• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 153
تعداد نظرات : 594
زمان آخرین مطلب : 5676روز قبل
آموزش و تحقيقات

تاثیر تغذیه بر کمر درد

 

بعضی از مواد مغذی می توانند متابولیسم سلولی را که زمینه ساز التهابات مزمن است، تعدیل نمایند. این مواد مانند داروها باعث کاهش سریع درد نمی شوند، بلکه بعد از هفته ها یا ماه ها اثرات خود را نشان می دهند. همچنین مشابه داروهای ضدالتهاب غیراستروئیدی بر روی مکانیسم های التهابی بدن عمل می کنند. گوشت قرمز باعث افزایش دردهای مزمن کمر شده و نیز اسید اوریک حاصل از آن نیز در ایجاد درد مفاصل دخالت دارد.

چهارشنبه 16/8/1386 - 23:22
بیماری ها

داستان کشف آسپرین

 

   فردریک بایر (Fredrich Bayer) در سال 1825 بدنیا آمد. پدر او یک نساج و رنگرز پارچه بود و طبق عادت آن زمان وی در ابتدا شغل و حرفه پدر را برای کار انتخاب کرد و پس از مدتی فعالیت با پدر، در سال 1848 تشکیلاتی مشابه برای خود راه اندازی کرد و در آن حرفه بسیار هم موفق شد.

 

 

تا قبل از 1856 برای رنگرزی از مواد رنگی طبیعی استفاده می شد اما با کشف و صنعتی شدن ساخت رنگهای حاصل از مواد نفتی، بایر که پتانسیل موجود در این کشف را بخوبی احساس کرده بود با کمک شخصی بنام فردریک وسکوت (Friedrich Weskott) کمپانی Bayer را راه اندازی کرد.

 

بایر در ماه می سال 1880 در گذشت و تا آن زمان کمپانی هنوز در فعالیت رنگرزی مشغول بود، اما شرکت تصمیم گرفت با استخدام تعدادی شیمیدان نوآوری هایی در این صنعت بوجود آورد و این اتفاق هم افتاد اما نه در صنعت رنگرزی.

 

هنگامی که فلیکس هوفمن (Felix Hoffmann) در حال انجام آزمایش با یکسری از ضایعات رنگی بود تا شاید بتواند دارویی برای درمان درد ناشی از بیماری پدرش بدست آورد توانست به پودری دسترسی پیدا کند که امروزه شما آنرا به نام آسپرین می شناسید.

 

هوفمن آسپرین را کشف نکرد

تعجب نکنید! هوفمن آسپرین را دوباره کشف کرد. آسپرین چهل سال قبل توسط یک شیمیدان فرانسوی کشف شده بود، این شیمیدان بخوبی می دانست که پودر اسید استیل-سالی-سیلیک (acetylsalicylic acid) دارای خاصیت شفا بخشی بسیار می باشد. در واقع بیش از 3500 سال بود که بشر این پودر را می شناخت چرا که در سال 1800 یک باستان شناس آلمانی که در مصر تحقیق می کرد، با ترجمه یکی از پاپیروس های مصری متوجه شد که بیش از 877 نوع مواد دارویی برای مصارف مختلف در مصر باستان شناخته شده بود که یکی از آنها همین پودر اسید بود که برای برطرف کردن درد از آن استفاده می شد.

 

 

Fredrich Bayer ، موسس شرکت بایر در برخی از شواهد و نوشته های دیگری که در یونان بدست آمده است نیز مشخص شده که بشر حدود 400 سال پیش از میلاد از شیره پوست درخت بید برای درمان تب و درد استفاده می کرده است. همچنین آنها هنگام زایمان زنان از این ماده برای کاهش درد استفاده می کردند. امروزه مشخص شده که ماده موجود در این شیره چیزی جز اسید سالیسیلیک نیست.

 

 

ثبت رسمی کشف آسپرین

در ماه مارچ 1899 کمپانی بایر رسما" محصول خود بنام آسپرین را به ثبت رساند و به دنبال آن در سایر کشورهای جهان نیز تحقیقاتی گسترده راجع به این دارو انجام گرفت بگونه ای که هنگام بازنشستگی هوفمن در سال 1928، آسپرین در تمام دنیا شناخته شده بود.

 

آسپرین از مهمترین اکتشافات هوفمن بود اما این تنها کشف او نبود. درست چند روز پس از کشف آسپرین هوفمن به ماده ای دست پیدا کرد که امروز در بازار بنام هروئین (Heroin) مشهور شده است. از این ماده مخدر در تمام مدت جنگ جنگ جهانی اول بعنوان یک دارو استفاده می شد اما امروزه در تمام کشور های جهان از فهرست دارو ها خط خورده است.

 

منبع :  Senmerv.com  سایت سیمرغ

چهارشنبه 16/8/1386 - 23:19
محبت و عاطفه
لبخند خدا ...

دیشب یه احساس خاصی بهم دست داد . یه احساس جاذبه ؛ کشش ... شاید هم یه غم خیلی بزرگ که منو وادار کرد برم دم پنجره و بارون رو تماشا کنم . وقتی به قطره های بارون نگاه می کردم ؛ انگار توی تک تکشون چهره ی خدا رو می دیدم که عاشقانه تر از همیشه بهم لبخند می زنه و بهم یاد اوری می کنه که این بارون پاکتر از نعمتیه که خود اون معشوق مهربون بهمون داده ؛ با لبخندش می گه که این رحمتیه که اون از اسمون فرستاده تا ما عاشقای از خود بی خود ؛ نا اگاه تر از همیشه و در عین حال اگاهتر از وقایع درونمون زیرش قدم بزنیم و گریه کنیم ...

اون شب که پنجره رو باز کردم ؛ می تونست یکی از سردترین شبای عمرم باشه اما نشد ... بارون میومد و هوا سرد بود اما ... اما من که اون شب با تماشای قطره های بارون حضور خدا رو نزدیکتر از خودم به خودم در کنار خودم حس می کردم ؛ با قلبی مالامال از عشق الهی تونستم اون باد سرد و یخ زده رو نادیده بگیرم ؛ یا شاید هم ازش لذت ببرم ؛ سرما و گرما می تونه در کنار خدا ؛ لذت بخش تر از لیس زدن یه بستنی یخی لیمویی زیر خورشید داغ مردادماه ؛ یا خوردن یه سوپ داغ زیر بارش برف یخ نمای بهمن ماه باشه ...

تا اون لحظه ی خاص فقط از یه عشق نه چندان ساده ی زمینی دم می زدم که الان هم هنوز فراموشش نکردم ؛ اما از اون شب یه عشق پیچیده ی دیگه هم ورد زبونم شد ... عشقی که بارون می تونه به سادگی یاد اور اون باشه ...

اون شب دلم خیلی گرفته بود ... نگران بودم ... عاشق بودم ... بی هیچ توجهی از سوی معشوقم ... از زمین و زمان شکایت می کردم ... از هر چیزی به جز خودش ... اون بی وفا بود ؛ اما من اهل شکایت از غم هجران نبودم ... صدای بارون توی گوشم زمزمه می کرد ... انگار منو به سمت خودش می کشوند ... رفتم تا پنجره رو باز کنم و راهنمایی های بارون رو بهتر بشنوم ... اما این اشکای خدا بود که لبخندش رو نشونم می داد ...و می گفت : ـ خدا هیچ وقت بنده هاش رو تنها نمی ذاره ... ـ بغضم رو قورت دادم و شروع کردم به درددل با اون معشوق بی همتا ... من می گفتم و اون اروم به حرفام گوش می داد و همچنان لبخند می زد ... و من رو لبریز از ارامشی می کرد که ... توصیفش هنوز هم سخته ...

و من هنوز هم اون رو دوست دارم ؛ اما می دونم که اگه اون بی وفایی کنه من می تونم برم و تو تک تک افریده های زمینی لبخند خدا رو تماشا کنم ...

سه شنبه 15/8/1386 - 12:3
محبت و عاطفه
و خداوند عشق را افريد ...

شیطان گفت : ـ چه کسی تو را افرید ؟ـ صدایی از اعماق دلش پاسخ داد : ـ خدا ... ـ صدای قلبش بر تمام وجود شیطان لرزه افکند ... ارام تر و شوم تر از همیشه پرسید : ـ و چه کسی خدا را افرید ؟ ـ ... ـ...ـ قلبش ساکت بود ... چه باید می گفت ؟ به راستی چه کسی خدا را افریده بود ؟ شیطان قهقهه را سر داد ... و این بار سر تا سر وجود انسان بود که از قهقهه های شیطانی به لرزه در امد ... انقدر که قلبش نیز لغزید و لغزید ... به ناگاه پرنده ای که بعد ها بلبل خوانده شد قلب او را به چنگال گرفت تا مانع از لغزیدن و سقوط او به اعماق دره ی تاریکیهای گنگ شود ... پاسخ را یافت و با تمام هستی هم صدا شد : ـ لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفوآ احد ـ و این بود که پرنده ی ناجی قلب خویش را عشق نامید و بلبل را از مظاهر عشق قرار داد ... 

سه شنبه 15/8/1386 - 11:58
محبت و عاطفه

 

پلکهام رو به روی اشکهام می بندم . اخه الان وقت گریه کردن نیست . همین ۵ دقیقه پیش گریه کردم . بهتره بقیه ی اشکامو بذارم واسه فردا شب ؛ شاید فردا شب غم انگیزتری باشه ... بغضم رو می جوم و قورت می دم ؛ بلند می شم و می رم دم پنجره ؛ سرمو به اسمون بلند می کنم و از ته دل از خدا می خوام که بارون بیاد ... شیشه ی پنجره بخار کرده ... هوا خیلی سرده ؛ شاید الان داره بارون میاد ... با استینم شیشه رو پاک می کنم و به بیرون نگاه می کنم ؛ خدایا ! بارون ... اشکام زیاده ... اونقدر زیاد هست که بتونم همصدا با نم نم بارون اواز سر بدم و گریه کنم ؛ فردا شب هم خدا بزرگه ... من نقد رو به نسیه نمی فروشم ؛ خدا رو چه دیدی ؟ شاید دیگه هیچ وقت صدای بارون رو روی شیشه های پنجره نشنوم ؛ شاید دیگه اسمونی پیدا نشه که من باهاش درددل کنم و اون پا به پای من اشک بریزه ؛ شاید اسمون هم یه روزی بخواد اشکاشو واسه یه شب غم انگیزتر نگه داره ... پس امشب گریه می کنم ؛ اصلا شاید اون از صدای هق هقم دلش به رحم بیاد و ... اونوقت دیگه فردای غم انگیزتری وجود نداره که بخوام اشکامو واسه ش نگه دارم ...

امشب می خوام اونقدر گریه کنم که دل پروانه بلرزه و بهش بفهمونم که اگه اون از عشق شمع در یک لحظه می سوزه و خاکستر می شه ؛ من از تب عشق هر لحظه در حال سوختنم و مثل یک ققنوس از خاکستر عشقم دوباره متولد می شم و دوباره از تب می سوزم و ...

امشب می خوام از ته دل فریاد بزنم ؛ اونقدر فریاد بزنم که بلبل رو وادار کنم امشب بهترین اواز هاش رو واسه گل بخونه ؛ ترانه های پر تب و تابی که کلمات لالایی های هیچ مادر دل شکسته ای گنجایش اینهمه عشق و سوز و گدازش رو نداره ...

امشب گل می فهمه که اون تنها زیبارویی نیست که با خار هاش عاشق کشی می کنه ؛ معشوق من با تیر نگاهش می تونه عاشقهاشو صد بار بکشه و زنده کنه ...

توی این شب سرد شمع می بینه که تنها شعله ی او نیست که می تونه گریبان عاشقش رو بگیره و قلبشو تبدیل به خاکستر کنه ؛ یار من می تونه با گرمای دستش عاشق رو تب دار کنه ولی هیچ وقت خاکستر نکنه ... و من همیشه تو این گرمای طاقت فرسا دست و پا می زنم و از سوختن در این اتش لذت می برم ...

فردا شب دیگه اشکی ندارم که بریزم ؛ اما در عوض امشب تونستم با اشکام عشق رو برای شمع و گل معنی کنم ...

افسوس ... افسوس که اون هیچ وقت صدای هق هق من رو زیر نم نم بارون نمی شنوه و عشق هیچ وقت براش معنی نمی شه ... امشب که من با اسمون درددل می کردم اون خواب بود ... اشکالی نداره ... عوضش من امشب هم نوا با بارون چنگ عشق نواختم و اونقدر از عشق خوندم که تمام رؤیاهام توی یک توهم خیال انگیز از جلوی چشمام عبور کرد و به واقعیت پیوست ... و اخرین دعای امشب من : ـ خوابهای خوش ببینی خار خانمان سوز من ... ـ

 

سه شنبه 15/8/1386 - 11:56
محبت و عاطفه

لطفآ با شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید ... بوق ... ـ سلام ... می دونم خونه ای ... نمی خوای گوشی رو بر داری ؟ اشکالی نداره ... من پیغامم رو می ذارم به امید اینکه خونه نیستی و وقتی بیای حرفامو می شنوی ... نمی دونم چی می خوام بگم ... یعنی می دونی ؟ نمی دونم کدوم حرفمو اول بگم ... اونقدر حرف واسه گفتن دارم که اصلآ نمی دونم کدومشونو باید به تو بگم ... نمی دونم باید از چی بنالم ؟ از بی وفایی تو ؛ یا از عشق تو ... بذار بگم رفیق که عاشقتم ... دارم می سوزم اما ... اما ... اما تو اونقدر معرفت داشتی که بپرسی چرا شبا با یاد تو شب زنده داری می کنم ؟ خب اخه یه وقت ممکن بود کسری خواب بیارم ...اونقدر دوستم داشتی که نگران بشی که چرا وقتی چشمم به چشمات می افته دیگه نمی تونم غذا بخورم ؟ شاید بیماری ای چیزی ... اره رفیق ؛ تو نپرسیدی و نگران نشدی ؛ اما خودم بدون اینکه بپرسی جوابتو می دم ... اره ... من خوابم نمی بره ... اونقدر خسته ام که می تونم چشمامو روی هم بذارم و به یه خواب یک ساله ... نه دوساله ... شاید هم سه ساله و ده ساله ... شاید تا ابد فرو برم ... اره ؛ اونقدر خسته ام که ارزو می کنم کاش می تونستم سرمو روی زانو هات بذارم و ... بمیرم ... بذار بگم وقتی توی چشمات نگاه می کنم سیر می شم ... از غذا ... ار اب ... شاید هم از زندگی ... اره ...من تحمل نگاه کردن به چشمای تو رو ندارم ... شاید چون لیاقتشو ندارم ... اه ... خیلی سخته ... خیلی سخت و تلخه که ادم دوستی به نرمی و شیرینی تو داشته باشه و ... با اینحال بازم زندگی براش سخت و تلخ باشه ... خیلی دردناکه که مرهم زخمای ادم تو باشی و اون بازم درد بکشه ... می خوام بپرسم ... هیچ فکر کردی واقعآ هدفت از تنها گذاشتن من چیه ؟ ... خب ... باشه ؛ می دونم خسته ای ... خودم طعم تلخ خسته بودن رو چشیدم ؛‌ پس خسته ترت نمی کنم ... فقط یه چیز دیگه ... اینو بدون که تو اگه خسته ای می خوابی و خستگی رو به همین راحتی از جسمت بیرون می کنی ... اما من ... من هم مثل تو خوابم میاد ؛ اما چون روحم خسته ی عشق توئه خوابم نمی بره ... اخه خوابیدن یعنی گردش و تفریح روح ... اما روح من خسته ست و نمی تونه گردش کنه ... می تونی بر گردی  و مرهم زخمای این دل شکسته ی من باشی ... امتحانش ضرر نداره ... می دونم خوابت میاد ... پس خداحافظ ...

راستی یه حرف نگفته ی دیگه که مطمئنم باید به تو بگم :

گر دست دهد خاک کف پای نگارم             

بر لوح بصر خط غباری بنگارم

بر بوی کنار تو شدم غرق و امیدست           

از موج سرشکم که رساند به کنارم

پروانه ی او گر رسدم در طلب جان         

چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم

امروز مکش سر ز وفای من و اندیش

زان شب که من از غم به دعا دست بر ارم

زلفین سیاه تو به دلداری عشاق

دادند قراری و ببردند قرارم

ای باد از ان باده نسیمی به من اور

کان بون شفا بخش بود دفع خمارم

گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری

من نقد روان در دمش از دیده شمارم

دامن مفشان از من خاکی که پس از من

زین در نتواند که برد باد غبارم

حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است

عمری بود ان لحظه که جان را به لب ارم ...

بوق ... بوق ... بوق ... بوق ...

سه شنبه 15/8/1386 - 11:53
محبت و عاطفه
هيچ كس ويرانيم را حس نكرد

وسعت تنهائيم را حس نكرد

در ميان خنده هاي تلخ من

گريه پنهانيم را حس نكرد

در هجوم لحظه هاي بي كسي

درد بي كس ماندنم را حس نكرد

آن كه با آغاز من مانوس بود

لحظه پايانيم را حس نكرد


سه شنبه 15/8/1386 - 11:49
محبت و عاطفه

در عرض یک دقیقه میشه با یک نفر آشنا شد.

در عرض یک ساعت میشه یک نفر رو دوست داشت.

در عرض یک روز میشه عاشق شد ٬ ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد...

اما فراموشش کن.

سه شنبه 15/8/1386 - 11:46
خواستگاری و نامزدی

گزیده ای از سخنان گوهربار حضرت علی (ع)

دانش ارجمندی است

دوراندیش بیدار است

از خود گذشتگی برتری است

فرمان خدا بردن پناه است

گذشت بالاترین خوبیهاست

خرد شمشیری برنده است

طمع بندگی همیشگی است

ادب شخصیت ادمی است.

سه شنبه 15/8/1386 - 11:36
محبت و عاطفه
                                      

به سرو بلند قامت گفتند :

عشق و محبت كجاست؟

گفت:

عشق در نم نم قطرات بلوري باران است

به شقايق گفتند.گفت:

عشق در سرود دل نواز باران است

به زندگي گفتند .گفت:
عشق در نم نم باران ,در قصه ي خورشيد نخواهد بود

عشق و محبت در دورترين سيارات كه در آنان اثري از نور نيست,در خشك ترين بيابان ها,در بلندترين قلل و حتي در گوشه ي قلب مهربان تو جاريست

عشق در هر جا كه خداوند است

ميبارد.

شنبه 12/8/1386 - 19:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته