• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 286
زمان آخرین مطلب : 3846روز قبل
سينمای ایران و جهان
جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه... این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.

جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی. در آن شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام. و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند. اما سکه ی صدقه ی آن رهگذر که غرورش را خرد نمی کند رانیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد. داستان من به کار نمی آید. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است.

چاپلین، جرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.....

به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت، باید برای آن صورت حساب بفرستی.....

دخترم  جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی. هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید.......

دخترم، جرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم....... 

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند.

دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.... روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است......

دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.

دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم:

*** انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. ***
چهارشنبه 10/9/1389 - 1:6
سينمای ایران و جهان


به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «یک دزدگیر» یک اثر صامت سینمایی با مدت زمان ۱۰ دقیقه است و چاپلین نقش‌آفرینی کوتاه سه دقیقه‌ای در آن داشته است.
بنابراعلام ان بی سی واشنگتون، این فیلم مدتی پس از ساخت گم شد و تاکنون که توسط «پل گیروکی» تاریخ فیلم‌شناس خریداری و کشف شد، در هیچ مکانی به روی پرده نرفته است.
بنابراین گزارش، «گیروکی» این فیلم را در یک فروش آثار آنتیک درمیشیگان خریداری کرده است. پل گیروکی عضوی از یک گروه خاص هنری است که با عنوان «مافیای کمدی صامت» شناخته می‌شوند.
«چاپلین» در فیلم «یک دزدگیر» با همان سبیل و نوع راه‌رفتن و رفتارش در نقش و لباس یک پلیس ظاهر شده است.
این فیلم به زودی در خلال برپایی جشنواره‌ی فیلم «اسلپستیکون» در سالن نمایش «روزلین اسپکتروم» برای نخستین‌بار در معرض تماشای مخاطبان و چاپلین دوستان قرار می‌گیرد.
این رویداد سینمایی از دیروز با حضور ۱۲۰ فیلم داستانی، موزیکال و صامت آغاز شده است و علاوه بر فیلم یک دزدگیر فیلم «LOST» این کمدین نابغه سینما به روی پرده می‌رود.
جشنواره‌ی فیلم «اسلپستیکون» امسال بخش ویژه‌ای را به بزرگداشت دو کمدین مطرح سینمای یعنی «ابوت و کاستلو» و «فتی آربوکل» اختصاص داده است.
مطرح ترین آثار در کارنامه فیلم‌سازی «چارلی چاپلین» عبارتند از: «ولگرد»؛‌ «شغل»؛ «بانک»؛ «مامور آتش‌نشانی»؛ «خیابان آرام»؛ «زندگی سگی»؛ «دوش‌فنگ»؛ «پسربچه»؛ «زائر»؛ «زن پاریسی»؛ «جویندگان طلا»؛ «سیرک»؛ «روشنایی‌های شهر»؛ «عصر جدید»؛ «دیکتاتور بزرگ»؛ «موسیو وردو»؛ «لایم‌لایت»؛ «سلطانی در نیویورک»؛ «کنتسی از هنگ‌کنک»؛ «خانه‌به‌دوش»؛ «پروفسور»؛ «طبقه مرفه» .
«کونتسی از هنگ‌کنگ» با بازی «مارلون براندو» و «سوفیا لورن»، آخرین حضور چاپلین در عرصه سینما بود.

منبع: isna.ir

چهارشنبه 10/9/1389 - 1:3
طنز و سرگرمی

مواد لازم:

کاغذ / قیچی / مداد رنگی یا ماژیک

 

ابتدا کاغذ را به شکل مربع در می آوریم. گوشه های رو به رو را به سمت هم خم کرده و دوباره باز می کنیم. این کار را با گوشه های دیگر هم تکرار می کنیم. سپس دوباره آن را باز می کنیم تا به مربع تبدیل شود.

هر چهار گوشه را به سمت مرکز خم می کنیم.

 

 

سپس دو گوشه بالایی را به سمت خط مرکزی خم می کنیم.

 

پایین مثلث را به سمت بالا خم می کنیم.

 

هر یک از دو گوشه های پایین را به سمت مرکز مثلث پایینی خم می کنیم.

 

سپس بخش پایینی را به سمت بالا خم می کنیم.

 نیمه بالایی مستطیل را به سمت پایین خم می کنیم . این قسمت پای قورباغه شما است.

 

با خم کردن بخش کوچکی از نقطه بالایی به سمت پاییین، سر قورباغه درست می شود. سپس با مداد رنگی و یا ماژیک برای قورباغه دو چشم بکشید. قورباغه ما آمده است. برای اینکه قورباغه بپرد کافیست نقطه مورد نظر را فشار دهید و انگشتتان را از روی قورباغه بردارید.

يکشنبه 7/9/1389 - 17:1
طنز و سرگرمی

 

مواد لازم :

پاکت قهو ه ای / کاغذ رنگی نارنجی / چسب یا منگنه / قیچی / مداد و ماژیک

ابتدا دستهایتان را بر روی کاغذ رنگی بگذارید و دور تا دور آن را با مداد خط بکشید

 

 

سپس آنها را قیچی کنید. شاخهای گوزن ما آماده است

دو لبه پاکت را به سمت داخل نقطه چین بزنید.

نقطه چین ها را به سمت داخل تا بزنید.

 شاخهای گوزن را که آماده کرده بودید، با چسب یا منگنه به پشت سر گوزن وصل کنید و با ماژیک چشم و دهان بکشید. حالا هر چی که دوست داری داخل کیف گوزنی ات قرار بده.

يکشنبه 7/9/1389 - 16:58
طنز و سرگرمی

مواد لازم : 

 مقوایی سفید یا رنگی / قیچی / چسب  مایع / ماژیک های رنگی یا نوار چسب های

 

 ابتدا یک مقوای سفید یا رنگی بر می داریم.

 سپس مانند تصویر این قسمت از مقوا را قیچی می کنیم.

مقوا را مانند شکل می پیچانیم.

  دو قسمت به هم رسیده را با چسب به هم می چسبانیم.

 حالا می توانیم با کاغذهای رنگی ، برچسب های رنگی و یا عکس های رنگی کلاه تولد را قشنگتر کنیم.

يکشنبه 7/9/1389 - 16:56
تاریخ

چند سال قبل زمانی که ما بچه بودیم و تلویزیونمان سیاه و سفید بود و 2 شبکه بیشتر نبود، سریالی از شبکه 2 پخش می شد که یکشنبه شبها همه خانوادهها را پای تلویزیون می نشاند. حتی از یکی - دو روز قبل منتظر رسیدن یک شنبهها بودیم تا این سریال را تماشا کنیم. نام این سریال «شمشیر تیپو سلطان» بود، اما اینکه چرا خاطره این فیلم را به یاد شما آوردهایم، به خاطر شخصیت تیپو سلطان است، مردی که میتوان از او الگو گرفت و به وجود کسی مثل او در تاریخ افتخار کرد.

تیپو سلطان که بود؟

تیپو به معنای ببر است، و تیپو سلطان در هند معروف به ببر هندوستان است. او پادشاهی شیعه بود که سالها با انگلیسیهای استعمارگر جنگید و دو دهه استعمار انگلیسیها بر هند را عقب انداخت.

پدرش حیدرعلی خان بهادر در دستگاه نظامی راجههای میسور، موقعیت ممتازی به دست آورد و بعدها به امیری میسور رسید و به سلطان حیدرعلی خان بهادر مشهور شد. تیپو سلطان در سال 1750میلادی، در ناحیه دیون هلی در شهر سرنگاپتم، مرکز حکومت میسور به دنیا آمد و در علوم مختلف اطلاعات کسب کرد. به خصوص در علوم کشوردارى. زمانی که پدر تیپو سلطان از دنیا رفت، او جوان بود و عدهای از امیران تصمیم گرفتند او را برکنار کرده و خود جای او بنشینند، اما تیپو سلطان بسیار باهوش و قوی بود و خیلی زود مخالفان را سر جایشان نشاند. سردارانی که به هند خیانت کرده و دنبال قدرت بودند، با استعمارگران انگلیسی متحد شدند تا تیپو سلطان را که دست به اصلاحات زده بود، از بین ببرند. در جنگی که در گرفت، سپاه مخالفان و سپاه انگلیس شکست سختی خوردند و انگلیسیها تسلیم شدند. تیپو هر منطقهای را که میگرفت، مردم را به اسلام و تشیع فرامیخواند و به آنها کمک میکرد تا درس بخوانند و در برابر استعمارگران بایستند.

استعمارگران انگلیس که بزرگترین مانع را تیپو سلطان میدیدند، تمام تلاش خود را برای نابودی او به کار گرفتند، اما در دهها جنگی که بین تیپو سلطان و سپاه استعمارگران به وجود آمد، تیپو سلطان بارها پیروز شد و بسیاری از سرزمینها اسلام را پذیرفتند، تا اینکه انگلیسیها با متحد کردن امیران و راجههای مناطق مختلف پایتخت، تیپو سلطان را محاصره کردند و بعد از جنگی طولانی تیپو سلطان شهید شد. انگلیسیها پس از دستیابی به قصر او، آن را غارت کردند و کتابخانه بسیار ارزشمندش را به انگلستان بردند و یک نفر دست نشانده را که بچهای پنج ساله بود به عنوان راجه در میسور حاکم کردند.

تیپو سلطان پادشاهی مسلمان و بسیار معتقد بود. اوقات فراغت خود را صرف عبادت میکرد و پس از نماز صبح معمولاً به خواندن قرآن میپرداخت. روزانه دو بار غذا میخورد و بر زمین میخوابید و همیشه آماده نبرد بود.

تیپو سلطان برنامههای زیادی برای ایجاد تحول در سرزمین هند داشت که استعمارگران انگلیس مانع اجرای آنها شدند. جالب است بدانید زمانی که انگلیسیها در منطقه هند و خاورمیانه به استعمار کشورها میپرداختند، تیپو سلطان به کشورهای مختلف نامه نوشت تا برای مقابله با استعمارگران متحد شوند. یکی از آنهایی که تیپو برایش نامه نوشت، فتحعلی شاه قاجار، پادشاه ایران بود، اما فتحعلی شاه که در عیش و نوش غرق شده بود، پادشاه شیعی هند را تنها گذاشت و به او جواب رد داد.

تیپو سلطان هم شیعه بود و هم فارسی زبان. او بیشتر اوقات به فارسی حرف میزد. وی به تاریخ پادشاهان ایران و عرب، به خصوص اوضاع دینی، تجاری و سرگذشت آنان علاقهمند بود و کتابهای تاریخی مطالعه میکرد.

او نام ماههای هند را به فارسی تغییر داد و آنها را بر اساس حروف الفبا مرتب کرد. همچنین دستور داد سکههای جدیدی ضرب کنند و بر آنها نامهای اسلامی نهاد.

مقبره تیپو سلطان در میسور است و هر ساله در سالگرد شهادتش، مراسمی در آنجا برگزار میشود. به یاد او مؤسسه و مرکز تحقیقات و موزهای نیز در آن محل دایر شده است.

جالب است بدانید شمشیر تیپو سلطان که معروف به شمشیر مبارزه با استعمار بود، به وسیله استعمارگران به تاراج برده شده بود که چند سال قبل توسط یکی از تاجران بزرگ میسور در یک حراجی خریداری شد و به سرزمین اصلیاش بازگشت.

شنبه 6/9/1389 - 11:15
اخبار

زنان پلیس ضدتروریسم در دبی و نمایش مهارت هایشان در طول یک مراسم فارغ التحصیلی در امارات


جمعه 5/9/1389 - 15:53
آلبوم تصاویر
جمعه 5/9/1389 - 15:48
لطیفه و پیامک

افغانیه میره خونه زنه دزدی، زنه میگه بیا این پول و طلا ها مال تو با من کاری نداشته باش! ، افغانیه میگه: خودتو به اون راه نزن! بگو کیسه نون خشکا رو کجا گذاشتی؟

----------------------------------------------------------------------------------------------------

غضنفر در و پنجره ساز بوده، میره خواستگاری ازش می پرسن: آقا داماد چی کارن؟ کلاس میزاره میگه ویندوز نصب می کنم. عینک

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

حدود چند ماه قبل CIA  شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.
پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت :
- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!

 

مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت:
 – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم.
مامور CIA  نگاهی کرد و گفت :  مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید.
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:
- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش 
 مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد  اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
  – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،
کارمند CIA پاسخ داد:
- نه! همسرت را بردار و به خانه برو.
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:
– ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش.
 
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت:
- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است...
من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد!!!

جمعه 5/9/1389 - 15:44
اخبار

شاهکار گدایی 2010

دستگیری این شخص درتصویردرحال گدایی که ادعا میکرد ناقص است


جمعه 5/9/1389 - 15:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته