کد سوال : 600
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چگونه دعا و رياضت انسان را در سير و سلوك كمك مىكند؟
پاسخ : بر اساس جهان بينى اسلامى، عالم هستى، جهان اسباب و مسببات و علت و معلول است. طبق اين سنت الهى و قانون ثابت ازلى، در سراسر نظام آفرينش، هر پديده، عمل و طرز تفكرى، تنها از طريق علل و اسباب خاص خودش پديد مىآيد؛ چنان كه امام صادق«عليه السلام» فرموده است: H}«ان الله قد جعل لكل شىء باباً»{H؛ «خداوند براى هر چيزى درى (راهى) قرار داده است» و نيز فرمود: H}«ابى الله ان يجرى الاشياء الاّ باسباب فجعل لكل شىء سببا ...»{H؛ V}اصول كافى، ج4، كتاب ايمان و كفر.{V
؛ خداى بزرگ نپذيرفته جز آنكه همه چيز از طريق اسباب انجام يابد، پس براى هر چيزى سببى قرار داده است».
بر اين اساس خداوند متعال، فيوضات و عنايات خاص خود را تنها از مجارى و اسباب خويش محقق مىسازد و دو سبب و راه مهم در تحقق اين امر، «رياضت» و «دعا» است. سالك با رياضت - كه بيشتر در انجام واجبات و مستحبات و ترك حرام و مكروهات متجلّى است -، زمينه را براى ظهور انوار الهى در مشاعر ظاهرى و باطنى خويش، آماده مىسازد؛ زيرا با رياضت شرعى پردههاى ظلمت كنار رفته و فيوضات الهى عايد انسان مىشود.
رسولاكرم«صلى الله عليه وآله» از قول خداوند متعال نقل كرده است: «... هيچ بندهاى با چيزى به من نزديك نمىشود كه از آنچه بر او واجب گردانيدهام محبوبتر باشد. او با نوافل به من تقرب مىجويد و نزديك مىشود تا آنجا كه من او را دوست بدارم، وقتى او را دوست بدارم، گوش او باشم كه با آن مىشنود و چشم او باشم كه با آن مىبيند و زبانش باشم كه با آن سخن مىگويد و دست او باشم كه با آن مىگيرد و ...»V}اصول كافى، ج4، كتاب ايمان و كفر.{V.
«دعا» نيز، خواندن شخصى خاصى است كه در شرايط ويژه قرار گرفته باشد. اين خواندن چنان با عظمت است كه هيچ عبادتى برتر از آن نيست؛ زيرا «دعا» ارتباط مستقيم با مشاهده جمال و جلال حضرت حق دارد. آن گاه كه سالك سلوك معنوى، عظمت حق را با دريافت حضورى شهود مىكند، فقط او را صدا مىزند. به بيان ديگر، هنگامى كه بنده مولاى خويش را در مقام جواد، قادر، عليم و حكيم مشاهده مىكند و از طرفى خويش را عاجز، فقير و جاهل مىيابد؛ به او پناه مىبرد و از او كمك مىطلبد و در چنين شرايط و وضعيتى - كه عبد در حال معرفت حقيقى، خدا را شهود مىكند و فقط او را مىخواند - خداوند نيز خواسته او را اجابت مىكند؛ مجرا و سبب اجابت خداوند، چنين «معرفت و شهودى» است. پيامبر اكرم«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد: H}«لو عرفتم الله حق معرفته لزالت لدعائكم الجبال»{H؛ V}كنز المعال، ج 3، ص 142، حديث 5881.{V؛ «اگر شما آن طور كه بايسته است، عارف به ساحت مقدس حق بوديد، هر آينه به سبب دعايتان كوهها كنده مىشدند».
بنابراين دعاى حقيقى، چون از سر معرفت و شهود راستين حق است، يكى از مهمترين مجارى و اسباب تفضلات ربوبى است.V}در اين خصوص نگا: درآمدى بر سير و سلوك، ص67 - 78.{V
P}هر كه را دل پاك شد از اعتلال{E}آن دعايش مىرود تا ذوالجلال{P
V} مثنوى معنوى، دفتر3، بيت 2305.{V
کد سوال : 601
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : قبلاً وقتى دعاى كميل يا نماز مىخواندم حال عجيبى داشتم؛ ولى اكنون در من تأثيرى ندارد؟ چه كنم؟
پاسخ : يكى از دلايل اصلى و عمدهاى كه ما از عبادات خويش - چه در قالب نماز و چه در شكل ديگر - بهره فراوان نمىبريم و گاه احساس مىكنيم در مقاطعى در ما مؤثر نيست؛ نبود «حضور قلب» يا نبود «فراغت قلب» است. اگر بكوشيم در عبادات خويش، خود را از اشتغالات افكار دنيايى، فارغ سازيم و دل را يكسره خالى و خالص براى عبادت و مناجات با حق تعالى كنيم؛ مطمئن باشيم كه هيچ گاه از انجام دادن اين اعمال، دلسرد نشده و همواره لذت معنوى ژرف و عميقى برايمان حاصل مىگردد.
مشكل اين است كه افكار متشتت و انديشههاى پراكنده را براى وقت عبادت ذخيره مىكنيم؛ همين كه «تكبيرةالاحرام» نماز، يا «بسمالله» دعاى كميل را مىگوييم، گويى در دكانى را باز كردهايم، يا دفتر محاسبات را گشودهايم، يا كتاب مطالعه را در مقابل قرار دادهايم و يا مشكلات زندگى را مدنظر گرفتهايم!!. دل و قلب خويش را به امور ديگر مشغول مىداريم و از عمل به كلى غافل مىشويم! زمانى به خود مىآييم كه به حسب عادت، به سلام نماز يا عبارتهاى پايانى دعاى كميل رسيدهايم. به فرموده عارف واصل حضرت امام«رحمه الله»: «حقيقتاً اين عبادت فضاحت آور است و اين مناجات شرمانگيز».V}چهل حديث، 360.{V
بايد بدانيم كه در حال عبادات و مناجات، با حضرت حق تكلم مىكنيم و در اين گفت و گو اگر توجهمان به غير او باشد، پاسخى مثبت و مؤثر دريافت نخواهيم كرد. امام صادق«عليه السلام» مىفرمايد:
H}«لاحب للرجل المؤمن منكم اذا قام فى صلاة فريضة ان يقبل بقلبه الى الله و لا يشغل قلبه بامر الدنيا، فليس من عبد يقبل بقلبه فى صلاته الى الله تعالى الا اقبل الله اليه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنين اليه بالمحبة بعد حب الله ايّاه»{H؛V}وسائل الشيعه، ج4، ص686.{V «همانا من دوست مىدارم مرد مؤمنى را كه وقتى اقامه نماز واجب مىكند، قلبش را به سوى خداوند متوجه مىسازد و آن را مشغول امور دنيوى نمىكند. بندهاى نيست كه در نمازش با قلبش به سوى خدا توجه كند؛ مگر آنكه خداوند به وجهش به سوى او اقبال مىكند، و قلوب مؤمنان را با محبّت به سوى او متوجه كند، بعد از دوستى خداوند با او».
بايد توجه كرد كه اگر «فكر» و «دل» آدمى در جاى ديگر باشد، در حقيقت خود او همان جا است؛ نه نزد حضرت معبود. به عكس اگر «فكر» و «دل» او متوجه حق باشد، نزد او خواهد بود. بنابراين مشكل اساسى در عدم بهرهورى بايسته از عبادات و مناجات، عدم حضور دل و فكر انسان است. ما با هر حركت قلبى و فكرى، حركتى ديدنى و يافتنى داريم كه براى ما صحنههايى مىسازد - ابتهاجآور و يا هلاكت بار - آن هم در محضر ربوبى كه در حال تكلم و مناجات با اوييم.
P}چون رسيد اينجا سخن، لب ارببست{E}چون رسيد اينجا قلم درهم شكست{P
P}لب ببند ار چه فصاحت دست داد{E}دم مزن و الله اعلم بالرشاد{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر 4.{V
براى رفع اين كاستى و مشكل، عمل به راه كارهاى زير مفيد است:
T}يكم.{T
قبل از قيام به عبادت و ذكر و دعا؛ يعنى، آن هنگام كه انسان مىخواهد عبادت و مناجات را شروع كند، از خداى متعال با كمال تضرع، با فقر و مسكنت و با اصرار، بخواهد وى را به «حضور» موفق كند كه اصل مسأله عنايت او است. به هر روى بايد توجه كرد كه اگر خداوند، انسان را موفق و مؤيد بر اين امر نسازد، انسان از «حضور» برخوردار نخواهد شد.
T}دوم.{T
بهتر است در مرحله نخست، از طريق تحصيل «حضور فكر»، به تحصيل «حضور دل»
بپردازد؛ به اين صورت كه تصميم بگيرد «فكر» خويش را از همان وقت شروع به عبادت يا مناجات، از همه جا وهمه چيز قطع كند و به خداى متعال و معناى آنچه در محضر او مىگويد، متوجه سازد.
در اثناى عبادات و دعا، هر وقت و هرجا، به هر بهانهاى و به هر علتى «فكر» وى، خواست به اين سو و آن سو برود، نگذارد و «فكر» خود را در حال حضور نگه دارد و به «حضور» ادامه دهد. اگر «فكر» او بر اثر غفلت به اين سو و آن سو رفت، فوراً متذكر شده و رشته فكر را قطع كند و به «حضور» برگردد. بر اين تصميم در مقام عمل بايد كاملاً ملتزم بوده و مجاهدت كند و در آن هيچ سستى روا ندارد و خسته نشود. به هر صورت با «حضور فكرى»، «حضور دل» نيز محقق خواهد گشت و وقتى چنين شد، در عبادات و مناجات، تصميم بگيرد از همان ابتدا، فكر و دل را متوجه خداوند متعال سازد.V}نگا: مقالات، ج 3، ص 132-134؛ چهل حديث، ص 361 و 362؛ راهيان كوى دوست، ص 83 -84.{V
P}حضور خاطر اگر در نماز معتبر است{E}اميد ما به نماز نكرده بيشتر است{P
V} ابوسعيد ابوالخير.{V
کد سوال : 602
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : «شوق عبادت» و «طلب خدا» چگونه در نهاد آدمى ايجاد و تقويت مىشود؟
پاسخ : «اراده» بر اثر شدّت يافتن به مرحله «شوق» مىرسد و به عبارت ديگر «شوق» همان «اراده موكد» است.V}مراحل اخلاق در قرآن (تفسير موضوعى)، ج11، ص323.{V بر اين اساس اگر انسان بخواهد به عبادت و تسبيح حق شوق داشته باشد، بايد اراده خويش را نسبت به مطلوب ازلى، تقويت كند و اين از چند راه حاصل مىشود:
T}يكم.{T
از آنجا كه يكى از اركان اراده، علم به مراد و مقصود است،V}همان، ص315.{V هر چه اين معرفت و دانستن تقويت شود، اراده آدمى نسبت به مراد خويش، قوىتر خواهد شد. اين «اراده قوى» همان شوقى است كه نسبت به معبود حقيقى در انسان پديد مىآيد. از اين رو تقويت معرفت خداوند متعال و توسعه و تعميق بخشيدن آن در فكر و جان، شوق آدمى را به عبادت و تسبيح او ايجاد و تقويت مىكند.
T}دوم.{T
عارفان واصل - بر اساس آيات و روايات - پس از توبه، گام بعدى در سلوك معنوى را «طلب» و «خواستن» دانستهاند؛ يعنى، سالك بايد بخواهد و در طلب مقصود درآيد و اگراين طلب در انسان ضعيف باشد، شوق آدمى نيز در عبادت و تسبيح او ضعيف مىگردد.
P}شب مخسب و روز هم چيزى مخور{E}كاين طلب در تو پديد آيد مگر{P
V} منطق الطير، عطار.{V
و اساس امر در مقام «طلب حقيقى» خود را شكستن است؛ يعنى، سالك بايد بداند كه طالب حضرت حق، بايد از «خويش»، منسلخ گردد تا به مطلوب نايل آيد و اين طلب حقيقى جز با مجاهدت و كوشش به دست نمىآيد. بنابراين تلاش در به دست آوردن «طلب راستين» و تداوم بخشيدن به آن در وجود خويش، گام بعدى در ايجاد و توسعه شوق عبادت و تقديس حق است.
P}ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست{E}عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد{P
V}حافظ.{V
T}سوم.{T
ترك جدّى هواها و شهوات نفسانى، ضرورى است؛ زيرا وقتى هواى غير به هواى حضرت معبود كنار زده شد، هواى جناب او جايگزين هواى غير، در دل سالك خواهد بود. البتّه ترك هواها و مشتهيات نفسانى، به سادگى انجام نمىپذيرد و كار آسانى نيست. اين امر به جاى خود، رياضت مشروع است؛ البته بسيار طولانى و سخت. از اين رو توصيه بسيارى از دل سوختگان، براى آسان شدن اين عمل اين است كه به طور دائم بايد از جناب او مدد گرفت و از خدا صبر و تحمل در اين راه طلب نمود. از امامان معصومين«عليهم السلام» نيز بايد بهره گرفت و شفاعت آنان را به دست آورد تا در اين عمل مشكلها حل و سختىها آسان گردد، زيرا آنان واسطههاى فيض الهىاند.
P}تسبيح و خرقه لذت مستى نبخشدت{E}همّت در اين عمل، طلب از مىفروش كن{P
V}همان.{V
کد سوال : 603
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : رؤياى صادقه چيست و راه ديدن آن كدام است؟
پاسخ : «خواب» يكى از نشانههاى الهى است كه در خود حكايتهاى ناگفته بسيار دارد. اگر كسى از «خوديّت» خود بيرون بيايد و به «خواب»، به عنوان پديدهاى كه سرى در آن سو، دارد و ما را به آن سو مىكشاند، توجه كند؛ حكايتها، اشارتها و هدايتهاى بسيارى برايش پديدار خواهد شد. از همين رو خداوند متعال، علاوه بر آنكه «خواب» را به عنوان آيتى از آيات خود بر مىشمرد، در آن نشانهها و آياتى را نيز منظور فرموده و ما را به شنيدن وتدبّر در آن نشانهها دعوت مىكند.V}در اين خصوص نگا: خواب و نشانهاى آن، ص 39 - 113.{V
محى الدين ابن عربى خواب را حكمت نورى دانسته و آن را اولين مبدأ تلقى وحى الهى، براى اهل عنايت شمرده استV}فصوص الحكم، فص يوسفى.{V
و شايد به همين دليل باشد كه در پارهاى از روايات «خواب» يكى از اجزاى نبوّت تلقى گشتهV}بحارالانوار، ج61، ص117 - 193؛ و ج67، ص66.{V و در بعضى روايات ديگر اشاره شده كه در ابتدا از طريق خواب، به حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» وحى مىشده است.V}همان، ج18، ص195.{V به همين جهت «خواب» يكى از راههاى ارتباط انسان با «عالم غيب» تلقى گشته است؛ زيرا انسان در عالم خواب، به جهت اقتضاى قوانين و سنن حاكم بر آن، از بدن مادى خود منصرف گشته و با توجه به عالم غيب، حقايقى را مشاهده مىكند.V}در خصوص خواب نگا: طبيعيات شفاء، ص334 - 339؛ رساله قشيريه، ص175 - 180، تفسير امام فخر رازى، ج7، ص 266؛ كتاب المعتبر، ج2، ص417 - 423.{V
با توجه به اين حقيقت، عارفان معتقدند: از آنجا كه در عالم خواب، انسان با عالم غيب مرتبط شده، معانى و حقايق را از آنجا مىگيرد؛ دريافت كننده حقايق، نفس و روح انسان است و همو است كه آن معانى را با كمك قوه متخيله خويش، به صورتها و شكلهاى متناسبى تبديل مىكند؛ چنان كه ابن فارض مصرى (عارف بزرگ قرن هفتم) در قصيده تائيه خود مىگويد:
«... آيا تو گمان مىكنى آن كس كه تو را در بيهوشى خواب به انواع علوم و اسرار با خبر گردانيد، غير از تو مىباشد؟ چنين نيست؛ بلكه او حقيقت تو و همان اصل تو است كه به هنگام خواب و انصراف تو از تدبير بدن و روى آوردن تو به سوى عالم اصلى و موطن خود، بر خودِ تو در عالم غيب، به شكل عالَمى تجلى مىكند و تو را به فهم علوم و مسائل و معانى غريب، هدايت مىنمايد ...».V}به نقل از مقالات، ج1، ص157 و 158.{V
P}نى، تو گويى هم به گوش خويشتن{E}نى من و نى غير من اى هم تو من{P
P}همچو آن وقتى كه خواب اندر روى{E}تو ز پيش خود به پيش خود شدى{P
P}بشنوى از خويش و پندارى فلان{E}با تو اندر خواب گفتست آن نهان{P
P}تو يكى، تو نيستى، اى خوش رفيق!{E}بلكه گردونى و درياى عميق{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 3، ابيات 1299 - 1302.{V
امّا «رؤيا و خواب صادق»، خوابى است كه با حوادث خارج از ما - چه جسمى و چه اخلاقى و روحى - و حقايق عالم هستى، مرتبط بوده و مستند به آنها است. در اين نوع خواب، «نفس» انسان از عالم دنيوى گذشته و با توجه به هم سنخىاش با عالم مثال و عالم مجردات، با آن دو مرتبط مىگردد. از اين رو مستند به علل طبيعى جسمانى انسان (مانند گرم بودن يا سرد بودن مزاج) و نيز علل خلقى و روحى انسان (مانند عصبى بودن، حسادت ورزيدن، كينه داشتن و امثال آن) نيست. البته رؤياى صادق كه مرتبط و مستند به وراى ما (عالم مثال و مجردات) است، خود اقسامى دارد كه مجال طرح آن در اينجا نمىباشد.V}نگا: الميزان، ج1، ص 269 - 273.{V
نكته مهم آنكه آيا رؤياى صادق - كه در واقع پل ارتباطى با عالم غيب است و انسان در پرتو اين دسترسى، حقايق و صورى را مشاهده مىكند - پيش شرطى ندارد؟ آيا مقدماتى براى فراهم آمدن آن غوطهورى و نظارهگرى وجود ندارد؟ اصلاً راه رسيدن به آن كدام است؟
اولياى الهى با استفاده از آيات و روايات فرمودهاند: اگر كسى بخواهد در عالم بيدارى به اسرار عالم و آيات غيبى واقف شود، بايد «مراقبه» داشته باشد؛ يعنى، براى آمادگى دريافت حقايق و باطن جهان هستى، بايد مراقب اعضا، جوارح و اعمال خود باشد تا ظرفيت ادراك و فهم آيات الهى را پيدا كند. در عالم رؤيا و خواب نيز مراقبه لازم است. اگر كسى مىخواهد در عالم خواب، حقايق را - آن چنان كه هستند - بفهمد (رؤياى صادق) و از هدايتها و اشارات و ارشادهاى آنها سودجويد، بايد «مراقبه» داشته باشد. اين با مراقبت خود در عالم بيدارى و رعايت آداب خواب - كه در روايات ذكر شده - به دست خواهد آمد.
نظافت، طهارت، محاسبه اعمال روزانه، قرائت قرآن و بعضى از دعاها، كيفيت و چگونگى قرار گرفتن بدن هنگام خواب و خواندن دعا پس از بيدارى از خواب، كمترين آداب مراقبه است كه رعايت آن براى ديدن رؤياى صادق، بايسته و ضرورى است.
به هر حال انجام دادن واجبات و ترك محرمات، نظيف بودن، با وضو خوابيدن، محاسبه اعمال روزانه، خواندن سوره «توحيد» و «تكاثر»، خواندن دعاى H}«اللهم ان امسكت نفسى فى منامى فاغفرلها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادك الصالحين»{H قبل از خواب، خوابيدن بر سمت راست بدن و رو به قبله و خواندن دعاى H}«لا اله الا الله الحليم الكريم الحى القيوم و هو على كل شىء قدير سبحان رب النبيين و اله المرسلين، رب السموات السبع و مافيهن و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمد للَّه رب العالمين»{H (پس از خواب)، بسيار مؤثر است. گفتنى اينكه دعاى پس از خواب، براى خواب ديدن رؤياى صادق در شب بعد، بسيار مؤثر و مجرّب است.V}بحارالانوار، ج76، ص181 - 218؛ و ميزان الحكمه، ج10، ص 262 - 267.{V
P}هر كس اندازه روشن دلى{E}غيب را بيند به قدر صيقلى{P
P}هركه صيقل بيش كرد او بيش ديد{E}بيشتر آمد بر او صورت پديد{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 4، ابيات 2909 - 2910.{V
کد سوال : 604
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : از مطلبى كه در اسرار الصلوة امام«رحمه الله» نوشته شده، من اين گونه برداشت كردم تا موقعى كه انسان به مرحله شهود نرسيده، تمام نمازهاى او ضايع است؟ مقصود از اين مطلب چيست؟
پاسخ : براى فهم پاسخ اصلى به اين پرسش، توجه به امورى بايسته است:
T}يكم.{T
عبادت، همان خضوع و خشوع است كه با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود انجام مىشود.V}تفسير القرآن كريم، ج 2، ص 9.{V بنابراين عبادت، عملى است كه داراى انگيزه و جهت الهى باشد.
T}دوم.{T
عبادات يك ظاهرى دارند و يك باطن و سرّى و هر يك احكام خاص خويش را دارد. رعايت احكام ظاهرى عبادات، موجب قبولى ظاهرى عبادات است و مراعات احكام باطنى عبادات، باعث قبولى باطنى عبادات است.V}نگا: اسرار عبادات، ص 19 - 62؛ سرّ الصلوة، ص 18 - 23.{V
آنان كه به باطن عبادات توجه دارند، صرف رعايت احكام ظاهرى آن را - بدون توجه به ويژگىهاى باطنى - كافى ندانسته و آن را باطل تلقى مىكنند؛ هرچند از لحاظ ظاهر مطابق با شريعت باشد.
T}سوم.{T
با توجه به اين دو نكته، مىتوان عبادت را از نظر نيت و انگيزه عبادت كنندگان و نيز از حيث توجّه به امور باطنى آنها - كه برخاسته از گونهاى معرفت است - به سه دسته تقسيم كرد: عبادت سوداگران، عبادت بردگان و عبادت آزادگان؛ چنان كه در نهجالبلاغه آمده است: «گروهى خدا را از روى رغبت به پاداش عبادت مىكنند و اين عبادت «بازرگانان» است [ كه چشم به سود و زيان دارند] و گروهى خدا را از روى ترس [ از عذاب و آتش] عبادت مىكنند و اين عبادت بردگان است و گروهى خدا را براى سپاس گزارى عبادت مىكنند و اين عبادت آزادگان است».V}نهجالبلاغة، حكمت 51.{V
به عبارت ديگر عبادت بر سه گونه است: طمعكارانه، خائفانه و شاكرانه (شائقانه). گرچه هر سه درست و مقبول است؛ ولى بهترين، زيباترين و كاملترين آنها همان است كه برخاسته از حب، شوق و شكر باشد.V}كشاف اصطلاحات، ص 947.{V
P}بس كسان كايشان ز طاعت گمرهند{E}دل به رضوان و ثواب آن دهند{P
P}خود حقيقت معصيت باشد خفى{E}بس كدر كآن را تو پندارى صفى{P
V} مثنوى معنوى، دفتر1، ابيات 3384 - 3385.{V
عارفان الهى و سالكان سلوك معنوى، با الهام از متون دينى معتقدند: اصل مشترك در تمام عبادات، آن است كه انسان وقتى به سرّ عبادت مىرسد كه معبود را مشاهده كند.V}اسرار عبادات، ص156.{V
«سرّ»؛ يعنى، باطن. باطن عبادات، «مشاهده معبود» است. اين مشاهده و شهود نيز درجاتى دارد؛ درجات ابتدايى شهود آن است كه انسان سرى به قلبش زند و تأمل در قلب كند كه آيا در اين قلب غير از خدا، احدى هست يا خير؟ به چيزى علاقهمند است؟ اگر به خودش و لذايذ شخصى خويش، علاقهمند بوده و به تعلّقات جزئى خود دل سپرده است؛ معلوم مىشود در قلب او خدا خالصاً نيست و او به سرّ عبادت نرسيده است؛ زيرا سرّ عبادت وقتى است كه عابد، معبود را مشاهده كندو در ضمير عابد جز معبود چيزى حضور و ظهور نداشته باشد.
مرتبه عالى آن همان حقيقتى است كه امام على«عليه السلام» فرمود: H}«ما كنت اعبد ربّالم اره»{H؛ «من آن نيستم كه خدايى را كه با چشم جان و باطن نبينم، عبادت كنم». ايمان امام على«عليه السلام» شاهدانه بود و از اين رو عبادت خدا را زيارت او تلقى مىكرد. آن حضرت در تفسير H}«قد قامت الصلوة»{H مىفرمايد: H}«حان وقت الزيارة و المناجاة و قضاء الحوائج و دركِ المُنى و الوصول الى الله عز و جل و الى كرامته و غفرانه و عفوه و رضوانه»{H؛V}التوحيد، ص124، ح1؛ معانى الاخبار، ص41، ح1.{V « هنگام زيارت معبود و شهود او فرارسيده است؛ زيرا در نماز، بنده با خدا سخن مىگويد و او را مخاطب خود مىيابد. او خدا را سوداگرانه و بردهوار نمىپرستد؛ بلكه او را آزادانه عبادت مىكند، به طورى كه نه تنها از هر چه رنگ تعلق دارد آزاد است؛ بلكه از هر چه صبغه تعيّن دارد نيز رها است.V}نگا: مقاله حيات عارفانه امام على«عليه السلام»، در دانشنامه امام على«عليه السلام»، ج4، ص 48 - 50.{V
مقصود امام راحل نيز اين حقيقت است كه سالك سلوك معنوى و كسى كه مىخواهد به باطن نماز دست يابد؛ بايد نماز و عبادتش با احساس شهود و بلكه بالاتر با مشاهده حضرت حق باشد. به اين معنا كه خود را نديده و هر چه را كه مىفهمد و مىيابد، در او فانى ببيند. عارف راستين در هنگام نماز، بايد از ذات خويش غافل شود و تنها ذات حضرت حق را در اسما و صفات او، متجلى يابد و اين دستيابى به «باطن نماز» است. روشن است كه سالك حقيقى - كه نگاهش به نماز چنين است - نمازى را كه بدون اين باطن و سرّ باشد، نماز نمىداند؛ چراكه مىداند عبادات بدون مغز و روح و باطن مفيد نيست.V}سرّالصلوة، ص 55 - 59؛ اسرار الصلوة، ص176 - 197.{V
خلاصه آنكه: نماز تحفهاى است الهى كه بايد معراج مؤمن شود حال اگر چنين نشد، در حقيقت آدمى اين تحفه را ضايع كرده است؛ مانند كسى كه گوشت داراى پروتئين را بسوزاند و ضايع كند.
P}وز نماز و از زكات و غير آن{E}ليك يك ذره ندارد ذوق جان{P
P}مىكند طاعات و افعال سنى{E}ليك يك ذره ندارد چاشنى{P
P}طاعتش نغز است و معنى نغز نى{E}جوزها بسيار و وى مغز نى{P
P}ذوق بايد تا دهد طاعات بر{E}مغز بايد تا دهد دانه شجر{P
P}دانه بى مغز كى گردد نهال{E}صورت بى جان نباشد جز خيال{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر 2، ابيات 3393 - 3397.{V
کد سوال : 605
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : انسان چگونه مىتواند همه چيز را خدايى ببيند و به توحيد افعالى برسد؟ آيا گناهان گذشته در رسيدن به اين مقام تأثير دارد؟
پاسخ :
T}يكم.{T
بر اساس پارهاى از اشارات سالكان، «معرفت به خداوند متعال» شش مرتبه دارد كه عالىترين آن «معرفت فناى در حقّ» است. امّا قبل از آن، «معرفت ديدار حقّ» است. سالك در اين مرتبه خود حق را مشاهده مىكند و در پرتو حقّ، ماسوى الله را نظارهگر است. اين معرفت خود به سه نوع تقسيم مىشود:
1. شهود توحيد افعال،
2. شهود توحيد صفات،
3. شهود توحيد ذات،
در مرتبه «شهود توحيد افعال»، سالك در مراتب سير، به مقامى مىرسد كه هر فعلى را از حق مىبيند و افعال سالك در فعل حق محو و فانى مىشود. عارف در اين مرتبه مصداق آيه شريفه A}«وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»{A؛ V}انفال (8)، آيه 17.{V مىگردد و H}«و لا موثر فى الوجود الاالله»{H را به صورت حضورى درمىيابد. در مرتبه «شهود توحيد صفات»، سالك از فناى در فعل بالاتر مىرود و صفات وجودىاش محو در صفات الهى مىشود. در اين مقام سالك تمام محامد را به حق بازمىگرداند. در مرتبه «شهود توحيد ذات» خودى نيز بر مىخيزد.
P}ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست{E}تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز{P
T}دوم.{T
رسيدن به اين مرتبه - كه از عالىترين مدارج معرفتى است - نيازمند عزمى راسخ، طلبى هميشگى، رياضتى طاقت فرسا و استادى مجرب است و با يك توصيه و يا بيشتر از آن، محقق نمىگردد. اما در حدّ پايين و اوليه مىتوان گفت: بايد طالب معرفت به آداب و افعال چنان مقيد باشد كه هيچ كارى را انجام ندهد؛ مگر به امر و خواست و ميل خداوند و هيچ فعلى را ترك نگويد، مگر به نهى و اكراه پروردگار؛ يعنى، اميال خودش را وارد در افعال قرار ندهد و ميل و اراده الهى را منشأ افعال خويش بداند. دست و پاى خداوند شود؛ نه دست و پاى خويشتن و آرزوها و اميال خود. «افعالش» بندگى و عبادت و عبوديت حق باشد؛ نه آثار خواستههاى خود.
در توحيد صفاتى، آراسته به اخلاق، آداب و صفات الهى گردد. رحيم شود؛ چون خداوند ارحم الراحمين است. كريم شود؛ چون حضرت حق اكرم الاكرمين است. قدرتمند گردد؛ چون خداوند قادر متعال است. عالم شود، تا ظهور علم الهى گردد. به بيان ديگر، سعى كند صفات الهى مانند عفو، صبر، تقوا و احسان و ... را در وجود خويش جلوهگر سازد و به آنها متصف شود. نسبت به خلق خداوند همچون حضرت حق - البته به اندازه مخلوقيت و ظرفيت خويش - خدمت كرده، عفو و بخشش و ... داشته باشد.
P}راستى كن اى تو فخر راستان!{E}اى تو صدر و من درت را آستان!{P
P}آستان و صدر در معنى كجاست{E}ما و من كو آن طرف كآن يار ماست{P
P}اى رهيده جان تو از ما و من{E}اى لطيفه روح اندر مرد و زن!{P
P}مرد و زن چون يك شود آن يك تويى{E}چونكه يكجا محو شد آنك تويى{P
P}اين من و ما بهر آن برساختى{E}تا تو با خود نرد خدمت باختى{P
P}تا من و توها همه يك جان شوند{E}عاقبت مستغرق جانان شوند.{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر 1، ابيات 1783 - 1788.{V
T}سوم. {T
اگر سالك راه، از گناهان خويش تائب نباشد، به آن مقامات راه پيدا نخواهد كرد. از اين رو «توبه از گناهان و آلودگىها» نخستين قدم در طى طريق و سلوك است. پس از توبه چهره مخالفت و عناد - كه بر اثر گناهان در نامه عمل آدمى ثبت شده بود - كنار رفته و در باطن قيافه آن قطعه مىشود: شرمندگى، ندامت، كوچكى، تضرع و اطاعت محض. هنگامى كه چنين شد، اثرش آن خواهد بود كه گناهان گذشته، تبديل به حسنات مىشودV}نگا: فرقان (25)، آيه70 و 71؛ بحارالانوار، ج7، ص261 و 262، ح12؛ و نيز ر.ك: مواقف حشر، ص91 - 95.{V در اين صورت نه تنها گناهان گذشته، مانع ارتقا و تعالى آدم و رسيدن به توحيد افعالى و صفاتى نخواهد شد؛ بلكه توبه از گناهان، زمينه را براى صعود، بيشتر فراهم خواهد ساخت.
P}گر سيه كردى تو نامه عمر خويش{E}توبه كن زآنها كه كردستى تو پيش{P
P}عمر اگر بگذشت بيخش اين دم است{E}آب توبهش ده اگر او بى نم است{P
P}بيخ عمرت را بده آب حيات{E}تا درخت عمر گردد با نبات{P
P}جمله ماضىها ازين نيكو شدند{E}زهر پارينه از اين گردد چو قند{P
P}سيئات را مبدل كرد حق{E}تا همه طاعت شود آن ما سبق{P
V}مثنوى معنوى، دفتر5، ابيات 2221 - 2225.{V
V} در خصوص توحيد افعالى نگا: تجلى و ظهور در عرفان اسلامى، ص296 - 305.{V
کد سوال : 606
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چگونه به خدا بسيار نزديك شويم؟
پاسخ : حضرت على«عليه السلام» مىفرمايد: H}«من احبّ ان يعلم كيف منزلته عندالله، فلينظر كيف منزلة الله عنده، فانّ كل من خير له امران، امر الدنيا و الآخرة، فاختار امر الآخرة على الدنيا، فذلك الذى يحب الله و من اختار امرالدنيا فذلك الذى لا منزلته للَّه عنده»{H؛V}بحارالانور، ج 67، ص 25.{V «هر كس مىخواهد بداند منزلت او نزد خداى متعال چگونه است، بايد ببيند منزلت خداى متعال نزد وى چگونه مىباشد؛ زيرا هر كس كه مُخيّر گشته است بين دو امر: امر دنيا و آخرت. هر كس امر آخرت را بر دنيا مقدم داشته و اختيار مىكند، پس او خدا را دوست مىدارد، و هر كس امر دنيا را مقدم داشته و آن را برمىگزيند و اختيار مىنمايد، پس خداى متعال را نزد وى منزلتى نيست».
بر اساس اين بيان، اگر انسان در حركات و سكنات خود جانب خداى متعال را بگيرد. خداى متعال نزد وى منزلت دارد و اين، نشانه آن است كه او نزد خداوند منزلت دارد. اما اگر انسان در حركات و سكنات خود، جانب خدا را مراقبت نكند ،خداى متعال نزد وى، منزلت ندارد و اين نشانه آن است كه وى نزد خدا منزلت ندارد.
مراقبت جانب خدا نيز، به معناى مراقبت ادب حضورى در پيشگاه پروردگار است؛ يعنى، رعايت آداب ظاهرى و باطنى. خداوند متعال به ظاهر و باطن احاطه دارد و حاضر در ظاهر و باطن است؛ از اين رو در محضر او خلاف مرادِ و رضاى او سر نزند.
اگر مىخواهيد به خداوند نزديك شويد، خويش را در حضور او ببينيد و ادب حضور را - چه در ظاهر و چه در باطن - مراعات كنيد. هر حركتى كه انجام دهيد، هر نگاهى كه مىكنيد، هر كلمهاى كه مىگوييد و هر آنچه در ظاهر از شما سر مىزند؛ همه در محضر حق است و از نظر جناب او دور نيست و اگر حركت، نگاه و گفتار شما و آنچه در ظاهر از شما سر مىزند، برخلاف رضاى او باشد، چگونه مىتوانيد در حضور او، ادعاى طاعت و حبّ او و تقاضاى طلب رضوان و نزديكى به او را داشته باشيد؟
P}هين مراقب باش گر دل بايدت{E}كز پى هر فعل چيزى زايدت.{P
هر كه ادب حضور را مراقبت كند، بدون شك به خداوند نزديك خواهد شد.V}براى مطالعه بيشتر در اين خصوص نگا: مقالات، ج3، ص149 - 155.{V
کد سوال : 607
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : راه كم كردن علاقه به اين دنيا و تمام هم و غم خود را روى آخرت گُذاشتن چيست؟
پاسخ : T}يكم.{T
توبه از حبّ دنيا، توبه از «موجودات و مخلوقات» نيست؛ بلكه بازگشت از دنياى مذموم، خوش بودن و لذت بردن از آنها است؛ آن هم خوشى و التذاذى كه به اين زندگى برمىگردد.
در فرهنگ دينى، دنيايى كه معبود و مقصود برخى مىگردد و حبّ آن و عشق به آن، همه وجود آنان را فرامىگيرد؛ همان هوا و التذاذ مربوط به اين زندگى است كه با اين و آن حاصل مىشود! خواستن دنياى مذموم، خوشى و التذاذ نفسانى همان «خود» را خواستن است. آنچه انسان از مال و جاه، خوردنى، آشاميدنى، همسر و فرزند، مسكن و باغ، طلا و نقره و اين و آن مىخواهد، براى اين است كه التذاذ و خوشى نفسانى خويش را در آنها و به سبب آنها و با آنها مىبيند؛ وگرنه خود اينها مطلوب و مقصود اصلى او نيست و اگر گاهى خود اينها مطلوب و مقصود انسان مىشود، اشتباهى بيش نيست! بنابراين حبّ دنيا؛ يعنى، حب خوشى و التذاذ نفسانى خود و وقتى آدمى خوشى و التذاذ نفسانى با اين و آن را دوست داشت، در حقيقت، گرفتار رذيله «حبّ دنيا» است.V}نگا به عنوان نمونه: جاثيه (45)، آيه 23؛ فرقان (25)، آيه 43 و نيز ر.ك: مقالات، ج2، ص 146- 150؛ چهل حديث، ص102 - 105؛ دانشنامه امام على«عليه السلام»، ج1، مقاله حقيقت دنيا.{V
T}دوّم. {T
براى رهايى از اين حب و دنياى مذموم، توجه به امور ذيل بايسته است:
T}1. سلامتى و روشنى دل؛{T
سالك به دل روشن و دريافت كننده نياز دارد و هر چه دل او روشنتر و سالمتر باشد؛ به همان اندازه در گرفتن آنچه بايد دريافت كند، موفقتر خواهد بود و در نتيجه خواهد توانست در طريق سلوك، پيش برود. حبّ دنيا، دل را تيره مىسازد و سلامت آن را از ميان مىبرد. ماهيت آن را تغيير داده، روشنى را از آن مىگيرد. چشم و گوش آن را از كار انداخته، نمىگذارد دل كار خود را انجام دهد. پس تأمل در اين حقيقت - كه حبّ دنيا بزرگترين ظلم به خويشتن است - موجب مىگردد آدمى اراده خويش را تقويت كند و عزم خود را بر ترك حبّ دنيا جزم نمايد و اين در واقع «گام اوّل» است.
P}گفت پيغمبر كه حق فرموده است:{E}من نگنجم هيچ در بالا و پست{P
P}در زمين و آسمان و عرش نيز{E}من نگنجم اين يقين دان اى عزيز!{P
P}در دل مؤمن بگنجم اى عجب!{E}كه مرا جويى در آن دلها طلب{P
P}گفت: «فادخل فى عبادى تلتقى{E}جنة من رؤيتى» يا متقى!{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر1.{V
T}2. دورى از هواهاى نفسانى؛ {T
خداوند خطاب به داود«عليه السلام» مىفرمايد: A}« ... وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»{A؛ V}ص (38)، آيه 26.{V؛ «تبعيت از هواى نفس نكن تا تو را از راه خدا گمراه كند». اين بدان معنا است كه تبعيت از هواهاى نفسانى، موجب انحراف از صراط مستقيم در «سفر الى الحق» است و اينكه، حركت در صراطى كه منتهى به حضرت معبود مىگردد، مشروط به كنار گذاشتن هواها است.V}در اين خصوص نگا: مقالات، ج3، ص138 - 149.{V
P}مر هوا را تو وزير خود مساز{E}كه برآيد جان پاكت از نماز.{P
V} مثنوى معنوى، دفتر4.{V
T}3. زهد ورزى؛{T
حضرت على«عليه السلام» زهد را گونهاى نگريستن به دنيا مىداند، نه روش زندگى در آن و اين نگرش موجب مىگردد علاقه به دنياى مذموم در انسان، رو به كاهش گذارد. آن حضرت در تعريف زهد مىفرمايد:
«زهد با همه شاخ و برگش ميان دو كلمه قرآن است: [ تا بر آنچه از دست شما رفته است، حسرت نخوريد و به آنچه به شما رسيده است، شادمان نشويد]».V}حديد(57)، آيه 33.{V هر آنكه بر از دست رفته، اندوهگين و بر دستاورد، شاد نشود، هر دو روى زهد را گرفته است».V}نهج البلاغة، حكمت 439، از امام صادق«عليه السلام» نيز در: معانى الاخبار، ص252 و از امام سجاد«عليه السلام» در: تفسير القمى، ص 587 همين مضمون نقل شده است.{V
P}ترك دنيا هر كه كرد از زهد خويش{E}بيش آيد پيش او دنيا و پيش{P
P}راههاى مختلف آسان شده است{E}هر يكى را ملتى چون جان شده است{P
P}مردباش و مسخره موران مشو{E}رو سر خود گير و سرگردان مشو{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر 1، ابيات 479 - 494.{V
T}4. توجه به احوال گذشتگان؛{T
فرازهاى ذيل كه از زبان مبارك امام على«عليه السلام» نقل شده، براى بيان مقصود كافى است:
«اخبار گذشتگان و آنچه را بر نسلهاى پيشين رفته است، به ياد آور. بر سرزمينهايشان بگذر و در آثار بازماندگانشان نيك بنگر. ببين كه چه كردند و از كجا بركنده شدند و به كجا فرود آمدند و جاى گرفتند! بى گمان در مىيابى كه از ميان دوستان به سراى غربت در افتادهاند، و زود باشد كه تو نيز سرنوشتى چو آنان يابى».V}نهجالبلاغة، نامه 31؛{V
T}5. مرگ انديشى؛{T
تفكر و تأمل در مرگ و ياد آن، موجب بى رغبتى به دنيا مىشود؛ چنان كه حضرت على«عليه السلام» مىفرمايد: «آنكه ياد مرگ بسيار كند، از دنيا به اندك خشنود شود».V}همان، حكمت 349؛{V
T}6. ترك ويژگىهاى اهل دنيا؛{T
كسى كه مىخواهد از دنياى مذموم فاصله بگيرد، بايد بكوشد تا متصف به اوصاف اهل دنيا نباشد، ويژگىهاى اهل دنيا - بنابر حديث معراج پيامبر«صلى الله عليه وآله» - بيست مورد است كه اهل آخرت نبايد بدانها آراسته باشد.V}براى اطلاع تحصيلى از اين ويژگىها نگا: راهيان كوى دوست، شرح حديث معراج، ص138-144.{V اهل دنيا چنين هستند:
1. پرخور و شكم بارهاند؛
2. خنده فراوان مىكنند؛
3. پرخواب هستند؛
4. خشم فراوان دارند؛
5. كم خرسند مىگردند و همواره از ديگران طلب كارند؛
6. وقتى به ديگران بدى مىكنند، پوزش نمىخواهند؛
7. عذر ديگران را نمىپذيرند؛
8. در هنگام عبادت كسلاند و هنگام معصيت شجاع؛
9. با اينكه مرگشان نزديك است، آرزوهاى دور و دراز دارند؛
10. به محاسبه و حسابرسى نفس خود نمىپردازند؛
11. به ديگران نفع نمىرسانند؛
12. بسيار سخن مىگويند؛
13. ترس اندك از خدا دارند؛
14. هنگام آماده شدن غذا، شادمانند؛
15. نه هنگام آسايش، شكر مىكنند و نه بر بلا و گرفتارى صابرند؛
16. مردم رابه حساب نمىآورند و كارهاى خيرى كه ديگران انجام مىدهند، (حتى اگر فراوان نيز باشد) در چشم آنان اندك است؛
17. خود را به كارى كه انجام ندادهاند، مىستايند؛
18. چيزى را ادعا مىكنند كه در وجود آنان نيست؛
19. همواره تمنا و انتظارات خود را بيان مىكنند؛
20. به عيب گويى از ديگران مىپردازند.
T}7. متخلق شدن به اخلاق اهل آخرت؛{T
آدمى با آراستگى به ويژگىهاى اهل آخرت، از دنياى مذموم دور مىشود اهل آخرت در حديث معراج پيامبر«صلى الله عليه وآله» چنين توصيف شدهاند:
1. چهرهشان ملاطفتآميز و به عبارتى ديگر زرد و ضعيف است؛
2. حياى آنان فراوان است؛
3. حماقت و نابخردىشان اندك است؛
4. نفع آنها براى مردم فراوان است؛
5. مكر و نيرنگشان اندك است و صادقانه با ديگران برخورد مىكنند؛
6. مردم از دست آنان در آسايش و امنيتاند و خود در سختى و رنج؛
7. سنجيده سخن مىگويند؛
8. به محاسبه نفس خويش مىپردازند؛
9. نفس خويش را [ براى تزكيه و تهذيب] به زحمت مىاندازند؛
10. چشمانشان به خواب مىرود؛ ولى دلشان بيدار است؛
11. چشمانشان گريان و دلشان همواره به ياد خداوند است؛
12. در آغاز نعمت حمد و در پايان آن شكر خدا را به جا مىآورند؛
13. حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن از ياد خدا غافل نمىشوند و چيزى آنان را از ذكر خدا بازنمىدارد؛
14. خواهان پرخورى نيستند؛
15. طالب پرگويى نمىباشند؛
16. خواهان اسراف در لباس نمىباشند؛
17. مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كريم است؛
18. كسانى را كه به آنها پشت كردهاند، از روى بزرگوارى به سوى خود مىخوانند و كسانى را كه به آنان روى آوردهاند، از روى لطف مىپذيرند؛
19. دنيا و آخرت در نظر آنان يكسان است؛
20. در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوا و هوس و مجاهدت با شيطان، روزى هفتاد بار مىميرند؛
21. آن قدر لاغر و ضعيفاند كه اگر بادى بوزد آنان را تكان مىدهد؛ اما وقتى در برابر خدا به عبادت مىايستند، چونان سدى آهنين خسته نمىشوند و هيچ چيز آنان را از جاى خود تكان نمىدهد؛
22. لحظهاى دلشان به آفريدهاى مشغول نمىگردد.V}همان، ص 159 - 184.{V
کد سوال : 608
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا هفت مرحله «عرفان» را بدون آنكه عارف بود، مىتوان تجربه كرد؟ منظور از هفت مرحله عرفان چيست؟ منظور از شريعت، طريقت و حقيقت چيست؟
پاسخ : اگر مراد از عارف، عارف به عرفان نظرى است، بلى انسان مىتواند بدون آنكه با عرفان نظرى آشنا باشد، هفت مرحله عرفان را تجربه كند. اگر مراد از عارف، عارف به عرفان عملى است، بايد گفت كه انسان با گذشتن از مراحل تا به مقصد برسد عارف مىشود؛ و گرنه او سالك و در مسير عارف شدن است.
معرفت پيش درآمد عمل است و عمل مقدمه معرفت بعدى. در سلوك عملى «معرفت» موجب بيدارى انسان و اشراف بر هستى خود مىشود. اين شناخت موجب عمل و مسابقه در خير و كمال مىشود و هر عملى نيز كه همراه با نيت پاك و خلوص و صفا باشد، موجب معرفتى ديگر خواهد شد. ازاينرو عارفى كه علاوه بر معرفت نسبى از جهان هستى، خدا، انسان و رابطه اين سه با يكديگر، به مسائل و مطالب عرفان نظرى وقوف كامل داشته باشد عرفان عملى و سلوك عملى وى از ژرفاى بيشترى برخوردار خواهد بود.
با توجه به اين مطالب، مىتوان گفت: هفت مرحله عرفان را بدون آنكه سالك و عمل كننده طريق عبوديت بود، نمىتوان تجربه كرد، اين مراحل با قدم گذاشتن در راه و طى طريق با اشراف استادى مجرب و آگاه طى مىشود.
اما هفت مرحلهاى كه سالك راه خدا بايد آنها را پشت سر بگذارد عبارت است از:
T}1. طلب: {T
در اين مرحله سالك بدون آنكه احساس آرامش كند، يكسره در جست و جو و تلاش بوده و با پايدارى و استقامت، از كوشش و انتظار آنى آرام نمىگيرد.
T}2. عشق: {T
در اين مرحله شخص سالك عقل محدود حسابگرِ ناظر به نفع و ضرر را كنار گذاشته و با نيروى عشقِ عقلسوز، كليه پيشامدهاى ناگوار، ناكامىها و رنجها را جهت رسيدن به معشوق تحمل مىكند و پروانهوار خود را به آتش زده و از سوختن هيچ پروايى ندارد.
T}3. معرفت: {T
در اين مرحله سالك راه خدا بر اثر مواظبت بر طاعات و فرمانبردارى از خداى متعال از بشريت خويش فانى شده و در معروفِ سلطان ازل مستغرق مىگردد و از تجليات اسمايى بهرهمند گشته و به سلطنت معنوى دست مىيابد.
T}4. استغفار: {T
در اين مرحله سالك بر اثر برطرف ساختن تعلقات دنيوى از تعلق به اسباب مادى و وسايل حسى بىنياز گشته و از تجليات صفاتى خداوند بهرهمند مىگردد.
T}5. تجريد و توحيد: {T
در اين مرحله سالك «آفتاب ازل» را در نهاد تمام موجودات پرتوافكن و همه كثرات را در آن ذات بىمثال مستهلك مىبيند.
T}6. حيرت: {T
در اين مرحله سالك از خود و تمام ما سوا بىخبر و غافل گردد و نمىداند كه هستند يا نيستند؟ فانى اند يا باقى؟ در اين مرحله دل سالك را امواج حكمت فرا گرفته و رازهاى غيبى و گنجينههاى الهى، برايش پديدار مىگردد و اسرار معنوى - بدون تصرف انديشه و دخالت خيال - بر زبانش جارى مىشود.
T}7. فقر و فنا: {T
در اين مرحله سالك به مقام تجلى ذاتى حق (مقام ولايت) دست يافته و غير از هستى ناب و وجود مطلق، چيزى را نمىيابد و نهاد او از هستى امكانى، پاك گشته و فناى مطلق به او روى مىآورد.
اما در خصوص بخش آخر پرسش شما يكى از تقسيمات سه گانه رايج در ميان متصوفه، تقسيم به مرتبه شريعت، طريقت و حقيقت است. مقصود از آن اين است كه:
اولين گام اساسى در جهت تقرب به خداوند، تسليم بودن بى چون و چرا در مقابل تمامى احكام الهى و رعايت اوامر و نواهى شرعى است. با موفقيت كامل در مرحله ياد شده، مىتوان به مرتبه دوم، ارتقا يافت و وارد طريقت شد. در اين گام ضمن محافظت بر لوازم شريعت، سيرى در لبّ و مغز احكام الهى بايد كرد و علاوه بر تسليم جوارح؛ دل و روح را نيز بايد در مسير فرمانبردارى و حركت به سوى او، قرار داد كه لازمه آن پيراستن نفس از همه كژىها و زشتىها و علايق غير خدايى و آراستن آن به فضايل و ملكات عالىتر است.
در مرتبه سوم انسان به حق مىرسد و در مقام قرب الهى فنا مىشود و يكسره انيت و انانيت را فرو مىگذارد و ربانى مىشود.[ حقيقت]
گفتنى اينكه در منازل و مراحل سلوك ديدگاههاى متعددى با استفاده از قرآن و روايات مطرح شده است: برخى قائل به يك منزل بوده، مىگويند: «قطع و وصل»؛ يعنى، انقطاعِ از مخلوق و اتصال به خالق. گروهى به دو منزل قائلند: ظاهر و باطن، شهود و غيب، خلق و امر، حجب ظلمانى و نورانى. عدهاى ديگر سه منزل گفتهاند و آن را منطبق بر عوالم وجود دانستهاند: عالم طبع، مثال و عقل. عالم طبع در نسبت با «ماده»، عالم مثال با «ملكوت» و عالم عقل با «جبروت» است. برخى چهار منزل اعتبار كردهاند؛ چنان كه عارف شيرازى مىفرمايد:
P}من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق{E}چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست{P
عدهاى مراحل سلوك را تا هفت منزل دانسته و آن را از آيات قرآنى گرفتهاند: «ارضين سبعه» و «و سماوات سبع»؛ چنان كه عطار مىگويد:
P}هفت شهر عشق را عطار گشت{E}ما هنوز اندر خم يك كوچهايم{P
برخى مراتب سلوك را تا ده مقام شمارش كردهاند و بعضى بر اساس روايتهاى زير، مراحل سلوك را صد مرحله دانستهاند: رسول خدا«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد:
H}«فتقدمت فكشف لى عن سبعين حجاب»{H؛ V}بحارالانوار، ج18، ص391.{V؛ «پس جلو رفتم و هفتاد حجاب برداشته شد» و يا امام على«عليه السلام» مىفرمايد: H}«قال رسول الله«صلى الله عليه وآله»: ان للّه تعالى تسع و تسعين اسماء مأة الا واحداً من احصاها دخل الجنة»{H؛ V}التوحيد، ص194.{V؛ «رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» فرمودند همانا براى خداى تعالى 99 اسم است. صد تا يكى كمتر، كسى كه بتواند اين اسما را بشمارد، به بهشت مىرود». خواجه عبدالله انصارى در منازل السائرين صد منزل براى سلوك مىشمرد و براى هر منزل، ده مقام قائل است كه جمعاً هزار منزل مىشود. خواجه نصيرالدين طوسى 31 منزل قائل است و ...V}نگا: درآمدى بر سير و سلوك، ص88 - 91 و نيز شرح بر مقامات اربعين، ص51 - 55.{V. بايد توجه كرد كه آنچه اهميت دارد سير تكامل معنوى انسان است كه غايت و نهايت اين سير «شهود خداوند متعال» است.
T}امّا «قرب» نزد متصوفه: {T
مرتبهاى است كه براى سالك پديد مىآيد، حجابها و اسباب از ميان مىرود و سلوك و سير طولانى منقطع مىگردد تا همه احوال و افعال او به نور خفى منور مىشود و هر چه كند و گويد در آفرينش، هيچ كس را مخالط و مستمع و مرجع نبيند مگر حضرت حق را.V}نگا: التصفية فى احوال المتصوفه، ص195، التعرف، ص107؛ شرح كلمات قصار باباطاهر، ص452.{V به بيان ديگر، قرب به معناى اتصاف به صفات ربوبى و تخلق به اخلاق ملكوتى است؛ يعنى، انسان در مسير تكاملى خويش رشد علمى و عملى كند و به جايى رسد كه متصف به صفات ربوبى شود. عالىترين مرتبه اين است كه انسان به فعليت تامه برسد و انسان كامل شود.V}در آسمان معرفت، ص49.{V
ابونصر سراج از متصوفان بزرگ در كتاب اللمع مىگويد: «اهل قرب بر سه حالند:
نخست. «متقربون به خدا به انواع طاعت؛ براى آنكه مىدانند خدا عالم است و نزديك آنان و قادر بر آنها است.
دوّم. حال محققين در قرب كه به هرچه نگاه مىكنند، خدا را نزديكتر به آن چيزى مىبينند تا خود را.
سوّم. حال بزرگان و اهل نهايات است كه بايد از مرحله مبتديان بگذرند و به طورى فانى شوند كه قرب خدا را نبينند؛ يعنى، خود حالِ قرب فراموش شود و بنده از بيخودى نداند كه در حال قرب است.V}كتاب اللمع، ص 56-57.{V
برخى از بزرگان براى قرب معنوى، دو مرحله دانستهاند: قرب فرايض و واجبات و قرب نوافل و مستحبات.V}چهل حديث، ص 495-497.{V
کد سوال : 609
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : انسان تا چه اندازه متحول و دگرگون مىشود؟ چگونه به همان حالت بعد از تحوّل باقى مانده، دوباره به حالت اوّل برگشت نمىكند؟
پاسخ : بر اساس فرهنگ اسلامى، تغييرات مثبت يا منفى حد ايستايى ندارد و نمىتوان آن را در چارچوب كميت و اندازه درآورد. از آنجايى كه بشر از نقطه صفر وجود خود، به دو سوى دگرگونى (كمال و حرمان) تا بى نهايت مىتواند سير كند؛ قادر است در تغيير و تحول مثبت تا خلافت الهى، پيش رود و يا در دگرگونى منفى تا مسير زوال و حيوان صفتى و گمراهى فرو غلطد.
آدمى مىتواند در كمال تا جايى پيش رود كه حالات او - بر اساس گفتار خداوند متعال در حديث معراج - به اين نقطه رسد كه: «هرگاه بنده [ راه يافته به يقين ]مرگش فرا رسد، فرشتگان باپيمانهاى از آب كوثر و پيمانهاى از شراب در دست، بر بالين او حاضر مىشوند و روح او را سيراب مىسازند تا سكرات و سختى مرگ بر او اثر نگذارد. او را به بشارت بزرگى مژده مىدهند و به او مىگويند: تو پاك هستى و منزلگاه تو نيز پاك است؛ تو بر عزيز كريم - كه دوست و نزديك به تو است - وارد مىشوى.
پس روح او از دست فرشتگان پرواز مىكند و در كمتر از يك چشم بر هم زدن به سوى خدا صعود مىكند و از بين او و خداوند متعال، همه حجابها و پردهها برطرف مىگردد. خداوند مشتاق او است و آن روح كنار چشمهاى نزديك عرش مىنشيند ...[ خداوند به او مىگويد:] هر چه مىخواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم نمايم. اين بهشت براى تو است و تو سزاوار آن مىباشى و اين جوار رحمت من است، پس در آن جاى گير ...».V}در خصوص شرح اين روايت نگا: راهيان كوى دوست، ص211 - 218.{V
همچنين مىتواند در ضلالت تا حدى پيش رود كه حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» باطن كردارشان را در شب معراج چنين گزارش كرده است: «سپس ... با قومى روبه رو شدم كه در برابرشان سفرههايى از گوشت پاكيزه و سفرههايى از گوشت پليد و ناپاك وجود داشت و آنها گوشت پاكيزه را [ كنار ]گذاشته، از همان گوشت خبيث و [ پليد ]مىخوردند. از جبرئيل«عليه السلام» پرسيدم: اينان كيستند؟ گفت: اينها كسانىاند كه حلال را رها كرده و حرام مىخورند ... سپس گذشتم؛ پس با جمعى رو به رو شدم كه لبهاى شان مانند لبهاى شتر بود، گوشت از پهلوى شان بريده شده و در دهانشان انداخته مىشد؛ [ به جبرئيل ]گفتم: اينان چه كسانىاند؟ گفت: ايشان افرادىاند كه به مردم طعنه زده و به دنبال عيب اين و آن بودهاند (از اينجا به آنجا سخن برده و فتنه بر پا كنند). سپس گذشتم؛ و به گروهى برخورد كردم كه سرهاىشان، به سنگهاى سخت كوفته مىشد [ به جبرئيل] گفتم: اينان چه كسانىاند؟ گفت: اينان كسانىاند كه مىخوابند و نماز عشا را به جا نمىآورند ... سپس گذشتم؛ جمعى ديگر را مشاهده كردم كه هر يك از آنها مىخواست از جاى خود بلند شده و بايستد [ امّا] به جهت بزرگى شكم خود، نمىتوانست، [ به جبرئيل ]گفتم: اينان چه كسانىاند؟ گفت: آنان كسانىاند كه ربا مىخورند، [ از گور] بر نمىخيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است ...».V}بحارالانوار، ج 6، ص 239 - 241، ح 59.{V
انسانها بر اثر افعال خود متحولاند و اين تحول حدّ ايستايى ندارد؛ برخى روحانى محض و گروهى جسمانى محض .
P}يك گره مستغرق مطلق شدند{E}همچو عيسى با ملك ملحق شدند{P
P}نقش آدم ليك معنى جبرئيل{E}رسته از خشم و هوا و قال و قيل{P
P}از رياضت رسته و ز زهد و جهاد{E}گوييا از آدمى او خود نزاد{P
P}قسم ديگر با خران ملحق شدند{E}خشم محض و شهوت مطلق شدند{P
P}وصف جبرئيلى در ايشان بود، رفت{E}تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت{P
P}مرده گردد شخص كاوبى جان شود{E}خر شود چون جاى او بى آن شود{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 4، ابيات 1506 - 1511.{V
به هر روى، به فرموده علامه طباطبائى«رحمه الله»: «ما اگر قابل فهم حقايق قرآن و ادراك مقامات انسانهاى كامل نمىبوديم، به ما خطاب نمىفرمودند كه «تعالوا»، بياييد بالا».V}به نقل از استاد حسن زاده آملى: در آسمان معرفت، ص295. در اين خصوص نگا: ارمغان آسمان، ص11 - 37.{V
بهترين راه براى بقاى تحولات و تغييرات مثبت، استمرار و تداوم بخشى به اعمال حسنه و نيك و فضايل پسنديده و پايبندى و ثبات قدم در سلوك معنوى است. اگر اين دو امر - كه عمدتاً در پرتو محاسبه اعمال محقق مىگردد - جدّى گرفته شود و بدان عمل گردد، فضايل نصب العين و ملكه آدمى خواهد گشت.V}تهذيب الاخلاق، ص82 و 83.{V