• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1119544

پرسش

با سلام . دختری هستم20 ساله که همیشه از اینده و حوادثی که ممکنه در اون اتفاق بیفته میترسم... همیشه ترس از دست دادن دارم . دست خودم نیست. خیلی سعی کردم اینطور نباشم ولی نشد.همیشه این پدر و مادر هستن که با هر درد و ناراحتی تا صبح نگران بر بالین فرزندانشون بیدار میمونن ولی در مورد من کاملا برعکسه . گاهی اوقات بخاطر کوچک ترین درد یا بیماری یا مشکل اعضای خانواده ام تا صبح نتونستم بخوابم... کمکم کنید. این شرایط خیلی سخته. دارم دیوونه میشم..ای ترس ها از همان دوران کودکی(5سالگی تا الان) با من بوده است

پاسخ

با سلام
دوست خوبم وقتی شما با یک اختلال فکری با قدمت طولانی مواجه هستید باید بدانید که شاید لازم باشد برای زا بین بردن آن هم زمان کافی را صرف کنید . بنابراین رفع این مسئله نیاز به تمرین زیاد و گاهی اوقات هم درمان دارویی دارد .
افکار ترس اوری که با آن مواجهید نوعی افکار وسواسی هست که به صورت اجباری درون شما وجود دارد . خود شما هم از بی منطق بودن آن مطلعید اما به دلیل اضطرابی که ایجاد میکند قادر به رها کردن آن نیستید .
اما باید بدانید که برای برطرف کردن این اختلال فکری لازم است تا شما برای مدتی از توجه و اعتنا به این افکار بپرهیزید . باید باور پیدا کنید که این نگرانی و ترس مزمن کاربری ندارد و مفید نیست . و هیچ تاثیری در تغییر دادن اتفاق ها در آینده ندارد فقط موجب ایجاد اضطراب بیشتر و بالتبع بیماری های جسمی و روان تنی بیشتری می شود .
علاوه بر آن وقتی در آینده احتمال حوادث مثبت و منفی وجود دارد چرا باید تمام انرژی و توان خود را مصروف و نگران حوادث منفی کنیم؟ حال که وضع روحی و نگرانی ما در کیفیت این اتفاق ها بی تاثیر است آیا بهتر نیست با امید و انتظار مثبت زمان خود را سپری کنیم؟
مگر نه این است که افکار ما در سرنوشت و آینده ما تاثیر گذار است پس افکار مثبت فعلی ما هم می تواند آرامش ما را فراهم کند و هم در آینده ما موثر باشد . شما با این نگرانی ها حال را از دست می دهید . و مدام نگران آینده هستید .
آینده ای که هنوز نیامده و اصلا معلوم نیست چگونه خواهد آمد . آیا نگرانی و مضطرب بودن در مورد آینده ای که نیامده و هویتش نامعلوم است دور از عقل نیست؟ آرام باشید . کمی فکر کنید . و سعی کنید بر افکار منفی غالب شوید .
قدر و ارزش حال را بدانید . حال که پدر ومادر در کنار شما هستند و سلامتی دارند. سعی کنید لذت این دوران را بچشید نه این که با نگرانی ان را هم به کام خود تلخ کنید .آن وقت می شود ضرر روی ضرر .
خود را به خداوند علیم و توانا بسپارید. مگر یقین ندارید که او از مادر دلسوز تر است . پس با قدرت و حکمتی که دارد همه امور را در دست و اختیار دارد و به بهترین نحو مدیریت می کند . از طرفی نگرانی برای اتفاق های نیامده خیلی بیشتر وشدید تر از زمانی است که افراد در اتفاقی غرق می شوند .
همواره دیده و شنیده ایم که افراد تجارب تلخی داشته اند اما در آن زمان با صبری که خداوند عطا فرموده توانسته اند بر خود مسلط بوده و بهترین عملکرد را داشته باشند در حالی که اگر از قبل می دانستند چه اتفاقی در پیش دارند شاید توان تحمل ان را نداشتند .
در یک کلام وقت خود را صرف امرى کنید که در دسترس شماست و آن زمان حال است. هر روز از زندگى انسان فرصتى است که باید از آن استفاده نمود. چرا خوشى‏ها و آسایشى را که امروز در اختیار داریم به خاطر آینده‏اى که خبرى از آن نداریم مکدر سازیم؟ حضرت على(ع) مى‏فرماید: «نگرانى‏هاى سال را بر نگرانى امروزت اضافه مکن براى امروز مشکلات خودش کافى است»، (وسائل‏الشیعه، ج 17، باب 13، ص 50، روایت 21952).
به افکار منفی خود پاسخ ندهید و واکنش توجه و استقبال نداشته باشید . آنها را به حاشیه بسپارید و نگذارید عنان رفتار شما را در دست بگیرد شاید در ابتدا دشوار باشد اما به مرور به روند رفتاری و ذهنی شما تبدیل خواهد شد .
یک ماه آینده با ما در ارتباط باشید .

مشاور : خانم کهتري | پرسش : دوشنبه 4/9/1392 | پاسخ : سه شنبه 5/9/1392 | | ديپلم | 20 سال | اختلالات روانشناختی | تعداد مشاهده: 935 بار

تگ ها : ترس از آینده وسواس خانواده

مشاوره های مرتبط

سلام من دچار مشکلی شدم که نمیدونم اسمش چیه ؟ برای هر کاری که میخوام انجام بدم شک دارم مثلا شیرینی بخورم یا نه نخورم یا خونه مامانم برم نه نرم. الان با همسرم جدی باشم نه مهربون باشم هر کاری اصلا هر کاری که از نظر خیلی ها پیش پا افتاده و روزمرگی هست دچار شکم حالا بالاخره انجام دادم پشیمونم چه جور که لعنت میدم حالا انجام ندم هزار دلیل پیدا میکنم که باید انجام میدادم اما دیگه کار از کار گذشته قدرت تصمیم گیری ندارم خیلی عذاب میکشم اعتماد به نفسم صفر شده لطفا کمکم کنید

باسلام بنده در پاییز 88 اتفاقاتی برایم افتاد که منجر شد 1 سال برای درمانش نزد روانشناس و روانپزشک بروم و به لطف خدا مشکل حل شد بعد از اتمام دوره کارشناسی هم اکنون در حال خدمت سربازی هستم آن هم در شهر خودم ولی نمیدانم مشکل از کجاس که با شروع دوباره پاییز و شب هایی که در خانه نیستم تک تک خاطرات به یادم می آیند و گریه امانم را می برد درمانش هم را فقط حضور در خانه و بودن در کنار والدینم میدانم حال نمیدانم در شب هایی که دور از خانواده هستم چه کنم گاهی وقت ها بغض چنان گلویم را می فشارد که دیگر نمیدانم چه کنم کمکم کنید

UserName