• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4105روز قبل
اهل بیت
نویسنده:عباس كوثرى
هشتمین امام معصوم(علیهم السلام) در انتظار پسر و شیعیان در تب و تاب‏رویت جمال جواد الائمه(علیه السلام) بودند. حدود چهل و هفتمین بهار عمرامام رضا(علیه السلام) سپرى مى‏شد اما هنوز فرزندى كاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبان‏آنها قرار داشت كه گاه بوسیله نامه نیز آن حضرت را مورد آزارقرار مى‏دادند كه نمونه آن را مى‏توان در مكتوب «حسین ابن‏قیاما» مشاهده كرد. او كه از سران «واقفیه‏» بود در نامه‏اى‏به امام رضا(علیه السلام) مى‏نویسد: چگونه ممكن است امام باشى در صورتى‏كه فرزندى ندارى و امام(علیه السلام) پاسخ او را چنین نگاشت كه از كجامى‏دانى كه من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد كشید كه‏خداوند به من پسرى عنایت‏خواهد كرد كه حق را از باطل جدامى‏كند. تا اینكه طبق پیش بینى امام (علیه السلام) در رمضان سال 195 هجرى‏و به نقل از ابن عیاش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(علیه السلام)متجلى شد و مادرش «سبیكه‏» را كه از خاندان «ماریه قبطیه‏»همسر پیامبر(صلی الله علیه واله) بود و به فرموده امام رضا(علیه السلام) آفرینشى پاكیزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشید.
ولادت امام جواد(علیه السلام) تمامى شایعات مربوط به امام رضا(علیه السلام) راپایان بخشید و دلهره و اضطراب را از میان شیعیان زدود. بدین‏جهت، كه امام در حق فرزندش فرمود: این مولودى است كه براى‏شیعیان ما «در این زمان‏» با بركت‏تر از او زاده نشده است.
مولودى كه حدود شانزده سال رهبرى و امامت‏شیعیان را عهده دارشدو در این راستا آثارى شگفت از خویش به یادگار گذارد و مكتب‏علمى، اجتماعى شیعه را جلوه خاص بخشید.
شهادت آن بزرگوار پایانى است‏بر تلاشهاى چشمگیر و پر فروغش‏تلاشهایى كه خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگیر نمودكه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمایند و بدین جهت در صدد شهادت‏آن حضرت بر آمدند و این نوشتار نگاهى است‏به عوامل و موجبات‏شهادت آن حضرت كه در این زمینه به بررسى سه عامل مى‏پردازیم:

تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار

مى‏دانیم كه یكى از القاب آن حضرت «تقى‏» است و این به خاطره‏جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع‏آن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه‏دیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خور دار از صفت‏تقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق‏» راستگو و«كاظم‏» فرو برنده خشم و «زین العابدین‏» زیباترین روح‏پرستنده‏» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشه‏اى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد كه لقب «تقى‏» نیز از این مقوله‏است نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان مارا بدین نكته رهنمون مى‏كند كه دشمن تلاشى پیگیر داشت تا به‏گمان خود آن حضرت را با عیاشیها و فساد دربار براى یك بارهم‏كه شده است آلوده كند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان وطرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى‏اش مى ستودندساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت دستورلازم را نیز صادر كرد. اما راه بجایى نبرد و پاكى و تقواى‏امامت‏بر اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعف‏یافت. این بار كافى است روایت ذیل را مرور كنیم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب‏» از محمد بن ریان نقل مى‏كند كه‏مامون درباره امام محمد تقى(علیه السلام) به هر نیرنگى دست زد شایدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهواو را متمایل كند به نتیجه‏اى نرسید تا زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنیزك اززیباترین كنیزكان را بگمارند تا زمانیكه امام جواد(علیه السلام) براى‏حضور در مجلس دامادى وارد مى‏شود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنیزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت‏توجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق‏» كه آوازه‏خوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مامون او را طلبید واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امورمزبور بكار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) كمترین‏علاقه‏اى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را تامین‏مى‏كنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه‏اى‏كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنین كرد ولى دید حضرت جواد(علیه السلام) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به‏آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله یاذاالعثنون‏» از خدا پروا كن‏اى ریش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر(علیه السلام) فریاد بركشید آن چنان هراسیدم كه هرگز به‏حالت اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامون‏جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(علیه السلام) مى‏باشد كه عصمت الهى‏امام جواد(علیه السلام) نقشه‏هاى آنان را نقش بر آب مى‏نمود. و در همین‏راستا سخن دیگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافیان خود گفت:
خلیفه به این فكر افتاده است كه ابوجعفر(علیه السلام) را براى شیعیان وپیروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زنان‏نمودار كند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مى‏گویند اینكاردلیل شیعیان و حجت آنرا از بین خواهد برد اما فردى از میان‏آنان‏مى‏گوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این چنین خبرآورده‏اند كه شیعیان مى‏گویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنین مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترین دلیل ست‏بر اینكه او حجت‏خداست. پس از آن «ابن ابى‏داود» خبر را به خلیفه منتقل مى‏كند دراین هنگام خلیفه این‏چنین اظهار نظر مى‏كند كه «امروز در باره اینها هیچ چاره وحیله‏اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نكنید. پس از نومیدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام‏بود كه دشمن تصمیم به شهادت امام(علیه السلام) را مى‏گیرد زیرا كه هر روزشخصیت امام فروغى فروزانفتر به خویش مى‏گیرد و دلهاى مشتاق‏پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مى‏كند.
و امام (علیه السلام)خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آنان‏اظهار مى‏داشت. «حسین مكارى‏» مى‏گوید: در بغداد بر ابوجعفر(علیه السلام)وارد شدم و در نزد خلیفه بانهایت جلالت مى‏زیست. با خود گفتم كه‏حضرت جواد(علیه السلام) با این موقعیت كه در اینجا دارد دیگر به مدینه‏برنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت دیدم امام سرش راپایین انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى‏كه رنگ مباركش‏زرد شده بود، فرمود: «اى حسین نان جو با نمك نیمكوب در حرم‏رسولخدا(صلی الله علیه واله) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى‏كنى.

برترى دانش و تفوق علمى

دومین عامل شهادت امام جواد(علیه السلام) را مى‏توان حضور قوى و كار آمدحضرت در صحنه‏هاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا كه‏این امر ناتوانى خلیفه را در مقابل امام جواد(علیه السلام) كه بسیارى‏خلافت را حق آنان مى‏دانستند به نمایش مى‏گذاشت. و ضعف بنیه علمى‏دانشمندان دربارى را هر چه بیشتر آشكار مى‏ساخت كه از میان‏مباحثات متعدد حضرت یكى از آنها را برگزیده و نقل مى‏كنیم.
«زرقان‏» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مى‏گویدیك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه به‏شدت افسرده و غمگین بود علت را جویا شدم گفت: امروز آرزو كردم‏كه كاش بیست‏سال پیش مرده بودم پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچه‏از ابوجعفر «امام جواد(علیه السلام ‏») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جریان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه‏«معتصم‏» خواست كه با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه‏همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(علیه السلام ‏») را نیزفراخواند و از ما پرسید دست دزد از كجا باید قطع شود؟ من‏گفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از دست‏در آیه تیمم «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم‏»،صورت و دستهایتان‏را مسح كنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولى‏گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل‏آن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق‏» صورتها و دستهایتان‏را تا آرنج‏بشویید. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابن‏على امام جواد(علیه السلام) كرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم‏داد كه باید نظرتان را بگویید. محمد بن على (ع) گفت: چون قسم‏دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباه‏اند. زیرا فقط انگشتان‏دزد باید قطع شود و بقیه دست‏باید باقى بماند. معتصم گفت: به‏چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق‏مى‏پذیرد. بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستى‏براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعال‏مى‏فرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده‏گاهها از آن خداست. پس هیچ كس را همراه با خدا مخوانید. ابن‏ابى داود مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مى‏گوید: به معتصم‏گفتم خیر خواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در این‏جهت‏سخنى مى‏گویم كه مى‏دانم با آن به آتش جهنم مى‏افتم. معتصم‏گفت آن سخن چیست؟ گفتم:
چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى كه اتفاق افتاده‏است‏به خاطر گفته مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مى‏كنند او از امیرالمومنین شایسته‏تر به مقام اوست، تمامى‏سخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغییر كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر این خیرخواهیت‏به تو پاداش نیك عطا كند و پس از آن بودكه تصمیم به شهادت امام (علیه السلام) گرفت.

بزرگداشت نهضتهاى شیعى

حسین بن على مشهور به شهید فخ نواده حضرت مجتبى(علیه السلام) در زمان‏یكى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قیام كرد. یاد و نام‏او سندى بر محكومیت‏بنى عباس تلقى مى‏شد و حماسه نهضتهاى شیعى‏علیه خلفاى عباسى را در خاطره‏ها تجدید مینمود.
در حمایت ازاین شهید انقلابى روایتى نیز از امام جواد(علیه السلام) مى‏خوانیم: «پس‏از فاجعه كربلا هیچ فاجعه‏اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده‏است.» یكى از نویسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد(علیه السلام) «نعم‏القادر الله‏» مى‏نویسد: بعد از آن كه «مامون‏» همه‏انقلابها را سركوب نموده و تمامى صداها را خفه كرد. طبیعى بودكه مامون و عباسیان و یارانشان احساس كنند كه به نهایت‏آروزیشان رسیده و به ارزشمندترین آرمانهایشان كه عبارت بود ازمحكم ساختن پایه‏هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچ‏نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته اشددست‏یافته‏اند ولى مى‏بینیم كه بعد از این همه، نقش انگشترى‏امام جواد(علیه السلام) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مى‏كند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم مى‏كند آن نقش این‏جمله است «نعم القادرالله‏» چه نیكو توانمندى است‏خدا.
و در این راستاست كه معتصم پس از این كه از مردم بیعت‏براى‏خود گرفت جویاى حال امام جواد(علیه السلام) شد و دستور داد كه امام‏جواد(علیه السلام) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زیرا كه‏حضور و نام و یاد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزت‏ایمان است و جلوه امامت و وصایتش مهر باطلى است‏بر خلافتهاى‏باطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(علیه السلام) آن هنگام كه بامیلادش جلوه زیباى مبارك‏ترین مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زیباى امامت‏خویش قیامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى قعده سال 220 هجرى دیده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرین خویش تجلى بخش‏آیات جهاد و شهادت گشت.
منبع:ماهنامه كوثر
يکشنبه 23/7/1391 - 19:34
اهل بیت
نویسنده: حسین ایمانی یامچی

وارث امامت :

امام هشتم شیعیان جهان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام چهل و ششمین بهار عمر شریف خویش را پشت سر گذاشته بود لیكن هنوز جهان به نور جمال نهمین ستاره تابناك آسمان ولایت و امامت منور نشده بود .
و این موضوع باعث تشویش خاطر و نگرانى شیعیان شیفته ولایت از یك طرف و گستاخى معاندان امامت از سوى دیگر شده بود كه در طلیعه سخن از هر كدام نمونه اى ذكر مى شود.
از كلثم بن عمرن روایت شده است كه گفت من به حضرت رضا علیه السلام عرض كردم : شما كه فرزند دوست دارى پس دعا كن تا خدا پسرى به تو مرحمت فرماید.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: فقط یك پسر به من نصیب مى شود كه او وارث امامت من خواهد بود(1).
حسن بن بشار واسطى گوید: حسن بن قیام صیرفى از من خواست كه از امام رضا علیه السلام براى او اجازه شرفیابى بگیرم و من اجازه گرفتم ، وقتى به محضر امام رسید گفت : آیا تو امام هستى ؟
امام رضا علیه السلام فرمودند: بله
گفت : همانا من شهادت میدهم كه تو امام نیستى .
امام به او فرمودند: تو از كجا مى دانى كه من امام نیستم ؟!
گفت : من از امام صادق نقل مى كنم كه ایشان فرمودند: امام عقیم نمى شود و تو به این سن رسیده اى و پسر ندارى .
امام رضا علیه السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا من ترا شاهد مى گیرم كه چندى نمى گذرد مگر اینكه به من فرزندى روزى فرمایى كه زمین را از عدل و داد پر مى كند همانطورى كه از ظلم و ستم پر شده .
حسین بن بشار گوید: ما وقت را محاسبه كردیم فاصله این ماجرا و تولد امام نهم علیه السلام ماههاى باردارى بود(2).

ولادت :

حكیمه خاتون دختر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایت مى كند كه : یك روز برادرم حضرت رضا علیه السلام مرا خواست و فرمود: امشب فرزند مبارك خیزران متولد مى شود و لازم است كه تو در زمان ولادت حاضر باشى .
من در حضور حضرت رضا علیه السلام ماندم زمانیكه شب فرا رسید آن بزرگوار مرا با خیزران و زنان قابله وارد اطاق و خود آن حضرت پس از آن كه چراغى براى ما روشن كرد از اطاق خارج شد و در را به روى ما بست .
زمانى كه درد زایمان بر سبیكه مادر آن حضرت عارض شد و ما او را در میان طشت جاى دادیم ، چراغ خاموش شد و خاموشى آن باعث اندوه ما گردید.
در همین زمان بود كه نهمین خورشید امامت طلوع كرد و در میان طشت جاى گرفت پرده نازكى كه مثل جامه بود آن بزرگوار را فراگرفته بود، نورى از جمال حضرت جواد ساطع شد كه همه اطاق روشن گردید و ما از چراغ بى نیاز شدیم .
من حضرت امام محمد تقى علیه السلام را در بر گرفته و در دامنم جاى دادم و آن پرده نازكى كه آن عزیز را احاطه كرده بود از صورت مبارك ایشان دور كردم ، در این زمان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام وارد اطاق گردید و بعد از آنكه امام محمد تقى علیه السلام را در میان لباسهاى پاك پیچیده بودیم از ما گرفت و آن برگزیده خدا را در میان گهواره گذاشت و آن را به من سپرد و فرمود: از این گهواره جدا مشو.
وقتى روز سوم ولادت آن حضرت فرا رسید چشمان مبارك خود را به سوى آسمان گشود و پس از آنكه به طرف راست و چپ خود نگاه كرد فرمود:
اشهد ان لااله الالله و ان محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله من همینكه این اعجاز از حضرت جواد علیه السلام مشاهده كردم به حضور امام رضا علیه السلام شتافته جریان را به عرض ایشان رساندم حضرت در جواب من فرمود: آن معجزاتى كه بعد از این از امام جواد علیه السلام خواهى دید بیش از این است كه فعلا دیدى (3).
مسعودى درباره این موضوع از حكیمه خواهر امام رضا علیه السلام چنین نقل مى كند:
حكیمه مى گوید: زمانیكه مادر ابى جعفر علیه السلام حامله شد به امام رضا علیه السلام نوشتم جاریه تو سبیكه حامله شده پس امام - در جوابم - نوشت او ساعت فلان از روز فلان از ماه فلان حامله شده پس زمانى كه او وضع حمل مى كند هفت روز ملازمش باشد. زمانیكه مادرش او را به دنیا آورد به زمین افتاد و گفت : اشهد ان لااله الالله و ان محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله .
و در روز سوم عطسه كرد و فرمود: الحمدلله صلى الله على محمد و على الائمة الراشدین .

حالات امام رضا علیه السلام پس از ولادت امام نهم

وقتیكه حضرت جواد علیه السلام متولد شد امام رضا علیه السلام در تمام شب بالاى گهواره اش با آن حضرت گفتگو مى كرد و آن برگزیده خدا را نوازش مى فرمود.
پس از این كه چند شب متوالى امام این عمل را انجام میداد كلثم بن عمران گوید به امام عرض كردم : فدایت شوم براى مردم قبل از ما نیز فرزندانى متولد مى شد آیا همه مردم فرزندان خود را اینطور عادت میدادند؟
امام در جوابم فرمود:
واى بر تو، این عمل عادت دادن نیست ، بلكه من علم و دانش به فرزند خودم مى آموزم .
در آن شبى كه حضرت امام محمد تقى علیه السلام متولد شد. حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام به یاران خود فرمود:
امشب پسرى شبیه حضرت موسى بن عمران كه دریاها را شكافت براى من متولد شده ، آن بانویى كه یك چنین پسرى را زائیده پاك و پاكیزه است ، آنگاه فرمود: پدر و مادرم فداى آن شهیدى (یعنى امام جواد علیه السلام ) كه اهل آسمان براى او گریه مى كنند آن بزرگوار، شهید غیظ و غضب خواهد شد. خدا به قاتل آن حضرت غضب مى كند. قاتل آن برگزیده خدا، در دنیا چندان نمى ماند، خداوند او را به سرعت دچار عذاب دردناك خویش ‍ خواهد كرد(4).
و در نقلى دیگر چنین آمده:
خدا به من فرزندى بخشید كه شبیه است به موسى و مانند عیسى بن مریم است ، یزدان مادر او را پاك آفرید آنگاه فرمود این فرزند من به جور و ستم كشته خواهد شد.
قاتل و جفا كننده اش بعد از شهادت فرزندم از زندگانى بهره اى نخواهد برد و به زودى گرفتار مى شود(5).

تاریخ ولادت :

راجع به روز و ماه تولد حضرت امام محمد تقى علیه السلام حداقل چهار قول هست :
1- مرحوم كلینى در اصول كافى و مرحوم شیخ مفید در ارشاد فقط رمضان 195 ه‍ق را ذكر كرده اند(6).
2- مرحوم فتال در روضة الواعظین و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب(7) و مرحوم اربلى در كشف الغمه روز ولادت را 19 رمضان 195 ه‍ق ذكر كرده اند.
3- قولى هم وارد شده كه 15 رمضان 195 ه‍ ق روز ولادت آنحضرت است .
4- 10رجب 195 ه‍ ق را مرحوم احمد بن محمد عیاش را مقتصب الاثر روز ولادت امام نهم دانسته است .
از ایام هفته شب جمعه و به نقلى مضامین وارده در دعاى ناحیه مقدسه قول چهارم را تاءیید مى كند كه:
اللهم انى اسئلك بالمولودین فى رجب محمد بن على الثانى وابنه على بن محمد المنتجب .

مشخصات شناسنامه اى

كنیه : ابوجعفر، ابوجعفرالثانى نیز گویند، چون ابوجعفر اول كنیه امام پنجم است و بطور خاص ابوعلى هم به امام نهم گفته مى شود(8).
القاب : جواد تقى ، قانع ، مرتضى ، نجیب ، منتجب ، متقى ، زكى ، متوكل ، مرتضى ، المختار، عالم كه اشهر القاب ایشان جواد و تقى است .
نام پدر: حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام ثامن الائمه
نام مادر: سبیكه امام رضا علیه السلام ایشان را خیزران نامید
مدت عمر: مشهور 25 سال و سه ماه و 3 یا 12 یا 15 یا 18 روز از روى تحقیق 24 سال و كسرى كه كسرى آن : سه ماه و 24 روز، 4 ماه و 20 یا 25 روز، 2 ماه و 15 یا 16 یا 18 یا 20 روز، 1 ماه و 11 یا13 یا15 روز 12، مى باشد.
مدت امامت : هفده سال كه در زمان خلافت ماءمون عباسى به امامت رسید و در عصر، معتصم به شهادت رسید(9)
اولاد: پسران : ابوالحسن امام على نقى علیه السلام - ابواحمد موسى مبرقع - حسین - عمران و دختران آن حضرت : فاطمه ، خدیجه ، ام كلثوم و حكیمه (10).
و نسل آن حضرت از دو پسر: امام على نقى علیه السلام و موسى مبرقع هستند.
و شیخ مفید فرزندان ایشان را چنین معرفى مى كند:
على هادى علیه السلام موسى ، فاطمه ، امامه (11).

نقش خاتم

چندین نقش بر خاتم حضرت جواد علیه السلام نقل شده : 1- حسب الله حا��ظى بر نگین نقره و به قولى بر عقیق سرخ و اى براى كفایت مهمات مجرب است .
2- الشكر بدوام النعم یعنى سپاس خدا را بخاطر استمرار نعمتها این كلمه در نگین براى زیاد شدن نعمت و ایجاد وسعت در معیشت نفعى عظیم دارد.
3- المهیمن عضدى یعنى نگهبان بازوى من (قدرت من ) این نیز براى تقویت یافتن بر همه چیز نافع است .
4- نعم القادر الله
5- العزة لله همانند نقش خاتم پدر بزرگوار امام رضا علیه السلام(12) شاعر امام نهم علیه السلام : حماد.
و دربان ایشان : عمروبن الفرات (13).

سیماى امام جواد علیه السلام

تركیبى در نهایت كمال نزاكت و ابروهاى كمانى پیوسته باریك و چون گل محمدى سرخ و سفید، چشم سیاه و درشت ، بینى كشیده باریك ، دندانهاى ریز سفید چون در خوشاب (درخشنده ) گوشهاى بزرگ ، انگشتان رسا و كشیده ، بین دو كتفه گشاده ، كمر باریك ، سینه و شكم هموار و مساوى یكدیگر و خطى از موهاى رعنا از میان سینه تا به نزدیك ناف كشیده ، محاسن سیاه و برهم پیچیده (فر) گردن بلند قامت متوسط مایل به بلندى ، مفاصل قوى ، در یكى از دو كتف مقدس نقش مهر امامت ظاهر و نمایان بود(14).

پى‏نوشتها:

1-اثبات الوصیه ، مسعودى ص 210 - عیون المعجزات - اصول كافى ج 1 ص 320 - ارشاد ص ‍ 318.
2-اثبات الوصیه ، ص 210.
3-مناقب ابن شهرآشوب - ج 4، ص377
4-اثبات الوصیة ص 210.
5-بحارالانوار ج 50، ص 15.
6-كافى ، ج 1، ص 492.
7-روضة الواعظین مجلس 26، مناقب ج 4، ص 379.
8-مناقب ج 4، ص 379 - تهذیب الاحكام شیخ طوسى - ج 6، ص 90 باب37
9-زندگانى حضرت امام جواد و جلوه هاى ولایت - مدرسى چهاردهى ص 23 و 22.
10-تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209
11-ارشاد مفید ص 316.
12-دلائل الامامه ص 209.
13-ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
14-جنات الخلود، چاپ تهران .

منبع:زندگی امام جواد علیه السلام
يکشنبه 23/7/1391 - 19:33
اهل بیت
شخصیت والای علمی اخلاقی امام جواد علیه السلام در نگاه خلفاء، دانشمندان، نویسندگان و تاریخ نگاران غیر شیعه؛ سندی گویا بر جایگاه رفیع این امام همام در بین مسلمانان می‎باشد كه به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره می‎شود:

مامون عباسی

خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص به تزویج در آوردن دخترش "ام‎الفضل" به امام جواد علیه السلام، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت: " قد اخترته لتبریزه علی كافه اهل الفضل فی العلم والفضل مع صغر سنه والاعجوبه فیه بذالك "؛ من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم كه با كمی سن در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبه‎ای است در علم و دانش .(1)

اسقف بزرگ مسیحی

اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد علیه السلام در مسائل پزشكی گفت:
به نظر می‎رسد این شخص "امام جواد علیه السلام " پیامبری از نسل پیامبران است . (2)

سبط بن جوزی

یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله بغدادی مشهور به سبط بن جوزی پس از بیان تاریخ تولد و شهادت حضرت می‎نویسد: كان علی منهاج ابیه فی العلم والتقی و الزهدوا الجود؛ او در علم و تقوا، پرهیزگاری و سخاوت چون پدر بزرگوارش "امام رضا علیه السلام" و دنباله‎رو او بود. (3)

ابن ابی طلحه

ابن ابی طلحه در كتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول در باره شخصیت امام جواد علیه السلام می‎نویسد: او گرچه صغیر السن است ولی كبیرالقدر و رفیع الذكر می‎باشد .(4)

ابن صباغ مالكی

علی بن محمد احمد مشهور به "ابن صباغ" فقیه مالكی و متوفای 855 در مكه پس از بیان گوشه‎ای از خصوصیات زندگی حضرت جواد علیه السلام، می‎نویسد: آری چنین بود كرامات جلیل و مناقب او.
و در جای دیگر می‎افزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد علیه السلام و فضیلت كمال و عظمت و جلال او، حضرتش در میان طبقات ائمه علیهم السلام سنش كمتر از همه و قدر و شانش اعظم است . او در اندك مدتی از عمر شریفش كراماتی بسیار و معجزاتی بی‎شمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت كمال را طی كرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل كمالش بی اندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده، چه با مجالس و محافلی كه متكلم به احكام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان نموده و زبان دشمنان و خصم بدفرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الكن و كلیل كرده و گه، بسیار انجمن و محفلی كه در صدر جلساء و راس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود تمامی فصحاء و علما و حكما را تحت شعاع گذارده است. (5)

صلاح الدین صفدی

خلیل بن ابیك بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی - اهل صفد - ادیب و مؤرخ نامدار اهل فلسطین كه در حدود دویست تصنیف از وی برجای مانده، می‎نویسد:
محمد بن علی، همان جواد بن رضا علیه السلام بن الكاظم موسی بن الصادق جعفر رضی الله عنهم است. لقب او جواد، قانع و مرتضی است. وی از فرزندان اهل‎بیت نبوت است كه در سخاوت شهرت داشت تا جائی كه او را جواد (علیه السلام)، نام نهاده‎اند، او یكی از امامان دوازده‎گانه است . (6)

ابن تیمیه

ابن تیمیه می‎گوید: محمد فرزند علی ملقب به جواد از بزرگان و اعیان بنی‎ هاشم است كه در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد . (7)

یوسف بن اسماعیل نبهانی

یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی ادیب و شاعر فلسطینی، متولد 1350 هجری كه از وی سیزده كتاب مهم بر جای مانده، می‎نویسد:
محمد جواد فرزند علی رضا علیه السلام از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهل‎بیت علیه‎السلام است كه عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در كتاب خود " الاتّحاف بجبّ الاشراف " با ستایش و تكریم یاد كرده است .(8)

محمود بن وهیب بغدادی فنخی

محمد الجواد علیه السلام فرزند علی بن الرضا علیه السلام است كنیه او مانند كنیه جدش محمد الباقر، ابو جعفر است رضی الله عنهما .
سه لقب وی جواد، قانع و مرتضی است كه مشهورترین آنها "جواد" است . رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش نعم المقدّرالله، و وارث علم پدر بود. (9)

علی جلال حسینی

علی جلال حسینی دانشمند بزرگ مصری می‎نویسد:
محمد الجواد ابوجعفر دوم فرزند علی علیه السلام در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. وی با وجود سن كم در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود. (10)

خیرالدین زركلی

خیرالدین زركلی می‎نویسد: ابوجعفر جواد علیه السلام چون اجداد خویش مقام بلندی داشت . هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت. (11)

پى‏نوشتها:

1- بحارالانوار، ج50، ص75/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج1،ص360 و 363/ اعیان الشیعه ، ج 3 ، ص 129 .
2- المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص389 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص362.
3- تذكرة الخواص، ص202 / الامام جواد علیه السلام، ص72 .
4- كشف الغمه، ج 2، ص186/ سرورالفؤاد، ص40 .
5- حلیة الابرار، ج 4، ص 568/ الفصول الهمه، ص266/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 364 / سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب، ص 40 و 41 .
6- الوافی بالوافیات، ص 105/ الامام محمد الجواد علیه السلام، ص73 .
7- منهاج السند، ص 127.
8- جامع كرامات الاولیاء، ج 1، ص100 .
9- جوهرة الكلام، ص147 / الامام الجواد علیه السلام، ص 76 .
10- الحسین، ج 2، ص207/ الامام محمدالجواد علیه السلام،ص 76/ زندگانی امام جواد علیه‎السلام، ص200 .
11- الامام محمد الجواد علیه السلام، ص 76/ زندگانی امام جواد علیه السلام، ص200.

منبع:موعود
يکشنبه 23/7/1391 - 19:32
اهل بیت
نویسنده:مهدى پیشوائى
چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستین امامى بود كه در خرد سالى به منصب امامت رسید (1) ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است كه برخى‏از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است. علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود كه از یك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى بسیارى از شیعیان كاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شك و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازینرو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله‏» افزایش یافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امكانات مادى و معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبیت‏خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مى‏كرد. مى‏دانیم كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر بشرى افراط مى‏نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صریحا تایید مى‏كرد مى‏پذیرفتند و بقیه را رد و انكار مى‏كردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شكست‏بدهند!
ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شك و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مى‏برد و امامت‏خود و نیز اصل امامت را تثبیت مى‏نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت‏حضرت هادى (كه او نیز در سنین كودكى به امامت رسید) این موضوع مشكلى ایجاد نكرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود كه خردسالى تاثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.

مناظره با یحیى بن اكثم (2)

وقتى «مامون‏» از «طوس‏» به «بغداد» آمد، نامه‏اى براى حضرت جواد-علیه السلام-فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مامون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «ام الفضل‏» را به ایشان كرد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد. (3) مامون این سكوت را نشانه رضایت‏حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشكیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آمیزى به مامون گفتند: این چه برنامه‏اى است؟ اكنون كه على بن موسى از دنیا رفته و خلافت‏به عباسیان رسیده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش كرده‏اى؟ ! مامون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.
مامون گفت: شما این خاندان را نمى‏شناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندى را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اكثم‏» را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب كردند و مامون جلسه‏اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مامون كرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟
مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.
یحیى گفت: درباره شخصى كه محرم بوده و در آن حال حیوانى را شكار كرده است، چه مى‏گویید؟ (4)
امام جواد-علیه السلام-فرمود: آیا این شخص، شكار را در حل (خارج از محدوده حرم) كشته است‏یا در حرم؟ عالم به حكم حرمت‏شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمدا كشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ براى اولین بار چنین كارى كرده یا براى چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كارى ابا ندارد یا از كرده خودپشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟ !
یحیى بن اكثم از این همه فروع كه امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره‏اش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مامون گفت: خداى را بر این نعمت‏سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اكنون آنچه را كه نمى‏پذیرفتید دانستید؟ ! (5)

حكم شكار در حالات گوناگون توسط محرم

آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسى در مجلس نماند. مامون رو به امام جواد-علیه السلام-كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر یك از فروعى را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح كردید، بیان كنید تا استفاده كنیم. امام جواد-علیه السلام-فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره‏اش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر است;و اگر جوجه پرنده‏اى را در بیرون حرم بكشد كفاره‏اش یك بره است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد;و اگر شكار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره‏اش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره‏اش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر مى‏شود.
و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏باشد باید قربانى را در «منى‏» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكه‏» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهل به حكم، یكسان است;منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر كفاره نیست ولى بر كبیر واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كرده‏اش پشیمان است‏برداشته مى‏شود، ولى آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد (6(
قاضى القضات مات مى‏شود!
مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیكى كند! حال خوب است‏شما نیز از یحیى بن اكثم سؤالى بكنید همان طور كه او از شما پرسید. در این هنگام ابو جعفر-علیه السلام-به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گویم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه‏مى‏كند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آید آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏كند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نیمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟ این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى‏شود؟
یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: این زن، كنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه‏اى به او نگاه مى‏كند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آید، كنیز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏كند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نكاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى‏كند (7) و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا كفاره ظهار مى‏دهد و مجددا بر او حلال مى‏شود چون نیمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏كند و زن بر او حلال مى‏گردد (8( .

جلوه‏هایى از علم گسترده امام

1- فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى

امام جواد-علیه السلام-غیر از مناظراتش كه دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههاى دیگر نیز بیمایگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افكار عمومى تثبیت مى‏نمود. از آن جمله فتوایى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصیل آن بدین قرار است:
«زرقان‏» (9) ، كه با «ابن ابى دؤاد» (10) دوستى و صمیمیت داشت، مى‏گوید: یك روز «ابن ابى دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بیست‏سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جریان چه بود؟
گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه (معتصم) خواست كه با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على‏» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از كجا باید قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم‏» (11) : «صورت و دستهایتان را مسح كنید» تا مچ دست است.
گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق‏» (12) : «صورتها و دستهایتان را تا آرنج‏بشویید» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه باید نظرتان را بگویید.
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست‏باید باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت (پیشانى) ، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر این اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى‏فرماید:
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (13) : «سجده گاهها (هفت عضوى كه‏سجده بر آنها انجام مى‏گیرد) از آن خداست، پس، هیچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نكنید) » (14) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.
«ابن ابى دؤاد» مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (15(

2- حدیث‏سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است كه پس از آنكه مامون دخترش را به امام جواد تزویج كرد (16) در مجلسى كه مامون و امام و یحیى بن اكثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى‏به امام گفت:
روایت‏شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضى است؟ » . نظر شما درباره این حدیث چیست؟ (17(
امام فرمود: من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولى كسى كه این خبر را نقل مى‏كند باید خبر دیگرى را نیز كه پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر كس بعمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنید» . امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم‏» (18)
آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟ ! این عقلا محال است.
یحیى گفت: روایت‏شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند»
حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت‏شود، چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است‏و لحظه‏اى از دایره اطاعت‏خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده‏اند، بنابر این محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.
یحیى گفت: همچنین روایت‏شده است كه: «ابو بكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند» (19) . درباره این حدیث چه مى‏گویید؟ .
حضرت فرمود: این روایت نیز محال است كه درست‏باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابو بكر و عمر سرور آنان باشند! ) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى كه از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم درباره حسن و حسین-علیهما السلام-نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل كرده‏اند.
یحیى گفت: روایت‏شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏» . حضرت فرمود: این نیز محال است;زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلى الله علیه و آله و سلم و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت‏با نور اینها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟ !
یحیى اظهار داشت: روایت‏شده است كه «سكینه‏» به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملك و فرشته مى‏گوید)
حضرت فرمود: من منكر فضیلت عمر نیستم;ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شیطانى دارم كه مرا منحرف مى‏كند، هرگاه‏دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست‏باز آورید»
یحیى گفت: روایت‏شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد» (20)
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‏تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح... » (21) . از این آیه صریحا بر مى‏آید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟ هیچ یك از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرك نورزیده‏اند، چگونه خدا كسى را به پیامبرى مبعوث مى‏كند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟ ! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم‏»
باز یحیى گفت: روایت‏شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است‏» ، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مى‏فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مى‏گزیند» (22) . (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شكى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).
یحیى گفت: روایت‏شده است كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت‏» . حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند و نیز مادام كه استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند» (23) . بدین ترتیب تا زمانى كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مى‏كنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند (24).

پى‏نوشتها:

-1پس از آن حضرت، فرزندش على هادى-علیه السلام-نیز در همین سنین و بلكه كمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدى-علیه السلام-نیز، در حالى كه بیش از نج‏سال نداشت، به این منصب نائل گردید.
-2یحیى یكى از دانشمندان نامدار زمان مامون، خلیفه عباسى، بود كه شهرت علمى او در رشته‏هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده‏اى داشت و با آنكه مامون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضاء را نیز به وى واگذار كرد. یحیى علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان در دربار مامون تقرب یافته بود كه گویى نزدیكتر از او به مامون كسى نبود.
اما متاسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى فراگرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى‏كرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند!
-3در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
-4یكى از اعمالى كه براى اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج‏یا عمره حرام است‏شكار كردن است. در میان احكام فقهى، احكام حج، پیچیدگى خاصى دارد، ازینرو افرادى مثل یحیى بن اكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!
-5مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 75-76-قزوینى، سید كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 168-172. راوى این قضیه «ریان بن شبیب‏» -دایى معتصم-است كه از یاران امام رضا-علیه السلام-و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینى، همان كتاب، ص 168-شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 319-321-طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ص 245-مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 216-شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اكبر الغفاری، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة-قم المقدسة، ص 99(.
-6مجلسى، همان كتاب، ص 77-قزوینى، همان كتاب، ص 174-شیخ مفید، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 246-مسعودى، همان كتاب، ص 217-شیخ مفید، الاختصاص، ص 100.
-7ظهار عبارت از این است كه مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من یا سبت‏به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در ا��ن صورت باید كفاره ظهار بدهد تا همسرش مجددا بر او حلال گردد. ظهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گردید.
-8مجلسى، همان كتاب، ص 78-قزوینى، همان كتاب، ص 175-شیخ مفید، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 247.
-9زرقان (بر وزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى(
-10ابن ابى دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مامون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى(
-11سوره مائده: آیه 5.
-12سوره مائده: آیه 5.
-13سوره جن: آیه 18.
-14مسجد (بكسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پیشانى روى آن قرار مى‏گیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و شش عضو دیگر نیز كه با آنها سجده مى‏كنیم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همین اعتبار در این روایت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مى‏شود، تفسیر شده است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق-علیه السلام-در كتاب كافى و همچنین یك روایت در تفسیر على بن ابراهیم قمى «المساجد» به همین هفت عضو تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در كتاب «فقیه‏» ، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از «سعید بن جبیر» و «زجاج‏» و «فراء» نیز نقل كرده‏اند. ضمنا باید توجه داشت كه اگر تفسیر «المساجد» به هفت عضو یاد شده، جاى خدشه داشت، حتما فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گیرى بر كلام امام بودند، اشكال مى‏كردند. بنا بر این چون هیچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نیز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یكى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى-علیه السلام-، مؤسسه در راه حق، ص 26-29، به نقل از: تفسیر صافى، ج 2، ص 752-تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440-تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372(.
-15پیشواى نهم... ، همان صفحات-طبرسى، مجمع البیان، شركة المعارف الاسلامیة، 1379 ه. ق، ج 10، ص 372-عیاشى، كتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى
، قم، مطبعة علمیة، ج 1، ص 320-سید هاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتی اسماعیلیان، ج 1، ص 471-مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 1-5-قزوینى، همان كتاب، ص 294-شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 18، ص 490 (ابواب حد السرقة، باب 4( .
-16در مورد این ازدواج در صفحات آینده بحث‏خواهیم كرد.
-17علامه امینى در كتاب الغدیر (ج 5، ص 321) مى‏نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است.
-18و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (سوره ق: 16( .
-19 علامه امینى این حدیث را از برساخته‏هاى «یحیى بن عنبسة‏» شمرده و غیر قابل قبول مى‏داند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلكار بوده است (الغدیر، ج 5، ص 322) . «ذهبى‏» نیز «یحیى بن عنبسه‏» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى مى‏كند (میزان الاعتدال، الطبعة الاولى، تحقیق: على محمد البجاوى، دار احیاء الكتب العربیة، 1382 ه. ق، ج 4، ص 400( .
-20علامه امینى ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بوده‏اند (الغدیر، ج 5، ص 312 و 316(
-21و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منك و من نوح‏» (سوره احزاب: 7(
-22الله یصطفی من الملائكة رسلا و من الناس‏» (سوره حج: 75(
-23و ما كان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما كان الله معذبهم و هم یستغفرون‏» (سوره انفال: 33(
-24طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350 ه. ق، ج 2، ص 247-248-مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 80-83-قرشى، سید على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامیة، 1368 ه. ش، ص 644-647-مقرم، سید عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-علیه السلام-، ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش، ص 98-100.

منبع:كتاب سیره پیشوایان
يکشنبه 23/7/1391 - 19:32
اهل بیت
نویسنده: سید على اكبر قریشى

از ‏جانب مادرم فاطمه (سلام الله علیها) طواف كنید

1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (علیه السلام) گفتم: خواستم بعوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مى‏گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، این كار جایز است .
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟
گفتم: یك روز از طرف رسول الله (صلی الله علیه واله) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند كه به ولایتشان عقیده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (سلام الله علیها) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: این كار را زیاد كن، این انشاء الله أفضل اعمالى است كه مى‏كنى. 1
* * *

نامه امام رضا به پسرش امام جواد(علیهما السلام)‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (علیه السلام) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسید كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بیرون مى‏كنند، این كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چیزى به او بدهى.
هر كه از عموهایت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر كه از عمه‏هایت چیزى از تو خواست كمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مى‏خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2
* * *

نامه امام جواد (علیه السلام)به حاكم سجستان‏

3- مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (علیه السلام) به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عده‏اى از رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بیت را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهكارم، اگر صلاح بدانید نامه‏اى بنویسید كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (علیه السلام) كاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نیك براى تو مى‏ماند، به برادرانت نیكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.
آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله علیه نامه‏اى براى او مى‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.
گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهكارم، آن را از دیوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏كرد. 3
* * *

نامه امام جواد (علیه السلام)به على بن مهزیار اهوازى‏

4- امام جواد (علیه السلام) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.
یا على! تو را امتحان كردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیده‏ام امیدوارم راست گفته باشم. خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع كند، رحمتى بر تو عنایت فرماید كه بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى كه او شنونده دعاست. .4 ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (علیه السلام) حدیث نقل كرده و از خواص امام جواد (علیه السلام) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نیز از جانب امام هادى (علیه السلام)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن كرد، او در روایت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
* * *

دستوربه مدارا با پدرناصبى ‏

5- بكربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (علیه السلام) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث الرأى است، از او بسیار سختى دیده‏ام، فدایت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آیا افشاء و رسوایش كنم یا با او مدارا نمایم؟
امام (علیه السلام) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏كنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت كسى كه در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى كه امانتهاى خویش را ضایع نمى‏كند.
بكربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى كه در كارى با من مخالفت نمى‏كرد. 5.
* * *

معجزه‏اى از جواد الائمه صلوات الله علیه

شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گوید: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته‏اند چون ادعا كرده كه من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پیش او بروم.
بر خلاف شایعه‏اى كه راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گویند كه ادعاى نبوت كرده‏اى و علت زندان رفتنت همین است؟ گفت: حاشا كه من چنین ادعایى كرده باشم، جریان من از این قرار است:
من در شام در محلى كه گویند: رأس مبارك امام حسین را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمدن و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: این جا را مى‏شناسى؟ گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم كه در مسجد مدینه هستیم .
به رسول خدا (صلی الله علیه واله) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم كه در مكه هستیم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم، 6بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدایا او كى بود و این چه كار؟! یك سال از این جریان گذشت كه دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدینه و مكه برد و به شام برگردانید.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدایى كه بر این كار قدرت داده بگو تو كیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم: (قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رایتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (علیه السلام)».
من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملك زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر كشیده به این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملك زیات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامه‏اى به محمد بن عبدالملك وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص كردن ما نیست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و از مدینه به مكه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جریان چیست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربوده‏اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. ارشاد مفید: ص 305، مرحوم كلینى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (علیه السلام) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏كند و مى‏گوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از كلینى نقل كرده‏اند.

پى‏نوشتها:

1- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل كافى آمده كه گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملك زیات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور میخدارى كه براى شكنجه مجرمین به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.

منبع:خاندان وحى
يکشنبه 23/7/1391 - 19:31
اهل بیت
نویسنده:حسین ایمانی یامچی

1- شهادت عصا بر امامت :

قاضى یحیى بن اكثم كه از دشمنان سرسخت اهل بیت و از گرفتاران در دام عجب علم و حریصان بر مقام و مال دنیا بود مى گوید:
روزى داخل شدم كه قبر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم را زیارت كنم ، امام جواد علیه السلام را دیدم كه با او راجع به مسائل گوناگونى مناظره كردم ، همه را پاسخ داد. به او گفتم : میخواهم چیزى از شما بپرسم ولى شرم دارم ، امام فرمود: من پاسخ آنرا بدون آنكه سؤ الت را بر زبان آورى مى گویم ، تو مى خواهى سؤ ال كنى ، امام كیست ؟
گفتم : آرى به خدا سوگند سؤ الم همین است .
فرمود: منم
گفتم : نشانه یى بر این مدعا دارى ؟
در این هنگام عصایى كه در دست آن حضرت بود به سخن درآمد و گفت :
ان مؤلائى امام هذا الزمان و هو الحجة .
همانا مولاى من حجت خدا و امام این زمان است(1).

2- نجات همسایه :

على جریر مى گوید: در نزد امام جواد علیه السلام نشسته بودم ، گوسفندى از خانه امام گم شده بود یكى از همسایگان را به اتهام دزدى كشان كشان به پیش آن حضرت آوردند، فرمود: واى بر شما از همسایه ما دست بردارید، گوسفند را او ندزدیده الان گوسفند در فلان خانه است بروید و گوسفند را بگیرید. رفتند گوسفند را در همان خانه یافتند و صاحب خانه را گرفته ، زدند و لباسش را پاره كردند، اما او گوسفند یاد مى كرد كه گوسفند را ندزدیده است ، او را نزد امام آوردند. امام فرمود: واى بر شما بر این شخص ستم كرده اید، گوسفند خودش به خانه او وارد شده و او اطلاعى نداشته ، آنگاه امام علیه السلام آن مرد را به نزد فراخواندند و براى دلجویى و جبران خسارت لباشس مبلغى به او بخشیدند(2)

3- كرامت و درخت سدر:

شیخ مفید رحمه الله در ارشاد نقل مى كند، وقتى كه حضرت جواد علیه السلام با همسرش فضل دختر ماءمون از بغداد به مدینه مراجعه مى فرمود به كوفه تشریف آوردند مردم او را مشایعت مى كردند. موقع غروب به خانه مسیب رسید در آنجا فرود آمد و داخل مسجد رفت . در صحن مسجد رفت سدرى بود كه هنوز میوه نیاورده بود، امام كوزه آبى خواست و در پاى درخت وضو گرفت و براى مردم نماز مغرب خواند. در ركعت اول سوره حمد و اذا جاءنصرالله خواند و در ركعت دوم حمد و قول هوالله خواند و پیش از ركوع قنوت گرفت ، پس ركعت سوم را خواند و تشهد و سلام گفت ، بعد از نماز مدتى مغرب را به جاى آورد و تعقیب خواند و دو سجده شكر به جاى آورد و از مسجد بیرون آمد زمانیكه به كنار درخت سدر رسید مردم دیدند كه آن درخت میوه داد و از این جریان شگفت زده شدند از میوه آن درخت خوردند، میوه اش هسته ندارد آنگاه امام علیه السلام را تودیع نمودند(3)

4- وقوع زلزله با دعاى امام جواد علیه السلام :

قطب رواندى نقل كرده : معصتم امام جواد علیه السلام را به بغداد دعوت كرد و دنبال بهانه اى بود كه آن حضرت را مورد شكنجه و آزار قرار دهد، روزى برخى از وزرا را خواست و گفت استشهادى تهیه كنید كه محمد تقى علیه السلام قصد خروج و قیام دارد و اگر به دروغ هم باشد جمعى شهادت دهند و امضاء كنند، پرونده سازى شروع و استشهاد تنظیم گردید، وقتى به اصطلاح قضایى پرونده تكمیل و كیفر خواست صادر شد و قرار گذاشتند كه امام را احضار كرده و به او بگویند شما قصد شورش دارى چون انكار كرد شاهدان دروغین بیایند و شهادت دهند.
مراحل طى شد و پرونده اى ساختند كه جمعى از مدینه و حجاز نوشته اند كه محمد تقى ابن الرضا علیهماالسلام قصد خروج دارد و براى این كار سلاح و پول فراوانى تهیه كرده و تعداى از درباریان هم از ماجراى اطلاع دارند.
معصتم آن حضرت را خواست و گفت یا بن الرضا مگر تو قصد خروج و قیام دارى ؟
امام فرمود: به خدا قسم این فكر هرگز در خاطرم خطور نكرده زیرا علم ما نشان مى دهد كه چنین زمانى نخواهد آمد و من هم چنین فكر نكرده ام معصتم گفت نامه ها و استشهادات هست و فلان و فلان هم شهادت مى دهند فرمود: آنها را حاضر كنید معصتم پرونده سازان را حاضر ساخت و آنان با كمال گستاخى گفتند: آرى نوشته اى كه خروج مى كنى و ما این نامه ها را از غلامان و بستگان تو گرفته ایم كه سند قطعى در پرونده است .
راواى گوید: حضرت جواد علیه السلام در ایوان قصر نشسته بود یك طرف دیگر آن شاهدان دروغ پرداز و پرونده ساز قرار داشتند در این حال كه نسبت دورغ به امام دادند حضرت جواد علیه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائى خواند ناگهان گهواره زمین تكان مى خورد و معتصم و وزراى او بر خود لرزیدند و به التماس افتادند هر یك از آنها مى خواست فرار كند تا از جا برمى خاستند به رو مى افتادند.
دیگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پریشان ، معتصم خود در حیرت اضطراب بود گفت : یابن رسول الله من توبه كردم آنها را هم ببخش این واقع یك صحنه سازى بیش نبود دعا كن خداوند این جنبش و زلزله را ساكت و ساكن گرداند و این مردم نابخرد را هم ببخش و از تقصیر آنان بگذر. حضرت جواد علیه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائى خواند عرض كرد پروردگارا، تو میدانى این طبقه ضاله دشمنان تو و دشمنان من هستند از اینها درگذر، پس زلزله فرو نشست .

5- آزاد شدن اباصلت از زندان :

اباصلت هروى مى گوید: وقتى كه در حضور حضرت رضا علیه السلام آماده به خدمت بودم فرمود:
اى باصلت : به قبه هارونیه وارد شو و از چهار گوشه گور هارون مشتى خاك بیاور، حسب الامر امام از چهار گوشه قبر وى خاك آوردم . امام علیه السلام خاك طرف در قبه را یعنى پشت سر هارون را گرفت ، بوكرد و ریخت ، فرمود: اگر بخواهند مرقد مرا پشت سر هارون حفر كنند سنگى ظاهر خواهد شد كه اگر تمام كلنگداران خراسان جمع شوند نتوانند آنرا بكنند سپس خاك طرف بالا سر و پایین پاى گور را گرفت و بوئید همان سخن را فرمود، آنگاه خاك پیش روى او را گرفت و فرمود: تربت من در پیش قبر اوست و مرقد مرا در آنجا تهیه خواهند كرد هنگامیكه به حفر مرقد من پرداختند به آنها بگو به اندازه هفت پله مرقد مرا حفر نمایند، آنگاه زمین را بشكافند و اگر امتناع كردند و خواستند لحدى براى من ترتیب دهند بگو لحد مرا دو ذراع و یكجوجب قرار دهند كه از آن پس خدا به اندازه اى كه بخواهد آنرا وسیع گرداند. در آن موقع نمى از طرف بالا سر قبر من به چشمم مى رسد! این دعائى كه به تو مى آموزم بخوان ابى جریان پیدا مى كند چنانچه همه لحد را فرا مى گیرد و ماهیان كوچكى در آن آب پیدا مى شود بعد از آن نانى به كه به تو مى دهم ریز كرده در میان آن آب بریز ماهیان ریزه هاى نان را مى خورند تا چیزى از آنها باقى نماند آنگاه ماهى بزرگى پیدا مى شود و همه آن ماهیان كوچك را مى بلعد چنانچه اثرى از آن ماهیان باقى نمى ماند، آنگاه ماهى بزرگ از چشم ناپدید مى شود در آن موقع دست بر روى آب گذارده دعائى دیگر كه به تو مى آموزم بخوان آب خشك مى شود و اثرى از ترى آب در قبر مشاهده نمى شود. البته همه این دستورات را در حضور ماءمون انجام خواهى داد. پس از شهادت امام رضا علیه السلام به وصیت مذكور عمل شد.
سپس ماءمون از اباصلت درخواست كرد كه آن دعائى را كه خواندى و آن همه آثار به ظهور رسید به من بیاموز اباصلت نقل مى كند گفتم : به خدا سوگند پس از خواندن بلافاصله از خاطرم محو گردید، راست گفتم لیكن ماءمون باور نكرد، دستور داد مرا به زندان برده به زنجیر بستند(4).
حضرت رضا علیه السلام دفن شد و من مدت یك سال در زندان بسر بردم .پس از یك سال از تنگناى زندان و بیدار خوابى شبها به ستوه آمدم ، دعائى خواندم و براى آزادى خویش به محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم متوسل شدم و از خدا تمنا كردم به بركات آل محمد گشایش در كار من بدهد.
هنوز دعا تمام نشده بود، حضرت ابى جعفر علیه السلام منجى گرفتاران جهان وارد زندان شده فرمود: اى اباصلت از تنگناى زندان به ستوه آمده اى ؟
عرض كردم : به خدا سوگند سخت ناراحتم .
فرمود: برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پاى من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از كنار ��اءمون زندان عبور داد در حالیكه مرا مى دیدند، لیكن یاراى صحبت كردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا كه براى همیشه نه دست ماءمون به تو برسد و نه دست تو به او(5).

6- سرانجام گستاخى :

محمد بن زكریا مى گوید: ماءمون هر نیرنگى كه داشت براى امام جواد علیه السلام بكار برد( تا آن حضرت را آلوده و دنیاطلب نشان دهد) ولى چیزى دستگیرش نشد چون عاجز شد و خواست دخترش را براى زفاف حضرت فرستد - دستور داد - دویست دختر از زیباترین كنیزان را خواسته به هر یك از آنان جامى كه در آن گوهرى بود بدهند كه حضرت در كرسى دامادى مى نشیند در پیشش دارند - و چنانكه دستور داده بود كردند - لكن امام به آنها توجهى نكرد.
مردى بود بنام مخارق كه آوازه خوان ، تارزن و ضربگیر بود و ریش درازى داشت ماءمون او را دعوت كرد.
مخارق گفت : یا امیرالمؤمنین اگر امام جواد علیه السلام مشغول كارى از امور دنیا باشد همانطوریكه تو مى خواهى او را به دنیا مشغول مى كنم . سپس در برابر امام جواد علیه السلام نشست و آوازى شروع كرد كه اهل خانه دورش جمع شدند و شروع كرد به ساز زدن و آواز خواندن ، ساعتى ادامه داد.
امام جواد علیه السلام به او اعتنایى نمى فرمودند و به راست و چپ هم نگان نمى كرد سپس سرش را به طرف او بلند كرد و فرمود:
اى دراز ریش از خدا بترس ، ناگهان ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى كه مرد دستش كار نمى كرد.
ماءمون از حال او پرسید جواب داد:
چون امام جواد علیه السلام بر من فریاد زد دهشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبود پیدا نمى كنم (6).

7- ایمن از شر مأمون :

صفوان بن یحیى مى گوید: ابونصر همدانى به من گفت كه حكیمه دختر ابى الحسن قرشى كه از زنان نیكوكار بود به من گفت : وقتى امام جواد علیه السلام از دنیا رفتند براى عرض تسلیت به نزد ام فضل رفتم و به او تسلیت گفتم و او را بسیار غمگین یافتم كه با گریه و ناله و بى تابى خودش را مى كشت (كنایه از شدت ناراحیت ) من نزد او نشستم تا مقدارى ناراحتیش ‍ فرو نشست و ما مشغول سخن درباره كرم امام جواد و توصیف ایشان و بیان آنچه خداوند از عزت و اخلاص و شرافت و بزرگوارى به ایشان عطا كرده بود شدیم .
ناگاه دختر ماءمون (ام فضل ) گفت : آیا به تو خبر دهم از ایشان چیز عجیبى را؟
گفتم : آن چیست ؟
گفت : من زیاد به ایشان غیرت مى ورزیدم و همیشه مراقب او بودم و چه بسا از او چیزى مى شنیدم و به پدرم شكایت مى كردم پس مى گفت : دخترم تحمل كن . پس همانا او (امام جواد علیه السلام ) جگر گوشه رسول خداست روزى من نشسته بودم كنیزى وارد شد و سلام كرد.
گفتم تو كیستى ؟
گفت : من كنیزى از فرزندان عمار بن یاسر هستم و همسر ابى جعفر محمد بن على علیهماالسلام همشر شما مى باشم . پس به من مقدارى حسد داخل شد كه قادر به تحمل آن نبودم و تصمیم گرفتم خارج شوم و سر به بیابان بگذارم و نزدیك بود كه شیطان مرا به بدى بر آن كنیز وادار نماید، پس خشم خود را فرو بردم و به او كمك كردم و لباس پوشانیدم پس زمانیكه از پیش ‍ من رفت نتوانستم بر خود مسلط شوم برخاستم و به پیش پدرم رفتم و موضوع را به او خبر دادم در حالیكه او مست لایعقل بود، پس گفت : اى غلام براى من شمشیرى بیاور پس غلام شمشیر را آورد و او بر اسب سوار شد و گفت به خدا سوگند او (امام جواد علیه السلام ) را قطعه قطعه
مى كنم .من زمانیكه این وضعیت را مشاهده كردم ، گفتم : انالله و اناالیه راجعون با خود و شوهرم چه كردم ؟! و به صورتم سیلى مى زدم پس پدرم بر محضر او (امام جواد علیه السلام ) داخل شد و همواره او را با شمشیر مى زد تا قطعه قطعه كرد. سپس خارج شد و من دوان دوان پشت سر او بیرو آمدم و از اندوه و بیقرارى شب را نخوابیدم .
صبج شد و من پیش پدرم رفتم و گفتم مى دانى دیشب چه كردى ؟ گفت : چه كردم ؟ گفتم ابن الرضا علیه السلام را كشتى چشمهایش اشك آلود شد و بیهوش گردید زمانیكه به هوش آمد گفت واى بر و چه مى گویى ؟!
گفتم : بله به خدا سوگند پدر بر او وارد شدى و همواره وى را با شمشیر مى زدى تا قطعه قطعه كردى پس از این خبر به شدت مضطرب و نگران شد.
پس گفت : یاسر خادم را به نزد من بیاورید.
پس زمانیكه آوردند به یاسر خادم گفت : این (ام فضل ) چه مى گوید:
یاسر گفت : اى امیرالمؤمنین راست مى گوید.
پس پدرم با دستش به سینه و صورتش مى زد و مى گفت : انالله و اناالیه راجعون هلاك شدیم ، به خدا نابود شدیم ، و تا ابد رسوا شدیم .
واى بر تو برو و ببین ماجرا از چه قرار است و سریعا به من خبر بیاور كه نزدیك است جانم از بدنم خارج شود.
پس یاسر خارج شد و من برگونه و صورتم مى زدم پس خیلى زود برگشت و گفت مژده بده امیرالمؤمنین :
مأمون گفت : هر چه بخواهى مژدگانى مى دهم - چه دیدى ؟ - گفت بر او وارد شدم دیدم نشسته و پیراهنى دارد كه دست و پاى ایشان را پوشانده به او سلام كردم و گفتم اى فرزند پیامبر دوست دارم این پیراهنت را به من هبه نمائى در آن نماز بخوانم و بوسیله آن متبرك شوم من مى خواستم به بدن او نگاه كنم كه آیا در آن زخم یا اثر شمشیر هست .
پس فرمود: من ترا با بهتر از آن مى پوشانم گفتم : غیر از این نمى خواهم پس ‍ حضرت آن را كند پس بدن ایشان را نگاه كردم اثر شمشیر نبود پس ماءمون به شدت گریست و گفت : بعد از این چیزى نماند این عبرت براى اولین و آخرین است .
سپس ماءمون گفت : اى یاسر اما سوار شدنم براى رفتم به سوى او و وارد شدنم بر او یادم هست ، ولى از خارج شدنم از محضر ایشان و آنچه با ایشان كردم چیزى به یادم نمى آید و یادم نیست كه چطور به مجلسم برگشتم و رفتن و برگشتنم چگونه بود خداود لعنت كند این دختر را لعنتى سخت .
به نزد او (ام فضل ) برو و به او بگو پدرت مى گوید: اگر بعد از این بیائى و از امام جواد علیه السلام شكایت كنى یا بدون اجازه ایشان از منزل خارج شوى از طرف او از تو انتقام مى گیرم .
سپس به نزد امام جواد علیه السلام برو و از طرف من سلام برسان و ایشان بیست هزار دینار ببر و اسبى را كه دیشب به آن سوار بودم به او بده و به هاشمى ها و امرا دستور بده كه نزد او روند و سلام كنند.
یاسر گوید: به نزد هاشمى ها و اوامر رفتم و این موضوع را به آنان اعلام كردم و مال و اسب را برداشته و به سوى امام جواد علیه السلام رفتم و به محضر ایشان وارد شدم و سلام ماءمون را ابلاغ كردم و بیست هزار دینار، را در برابر ایشان گذاشتم و اسب را به ایشان عرضه كردم آن حضرت مدتى به اسب نگاه كرد و تبسم فرمود و سپس فرمود: اى یاسر آیا عهد بین من و او چنین بود؟!
پس عرض كردم : اى مولاى من عتاب را كنار گذار، به خدا و حق جدت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سوگند كه ماءمون از كارش هیچ نفهمیده و نمى دانست كه در كدام زمین خداست و هر آینه نذر كرده و سوگند خورده كه هرگز مست نشود و این مطلب را شما به روى او نیاور و او را به خاطر آنچه از او سرزده عتاب مكن .
امام فرمود: عزم من هم چنین بود.
عرض كردم : عده اى از بنى هاشم و امرا در برابر در منتظر هستند، ماءمون آنها را فرستاده تا بر شما سلام كنند و وقتى كه سوارى مى شوى به نزد وى بروى شما را همراهى نمایند و در ركابتان باشند.
امام فرمود: بنى هاشم و امرا را وارد كن مگر عبدالرحمن بن حسن . و حمزة بن حسب پس خارج شد م و آن ها را وارد كردم سلام كردند پس امام لباس خواست و پوشید و برخاست و سوار شد و بنى هاشم و امرا همراه او بودند تا به نزد ماءمون آمد.
پس زمانیكه ماءمون او را دید برخاست و به سوى او رفت و او را به سینه اش ‍ چسباند و به او خوشامد گفت و اجازه نداد كسى وارد شد و همینطور با او سخن مى گفت .
وقتى این موضوع تمام شد. امام جواد علیه السلام فرمودند: اى امیرالمؤمنین ماءمون جواب داد: لبیك و سعدیك .
امام فرمود: نصیحتى بر تو دارم آنرا بپذیر.
ماءمون گفت : سپاسگزارم و از شما تشكر مى كنم آن نصیحت چیست ؟
امام فرمود: شبانه از منزل خارج مشو كه از این مردم منكوس واژگون شده بر شما ایمن نیستم ، در نزد من حرزى است كه با آن خود را حفظ كن و از شرور و بلاها و ناخوشایندها و آفتها و عاهات در امان باش همانطوركه دیشب خدا مرا از تو نجات داد و اگر با آن حرز لشكریان روم یا بیش از آن را ملاقات نمایى یا اهل زمین بر علیه تو و براى شكست دادن به تو اجتماع نمایند با قدرت و جبروت الهى هیچ كارى نمى توانند بكنند و همینطور شیاطین جن و انس .
اگر دوست میدارى بفرستم تا از جمیع آنچه گفتم و هرآنچه كه از آن مى ترسى در امان باشى ، این حرز بیش از حد مجرب اشت .
ماءمون گفت : آنرا با خط خودت بنویس وبرایم بفرست تا بازداشته شوم از آنچه ذكر كردى .
امام فرمود: از روى محبت و بزرگوارى آنرا مى فرستم .
سپس ماءمو گفت : عمویت به قربانت از آنچه از من سر زد درگذر و مرا ببخش .
امام فرمود: چیزى نبود، چیزى جز خیر نبود
پس ماءمون گفت : به خدا سوگند با خراج شرق و غرب به سوى خداوند تقرب مى جویم و فردا كه صبح مى شود آنچه را مالك شده ام براى كفاره آنچه گذشت ، انفاق مى كنم .
سپس ماءمون گفت : اى غلام آب و غذا بیاورید و بنى هاشم را وارد كن . پس ‍ بنى هاشم داخل شدم و با ماءمون غذا خوردند و به تناسب منزلت هر كدام از آنان امر كرد خلعت و جایزه دهند.
سپس به امر ابى جعفر علیه السلام گفت : در پناه خداوند برگرد و فردا آن حرز را براى من بفرست .
پس امام علیه السلام برخاست و سوار شد و ماءمون دستور داد امرا همراه او سوار شوند تا منزلش ببرند.
یاسر گوید: زمانیكه امام جواد علیه السلام صبح كرد كسى را به دنبال من فرستاد و مرا خواند و پوست آهوى نازكى از من خواست و سپس با خط خود آن حرز معروف را نوشت و فرمود: یاسر آنرا در بازویش ببندد وضوى كاملى بگیرد و چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت فاتحة الكتاب و هفت مرتبه ایة الكرسى(7) و هفت مرتبه آیه شهدالله (8) و هفت مرتبه والشمس و هفت مرتبه واللیل و هفت مرتبه قل هوالله احد و سپس آنرا به بازوى راستش ببندد با حول الهى و قوت او در هنگام بلایا از هر چیزى كه مى ترسى و دورى مى كند سالم مى ماند(9).
ناگفته نماند كه برخى در این خبر تشكیك كرده اند، لیكن مرحوم علامه مجلسى مى فرمایند: به صرف استبعاد نمى توان همچون خبرى كه مكررا نقل شده را منع نمائیم.
از بس كه كریمى و جوادى
بر دشمن خویش حرز دادى
رفع یك شبهه :
شاید به ذهن خواننده محترم بیاید كه چرا حضرت جواد علیه السلام به فردى چون ماءمون ستمگر حرز مى دهند؟ باید توجه داشت كه در اعمال حضرات معصومین علیهم السلام آنچه ملاك هست منافع اسلام و مسلمین بوده و هست و با توجه به شرایط زمان و مكان و ملاحظه نسبیت بین خلفا در تاریخ اسلام به اتخاذ مواضع شاهدیم روزى على علیه السلام مشاورت خلفا را قبول مى كند و روزى حضرت جواد علیه السلام حرز مى دهد و اینها به معناى تاءیید این خلفا نمى باشد.
حرز حضرت جواد علیه السلام :
بسم الله الرحمن الرحیم ، لاحول ولاقوة الابالله العلى العظیم ، اللهم رب الملائكة والروح و النبیین و المرسلین و قاهر من فى السموات و الارضین و خالق كل شى ء ومالكه ، كف عنى باءس اعدائنا و من ارادبنا سؤ ا من الجن و الانس فاعم الصارهم و قلوبهم واجعل بینى و بینهم حجابا و حرسا و مدفعا انك ربنا و لاحول و لاقوة الابالله علیه توكلنا و الیه انبنا و هوالعزیر الحكیم ربنا وعافنا من شر كل سوءو من شر كل دابة انت آخذ باصیتها و من شر ماسكن فى اللیل و النهار و من شر كل سؤ و من شر كل ذى شر یارب العالمین و اله المرسلین صلى الله علیه و آله اجمعین و خص ‍ محمدا و آله باتم ذلك ولاحول ولاقوه الا بالله العلى العظیم (10).
حرز دیگر آن حضرت :
یا نور یا برهان یا مبین یا منیر یا رب یا اكفنى الشرور وافات الدهور واسئلك النجاة یوم ینفخ فى الصور(11).

8- طى الارض و آزادى زندانى :

شیخ مفید و طبرسى از محمد بن حسان و على بن خالد روایت كرده اند كه گفت : در آن زمان كه در سامرا بودم گفتند: مردى مدعى نبوت را از شام آورده و زندانى كرده اند. شنیدن این موضوع بر من گران آمد، خواستم او را ببینم به همین خاطر به زندانبانان محبت كرده و با آن رابطه برقرار كردم تا اجازه دادند كه نزد او بروم . وقتى او را دیدم بر خلاف شایعاتى كه شنیده بودم وى را فردى عاقل و وارسته یافتم .
گفتم : فلانى مى گویند تو مدعى نبوت هستى و به این دلیل زندانى شده اى .
گفت : هرگز، من چنین ادعایى نكرده ام ، جریان من از این قرار است كه : من در موضع معروف به راءس الحسین شام كه سر مبارك امام حسین علیه السلام را در آنجا گذاشته یا نصب كرده بودند مشغول عبادت بودم .
ناگهان شخصى به نزد من آمد و گفت : برخیز برویم من بلند شدم و با او براه افتادم كمى راه رفتیم دیدم در مسجد كوفه هستم فرمود: اینجا را مى شناسى ؟
گفتم : بله مسجد كوفه است او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم ، بعد با هم از آنجا بیرون آمدیم مقدارى با او راه رفتم ناگاه مشاهده كردم كه در مسجد مدینه هستیم .
او به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سلام كرد و نماز خواند و من هم با ایشان نماز خواندم بعد از آنجا خارج شدم ، مقدارى قدم زدیم ناگاه دیدم كه در مكه هستم كعبه را طواف كرد و من هم طواف كردم ؟ بنا به نقل كافى اعمال حج به جا آوردیم ) بعد از آنجا خارج شدیم چند قدمى نرفته بودیم كه دیدم در جاى خودم كه در شام به عبادت الهى مشغول بودم هستم آن مرد رفت و من در شگفتى غوطه ور بودم كه خدایا او كه بود و این چه كرامتى ؟! یك سال از این موضوع گذشت كه دیدم باز ایشان آمد و از دیدن او شاد شدم از من خواست كه با او بروم من با او رفتم همچون سال گذشته مرا به كوفه ، مدینه و مكه برد و به شام برگرداند.
وقتى خواست برود گفتم ترا به آن خدایى كه قدرت این كار را به تو داده سوگند میدهم بگو كه تو كیستى ؟
فرمود: من محمد بن على موسى بن جعفر هستم .
من این واقعه را به دوستان و آشنایان بیان كردم و ماجرا شایع شد تا اینكه مرا به اینجا آوردند و ادعاى نبوت را به من نسبت دادند.
گفتم : جریان ترا به محمد بن عبدالملك زیات بیان كنم .
گفت : بگو.
من نامه اى به او كه وزیر اعظم معتصم عباسى بود نوشتم و موضوع را به ایشان بازگو كردم ، او در زیر نامه من نوشته بود: نیازى به آزاد كردن ما نیست ، به آن كس كه ترا از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و از مدینه به مكه بردو باز به شام برگرداند و همه این كارها را در یك شب انجام داد بگو تا از زندان آزادت نماید.
على بن خالد مى گوید: پس از مشاهده جواب نامه از نجات او ناامید شدم با خود گفتم : بروم و به ایشان دلدارى دهم وقتى به زندان آمدم دیدم ماءموران زندان متحیر و سرگشته به این طرف و آن طرف مى دوند.
پرسیدم : موضوع چیست ؟
گفتند: آن زندانى مدعى نبوت را كه به زنجیر كشیده بودیم از دیشب نیست در حالیكه درها بسته و قفلها مهر و موم است . معلوم نیست به آسمان یا زیر زمین رفته یا مرغان هوا ایشان را ربوده اند.
على بن خالد زیدى مذهب با مشاهده این واقعه به امامت معتقد و از اعتقادى خوب برخوردار شد(12).

9- صله شاعر ولائى :

جابربن یزید مى گوید: روزى به خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم و از حاجتم به او شكایت كردم .
فرمود: اى جابر در نزد ما درهمى نیست ، پس از فاصله كوتاهى كمیت (شاعر نامى اهل بیت ) وارد شد و به امام جواد علیه السلام عرض كرد فدایت شوم آیا اجازه مى فرمائید براى شما قصیده اى بخوانم ؟ امام على علیه السلام فرمودند بخوان . كمیت قصیده اش را براى امام علیه السلام خواند.
امام علیه السلام فرمود:
اى غلام از آن اتاق بدره اى (كیسه اى حاوى ده هزار درهم ) بیاور و به كمیت بده . غلام آورد و داد.
پس كمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده اى دیگر بخوانم ؟
امام علیه السلام فرمود: بخوان . پس او قصیده دیگرش را خواند.
و امام علیه السلام فرمود: اى غلام از آن اتاق بدره اى بیاور و به كمیت بده ، غلام آورد و به كمیت داد.
كمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده سوم را بخوانم ؟
امام علیه السلام فرمود: بخوان و او خواند.
امام علیه السلام به غلام دستور داد از آن اتاق بدره اى بیاور و به كمیت بده .
آنگاه كمیت گفت : به خدا سوگند براى خواسته دنیوى شما را مدح نكردم و براى این مدحم چیزى نمى خواهم ، مگر صله رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را و آن حقى كه خداوند بر شما واجب كرد.
پس امام به كمیت دعا كرد و به غلام فرمود آن كیسه ها را به جایشان برگردان .
جابر مى گوید: من در دلم چیزى احساس كردم كه امام به من فرمود در نزد من درهمى نیست و امر كرد به كمیت سى هزار درهم دادند امام فرمود:
اى جابر برخیز و داخل خانه شو، بلند شدم و به خانه داخل شدم ، ولى در در آن چیزى نیافتم و به سوى امام علیه السلام آمدم ، و آنگاه امام علیه السلام به من فرمود: اى جابر آنچه كه ما از شما مخفى مى كنیم بیشتر از آن چیزى است كه بر شما آشكار مى سازیم . سپس دستم را گرفت مرا به خانه داخل كرد، پس از آن به پایش زد انبوهى از طلا پیدا شد(13) فرمود: این جابر به این نگاه كن و به احدى مگر از افراد موثق از برادران دینى خود خبر مده ؛ همانا خداوند ما را بر آنچه اراده كنیم قادر ساخته است (14).

10- شفاى چشم :

محمدبن میمون مى گوید: من در مكه همره امام رضا علیه السلام بودم به حضرت عرض كردم : من مى خواهم به مدینه بروم ، نامه اى بنویس به ابى جعفر علیه السلام ببرم امام رضا علیه السلام تبسم فرمود و نامه اى نوشت .
به مدینه رفتم و چشمهایم درد داشت (و درست نمى دید) به خانه امام رفتم نامه را دادم موفق - غلام امام - گفت سرنامه را بگشا و بازكن و در پیش روى امام بگیر (چنان كردم ) سپس حضرت جواد علیه السلام به من فرمود: اى محمد حال چشمت چطور است ؟
عرض كردم یا ابن رسول الله بیمار است و نور چشمم رفته همانطور كه مشاهده مى فرمائید.
آنگاه دستش را دراز كرد و بر چشم من كشید بینائیم برگشت همانند سالمترین وضعیتى كه بود شده بودم ، سپس دستها و پاهاى حضرت را بوسیدم و برگشتم در حالیكه بینا شده بودم و حضرت جواد علیه السلام در این زمان كمتر از سه سال داشت .

11- نقره از برگ زیتون :

ابوجعفر طبرى از ابراهیم بن سعید روایت كرد كه دیدم حضرت امام محمد تقى علیه السلام بر برگ درخت زیتون دست مى زد، پس آن برگ نقره مى گردید، من آنها را از آن حضرت گرفتم و بسیارى از آنها را در بازار خرج كردم و هرگز تغییرى نكرد، یعنى نقره خالص شده بود.

12- طلا شدن خاك:

اسماعیل بن عباس هاشمى مى گوید: روز عیدى خدمت حضرت محمد جواد علیه السلام رفتم و به آن جناب از تنگى معاش شكایت كردم آن حضرت مصلاى خود را بلند كرد و از خاك سبیكه اى از طلا برگرفت یعنى خاك به بركت دست آن حضرت پاره طلاى گداخته شد پس به من عطا كرد آنرا به بازار بردم شانزده مثقال بود(15).

13- جاى انگشت بر سنگ :

در بعضى دلائل (امانت ) آن حضرت است و نیز روایت كرده از عمر بن یزید كه گفت دیدم امام محمد تقى علیه السلام را پس گفتم یابن رسول الله علامت امام چیست ؟ فرمود آن است كه اینكار را به جا آورد پس دست خود را بر سنگى گذاشت و جاى انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد(16).

14- نرم شدن آهن:

رواى گفت : دیدم كه حضرت جواد علیه السلام آهن را مى كشید بدون آنكه آنرا در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش مى كرد(17).
جوادالائمه و جهاد فرهنگى
روسیاهى یحیى بن اكثم و عباسیان در مجلس عقد:
بنا به نقل مرحوم شیخ مفید از ریان بن شبیب وقتى كه ماءمون مى خواست دخترش ام فضل را به همسرى امام جواد علیه السلام درآورد، قبول موضوع بر عباسیان بسى سنگین بود چرا كه آنان نگران بودند كه این امر باعث انتقال حكومت به علویان شود براى همین آنها به پیش ماءمون رفتند و گفتند تو را به خدا قسم مى دهیم كه از این تصمیم منصرف شو و بار دیگر ما را در غم انتقال قدرت از عباسیان به علویان مبتلا نكن ، در گذشته كه على بن موسى را ولیعهد كردى همه هراسان و نگران بودیم تا خدا ما را از آن كفایت نمود، حال براى نامزدى دخترت ام فضل یكى از عباسیان را اختیار كن .
ماءمون جواب داد: اما اختلاف میان شما و علویان ، سبب و باعث آن شما بوده اید اگر منصفانه رفتار مى كردید آنها بر شما برترى داشتند، پیشینیان من كه با علویان بدرفتارى كردند قطع رحم نمودند من از این كار به خدا پناه مى برم ، از اینكه على بن موسى را ولیعهد خویش كردم پشیمان نیستم ، از او خواستم كه به جاى من خلافت كند ولى قبول نكرد قضاى حتمى خداوند جاى خویش گرفت و كان امرالله مقدورا بدرستى كه دانشمندترین ، سیاستمدارترین و فتنه جوترین خلیفه عباسى ماءمون علیه الهاویه است در محضر عباسیان كه همگى از دسیسه هاى او مطلع و در واقع صحنه گردان فتنه بودند چنین خود را بیگانه و خیرخواه جلوه میدهد ببینید با مردم عوام بى چاره چه مى كرد؟
اما اینكه ابوجعفر را به دامادى خویش برگزیده ام ؟ بخاطر اینكه او با وجود كمى سن در فضل و دانش و اعجوبه بودن برتر از همه است امیدوارم كه زمینه اى فراهم شود تا دیگران نیز همچون من بر مراتب فضل و برترى ایشان مطلع شوند.
عباسیان بار دیگر كمى سن آن حضرت را بهانه كرده و گفتند: اگر چه رفتار این جوان و كمالاتش ترا به اعجاب واداشته ولى سن او كم است ، با معلومات فقهى آشنا نیست ، مدتى صبر كنید تا تحت تربیت قرار گیرد بعد عزم خویش را عملى نمائید.
ماءمون جواب داد: واى بر شما من به منزلت این جوان از شما داناتر هستم ، این جوان از اهل بیتى هست كه دانش آنها از جانب خدا و الهامات الهى است . همواره پدرانش در دانش دین و ادب از رعیت بى نیاز بودند رعیتى كه عملشان به كمال نرسیده است ، اگر او را قبول ندارید امتحانش كنید تا مراتب علم و كمالاتش روشن شود.
گفتند قبول داریم مى آزمائیم .
اجازه دهید دانشمندى را بیاوریم تا در محضر شما از علم فقه و شریعت از او سؤ ال نماید اگر از عهده امتحان برآید بركار وى اعتراضى نداریم و فضل ایشان بر همه ما معلوم مى شود وگرنه از پیامد ناخوشایند این كار ایمن خواهیم بود، ماءمون پذیرفت و جلسه به پایان رسید.
آنان پس از بازگشت از پیش ماءمون ، به شور نشسته و به توافق رسیدند كه از قاضى نامى و مشهور یحیى بن اكثم دعوت نمایند تا در پیش ماءمون سئوالى از امام جواد علیه السلام بپرسد كه عاجز شود و به او وعده دادند كه پول كلانى خواهند داد لذا یحیى بن اكثم پذیرفت كه این كار را انجام دهد. آنگاه به نزد ماءمون برگشته و آمادگى خویش را اعلان كردند.
در روز معین ، مجلس آماده شد، هر كس درجاى خود قرار گرفت یحیى بن اكثم نیز آمد، ماءمون گفت براى ابوجعفر علیه السلام تشك و ساده اى (رختخواب ) انداختند و دوتا متكا گذاشتند، حضرت جواد علیه السلام و ماءمون در كنار هم نشستند، یحیى بن اكثم نیز روبروى امام جواد نشست و مردم نیز طبق مقامشان هر یك در جاى خویش قرار گرفته بودند.
یحیى ابن اكثم گفت : یا امیرالمؤمنین اجازه مى فرمائید كه از ابوجعفر سئوال بكنم ؟ گفت : از خودش اجازه بگیر.
یحیى به آن حضرت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائى مساءله اى بپرسم ؟
فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
یحیى گفت : خدا مرا فدایت گرداند اگر فردى در حال احرام شكارى را بكشد حكمش چیست ؟ (یادآورى این نكته خالى از لطف نیست كه این دانشمند معاند از روى عمد یك مساءله اى را انتخاب كرده بود كه فروع متعدد دارد و اگر بعضى از فروع جواب داده شود مى شود بحث را پیچاند و فروعات دیگر را طرح كرد، البته غافل از اینكه این خاندان علم با شیر مادر به جانشان ره یافته و با افاضات الهى از دانش دیگران بى نیاز و همواره بر ذروه كمال علمى درخشیده و خواهند درخشید.
امام جواد علیه السلام فرمودند: در حل كشته یا در حرم ؟ عالم به حرمت بوده یا جاهل ؟ از روى عمد كشته یا اشتباه ؟ آزاد بوده یا غلام ؟ صغیر بوده یا كبیر؟ این اولین صید او بوده یا بیشتر؟ آن صید از پرندگان بوده یا غیر آنها؟ كوچك بوده یا بزرگ ؟ شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده ؟ شب این عمل را انجام داده یا روز؟ احرام عمره بوده یا احرام حج ؟
یحیى از شیندن این فروع و مسائل متحیر و نشانه عجز و زبونى در قیافه اش ‍ آشكار شد و زبانش به لكنت افتاد و امر براى اهل مجلس روشن شد كه او حریف حضرت جواد علیه السلام نیست .
ماءمون گفت : خداى رابخاطر این نعمت و درستى تشخیص خودم حمد مى كنم ، آنگاه رو به عباسیان كرد و گفت : اكنون آنچه را كه منكر بودید بر شما روشن شد؟
آنگاه ماءمون از امام خواست كه خطبه بخواند و امام خطبه خواند و عقد ام الفضل میان ایشان و ماءمون واقع گردید و صداق او را مبلغ پانصد درهم كه با مهریه جده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برابر بود مقرر فرمود.
وقتى كه عقد جارى شد خدمتگزاران و اطرافیان ماءمون آمدند و با غالیه (ماده خوشبو) محاسن خواص اهل مجلس را خوشبو كردند سپس نزد سایر اهل مجلس رفتند و آنها را نیز معطر ساختند و بعد سفره و خوانهاى طعام آوردند و مردم غذا خوردند و ماءمون مطابق شاءن هر گروهى جایزه داد و غیر از خواص بقیه مردم پراكنده شدند.
آنگاه ماءمون از حضرت جواد علیه السلام تقاضا كرد در صورتى كه مایل باشید جواب مسائل شخص محرم را بفرمائى تا بهره مند شویم .
حضرت فرمودند: اگر محرم صیدى را در غیر حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد یك گوسفند كفاره آن خواهد بود كه باید قربانى كند، اگر آن صید در حرم باشد باید دو گوسفند قربانى كند، اگر جوجه اى را در حل بشكد باید یك بره كه از شیر گرفته شده قربانى نماید، ولى قیمت آن جوجه بر او واجب نیست ولیكن اگر جوجه را در حرم بكشد كفاره اش یك گوسفند و قیمت جوجه است .
اگر صید از حیوانات وحشى مثل الاغ وحشى باشد باید یك گاو قربانى كند، اگر صیدى كه كشته شترمرغ باشد باید یك شتر قربانى كند.
كفاره كشتن صید بر عالم و جاهل مساوى است . اگر عمدا صید را بكشد گناه كرده ، ولى چنانچه از روى اشتباه باشد چیزى بر او نیست .
كفاره فرد حر بر خودش واجب است و كفاره غلام بر مولاى او واجب مى شود براى صغیر كفاره نیست ، ولى بر كبیر كفاره واجب است .
شخصى كه پشیمان شود بعد از كفاره عقاب آخرت ندارد ولى آنكه بر كشتن صید اصرار ورزد دچار عذاب آخرت نیز مى شود.
ماءمون كه از تبیین و تشریح احكام فروع این مسئله شوق زده شده بود گفت : احسنت یا اباجعفر خداوند براى تو خیر بخواهد اگر صلاح مى دانید شما نیز سؤ الى از یحیى بن اكثم بپرسید؟
امام فرمود: سؤال بكنم ؟
یحیى (كه حساب كار دستش آمده بود) گفت : فدایت شوم میل میل شماست اگر از من چیزى بپرسى چنانچه بلد بودم جواب مى دهم وگرنه از خود شما یاد مى گیرم .
امام فرمود: چه مى گوئى درباره این مسئله كه:
مردى در اول روز به زنى نگاه كرد كه بر او حرام بود، چون آفتاب بلند شد آن زن بر او حلال گردید همین كه ظهر شد بر او حرام گردید وقتى به موقع عصر فرا رسید حلال شد وقتى آفتاب غروب كرد حرام گشت ، در زمان عشا حلال شد وقتى نصف شب شد حرام گردید، چون فجر طلوع كرد بر او حلال شد این چطور زنى است ؟ به چه علت حلال و حرام گردید؟
یحیى كه حسابى گیج شده بود، گفت : به خدا سوگند قسم كه من جواب این مسئله را نمى دانم شما بفرمائید تا یاد بگیرم .
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این زن كنیزى است و آن مرد اجنبى و نامحرم است .
اول صبح نگاه كردن آن مرد به آن زن (براى اینكه نامحرم بود) حرام بود.
چون آفتاب بلند شد آن كنیز را خرید بر آن مرد حلال شد. موقع ظهر آن كنیز را آزاد كرد حرام شد. وقت عصر آن زن را تزویج كرد حلال شد. موقع غروب به سبب ظهار (كه شوهر به همسرش بگوید پشت تو نظیر پشت مادر من باشد) حرام شد زمان عشا چون كفاره ظهار را داد حلال گردید نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، چون طلوع فجر فرا رسید رجوع كرد لذا آن زن بر آن مرد حلال شد.
آن گاه ماءمون به حاضران در مجلس روى كرد و گفت : در میان شما كسى هست كه این مساءله چنین جواب دهد؟گفتند: نه والله امیرالمؤمنین به راءى خود داناتر است .
ماءمون گفت : واى بر شما، اهل بیت از نظر فضل و كمال درمیان مردم ممتازند و كمى سن مانع فضیلت ایشان نمى شود(18).
بیان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صمیمى و همنشین ابن ابى داود نقل شده كه گفت : روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حالیكه اندوهگین بود درباره حزنش ‍ بااو سخن گفتم ، گفت : امروز دوست داشتم كه بیست سال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از این سیاه (بنا به نقلى چهره ایشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى علیه السلام در نزد امیرالمومنین ثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خلیفه از نحوه تطهیر آن دزد به سبب اجراى حد سوال كرد و براى همین موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن على علیه السلام را هم احضار كرد از ما پرسید كه قطع دست از كجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خلیفه گفت : دلیل آن چیست ؟
گفتم : براى اینكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر این فرمایش خداى تعالى در تیمم كه : فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم(19) و با من عده اى در این فتوى اتفاق كردند. و دیگران گفتند: بلكه واجب است كه از آرنج قطع شود.
خلیفه : گفت دلیل بر آن چیست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ایدیكم الى المرافق(20) و این دلالت دارد براینكه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خلیفه روى كرد به امام جواد علیه السلام و گفت :اى اباجعفر در این موضوع چه مى فرمائید.
امام جواد علیه السلام فرمود: اى امیرالمؤمنین قوم در این باره سخن گفتند خلیفه گفت : آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چیست ؟
امام علیه السلام فرمودند: اى امیرالمؤمنین مرا معاف دار.
خلیفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه رأى و نظرت را بیان فرمائى .
- گفتنى است كه شاید این همه اصرار آن خلیفه بد ذات براى تحریك حسد علماى دربار و مدعیان فقاهت بر علیه حضرت جواد علیه السلام بود - امام فرمودند: حال كه سوگند دادى مى گویم كه همه آن ها اشتباه كردند در این مورد سنت است همانا واجب است كه از پیوند استخوانهاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمایند.
خلیفه گفت : دلیل این حكم چیست ؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله كه فرمود: سجده بر هفت عضو هست ؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانیكه دستش از مچ دست بریده شود یا از آرنج براى این دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نماید و خداى متعال فرمود: و ان السماجد لله (21) مسجدها از آن خداست یعنى این اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدایند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گوید: معتصم از این حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست .
ابن ابى داوود گوید: در آن لحظه من قیامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زنده نبودم .
- حال ببینید سرانجام حسد این عالم بى عمل دربارى را كه با وجود یقین به صحت حكم امام براى آن كه مبادا پذیرش و مقبولیت این چراغ هدایت برخوردار از علم لدنى بازار وى را كساد كند به چه جنایتى هولناك دست مى زند و در لباس نصیحت و خیرخواهى خلیفه جائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد علیه السلام تحریك مى كند چه بدفرجامى كه این بدبخت براى خود تدارك دید از شر حسد و شیطنت حسودان به خداوند پناه مى بریم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خیرخواهى امیرالمؤمنین بر من واجب است چیزى را مى گویم كه مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى شوم .
خلیفه گفت : آن چیست ؟
گفتم : زمانیكه امیرالمؤمنین در مجلس خود فقیهان رعیتش و دانشمندان آنها را براى امرى كه از امور دین واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم این مسئله سؤ ال مى كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گویند و در حالیكه در مجلس خلیفه اهل بیت او، فرماندهان ، وزراء و كاتبان هستند مردم از بیرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى همه آنها را كنار مى گذارد به خاطر قول مردى كه قسمتى از این امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جواد علیه السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خلیفه است و سپس به حكم ایشان كه برخلاف حكم فقهاست دستور مى دهد؟! این چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خلیفه تغییر كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت : خداوند به سبب این خیرخواهى به تو جزاى خیر دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرایش دستور داد كه امام جواد علیه السلام را به منزلش دعوت نماید پس او دعوت كرد امام علیه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در مجالس شما حضر نمى شوم .
آن وزیر گفت : من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش ‍ خانه ام قدم گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جویم و فلانى از وزراى خلیفه دوست دارد شما را ملاقات نماید و با اصرار به امام علیه السلام قبولاند و ایشان را مسموم كرد(22).

پى‏نوشتها:

1- فرازهایى از زیارت امام محمد تقى - مفاتیح الجنان ص 880.
2- شجاع الدین ابراهیمى .
3- مؤ ید در ص 205، مدایح و مراثى .
4- اثبات الوصیه ، مسعودى ص 210 - عیون المعجزات - اصول كافى ج 1 ص 320 - ارشاد ص ‍ 318.
5- اثبات الوصیه ، ص 210.
6- مناقب ابن شهرآشوب - ج 4، ص 377
7- اثبات الوصیة ص 210.
8- بحارالانوار ج 50، ص 15.
9- كافى ، ج 1، ص 492.
10- روضة الواعظین مجلس 26، مناقب ج 4، ص 379.
11- مناقب ج 4، ص 379 - تهذیب الاحكام شیخ طوسى - ج 6، ص 90 باب 37
12- زندگانى حضرت امام جواد و جلوه هاى ولایت - مدرسى چهاردهى ص 23 و 22.
13- تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209
14- ارشاد مفید ص 316.
15- دلائل الامامه ص 209.
16- ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
17- جنات الخلود، چاپ تهران .
18- اصول كافى ، ج 1 ص 323، حدیث 14
19- انوارالبهیه ص 124.
20- اثبات الوصیه ص 210.
21- اصول كافى ج 1، ص 321، حدیث 9 انوار البهیه ص 125، اثبات الوصیه 211.
22- ارشاد ص 318.

منبع:زندگانی امام جواد علیه السلام
يکشنبه 23/7/1391 - 19:31
اهل بیت
نویسنده:عبدالله صالحی
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد(ع)
مرحوم كلینی ، و عیّاشی و دیگر بزرگان آورده اند:
مدّتی پس از آن كه حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السلام به شهادت رسید، شخصی به نام علی بن حسّان نزد امام محمّد جواد علیه السلام حضور یافت و عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! مردم نسبت به مقام و موقعیّت شما كه در عُنفوان جوانی امام و حجّت خدا بر آن ها می باشی ، مشكوك هستند و ایجاد شبهه می كنند؟! حضرت جوادالائمّه علیه السلام لب به سخن گشود و اظهار داشت : چرا مردم چنین مطالبی را بر علیه من ایراد می كنند؟ و سپس افزود: خداوند متعال بر حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله این آیه شریفه قرآن را فرستاد: قل هذه سبیلی اءدعوا إ لی اللّه علی بصیرة اءنا و من اتّبعنی. یعنی ؛ بگو: ای پیامبر! این روش من است كه مردم را به سوی خدای یكتا دعوت می كنم با هر كه از من تبعیّت و پیروی كند. بعد از آن ، امام جواد علیه السلام فرمود: به خدا قسم ، كسی غیر از علی بن ابی طالب از پیغمبر خدا صلوات اللّه علیهما تبعیّت نكرد؛ و در آن زمان 9 سال داشت و من نیز اكنون 9 ساله هستم . همچنین مرحوم كلینی و برخی دیگر از بزرگان آورده اند: شخصی خدمت امام محمّد جواد علیه السلام شرفیاب شد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! عدّه ای از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه می كنند؟! امام جواد علیه السلام در پاسخ چنین فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود علیه السلام وحی فرستاد كه فرزندش ، سلیمان را خلیفه و وصی خود قرار دهد، با این كه سلیمان كودكی خردسال بود و گوسفندچرانی می كرد. و این موضوع را برخی از علماء و بزرگان بنی اسرائیل نپذیرفتند و در اءذهان مردم شكّ و شُبهه ایجاد كردند. به همین جهت ، خداوند سبحان به حضرت داوود علیه السلام وحی فرستاد كه عصا و چوب دستی اعتراض كنندگان و از سلیمان هم بگیر و هر كدام را با علامتی مشخّص كن كه از چه كسی است ؛ و سپس آن ها را شبان گاه در جائی پنهان نما. فردای آن روز به همراه صاحبان آن ها بروید و چوب دستی ها را بردارید، با توجّه به این نكته ، كه چوب دستی هركس سبز شده باشد همان شخص ، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود. و همگی این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجراء در آوردند، عصای سلیمان سبز و دارای برگ و ثمر شد. پس از آن ، همه افراد قبول كردند و پذیرفتند كه او حجّت و پیامبر خدا می باشد.
همچنین علی بن أ سباط حكایت كند:
روزی به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام از شهر كوفه خارج شدیم و حضرت سوار الاغ بود. در مسیر راه به گلّه گوسفندی برخوردیم كه گوسفندی از آن گلّه عقب مانده بود و سر و صدا می كرد. امام علیه السلام توقّف نمود و سپس به من دستور داد كه چوپان را نزد حضرتش احضار نمایم ، پس من رفتم و چوپان را خبر دادم ؛ و او نیز آمد. هنگامی كه چوپان نزد حضرت وارد شد، امام علیه السلام به او فرمود: این گوسفند مادّه از تو گلایه و شكایت دارد؛ و مدّعی است كه تو تمام شیر آن را می دوشی ، به طوری كه وقتی نزد صاحبش بازمی گردد، شیری در پستانش نیست . و می گوید: چنانچه از ظلمی كه نسبت به آن انجام می دهی ، دست برنداری و به خیانت خود ادامه بدهی ، از خدا می خواهم تا عمر تو را كوتاه گرداند. چوپان اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! من شهادت بر یگانگی خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله می دهم ؛ و این كه تو وصی و جانشین او هستی . و سپس افزود: خواهشمندم بفرما علم و معرفت نسبت به سخن این برّه را از كجا و چگونه فرا گرفته ای ؟ حضرت فرمود: ما - اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام - خزینه داران علوم و غیب ها و نیز حكمت های الهی هستیم ، همچنین جانشینان پیامبران و وارثان آن ها می باشیم ؛ و خداوند متعال ما را بر دیگر بندگانش گرامی و مورد توجّه خاصّ قرار داده است ، او از فضل و كرمش همه علوم را به ما آموخته است.
يکشنبه 23/7/1391 - 19:29
اهل بیت
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستان دوستان
امام نهم حضرت جواد (ع) در دهم رجب 195 هجری قمری در مدینه متولد شد و آخر ذیقعده سال 220 هجری قمری بر اثر زهری كه به دستور معتصم عباسی توسط ام الفضل همسر آن حضرت (دختر ماءمون) به او رسید در بغداد شهید شد، در ماجرای ازدواج ام الفضل (دختر ماءمون) روایت كرده اند: پس از شهادت حضرت رضا (ع)، مردم نسبت به ماءمون (هفتمین خلیفه عباسی) ظنین شدند، و موقعیت او به خطر افتاد، او برای كسب وجاهت از دست رفته همواره می خواست خود را به آل علی (ع) نزدیك گرداند، بر همین اساس خواست دخترش را همسر امام جواد (ع) گرداند، بستگان ماءمون از این كار ناراضی بودند و اعتراض شدید كردند. ماءمون در سفری كه از خراسان به بغداد رفت ، امام جواد (ع) را از مدینه به بغداد طلبید، امام جواد (ع) عازم بغداد شد. ماءمون قبل از آنكه با امام جواد ملاقات كند، به صحرا رفت و باز شكاری او، ماهی كوچكی را از هوا صید نمود، ماءمون آن ماهی را از منقار باز گرفت و در دست خود پنهان نمود و سپس مراجعت كرد وقتی با امام جواد (ع) ملاقات نمود و از آن حضرت پرسید: این را كه در درون دستم پنهان كرده ام چیست ؟ امام جواد (ع) فرمود: خداوند دریاهائی آفرید كه ابر از آن دریاها بلند می شود، و ماهیان ریزه با آن ابر بالا می روند، و بازهای سلاطین آنها را شكار می كنند، و پادشاهان آنها را در كف می گیرند، و سلاله نبوت را با آنها امتحان می نمایند. ماءمون گفت : حقّا كه تو فرزند امام رضا (ع) (و وارث علم او) هستی ، و این عجائب از این خانواده بعید نیست . آن حضرت را طلبید و بسیار به او احترام كرد و دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، بنی عباس اعتراض شدید كردند كه ماءمون دخترش را به نوجوانی داده است كه هنوز كسب علم و فضل نكرده است . برای آنكه ماءمون ، معترضین را قانع كند، مجلسی تشكیل داد و علمای بزرگ را به آن مجلس دعوت كرد، كه یكی از آنها یحیی بن اكثم قاضی بغداد اعلم علمای عصر بود، امام جواد (ع) را در صدر مجلس جای دادند و ماءمون نیز كنار آن حضرت نشست . در آن مجلس در حضور معترضین و اشراف ، یحیی بن اكثم پس از اجازه ، به امام جواد (ع) رو كرد و گفت : در حق كسی كه در احرام حج بود و حیوانی صید كرد و آن را كشت چه می فرمائید؟ امام جواد (ع) فرمود:
این مساءله ، دارای شاخه های بسیار است : 1 آیا آن محرم در حرم (مكه و اطرافش تا چهار فرسخ) بود یا در بیرون حرم ؟ 2 آیا او آگاه به مساءله بود یا ناآگاه ؟
3 آیا او عمدا آن صید را كشت یا از روی خطا؟ 4 آیا آم محرم ، آزاد بود یا برده ؟ 5 آیا او صغیر بود یا كبیر؟ 6 آیا این بار، نخستین بار او به صید و قتل بود یا قبلا نیز صید كرده بود؟ 7 آیا آن صید از پرندگان بود یا غیر پرندگان ؟
8 آیا آن حیوان صید شده ، كوچك بود یا بزرگ ؟ 9 آیا او به كار خود اصرار داشت یا اظهار پشیمانی می كرد؟ 10 آیا او در شب صید كرد یا در روز؟ 11 آیا او در احرام حج بود یا در احرام عمره ؟ یحیی با شنیدن این مسائل ، متحیر ماند و هوش از سرش رفت ، و درماندگی از چهره اش پدیدار گشت ، و زبانش لكنت پیدا كرد، و عظمت كمال و مقام علمی امام بر حاضران معلوم شد. پاسخ سؤالات یازده گانه فوق را از آن حضرت خواستند، آن بزرگوار به یك یك آن مسائل ، با بیان شیوا پاسخ داد. ماءمون فریاد زد: احسنتَ، احسنتَ! سپس از امام جواد (ع) خواستند: او نیز از یحیی بن اكثم ، مساءله ای بپرسد، حضرت به یحیی رو كرد و فرمود: به من خبر بده از مردی كه : 1 اول روز به زنی نگاه كند، حرام باشد.
2 پس از ساعاتی ، نگاه به آن زن برای او روا باشد. 3 و هنگام ظهر نگاه به آن زن برای او حرام باشد. 4 و هنگام عصر جایز باشد. 5 و هنگام غروب حرام باشد. 6 آخر شب ، جایز باشد. 7 نصف شب حرام باشد. 8 هنگام طلوع فجر جایز باشد. بگو بدانم این مسئله چگونه است ؟ یحیی گفت : سوگند به خدا پاسخ این مسائل و وجوه را نمی دانم . امام جواد (ع) فرمود: این زن ، كنیز شخصی بود، مردی به او در اول روز نگاه كرد كه نگاه او حرام بود. پس از ساعاتی آن كنیز رااز صاحبش خرید، نگاه آن مرد به آن زن جایز شد، هنگام ظهر آن كنیز را آزاد كرد، نگاه او به آن زن حرام گردید، هنگام عصر با او ازدواج كرد، نگاه به او جایز شد. هنگام غروب آن مرد به آن زن ظهار كرد، و نگاه آن مرد به آن زن حرام گردید، و در آخر شب ، كفاره ظهار را داد و نگاه به او جایز شد، نصف شب او را طلاق داد، نگاه مرد به او حرام گردید، صبح به آن زن رجوع كرد، نگاه به آن زن جایز گردید!! همه حاضران از بیان شیوا و دلنشین امام جواد (ع) حیران شدند، و به عظمت مقام علمی او اعتراف نمودند.
يکشنبه 23/7/1391 - 19:29
اهل بیت
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
ماءمون عباسی (هفتمین طاغوت عباسی) پس از شهادت حضرت رضا (ع) می خواست امام جواد (ع) را جزء اطرافیان خود كند (و او را به عنوان یكی از رجال دنیا خواه ، و از مشاوران مخصوص خویش معرفی نماید) برای این كار نقشه ها كشید، و ترفندهای گوناگونی به كار برد، ولی نتیجه نگرفت ، تا اینكه یك نقشه دیگری را اجرا كرد و آن این بود: هنگامی كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع) بفرستد دویست دختر از زیباترین كنیزكان خود را طلبید و به هر یك از آنها جامی كه در داخل آن گوهری (مثلا یك سكه طلا) بود داد تا وقتی كه حضرت جواد (ع) بر روی صندلی دامادی نشست ، آن دختران ، یكی یكی به پیش آیند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند (تا او بردارد) امام جواد (ع) به هیچ یك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد. در همان مجلس ، یك نفر ترانه خوان تارزنی بود كه مخارق نام داشت ، و دارای ریش بلندی بود، ماءمون او را طلبید، و از او خواست كاری كند كه امام جواد (ع) از آن حالت معنوی بیرون آید و دلش به امور مادی سرگرم شود. مخارق گفت : اگر امام جواد (ع) به چیزی از امور دنیا، مشغول باشد، من او را از آن گونه كه تو بخواهی به سوی دنیا می كشانم ، آنگاه مخارق در برابر امام جواد (ع) آمد و نشست ، و نخست مانند، الاغ عرعر كرد، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود ولی امام جواد (ع) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد وقتی كه دید آن ترانه خوان بی حیا دست بردار نیست ، بر سر او فریاد كشید و فرمود: اتق الله یا ذالعثنون : ای ریش دراز، از خدا بترس . مخارق از فریاد امام (ع) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتاد و دستش فلج شد، و تا آخر عمر خوب نشد، ماءمون جویای حال او شد، او گفت : هنگامی كه امام جواد (ع) بر سر من فریاد كشید، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم كه وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا این حالت از وجود من ، بیرون نمی رود.
يکشنبه 23/7/1391 - 19:27
تغذیه و تناسب اندام


همه شما آگهی‌های عجیب و غریبی را دیده‌اید که به شما مژده ی لاغر شدن را می‌دهند. معجزه 10 کیلو در 1ماه! اما عاقبت چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا حتی اگر بتوانید در یک ماه این همه وزن کم کنید می‌توانید آن را حفظ کنید یا اینکه همه تلاشتان در عرض مدت کوتاهی برباد می‌رود؟

محققان برای بررسی این موضوع 3 روش را به افراد توصیه کردند. روش اول رژیم کم‌چربی و کم‌کالری بود روش دوم رژیم مدیترانه‌ای و روش سوم یک رژیم کم‌کربو هیدرات بدون محدودیت کالری. جالب است بدانید رژیم مدیترانه‌ای بیشترین تغییرات وزنی را ایجاد کرد. اما بقیه رژیمها هم نتایج بدی در بر نداشت. لازم است بدانید رژیم مدیترانه‌ای یک رژیم سرشار از میوه، سبزیجات، ماهی، غلات سبوس دار و حبوبات است که در آن از چربی‌های سالم مانند روغن زیتون زیاد استفاده می‌شود. شیرینی‌ها، گوشت قرمز و چربی‌های اشباع مانند کره در این رژیم جایی ندارند.

در این بررسی رژیم غذایی تا 2 سال ادامه یافت و 85 درصد افراد همچنان بر رژیم خود باقی بودند اما بعد از 4 سال 67 درصد افراد بر رژیم خود پایدار مانده بودند و 11 درصدشان به روش دیگری روی آورده و 22 درصدشان هیچ رژیم غذایی نداشتند.

در پایان بررسی، رژیم مدیترانه‌ای مقام اول و سپس رژیم کم کربوهیدرات برنده شدند. چون هم میزان کاهش وزن شان بیشتر بود و هم توانسته بودند بهتر در رژیم خود باقی بمانند. با این حال متخصصان توصیه می‌کنند اگر می‌خواهید یک رژیم غذایی را در پیش بگیرید روشی را برگزینید که بتوانید بر آن باقی بمانید. یک روش عملی و دراز مدت! مانند رژیم مدیترانه‌ای که در آن تعادل و تنوع وجود دارد و می‌توانید تمام عمر به آن پایبند بمانید.
يکشنبه 23/7/1391 - 0:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته