داشتند؟

بله، پدرشان از کاسب‌های سر‌شناس قم بودند. من در خانه سه طبقه‌ای در کاشان به‌دنیا آمدم که نمای ساختمان آن سنگ مرمر بود. حتی آن زمان هم در طبقه سوم خانه کلاس‌های حاج‌آقا تشکیل می‌شد و طلبه‌ها و شاگردان ایشان رفت و آمد داشتند. بنابراین زندگی ما با گذشته تغییر خاصی نکرده است.

زمانی که دانشجو بودم خودم را کاشانی معرفی کردم تا بتوانم با دیگر دانشجویان راحت‌تر ارتباط برقرار کنم. با اینکه «قرائتی» هم در فامیلی‌ام بود فکر می‌کنم هیچکس شک هم نبرده باشد که من دختر حاج‌آقا قرائتی تلویزیون هستم. شاید فکر می‌کردند دختر ایشان راننده شخصی دارد و دیگر مثل من مجبور نیست بچه‌اش را با اتوبوس به خانه مادرش ببرد و دوباره به دانشگاه بیاید. شاید کسی باورش نشود که پدر به هیچکس درباره کارمان سفارش نکرد و اگر ما اکنون در جایی کار می‌کنیم، مانند خیلی از مردم خودمان کار خودمان را پیدا کرده‌ایم.

شما به زحمات‌ و حمایت‌های مادر اشاره کردید؛ حتی گفتید حاج‌آقا در زمان تولدتان حضور نداشتند. مادرتان هیچوقت به حاج‌آقا درباره سفرها و مشغله‌های بسیارشان گلایه نمی‌کردند؟

مادرم زن نمونه‌ای است و جوری ما را تربیت کرده که از کودکی بپذیریم پدرمان فقط برای ما نیست. حتی زمانی که پدرم هنوز معروف نشده بود، ما به ایشان افتخار می‌کردیم و مسلما این نگاه را مرهون تربیت مادر هستیم. شاید بد‌ترین خاطره زندگی ما زمانی بود که ساواک دنبال پدرمان می‌گشت و ماموران دائم به خانه‌مان می‌آمدند اما مادرم جلویشان می‌ایستاد و پدر را از در دیگر خانه فراری می‌داد. همه کارهای خانه را هم یک‌تنه انجام می‌داد و نمی‌گذاشت مشکلی داشته باشیم. حتی اگر وسیله‌ای خراب می‌شد، خودش درستش می‌کرد.

مادرتان هم تحصیل‌کرده حوزه هستند؟


نه، مادرم خانه‌دار است و تا دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده‌اند اما قرآن، دعا و کتاب زیاد می‌خوانند. مادرم از خانواده‌ای تاجر بوده. برای همین وقتی پدرم به خواستگاری ایشان می‌رود، بسیاری از اقوام می‌گویند می‌خواهی زن آخوند بشوی؟! زندگی با آخوند سخت است اما مادرم می‌گفت پدرتان خیلی صداقت داشت و همین مرا را مجذوب کرده بود که جلوی همه فامیل بایستم و با ایشان ازدواج کنم.

زمان ازدواج چند سالشان بود؟

مادرم ۱۳‌ساله و حاج‌آقا ۱۹‌ساله بودند.

حاج‌آقا چگونه از زحمات حاج‌خانم قدردانی می‌کنند؟

پدرم چندین بار جلوی ما دست مادرم را بوسیدند و از ایشان به‌خاطر سختی‌ها و زحماتی که کشیده‌اند قدردانی کردند. حتی به زبان هم می‌آورند و به مادرم می‌گویند آبرویی که دارم به‌خاطر شماست و اگر شما نبودید، من به اینجا نمی‌رسیدم. به هر حال شاید نتوانند وقت بگذارند ولی جبران می‌کنند. به‌عنوان مثال، مادرم مکان‌های زیارتی را دوست دارند و پدر سعی می‌کنند تا آنجا که در توانشان است ایشان را به چنین مكان‌هایی ببرند.

به نظر شما زندگی عاشقانه پدر و مادرتان مرهون چه چیزی است؟

زندگی دینی و خلوصی که هر دوی آنها دارند باعث شده زندگی خوبی داشته باشند و روی ما هم تاثیر بگذارند. همه خوشحالی خانواده ما این است که دور هم جمع شویم و حاج‌آقا نماز جماعت بخوانند و بچه‌ها پشت سرشان به نماز بایستند.     
چهارشنبه 25/5/1391 - 5:58
اخبار
مارین لوپن نامزد حزب دست راستی فرانسه برای انتخابات ریاست جمهوری در سال 2012 در یك میتینگ انتخاباتی

مارین لوپن




قدم زنی یك خانواده در پاركی در ساكسونی آلمان

آلمان



مسابقه سینه خیز رفتن نوزادان در فروشگاهی در هنگ كنگ

سینه خیز رفتن نوزادان



ایستگاه قطار پكن

ایستگاه قطار پكن



سخنرانی خانم خالده ضیا رهبر اپوزیسیون بنگلادش در جمع حامیانش در داكا

خالده ضیا






گارد امنیتی ایستگاه قطار ووهان چین

گارد امنیتی چین




استراحت یك بازدیدكننده روی دیوار چین

دیوار چین
چهارشنبه 25/5/1391 - 5:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته