• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4070روز قبل
اهل بیت

غروب عاشوراء.....

 


پس از آنکه حضرت عبّاس (علیه السّلام) به شهادت رسید امام حسین (علیه السّلام) غریب و بی یاورشد ودیگر هیچکس را نیافت که اورا یاری کند صدای گریه وشیون بانوان حرم و کودکان را می شنید دراین هنگام فریاد زد:
آیا کسی هست تا ازحرم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حمایت ودفاع کند؟ آیا فریاد رسی هست تابه امید ثواب الهی به فریاد ما برسد؟

 

Behroozraha

 

يکشنبه 5/9/1391 - 19:13
اهل بیت

چرا امام حسین علیه السلام علی اصغر علیه السلام را بر سر دست گرفت

 سؤال : ابتدا این سؤال به ذهن هر انسانی ــ اگر چه غیر مسلمان ــ خطور می کند که مگر امام حسین علیه السلام نمی دانست دشمن ، علی اصغرش را شهید می کند ! چرا او را در جلو دشمن روی دست خود گرفت؟ اگر برای طلب آب بوده ،چرا خود به تنهائی جلو نرفت و تقاضای آب نکرد؟ آیا بردن طفل شش ماهه در تیر رس دشمن نوعی بی احتیاطی نظامی محسوب نمی شود؟

* جواب *: 1- رفتار افراد در موقعیت های متفاوت جنبه های مختلفی پیدا می کند. امام معصوم علیه السلام قرآن ناطق است همان گونه که قرآن دارای آیات محکم و متشابه است  رفتار ائمه علیهم السلام  هم دارای محکم و متشابه است . بلند کردن علی اصغر علیه السلام بر روی دست آن هم جلو دشمن از متشابهات رفتار و افعال امام حسین علیه السلام است که باید با توجه به افعال محکم حضرت معنا شود.همان گونه که آیات متشابه قرآن با عنایت و توجه به آیات محکم قرآن تفسیر می شود.

2- لشکر دشمن همان گونه که خود حضرت فرموده بود تنها با خود حضرت کار داشتند و می خواستند ایشان را زنده دستگیر کرده و از او بیعت بگیرند چرا که زنده حضرت با توجه به موقعیت خاص و تأثیر گذار ایشان بیشتر برای دشمنان منفعت داشت تا کشته آن حضرت. دلیل بر این مطلب آن است که هر کدام از یاران حضرت به شهادت می رسید و حضرت به بالین او می رفتند در همان لحظه ای که امام مشغول حمل و یا وداع با او بود بهترین موقعیت نظامی می توانست باشد برای هدف قرار دادن امام توسط دشمن و خود دشمن هم از این نکته غافل نبود. اما آنها هم چنان امیدوار بودند که با کم شدن یاران حضرت، او تسلیم خواهد شد. وقتی حضرت علی اکبر و اباالفضل العباس علیهما السلام را به شهادت رساندند باز هم منتظر تسلیم شدن آن حضرت بودند و از  موقعیت تیرباران کردن حضرت آن هم توسط  چندین هزار نفر تیرانداز استفاده نکردند. تا این که حضرت علی اصغر علیه السلام را برای سیراب کردن جلو دشمن گرفت . دشمن به تصور این که امام حسین علیه السلام با واسطه قرار دادن این طفل می خواهد درخواست توقف جنگ را بکند آرام گرفته بودند ولی وقتی دیدند صحبتی از تسلیم نیست آن کودک معصوم شش ماهه را هم هدف قرار دادند تا بلکه امام زمین گیر شود. وقتی از هر جهت مطمئن شدند حضرت هرگز تسلیم نمی شود حمله نهائی را به خود حضرت کردند و او را با لب تشنه به شهادت رساندند. 3- با وجود بغض شدیدی که دشمن نسبت به حضرت داشت ، می خواست آن جناب را زجر کش کند. از این جهت یاران او را قبل از خود حضرت به شهادت رساندند.

 4- افراد مناطق مختلف برای ارتباط برقرار کردن و رساندن مطلب به یکدیگر روش های مختلفی دارند. مثلاً در دنیای امروز می بینیم که برای ابراز همبستگی و یا اعتراض به حکومت ها در برخی کشورها اقدام به تشکیل زنجیره انسانی می کنند و با این کار پیام خود را که قابل فهم برای همه انسان هاست به دیگران منتقل می کنند. بلند کردن علی اصغر علیه السلام بر روی دست تشکیل زنجیره انسانی بود که در کربلا تشکیل شد تا پیامی باشد برای انسان های آزاده سراسر جهان اگر چه مسلمان نباشند. چنان که پیام آن به همه انسان ها رسید که موارد زیر نمونه ای از آن است.1- گیبون (مورخ انگلیسى) : با آن که مدتى از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم،اما سختی ها و مشکلاتى که حضرت حسین« علیه السلام » تحمل نموده، احساسات سنگین دل‏ترین خواننده را بر می ‏انگیزد، چندان که یک نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود می یابد.

2- توماس ماساریک : گر چه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متأثر می سازند، ولى آن شور و هیجانى که در پیروان حسین یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهى است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.

3- توماس کارلایل(فیلسوف و مورخ انگلیسى) : بهترین درسى که از تراژدى کربلا می گیریم، این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند؛آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددى در جایى که حق با باطل روبرو می شود اهمیت ‏ندارد و پیروزى حسین با وجود اقلیتى که داشت، باعث شگفتى من است.

قابل ذکر است که   جریان شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام در  برخی منابع معتبر به این صورت  آمده است که حضرت فرمودند: پسرم علی اصغر را که کودک است به من بدهید تا با او وداع کنم که  دشمنان  او را  شهید کردند   

 

Behroozraha

يکشنبه 5/9/1391 - 19:6
اهل بیت

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بیند
صاحب ((مصباح الحرمین )) مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو، این وع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه کردن کرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى یعنى کجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سکوت شب را شکست . همه با آن صغیره هماواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاک خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید.
به روایتى دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید: من ندیم آن لعین بودم و اکثر شبها براى او صحبت مى کردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسیار اندوه و غصه دارم که حالت نشستن و صحبت کردن ندارم . بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت من و طاهر گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم که ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم ، که آیا چه ظلم و ستم بود که یزید بدماب به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر کرده دیدم که از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشک جارى شده است ، تعجب کردم ، پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مبارکش به حرکت آمده و آواز اندوهناک و ضعیفى از آن دهان معجز بیان بلند گردید که مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اکبادنا و هولا اصحابنا)) یعنى خداوندا، اینان اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند
طاهر گوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده کردم وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع به گریه کردن کردم . به بالاى عمارت یزید آمدم که خرابه در پشت آن عمارت بود، خیال مى کردم شاید یکى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله فوت شده ، که مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید:
((یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى )) . یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، کجاست پدر من ؟ کجاست پدر من ؟
آنها را صدا زدم و از ایشان پرسیدم که چه پیش آمده که باعث این همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا علیه السلام پدرش ‍ را در خواب دیده ، و اینک بیدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد.
طاهر گوید: بعد از مشاهده این احوال دردناک ، پیش یزید برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على علیه السلام نگاه مى کند، و از کثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى کرده بودم که تو با من این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟
((ثم توجه الراس الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون ))
یعنى سر مبارک شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به کیفر رفتارى که با من کرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر.
وقتى یزید این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیک بود که بندهایش از یکدیگر بگسلد.
پس از من سبب گریه اهل بیت علیهم السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد که با دیدن آن تسلى یابد. ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند که سر امام حسین علیه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب کبرى علیه السلام که پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس ‍ چون نظر آن صغیره بر سر مبارک افتاد پرسید: ((ما هذا الراس ؟)) این سر کیست ؟ گفتند: ((هذا راس ابیک )) این ، سر مبارک پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارک را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود و گفت : پدر جان ، کاش من فداى تو مى شدم ، کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم ، و کاش مى مردم و در زیر خاک مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است . پس این مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست که بیهوش شد.
چون اهل بیت (علیهم السلام) آن صغیره را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده و در آشیان قدس در کناره جده اش فاطمه زهرا علیه السلام آرمیده است .
چون آن بى کسان این وضع را دیدند، صدا به گریه و زارى بلند کردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند
آن دخترى که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى که در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزار رقیه علیها السلام است . (منتخب التواریخ ، باب پنجم ، ص ۲۹۹)
دختر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و وفات او در خرابه شام و مکالماتش ‍ با حضرت زینب علیها السلام و رحلت او و غسل دادن زینب و ام کلثوم علیه السلام او را و آن کلمات و اخبار که از آن صغیره نوشته اند، که سنگ را آب و مرغ و ماهى را کباب مى کند و معلوم است حالت حضرت زینب علیه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زینب و بعضى رقیه علیه السلام و بعضى سکینه علیه السلام دانسته اند.
و عده اى نوشته اند به دستور یزید، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسیرى اسرا را در آنجا نقش کردند و اهل بیت علیهم السلام را به آنجا وارد کردند، و اگر این خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بیت علیهم السلام و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارات جز حضرت احدیت نخواهد دانست .
  behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 11:5
اهل بیت

کناره سجاده ، چشم به راه پدر بود
از کتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیه السلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد.
محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى ((قدس سره )) از کامل بهائى (ج ۲ ص ۱۷۹) نقل مى کند که : زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهار ساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام کجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و درکنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
سپس محدث قمى (ره ) مى فرماید: بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج ۱ ص ۳۱۷، چاپ علمیه اسلامیه)
قال رحمه الله :
یکى نو غنچه اى از باغ زهرا
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ریخت
نه خونابه ، که خون ناب مى ریخت
بگفت : اى عمه بابایم کجا رفت ؟
بد این دم دربرم ، دیگر چرا رفت ؟
مرا بگرفته بود این دم در آغوش
همى مالید دستم بر سر و گوش
بناگه گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شکسته
به گرداگرد آن کودک نشسته
خرابه جایشان با آن ستمها
بهانه ى طفلشان سربار غمها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان
یزید از خواب بر پا شد، هراسان
بگفتا کاین فغان و ناله از کیست
خروش و گریه و فریاد از چیست ؟
بگفتش از ندیمان کاى ستمگر
بود این ناله از آل پیمبر
یکى کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر خواب دیده
کنون خواهد پدر از عمه خویش
و زین خواهش جگرها را کند ریش
چو این بشنید آن مردود یزدان
بگفتا چاره کار است آسان
سر بابش برید این دم به سویش
چو بیند سر بر آید آرزویش
همان طشت و همان سر، قوم گمراه
بیاورند نزد لشگر آه
یکى سر پوش بد بر روى آن سر
نقاب آسا به روى مهر انور
به پیش روى کودک ، سر نهادند
ز نو بر دل ، غم دیگر نهادند
به ناموس خدا آن کودک زار
بگفت : اى عمه دل ریش افگار
چه باشد زیر این مندیل ، مستور
که جز بابا ندارم هیچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا
که آن کس را که خواهى ، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سر پوش
چون جان بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت : اى سرور و سالار اسلام
ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها کشیدم
بیابانها و صحراها دویدم
همى گفتند مان در کوفه و شام
که اینان خارجند از دین اسلام
مرا بعد از تو اى شاه یگانه
پرستارى نبد جز تازیانه
ز کعب نیزه و از ضرب سیلى
تنم چون آسمان گشته است نیلى
بدان سر، جمله آن جور و ستمها
بیابان گردى و درد و المها
بیان کرد و بگفت : اى شاه محشر
تو بر گو کى بریدت سر ز پیکر
مرا در خردسالى در بدر کرد
اسیر و دستگیر و بى پدر کرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشت از گفتار خاموش
پرید از این جهان و در جنان شد
در آغوش بتولش آشیان شد
خدیو بانوان دریافت آن حال
که پر زد ز آشیان آن بى پر و بال
به بالینش نشست آن غم رسیده
به گرد او زنان داغدیده
فغان برداشتندى از دل تنگ
به آه و ناله گشتندى هماهنگ
از این غم شد به آل الله اطهار
دوباره کربلا از نو نمودار
بعضى گفته اند و شاید اتفاق افتاده باشد که در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بیت اطهار علیه السلام ، جناب ام کلثوم علیه السلام را دیدند که قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى یابد. از علت این بیقرارى پرسیدند، گفت : شب گذشته این مظلومه در سینه من بود، چون بیدار شدم دیدم که به شدت گریه مى کند و آرام نمى گیرد، از سببش پرسیدم ، گفت : عمه جان ، آیا در این شهر مانند من کسى یتیم و اسیر و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اینها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضایقه مى نمایند و طعام به ما یتیمان نمى دهند؟ این مصیبت مرا به گریه آورده و طاقت خوابیدن ندارم .
بپیچ اى قلم قصه شهر شام
که شد صبح عالم ز غصه چو شام
تو شیخا نمودى قیامت پدید
به مردم عیان گشته یوم الوعید
ز فرط بکا بر حسین شهید
چو یعقوب شد چشم خلقى سفید (مصباح الحرمین ص ۳۷۱)
من طاقت شنیدن ندارم
در کتاب «مبکی العیون» آمده است که : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندکی به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض کرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟!»
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت : «پس من شکوه و شکایت خویش را به چه کسی بگویم ؟»
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «آن گاه که سر از تن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا کردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینک از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا کن» . حضرت زینب(سلام الله علیها) از خواب برخواست . رقیه(سلام الله علیها) را صدا می کرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام کلثوم در حالی که گریه می کردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا کردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در نزدیکی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینکه به پیکرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده کردند که حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیکر پاک و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین) ع) انداخته و در حالی که دستهایش را به سینه پدر چسبانده با او درد و دل می کند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش کرد . در این هنگام حضرت سکینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند . در بین راه حضرت سکینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه(سلام الله علیها) پرسید : «چگونه پیکر پدر را در این شب تیره و تار پیدا کردی ؟!» حضرت رقیه(سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا کردم و پدر پدر گفتم تا اینکه صدای پدرم را شنیدم که فرمود : «اینجا بیا ، من اینجا هستم» . (۲۰۰ داستان از فضایل و کرامات حضرت زینب ، ص ۱۱۳).
سر امام حسین علیه السلام با دخترش - رقیه علیه السلام - سخن مى گوید :
در کتاب بحر الغرائب ، جلد ۲، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث که یکى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام کامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شکل خواب بودم ، دیدم دخترى کوچک بلند و نگاهى کرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و کسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام که بر درختى که نزدیک خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر مقدس امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیک یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقک و اغربتاه بعد شهادتک .
بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر کن که جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گوید: من خانه ام نزدیک خرابه شام بود، از اینکه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم کى از دنیا مى رود، تا یک شبى شنیدم صداى ناله و فریاد از میان خرابه بلند است ، پرسیدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفته است . (نقل از کتاب حضرت رقیه ص ۲۶)
نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم کتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقیه علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لک بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، که من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود که دیدند حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفت . (سخن گفتن امام حسین علیه السلام در ۱۲۰ محل ص ۵۹)
  behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 11:4
اهل بیت


به یاد لب تشنه پدر آب نخورد!
عصر عاشورا که دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها مجموعا ۲۳ کودک از اهل بیت علیه السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند که این ۲۳ کودک ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى که نوبت به حضرت رقیه علیه السلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حرکت کرد.
یکى از سپاهیان دشمن پرسید: کجا مى روى ؟ حضرت رقیه علیه السلام فرمود: (سلام الله علیها) بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم (سلام الله علیها)
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند!
حضرت رقیه علیها السلام در حالی که گریه مى کرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم
نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است که ، صالح بن عبدالله مى گوید: موقعى که خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى کوچک به نظرم آمد که گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشک مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین که صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . یکمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ کبود شده ، یک جرعه آب به من بده . از شنیدن این کلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم کجا دارى ؟ فرمود: خواهر کوچکترى دارم که از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود ، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: یک شربت آب به من بدهید، ولى کسى او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند.
وقتى که آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است . (حضرت رقیه علیها السلام شیخ على فلسفى ص ۱۳)

  behroozraha

يکشنبه 5/9/1391 - 11:2
اهل بیت

العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین علیه السلام به او فرمود : کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا ابه این تمضى عنا؟
بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟ امام علیه السلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (وقایع عاشورا سید محمد تقى مقدم ص ۴۵۵ و حضرت رقیه علیه السلام تالیف شیخ على فلسفى ص ۵۵۰)
آخرین دیدار امام حسین علیه السلام با حضرت رقیه علیه السلام
وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود که ذیلا مى خوانید:
هلال بن نافع ، که از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکى افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
یا ابه ! انظر الى فانى عطشان .
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام
شنیدن این سخن کوتاه ولى جگر سوز از زبان کودکى تشنه کام ، مثل آن بود که بر زخمهاى دل داغدار امام حسین علیه السلام نمک پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت که بى اختیار اشک از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشکبار به آن دختر فرمود:
الله یسقیک فانه وکیلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى کند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است .
هلال مى گوید: پرسیدم این دخترک که بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقیه علیها السلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیها السلام ص ۲۲ به نقل از الوقایع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج ۳ ص ۱۹۲)

behroozraha

يکشنبه 5/9/1391 - 11:1
اهل بیت

 جراحتهای بدن مطهر امام حسین علیه السلام

 امام حسین علیه السلام بعد از ظهر عاشورا پس از آخرین وداع با اهل بیت خود و توصیه به صبر و شکیبایی بر صف لشگر دشمن تاخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته می‌ساخت.
لشگریان دشمن از هر طرف او را تیر باران می‌کردند و از کثرت تیرهایی که بر چشمه‌های زره او نشست، سینه مبارکش چون پشت خارپشت شد. بنا بر روایتی از حضرت باقر علیه السلام - که خود در کربلا حضور داشت - بیش از سیصد و بیست جراحت بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام وارد شد.

امام علیه السلام بر اثر جراحت‌های زیاد و تشنگی فراوان و ضعف و خستگی، توقف کرد تا لحظاتی استراحت کند. ناگهان یکی از سپاهیان دشمن، سنگی به سویش پرتاب کرد. آن سنگ به پیشانی امام اصابت کرد و خون بر صورت مبارکش جاری شد.


امام لباس خود را بالا زد تا چشم خود را از خون پاک کند که ناگاه تیری سه شعبه و زهرآلود، بر سینه‌اش نشست. در آن حال فرمود:« بسم الله و بالله و علی ملةِ رسول الله صلی الله علیه و آله» و آن گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت:« ای خداوند من! تو می دانی که این گروه مردی را می کشتند که تنها پسر پیغمبر در روی زمین است.»

سپس دست برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید و خون فواره زد.
آن گاه دست به زیر آن زخم گرفت و وقتی پر از خون شد، به آسمان پاشید و قطره‌ای از آن به زمین بازنگشت. دوباره دستش را از خون پر کرد و به سر و روی محاسن خود مالید و فرمود:« به همین صورت با جدم رسول خدا دیدار خواهم کرد و نام کشتگان خود را به او خواهم گفت.»

behroozraha

يکشنبه 5/9/1391 - 10:57
اهل بیت

راز مهلت خواستن امام حسین(ع) از دشمن در عصر تاسوعا چه بود؟

دین - عصر تاسوعا، دشمن به خیمه‌های حسینی حمله‌ور شد. امام(ع) توسط برادرش جناب عباس بن علی(ع) یک شب از دشمن مهلت طلبید.

در کتاب «ثارالله، خون حسین(ع) در رگهای اسلام» تألیف آیت الله حاج شیخ حسین عندلیب همدانی درباره علت استمهال امام حسین از دشمن، به موارد زیر اشاره شده است:
1. این فرصت کوتاه برای انسان‌هایی که قابلیت هدایت را از دست نداده بودند، امکان تجدیدنظر به وجود می‌آورد. چنان‌که گروهی از سپاهیان دشمن به امام(ع) ملحق شدند.
2. امام (ع) و یارانش از هر فرصتی برای موعظه دشمن، استفاده می‌کردند، چنان‌که در همان عصر تاسوعا نیز بعضی از اصحاب، لشگریان عمر سعد را نصیحت می‌کردند. و این فرصت، با موعظه‌های عصر تاسوعا و صبح عاشورا افرادی چون حر را از خواب غفلت بیدار کرد.
3. برخی یکی از اسرار استمهال را «وصیت» امام(ع) به اهل بیت دانسته‌اند. و مسلم است که این وصیت، وصیت معمولی نبوده بلکه بقای امام(ع) با همین وصیت تضمین می‌شد.
4. علت دیگر استمهال که در کلام حضرت به آن تصریح شده، خواندن نماز و قرائت قرآن و دعا و راز و نیاز است و به عبارت دیگر، آماده شدن برای رسیدن به لقاء پرودگار، به ویژه آن که طبق نظر اکثر مورخین، عاشورا روز جمعه بوده و استفاده نمودن از چنین شبی می‌تواند در تعالی روح آنان موثر باشد و شاید الف و لام «العشیه» و یا «اللیله»به همین نکته اشاره داشته باشد.
  behroozraha
يکشنبه 5/9/1391 - 10:54
اهل بیت

یادآوری ابوثمامه صائدی برای نماز و شهادت حبیب بن مظاهر

ابوثمامه صیداوی كه نام شریفش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السلام شتافت و عرض كرد یا ابا عبدالله جان من فدای تو باد همانا می‌بینم كه این لشكر به مقاتلت تو نزدیك گشته‌اند ولكن سوگند با خدای كه تو كشته نشوی تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم كه این نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خدای خویش را ملاقات كنم، حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود یاد كردی نماز را خدا ترا از نمازگزاران و ذاكرین قرار دهد، بلی اینك اول وقت آنست، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم. حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت كه نماز شما مقبول درگاه الله نیست، حبیب بن مظاهر فرمود ای حمار غدار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی‌شود و از تو قبول خواهد شد؟!!

حصین بر حبیب حمله كرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حصین از روی اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدی كردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند و فرمود:

اَوشَطْرَ كُمْ وَلّیْتُمُ الاَكْتادا


اُقْسِم لَوْكُنّا لَكُمْ اَعْداداً

یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وَ اَدّاً

و نیز می‌فرمود:

فارِسُ هَیْجاء وَ حَرْبٍ تَسْعَرُ
وَ نَحْنُ اَوْ‌ فی مِنْكُمُ وَ اَصْبَرُ
حَقّاً وَ اَتْقی مِنْكُمُ وَ اَعْذَرُ
چه خواهد كرد در راه خداوند
مبارز خواست از آن قوم گمراه
كه بر نام آوران تنگ آمدی كار
همی مرد از سر مركب جدا كرد
فكند از آن جماعت جمع بسیار


اَنَا حَبیبٌ وَ اَبی مُظَهَّرٌ
اًنٌتُمْ اَعَدُّ عُدَّهً وَ اَكْثَرُ
وَ نَحْنُ اَوْلی حُجَّهً وَ اَظْهَرُ
ببین اخلاص این پیر هنرمند
رجز خواند و نسب فرمود آنگاه
چنان رزمی نمود آن پیر هشیار
سر شمشیر آن پیر جوان مرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیكار

بالجمله قتال سختی نمود تا آنكه به روایتی شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت، پس مردی از بنی تمیم كه او را بدیل بن صریم می گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشیر بر سر مباركش زد و شخصی دیگر از بنی تمیم نیز بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمین افكند حبیب خواست تا برخیزد كه حصین بن تمیم شمشیر بر سر او زد كه او را از كار انداخت پس آن مرد تمیمی فرود‌آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد، حصین گفت كه من شریك توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده‌ام آنگاه بگیر آنرا و ببر به نزد عبیدالله بن زیاد برای اخذ جایزه، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشكر جولانی داد و به او رد كرد. 

behroozraha

 

 

يکشنبه 5/9/1391 - 10:51
اهل بیت

 

 نماز ظهر عاشورا و چگونگی شهادت حبیب

 یا حبیب، خدا برکتت داد. چه برگزیده مردی بودی. یک شب ختم قرآن می کردی.

ابوثمامه ساعدی گفت:" یا اباعبدالله جانم فدای تو باد! این مردم را دیدم که با تو نزدیک شدند و تو کشته نشوی تا من پیش تو کشته شوم. دوست دارم این نماز پیشین -که وقت آن نزدیک است- گزارده به لقای پروردگار رسم."
حسین (ع) سر برداشت و گفت:"نماز را به یاد آوردی خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران محسوب گرداند.آری، اینک اول وقت نماز است." آنگاه گفت "از این مردم بخواهید دست از ما بدارند تا نماز گزاریم."
حصین بن تمیم گفت"نماز شما مقبول نیست."
حبیب بن مظاهر گفت"ای خر! گمان بری که نماز آل رسول الله مقبول نیست و نماز تو مقبول است؟"
حصین بر آنها تاخت و حبیب بن مظاهر به مقابلت او بیرون شد و روی اسب او را به شمشیر بزد و بخست و حصین را بر زمن انداخت. اصحاب او آمدند و او را رها کردند و حبیب این ابیات گفتن گرفت:

ای که بد گوهرترین و بی نیروترین مردمید،
اگر ما به شماره شما بودیم
یا نیمه ی شما بودیم
شما پشت می کردید و می گریختید.


و هم در آن روز این رجز می خواند

من حبیب ام و مظاهر پدرم.
سواری دلاورم چون جنگ شعله بکشد.
گر چه شما به شماره از ما بیش اید
و گر چه غرق ساز و سلاحید،
ما به پیمانی که بستیم پایدارتریم و از شما شکیبا تریم.
دلیلهای روشن داریم برای جنگ با شما
و تقوایی داریم که شما ندارید
شما در پیشگاه خدا عذری ندارید.


و نبردی سخت کرد و شصت و دو مرد را هلاک کرد.
مردی از بنی تمیم،از بنی عفقان، که او را بدیل ابن صریم می گفتند، بر پیکر او نیز فرو برد، حبیب بر زمین افتاد، خواست برخیزد، حصین ابن تمیم بر سر او باز شمشیری زد: بیفتاد و آن مرد تمیمی فرود آمد و سر او جدا کرد.
حسین(ع) را سخت دشوار آمد و دلش بشکست و گفت"از خدای چشم دارم بر خود و یاران خود که مرا حمایت کردند."
و گفت : یا حبیب، خدا برکتت داد. چه برگزیده مردی بودی. یک شب ختم قرآن می کردی."


برگرفته از کتاب "آه"
ویراسته یاسین حجازی

behroozraha

يکشنبه 5/9/1391 - 10:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته