• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 227
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 5101روز قبل
دعا و زیارت

 


 

 

شهادت اصحاب  
دیگر اصحاب امام ، پیر و جوان و كودكان به سمت میدان رزم تاختند و به خوبى به عهد خود وفا كردند. زبان از مدح و تمجید آنان قاصر است و تاریخ مانند این جانبازى و جهاد را در هیچ یك از عملیات جنگى سراغ ندارد. آنان با تعداد اندك خود، با دشمنان انبوه ، درآویختند و خسارات سنگینى بر آنان وارد كردند. كسى از آنان در عزم خود سست نشد و از ادامه كار بازنماند، بلكه همگى سرافراز از آنچه كردند و اندوهناك از آن كه بیشتر نتوانستند انجام دهند، به خون خود آغشته شدند و جان باختند.
امام بزرگوار، كنار قتلگاه آنان مكث كرد، وداع كنان در آنان نگریست ، همه را در خون تپیده دید و زمزمه كنان گفت :
((كشتگانى چون كشتگان پیامبران و خاندان پیامبران )).(96)
ارواح پاك آنان به ملكوت اعلى پیوست ، در حالى كه افتخارى بى مانند كسب كرده و شرافتى بى همتا براى امت ثبت كرده بودند و به انسانیت ارمغانى بى نظیر در طول تاریخ ، داده بودند.
به هر حال ، ابوالفضل ( علیه السّلام ) همراه این اصحاب بزرگوار به میادین جنگ شتافت و در جهادشان مشاركت داشت . آنان از حضرت معنویت و شجاعت كسب مى كردند و براى جانبازى الهام مى گرفتند. در مواردى كه یكى از آنان در حلقه محاصره دشمن قرار مى گرفت ، حضرت محاصره را مى شكست و او را نجات مى داد.
شهادت خاندان نبوت (ع ) 
پس از شهادت اصحاب پاكباز و روشن ضمیر امام ، رادمردان خاندان پیامبر چون هُژبرانى خشمگین براى دفاع از ریحانه رسول خدا و حمایت از حریم نبوت و بانوان حرم ، بپا خاستند. نخستین كسى كه پیش افتاد، شبیه ترین شخص از نظر صورت و سیرت به پیامبر، على اكبر( علیه السّلام ) بود كه زندگى دنیوى را به تمسخر گرفت ، مرگ را در راه كرامت خود برگزید و تن به فرمان حرامزاده فرزند حرامزاده نداد.
هنگامى كه امام ، فرزند را آماده رفتن دید، به او نگریست در حالى كه از غم و اندوه ، آتش گرفته و در آستانه احتضار قرار داشت . پس محاسن خود را به طرف آسمان گرفت و با حرارت و رنجى عمیق گفت :
((پروردگارا! بر این قوم شاهد باش ، جوانى به سوى آنان روانه است كه شبیه ترین مردم از نظر خلقت و خو و منطق به پیامبرت است ، و ما هر وقت تشنه دیدار رسولت مى شدیم در او مى نگریستیم . پروردگارا! بركات زمین را از آنان بازدار و آنان را فرقه فرقه ، دسته دسته و مخالف هم قرار ده و هرگز حاكمان را از آنان خشنود مكن . آنان ما را دعوت كردند تا یاریمان كنند، لیكن براى جنگ بر ضد ما آماده گشتند)).
صفات روحى و جسمى پیامبر بزرگ در نواده اش على اكبر( علیه السّلام ) مجسم شده بود و همین افتخار او را بس كه آینه تمام نماى پیامبر باشد.
امام قلبش از فراق فرزند به درد آمد و بر ابن سعد بانگ زد: ((چه كردى ! خدا پیوندت را قطع كند! كارت را مبارك نگرداند! و بر تو كسى را مسلط كند كه در رختخوابت تو را به قتل برساند! همانگونه كه پیوند و رحم مرا قطع كردى و رعایت خویشاوندى مرا با پیامبر نكردى ، سپس حضرت ، این آیه را تلاوت كردند:(اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوْحاً وَآلَ اِبْراهِیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةَ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).(97)
((خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، آنان فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضیلت ،) بعضى از بعض دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و داناست )).
امام ( علیه السّلام ) غرق در رنج و اندوه ، پاره جگر خود را بدرقه كرد و بانوان حرم به دنبال حضرت ، مویه شان بر شبیه پیامبر كه به زودى شمشیرها و نیزه ها اعضاى بدن او را به یغما خواهند برد بلند بود. آن رادمرد با هیبت پیامبر، قلبى استوار و بى هراس ، شجاعت جدّش على ( علیه السّلام )، دلیرى عموى پدرش حمزه ، خویشتندارى حسین و با سرافرازى به رزمگاه پا گذاشت و در حالى كه با افتخار، رجز مى خواند، وارد معركه شد: ((من ، على بن حسین بن على هستم . به خداى كعبه سوگند! ما به پیامبر نزدیكتر هستیم . به خدا قسم ! فرزند حرامزاده میان ما حكم نخواهد كرد)).(98)
آرى اى پسر حسین ! اى افتخار امت و اى پیشاهنگ قیام و كرامت امت ! تو و پدرت به پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و به منصب و مقامش از این زنازادگان كه زندگى مسلمین را به دوزخى تحمل ناپذیر بدل كردند شایسته تر و سزاوارتر هستید.
على اكبر( علیه السّلام ) در رجزش عزم نیرومند و اراده استوار خود را بازگو كرد و تاءكید نمود مرگ را بر خوارى ، تن دادن به حكم زنازاده پسر زنازاده ، ترجیح مى دهد.این ویژگى را حضرت از پدرش ؛ بزرگ خویشتنداران عالم به ارث برده بود.
افتخار بنى هاشم ، با دشمنان درآویخت و با شجاعت غیر قابل وصفى كه ارائه كرد، آنان را وحشت زده نمود. مورخان مى گویند: ((على آنان را به یاد قهرمانیهاى امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) كه شجاعترین انسانهاست كه خدا خلق كرده انداخت و بجز مجروحان ، یكصد و بیست سوار را به هلاكت رساند)).(99)
تشنگى بر حضرت غلبه كرد و ایشان را رنجور نمود، پس به سوى پدر بازگشت تا جرعه اى آب طلب كند و براى آخرین بار با او وداع نماید. پدر با حزن و اندوه از او استقبال كرد. على گفت :
((اى پدرم ! تشنگى مرا كشت و سنگینى آهن از پایم انداخت . آیا جرعه آبى به دست مى آید تا بدان وسیله بر دشمنان نیرو بگیرم ؟)).
قلب امام از محنت و درد آتش گرفت و با چشمانى اشكبار و صدایى نرم ، بدو گفت :
((واغوثاه ! چه بسیار زود جدت را دیدار خواهى كرد و او به تو جامى خواهد نوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد)).
سپس زبان او را به كام گرفت و مكید تا تشنگى خود را نشان دهد، زبانش ‍ از شدت تشنگى چون صفحه سوهان بود، امام خاتم خود را به فرزند داد تا در دهان گذارد.
این صحنه دهشتناك ، از دردآورترین و تلخ ‌ترین مصایب حضرت بود كه پاره جگر و فرزند برومند خود را چون ماه شب چهارده در اوج شكوفایى چنین زخمى و خسته و از شدت تشنگى در آستانه مرگ ببیند، زخم شمشیرها تن او را پوشانده باشد، لیكن حضرت نتواند جرعه آبى در اختیار او قرار دهد و بدو یارى رساند.
حجة الاسلام ((شیخ عبدالحسین صادق )) در این باره چنین مى سراید:
((از تشنگى خود نزد بهترین پدر شكایت مى كند، ولى شكایت سوز جگر خود را نزد كسى برد كه خود به شدت تشنه بود، همه جگر و درونش چونان اخگرى سوزان بود و زبانش از تشنگى مانند صفحه سوهان خشك و خشن شده بود. پدر بر آن شد تا آب دهان خود را به پسر دهد، البته اگر آب دهانى نیز مانده و نخشكیده باشد)).(100)
افتخار بنى هاشم به میدان نبرد بازگشت ، زخمها او را از پا انداخته و تشنگى قلبش را رنجور كرده بود، لیكن به هیچ یك از دردهاى طاقت فرساى خود توجهى نداشت . همه اندیشه و عواطفش متوجه تنهایى پدرش بود؛ پدرى تنها در محاصره گرگان درّنده اى كه تشنه خون او بودند و مى خواستندبا ریختن خونش به پسرمرجانه نزدیك شوند. على بن حسین با رجز ذیل در برابر دشمنان ظاهر شد:
((در جنگ ، حقایقى آشكار شد و پس از آن ، صداقتها روشن گشت . به خداوند، پرورگار عرش سوگند! رهایتان نخواهیم كرد تا آنكه شمشیرها را در نیام كنید)).(101)
حقایق جنگ آشكار گشته و اهداف آن براى دو طرف روشن شده بود. امام حسین ( علیه السّلام ) براى از بین بردن فریب اجتماعى و تضمین حقوق محرومان و ستمدیدگان و ایجاد زندگى كریمانه اى براى آنان مى جنگید؛ و امّا ارتش امویان براى بنده كردن مردم و تبدیل جامعه به باغستانى براى امویان تا تلاشهاى آنان را به یغما ببرند و آنان را به هر چه مى خواهند مجبور كنند مى جنگید.
على بن حسین دررجزخوداعلام كردبراى پاسدارى ازاهداف والا و آرمانهاى عظیم ،همچنان خواهدجنگیدتاآنكه دشمن عقب نشیند و شمشیرها را غلاف كند.
فرزند حسین با دلاورى بى مانندى به نبرد پرداخت تا آنكه دویست تن از آنان را به هلاكت رساند(102) و از شدت خسارات و تلفاتى كه ارتش امویان متحمل شده بود، ضجه و فریادشان بلند شد. در این هنگام ، خبیث پست ((مرة بن منقذ عبدى )) گفت : ((گناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزایش ‍ ننشانم )).(103) و به طرف شبیه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نیزه ضربتى به كمرش زد و با شمشیر، سرش را شكافت . على دست در گردن اسب كرد به این پندار كه او را نزد پدرش بازخواهد گرداند تا براى آخرین بار وداع كند، لیكن اسب او را به طرف اردوگاه دشمن برد و آنان على را از همه طرف محاصره كردند و با شمشیرهایشان او را قطعه قطعه كردند تا آنكه انتقام خسارات و تلفات خود را بگیرند.
على صدایش را بلند كرد:
((سلامم بر تو باد اى اباعبداللّه ! اینك این جدم رسول خداست كه مرا با جام خود نوشاند كه پس از آن تشنه نمى شوم ، در حالى كه مى گفت : براى تو نیز جامى ذخیره شده است )).
باد، این كلمات را به پدرش رساند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسیخت ، نیرویش فرو ریخت ، قدرتش را از دست داد. در آستانه مرگ قرار گرفت و شتابان خود را به فرزند رساند، گونه بر گونه اش گذاشت . پیكر پاره پاره فرزند بى حركت بود، امام با صدایى كه پاره هاى قلبش را در خود داشت و چشمانى خونبار مى گفت :
((خداوند قومى را كه تو را كشتند، بكشد، پسرم ! چقدر آنان بر خداوند و هتك حرمت پیامبر، جسارت دارند! پس از تو، خاك بر سر دنیا باد)).(104)
عباس ( علیه السّلام ) در كنار برادرش بود، با قلبى آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصیبتى كه بر سرشان آمده بود. چرا كه پسر برادرش كه یك دنیا فضیلت و افتخار بود به شهادت رسیده بود. چقدر این فاجعه هولناك و چقدر مصیبت دهشتناكى است !
نواده پاك مصطفى ، زینب ( علیها السّلام ) شتابان خود را بر سر پیكر پسر برادر رساند، خود را بر آن انداخت و در حالى كه با اشك خویش شستشویش مى داد، بانگ مویه سر داده بود و مى گفت :
((آه اى پسر برادرم ! آه اى میوه دلم !)).
این صحنه حزن آور در امام تاءثیر كرد، پس شروع كرد به تسلیت گفتن به خواهر، در حالى كه خود امام در حالت احتضار بود و دردمندانه مى گفت :
((پسرم ! پس از تو خاك بر سر دنیا)).
یا اباعبداللّه ! خداوند بر این حوادث دهشتبارى كه صبر را به ستوه آوردند و كوهها را لرزاندند، پاداشت دهد. در راه این دین مبین كه گروهى جنایتكار اموى و مزدورانشان آن را به بازى گرفته بودند، شرنگ به كامت رفت و مصیبتها كشیدى .
شهادت آل عقیل 
رادمردان بزرگوار از آل عقیل براى دفاع از امام مسلمین و جانبازى در راه او تمسخر زنان بر زندگى و تحقیركنندگان بر مرگ ، بپاخاستند. امام شجاعت و شوق آنان را به دفاع از خود دریافت ، پس فرمود:
((پروردگارا! قاتلان آل عقیل را بكش ، اى آل عقیل پایدارى كنید كه وعده گاه شما بهشت است )).(105)
آنان به دشمن زیانهاى جبران ناپذیرى وارد ساخته و چونان شیران شرزه به قلب دشمن زدند و با عزم نیرومند و اراده استوار خود بر تمام بخشهاى سپاه دشمن سر بودند. نُه تن از آن رادمردان پاك و افتخار خاندان نبوى به شهادت رسیدند. شاعر درباره آنان مى گوید:
((اى چشم ! خون ببار و ناله سر ده و اگر مویه مى كنى بر خاندان رسول مویه كن . هفت تن از فرزندان على و نه تن از فرزندان عقیل به شهادت رسیدند)).(106)
ارواح پاك آنان به ملكوت اعلى پیوست و به فردوس برین كه جایگاه پیامبران ، صدّیقان و صالحان است . و چه خوب همراهانى هستند وارد شد.
شهادت فرزندان امام حسن (ع ) 
رادمردان از فرزندان امام حسن ( علیه السّلام ) براى دفاع از عموى خود و یارى او با قلبى خونبار از مصایب حضرت ، بپاخاستند. یكى از این دلاوران ، قاسم بن حسن بود كه مورخان در وصفش گفته اند: چون ماه شب چهارده بود. امام او را تغذیه روحى كرده و پرورش داده بود تا آنكه یكى از نمونه هاى عالى كمال و ادب گشت . قاسم و برادرانش از محنت و مصیبت عمویشان باخبر مى شدند و آرزو مى كردند اى كاش بتوانند ضربات دشمن را با خون و جان خود به تمامى ، دفع كنند. قاسم مى گفت : ((امكان ندارد عمویم كشته شود و من زنده باشم )).(107)
قاسم نزد امام آمد تا اذن جهاد بگیرد. حضرت او را دربرگرفت در حالى كه چشمانش اشكبار بود ولى اجازه نداد به میدان رود، جز آنكه قاسم همچنان پافشارى مى كرد و دست و پاى امام را مى بوسید تا اجازه او را دریافت كند. پس ‍ حضرت اذن داد و آن پیشاهنگ فتوت اسلامى ، راه رزمگاه را پیش گرفت و براى تحقیر آن درندگان ، زره بر تن نكرد. سرها را درو مى كرد و گُردان را به خاك مى انداخت ، گویى مرگ مطیع اراده اش بود. در حین جنگ ، بند نعلینش كه از آن لشكر باارزشتر بود كنده شد. زاده نبوت ، نپسندید كه یكى از پاهایش ‍ بدون نعلین باشد، پس ، از حركت باز ایستاد و به بستن بند آن پرداخت و این حركت در حقیقت تحقیر آنان بود. سگى از سگان آن لشكر به نام ((عمرو بن سعد ازدى )) این فرصت را غنیمت شمرد و گفت :((به خدا بر او خواهم تاخت )). ((حمید بن مسلم )) بر او خرده گرفت و گفت :
((پناه بر خدا! از این كار چه نتیجه اى خواهى برد؟! این قوم كه هیچ یك از آنان را باقى نخواهند گذاشت ، براى او كافیست و نیازى به تو نیست )).
لیكن آن پلید توجهى به گفته اش نكرد و پیش تاخت و با شمشیر ضربتى بر سر او زد. قاسم چون ستاره اى به خاك افتاد و در خون سرخش غوطه زد و با صداى بلندى فریاد زد:
((اى عمو! مرا دریاب !)).
مرگ از این صدا براى امام سبكتر بود، بند دلش از هم گسیخت و از اندوه و حسرت جانش به پرواز درآمد و به سرعت به طرف پسر برادرش رفت ، پس ‍ قصد قاتل او كرد و با شمشیر ضربتى به او زد. عمرو دستش را بالا آورد و شمشیر آن را از آرنج قطع كرد و خودش به زمین افتاد. سپاهیان اهل كوفه براى نجات او پیش تاختند ولى آن پست فطرت ، زیر سم ستوران به هلاكت رسید. سپس امام متوجه فرزند برادر گشت و او را غرق در بوسه كرد. قاسم چون كبوترى سربریده دست و پا مى زد و امام قلبش فشرده مى شد و با جگرى سوخته مى گفت : ((از رحمت خدا دور باشند قومى كه تو را كشتند! خونخواه تو در روز قیامت جدت خواهد بود. به خدا بر عمویت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد، لیكن به تو سودى نبخشد. این روزى است كه خونخواه آن بسیار و یار آن كم است )).(108)
امام پسر برادرش را بر دستانش بلند كرد. قاسم همچنان دست و پا مى زد.(109) تا آنكه در آغوش امام جان باخت . حضرت او را آورد و پهلوى پسرش على اكبر و دیگر شهداى گرانقدر خاندان نبوت گذاشت ، به آنان خیره شد، قلبش به درد آمد و علیه خونریزان جنایتكارى كه خون خاندان پیامبرشان را مباح كرده بودند، دست به دعا برداشت :
((پروردگارا! همه را به شمار آور، كسى از آنان را فرومگذار و آنان را هرگز نیامرز. اى عموزادگانم ! پایدارى كنید؛ اى اهل بیتم ! پایدارى كنید. پس از امروز، هرگز روى خوارى را نخواهید دید)).(110)
پس از آن ، عون بن عبداللّه بن جعفر و محمد بن عبداللّه بن جعفر كه مادرشان بانوى بزرگوار نواده پیامبر اكرم زینب كبرى بود براى دفاع از امام و ریحانه رسول خدا بپاخاستند و به شرف شهادت نایل شدند. پس از آنان از خاندان نبوت جز برادران امام و در راءسشان عباس ، كسى باقى نماند. عباس در كنار برادر به عنوان نیرویى بازدارنده عمل مى كرد و ایشان را از هر حمله و تجاوزى حفظ مى نمود و شریك تمامى دردها و رنجهاى برادر بود.
فصل هشتم : بر كرانه علقمه 
قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مى كرد كه مرگ ، او را در رُباید و شاهد این حوادث هولناك ، كه هر زنده اى را از پا درمى آورد و بنیاد صبر را واژگون مى كرد و جز صاحبان عزیمت از پیامبران كه خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برترى داده ، كسى طاقت آنها را نداشت نباشد.
از جمله این حوادث هولناك آن بود كه ابوالفضل ( علیه السّلام ) هر لحظه به استقبال جوان نورسى مى شتافت كه شمشیرها و نیزه هاى بنى امیّه اندام او را پاره پاره كرده بودند و صداى بانوان حرم را مى شنید كه به سختى بر عزیز خود مویه مى كردند و بر صورت خود مى كوفتند و ماههاى شب چهارده را كه در راه دفاع از ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به خون تپیده بودند، در آغوش مى گرفتند.
علاوه بر همه اینها، ابوالفضل برادر تنهاى خود را میان انبوه كركسانى مى دید كه براى تقرب به جرثومه دنائت ، پسر مرجانه ، تشنه ریختن خون امام هستند، لیكن این محنتها و رنجها عزم حضرت را براى پیكار با دشمنان خدا و جانبازى در راه نواده پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جزم مى كرد و ایشان مصمم تر مى شدند.
در اینجا به اختصار به بحث از شهادت حضرت و حوادث منجر به آن مى پردازیم .
عباس (ع ) با برادرانش  
پس از شهادت جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) عباس قهرمان كربلا به برادران خود رو كرد و گفت :
اینك در میدان نبرد درآئید و مخلصانه در راه یارى دین خدا با دشمنان او كارزار نمایید زیرا یقین مى دانم از این عمل ، زیانى نخواهید دید.(111)
از برادران بزرگوارش خواست خود را براى خدا قربانى كنند و خالصانه در راه خدا و رسولش جهاد نمایند و در جانبازى خود به چیز دیگرى اعم از نسب و غیره نیندیشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبداللّه گشت و گفت :
((برادرم ! پیش برو تا تو را كشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم )).(112)
آن رادمردان نداى حق را لبیك گفتند و براى دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت ، حسین بن على ( علیه السّلام ) پیش تاختند.
سخن سست 
از خنده آورترین و ناحق ترین سخنان ، گفتار ((ابن اثیر)) است كه : ((عباس به برادران خود گفت : پیش بروید تا از شما ارث ببرم ؛ زیرا شما فرزندى ندارید!!)).
این سخن را گفته اند تا از اهمیت این نادره اسلام و این مایه افتخار مسلمانان بكاهند.
آیا ممكن است مایه سرافرازى بنى هاشم در آن ساعات هولناك كه مرگ در یك قدمى او بود و برادرش در محاصره گرگان اموى قرار داشت و یارى مى خواست و كسى به یاریش نمى آمد و مویه بانوان حرم رسالت را مى شنید، به مسایل مادى بیندیشد؟! در حقیقت حضرت عباس در آن لحظات به یك چیز مى اندیشید و بس ؛ اداى وظیفه و شهادت در راه سبط پیامبر همان راهى كه اهل بیت او پیمودند.
علاوه بر آن ، ام البنین مادر این بزرگواران زنده بود و اگر قرار بود ارثى تقسیم شود، او بود كه ارث مى برد؛ زیرا در طبقه اول میراث بران قرار داشت .
وانگهى ، پدرشان امیرالمؤ منین هنگام وفات نه زرى بجا گذاشت و نه سیمى ، پس فرزندان امام از كجا دارایى به هم زده بودند؟!
به احتمال قوى عبارت حضرت عباس چنین بوده است :
((تا انتقام خون شما را بگیرم ))(113)، ولى سخنان حضرت تصحیف یا تحریف شده است .
شهادت برادران عباس (ع) 
برادران عباس ، ندایش را پاسخ مثبت دادند، جهت كارزار بپاخاستند و براى دفاع از برادرشان ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) آماده جانبازى و مرگ گشتند.
عبداللّه فرزند امیرالمؤ منین ( علیهما السّلام ) پیش تاخت و با سپاهیان اموى درآویخت در حالى كه این رجز را مى خواند:
((پدرم على صاحب افتخارات والا، زاده هاشم نیك پى و برگزیده است . اینك این حسین فرزند پیامبر مرسل است و ما با شمشیر صیقل داده از او دفاع مى كنیم . جانم را فداى چنین برادر بزرگوارى مى كنم . پروردگارا! به من ثواب آخرت و سراى جاوید، عطا كن )).(114)
((عبداللّه )) در این رجز، سربلندى و افتخار خود را نسبت به پدرش ‍ امیرالمؤ منین باب مدینه علم پیامبر و وصى او و برادرش سرور جوانان بهشت ، ابراز داشت و اعلام كرد در راه برادر جانبازى خواهد كرد زیرا او پسر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله ) و بدین ترتیب ، خواستار ثواب اخروى و درجات رفیعه اى است كه پروردگارش عطا كند.
آن رادمرد همچنان به شدت پیكار مى كرد تا آنكه یكى از پلیدان اهل كوفه به نام ((هانى بن ثبیت حضرمى )) بر او تاخت و او را به شهادت رساند.(115)
پس از او برادرش ((جعفر)) كه نوزده ساله بود، به پیكار پرداخت و دلیرانه جنگید تا آنكه قاتل برادرش او را نیز به شهادت رساند.(116)
پس از آن ، برادرش ، ((عثمان )) كه 21 ساله بود به جنگ پرداخت . خولى او را با تیر زد كه ناتوانش ساخت و مردى پلید از ((بنى دارم )) بر او تاخت و سرش را برگرفت تا بدان نزد پسر بدكاره ؛ عبیداللّه بن مرجانه تقرب جوید.(117)
ارواح پاك آنان به سوى پروردگارشان بالا رفت . آنان زیباترین جانبازى و ایمان به درستى راه و فناى در حق را به نمایش گذاشتند.
ابوالفضل بر كنار پیكرهاى پاره پاره برادران ایستاد، در چهره نورانى شان خیره شد، سیرتهاى والا و وفادارى بى نظیر آنان را یادآور گشت ، به تلخى بر آنان گریست و آرزو كرد اى كاش قبل از آنان به شهادت رسیده بود و پس از آن آماده شهادت و دستیابى به رضوان خداوند گشت .
شهادت ابوالفضل (ع) 
هنگامى كه ابوالفضل ، تنهایى برادر، كشته شدن یاران و اهل بیتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، دید، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدایى حزین فرمود:
((تو پرچمدار من هستى !)).
امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زیرا عباس به عنوان نیروى بازدارنده و حمایتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :
((از دست این منافقین سینه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم )).
آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و دیگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته دید كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بیزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگیرد و به آنان بپیوندد.
امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهیه كند. آن دلاور بزرگوار نیز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهایشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :
((اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) است كه اصحاب و اهل بیتش را كشته اید و اینك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهید كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است كه باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى ((روم )) یا ((هند)) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).
سكوتى هولناك نیروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بیشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمین فرو روند.
پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاك ، چنین پاسخ داد:
((اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنكه تن به بیعت با یزید بدهید)).
دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، این ناجوانمرد را تا بدین درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغیان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنید كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكیده و رنگهاى پریده آنان را دید و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ دریاى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشید و با شجاعت به فریادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شریعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآویخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختیار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، لیكن به یاد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ریخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت :
((اى نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، این حسین است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا این كار خلاف دین من است )).(118)
انسانیت ، این فداكارى را پاس مى دارد و این روح بزرگوار را كه در دنیاى فضیلت و اسلام مى درخشد و زیباترین درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
این ایثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترین ویژگیهاى آقایمان ابوالفضل بود. شخصیت مجذوب حضرت و شیفته امام نمى توانست بپذیرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ایثار از این صادقانه تر و والاتر است ؟!
قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خیمه ها را در پیش گرفت و این عزیزترین هدیه را كه از جان گرامیتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآویخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زیر، آنان را تار و مار كرد و بسیارى را كشت :
((از مرگ هنگامى كه روى آورد بیمى ندارم ، تا آنكه میان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هیچ شرى هراس ندارم )).(119)
با این رجز، دلیرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اینكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بیت مى برد.
سپاهیان از برابر او هراسان مى گریختند، عباس آنان را به یاد قهرمانیهاى پدرش ، فاتح خیبر و درهم كوبنده پایه هاى شرك ، مى انداخت ؛ لیكن یكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمین حضرت نشست و از پشت به ایشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمدیدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :
((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كردید، من همچنان از دینم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاك ، حمایت خواهم نمود)).(120)
با این رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والایى را كه به خاطر آنها مى جنگید، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سید جوانان بهشت ، پیكار مى كند.
اندكى دور نشده بود كه یكى دیگر از ناجوانمردان و پلیدان كوفه به نام ((حكیم بن طفیل ))دركمین حضرت نشست و دست چپ ایشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونریزى و درد بسیار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بیت شروع به دویدن كرد.
حقیقتاً این بالاترین مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دوید تیرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروریخت . سردار كربلا ایستاد، اندوه او را فراگرفت ، ریخته شدن آب برایش ‍ سنگین تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان یكى از آن پلیدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنین بر سر ایشان كوفت ، فرق ایشان شكافت و حضرت بر زمین افتاد، آخرین سلام و درودش را براى برادر فرستاد:
((یا اباعبداللّه ! سلامم را بپذیر)).
باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسیخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآویخت ، بر سر پیكر برادر ایستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :
((آه ! اینك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).
امام با اندامى درهم شكسته ، نیرویى فروریخته و آرزوهایى بر باد رفته به برادرش خیره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسیده باشد. ((سید جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنین وصف كرده است :
((حسین به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خیمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان یافت ، گویى ماه شب چهارده كه زیر نیزه ها شكسته نهان باشد، بر پیكر او افتاد و اشكش زمین را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، لیكن جایى در بدن او در امان از زخم سلاح نیافت تا ببوسد، فریادى كشید كه در صحرا پیچید و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:
برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصیبت تو را ببینم .
برادرم ! دیگر چه كسى دختران محمد را حمایت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند لیكن كسى به آنان رحم نمى كند.
پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بیفتد، چشمانم نابینا شود و كمرم بشكند.
براى غیر تو سیلى به گونه مى نوازند و اینك براى تو است كه با شمشیرهاى آخته به پیشانیم كوبیده مى شود.
میان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعیم بهره مندى ، فاصله اى نیست .
این شمشیر تو است ، دیگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! این پرچم توست ، دیگر چه كسى با آن پیش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكین مى دهد)).(121)
این شعر توصیف دقیقى است از مصایبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر دیگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعیت امام را چنین توصیف مى كند:
((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :
امروز شمشیر از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه یافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعیت ما پریشان شد. امروز پایه ها از هم گسیخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابیدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابیدند از خفتن محروم شدند.
اى جان برادر! آیا مى دانى كه پس از تو لئیمان بر تو تاختند و یورش ‍ آوردند، گویى آسمان به زمین آمده است یا آنكه قله هاى كوهها فرو ریخته است ، لیكن یك چیز مصیبت تو را برایم آسان مى كند؛ اینكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و این خواسته پروردگار داناست )).(122)
با این همه هرچه شاعران و نویسندگان بگویند و بنویسند، نمى توانند ابعاد مصیبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصویر كنند. نویسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پیكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برایشان عارض شده بود، لیكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خیمه ها رفت ، سكینه به استقبالش آمد و گفت :
((عمویم ابوالفضل كجاست ؟)).
امام غرق گریه شد و با كلماتى بریده بریده از شدت گریه خبر شهادت او را داد. سكینه دهشت زده مویه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پیامبر اكرم ، زینب كبرى ( علیها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فریاد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است واى از این فاجعه ! واى از این سوگ بزرگ !)).
زمین از شدت گریه و مویه لرزیدن گرفت و بانوان حرم كه یقین به فقدان برادر یافته بودند، سیلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگین ، پدر شهیدان نیز در غم و سوگ آنان شریك شد و گفت :
((یا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است !)).
امام پس از فقدان برادر كه در نیكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهایى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترین فاجعه اى بود كه امام را غمین كرد و او را از پا انداخت .
بدرود، اى قمر بنى هاشم !
بدرود، اى سپیده هر شب !
بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !
سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهید شدى و روزى كه زنده ، برانگیخته مى شوى .

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:44
دعا و زیارت

فصل هفتم : به سوى سرزمین شهادت 
امام حسین ( علیه السّلام ) مكه را ترك كرد و در آنجا نماند؛ زیرا دانسته بود یزید گروهى تروریست را براى به شهادت رساندن حضرت اگرچه به پرده هاى كعبه چنگ زده باشد فرستاده است ؛ لذا از این موضوع اندیشناك شد كه مبادا در حرم خدا كه امن است و در ماه حرام ، خونش ریخته شود.
علاوه بر آن ، سفیر امام ، مسلم بن عقیل به امام نامه نوشته بود و آمادگى كوفیان براى استقبال از حضرت و جانبازى در راه ایشان براى تشكیل حكومت علوى در آن خطه و پشتیبانى كامل آنان را از حضرت اعلام نموده و امام را به آمدن به كوفه تشویق كرده بود.
امام همراه خانواده و گروهى تابناك از برومندان بنى هاشم كه اسوه هاى مردانگى ، عزم و استوارى بودند و در راءسشان حضرت ابوالفضل قرار داشت ، با پرچمى برافراشته بر سر امام حسین كه از مكه راه كربلا، سرزمین شهادت و وفادارى را پیش گرفتند. حضرت عباس همواره مراقب كاروان و برآوردن خواسته هاى بانوان و فرزندان برادرش بود و با كوششهاى خود، سختى راه را آسان مى كرد و مشكلات آنان را برآورده مى ساخت ، به اندازه ایى كه محبت و توجه او را وصف ناپذیر یافتند.
امام با طوفانى از اندیشه هاى تلخ ، مسیر جاودانى خود را دنبال مى كرد، یقین داشت همان كسانى كه با نامه هاى خود امام را به آمدن تشویق كرده بودند، او و خاندانش را به شهادت خواهند رساند. در راه ، شاعر بزرگ ((فرزدق همام بن غالب )) به خدمت امام مشرف شد و پس از سلام و درود گفت :
((پدر و مادرم به فدایت یابن رسول اللّه ! چه شد كه حج را رها كردى ؟)).
امام تلاش حكومت را براى به شهادت رساندن ایشان به او گفت و ادامه داد:
((اگر عجله نمى كردم ، كشته مى شدم ...)).
سپس حضرت سریعاً از او پرسید:
((از كجا مى آیى ؟)).
از كوفه .
((اخبار مردم را برایم بازگو)).
فرزدق با آگاهى و صداقت ، وضعیت موجود كوفه را براى امام بیان كرد، آن را ناامید كننده توصیف نمود و گفت :
((به شخص آگاهى دست یافته اى . دلهاى مردم با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است ، قضا از آسمان فرود مى آید، خداوند هر چه اراده كند انجام مى دهد... و پروردگار ما هر روز در كارى است ...)).
امام با بیانات ذیل ، سخنان فرزدق را تاءیید كرد، او را از عزم استوار و اراده نیرومند خود براى جهاد و دفاع از حریم اسلام با خبر ساخت و توضیح داد كه اگر به مقصود دست یافت كه چه بهتر والاّ در راه خدا به شهادت رسیده است : ((راست گفتى ، همه كارها، از آن خداست ، خداوند آنچه اراده كند انجام مى دهد و پروردگار ما هر روز در كارى است ، اگر قضاى الهى بر مقصود ما قرار گرفت ، بر نعمتهایش او را سپاس مى گزاریم و براى اداى شكرش از همویارى مى خواهیم و اگر قضاى حق ، مانع خواسته ما گشت ، آنكه حق ، نیّت او و پرهیزگارى طینت او باشد، از جاده حقیقت جدا نشده است )).
سپس حضرت این ابیات را سرودند:
((اگر دنیا ارزشمند تلقى مى شود، پس خانه پاداش الهى برتر و زیبنده تر است . و اگر بدنها براى مرگ ساخته شده اند، پس كشته شدن آدمى با شمشیر در راه خدا، بهتر است . و اگر روزیهاى آدمیان مقدّر و معین باشد، پس تلاش كمتر آدمى دربه دست آوردن روزى ، زیباتر است . و اگر مقصود از جمع آورى اموال ، واگذاشتن آنهاست ،پس چراآدمى نسبت به این واگذاشتنى ها بخل مى ورزد؟)).(57)
این ابیات ، گویاى زهد حضرت در دنیا، علاقه شدیدشان به دیدار خداوند متعال و تصمیم استوار و خلل ناپذیرشان بر جهاد و شهادت در راه خداست .
دیدار امام با فرزدق ، تن به ذلت دادن مردم و بى توجهى شان به یارى حق را نشان داد. فرزدق كه از آگاهى اجتماعى و فرهنگى برجسته اى برخوردار بود، امام و ریحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را دید كه به سوى شهادت پیش مى رود و نیروهاى باطل براى جنگ با ایشان آماده شده اند، لیكن از همراهى با حضرت و یارى ایشان خوددارى كرد و زندگى را بر شهادت ترجیح داد. اگر حال فرزدق چنین باشد، پس درباره جاهلان و مردم نادان و سیاهى لشكر چه باید گفت ؟!
خبر شهادت مسلم (ع ) 
كاروان حسینى بدون توقف ، صحرا را درنوردید، تا آنكه به ((زرود)) رسید، در آنجا حضرت امام حسین ( علیه السّلام )، مردى را مشاهده كرد كه از سمت كوفه مى آید، لذا به انتظار آمدن او در همانجا توقف كرد، زمانى كه آن مرد امام حسین ( علیه السّلام ) را دید، از مسیر اصلى خارج شده و به راه خود ادامه داد. ((عبداللّه بن سلیمان اسدى و منذر بن المُشْمعل اسدى )) كه همراه امام بودند و علاقه ایشان را به پرس و جو از آن مرد دریافتند، به شتاب خود را به او رساندند و اخبار كوفه را از او پرسیدند. در پاسخ آن دو نفر گفت :((قبل از خروج از كوفه دیدم كه مسلم بن عقیل و هانى بن عروه را كشتند و ریسمان در پاهایشان انداختند و در بازارها بر زمین كشیدند)).
آنان با آن مرد وداع كردند و شتابان نزد امام آمدند. همینكه حضرت در ((ثعلبیه )) فرود آمد، آنان به ایشان گفتند:
((خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، خبرى داریم ، اگر بخواهى آن را آشكار گوییم و اگر اراده كنى ، آن را نهانى به شما بگوییم )).
حضرت نگاهى به اصحاب بزرگوار خود كرد و سپس گفت :
((اینان محرم رازند)).
[آن دو نفر گفتند]:((سوارى را كه غروب دیروز از رو به رویمان آمد دیدید؟)).
[امام فرمود]:((آرى ، مى خواستم از او پرس و جو كنم )).
[در ادامه به امام عرض كردند]:((به خدا سوگند! اخبار او را براى شما به دست آوردیم ، او مردى است از ما، صاحب راءى و صدق و خرد، وى براى ما گفت كه از كوفه خارج نشده بود كه دید مسلم و هانى را كشتند و اجسادشان را در بازارهاى كوفه بر زمین كشیدند...)).
دلهاى علویان و شیعیان آنان از این خبر فاجعه آمیز، پاره پاره شد، انفجار گریه و مویه ، آنجا را لرزاند و سیل اشك سرازیر شد؛ بانوان اهل بیت نیز شریك گریه آنان شدند. و برایشان پیمان شكنى و نیرنگ كوفیان آشكار شد و دریافتند كه اهل بیت به همان سرنوشتى دچار خواهند شد كه مسلم دچار گشت .
امام متوجه فرزندان و نوادگان عقیل گشت و فرمود:
((نظر شما چیست ؟ مسلم كشته شده است )).
آن رادمردان چون شیرانى از جا جهیدند، مرگ را خوار شمردند، زندگى را مسخره كردند، پایدارى خود را بر ادامه راه مسلم اعلام كردند و گفتند:
((نه ، به خدا قسم ! باز نمى گردیم تا آنكه انتقام مسلم را بگیریم یا همچون او به شهادت برسیم )).
پدر آزادگان در تاءیید گفته آنان فرمود:
((پس از آنان دیگر زندگى ارزشى ندارد)).
سپس ابیات زیر را برخواند:
((پیش مى روم ، مرگ بر رادمرد ننگ نیست ، اگر نیت حقى داشته باشد و در حالیكه مسلمان است جهاد كند. پس اگر بمیرم ، پشیمان نمى شوم و اگر زنده بمانم ، ملامت نمى گردم . همین ننگ تو را بس كه ذلیل گردى و تو را به ناشایست مجبور كنند)).(58)
اى پدر آزادگان ! تو استوار، مصمم ، سربلند، باعزم و با چهره اى روشن در راه كرامت به سوى مرگ پیش رفتى و در برابر آن پلیدان غرقه در گنداب گناه و رذایل ، سست نشدى ، تن ندادى و ساكت نماندى .
خبر دردناك شهادت عبداللّه 
كاروان امام بدون درنگ همچنان پیش مى رفت ، تا آنكه به ((زباله ))(59) رسید. در آنجا خبر جانگداز شهادت قهرمان بزرگ ((عبداللّه بن یقطر)) را به حضرت دادند. امام ، عبداللّه را براى ملاقات با مسلم بن عقیل فرستاده بود، اما ماءموران ابن زیاد او را دستگیر كردند و تحت الحفظ نزد پسر مرجانه فرستادند. همینكه او را پیش آن پلید پست آوردند، بر او بانگ زد:
((بر بالاى منبر شو و كذّاب مقصودش امام حسین بود پسر كذّاب را لعن كن ، تا آنگاه راءى خود را در باب تو صادر كنم ...)).
پسر مرجانه او را مثل ماءموران خود و از سنخ جلادانش مى پنداشت كه ضمیرشان را به او فروخته بودند، غافل از آنكه عبداللّه از آزادگان بى مانندى است كه در مكتب اهل بیت ( علیهم السّلام ) پرورده شده اند و براى این امت ، شرف و افتخار به یادگار گذاشته اند.
قهرمان بزرگ بر منبر رفت ، صدایش را كه صدایى كوبنده و حق خواه بود بلند كرد و گفت :
((اى مردم ! من فرستاده حسین پسر فاطمه ، به سوى شما هستم تا او را یارى كنید و علیه این زنازاده ، پسر زنازاده ، پشتیبان حضرت باشید...)).
عبداللّه سخنان انقلابى خود را پى گرفت و كوفیان را به یارى ریحانه رسول خدا و دفاع از او و ستیز با حكومت اموى كه مسلمانان را خوار كرده و آزادیها و اراده شان را سلب نموده بود، دعوت كرد. پسر مرجانه از خشم ، سیاه شد و بر خود پیچید، پس دستور داد این بزرگ مرد را از بام قصر به زیر اندازند. ماءموران او را بر بالاى قصر بردند و از آنجا به پایین انداختند كه بر اثر آن ، استخوانهاى عبداللّه خرد شد و هنوز جان در بدن داشت كه مزدور پلید ((عبدالملك لخمى )) براى تقرب به پسر مرجانه ، سر عبداللّه را از تن جدا كرد.
خبر شهادت عبداللّه بر امام سنگین بود و ایشان را از زندگى نومید كرد و دانست كه به سوى مرگ پیش مى رود، لذا دستور داد اصحاب و همراهانى كه عافیت طلبانه همراه امام راه افتاده بودند، جمع شوند، سپس كناره گیرى مردم از یارى امام و جهت گیرى آنان به سوى بنى امیه را باایشان در میان گذاشت وفرمود:
((اما بعد: شیعیان ما، ما را واگذاشتند، پس هر كس از شما دوست دارد، مى تواند راه خود را بگیرد و برود كه من بیعتم را برداشتم )).
آزمندانى كه براى به دست آوردن غنیمت و دستیابى به مناصب دولتى ، گرد حضرت جمع شده بودند، ایشان را واگذاشتند و پراكنده شدند، تنها اصحاب بزرگوار كه آگاهانه از حضرت پیروى كرده بودند و كمترین طمعى نداشتند با ایشان ماندند.
در آن مرحله تعیین كننده ، امام به صراحت ، واقعیت را با اصحاب خود در میان گذاشت ، به آنان گفت كه به سوى شهادت مى رود نه سلطنت و قدرت و هر كس با او بماند با كسب رضاى خدا رستگار خواهد شد.
اگر امام از شیفتگان حكومت بود، چنین به صراحت سخن نمى گفت و مسایلى را پنهان مى داشت ؛ زیرا در آن هنگام بیشترین نیاز را، به یاور و پشتیبان داشت .
امام در هر موقعیتى ، از اصحاب و اهل بیت خود مى خواست تا از او كناره گیرى كنند و حضرت را واگذارند. علت این كار آن بود كه همه آگاهانه پایان حركت خود را بدانند و كسى ادعا نكند از واقعیت بى خبر بوده است .
دیدار با حرّ 
كاروان امام صحرا را درمى نوردید تا آنكه به ((شراف )) رسید. در آنجا چشمه آبى بود. حضرت به رادمردانش دستور داد هرچه مى توانند با خود آب بردارند. آنان چنان كردند و كاروان امام مجدداً به حركت درآمد. ناگهان یكى از اصحاب امام ، بانگ تكبیر سر داد، حضرت شگفت زده از او پرسید:
((چرا تكبیر گفتى ؟)).
نخلستانى دیدم .
یكى از اصحاب امام كه راه را مى شناخت ، سخن او را رد كرد و گفت :
((اینجا اصلاً نخلى نیست ، آنها پیكانهاى نیزه ها و گوشهاى اسبانند)).
امام در آن نقطه تاءمل كرد و سپس گفت : ((من هم آنها نیزه ها و گوشهاى اسبان را مى بینم )).
امام دانست كه آنان طلایگان سپاه اموى هستند كه براى جنگ با ایشان آمده اند، پس به اصحاب خود فرمود:
((آیا پناهگاهى نداریم تا بدان پناه ببریم و آن را پشت خود قرار دهیم و با آنان از یك جهت رو در رو شویم ؟)).
یكى از اصحاب كه به راهها، نیك آشنا بود به حضرت گفت :
((چرا، در كنارتان كوه ((ذو حُسَم )) قرار دارد، اگر به سمت چپتان بپیچید و بر آن دست یابید و زودتر برسید، خواسته شما برآورده شده است )).
كاروان امام بدان سمت پیچید. اندكى نگذشت كه لشكر انبوهى به رهبرى ((حر بن یزید ریاحى )) آنان را متوقف كرد. پسر مرجانه از او خواسته بود ((صحراى جزیره )) را طى كند تا امام را پیدا كرده بازداشت نماید.
تعداد سپاهیان حرّ به گفته مورخان حدود هزار سوار بود. آنان در ظهر، راه را بر امام بستند در حالى كه از شدت تشنگى در آستانه هلاكت بودند. حضرت بر آنان ترحم كرد و به اصحاب خود دستور داد آنان و اسبانشان را سیراب كنند. یاران امام تمام افراد سپاه دشمن را سیراب كردند و سپس متوجه اسبان شدند و با ظروف مخصوصى ، آنها را نیز سیراب كردند؛ ظرف را در مقابل اسبى مى گرفتند و پس از آنكه چند بار از آن مى نوشید، نزد اسب دیگر مى رفتند تا آنكه تمامى اسبان سیراب شدند.
امام به آن درندگان پست كه به جنگ حضرت آمده بودند، چنین لطف كرد و از تشنگى كُشنده نجاتشان داد، لیكن این مروّت و انسانیت امام در آنان اثرى نداشت و آنان بر عكس رفتار كردند، آب را بر خاندان نبوت بستند تا آنكه دلهایشان از تشنگى پاره پاره شد.
سخنرانى امام (ع ) 
امام ( علیه السّلام ) براى واحدهاى آن سپاه سخنرانى بلیغى ایراد كرد و طى آن روشن كرد كه براى جنگ با آنان نیامده است ، بلكه براى رهایى ایشان حركت كرده است و مى خواهد آنان را از ظلم و ستم امویان نجات دهد. همچنین آمدن ایشان به درخواست خود كوفیان بوده است كه با ارسال نمایندگان و نامه ها از حضرت ، براى برپایى حكومت قرآن دعوت كرده اند. در اینجا فقراتى از بیانات آن بزرگوار را نقل مى كنیم :
((اى مردم ! در برابر خداوند بر شما حجت را تمام مى كنم و راه عذر را مى بندم ، من به سوى شما نیامدم مگر پس از رسیدن نامه هایتان و فرستادگانتان كه گفته بودید: و ما را امامى نیست ، پس به سوى ما روى بیاور، چه بسا كه خداوند ما را به وسیله تو بر طریق هدایت مجتمع كند. پس اگر همچنان بر گفته هاى خود هستید كه من نزدتان آمده ام ، لذا با دادن عهد و پیمانى مرا به خودتان مطمئن كنید و اگر از آمدن من خشنود نیستید، از شما روى مى گردانم و به جایى كه از آن به سویتان آمدم ، باز مى گردم )).
آنان خاموش ماندند؛ زیرا اكثریتشان از كسانى بودند كه با حضرت ، مكاتبه كرده و با سفیر بزرگ حضرت ، مسلم بن عقیل به عنوان نایب ایشان بیعت كرده بودند.
هنگام نماز ظهر شد، امام به مؤ ذن خود ((حجاج بن مسروق )) دستور دادبراى نماز، اذان و اقامه بگوید. پس از پایان اقامه ، حضرت متوجه حرّ گشت و فرمود:
((آیا مى خواهى با یارانت نماز بخوانى ؟)).
حرّ، مؤ دّبانه پاسخ داد:
((نه ، بلكه به شما اقتدا مى كنیم )).
سپاهیان حرّ به امام و ریحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) اقتدا كردند و پس از پایان نماز به محل خود بازگشتند. هنگام نماز عصر نیز حرّ با سپاهیان خود آمدند و به نماز جماعت امام پیوستند. پس از پایان نماز، حضرت ، با حمد و سپاس ‍ خداوند، خطابه غرایى به این مضمون ایراد كردند:
((اى مردم ! اگر تقواى خدا پیشه كنید و حق را براى اهل آن بخواهید، مورد رضایت خدا خواهید بود. ما خاندان نبوت به خلافت سزاوارتر از این مدعیان دروغین و رفتاركنندگان به ظلم و ستم در میان شما هستیم . اگر از ما كراهت داشته باشید و به حق ما جهل بورزید و نظرتان جز آن باشد كه نامه هایتان از آن حاكى بود، بازخواهم گشت ...)).
امام ، آنان را به تقواى خدا، شناخت اهل حق و داعیان عدالت فراخواند؛ زیرا اطاعت از فرمایش امام ، موجب خشنودى خداوند و نجات خودشان است . همچنین آنان را به یارى اهل بیت عصمت ( علیهم السّلام ) كه پاسداران شرف و فضیلت و دعوتگران عدالت اجتماعى در اسلام هستند، ترغیب كرد و آنان را شایسته خلافت مسلمانان دانست ، نه امویان كه خلاف احكام خدا و ستمگرانه ، حكومت مى كردند. در پایان ، حضرت بر این نكته تاءكید كرد كه اگر نظر آنان عوض شده است و دیگر قصد یارى امام را ندارند، ایشان از همان راه آمده ، بازگردد.
حرّ، كه از نامه نگاریهاى كوفیان بى اطلاع بود، شتابان از حضرت پرسید:
((این نامه هایى كه مى گویى ، چیست ؟)).
امام به ((عقبة بن سمعان )) دستور داد نامه ها را بیاورد، او نیز خرجینى آورد كه پر از نامه بود و آنها را مقابل حرّ بر زمین ریخت . حرّ حیرت زده به آنها خیره شد و به امام عرض كرد:
((ما از نویسندگانى كه برایت نامه نوشته اند، نیستیم )).
امام قصدكردبه نقطه اى كه ازآنجاآمده ، بازگردد ولى حرّمانع ایشان شدوگفت :
((دستور دارم همینكه شما را دیدم ، از شما جدا نشوم تا آنكه شما را به كوفه و نزد ابن زیاد ببرم )).
این سخنان تلخ چون نیش ، امام را آزرد و ایشان خشمگین بر حرّ بانگ زد:
((مرگ به تو نزدیكتر از انجام این كار است )).
سپس حضرت به یاران خود دستور دادند بر مركبهاى خود بنشینند و راه یثرب را پیش گیرند. حرّ، میان آنان و راه یثرب قرار گرفت . امام بر او بانگ زد:
((مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه مى خواهى ؟)).
حرّ، سرش را پایین انداخت ، اندكى درنگ كرد و سپس سر خود را بالا گرفت و با ادب به امام گفت :
((ولى من به خدا! جز به بهترین شكل و شایسته ترین كلمات نمى توانم از مادرتان نام ببرم )).
خشم امام فرو نشست و مجدداً پرسید:
((از ما چه مى خواهى ؟)).
مى خواهم تو را نزد ابن زیاد ببرم .
((به خدا! به دنبالت نخواهم آمد)).
در آن صورت ، به خدا تو را وانخواهم گذاشت .
آتش جنگ نزدیك بود برافروخته شود كه حرّ بر خود مسلّط گشت و گفت :
((من دستور پیكار با شما را ندارم . تنها دستورى كه به من داده اند بردن شما به كوفه است ، حال كه از آمدن به كوفه خوددارى مى كنى ، راهى پیش گیر كه نه به كوفه مى رود و نه به مدینه ، تا من به ابن زیاد نامه اى بنویسم ، امید است كه خداوند مرا مشمول عافیت كند و از درگیر شدن با شما باز دارد...)).
امام و حرّ با این پیشنهاد موافقت كردند و حضرت راه ((عذیب )) و ((قادسیه )) را ترك گفت و به سمت چپ پیچید و كاروان امام به پیمودن صحرا پرداخت . سپاهیان حرّ نیز به دنبال كاروان حضرت پیش مى رفتند و از نزدیك به شدت مراقب آنان بودند.
خطابه امام (ع ) 
كاروان امام به ((بیضه )) رسید. در آنجا امام با بیاناتى رسا، حر و سپاهیان او را مورد خطاب قرار داد، انگیزه هاى نهضت خود را برشمرد و از آنان خواست به یاریش برخیزند. در اینجا قسمتهایى از این خطابه را نقل مى كنیم :
((اى مردم ! پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:((هركس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال كرده ، پیمان خدا را شكسته ، به مخالفت با سنت رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) برخاسته است و در میان بندگان خدا با گناه و حق كشى حكم مى كند، اگر بر او نشورد و با سخنى یا عملى او را انكار نكند، این حق خداوند است كه او را به عاقبت شومى دچار كند و به جایگاه بایسته اش درآورد)).
آگاه باشید! اینان اطاعت شیطان را برگرفته ، اطاعت از رحمان را واگذاشته ، فساد را آشكار كرده ، حدود خدا را معطل داشته ، ((فى ء))(60) را به خود اختصاص داده ، حرام خدا را حلال كرده و حلال خدا را حرام كرده اند. و من به رهبرى جامعه مسلمانان از این مفسدین كه دین جدّم را تغییر داده اند، شایسته ترم . نامه هایتان رسید و فرستادگانتان آمدند، كه با من بیعت كرده اید و مرا تسلیم نمى كنید و تنهایم نمى گذارید. پس اگر پایبند بیعت خود باشید، به رشد و هدایت دست خواهید یافت . من حسین بن على ، فرزند فاطمه دخت رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) هستم . جانم با جان شما و خاندانم با خاندان شماست و براى شما اسوه اى كامل هستم و اگر نپذیرید و پیمان شكنى كنید و بیعتم را فراموش كنید، به جانم سوگند! كار تازه اى از شما نیست ؛ شما قبلاً با پدرم ، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز همین كار را كرده اید.
فریب خورده كسى است كه فریب شما را بخورد. بهره خود را از دست دادید و راه خود را گم كرده اید. هر كس پیمان شكنى كند به خود زیان زده است و بزودى خداوند ما را از شما بى نیاز خواهد كرد...)).
پدر آزادگان در این سخنرانى شیوا، انگیزه هاى قیام مقدس خود را علیه حكومت یزید برمى شمارد. این قیام به دلایل شخصى و براى جلب منافع خاص ‍ صورت نگرفته است ، بلكه پاسخى است به یك فریضه و تكلیف دینى ؛ فریضه انكار حكومت جابرانه اى كه حرام خدا را حلال مى كند، پیمان او را مى شكند و با سنت پیامبر خدا مخالفت مى كند. اگر كسى چنین حكومتى را شاهد باشد و بر او نشورد انباز و شریك ستمگریهایش خواهد بود.
امام ( علیه السّلام ) عیوب امویان را افشاء نموده و آنان را اینگونه توصیف فرمود كه طاعت شیطان را برگزیده و طاعت رحمان را واگذاشته ، ((فى ء)) را به خود اختصاص داده و حدود و احكام الهى را ترك گفته اند. امام شایسته ترین كس ، براى تغییر اوضاع موجود و بازگرداندن زندگانى درخشان اسلامى به مجراى طبیعى آن ، میان مسلمانان است .
امام روشن مى كند اگر حكومت را بدست گیرد، مانند یكى از آنان خواهد بود و خانواده اش نیز با خانواده هاى آنان یكسان مى گردد و هیچ امتیازى بر آنان نخواهد داشت .
امام با این خطابه ، ابهامات را برطرف كرد و هدف خود را آشكار نمود. اى كاش ! آنان چشم بصیرت داشتند!
و چون امام سخنان خود را به پایان رساند، حرّ، حضرت را مخاطب ساخته و گفت :
((خدا را به یادت مى آورم (كه وضع خود را درك كنى )، من گواهى مى دهم كه اگر بجنگى ، كشته خواهى شد...)).
امام پاسخ داد:
((آیا مرا از مرگ مى ترسانى ؟! و آیا روا مى دارید كه مرا بكشید؟! نمى دانم به تو چه بگویم ، ولى همان را كه برادرِ ((اوس )) به پسر عمویش گفت ، به تو مى گویم ؛ هنگامى كه مى خواست به یارى پیامبر اكرم برود، پسر عمویش به او گفت : كجا مى روى ؟! كشته مى شوى !
آن مرد اوسى پاسخ داد:
پیش مى روم كه مرگ بر رادمرد، ننگ نیست ، اگر نیت نیكى داشته باشد و در حالیكه مسلمان است جهاد كند و با تمام هستى خود با نیك مردان همدردى و جانبازى نماید و با ننگ مخالفت و از مجرمان جدا شود، پس اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر بمیرم نكوهش نمى شوم . این خوارى تو را بس كه زنده باشى و به ذلّت تن در دهى )).
هنگامى كه حرّ این ابیات را شنید، از حضرت دور شد و دانست كه ایشان بر مرگ و جانبازى براى نجات مسلمانان از مصایب و ستمهاى امویان ، آماده و مصمم است .
نامه پسر مرجانه به حرّ 
كاروان امام همچنان راه خود را در صحرا ادامه مى داد. گاهى به راست و گاهى به چپ میل مى كرد. سپاهیان حرّ، آنان را به طرف كوفه سوق مى دادند، و در رفتن به طرف صحرا بازمى داشتند، لیكن كاروان حسینى از رفتن به آن سو امتناع مى كرد. ناگهان سوارى را دیدند كه به سرعت مى تاخت ، پس اندكى درنگ كردند تا او برسد. سوار كه پیك ابن زیاد بود خود را به حرّ رساند، به او سلام كرد ولى آن خبیث به امام سلام نكرد و نامه ابن زیاد را تسلیم او كرد.
حر نامه را گشود و دید در آن چنین آمده است :
((همینكه نامه و پیك من نزدت آمد، بر حسین سخت بگیر و او را در بیابانى بدون حفاظ و آب فرود بیاور. به فرستاده ام گفته ام كه تو را ترك نكند و همچنان مراقبت باشد، تا دستورم را انجام دهى ؛ سپس نزد من بازگشته و از حسن اجراى دستور، باخبرم سازد)).
پسر مرجانه از نظر سابق خود مبنى بر دستگیرى امام و اعزام ایشان به كوفه ، اعراض كرده بود. احتمالاً از آن مى ترسید با آمدن امام به كوفه ، اوضاع آن شهر به نفع امام دگرگون شود؛ لذا بهتر دید حضرت را در صحرایى دور از آبادى محاصره كند و از این راه به اهداف خود دست پیدا كند.
حرّ، نامه ابن زیاد را بر حضرت خواند و ایشان را كه خواستار ادامه مسیر و رسیدن به جایى كه آبادى و آبى باشد، از رفتن بازداشت ؛ زیرا چشمان پیك ابن زیاد او را مى نگریست و هر حركت مخالف فرمان اربابش ، پسر مرجانه را ثبت مى كرد.
((زهیر بن قین )) كه از بزرگان اصحاب و خاصان امام بود، به حضرت پیشنهاد كرد، با حرّ بجنگند، لیكن حضرت امتناع نمود و فرمود:
((هرگز پیش قدم جنگ با آنان نخواهم بود)).
در كربلا 
كاروان امام به كربلا رسیده بود. حر به ایشان اصرار كرد در آنجا فرود بیایند. حضرت ناگزیر فرود آمدند، سپس متوجه اصحاب شدند و پرسیدند:
((اسم اینجا چیست ؟)).
كربلا...
چشمان حضرت پراشك شد و گفتند:
((پروردگارا! از ((كرب )) و ((بلا))، به تو پناه مى برم )).
امام به فرود آمدن فاجعه كوبنده یقین كرد. پس رو به اصحاب كرد و خبر از شهادت خود و ایشان را چنین بیان كرد:
((این جایگاه ((كرب )) و ((بلا)) است ، اینجا پایان سفر و محل فرود آمدن ماست و اینجاست كه خونهاى ما به زمین خواهد ریخت ...)).
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) همراه جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) و دیگر اصحاب بزرگوار به نصب خیمه ها براى خاندان وحى و مخدرات نبوت كه ترس بر آنان سایه افكنده بود، شتافت و یقین كرد در این محل به زودى شاهد حوادث هولناكى خواهد بود.
امام محنت كشیده دستانش را به دعا بلند كرد و به خداوند از محنتهاى بزرگ و عظیم خود چنین شكایت نمود:
((پرودگارا! ما عترت پیامبرت محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) هستیم ، ما را از حرم جدّمان بیرون كرده و دور ساختند و بنى امیه بر ما ستم روا داشتند. پروردگارا! حق ما را بگیر و ما را بر قوم ستمگر نصرت ده ...)).
سپس حضرت ، نزد اصحاب خود آمد و به آنان فرمود:
((مردم ، بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنان است . تا جایى پایبند آن هستند كه روزگارشان بگردد و اگر دچار آزمایش و بلا شوند، دینداران كم خواهند بود)).
چقدر زیبا، این سخنان طلایى ، واقعیت و گرایشهاى مردم را در تمام مراحل تاریخى نشان مى دهد. آنان بندگان زر و زوراند، و امّا دین و ارزشهاى والا، جایى در اعماق وجود آنان ندارد و همینكه دچار مشكلى یا مصیبتى شدند از دین فرار مى كنند و تنها كسانى همچنان استوار مى مانند كه خداوند قلوب آنان را براى ایمان امتحان كرده باشد، مانند برگزیدگان بزرگوار اهل بیت ؛ یعنى حسین و یاران او.
امام بعد از حمد و سپاس خداوند متعال ، متوجه یاران خود شد و فرمود:
((اما بعد: به راستى بر ما فرود آمده آنچه را كه مى بینید، دنیا دگرگون و ناشناخته شده است ، نیكى آن روگردان شده و جز اندكى از آن هم مانند باقیمانده آب ظرف و پس مانده غذایى نافرجام باقى نمانده است .
آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل منع نمى كنند؟ شایسته است كه در این حال ، مؤ من ، مشتاق دیدار خداوند باشد. من مرگ را جز سعادت و زندگى با ظالمان را جز محنت نمى بینم ...)).(61)
پدر آزادگان در این خطابه ، آنچه از رنج و اندوه و مشكلات را كه بر ایشان نازل شده بود برشمرد، اهل بیت و اصحاب خود را از اراده نیرومند خود براى نبرد با باطل و برپایى حق كه در تمام دوران زندگى بدان ایمان داشت ، با خبر ساخت و آنان را با این بیانات نسبت به آینده و تحمل مسؤ ولیت و بینش و بصیرت كارشان توجیه كرد.
اصحاب ، یكدل و یكصدا در حالى كه زیباترین الگوهاى جانبازى و فداكارى را ثبت مى كردند، سخنان امام را با گوش جان شنیده آمادگى خود را براى برپایى حكومت حق اعلام كردند. نخستین كسى كه سخن گفت ، ((زهیر بن قین )) از آزادگان یگانه بود كه چنین گفت :
((یابن رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله )! سخنانت را شنیدیم . اگر دنیا براى ما جاودانه بود و ما براى همیشه در آن مى زیستیم ، باز هم قیام با شما را، بر این گونه زیستن ترجیح مى دادیم ...)).
این كلمات ، شرافت بى مانندى را نشان مى دهد و حرف دل دلباختگان ریحانه رسول اكرم را براى جانبازى در راهش بازگو مى كند. ((بُریر))، یكى دیگر از یاران حضرت (كه در راه خدا جان باخت ) برخاست و گفت :
((یابن رسول اللّه ! خداوند بر ما منت نهاده است تا در كنارت ، پیكار كنیم و اعضاى ما از یكدیگر جدا شوند، باشد كه در روز قیامت جدّت شفیع ما گردد...)).
میان بشریت ، چنین ایمان خالصى یافت نمى شود، ((بریر)) یقین دارد فرصت جانبازى در راه حسین ( علیه السّلام ) منتى است كه خداوند بر او نهاده است تا مشمول شفاعت پیامبر اكرم در روز جزا باشد.
یكى دیگر از اصحاب امام ، به نام ((نافع )) برخاست و اعلان نمود كه راه سایر اصحاب را انتخاب كرده و گفت :
((تو نیك مى دانى كه جدت پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نتوانست محبت خود را در دل همگان جاى دهد و آنان را بدانچه مى خواست برانگیزد. در میان آنان منافقینى بودند كه به او وعده یارى مى دادند، لیكن نیرنگ در آستین داشتند، با سخنانى شیرین تر از عسل ، پیامبر را نوید مى دادند، با اعمالى تلخ ‌تر از حنظل به مخالفت با ایشان برمى خاستند. تا آنكه خداوند رسولش را به سوى خود فراخواند. پدرت على نیز چنین وضعى داشت ؛ پس گروهى به یارى او برخاستند و همراه ایشان با ((ناكثین ، قاسطین و مارقین )) پیكار كردند تا آنكه اجل حضرت سر رسید و به سوى رحمت و رضوان حق شتافت . امروز تو نیز در چنین وضعى هستى ؛ پس هر كس پیمان شكنى كند و بیعت خود را فراموش نماید، جز به خودش ضررى نمى زند. اما تو با ما به هر سو مى خواهى پیش برو؛ چه به سمت شرق و چه غرب ، به خدا قسم ! از قضا و قدر الهى بیمى نداریم و از دیدار پروردگارمان ، ناخشنود نیستیم ، ما با بصیرت و نیتى درست با دوستان تو دوستى و با دشمنانت ، دشمنى مى كنیم ...)).(62)
این بیانات درخشان ، گویاى آگاهى و بینش عمیق نافع نسبت به حوادث است . نافع این نكته را آشكار مى كند كه پیامبر با آن تواناییهاى حیرت انگیز و انفاس قدسیه اش ، نتوانست همه مردم را رهین محبت خود كند و آنان را به رسالت خود مؤ من سازد، بلكه همچنان طایفه اى از منافقین در صفوف مسلمانان باقى ماندند كه به زبان ، اسلام آورده بودند، لیكن خمیر مایه آنان با كفر و نفاق عجین شده بود و شبانه روز به مكر و فریب مشغول بودند و به انحاى مختلف ، پیامبر اكرم را آزار مى دادند.
وصى و باب مدینه علم پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله )، امام على ( علیه السّلام ) نیز چنین وضعى داشت و چون پیامبر میان دو دسته قرار گرفته بود؛ گروهى به او ایمان آوردند و گروهى با وى به ستیز برخاستند.
وضعیت امام حسین نیز چون پدر و جدش است ، گروهى اندك از مؤ منان راستین به او ایمان آورده اند و در مقابل ، گروه بى شمارى از آنان كه خداوند ایمان را از آنان گرفته است ، با حضرت به ستیز برخاسته اند.
به هرحال ،بیشتراصحاب امام ،سخنانى به مضمون كلمات نافع به زبان آوردند و اخلاص و جانبازى خود را نسبت به حضرت بیان كردند. ایشان هم از آنان تشكركرد،برآنان درود فرستاد و برایشان از خداوند طلب رضوان و مغفرت كرد.
گسیل سپاه براى جنگ با امام حسین (ع ) 
با تسلط طلایگان سپاه پسر مرجانه بر ریحانه رسول خدا، خوابهاى پسر زیاد تعبیر وآرزوهایش برآورده شد. پس در اندیشه فرو رفت كه چه كسى را براى فرماندهى كل سپاه خود براى جنگ با امام برگزیند؛ در این كاوش ذهنى ، كسى را پست تر و پلیدتر از ((عمر سعد)) كه آماده انجام هر جنایتى و ارتكاب هر گناهى بود، نیافت . مال پرستى و دیگر گرایشهاى پست عمر را، ابن زیاد نیك مى دانست .
پسر مرجانه و عصاره حرامزادگى ، به عمر پیشنهاد كرد براى جنگ با نواده رسول خدا، فرماندهى سپاه را بپذیرد، لیكن پسر سعد از پذیرفتن آن خوددارى كرد و هنگامى كه به بركنارى از حكومت رى كه دلبسته آن بود، تهدید شد، پیشنهاد را پذیرفت و همراه چهار هزار سوار به سمت كربلا حركت كرد. او مى دانست كه به جنگ فرزندان پیامبر كه بهترین افراد روى زمینند، مى رود. لشكر عمر به كربلا رسید و به سپاهیان موجود در آنجا به فرماندهى حر بن یزید ریاحى ملحق شد.
خطبه ابن زیاد 
طاغوت كوفه دستور داد مردم در صحن مسجد جمع شوند و آنان از ترس ‍ پسر مرجانه ، مانند گوسفند بدانجا هجوم آوردند. هنگامى كه مسجد پر شد، ابن زیاد به خطابه برخاست و گفت :
((اى مردم ! شما خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنان را آن گونه كه دوست دارید یافتید. و اینك این امیرالمؤ منین یزید است كه او را شناخته اید، مردى نیك سیرت ، ستوده طریقت ، نیكوكار در حق رعیت و بخشنده در جاى خود است . راهها در زمان او ایمن شده است . پدرش معاویه نیز در عصر خود چنین بود. و اینك پسرش یزید است كه بندگان را مى نوازد و با دارایى ، بى نیاز مى كند، روزى شما را دو برابر كرده و به من دستور داده است كه آن را به شما بگویم و اجرا كنم و شما را براى جنگ با دشمن او، حسین ، خارج كنم ؛ پس بشنوید و اطاعت كنید...)).(63)
با آنان به زبانى كه مى فهمیدند و بر آن جان مى دادند و خود را هلاك مى كردند، سخن گفت ؛ زبان پول كه دلبسته آن بودند. آنان نیز جواب مثبت دادند و براى ارتكاب پلیدترین جنایت بشرى ، خود را در اختیار پسر مرجانه قرار دادند.
ابن زیاد، ((حصین بن نمیر، حجار بن ابجر، شمر بن ذى الجوشن ، شبث بن ربعى )) و مانند آنان را به فرماندهى قسمتهاى مختلف سپاه برگزید و آنان را براى یارى ابن سعد به كربلا روانه كرد.
اشغال فرات  
آن گروه جنایتكار كه پلیدیهاى روى زمین را یكجا با خود داشتند، ((فرات )) را اشغال كردند و بر تمام آبشخورهاى آن نگهبان گذاشتند و دستورات اكیدى از فرماندهى كل صادر شد، مبنى بر هوشیارى و كنترل كامل تا قطره اى آب به خاندان پیامبر اكرم كه بهترین خلق خدا هستند، نرسد.
مورخان مى گویند: سه روز قبل از شهادت امام ، آب را بر ایشان بستند.(64) یكى از بزرگترین مصیبتهاى حضرت ، همین بود كه صداى دردآلود كودكان خود را مى شنید كه بانگ ((العطش ))، ((العطش )) سرداده بودند. از شنیدن ناله آنان ، و از دیدن صحنه هولناك لبهاى خشكیده اطفال و رنگِ پریده آنان و خشك شدن شیرهاى مادران ، قلب امام درهم فشرده مى شد.
((انور جندى )) این صحنه فاجعه آمیز را چنین تصویر مى كند: ((گرگان درنده از آب بهره مندند، لیكن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چقدر ستم است كه شیر، تشنه بماند، در حالى كه سالم است و اعضایش استوار. اطفال حسین در صحرا مى گریند، پروردگارا! پس فریادرسى كجاست )).(65)
خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس انسانیت خود را منكر شدند و تمامى ارزشها و عرفها را زیر پا گذاشتند.
هیچ یك از شرایع و ادیان ، اجازه نمى دهند آب بر زنان و كودكان منع گردد و همه مردم را در آن شریك و برابر مى دانند. شریعت اسلامى نیز این مطلب را تاءیید كرده و آن را حق طبیعى هر انسانى دانسته است . ولى سپاه اموى به دستورات اسلام اهمیتى نداد و آب را بر خاندان وحى و نبوت بست .
یكى از مسخ شدگان به نام ((مهاجر بن اوس )) سرخوش از این پلیدى و نامردمى ، متوجه حضرت شد و با صداى بلند گفت :
((اى حسین ! آیا آب را مى بینى كه چگونه موج مى زند؟ به خدا قسم ! از آن نخواهى چشید تا آنكه در كنارش جان دهى ...)).(66)
((عمرو بن حجاج )) نیز گویى به غنیمتى یا مكنتى دست یافته باشد، با خوشحالى به طرف حضرت دوید و فریاد زد:
((اى حسین ! این فرات است كه سگان ، چهارپایان و گُرازها از آن مى نوشند. به خدا سوگند! از آن جرعه اى نخواهى نوشید تا آنكه ((حمیم )) را در آتش ‍ دوزخ بنوشى )).(67)
این ناجوانمرد از همان كسانى است كه به امام نامه نوشتند و خواستار آمدن ایشان به كوفه شدند.
یكى دیگر از اوباش كوفه به نام ((عبداللّه بن حصین ازدى )) با صدایى كه جاسوسان پسر مرجانه بشنوند و بدین ترتیب به جوایز طاغوت كوفه دست پیدا كند، گفت :
((اى حسین ! آیا به این آب كه به شفافیت آسمان است مى نگرى ؟ به خدا قسم ! از آن قطره اى نخواهى نوشید، تا آنكه از تشنگى بمیرى )).
امام دست به دعا برداشت و او را نفرین كرد:
((پروردگارا! او را با تشنگى بمیران و هرگز او را نیامرز)).(68)
این مسخ ‌شدگان همچنان در تباهى پیش رفتند و در درّه هولناك جنایات و گناهان كه از آن راه گریزى نیست سقوط كردند.
سقایت عباس (ع ) 
هنگامى كه حضرت ابوالفضل ، تشنگى كشنده اهل بیت و اطفال برادرش را دید، از درد و خشم آتش گرفت پس آن شخصیّت والا بر آن شد تا براى به دست آوردن آب ، به زور متوسل گردد. سى سوار و بیست پیاده همراه این شهامت مجسم به راه افتادند. با خود بیست مشك آب برداشتند و راه ((شریعه فرات )) را پیش گرفتند. ((نافع بن هلال مرادى )) كه از اصحاب بزرگ حضرت امام حسین بود، پیشاپیش آنان مى تاخت . عمرو بن حجاج زبیدى كه از جنایتكاران جنگ كربلا و مسؤ ول نگهبانى از فرات بود، راه را بر نافع گرفت و از او پرسید:
به چه كار آمده اى ؟
آمده ایم آبى را كه ما را از آن بازداشته اى بنوشیم .
بنوش ، گوارایت .
آیا من بنوشم ولى حسین و دیگر اصحابش كه مى بینى تشنه باشند؟!
براى آنان نمى شود آب برد، ما را اینجا گذاشته اند تا آنان را از آب منع كنیم .
اصحاب قهرمان امام ، توجهى به او نكردند، سخنان او را به مسخره گرفتند و براى برداشتن آب به سمت فرات رفتند.
((عمرو بن حجاج )) با جماعتى از سپاهیانش بر آنان تاختند، لیكن قهرمان كربلا ابوالفضل و نافع ، حمله آنان را دفع كردند و مشكها را پر نموده و به فرماندهى ابوالفضل ، به مكان خود بازگشتند. در این درگیرى ، از هیچ طرف ، كسى كشته نشد.
ابوالفضل ، تشنگان اهل بیت را آب نوشاند و آنان را از تشنگى نجات داد. از آن روز، حضرت ملقّب به ((سقّا)) شد، كه از مشهورترین و محبوبترین القاب حضرت است و مردم ایشان را بیشتر با این لقب مى شناسند.(69)
امان براى عباس (ع ) 
((شمر بن ذى الجوشن )) پلید و پست ، از اربابش پسر مرجانه ، امانى براى عباس و دیگر برادران بزرگوارش گرفت به گمان اینكه بدین ترتیب آنان را مى فریبد و از یارى برادرشان بازمى دارد و در نتیجه سپاه امام را تضعیف مى كند؛ زیرا آنان از دلیرترین جنگاوران عرب هستند.
شمر، با این نیت ، پارس كنان به طرف سپاه امام تاخت و در برابر آن ایستاد و فریاد زد:
((خواهر زادگان ما، عباس و برادرانش كجا هستند؟)).
آن رادمردان چون شیران از جا جهیدند و گفتند:
((اى پسر ذى الجوشن ! چه مى خواهى ؟)).
شمر در حالى كه محبت دروغینى نشان مى داد، چنین مژده داد:
((برایتان امان آورده ام )).
سخن او چون نیشى ، آنان را منزجر كرد، پس با خشم و برافروختگى فریاد زدند:
((خداوند تو را و امانت را لعنت كند! آیا به ما امان مى دهى ، ولى پسر دخت پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) امان نداشته باشد؟!)).(70)
آن پلید، سرخورده بازگشت ، پنداشته بود این بزرگان و برادران امام مانند یاران خودش هستند؛ مسخ ‌شدگانى كه وجدانهاى خود را به ((ثمن بخس )) به ابن زیاد فروختند و زندگى خود را به شیطان بخشیدند. ولى ندانست كه برادران حسین ، اسوه هاى تاریخند كه كرامت انسانى را بنا كردند و براى انسان ، افتخار بزرگى به ارمغان آوردند.

هجوم سپاهیان براى جنگ با امام حسین (ع ) 
عصر پنجشنبه ، نهم ماه محرم ، طلایگان سپاه شرك و كفر، براى جنگ با ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پیش تاختند. دستورات شدیدى از طرف پسر مرجانه براى پایان دادن سریع به پیكار و حل معضل صادر شده بود؛ زیرا بیم آن مى رفت كه سپاهیان ، سر عقل بیایند و دو دستگى در میان آنان حاصل شود. امام در آن لحظه مقابل خیمه اش ، سر بر شمشیر خود نهاده بود كه خواب ایشان را در ربود. بانوى بزرگ بنى هاشم خواهر امام ، ((حضرت زینب ( علیها السّلام ) )) هیاهوى سپاهیان و تاختن آنان را شنید، هراسان نزد برادر رفت و او را از خواب بیدار نمود. امام سر برداشت ، به خواهر نگران خود نگاه كرد و با عزم و استوارى گفت :
((رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )را در خواب دیدم كه مى گفت :تو به سوى ما مى آیى ...)).
بزرگ بانوى حرم از اندوه ، قلبش فشرده شد، فروشكست ، نتوانست خوددارى كند، بر گونه اش نواخت و گفت :
((اى واى بر من !...)).(71)
حضرت ابوالفضل خود را به برادر رساند و عرض كرد:
((آنان به سوى تو مى آیند)).
امام از او خواست علت آمدن آنان را جویا شود و فرمود:
((برادرم ! جانم به فدایت ! سوار شو و نزد آنان برو و از آنان بپرس شما را چه شده و چه مى خواهید؟)).
امام این چنین قربان برادر مى رود و همین نشان دهنده مكانت والا و منزلت بزرگ اوست و آشكار مى كند كه حضرت به قله ایمان و بالاترین مرتبه یقین ، دست یافته است .
ابوالفضل ، همراه بیست سوار از اصحاب از جمله : ((زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر))، به طرف سپاهیان تاخت و خود را به آنان رساند، سپس از آنان انگیزه این پیشروى را پرسید، آنان گفتند:
((امیر به ما فرمان داده است یا حكم او را بپذیرید و یا با شما پیكار مى كنیم )).(72)
حضرت عباس به طرف برادر، بازگشت و خواسته آنان را با ایشان در میان گذاشت . حبیب بن مظاهر در همان جا مانده بود و سپاهیان پسر سعد را نصیحت مى كرد و آنان را از عقاب و كیفر خدا بر حذر داشته و چنین مى گفت :
((آگاه باشید! به خدا قسم ! بدترین گروه ، كسانى هستند كه فرداى قیامت بر خداى عزوجل و پیامبر بزرگوارش ( صلّى اللّه علیه و آله ) وارد مى شوند در حالى كه فرزندان و اهل بیت پیامبر كه شب زنده دارند و شبانه روز به یاد خدا مشغولند و شیعیان پرهیزگار و نیك آنان را به قتل رسانده اند...)).(73)
((عزرة بن قیس )) با بى شرمى پاسخ داد:
((اى پسر مظاهر! تو خودت را پاك و پرهیزكار مى انگارى ؟!)).
قهرمان بى همتا، ((زهیر بن قین )) متوجه عزره شد و گفت :
((اى پسر قیس ! از خدا بترس و از كسانى مباش كه بر گمراهى كمك مى كنند و نفس زكیه پاك و عترت رسول خدا و برگزیده پیامبران را به قتل مى رسانند)).
عزره پرسید: ((تو كه نزد ما عثمانى بودى ، حال چه شده است ؟!)).
زهیر، با منطق شرف و ایمان پاسخ داد:
((به خدا قسم ! من نه نامه به حسین نوشتم و نه پیكى نزد او فرستادم و تنها در راه بود كه به او برخوردم . هنگامى كه او را دیدم ، به یاد رسول خدا افتادم و پیمان شكنى ، نیرنگ ، دنیاپرستى و آنچه از ناجوانمردى براى حسین در نظر گرفته بودید را دانستم . پس بر آن شدم تا براى حفظ حق پیامبر كه آن را ضایع كرده بودید او را یارى كنم و به حزب او بپیوندم )).(74)
سخنان زهیر، سرشار از راستى در تمام ابعاد بود و روشن كرد كه به امام براى آمدن به كوفه نامه ننوشته است ؛ زیرا به عثمان گرایش داشت . ولى هنگامى كه در راه با حضرت ، مصادف شد و نیرنگ و پیمان شكنى و نامردمى كوفیان را در حق او دانست ، موضع خود را عوض كرد، از یاران امام شد و بیش از همه به ایشان محبت ورزید و وفادارى نشان داد؛ زیرا امام نزدیكترین كس به پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود.
به هر حال ، ابوالفضل ( علیه السّلام ) گفته هاى سپاهیان را براى برادر بازگو كرد، حضرت به او گفتند:
((به سوى آنان بازگرد و اگر بتوانى تا فردا از آنان فرصت بگیر. چه بسا امشب را بتوانیم براى خدا نماز بخوانیم ، دعا كنیم و استغفار نماییم ، خداوند مى داند كه نماز را دوست دارم و به تلاوت كتابش و دعا و استغفار بسیار، دلبسته ام ...)).
ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مى خواست با پربارترین توشه ؛ یعنى نماز، دعا، استغفار و تلاوت قرآن ، دنیا را وداع گوید و با دستیابى هرچه بیشتر از آنها به دیدار خداوند بشتابد.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) به سوى اردوگاه پسر مرجانه تاخت و خواسته برادرش را براى آنان بازگو كرد. ابن سعد در این مورد از شمر كه تنها رقیب او براى فرماندهى سپاه به شمار مى رفت و در عین حال تمام كارهایش را زیر نظر داشت و بر او جاسوس بود نظر خواهى كرد. عمر از آن مى ترسید كه در صورت پذیرفتن خواسته امام ، شمر از او نزد ابن زیاد بدگویى كند و همچنین هدف عمر آن بود كه در پذیرفتن خواسته امام ، براى خود، شریكى پیدا كند و از بازخواست احتمالى ابن زیاد، مبنى بر تاءخیر جنگ در امان باشد، لیكن شمر از اظهار نظر خوددارى كرد و آن را به عهده عمر گذاشت تا خود او مسؤ ول عواقب آن باشد. ((عمرو بن حجاج زبیدى )) از این تردید و درنگ در پذیرش ‍ خواسته امام به ستوه آمد و با ناراحتى گفت :
((پناه بر خدا! به خدا قسم ! اگر او از دیلمى ها بود و این خواسته را از شما داشت ، شایسته بود بپذیرید)).(75)
عمروبن حجاج به همین مقدار اكتفا كرد و دیگر نگفت كه او فرزند رسول خداست و آنان بودند كه حضرت را با مكاتبات خود به آمدن به كوفه ، دعوت نمودند.
آرى ، اینها را نگفت ؛ زیرا از آن بیم داشت كه جاسوسان ابن زیاد، گفته هایش را به طاغوت كوفه برسانند و در نتیجه دچار حرمان و حتى كیفر گردد. ابن اشعث نیز گفته عمرو را تاءیید كرد. پس عمر سعد با تاءخیر جنگ موافقت كرد و به یكى از افراد خود گفت كه آن را اعلام كند. آن مرد نزدیك اردوگاه امام رفت و با صداى بلند گفت :
((اى یاران حسین بن على ! تا فردا به شما فرصت مى دهیم ، پس اگر تسلیم شدید و به فرمان امیر تن دادید، شما را نزد او خواهیم برد و اگر خوددارى كردید، با شما خواهیم جنگید)).(76)
نبرد به صبح روز دهم محرّم موكول شد و سپاهیان عمر سعد منتظر فردا ماندند تا ببینند آیا امام تن به خواستهاى آنان مى دهد، یا آنكه دعوت آنان را رد مى كند.
امام (ع ) اصحاب را آزاد مى گذارد 
امام حسین ، ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) شب دهم محرم ، اهل بیت و اصحابش را جمع كرد، خبر شهادت خود را به آنان داد و از آنان خواست راه خود را پیش گرفته ، حضرت را با سرنوشت محتومش تنها گذارند. ایشان مى خواست آنان نسبت به آینده و كار خود بینا و آگاه باشند.
امام در آن شب حساس ، چنین آغاز سخن كرد:
((خداوند را به بهترین وجه سپاس مى گویم و او را در خوشى و ناخوشى ، حمد مى كنم . پروردگارا! تو را سپاس مى گویم كه ما را كرامت نبوت بخشیدى ، قرآن را به ما آموختى ، بینش در دین عنایت كردى ، براى ما گوش و چشم و دل آگاه قرار دادى و ما را از مشركان قرار ندادى .
اما بعد: من اصحاب و خاندانى وفادارتر و بهتر از اهل بیت و اصحاب خودم نمى شناسم . خداوند به همه شما پاداش نیك عنایت كند.
آگاه باشید! كه من گمان ندارم امروز ما از دست این دشمنان ، فردایى داشته باشد. من به همه شما اجازه دادم و بیعتم را از شما برداشتم تا با آسودگى و بدون ملامت ، راه خود را پیش بگیرید و بروید. اینك این شب است كه شما را پوشانده ، پس از آن چون شترى یا چون سپرى (77) استفاده كنید و هر یك از شما دست یكى از افراد خاندانم را بگیرد خداوند به همه شما جزاى خیر دهد و سپس در شهرهاى خود پراكنده شوید تا آنكه خداوند گشایشى دهد. دشمنان تنها مرا مى خواهند و اگر به من دست پیدا كنند، از جستجوى دیگران خوددارى مى كنند...)).(78)
ایمان ناب و عصاره امامت و شخصیت امام در این خطابه بزرگ ، آشكار ومتجلّى مى گردد. حضرت در این شرایط حساس و سرنوشت ساز، از هرگونه ابهام گویى و تعقید، خوددارى مى كند و با صراحت ، آینده محتوم آنان را در صورت بودن با ایشان نشان مى دهد؛ اگر اصحاب و اهل بیت امام بمانند، هیچ سود دنیوى در كار نخواهد بود و یك مسیر را باید بپیمایند؛ كه آن جانبازى و شهادت است .
لذا حضرت از آنان مى خواهد از تیرگى شب ، استفاده كنند و با دلى خوش ‍ و بدون دغدغه بیعت زیرا امام همه را از وفاى به عهد و پیمان و بیعت خود معاف كرده است به هر جا كه مى خواهند بروند و اگر از كناره گیرى از حضرت در روز، شرم دارند، اینك بهترین فرصت است .
امام همچنین تاءكید مى كند كه تنها هدف این درندگان خونخوار، اوست و نه دیگرى . و دشمن ، تشنه ریختن خون حسین است و اگر به مقصود خود دست پیدا كند، دیگر با آنان كارى ندارد.
پاسخ اهل بیت (ع ) 
هنوز امام خطابه خود را به پایان نرسانده بود كه شور و جنبشى در اهل بیت به وجود آمد و آنان با چشمانى اشكبار، همبستگى خود را با امام و جانبازى خود را در راه او اعلام كردند. حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) به نمایندگى از آنان ، امام را مخاطب ساخت و عرض كرد:
((هرگز تو را ترك نخواهیم كرد. آیا پس از تو زنده بمانیم ؟! خداوند هرگز چنین روزى را نیاورد!)).
امام متوجه عموزادگان خود، فرزندان عقیل شد و گفت :
((از شما، مسلم به شهادت رسید، همین كافى است ، بروید كه به شما اجازه رفتن مى دهم )).
رادمردان خاندان عقیل ، چونان شیرانى خشمگین بانگ زدند: ((در آن صورت مردم چه خواهند گفت و ما چه خواهیم گفت ؟! بگوییم : بزرگ و مراد و سرور خود را واگذاشتیم ! بهترین عموزادگان خود را ترك كردیم ! نه با آنان تیرى انداختیم ، نه نیزه اى زدیم ، نه شمشیرى زدیم و نه مى دانیم آنان چه كردند، نه به خدا قسم ! چنین نخواهیم كرد، بلكه با جان و مال و خانواده ، فداى تو مى شویم و همراهت پیكار مى كنیم تا به همان راهى كه مى روى ما نیز برویم . خداوند زندگى پس از تو را زشت گرداند)).(79)
آنان ، با عزمى استوار، حمایت از امام و دفاع از اعتقادات و اهداف او را برگزیدند و مرگ زیر سرنیزه ها را بر زندگى بدون هدف ، ترجیح دادند.
پاسخ اصحاب  
اصحاب امام و آزادگان دنیا نیز یكایك همبستگى خود را با كلامى آتشین با امام اعلام كردند و گفتند كه آماده جانبازى و شهادت در راه اعتقادات مقدسى هستند كه امام براى آنها مى جنگد.
((مسلم بن عوسجه )) نخستین كسى بود كه سخن گفت :
((هرگز! آیا تو را ترك كنیم ؟! در آن صورت در برابر خداوند به سبب كوتاهى در حقت ، چه عذرى خواهیم داشت ؟!
هان به خدا قسم ! تو را ترك نخواهم كرد مگر آنكه با نیزه ام سینه هاى آنان را بشكافم و با شمشیرم تا وقتى كه دسته آن به دستم است ضربت بزنم و اگر سلاحى براى پیكاربا من نماند با سنگ آنان را پس برانم و در این راه ،جان دهم )).
این كلمات ، ایمان عمیق او را به ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و آمادگى او را براى جنگ تا شهادت نشان مى دهد.
یكى دیگر از قهرمانان اصحاب امام به نام ((سعید بن عبداللّه حنفى )) پیوند ناگسستنى خود را با حضرت چنین اعلام كرد:
((به خدا قسم ! تو را وانخواهیم گذاشت تا خداوند بداند در غیبت پیامبر، حق او را در باب تو رعایت كرده ایم . هان ! به خدا قسم ! اگر بدانم هفتاد مرتبه در راهت كشته شوم ، مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد دهند، باز تو را رها نخواهم كرد تا آنكه در راه تو بمیرم . حال چرا این كار را نكنم كه یك شهادت بیشتر نیست و پس از آن كرامتى پایان ناپذیر و همیشگى است )).
در قاموس وفا، راست تر و نجیب تر از این وفادارى یافت نمى شود. سعید از صمیم قلب آرزو مى كند، اى كاش ! او را هفتاد بار بكشند تا بدین گونه حق رسول خدا را در باب فرزندش رعایت كند. حال كه یك مرگ است و به دنبال آن كرامتى جاودانه و همیشگى ، چرا نباید با آغوش باز، پذیرایش گردد!
((زهیر بن قین )) نیز با سخنانى همچون دیگر مجاهدان ، پیوند استوار خود را با حضرت چنین اعلام كرد:
((به خدا قسم ! آرزو داشتم هزار بار در راهت كشته و سوزانده و پراكنده شوم تا آنكه خداوندبدین وسیله ،مرگ را از تو و رادمردان اهل بیت ، دور كند)).(80)
آیا وفادارى این قهرمانان را مى بینید و آیا براى آن در تاریخ ، نمونه دیگرى دارید؟!
آنان به قلّه نجابت و شهامت دست یافتند و به بلندایى رسیدند كه دیگران را تصور آن هم نیست و بدین گونه درسهاى درخشانى براى دفاع از حق به همگان دادند.
دیگر اصحاب امام نیز خشنودى خود را از شهادت در راه امام اعلام كردند. حضرت براى آنان پاداشى نیك طلب كرد و تاءكید نمود كه آنان در فردوس برین و كنار پیامبران و صدیقین از نعمات جاوید، برخوردار خواهند بود. پس از آن ، اصحاب یكصدا فریاد زدند:
((ستایش خداى را كه ما را به یارى تو كرامت و به شهادت با تو شرافت بخشید. یا بن رسول اللّه ! آیا نمى خواهى ما، هم درجه شما باشیم )).(81)
هستى این قهرمانان با ایمان عمیق ، عجین شده بود و آنان از تمام پایبندیهاى زودگذر، رهایى یافتند و به راه خدا قدم نهادند و پرچم اسلام را در تمام عرصه هاى هستى به اهتزاز درآوردند.
شب زنده دارى 
امام ( علیه السّلام ) با برگزیدگان پاك و مؤ من از اهل بیت و یارانش ، متوجه خدا شدند، به نیایش پرداختند، با دل و جان به مناجات پرداختند و از خداوند عفو و مغفرت درخواست كردند.
آن شب هیچ یك از آنان نخوابید، گروهى در حال ركوع ، گروهى در حال سجود و گروهى به تلاوت قرآن مشغول بودند و همهمه اى چون زنبور عسل داشتند. با بى صبرى ، منتظر سرزدن خورشید بودند تا به افتخار شهادت در راه ریحانه رسول خدا دست پیدا كنند.
افراد اردوگاه ابن زیاد نیز آن شب را با شوق منتظر بامداد بودند تا خون اهل بیت ( علیهم السّلام ) را بریزند و بدین ترتیب به اربابشان پسر مرجانه نزدیك بشوند.
روز عاشورا 
روز دهم ماه محرم ، تلخ ‌ترین ، پرحادثه ترین و غم انگیزترین روز تاریخ است . فاجعه و محنتى نبود مگر آنكه در آن روز بر ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) نازل شد و عاشورا در جهان غم ، جاودانه گشت .
دعاى امام (ع ) 
پدر آزادگان از خیمه خود خارج شد، صحرا را دید مملو از سواره نظام و پیادگان است كه شمشیرهاى خود را براى ریختن خون ریحانه رسول خدا بركشیده اند تا به نواله اى ناچیز از تروریست جنایتكار پسر مرجانه ، دست پیدا كنند.
حضرت ، قرآنى را كه با خود داشتند، بر سر گشودند و دستان به دعا برداشتند و گفتند: ((پروردگارا! در هر سختى پشتیبان من هستى ، در هر گرفتارى ، امید من هستى ، در آنچه به سر من آمده است مایه اعتماد و توانایى من هستى ، چه بسیار اندوههایى كه دل ، تاب آنها را ندارد، راهها بسته مى شود، دوست مخذول مى گردد، موجب دشمنكامى مى شود كه آنها را بر تو عرضه داشته ام و به تو شكایت آورده ام ؛ زیرا تنها به تو توجه دارم نه دیگرى و تو آنها را رفع كرده اى ، اندوهم را برطرف و مرا كفایت كرده اى ؛ پس صاحب هر نعمتى و داراى هر حسنه اى و نهایت هر خواسته اى ...)).(82)
امام با اخلاص و انابه متوجه ولى خود مى شود و به پناهگاه نهایى روى مى آورد و با خدایش نیایش مى كند.
خطبه امام (ع ) 
امام بر آن شد كه آن درندگان را قبل از انجام هر گونه جنایتى ، نصیحت كند و اتمام حجت نماید. پس مركب خود را خواست ، بر آن سوار شد، به آنان نزدیك گردید و خطبه اى تاریخى ایراد كرد كه شامل موعظه ها و حجتهاى بسیار بود. امام با صداى بلندى كه اكثر آنان مى شنیدند فرمود:
((اى مردم ! سخنم را بشنوید و شتاب مكنید تا حق شما را نسبت به خود با نصیحت ادا كنم و عذر آمدنم بر شما را بخواهم . پس اگر عذرم را پذیرفتید، گفته ام را تصدیق كردید و انصاف روا داشتید، سعادتمندتر خواهید بود و من هم مسؤ ولیتم را انجام داده ام و شما بر من راهى ندارید و اگر عذرم را نپذیرفتید و انصاف روا نداشتید، پس شما و یارانتان یكصدا شوید و بدون ابهام هر آنچه مى خواهید انجام دهید و فرصت هم به من ندهید، به درستى خداوندى كه كتاب را فرود آورده ، سرپرست من است و او صالحان را سرپرستى مى كند...)).
باد، این كلمات را به بانوان حرم نبوت رساند و آنان صدایشان به گریه بلند شد. امام ، برادرش عباس و فرزندش على را نزد آنان فرستاد و به آنان گفت :
((آنان را ساكت كنید كه به جانم سوگند! گریه آنان زیاد خواهد شد)).
هنگامى كه آنان خاموش گشتند، حضرت خطابه خود را آغاز كرد، خداوند را ستایش كرد و سپاس گفت ، بر جدش پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) ملائكه و انبیا درود فرستاد و در آن خطبه سخنانى گفت كه : ((به شمار نیاید و قبل از آن و بعد از آن سخنانى بدان حدّ از شیوایى و رسایى شنیده نشده و نرسیده است )).(83)
حضرت در قسمتى از سخنان خود چنین فرمود:
((اى مردم ! خداوند متعال دنیا را آفرید و آن را سراى فنا و نابودى قرار داد كه با اهل خود هر آنچه خواهد مى كند. پس فریب خورده آن است كه دنیا او را فریب دهد و بدبخت كسى است كه دنیا گمراهش سازد. مبادا این دنیا فریبتان دهد و مغرورتان سازد. هر كه به دنیا امید بندد، امیدش را بر باد مى دهد و آنكه در آن طمع ورزد، سرخورده خواهد شد. شما را مى بینم بر كارى عزم كرده اید كه در این كار خدا را به خشم آورده اید، كرمش را از شما برگرفته و انتقامش را متوجه شما كرده است . بهترین پروردگار، خداى ماست و بدترین بندگان ، شما هستید. به طاعت اقرار و اعتراف كردید، به پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) ایمان آوردید، اما به جنگ فرزندان و خاندان او آمده اید و مى خواهید آنان را بكشید. شیطان بر شما چیره گشته و یاد خداى بزرگ را از ضمیرتان زدوده است . پس مرگ بر شما و خواسته هایتان باد! انا للّه وانا الیه راجعون ، اینان قومى هستند كه پس از ایمان آوردن ، كفر ورزیدند پس دور باد قوم ظالم از رحمت خدا)).
امام با سخنانى كه یادآور روش انبیا و دلسوزى آنان براى امتهایشان بود، ایشان را نصیحت كرد، از فریب و فتنه دنیا بر حذرشان داشت ، آنان را از ارتكاب جنایت قتل خاندان نبوت ، ترساند و روشن كرد كه در آن صورت سزاوار عذاب دردناك و جاودانه الهى خواهند گشت .
امام رنجدیده ، سپس سخنان خود را چنین دنبال كرد:
((اى مردم ! به نسبم بنگرید كه من كیستم ، سپس به وجدان خود رجوع كنید و آن را سرزنش كنید و ببینید آیا سزاوار است مرا بكشید و حرمت مرا هتك كنید؟! آیا من نواده پیامبرتان و پسر وصى او و پسر عم او و اولین مؤ منان به خدا و تصدیق كنندگان رسالت حضرت ختمى مرتبت ، نیستم ؟!
آیا حمزه سیدالشهداء عموى پدرم نیست ؟!
آیا جعفر طیّار، عمویم نیست ؟!
آیا سخن پیامبر در حق من و برادرم را نشنیده اید كه فرمود: ((این دو، سروران جوانان بهشتند)). اگر مرا در گفتارم تصدیق مى كنید كه حق هم همان است . به خدا سوگند! از آنجا كه دانستم خداوند دروغگویان را مؤ اخذه مى كند و زیان دروغگویى به گوینده آن مى رسد، هرگز دروغ نگفته ام . و اگر مرا تكذیب مى كنید در میان شما هستند كسانى كه اگر از آنان بپرسید، به شما خبر خواهند داد. از ((جابر بن عبداللّه انصارى و ابوسعید خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زید بن ارقم و انس بن مالك )) بپرسید، تا این گفتار پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) درباره من و برادرم را براى شما نقل كنند. آیا همین (گفتار پیامبر) مانع شما از ریختن خون من نمى گردد؟!)).
شایسته بود با این سخنان درخشان ، خِرَدهاى رمیده آنان بازگردد و از طغیانگرى باز ایستند. امام هرگونه ابهامى را برطرف كرد و آنان را به تاءمل هر چند اندكى فرا خواند تا از ارتكاب جنایت خوددارى كنند.
آیا حسین نواده پیامبرشان و فرزند وصى پیامبر نبود؟!
مگر نه حسین همانگونه كه پیامبر گفته بود ((سرور جوانان بهشت است )) و همین ، مانعى از ریختن خون و هتك حرمت او مى گشت ؟!
لیكن سپاهیان اموى این منطق را نپذیرفتند، آنان رهسپار جنایت بودند و قلبهایشان سیاه شده بود و میان آنان و یاد خدا، پرده افتاده بود.
شمربن ذى الجوشن كه از مسخ ‌شدگان بود،پاسخ ‌امام را به عهده گرفت و گفت :
او (شمر) خدا را به زبان پرستیده باشد اگر بداند كه (امام ) چه مى گوید!
طبیعى بود كه گفته امام را درك نكند؛ زیرا زنگار باطل ، قلب او را تیره كرده و او در گناه فرو رفته بود. ((حبیب بن مظاهر)) كه از بزرگان و معروفین تقوا و صلاح بود، بدو چنین پاسخ داد:
((به خدا قسم ! مى بینم كه تو خدا را به هفتاد حرف (یعنى پرستشى تُهى از یقین ) مى پرستى و شهادت مى دهم كه نیك نمى دانى امام چه مى گوید. ولى خداوند بر قلبت مهر زده است )).
امام متوجه بخشهاى سپاه گشت و فرمود:
((اگر در این گفته شك دارید، آیا در اینكه نواده پیامبرتان هستم نیز شك دارید؟!
به خدا سوگند! در مشرق و مغرب عالم جز من ، دیگر نواده پیامبرى ، نه در میان شما و نه در میان دیگران ، یافت نمى شود.
واى بر شما! آیا به خونخواهى قتلى كه مرتكب شده ام آمده اید؟!
یا مالى كه بر باد داده ام و یا به قصاص زخمى كه زده ام آمده اید؟!)).
آنان حیران شدند و از پاسخ دادن درماندند. سپس حضرت به فرماندهان سپاه كه از ایشان خواستار آمدن به كوفه شده بودند، رو كرد و فرمود:
((اى شبث بن ربعى ! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث ! و اى زید بن حرث ! آیا شما به من ننوشتید كه درختان به بار نشسته و مرغزارها سبز شده اند و تو بر لشكرى مجهز كه در اختیارت قرار مى گیرد، وارد مى شوى ...)).
آن خائنان ، نامه و پیمان و وعده یارى به امام را انكار كردند و گفتند ((ما چنین نكرده ایم ...)).
امام از این بى شرمى ، حیرت زده گفت :
((پناه بر خدا! به خدا قسم چنین كرده اید...)).
سپس حضرت از آنان روى گرداند و خطاب به همه سپاهیان گفت :
((اى مردم ! اگر از من كراهت دارید، مرا واگذارید تا به جایگاهم بر بسیط خاك بروم )).
((قیس بن اشعث )) كه از سران منافقین بود و شرف و حیا را لگدمال كرده بود، در پاسخ امام گفت :
((چرا به حكم عموزادگان خودت تن نمى دهى ؟ آنان جز آنگونه كه دوست دارى با تو رفتار نخواهند كرد و از آنان به تو گزندى نخواهد رسید)).
امام خطاب به او فرمود:
((تو برادر برادرت محمد بن اشعث هستى ، آیا مى خواهى بنى هاشم بیش ‍ از خون مسلم بن عقیل ، از تو خونخواهى كنند؟!
به خدا قسم ! نه دست ذلت به آنان خواهم داد و نه چون بندگان فرار خواهم كرد. بندگان خدا! به پروردگارم و پروردگارتان از آنكه سنگسارم كنید، پناه مى برم ، به پروردگارم و پروردگارتان از هر متكبرى كه به روز حساب ایمان ندارد، پناه مى برم ...)).(84)
این كلمات ، گویاى عزت آزادگان و شرف خویشتنداران بود، ولى در قلوب آن سنگدلان فرو رفته در جهل و گناه ، اثرى نكرد.
اصحاب امام نیز با سپاهیان ابن زیاد سخن گفتند، حجتها را بر آنان اقامه كردند و ستمگریهاى امویان و خودكامگى آنان را به یادشان آوردند. اما این پندها بى اثر بود و آنان از اینكه زیر بیرق پسرمرجانه باشند و با ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) كارزار كنند، احساس سرافرازى مى كردند.
خطبه دیگرى از امام (ع ) 
امام آن نواده رسول خدا براى اتمام حجت و اینكه كسى ادعا نكند از حقیقت امر بى اطلاع بوده است ، بار دیگر براى نصیحت گویى به طرف لشكریان ابن زیاد رفت . حضرت در حالى كه زره بر تن كرده ، عمامه جدش را بر سر نهاده ، قرآن را گشوده و بر سر گذاشته بود و هاله اى از نور ایشان را فراگرفته بود، با هیبت انبیا و اوصیا در مقابل آنان قرار گرفت و فرمود:
((مرگ و اندوه بر شما! اى گروه ! آیا هنگامى كه با شیفتگى از ما یارى خواستید و ما شتابان به یارى شما آمدیم ، شمشیرى را كه سوگند خورده بودید بدان ما را یارى كنید، بر ضد ما بركشیدید و آتشى را كه براى دشمن ما و شما برافروخته بودیم ، بر علیه ما به كار گرفتید و به دشمنانتان علیه دوستانتان پیوستید بدون آنكه عدالتى میان شما گسترده باشند و یا بدانها امیدوار شده باشید.
پس مرگ بر شما باد! كه هنوز اتفاقى نیفتاده ، شمشیر در نیام ، قلب آرام و اندیشه استوار بود، شما چون ملخان نوزاد و پروانه هاى خُرد به سوى آن آمدید و خیلى زود پیمان شكستید، پس مرگ بر شما اى بندگان امت ! و اى پراكنده شدگان از احزاب ! و اى دوراندازان كتاب و تحریف كنندگان آیات ! و اى گروه گناهكار! و اى تفاله هاى شیطان ! و اى خاموش كنندگان سنّتها!
واى بر شما! آیا به اینان كمك مى كنید و ما را وامى گذارید؟! آرى ، به خدا! درخت غدر و نیرنگ در میان شما ریشه دار است و شما بر آن پا گرفته اید و این درخت در میان شما بارور و نیرومند شده است . پس شما پست ترین درختى هستید كه بیننده مى نگرد و لقمه اى براى غاصبان هستید. هان ! حرامزاده فرزند حرامزاده ! دو راه بیش نگذاشته است ؛ شمشیر كشیدن یا تن به خوارى دادن ، كجا و ذلّت ! خداوند و رسولش و مؤ منان و دامنهاى پاك و غیرتمندان و نفوس ‍ بلند طبع ، آن را بر ما نمى پسندند كه اطاعت فرومایگان بر شهادت كریمان مقدم داشته شود. آگاه باشید! من با این خاندان با وجود كمى تعداد و خوددارى یاوران ، پیش مى روم ...)).
سپس حضرت به ابیات ((فروة بن مسیك مرادى )) متمثل شد:
((اگر شكست دهیم ، شیوه ما چنین بوده است و اگر شكست بخوریم ننگى نیست ؛ و از جبن ما نبوده است ، بلكه اجل ما به سر رسیده و دولت دیگران آغاز شده است ؛ به نكوهشگران ما بگویید، هشیار شوید كه آنان نیز به سرنوشت ما دچار خواهند شد؛ هنگامى كه مرگ از گروهى فارغ شود، به گروه دیگرى خواهد پرداخت )).(85)
((هان ! به خدا قسم ! پس از این جنایت ، فزون از سوار شدن بر اسب ، فرصت نخواهید یافت كه چون سنگ آسیا سرگردان و مانند محور آن به لرزش ‍ درخواهید آمد. این عهدى است كه پدرم از جدّم رسول خدا( علیه السّلام ) بازگو نموده است پس كار خود را پیش گیرید، شریكانتان را بخوانید و ابهام را از خودتان دور كنید، سپس درباره هر آنچه خواهید، انجام دهید و فرصتى به من ندهید. من به خداوند؛ پروردگارم و پروردگارتان توكل كرده ام . جنبنده اى نیست مگر آنكه در ید قدرت اوست همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است )).
سپس حضرت دستانش را به دعا برداشت و گفت :
((پروردگارا! بارش آسمان را بر آنان قطع كن و آنان را دچار سالیان قحطى ، چون سالهاى یوسف كن و غلام ثقفى را بر آنان مسلط ساز تا به آنان جامهاى شرنگ بنوشاند كه آنان به ما دروغ گفتند و دست از یارى ما شستند. تویى پروردگار ما، بر تو توكل مى كنیم و به سوى تو مى آییم ...)).(86)
و این خطابه انقلابى ، صلابت ، عزم نیرومند، دلاورى و استوارى امام را نشان مى دهد. در حقیقت اوباشانى را كه از او یارى خواستند تا آنان را از ظلم و ستم امویّین نجات دهد، تحقیر مى كند چرا كه پس از روى آوردن حضرت به سوى آنان بر او پشت نموده و با شمشیرها و نیزه هایشان در برابر او قرار گرفتند تا خود را به سركشان ، ستمگران و خودكامگان نزدیك نموده و بدون اینكه از آنان عدالتى دیده باشند، در كنار آنان شمشیر كشیدند و بیعت خود را با امام شكستند. درخواست پسرمرجانه را كه متضمّن خوارى و تسلیم است آنچه در قاموس بزرگترین نماینده كرامت انسانى و نواده رسول خدا، هرگز وجود ندارد باز پس مى زند، پسر مرجانه ذلّت و خوارى را براى امام ( علیه السّلام ) خواسته بود و دور باد از اینكه امام ( علیه السّلام ) پذیراى ننگ شده در حالى كه او نواده پیامبر كه درود خدا بر او و خاندانش باد و بالاترین الگوى كرامت انسانى است ؛ از این رو آمادگى خود و خاندانش را براى جنگ و بجا گذاشتن قهرمانیهاى جاودانه و حفظ كرامت خود و امت اسلامى اعلام مى دارد. و امام صلّى اللّه علیه و آله فرجام كار آنها را این گونه بیان كرد: آنان زندگى خوشى نخواهند داشت و به زودى خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه جام شرنگ در كامشان خواهد ریخت و دچار رنج و عذابى الیم خواهد كرد.
مدت كمى از ارتكاب این جنایت گذشته بود كه پیش بینى امام محقق شد. قهرمان بزرگ ، یاور اسلام و سردار انقلابى ، ((مختار بن یوسف ثقفى )) بر آنان شورید، وجودشان را از ترس و وحشت لبریز كرد و انتقامى سخت از آنان گرفت . ماءموران او آنان را تعقیب كردند و به هر كس دست یافتند به شكل هولناكى به قتل رساندند و تنها افراد معدودى موفق به فرار شدند.
پس از این خطابه تاریخى و جاوید، سپاه ابن سعد خاموش ماند و بسیارى از آنان آرزو مى كردند اى كاش ! به زمین فرو مى رفتند.
لبیّك ((حرّ)) 
پس از شنیدن خطابه امام ، وجدان حر، بیدار شد و جانش به سوى حق روى آورد و در آن لحظات سرنوشت ساز زندگى اش ، در اندیشه فرو رفت كه آیا به حسین ملحق شود و بدین ترتیب آخرت خود را حفظ كند و خود را از عذاب و خشم خدا دور نگهداردیاآنكه همچنان در منصب خود به عنوان فرمانده بخشى از سپاه اموى باقى بماند و از صله ها و پاداشهاى پسر مرجانه برخوردار گردد!
حر، نداى وجدان را پذیرفت و بر هواى نفس غالب شد و بر آن شد تا به امام حسین ( علیه السّلام ) بپیوندد. قبل از پیوستن به امام ، نزد عمر بن سعد فرمانده كل سپاهیان رفت و پرسید:
((آیا با این مرد پیكار خواهى كرد؟)).
ابن سعد بدون توجه به انقلاب روحى حر، به سرعت و با قاطعیت پاسخ داد:
((آرى ، به خدا پیكارى كه كمترین اثر آن افتادن سرها و قطع شدن دستها باشد)).
این سخن را در برابر فرماندهان قسمتها به زبان آورد تا اخلاص خود را نسبت به پسرمرجانه نشان دهد.
حرّ مجدداً پرسید:
((آیا به هیچ یك از پیشنهادهاى او رضایت نمى دهید؟)).
عمر پاسخ داد:
((اگر كارها به دست من بود قبول مى كردم ، ولى امیرت آنها را نمى پذیرد)).
هنگامى كه حرّ یقین پیدا كرد كه آنان تصمیم دارند با امام بجنگند، عزم كرد به اردوگاه امام بپیوندد. در آن لحظات ، دچار تنش و لرزش سختى شده بود. دوستش ((مهاجر بن اوس )) شگفت زده از این اضطراب گفت :
((به خدا قسم ! كار تو شك برانگیز است ، به خدا در هیچ موقفى تو را چون اینجا ندیده ام و اگر از من درباره دلیرترین اهل كوفه پرسش مى شد، جز تو را نام نمى بردم )).
حرّ تصمیم خود را بر او آشكار كرد و گفت :
((به خدا سوگند! خودم را میان بهشت و دوزخ مخیر مى بینم ، ولى هرگز جز بهشت را ترجیح نخواهم داد اگرچه مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند)).
سپس در حالى كه از شرم و آزرم آنچه درباره حضرت انجام داده بود سر را به زیر انداخته بود، عنان اسب را پیچید و به سوى امام تاخت ،(87) همینكه به ایشان نزدیك شد با چشمانى اشكبار، صداى خود را بلند كرد و گفت :
((پروردگارا! به سوى تو انابه و توبه مى كنم ، قلوب دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزاندم . یا اباعبداللّه ! من از گذشته ام تائب هستم ، آیا توبه من پذیرفته است ؟...)).
سپس از اسب فرود آمد، فروتنانه و متضرعانه به امام روى آورد و براى پذیرفته شدن توبه اش چنین گفت :
((یابن رسول اللّه ! خداوند مرا فدایتان گرداند. من همانم كه مانع بازگشت شما شدم و شما را در این جاى سخت فرود آوردم . به خدایى كه جز او خدایى نیست ، هرگز نمى پنداشتم آنان پیشنهادهاى شما را رد كنند و كار را تا به اینجا برسانند. با خودم مى گفتم : در بعضى كارها از آنان پیروى كنم اشكالى ندارد. هم آنان مرا مطیع خود مى دانند و هم این كه خواسته هاى شما را خواهند پذیرفت . به خدا قسم ! اگر گمان مى كردم آنان سخنان شما را نخواهند پذیرفت . هرگز در حق شما چنان نمى كردم . و اینك نزدت آمده ام و از آنچه كرده ام نزد خدایم توبه كرده ام و در راه شما مى خواهم جانبازى كنم تا اینكه در راهت كشته شوم ، آیا توبه ام پذیرفته مى شود؟)).
امام به او بشارت داد و او را عفو كرد و رضایت خود را اعلام داشت :
((آرى ، خداوند توبه ات را مى پذیرد و تو را مى بخشاید)).(88)
حرّ از اینكه حضرت توبه اش را پذیرفت ، سرشار از خشنودى گشت و از ایشان اجازه خواست تا اهل كوفه را نصیحت كند، چه بسا كسانى به راه صواب بازگردند و توبه كنند. امام به او اجازه داد و حرّ به طرف سپاهیان رفت و با صداى بلند گفت :
((اى اهل كوفه ! مادرانتان به عزایتان بنشینند و بگریند. آیااو را دعوت مى كنید و هنگامى كه آمد، تسلیم دشمنش مى كنید؟! آیا پنداشتید در راهش ‍ پیكار و جانبازى مى كنید، اما بر ضدش مى جنگید؟! او را خواستید، محاصره كردید و او را از رفتن به شهرهاى بزرگ خدا براى ایمنى خود و خاندانش ، بازداشتید، تا آنجا كه چون اسیرى در دست شماست ، نه براى خود سودى مى تواند فروآورد و نه زیانى از خود دور سازد. آب فرات را نیز كه یهودیان ، مسیحیان و مجوسان از آن بهره مندند و گرازها و سگان در آن غوطه مى زنند، بر او و خاندانش بستید. اینك او و خاندانش هستند كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است . چه بد، حق پیامبرتان را در باب فرزندانش ادا مى كنید. خداوند شما را روز تشنگى و هراس از آنچه درآنید اگر توبه نكنید آب ننوشاند...)).
بسیارى از سپاهیان آرزو مى كردند به زمین فرو روند. آنان به گمراهى خود و نادرستى جنگشان یقین داشتند، لیكن فریفته هواهاى نفسانى و حُبّ بقا شده بودند. بعضى از آنان وقاحت را بدانجا رساندند كه تیر به طرف حرّ پرتاب كردند و این تنها حجتى بود كه در میدان رزم داشتند.
جنگ  
خبر پیوستن حر به اردوگاه امام ، كه از فرماندهان بنام لشكر بود ابن سعد را دستپاچه كرد و از آن ترسید كه مبادا دیگران نیز به امام بپیوندند. پس آن مزدور پست به طرف اردوگاه امام تاخت و تیرى را كه گویى در قلبش نشسته بود بركشیده در كمان گذاشت و به سمت امام پرتاب كرد در حالى كه فریاد مى كشید:
((نزد امیر، برایم شهادت دهید كه من نخستین كسى بودم كه به سمت حسین تیر انداختم )).
عمر از این حركت به عنوان آغاز جنگ استفاده كرد و از سپاهیان خواست كه نزد اربابش پسرمرجانه گواهى دهند كه او نخستین كسى بود كه تیر به طرف امام پرتاب كرد، تا امیرش از اخلاص و وفادارى او نسبت به بنى امیّه مطمئن شود و شبهه سستى در جنگ با حسین را برطرف كند.
باران تیر بر سر اصحاب امام ، باریدن گرفت و كسى از آنان نماند مگر آن كه تیرى به او خورد. امام متوجه اصحاب شد و با این جمله به آنان اجازه جنگ داده و فرمود:
((برخیزیداى بزرگواران ! اینها پیكهاى آنان به سوى شما هستند)).
طلایگان مجد و شرف از اصحاب امام به سوى میدان نبرد روانه شدند تا از دین خدا حمایت و از ریحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) دفاع كنند؛ با یقینى مطلق و بدون هیچ شكّى به حقانیت خود و بطلان و گمراهى سپاهیان اموى كه خداوند به آنان غضب كرده و بر آنان خشم گرفته است .
سى و دو سوار و چهل تن پیاده از اصحاب امام به جنگ دهها هزار تن از سپاهیان اموى رفتند. این گروه اندك مؤ من شجاع در برابر آن گروه بى شمار مجهز به سلاح و ابزارهاى سنگین ، رشادتهاى بى مانندى از خود نشان دادند و خردها را شگفت زده كردند.
نخستین حمله 
نیروهاى ابن سعد دست به حمله گسترده و همه جانبه اى زدند كه در آن تمام قسمتهاى سپاه شركت داشتند و با نیروهاى امام در جنگى خونین درگیر شدند. اصحاب امام با عزم و اخلاصى بى مانند در تمامى تاریخ جنگها و با قلوبى استوارتر از سنگ به صفوف دشمن زدند و خسارتهاى سنگین مالى و جانى به آنان وارد كردند. در این حمله ، نیمى از اصحاب امام به شهادت رسیدند.(89)
مبارزه میان دو لشكر 
هنگامى كه برگزیدگان پاك از اصحاب امام بر زمین كرامت و شهادت جان باختند، آنان كه زنده مانده بودند، براى ادامه نبرد پیش تاختند و با خشنودى تمام به استقبال مرگ رفتند. تمامى سپاه دشمن از این قهرمانیهاى كم نظیر و از اینكه یاران امام با خوشحالى تمام به استقبال مرگ مى روند، حیرت زده بود و از خسارتهاى سنگین خود فغان مى كرد. ((عمرو بن حجاج زبیدى )) كه از اعضاى برجسته فرماندهى سپاه ابن سعد بود، با صداى بلند آنان را از ادامه نبرد بدین شكل منع كرده و گفت :
((اى احمقها! آیا مى دانید با كه كارزار مى كنید؟ با برگزیدگان اَسواران جامعه و گروهى شهادت طلب ، كارزار مى كنید و كسى از شما به سوى آنان نمى رود مگر آنكه كشته مى شود. به خدا سوگند! اگر آنان را فقط با سنگ بزنید، بى شكّ آنان را خواهید كشت )).(90)
این كلمات كه از زبان دشمن است به خوبى صفات درخشان اصحاب امام را بازگو مى كند. آنان با شجاعت ، اراده قوى و بینشى كه دارند، از اَسواران و جنگاوران جامعه هستند. آنان آگاهانه و با بصیرتى كه دارند به یارى امام برخاسته اند و كمترین امیدى به زندگى ندارند، بلكه گروهى شهادت طلب هستند و بر عكس دشمنان كه در تیرگى باطل دست و پا مى زنند و هیچ اعتقادى ندارند، اعتقادات و ایمانى به صلابت كوه با خود حمل مى كنند. همه گرایشهاى نیك و صفات والا،ازقبیل ایمان ،آگاهى ،شجاعت و شرافت نفسانى ،در آنان موجود بود.
مورخان مى گویند: عمر سعد نظر عمرو بن حجاج را پسندید و به نیروهایش دستور داد از ادامه مبارزه تن به تن خوددارى كنند.
عمرو بن حجاج با افرادش همگى به باقى مانده اصحاب امام حمله كردند و با آنان درآویختند و جنگى سخت درگرفت .(91)
((عروة بن قیس )) از پسر سعد نیروى تیرانداز و پیاده نظام براى كمك درخواست كرد و گفت :
((آیا نمى بینى به لشكریانم از این گروه اندك ، چه بلاها رسیده است ؟! به سوى آنان ، پیادگان و تیراندازان را بفرست )).
پسر سعد از ((شبث بن ربعى )) خواست كه به كمك عروه بشتابد، لیكن او خوددارى كرد و گفت :
((پناه بر خدا! بزرگ مضر و عامه اهل شهر را با تیراندازان مى فرستى ؟! آیا براى این كار جز من را نمى یابى ؟!)).
عمر سعد كه این را شنید، ((حصین بن نمیر)) را فراخواند و پیاده نظام و پانصد تیرانداز را با وى همراه كرد.
آنان اصحاب امام را به تیر بستند و اسبان آنان را از پا درآوردند. پس از آن اصحاب امام به پیادگانى بدل شدند ولى این مساءله جز بر ایمان و شجاعتشان نیفزود و چونان كوههاى استوار به ادامه نبرد پرداختند و گامى واپس نگذاشتند. حر بن یزید ریاحى همراه آنان ، پیاده مى جنگید. جنگ به شدت تا نیمروز ادامه یافت و مورخان این جنگ را سخت ترین جنگى مى دانند كه خداوند آفریده است .(92)
نماز جماعت  
روز به نیمه و هنگام نماز ظهر فرارسیده بود. مجاهد مؤ من ((ابوثمامه صائدى )) باز ایستاد و به آسمان نگریست ، گویى منتظر عزیزترین خواسته اش ؛ یعنى اداى نماز ظهر بود. همینكه زوال آفتاب را مشاهده كرد، متوجه امام شد و عرض كرد:
((جانم به فدایت ! مى بینم كه دشمن به تو نزدیك شده است . به خدا كشته نخواهى شد، مگر آنكه من در راه تو كشته شده باشم . دوست دارم خدایم را در حالى ملاقات كنم كه نماز ظهر امروز را اینك كه وقت آن است ، خوانده باشم )).
مرگ در یك قدمى یا كمتر او قرار داشت ولى در عین حال از یاد خدایش و اداى واجباتش غافل نبود و تمام اصحاب امام این ویژگى را داشتند و چنین اخلاصى را در ایمان و عبادت خود نشان مى دادند.
امام به آسمان نگریست و در وقت ، تاءمّل كرد، دید كه هنگام اداى فریضه ظهر فرارسیده است ، پس به او گفت :
((نماز را یاد كردى ، خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد، آرى ، اینك اول وقت آن است )).
سپس امام به اصحاب خود دستور داد از سپاهیان ابن زیاد درخواست نمایند جنگ را متوقف كنند تا آنان براى خدایشان نماز بخوانند. آنان (اصحاب امام ) چنان كردند.
((حصین بن نمیر)) پلید به آنان گفت :
((نمازتان پذیرفته نمى شود)).(93)
حبیب بن مظاهر پاسخ داد:
((اى الاغ ! گمان دارى ، نماز خاندان پیامبر پذیرفته نیست ، اما نماز تو مقبول است ؟!)).
حصین بر او حمله كرد. حبیب بن مظاهر نیز بدو تاخت و صورت اسبش را با شمشیر شكافت كه بر اثر آن ، اسب دستهایش را بلند كرد و حصین بر زمین افتاد. پس یارانش به سرعت پیش دویدند و او را نجات دادند.(94)
دشمنان خدا، فریبكارانه خواسته امام را پذیرفتند و اجازه دادند حضرت نماز ظهر را بجا آورد. امام با یاران به نماز ایستاد و ((سعید بن عبداللّه حنفى )) مقابل ایشان قرار گرفت تا با بدن خود در برابر تیرها و نیزه ها سپرى بسازد. دشمنان خدا مشغول بودنِ امام و اصحابش به نماز را غنیمت شمردند و شروع به تیراندازى به سمت آنان كردند. سعید حنفى سینه خود را در جهت تیرها، نیزه ها و سنگها قرار مى داد و مانع از اصابت آنها به امام مى گشت . تیرهایى كه او را هدف گرفته بودند این كوه ایمان و صلابت را نتوانستند بلرزانند. هنوز امام از نماز كاملاً فارغ نشده بود كه سعید بر اثر خونریزى بسیار بر زمین افتاد و در حالى كه از خون خود گلگون شده بود، مى گفت :
((پروردگارا! آنان را همچون عاد و ثمود لعنت كن . به پیامبرت سلام مرا برسان و رنجى را كه از زخمها بردم برایش بازگو. من خواستم با این كار پاداش ‍ تو را كسب كرده و فرزند پیامبرت را یارى كنم )).
سپس متوجّه امام گشت و با اخلاص و صداقت عرض كرد:
((یابن رسول اللّه ! آیا به عهد خود وفا كردم ؟)).
امام سپاسگزارانه پاسخ داد:
((آرى ، تو در بهشت مقابل من خواهى بود)).
این سخن وجود او را سرشار از شادى كرد. سپس روان بزرگش به سوى خالقش عروج كرد. سعید جز زخم شمشیر و نیزه سیزده تیر، نیز بر بدنش ‍ اصابت نمود(95) و این نهایت ایمان ، اخلاص و حق دوستى است .

شهادت اصحاب  
دیگر اصحاب امام ، پیر و جوان و كودكان به سمت میدان رزم تاختند و به خوبى به عهد خود وفا كردند. زبان از مدح و تمجید آنان قاصر است و تاریخ مانند این جانبازى و جهاد را در هیچ یك از عملیات جنگى سراغ ندارد. آنان با تعداد اندك خود، با دشمنان انبوه ، درآویختند و خسارات سنگینى بر آنان وارد كردند. كسى از آنان در عزم خود سست نشد و از ادامه كار بازنماند، بلكه همگى سرافراز از آنچه كردند و اندوهناك از آن كه بیشتر نتوانستند انجام دهند، به خون خود آغشته شدند و جان باختند.
امام بزرگوار، كنار قتلگاه آنان مكث كرد، وداع كنان در آنان نگریست ، همه را در خون تپیده دید و زمزمه كنان گفت :
((كشتگانى چون كشتگان پیامبران و خاندان پیامبران )).(96)
ارواح پاك آنان به ملكوت اعلى پیوست ، در حالى كه افتخارى بى مانند كسب كرده و شرافتى بى همتا براى امت ثبت كرده بودند و به انسانیت ارمغانى بى نظیر در طول تاریخ ، داده بودند.
به هر حال ، ابوالفضل ( علیه السّلام ) همراه این اصحاب بزرگوار به میادین جنگ شتافت و در جهادشان مشاركت داشت . آنان از حضرت معنویت و شجاعت كسب مى كردند و براى جانبازى الهام مى گرفتند. در مواردى كه یكى از آنان در حلقه محاصره دشمن قرار مى گرفت ، حضرت محاصره را مى شكست و او را نجات مى داد.
شهادت خاندان نبوت (ع ) 
پس از شهادت اصحاب پاكباز و روشن ضمیر امام ، رادمردان خاندان پیامبر چون هُژبرانى خشمگین براى دفاع از ریحانه رسول خدا و حمایت از حریم نبوت و بانوان حرم ، بپا خاستند. نخستین كسى كه پیش افتاد، شبیه ترین شخص از نظر صورت و سیرت به پیامبر، على اكبر( علیه السّلام ) بود كه زندگى دنیوى را به تمسخر گرفت ، مرگ را در راه كرامت خود برگزید و تن به فرمان حرامزاده فرزند حرامزاده نداد.
هنگامى كه امام ، فرزند را آماده رفتن دید، به او نگریست در حالى كه از غم و اندوه ، آتش گرفته و در آستانه احتضار قرار داشت . پس محاسن خود را به طرف آسمان گرفت و با حرارت و رنجى عمیق گفت :
((پروردگارا! بر این قوم شاهد باش ، جوانى به سوى آنان روانه است كه شبیه ترین مردم از نظر خلقت و خو و منطق به پیامبرت است ، و ما هر وقت تشنه دیدار رسولت مى شدیم در او مى نگریستیم . پروردگارا! بركات زمین را از آنان بازدار و آنان را فرقه فرقه ، دسته دسته و مخالف هم قرار ده و هرگز حاكمان را از آنان خشنود مكن . آنان ما را دعوت كردند تا یاریمان كنند، لیكن براى جنگ بر ضد ما آماده گشتند)).
صفات روحى و جسمى پیامبر بزرگ در نواده اش على اكبر( علیه السّلام ) مجسم شده بود و همین افتخار او را بس كه آینه تمام نماى پیامبر باشد.
امام قلبش از فراق فرزند به درد آمد و بر ابن سعد بانگ زد: ((چه كردى ! خدا پیوندت را قطع كند! كارت را مبارك نگرداند! و بر تو كسى را مسلط كند كه در رختخوابت تو را به قتل برساند! همانگونه كه پیوند و رحم مرا قطع كردى و رعایت خویشاوندى مرا با پیامبر نكردى ، سپس حضرت ، این آیه را تلاوت كردند:(اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوْحاً وَآلَ اِبْراهِیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةَ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).(97)
((خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، آنان فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضیلت ،) بعضى از بعض دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و داناست )).
امام ( علیه السّلام ) غرق در رنج و اندوه ، پاره جگر خود را بدرقه كرد و بانوان حرم به دنبال حضرت ، مویه شان بر شبیه پیامبر كه به زودى شمشیرها و نیزه ها اعضاى بدن او را به یغما خواهند برد بلند بود. آن رادمرد با هیبت پیامبر، قلبى استوار و بى هراس ، شجاعت جدّش على ( علیه السّلام )، دلیرى عموى پدرش حمزه ، خویشتندارى حسین و با سرافرازى به رزمگاه پا گذاشت و در حالى كه با افتخار، رجز مى خواند، وارد معركه شد: ((من ، على بن حسین بن على هستم . به خداى كعبه سوگند! ما به پیامبر نزدیكتر هستیم . به خدا قسم ! فرزند حرامزاده میان ما حكم نخواهد كرد)).(98)
آرى اى پسر حسین ! اى افتخار امت و اى پیشاهنگ قیام و كرامت امت ! تو و پدرت به پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و به منصب و مقامش از این زنازادگان كه زندگى مسلمین را به دوزخى تحمل ناپذیر بدل كردند شایسته تر و سزاوارتر هستید.
على اكبر( علیه السّلام ) در رجزش عزم نیرومند و اراده استوار خود را بازگو كرد و تاءكید نمود مرگ را بر خوارى ، تن دادن به حكم زنازاده پسر زنازاده ، ترجیح مى دهد.این ویژگى را حضرت از پدرش ؛ بزرگ خویشتنداران عالم به ارث برده بود.
افتخار بنى هاشم ، با دشمنان درآویخت و با شجاعت غیر قابل وصفى كه ارائه كرد، آنان را وحشت زده نمود. مورخان مى گویند: ((على آنان را به یاد قهرمانیهاى امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) كه شجاعترین انسانهاست كه خدا خلق كرده انداخت و بجز مجروحان ، یكصد و بیست سوار را به هلاكت رساند)).(99)
تشنگى بر حضرت غلبه كرد و ایشان را رنجور نمود، پس به سوى پدر بازگشت تا جرعه اى آب طلب كند و براى آخرین بار با او وداع نماید. پدر با حزن و اندوه از او استقبال كرد. على گفت :
((اى پدرم ! تشنگى مرا كشت و سنگینى آهن از پایم انداخت . آیا جرعه آبى به دست مى آید تا بدان وسیله بر دشمنان نیرو بگیرم ؟)).
قلب امام از محنت و درد آتش گرفت و با چشمانى اشكبار و صدایى نرم ، بدو گفت :
((واغوثاه ! چه بسیار زود جدت را دیدار خواهى كرد و او به تو جامى خواهد نوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد)).
سپس زبان او را به كام گرفت و مكید تا تشنگى خود را نشان دهد، زبانش ‍ از شدت تشنگى چون صفحه سوهان بود، امام خاتم خود را به فرزند داد تا در دهان گذارد.
این صحنه دهشتناك ، از دردآورترین و تلخ ‌ترین مصایب حضرت بود كه پاره جگر و فرزند برومند خود را چون ماه شب چهارده در اوج شكوفایى چنین زخمى و خسته و از شدت تشنگى در آستانه مرگ ببیند، زخم شمشیرها تن او را پوشانده باشد، لیكن حضرت نتواند جرعه آبى در اختیار او قرار دهد و بدو یارى رساند.
حجة الاسلام ((شیخ عبدالحسین صادق )) در این باره چنین مى سراید:
((از تشنگى خود نزد بهترین پدر شكایت مى كند، ولى شكایت سوز جگر خود را نزد كسى برد كه خود به شدت تشنه بود، همه جگر و درونش چونان اخگرى سوزان بود و زبانش از تشنگى مانند صفحه سوهان خشك و خشن شده بود. پدر بر آن شد تا آب دهان خود را به پسر دهد، البته اگر آب دهانى نیز مانده و نخشكیده باشد)).(100)
افتخار بنى هاشم به میدان نبرد بازگشت ، زخمها او را از پا انداخته و تشنگى قلبش را رنجور كرده بود، لیكن به هیچ یك از دردهاى طاقت فرساى خود توجهى نداشت . همه اندیشه و عواطفش متوجه تنهایى پدرش بود؛ پدرى تنها در محاصره گرگان درّنده اى كه تشنه خون او بودند و مى خواستندبا ریختن خونش به پسرمرجانه نزدیك شوند. على بن حسین با رجز ذیل در برابر دشمنان ظاهر شد:
((در جنگ ، حقایقى آشكار شد و پس از آن ، صداقتها روشن گشت . به خداوند، پرورگار عرش سوگند! رهایتان نخواهیم كرد تا آنكه شمشیرها را در نیام كنید)).(101)
حقایق جنگ آشكار گشته و اهداف آن براى دو طرف روشن شده بود. امام حسین ( علیه السّلام ) براى از بین بردن فریب اجتماعى و تضمین حقوق محرومان و ستمدیدگان و ایجاد زندگى كریمانه اى براى آنان مى جنگید؛ و امّا ارتش امویان براى بنده كردن مردم و تبدیل جامعه به باغستانى براى امویان تا تلاشهاى آنان را به یغما ببرند و آنان را به هر چه مى خواهند مجبور كنند مى جنگید.
على بن حسین دررجزخوداعلام كردبراى پاسدارى ازاهداف والا و آرمانهاى عظیم ،همچنان خواهدجنگیدتاآنكه دشمن عقب نشیند و شمشیرها را غلاف كند.
فرزند حسین با دلاورى بى مانندى به نبرد پرداخت تا آنكه دویست تن از آنان را به هلاكت رساند(102) و از شدت خسارات و تلفاتى كه ارتش امویان متحمل شده بود، ضجه و فریادشان بلند شد. در این هنگام ، خبیث پست ((مرة بن منقذ عبدى )) گفت : ((گناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزایش ‍ ننشانم )).(103) و به طرف شبیه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نیزه ضربتى به كمرش زد و با شمشیر، سرش را شكافت . على دست در گردن اسب كرد به این پندار كه او را نزد پدرش بازخواهد گرداند تا براى آخرین بار وداع كند، لیكن اسب او را به طرف اردوگاه دشمن برد و آنان على را از همه طرف محاصره كردند و با شمشیرهایشان او را قطعه قطعه كردند تا آنكه انتقام خسارات و تلفات خود را بگیرند.
على صدایش را بلند كرد:
((سلامم بر تو باد اى اباعبداللّه ! اینك این جدم رسول خداست كه مرا با جام خود نوشاند كه پس از آن تشنه نمى شوم ، در حالى كه مى گفت : براى تو نیز جامى ذخیره شده است )).
باد، این كلمات را به پدرش رساند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسیخت ، نیرویش فرو ریخت ، قدرتش را از دست داد. در آستانه مرگ قرار گرفت و شتابان خود را به فرزند رساند، گونه بر گونه اش گذاشت . پیكر پاره پاره فرزند بى حركت بود، امام با صدایى كه پاره هاى قلبش را در خود داشت و چشمانى خونبار مى گفت :
((خداوند قومى را كه تو را كشتند، بكشد، پسرم ! چقدر آنان بر خداوند و هتك حرمت پیامبر، جسارت دارند! پس از تو، خاك بر سر دنیا باد)).(104)
عباس ( علیه السّلام ) در كنار برادرش بود، با قلبى آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصیبتى كه بر سرشان آمده بود. چرا كه پسر برادرش كه یك دنیا فضیلت و افتخار بود به شهادت رسیده بود. چقدر این فاجعه هولناك و چقدر مصیبت دهشتناكى است !
نواده پاك مصطفى ، زینب ( علیها السّلام ) شتابان خود را بر سر پیكر پسر برادر رساند، خود را بر آن انداخت و در حالى كه با اشك خویش شستشویش مى داد، بانگ مویه سر داده بود و مى گفت :
((آه اى پسر برادرم ! آه اى میوه دلم !)).
این صحنه حزن آور در امام تاءثیر كرد، پس شروع كرد به تسلیت گفتن به خواهر، در حالى كه خود امام در حالت احتضار بود و دردمندانه مى گفت :
((پسرم ! پس از تو خاك بر سر دنیا)).
یا اباعبداللّه ! خداوند بر این حوادث دهشتبارى كه صبر را به ستوه آوردند و كوهها را لرزاندند، پاداشت دهد. در راه این دین مبین كه گروهى جنایتكار اموى و مزدورانشان آن را به بازى گرفته بودند، شرنگ به كامت رفت و مصیبتها كشیدى .
شهادت آل عقیل 
رادمردان بزرگوار از آل عقیل براى دفاع از امام مسلمین و جانبازى در راه او تمسخر زنان بر زندگى و تحقیركنندگان بر مرگ ، بپاخاستند. امام شجاعت و شوق آنان را به دفاع از خود دریافت ، پس فرمود:
((پروردگارا! قاتلان آل عقیل را بكش ، اى آل عقیل پایدارى كنید كه وعده گاه شما بهشت است )).(105)
آنان به دشمن زیانهاى جبران ناپذیرى وارد ساخته و چونان شیران شرزه به قلب دشمن زدند و با عزم نیرومند و اراده استوار خود بر تمام بخشهاى سپاه دشمن سر بودند. نُه تن از آن رادمردان پاك و افتخار خاندان نبوى به شهادت رسیدند. شاعر درباره آنان مى گوید:
((اى چشم ! خون ببار و ناله سر ده و اگر مویه مى كنى بر خاندان رسول مویه كن . هفت تن از فرزندان على و نه تن از فرزندان عقیل به شهادت رسیدند)).(106)
ارواح پاك آنان به ملكوت اعلى پیوست و به فردوس برین كه جایگاه پیامبران ، صدّیقان و صالحان است . و چه خوب همراهانى هستند وارد شد.
شهادت فرزندان امام حسن (ع ) 
رادمردان از فرزندان امام حسن ( علیه السّلام ) براى دفاع از عموى خود و یارى او با قلبى خونبار از مصایب حضرت ، بپاخاستند. یكى از این دلاوران ، قاسم بن حسن بود كه مورخان در وصفش گفته اند: چون ماه شب چهارده بود. امام او را تغذیه روحى كرده و پرورش داده بود تا آنكه یكى از نمونه هاى عالى كمال و ادب گشت . قاسم و برادرانش از محنت و مصیبت عمویشان باخبر مى شدند و آرزو مى كردند اى كاش بتوانند ضربات دشمن را با خون و جان خود به تمامى ، دفع كنند. قاسم مى گفت : ((امكان ندارد عمویم كشته شود و من زنده باشم )).(107)
قاسم نزد امام آمد تا اذن جهاد بگیرد. حضرت او را دربرگرفت در حالى كه چشمانش اشكبار بود ولى اجازه نداد به میدان رود، جز آنكه قاسم همچنان پافشارى مى كرد و دست و پاى امام را مى بوسید تا اجازه او را دریافت كند. پس ‍ حضرت اذن داد و آن پیشاهنگ فتوت اسلامى ، راه رزمگاه را پیش گرفت و براى تحقیر آن درندگان ، زره بر تن نكرد. سرها را درو مى كرد و گُردان را به خاك مى انداخت ، گویى مرگ مطیع اراده اش بود. در حین جنگ ، بند نعلینش كه از آن لشكر باارزشتر بود كنده شد. زاده نبوت ، نپسندید كه یكى از پاهایش ‍ بدون نعلین باشد، پس ، از حركت باز ایستاد و به بستن بند آن پرداخت و این حركت در حقیقت تحقیر آنان بود. سگى از سگان آن لشكر به نام ((عمرو بن سعد ازدى )) این فرصت را غنیمت شمرد و گفت :((به خدا بر او خواهم تاخت )). ((حمید بن مسلم )) بر او خرده گرفت و گفت :
((پناه بر خدا! از این كار چه نتیجه اى خواهى برد؟! این قوم كه هیچ یك از آنان را باقى نخواهند گذاشت ، براى او كافیست و نیازى به تو نیست )).
لیكن آن پلید توجهى به گفته اش نكرد و پیش تاخت و با شمشیر ضربتى بر سر او زد. قاسم چون ستاره اى به خاك افتاد و در خون سرخش غوطه زد و با صداى بلندى فریاد زد:
((اى عمو! مرا دریاب !)).
مرگ از این صدا براى امام سبكتر بود، بند دلش از هم گسیخت و از اندوه و حسرت جانش به پرواز درآمد و به سرعت به طرف پسر برادرش رفت ، پس ‍ قصد قاتل او كرد و با شمشیر ضربتى به او زد. عمرو دستش را بالا آورد و شمشیر آن را از آرنج قطع كرد و خودش به زمین افتاد. سپاهیان اهل كوفه براى نجات او پیش تاختند ولى آن پست فطرت ، زیر سم ستوران به هلاكت رسید. سپس امام متوجه فرزند برادر گشت و او را غرق در بوسه كرد. قاسم چون كبوترى سربریده دست و پا مى زد و امام قلبش فشرده مى شد و با جگرى سوخته مى گفت : ((از رحمت خدا دور باشند قومى كه تو را كشتند! خونخواه تو در روز قیامت جدت خواهد بود. به خدا بر عمویت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد، لیكن به تو سودى نبخشد. این روزى است كه خونخواه آن بسیار و یار آن كم است )).(108)
امام پسر برادرش را بر دستانش بلند كرد. قاسم همچنان دست و پا مى زد.(109) تا آنكه در آغوش امام جان باخت . حضرت او را آورد و پهلوى پسرش على اكبر و دیگر شهداى گرانقدر خاندان نبوت گذاشت ، به آنان خیره شد، قلبش به درد آمد و علیه خونریزان جنایتكارى كه خون خاندان پیامبرشان را مباح كرده بودند، دست به دعا برداشت :
((پروردگارا! همه را به شمار آور، كسى از آنان را فرومگذار و آنان را هرگز نیامرز. اى عموزادگانم ! پایدارى كنید؛ اى اهل بیتم ! پایدارى كنید. پس از امروز، هرگز روى خوارى را نخواهید دید)).(110)
پس از آن ، عون بن عبداللّه بن جعفر و محمد بن عبداللّه بن جعفر كه مادرشان بانوى بزرگوار نواده پیامبر اكرم زینب كبرى بود براى دفاع از امام و ریحانه رسول خدا بپاخاستند و به شرف شهادت نایل شدند. پس از آنان از خاندان نبوت جز برادران امام و در راءسشان عباس ، كسى باقى نماند. عباس در كنار برادر به عنوان نیرویى بازدارنده عمل مى كرد و ایشان را از هر حمله و تجاوزى حفظ مى نمود و شریك تمامى دردها و رنجهاى برادر بود.

 

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:43
دعا و زیارت

 

next page

fehrest page

back page

 

فصل ششم : با نهضت حسینى 
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) با نهضت بزرگ اسلامى كه برادرش سرورآزادگان و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) آغاز كرد، همگام و همراه شد؛ نهضت عظیمى كه از بزرگترین نهضتهاى جهانى و پرثمرترین آنها براى ملتهاى روى زمین به شمار مى رود. این نهضت ، سیر تاریخ را دگرگون كرد، همه عالم را تكان داد، انسان مسلمان را آزاد نمود و گروههاى ملى مسلمان را به سرپیچى از حكومت ظلم و ظالم ستیزى ، برانگیخت .
قمر بنى هاشم و افتخار عدنان در این نهضت ، فعالانه شركت كرد و نقشى مثبت ایفا نمود، در تمام مراحل آن با برادرش حسین ( علیه السّلام ) همكارى كرد، تمام اهداف و خواسته هاى رحیمانه و خیرخواهانه اش را براى محرومان و ستمدیدگان ، دانست و به آنها ایمان آورد.
عباس ، برجسته ترین عضو این نهضت درخشان بود. مطیعانه ملازمت برادر را پى گرفت ، خواسته هاى او را برآورد، بازوى توانمند او گشت ، به گفته اش ‍ ایمان آورد، مواضع و آرمانهایش را تصدیق كرد و در سیر جاودانه اش از مدینه به مكه و سپس به سرزمین كرامت و شهادت ، از برادر جدا نشد. در هر موقف و موضعى از نهضت امام حسین ( علیه السّلام ) عباس همراه و شریك او بود.
در اینجا به اختصار از برخى فصلهاى تاریخى این نهضت بزرگ كه عباس ‍ چهره برجسته آن بود، سخن مى گوییم .
حسین (ع ) بیعت نمى كند 
امام حسین ( علیه السّلام ) رسماً از بیعت كردن با یزید سر باز زد و آن هنگامى بود كه حاكم مدینه ((ولید بن عقبه )) حضرت را شبانه فراخواند. حضرت كه خواسته ولید را مى دانست بازوى توانمندش ، عباس و دیگر جوانان بنى هاشم را براى حمایت خود فراخواند و از آنان خواست بر در خانه ولید بایستند و همینكه صداى حضرت بلند شد، براى نجات حضرت ، داخل خانه شوند. امام وارد خانه ولید شد و مورد استقبال گرم او قرار گرفت . پس از آن ، ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد و گفت كه یزید بیعت اهل مدینه عموماً و بیعت امام را خصوصاً خواستار شده است . امام تا صبح و تا آنكه مردم جمع شوند مهلت خواست . حضرت مى خواست در برابر آنان مخالفت كامل خود را با خلافت یزید اعلام كند و آنان را به سرپیچى از حكومت و قیام علیه آن دعوت كند. ((مروان بن حكم )) كه از سران منافقین و پایه هاى باطل بود، حضور داشت و براى آتش افروزى و فتنه انگیزى از جا جهید و بر ولید بانگ زد:
((اگر حسین اینك بدون بیعت از تو جدا شود، دیگر به چنین فرصتى دست نخواهى یافت ، مگر پس از كشته هاى بسیار میان شما، او را باز دار و بیعت بگیر و اگر مخالفت كرد، گردن او را بزن ...)).
نگهبان حرم نبوت ، امام حسین با تحقیر در چهره مروان خیره شد و فرمود:
((اى پسر زرقاء! آیا تو مرا مى كشى یا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و خوار شدى ...)).
سپس پدر آزادگان متوجه ولید گشت و عزم و تصمیم خود مبنى بر عدم بیعت با یزید را چنین اعلام كرد:
((اى امیر! ما اهل بیت نبوت ، معدن رسالت ، محل آمد و رفت ملائكه و جایگاه رحمت هستیم . خداوند نبوت را با ما آغاز كرد و با ما ختم كرد. اما یزید، مردى فاسق ، مى خواره ، كشنده نفس به ناروا و متجاهر به فسق است . كسى چون من با مثل او بیعت نمى كند؛ به زودى خواهیم دید و خواهید دید كه كدام یك از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم ...)).(54)
امام در دارالاماره و دژ قدرت حاكم ، بدون توجهى به آنان ، عدم بیعت خود را با یزید اعلام كرد. حضرت خود را آماده كرده بود تا براى رهایى مسلمانان از حكومت جبار و تروریستى یزید كه خوار كردن آنان را هدف خود كرده و واداشتن آنان را به آنچه نمى پسندند، وجهه نظر خود قرار داده بود، جانبازى و فداكارى كند.
امام به فسق و بى دینى یزید، دانا بود و اگر حكومت او را امضا مى كرد، مسلمانان را به ذلت بندگى دچارمى ساخت واعتقادات اسلامى را در درّه هاى عمیق گمراهى نهان مى كرد، لیكن حضرت سلام اللّه علیه در برابر طوفانها ایستاد، بر زندگى تمسخر زده ، به مرگ خندید و براى مسلمانان ، عزتى استوار و كرامتى والا به ارمغان گذاشت و پرچم توحید را در آسمان جهان به اهتزاز درآورد.
به سوى مكّه 
سرور آزادگان تصمیم گرفت مدینه را ترك كند و به سوى مكه برود و آنجا را پایگاهى براى گسترش دعوت و تبیین اهداف نهضت خود قرار دهد و مسلمانان را به قیام علیه حكومت اموى كه جاهلیت را با تمام ابعاد پلید خود مجسم كرده بود، برانگیزد.
حضرت قبل از حركت نزد قبر جدش پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) رفت و با صدایى اندوهباردرحالیكه بار مشكلات و بحرانها را بر دوش مبارك داشت ، به گفتگو با روح مطهر ایشان پرداخت و از فتنه هاى روزگار شكایت كرد. سپس براى آخرین دیدار نزد قبر مادر بزرگوار و برادرش امام حسن رفت و با آنان وداع كرد.
اینك كاروان حسینى با تمام افراد خانواده رهسپار مكه شده اند تا به خانه خدا كه باید براى همگان جاى امن باشد، پناهنده شوند. ابوالفضل سرپرستى تمام كارهاى امام و خاندان او را به عهده دارد و نیك از پس آنها برمى آید. عباس در كنار برادر، پرچم را به اهتزاز درآورده است و مصمم ، پیش مى رود. امام جاده عمومى را پیش گرفت ، یكى از همراهان به حضرت پیشنهاد نمود مانند ((ابن زبیر)) از بیراهه حركت كند و بدین ترتیب از تعقیب نیروهاى دولتى در امان ماند، لیكن حضرت با شجاعت و اعتماد به نفس پاسخ داد:
((به خدا سوگند! این راه را همچنان ادامه مى دهم ، تا آنكه خانه هاى مكه را ببینم ، تا خداوند در این باب آنچه را اراده كند و مرضىّ اوست ، انجام دهد...)).
كاروان امام ، شب جمعه سوم شعبان به مكه رسید و در خانه ((عباس بن عبدالمطلب )) فرود آمد. اهل مكه استقبال گرمى از حضرت به عمل آوردند و صبح و شام براى به دست آوردن احكام دین خود و احادیث پیامبرشان به دیدار حضرت مى شتافتند. حُجاج و دیگر زایران بیت اللّه از همه نقاط نیز براى زیارت امام نزد ایشان مى رفتند. حضرت براى نشر آگاهى دینى و سیاسى در میان بازدیدكنندگان خود چه مكّى و چه غیر آن لحظه اى فروگذار نمى كرد و آنان را به قیام علیه حكومت اموى كه قصد به بندكشیدن و خوار كردن آنان را داشت ، دعوت مى كرد.
هراس حاكم مكّه 
قدرت محلى در مكه از آمدن امام به آنجا و تبدیل شهر به مركزى براى دعوت و اعلام نهضت خود، هراسان شد. حاكم مكه ((عمرو بن سعید اشدق )) طاغوتى كه خود شاهد ازدحام مسلمانان به گرد امام بود و گفته هاى آنان مبنى بر اولویت امام به خلافت و ناشایستگى خاندان ابوسفیان كه حرمتى براى خداوند قایل نبودند، مشاهده مى كرد شتابان نزد حضرت رفت و خشمگین گفت :
((چرا به بیت الحرام آمده اى ؟)).
گویى خانه خدا ملك بنى امیه است و نه متعلق به همه مسلمانان ! حضرت با آرامش و اعتماد به نفس ، پاسخ داد:
((من به خداوند و این خانه پناهنده شده ام )). آن طاغوت هم فوراً نامه اى به اربابش یزید نوشت و او را در جریان آمدن امام به مكه ، رفت و آمد مردم با ایشان و تجمع آنان به دور حضرت ، قرار داد و گوشزد كرد كه این مساءله خطرى جدّى براى حكومت یزید، دربردارد.
هنگامى كه یزید، نامه ((اشدق )) را خواند، به شدت هراسان شد و یادداشتى براى ((ابن عباس )) فرستاد و در آن ، حضرت امام حسین را به سبب تحركش ‍ تهدید كرد و از ابن عباس خواست براى بهبود امور و بازداشتن امام از ستیز با یزید، دخالت كند. ابن عباس در پاسخ ، نامه اى به یزید نوشت و در آن یزید را به عدم تعرض به امام نصیحت كرد و توضیح داد كه امام براى رهایى از قدرت محلى مدینه و عدم رعایت مكانت و مقام حضرت ، توسط آنان به مكه هجرت كرده است .
امام در مكه توقف كرد، مردم همچنان به دیدار حضرت مى رفتند و از ایشان مى خواستند تا علیه امویان قیام كند.
نیروهاى امنیّتى ، به شدت مراقب حضرت بودند، تمام تحركات و فعالیتهاى سیاسى ایشان را ثبت مى كردند، آنچه را میان ایشان و دیدار كنندگان مى گذشت ، مى نگاشتند و همه را براى یزید به دمشق مى فرستادند تا در جریان امور قرار گیرد.
تحرّك شیعیان كوفه 
خبر هلاكت معاویه ، شیعیان كوفه را خشنود كرد و آنان شادمانى خود را از این واقعه ابراز كردند و كنفرانسى مردمى در خانه بزرگترین رهبر خود، ((سلیمان بن صرد خزاعى ))، تشكیل دادند و در آن با ایراد خطابه هاى حماسى به تفصیل ، رنج و محنت خود را در ایام حكومت معاویه برشمردند و متفقاً تصمیم گرفتند با امام حسین بیعت كرده و بیعت با یزید را رد كنند.
فوراً هیاءتى كه یكى از افراد آن ((عبداللّه بجلى )) بود، برگزیدند تا نزد امام رفته ایشان را به آمدن به كوفه و تشكیل حكومت در آن شهر تشویق كنند. آنان مى خواستند كه امام با حكومت خود، امنیت ، كرامت و آسایش از دست رفته شان در حكومت اموى را به آنان بازگرداند و شهرشان را همانطور كه در زمان امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بود به پایتخت دولت اسلامى بدل كند.
هیاءت نمایندگى به سرعت به مكه رفته و شتابان به حضور امام ( علیه السّلام ) شرفیاب شده و خواسته هاى اهل كوفه را عرضه كرد ومصرّانه از حضرت درخواست نمود براى آمدن به كوفه بشتابد.
نامه هاى كوفیان 
اهل كوفه به هیاءتى كه نزد امام فرستاده بودند، اكتفا نكردند، بلكه با ارسال هزاران نامه بر عزم خود نسبت به یارى امام تاءكید نموده و اعلام داشتند كه در كنار ایشان خواهند ایستاد و با جان و مال خود از حضرت دفاع خواهند كرد و مجدداً از حضرت خواستند براى آمدن به كوفه بشتابد تا حكومت اسلامى و قرآنى كه نهایت آرزوى آنان است ، تشكیل دهد. همچنین حضرت را در برابر خداوند اگر خواسته آنان را اجابت نكند مسؤ ول دانستند.
امام ( علیه السّلام ) دید كه حجت شرعى قائم شده و بر ایشان است كه پاسخ مثبتى به آنان دهد.
فرستادن مسلم به كوفه 
هنگامى كه تعداد هیاءتها و نامه هاى تشویق آمیز كوفیان براى آمدن حضرت به شهرشان ، بسیار شد، ایشان ناگزیر از پذیرفتن خواسته شان گشت . پس ‍ حضرت ، فرد ثقه و مورد اعتماد و بزرگ خانواده و پسر عم خود، ((مسلم بن عقیل )) را كه در فضیلت و تقوا نمونه بود به نمایندگى خود به سوى كوفه فرستاد. ماءموریت مسلم ، مشخص و محدود بود، ایشان موظف بود كوفیان و خواسته آنان را ارزیابى كند و بنگرد كه آیا راست مى گویند و حقیقتاً خواستار حكومت امام هستند، تا در آن صورت امام راه شهر آنان را پیش بگیرد و در آنجا حكومت قرآن را برقرار سازد.
((مسلم )) به سرعت و بى درنگ به سوى كوفه حركت كرد و در خانه یكى از رهبران و رزم آوران شیعه ؛ یعنى ((مختار بن ابى عبیده ثقفى )) كه از آگاهى و بصیرتى تام در امور سیاسى و مسایل روانى و اجتماعى برخوردار بود و شجاعتى بسزا داشت ، فرود آمد. مختار درهاى خانه اش را بر مسلم گشود و آنجا به مركز سفارت حسینى بدل گشت .
شیعیان كه خبر ورود مسلم را دریافت كردند، نزد حضرت رفتند و به گرمى به ایشان خوشامد گفتند و انواع احترامات لازم را تقدیم داشتند و پشتیبانى خود را از ایشان اعلام كردند. آنان به گرد مسلم حلقه زدند و خواستار آن شدند تا با او به عنوان نماینده امام حسین ( علیه السّلام ) بیعت كنند.
مسلم خواسته آنان را پذیرفت و دفترى براى ثبت اسامى بیعت كنندگان تعیین كرد. در مدت كمى بیش از هجده هزار تن با حضرت به نیابت از امام ، بیعت كردند. تعداد بیعت كنندگان روز به روز افزایش مى یافت و با اصرار، از حضرت مسلم مى خواستند تا با امام مكاتبه كند و از ایشان بخواهد به سرعت بسوى كوفه بیاید و رهبرى امت را عهده دار شود.
ناگفته نماند كه قدرت محلى كوفه از تمامى رویدادهاى شهر و تحرك شیعیان باخبر بود، لیكن موضع بى طرفانه اتخاذ نموده و از هرگونه واكنشى علیه آنان خوددارى كرده بود.
علت این بى تفاوتى آن بود كه حاكم كوفه ، ((نعمان بن بشیر انصارى )) از ((یزید)) كه موضعى ضد انصار داشت ، روگردان بود. علاوه بر آن ، دختر نعمان ، همسر مختار میزبان و همگام مسلم به شمار مى رفت .
طبیعى بود كه مزدوران و وابستگان اموى ، موضع ملایمت آمیز و سهل انگارانه نعمان در قبال كوفه را نپسندند، آنان با دمشق تماس گرفتند، یزید را از مواضع نعمان آگاه كردند، بركنارى او را خواستار شدند و به جاى او تعیین حاكمى دوراندیش را كه بتواند قیام را سركوب كند و مردم را به زیر یوغ حكومت یزید بكشد، درخواست كردند. یزید از دریافت این اخبار هراسان شد و مشاور مخصوص خود، ((سرجون )) را كه دیپلماتى كارآزموده و مجرّب بود، فرا خواند و قضایا را با او در میان گذاشت . سپس از او خواست كسى را كه بتواند اوضاع انفجارآمیز كوفه را كنترل كند، به او معرفى كند. سرجون نیز ((عبیداللّه بن زیاد)) را كه در خونریزى و تهى بودن از هر خصلت انسانى چون پدرش بود، براى امارت كوفه مناسب دانست .
عبیداللّه در آن زمان حاكم بصره بود. یزید طى حكمى علاوه بر ولایت بصره ، امارت كوفه را نیز به ابن زیاد واگذار كرد و بدین گونه تمام عراق تحت سیطره او قرار گرفت . ابن زیاد دستورات اكیدى براى رسیدن فورى به كوفه صادر كرد تا بتواند قیام را سركوب كند و مسلم را از پاى درآورد.
سفر ابن زیاد به كوفه 
همینكه ابن زیاد حكم امارت كوفه را دریافت ، به سرعت راه آن دیار را پیش گرفت و براى سبقت گرفتن از امام حسین در رسیدن به كوفه بدون كمترین درنگى تا نزدیكیهاى آن شهر تاخت . در آنجا براى آنكه به كوفیان وانمود كند كه امام حسین است ، لباسهاى خود را تغییر داد و لباس یمنى پوشید و عمامه اى سیاه بر سر گذاشت . این نیرنگ ، مؤ ثّر واقع شد و مردم به استقبال او شتافتند در حالى كه بانگ ((زنده باد)) سر مى دادند. ابن زیاد به شدت نگران شد، از ترس ‍ آنكه مبادا رازش آشكار شود و به قتل برسد، بر سرعت خود افزود تا به دارالاماره رسید. در آنجا درها را بسته دید، در را به صدا درآورد. نعمان از فراز دیوار آشكار شد و به گمان آنكه امام حسین پشت در است ، با ملایمت گفت :
((یابن رسول اللّه ! من امانتم را به تو تحویل نخواهم داد، علاقه اى هم به جنگ با تو ندارم )).
پسر مرجانه بر او بانگ زد: ((در را باز كن كه مى خواهم باز نكنى ! شبت دراز باد!)).
یكى از كسانى كه در پس او بود، او را شناخت و بر مردم بانگ زد: ((به خداوند كعبه ! او پسر مرجانه است )).
این سخن چون صاعقه براى آنان بود. همه آنان در حالى كه از هراس و ترس ، وجودشان پر شده بود، به طرف خانه هاى خود شتافتند. آن طاغوت وارد قصر شد، بر اموال و تسلیحات دست گذاشت و مزدوران اموى چون ((عمر بن سعد، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث )) و دیگر سران كوفه ، دور او را گرفتند و پس از بیان قیام و معرفى اعضاى برجسته آن ، به طرح نقشه هاى هولناك براى سركوب آن پرداختند.
فرداى آن روز، پسر مرجانه مردم را در مسجد اعظم شهر جمع كرد، آنان را از امارت خود بر كوفه آگاه كرد، مطیعان را به پاداش ، وعده داد و عاصیان را به كیفرهاى سخت ، تهدید كرد. سپس دست به گستردن وحشت و ترس میان مردم زد؛ گروهى را بازداشت كرد و بدون كمترین تحقیقى دستور اعدام آنان را صادر كرد و زندانها را از بازداشت شدگان پر كرد و از این وسیله براى تسلط بر شهر استفاده نمود.
هنگامى كه مسلم از آمدن ابن زیاد به كوفه و اعمال وحشیانه او با خبر شد، از خانه مختار به خانه بزرگ كوفیان و سرور مطاع آنان ، سردار بزرگ ، ((هانى بن عروة )) كه به دوستى اهل بیت مشهور بود منتقل شد.
((هانى )) به گرمى از ((مسلم )) استقبال كرد و درهاى خانه را بر شیعیان او گشود و در زمینه تصمیماتى كه براى استوارى و پشتیبانى نهضت و ستیز با دشمنان آن اتخاذ مى شد، همكارى كرد.
برنامه هاى هولناك  
پسر مرجانه با طرح و اجراى برنامه هایى در زمینه هاى سیاسى ، پیروز شد و اوضاع شهر را كنترل كرد. كوفه پس از آنكه در اختیار مسلم بود، یكسره تغییر جهت داد و به طرف ابن زیاد روى آورد. از جمله طرحهاى اجرا شده ابن زیاد، موارد ذیل را مى توان نام برد:
1 شناسایى مسلم (ع ):
نخستین برنامه پسر مرجانه ، شناسایى فعالیتهاى سیاسى مسلم ، دستیابى به نقاط قوت و ضعف نهضت و آنچه در اطراف حضرت مى گذشت بود. براى انجام این ماءموریت ، ((معقل )) غلام ابن زیاد كه فردى زیرك ، باهوش و آگاه به سیاست نیرنگ بود، برگزیده شد. پسر مرجانه به او سه هزار درهم داده و دستور داد با اعضاى نهضت تماس بگیرد و خود را از موالى كه اكثر آنان به دوستى اهل بیت شهرت داشتند معرفى كند و بگوید كه بر اثر شنیدن خبر آمدن نماینده حسین ( علیه السّلام ) به كوفه براى گرفتن بیعت ، به این شهر پاگذاشته است و همراه خود پولى دارد كه مى خواهد آن را در اختیار مسلم بگذارد تا از آن براى پیروز شدن بر دشمن سود جوید.
((معقل )) در پى اجراى ماءموریت خود به راه افتاد و به كنكاش از كسى كه سفیر حسین را بشناسد، پرداخت . ((مسلم بن عوسجه )) را كه از بزرگان شیعه و از رهبران برجسته نهضت بود، به او معرفى كردند. معقل نزد او رفت و به دروغ ، خود را از محبان اهل بیت وانمود كرد و فریبكارانه عطش خود را براى دیدار سفیر امام ، مسلم ، نشان داد.
ابن عوسجه فریب سخنان معقل و شیفتگى دروغین او براى دیدن نماینده حسین را خورد و او را نزد مسلم بن عقیل برد. معقل با مسلم بیعت كرد، پولها را به او داد و از آن پس ، به رفت و آمد نزد ایشان پرداخت .
طبق گفته مورخان ، معقل زودتر از همه نزد مسلم مى آمد و دیرتر از همه خارج مى شد و بدین ترتیب به تمام مسایل و امور نهضت واقف شد؛ اعضا و طرفداران پرحرارت آن را شناخت ، از رویدادها با خبر گردید و تمام دیده و شنیده هاى خود را كلمه به كلمه به ابن زیاد منتقل كرد. این چنین بود كه پسر مرجانه از تمام مسایل مطلع گشت و چیزى بر او پوشیده نماند.
2 بازداشت هانى :
ابن زیاد دست به خطرناكترین عملیاتى زد كه پیروزى او را در اجراى طرحهایش ، تضمین كرد؛ دستور داد ((هانى بن عروه )) بزرگ كوفه و تنها رهبر قبایل ((مذحج )) را كه اكثریت قاطع ساكنین كوفه را تشكیل مى دادند دستگیر كنند. این حركت ، موجى از وحشت و هراس را در كوفیان ایجاد كرد و ضربه سخت و ویرانگرى به نهضت زد. ترس و خودباختگى بر یاران مسلم حاكم شد و آنان دچار شكست روحى شدیدى شدند.
به هر حال ، هنگامى كه هانى را نزد ابن زیاد آوردند، پسر مرجانه با خشونت و ددمنشى از او خواست فوراً مسلم ، میهمان خود را تسلیم كند.
هانى ، بودن مسلم در خانه اش را منكر شد؛ زیرا این مساءله در نهایت پنهانكارى و خفا بود. ابن زیاد دستور داد جاسوسش معقل را حاضر كنند و همین كه هانى او را دید، وارفت و سرش را به زیر انداخت ، لیكن به سرعت ، دلیرى او بر وضعیت مجلس ، پرتو افكند و چون شیرى شرزه غرید و ابن زیاد را مسخره كرد و او را تمرد نمود و از تحویل دادن میهمان بزرگوارش به شدت خوددارى كرد؛ زیرا با این كار، خوارى و ننگى براى خود ثبت مى كرد. آن طاغوت بر او شورید و بانگ زد و سپس به غلام خود ((مهران )) دستور داد تا او را نزدیك بیاورد، پس با عصاى خود به صورت مباركش زد تا آنكه بینى هانى را شكست ، گونه هاى او را پاره كرد و خون بر محاسن و لباسهایش سرازیر شد و این كار را آنقدر ادامه داد تا آنكه عصایش شكست و پس از آن دستور داد هانى را در یكى از اتاقهاى قصر زندانى كنند.
3 قیام مذحج :
همینكه خبر بازداشت هانى منتشر شد، قبایل مذحج به طرف قصر حكومتى سرازیر شدند. رهبرى آنان را فرصت طلب پست ، ((عمرو بن الحجّاج )) كه از وابستگان و حقیرترین مزدوران اموى بود، به عهده داشت . هنگامى كه به قصر رسیدند، عمرو با صداى بلندى كه ابن زیاد بشنود فریاد زد:
((من عمرو بن الحجّاج هستم و اینان سواران و بزرگان مذحج هستند، نه از پیمان طاعت خارج شده ایم و نه از جماعت جدا گشته ایم ...)).
در این سخنان اثرى از خشونت و درخواست آزادى هانى نبود، بلكه سراپا ذلت و نرمش در برابر قدرت و پشتیبانى ابن زباد بود؛ لذا ابن زیاد اهمیتى بدان نداد و به شریح قاضى كه از وعاظ السلاطین و پایه هاى حكومت اموى بود دستور داد، نزد هانى برود و سپس در برابر مذحجیان ظاهر شود و زنده بودن و سلامتى او را خبر دهد و دستور او را مبنى بر رفتن قبایل مذحج به خانه هایشان به آنان ابلاغ كند. شریح نیز نزد هانى رفت و همینكه هانى او را دید دادخواهانه فریاد زد:
((مسلمانان ! به دادم برسید. آیا عشیره ام هلاك شده اند؟ متدینین كجا هستند؟ اهل كوفه كجا هستند؟ آیا مرا با دشمنان خود تنها مى گذارند؟!...)).
سپس در حالى كه صداى افراد خاندان خود را شنیده بود، متوجه شریح شد و به او گفت :
((اى شریح ! گمان كنم این صداهاى مذحج و مسلمانان هواخواه من باشد. اگر ده تن بر من وارد شوند، مرا نجات خواهند داد...)).
شریح كه آخرت و وجدان خود را به پسر مرجانه فروخته بود، خارج شد و به مذحجیان گفت :
((یار شما را دیدم ، او زنده مى باشد و كشته نشده است )). عمرو بن الحجّاج مزدور و نوكر امویان ، فوراً در پاسخ ، با صداى بلندى كه مذحجیان بشنوند، گفت :
((اگر كشته نشده است ، پس الحمدللّه )).
قبایل مذحج با خوارى و خیانت عقب نشستند گویى از زندان ، آزاد شده باشند و پراكنده شدند.
به تحقیق شكست و عقب نشینى سریع مذحجیان بر اثر زد و بند مخفیانه ، میان رهبران آنان با پسر مرجانه براى از پادرآوردن هانى بود. و اگر چنین نبود، آنان به زندان حمله مى كردند و او را آزاد مى ساختند. مذحجیان در اوج قدرت خود در كوفه ، رهبرى را كه برایشان زحمت كشیده بود، در دست پسر مرجانه تروریست ، به اسارت رها كردند تا هر طور بخواهد او را مقهور و خوار كند. آنان به حقوق خود در برابر رهبرشان وفا نكردند.
4 قیام مسلم (ع ):
همینكه مسلم خبر بازداشت هانى و توهین به این عضو برجسته نهضت را دریافت كرد، تصمیم به آغاز قیام علیه ابن زیاد گرفت . پس به یكى از فرماندهان سپاه خود ((عبداللّه بن حازم )) دستور داد تا یاران خود را كه در خانه ها جمع شده بودند، فرا بخواند. نزدیك به چهار هزار رزمنده و به قولى چهل هزار تن در حالى كه شعار مسلمانان در جنگ بدر ((یا منصور امت ...)) را تكرار مى كردند، نداى حضرت را پاسخ دادند و آماده شدند.
مسلم به آرایش سپاه خود پرداخت ، محبّان و مُخلصان اهل بیت را به فرماندهى بخشهاى سپاه برگزید و با سپاه به طرف دارالاماره پیشروى كرد. ابن زیاد در آن هنگام در مسجد به خطابه پرداخته بود و مخالفان دولت و منكران بیعت یزید را تهدید مى كرد. همینكه خطابه او به پایان رسید، بانگ و فریاد انقلابیون را كه خواستار سقوطش بودند، شنید؛ وحشت زده از ماجرا پرسش ‍ كرد، به او گفتند كه مسلم بن عقیل در راءس جمعیت بسیارى از شیعیان خود به جنگ او مى آید. آن بزدل ، هراسان شد، از ترس ، رنگ خود را باخت ، دنیا بر او تنگ شد و چون سگى لَه لَه زنان به طرف قصر شتافت ؛ زیرا نیروى نظامى حمایت كننده اى در كنارش نبود، بلكه تنها سى تن از نیروى انتظامى و بیست تن از اشراف كوفه كه به مزدورى امویان معروف گشته ، همراه ابن زیاد بودند. بر تعداد سپاهیان مسلم همچنان افزوده مى شد، پرچمها را برافراشته و شمشیرها را بركشیده بودند. طبلهاى جنگ به صدا درآمد و آن طاغوت ، به هلاكت خود یقین كرد؛ زیرا به ركنى استوار پناهنده نشده بود.
5 جنگ اعصاب :
ابن زیاد به نزدیكترین و بهترین وسیله اى كه پیروزى او را تضمین كند، اندیشید و جز جنگ اعصاب و شایعه پراكنى كه به تاءثیر آن بر كوفیان آگاه بود، راهى نیافت ، پس به اشراف و بزرگان كوفه كه به مزدورى او تن داده بودند، دستور داد تا در صفوف سپاه مسلم رخنه كنند و بذر وحشت و هراس را بپراكنند. مزدوران نیز میان سپاه مسلم رفتند و به دروغ پردازى و شایعه پراكنى پرداختند. عمده تبلیغات آنان بر محورهاى ذیل مى گشت :
الف :
تهدید یاران مسلم به سپاه شام و اینكه اگر همچنان به پیروى از مسلم ادامه دهند، سپاه شام از آنان انتقام سختى خواهد گرفت .
ب :
حكومت ، به زودى حقوق آنان را قطع خواهد كرد و آنان را از تمام درآمدهاى اقتصادى شان محروم خواهد ساخت .
ج :
دولت ، آنان را به جنگ شامیان گرفتار خواهد كرد.
د:
امیر، به زودى حكومت نظامى برقرار خواهد كرد و سیاست زیاد بن ابیه را كه نشانه هاى مرگ و ویرانى را با خود دارد، درباره آنان به كار خواهد بست .
این شایعات در میان سپاه مسلم چون توپ صدا كرد، اعصاب آنان را متشنج ساخت ، دلهایشان هراسان و لرزان شد، به شدت ترسیدند و در حالى كه مى گفتند: ((ما را چه كار، به دخالت در امور سلاطین !)) پراكنده شدند. اندك زمانى نگذشته بود كه بخش اعظم آنان گریختند و مسلم با گروه كمى كه مانده بودند، راه مسجد اعظم را در پیش گرفت تا نماز مغرب و عشا را بخواند. باقیمانده سپاه نیز كه وباى ترس آنان را از پا انداخته و دلهایشان پریشان بود، میان نماز، حضرت را تنها گذاشته و فرار كردند و حتى یك تن ، باقى نماند تا به ایشان راه را نشان دهد و یا به ایشان پناه دهد.
كوفیان با این كار، لباس ننگ و عار را به تن نموده و ثابت كردند كه محبت آنان نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) احساسى زودگذر و در اعماق وجود آنان نفوذ نكرده و آنان پایبند پیمان و وفا نیستند.
مسلم ، افتخار بنى هاشم در كویهاى كوفه سرگردان شد و به دنبال خانه اى بود تا باقى مانده شب را در آن به سر برد، لیكن جایى نیافت . شهر از رهگذر تهى شده بود. گویى مقرّرات منع رفت و آمد برقرار شده بود. كوفیان درها را بر خود بسته بودند. مبادا جاسوسان ابن زیاد و نیروهاى امنیتى ، آنان را بشناسند و بدانند كه همراه مسلم بوده اند و در نتیجه ، آنان را بازداشت و شكنجه كنند.
6 در سراى طوعه :
پسر عقیل حیران بود و نمى دانست به كجا پناه ببرد. امواج غم و اندوه او را فراگرفته بود و قلبش از شدت طوفان درد، در آستانه انفجار قرار داشت . دریافت كه در شهر، مردى شریف كه او را حمایت و از او پذیرایى كند، یافت نمى شود. سرگردان ، كوچه ها را پشت سر مى گذاشت ، تا آنكه به بانوى بزرگوارى به نام ((طوعه )) رسید كه در انسانیت ، شرافت و نجابت سرامد همه شهر بود.
طوعه ، بر در خانه ، به انتظار آمدن پسرش ایستاده بود و از حوادث آن روز بر او بیمناك بود. همینكه مسلم او را دید به سویش رفت و بر او سلام كرد طوعه پاسخ داد. مسلم ایستاد، طوعه به سرعت پرسید:
((چه مى خواهى ؟!
كمى آب مى خواهم .
طوعه به درون خانه شتافت و با آب بازگشت . مسلم آب را نوشید و سپس نشست ، طوعه به ایشان شك كرد و پرسید:
آیا آب نخوردى ؟!
چرا...
پس به سوى خانواده ات راه بیفت كه نشستن تو شك برانگیز است )).
مسلم ساكت ماند. طوعه بار دیگر سخن خود را تكرار كرد و از او خواست آنجا را ترك كند، باز مسلم ساكت ماند. طوعه كه هراسان شده بود بر او بانگ زد:
((پناه بر خدا! من راضى نیستم بر در خانه من بنشینى )).
همینكه طوعه نشستن بر در خانه را بر مسلم حرام كرد، حضرت برخاست و با صدایى آرام و اندوه بار گفت :
((در این شهر، خانه و بستگانى ندارم . آیا خواهان نیكوكارى هستى ، امشب از من پذیرایى كنى ؟ چه بسا پس از این ، عمل تو را جبران كنم ...)).
زن دانست كه این مرد، غریب است و داراى مكانت و منزلت بالا. و اگر در حق او نیكى كند، در آینده جبران خواهد كرد. پس از او پرسید:
((اى بنده خدا، قضیه چیست ؟)).
مسلم با چشمانى اشكبار، گفت :
((من مسلم بن عقیل هستم ، این قوم به من دروغ گفتند و فریبم دادند...)).
آن بانو خود را باخت و با دهشت و بزرگداشت پرسید:
((تو مسلم بن عقیل هستى ؟!)).
((آرى ...)).
آن بانو با فروتنى به میهمان بزرگوارش اجازه داد تا به خانه درآید و بدین گونه شرافت و بزرگى را از آن خود كرد.
طوعه با بزرگداشت ، برگزیده بنى هاشم ، سفیر ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) را پناه داد و مسؤ ولیت پناه دادن به او را در قبال ابن زیاد به دوش گرفت .
طوعه ، مسلم را به اتاقى جز آنكه در آن مى زیست ، راهنمایى كرد و روشنایى و غذا براى ایشان آورد. حضرت از خوردن غذا امتناع كرد. رنج و اندوه ، قلب ایشان را پاره پاره نموده و به فاجعه اى كه انتظارش را داشت ، یقین پیدا كرده بود، به حوادثى كه به سراغش خواهد آمد، مى اندیشید و در فكر امام حسین (كه از او خواسته بود به كوفه بیاید،) غوطه ور بود؛ كوفیان با امام همان خواهند كرد كه با مسلم ...
اندك زمانى نگذشت كه ((بلال )) پسر طوعه وارد شد و دید كه مادرش به اتاقى كه مسلم در آن بود، براى خدمت كردن ، زیاد رفت و آمد مى كند. شگفت زده از مادر علت رفت و آمدش را به آنجا پرسش كرد، اما مادر از پاسخ دادن خوددارى نمود و پس از آنكه بلال بر سؤ الش پافشارى كرد، مادر با گرفتن سوگند و پیمان از پسر، براى راز نگهدارى ، ماجرا را به او گفت . آن پست فطرت از خوشحالى در پوست نمى گنجید و تمام شب را بیدار ماند تا بامداد، شتابان ، جایگاه مسلم را به حكومت نشان دهد و بدین وسیله به ابن زیاد تقرب جوید و جایزه اى دریافت كند.
این پلید، تمام عرفها، اخلاق و سنتهاى عربى در باب میهمان نوازى و دور داشتن هر گزندى از او را كه حتى در عصر جاهلیت حاكم بود زیر پا گذاشت و با حركت خود نشان داد از هر ارزش انسانى به دور است ؛ نه تنها او، كه اكثریت آن جامعه ، ارزشهاى انسانى را زیر پا، لگدمال كرده بودند.
به هر حال ، زاده هاشم و سفیر حسین آن شب را با اندوه ، اضطراب و تنش ‍ به سر برد. ایشان اكثر شب را به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود. یقین داشت كه آن شب آخرین شب زندگى اوست . در آن شب لحظه اى خواب او را درربود، در خواب ، عمّ خود امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) را دید كه به او خبر داد خیلى زود به پدر و عمویش ملحق خواهد شد؛ آنجا بود كه مسلم یقین كرد كه اجل حتمى ، نزدیك شده است .
7 نشان دادن جایگاه مسلم (ع ):
همینكه سپیده دمید، بلال با حالتى آشفته كه جلب توجه مى كرد، به سوى ((دارالامارة )) رهسپار شد تا جاى مسلم را نشان دهد. در آنجا نزد ((عبدالرحمن بن محمد بن اشعث )) رفت ؛ عبدالرحمن ، متعلق به خاندان فرصت طلبى بود كه شرف و نیكى را سه طلاقه كرده بودند. بلال ماجرا را با وى در میان گذاشت . عبدالرحمن از او خواست ساكت بماند تا دیگرى خبر را نزد ابن زیاد نبرد و جایزه را به خود اختصاص ندهد و خودش به سرعت نزد پدرش رفت و خبر بزرگ را به او داد. چهره محمد از خوشحالى برق زد و نشانه هاى خرسندى بر آن ظاهر شد. ابن زیاد به زیركى دریافت كه باید خبر مهمى كه مربوط به حكومت است او را چنین خوشحال كرده باشد، پس سؤ ال كرد:
((عبدالرحمن به تو چه گفت ؟)).
محمد سر از پا نشناخته پاسخ داد:
((امیر پاینده باد! مژده بزرگ ...)).
چه هست ؟ هیچ كس چون تو مژده نمى دهد...
پسرم به من خبر داده است كه مسلم در خانه طوعه است .
ابن زیاد از خوشحالى به پرواز درآمد و آمال و آرزوهاى خود را برآورده مى دید. او در آستانه دستیابى به برگزیده بنى هاشم بود تا وى را براى پیوند دروغین و نامشروع اموى خود، قربانى كند؛ شروع به وعده دادن مال و مقام به ((ابن اشعث )) كرد و گفت :
((برخیز و او را نزد من بیاور كه هرچه جایزه و نصیب كامل خواسته باشى ، به تو داده خواهد شد)).
ابن اشعث با دهانى آب افتاده از طمع به دنبال اجراى خواسته پست ابن زیاد و دستگیرى مسلم به راه افتاد.
8 هجوم به مسلم (ع ):
پسر مرجانه ، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث مخزومى را براى جنگ با مسلم تعیین كرد و سیصد تن از سواران كوفه را در اختیار آنان گذاشت . این درندگان خونخوار كه بویى از شرافت و مردانگى نبرده بودند، به جنگ مسلم كه مى خواست آنان را از ذلت و بندگى و ظلم و ستم امویان برهاند، آمدند.
همینكه آنان به خانه طوعه نزدیك شدند، مسلم دریافت كه به جنگش ‍ آمده اند. پس به سرعت اسب خود را زین كرد و لگام زد، زره را بر تن كرد، شمشیر بر كمر بست و از طوعه به سبب میهمان نوازى خوبش تشكر نموده و به او خبر داد كه پسر ناجوانمردش جاى او را به ابن زیاد، گزارش كرده است .
دشمن به خانه ریخت تا مسلم را بگیرد، لیكن ایشان چون شیرى بر آنان تاخت و با ضربات شمشیر همه را كه از شدت ترس گیج شده بودند، فرارى داد. كمى بعد باز به طرف حضرت آمدند و ایشان با حمله دیگرى دشمنان را از خانه بیرون كرد و به دنبال آنان خارج شد، در حالى كه با شمشیرش ، سرها را درو مى كرد. در آن روز مسلم قهرمانیهایى از خود نشان داد كه در هیچ یك از مراحل تاریخى ، از كسى دیده نشده است ؛ به گفته برخى مورخان ، چهل و یك نفر را كشت و این تعداد غیر از زخمیها بود. از توانمندى حیرت آور ایشان آن بود كه هر گاه یكى از مهاجمان را مى گرفت چون پاره سنگى به بالاى بام پرتاب مى كرد.
به تاءكید مى گوییم ، در تاریخ انسانیت چنین قهرمانى و نیرومندى ، بى مانند بوده است . و البته این عجیب نیست ؛ زیرا عموى مسلم ، امام ، امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) نیرومندترین ، دلیرترین و استوارترین مردمان است .
بى سر و پاهاى كوفه كه از رویارویى مستقیم با حضرت ، ناتوان شده بودند پرتاب سنگ و گداخته هاى آتشین از روى بامهاى خانه هایشان به طرف مسلم را شروع كردند.
بدون شك اگر جنگ در فضاى باز و هموار ادامه پیدا مى كرد، مسلم آنان را از پا درمى آورد، لیكن این جنگ نابرابر در كوچه ها و خیابانها بود. با این همه ، مهاجمان پلید كوفه شكست خوردند و از مقابله با این قهرمان یكتا درمانده شدند. مرگ و نیستى در میان آنان گسترش مى یافت و ابن اشعث ناگزیر نزد اربابش ، پسر مرجانه رفت و از او نفرات بیشترى براى جنگ درخواست كرد؛ زیرا از مقابله با این قهرمان بزرگ ناتوان بود.
طاغوت كوفه حیرت زده از این درخواست ، رهبرى ابن اشعث را توبیخ كرد و گفت :
((پناه بر خدا! تو را فرستادیم تا یك نفر را براى ما بیاورى ، ولى این صدمات سنگین به افرادت وارد شده است !)).
این سرزنش ، بر ابن اشعث گران آمد، پس به ستایش قهرمانیهاى پسر عقیل پرداخت و گفت :
((تو گمان كرده اى مرا به جنگ بقالى از بقالان كوفه یا جرمقانى از جرامقه حیره (55) فرستاده اى ؟ در حقیقت مرا به جنگ شیرى شرزه و شمشیرى بران در دست قهرمانى بى مانند از خاندان بهترین مردمان فرستاده اى )).
ابن زیاد هم نیروى كمكى زیادى در اختیار او گذاشت و او را گسیل داشت .
مسلم ، قهرمان اسلام و فخر عدنان با نیروى تازه نفس به جنگ سختى پرداخت در حالى كه رجز ذیل را مى خواند:
((سوگند خورده ام ، جز به آزادگى تن به كشتن ندهم . اگرچه مرگ را ناخوشایند یافته ام . (در حال محاصره دشمن هرگاه اندكى بگذرد) شعاع خورشید مى تابد و آب سرد را گرم و تلخ مى كند (كار را بر من دشوار مى سازد) هركس روزى با ناخواسته ناپسندى مواجه خواهد شد.(56) مى ترسم از اینكه مرا دروغگو پنداشته (بگویند او ناتوان بود و دستگیر شد) یا او را به حیله گرفتیم )).
آه ! اى مسلم ! اى پسر عقیل ! تو سالار خویشتنداران و آزادگان بودى ، پرچم عزت و كرامت را برافراشتى و شعار آزادى سر دادى ، امّا دشمنانت ، بندگانى بودند كه به پستى و خوارى تن دادند و زیر بار بندگى و ذلت رفتند.
تو خواستى آزادشان كنى و زندگى آزاد و كریمانه را به آنان بازگردانى ، ولى آنان نپذیرفتند و با تو به جنگ برخاستند و بدین ترتیب ، انسانیت و بنیادهاى زندگى معنوى را از دست دادند.
ابن اشعث كه رجز مسلم مبنى بر مرگ آزادگان و شریفان را شنید، به قصد فریب به ایشان گفت :
((به تو دروغ نمى گوییم و فریبت نمى دهیم ، آنان عموزادگان تو هستند، نه تو را مى كشند و نه به تو آسیبى مى رسانند)).
مسلم بدون توجه به دروغهاى ابن اشعث ، به شدت پیكار خود را با دشمنان ادامه داده و به درو كردن سرهاى آنان پرداخت آنان از مقابل حضرت مى گریختند و به ایشان سنگ پرتاب مى كردند. مسلم این حركت ناجوانمردانه را توبیخ كرد و بر ایشان بانگ زد:
((واى بر شما! چرا مرا با سنگ مى زنید، آن طور كه كفار را مى زنند؟! در حالى كه از خاندان نیكان هستم واى بر شما! آیا حق رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و فرزندان او را رعایت نمى كنید؟!)).
این دون همتان از همه ارزشها و سنتها به دور بودند و حق رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را كه آنان را از صحرانشینى به بالاترین مرحله تمدن بشرى رساند تا آنجا كه چشمها خیره شد این چنین ادا كردند كه فرزندان آن حضرت را به بدترین وجه بكشند و زجر دهند.
به هر حال ، سپاهیان ابن زیاد از مقاومت در برابر این قهرمان بزرگ ، ناتوان شدند و آثار شكست بر آنان ظاهر گشت . ابن اشعث درمانده شد، پس ناگزیر به مسلم نزدیك شد و با صداى بلند گفت :
((اى پسر عقیل ! خود را به كشتن مده ، تو در امانى و خونت به گردن من است ...)).
مسلم تحت تاءثیر گفته هاى او قرار نگرفت و به امان دادن او توجهى نكرد؛ زیرا مى دانست كه ابن اشعث به خاندانى تعلق دارد كه از مهر و وفا و پیمان ، جز نام نمى شناسند؛ لذا حضرت این چنین پاسخ داد:
((اى پسر اشعث ! تا قدرت جنگیدن دارم ، هرگز خود را تسلیم نخواهم كرد. نه ، این كار محال است )).
سپس مسلم چنان به او حمله ور شد كه آن بزدل ، چون سگى لَه لَه زنان گریخت ، تشنگى ، سختى ، حضرت را آزار مى داد تا آنكه ایشان گفتند:
((پروردگارا! تشنگى مرا از پا درآورد)).
سپاهیان با ترس و وحشت ، مسلم را محاصره كردند، لیكن نزدیك نمى شدند. ابن اشعث بر آنان بانگ زد:
((ننگ آور است كه شما از یك مرد، این چنین هراس داشته باشید، همگى با هم بر او حمله ببرید...)).
آن پلیدان بى شرم نیز به حضرت حمله كردند و با شمشیرها و نیزه هایشان ایشان را سخت مجروح كردند، ((بُكیر بن حَمران احمرى )) با شمشیر، ضربه اى به لب بالاى حضرت زد كه آن را شكافت و به لب زیرین رسید، ایشان نیز با ضربه اى آن ناجوانمرد را بر خاك افكند.
9 اسارت :
زخمهاى بسیار و خونریزى مداوم ، نیروى حضرت را تحلیل برد و دیگر نتوانست ایستادگى كند؛ مهاجمان بى سر و پا ایشان را به اسارت درآوردند و براى رساندن خبر اسارت رهبر بزرگى كه براى آزادى شهرشان و حاكمیت قرآن در آنجا و رهاندن آنان از ستم امویان ، به كوفه آمده بود؛ به پسر مرجانه بر یكدیگر پیشى مى گرفتند.
ابن زیاد از خوشحالى مى خواست پرواز كند، دشمنِ خود را در چنگ داشت و نهضت را سركوب كرده بود.
مسلم را نزد بنده و مزدور امویان آوردند، گروهى ازدحام كرده ، به صف تماشاچیان پیوسته بودند؛ آنان كسانى بودند كه با او (مسلم ) بیعت كرده و پیمانهاى وفادارى بسته بودند، ولى از در خیانت وارد شده و با حضرت جنگیدند.
مسلم را تا در قصر آورده بودند، تشنگى به شدت ایشان را مى آزرد، در آنجا كوزه آب سردى دیدند، پس متوجه اطرافیان شدند و گفتند:
((مرا از این آب بنوشانید)).
مزدور پست و لئیم امویان ، ((مسلم بن عمرو باهلى )) به سرعت گفت :
((مى بینى چقدر خنك است ! به خدا سوگند! از آن قطره اى نخواهى چشید تا آنكه در آتش دوزخ ((حمیم ))، آب جوشان بنوشى )).
این حركت و مانند آن ، كه از این مسخ شدگان صادر مى شد، نشان مى دهد كه آنان از هر ارزش انسانى به دور بودند.
به طور قطع این نشانه گویاى تمامى پلیدان بى حیثیت ، از قاتلان پیامبران و مصلحان است . مسلم شگفت زده از این انسان مسخ شده ، پرسید:
((تو كیستى ؟)).
((باهلى )) خود را از بندگان و دنباله هاى حكومت دانست و گفت :
((من آنم كه حق را شناخت ، زمانى كه تو آن را ترك كردى ، به خیرخواهى امت و امام پرداخت ، وقتى كه تو نیرنگ زدى . شنید و اطاعت كرد، هنگامى كه تو عصیان كردى ؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم )).
كدام حق را این احمق سبك سر شناخته بود! مگر نه اینكه او و اكثریت قاطع افراد جامعه اى كه در آن مى زیستند؛ در گرداب باطل و منكر دست و پا مى زدند. بالاترین افتخار این بى شرم ، آن است كه سرسپرده پسر مرجانه ، پلیدترین مخلوقى كه تاریخ بشرى ، شناخته است مى باشد.
مسلم بن عقیل با منطق نیرومند و فیاض خود، چنین پاسخ داد:
((مادرت به عزایت بنشیند! چقدر سنگدل ، خشن و جفاكارى ! تو اى پسر باهله ! به حمیم و خلود در آتش دوزخ ، سزاوارتر از من هستى )).
((عمارة بن عقبة )) كه در آنجا حاضر بود، از سنگدلى و پستى باهلى ، شرمنده شد، پس آب سردى خواست و آن را در قدحى ریخت و به مسلم داد. همینكه حضرت خواست آب را بنوشد، قدح ، پر از خون لبهاى ایشان شد. سه مرتبه آب را عوض كردند و هر بار، قدح پر از خون مى شد؛ سپس حضرت فرمود:
((اگر این آب روزى من بود آن را مى نوشیدم ))

 10 با پسر مرجانه :
ماه عدنان را بر پسر مرجانه وارد كردند، به حاضران سلام كرد، اما به ابن زیاد سلام نكرد. یكى از اوباش كوفه بر حضرت خرده گرفت و گفت :
((چرا بر امیر سلام نكردى ؟)).
قهرمان بزرگوار با تحقیر او و امیرش ، پاسخ داد:
((ساكت باش اى بى مادر! به خدا سوگند! مرا امیرى نیست تا بر او سلام كنم )).
طاغوت كوفه برافروخته و خشمگین شد و گفت :
((مهم نیست ، چه سلام بكنى و چه سلام نكنى ، تو كشته مى شوى )).
سرمایه این طاغوت جز ویرانى و كشتار نیست و محال است این چنین سلاحى ، آزادگانى چون مسلم كه تاریخ این امت را ساختند و بناى تمدن آن را استوار كردند، بهراساند. در این دیدار، گفتگوهاى بسیارى بین مسلم و پسر مرجانه صورت گرفت كه حضرت در آنها دلیرى ، استوارى ، عزم قوى و ایستادگى خود را در قبال آن طاغوت نشان داد و با دلاورى خود، ثابت كرد كه از افراد یگانه تاریخ است .
به سوى دوست  
پسر مرجانه ناپاك و بى ریشه ، به ((بكیر بن حمران )) كه مسلم او را ضربتى زده بود، رو كرد و گفت : ((مسلم را برگیر و او را به بام قصر ببر و در آنجا گردنش را خودت بزن تا خشمت فرونشیند و دلت خنك شود)).
مسلم ، با چهره اى خندان مرگ را پذیرا شد و همچنان ، آرام ، استوار، با عزمى قوى و قلبى مطمئن ، تن به قضاى الهى داد.
((بكیر)) حضرت را كه مشغول ذكر و ستایش خدا و نفرین بر خونخواران و جنایتكاران بود، به بالاى بام برد، جلاد، ایشان را بر زانو نشاند و گردن ایشان را زد؛ سپس سر و تن حضرت را به پایین انداخت . و این چنین ، زندگانى قهرمان بزرگى كه در راه دفاع از حقوق محرومان و ستمدیدگان و كرامت انسانى و آرمانهاى سرنوشت سازش ، به شهادت رسید، پایان یافت .
مسلم ، نخستین شهید از خاندان نبوت بود كه آشكارا در برابر مسلمانان او را كشتند و كسى براى رهایى و دفاع از او، از جاى نجنبید.
شهادت هانى 
زاده نیرنگ و خیانت ، پس از قتل مسلم ، دستور داد هانى ، سردار بزرگ و عضو برجسته نهضت را اعدام كنند. او را از زندان درآوردند، در حالى كه در برابر خاندان خود كه چون حشره بودند، فریاد مى كشید:
((مذحجیان ! به دادم برسید! عشیره ام ! به دادم برسید!)).
اگر خاندان او سر سوزنى غیرت و حمیت داشتند، براى نجات رهبر بزرگ خود كه چون پدرى براى آنان بود و همه گونه خدمت در حق آنان كرده بود، بپا مى خاستند، لیكن آنان نیز چون دیگر قبایل كوفه ، نیكى و غیرت را سه طلاقه نموده و بویى از شرف و كرامت نبرده بودند.
هانى رابه میدان گوسفندفروشان آوردند.جلادان در آنجا حكم اعدام را اجرا كردند و بدن هانى در حالى كه با خون شهادت گلگون شده بود، به خاك افتاد.
هانى در راه دفاع از دین ، آرمانها و عقیده اش به شهادت رسید و با شهادت او درخشان ترین صفحه از كتاب قهرمانى و جهاد در اسلام نوشته شد.
بر زمین كشیدن اجساد 
مزدوران و بندگان ابن زیاد و فرصت طلبان و اوباش ، اجساد مسلم و هانى را در كوچه ها و خیابانها به حركت درآوردند و بر زمین كشیدند. این كار براى ترساندن عامه مردم و گسترش وحشت ، میان آنان و توهین به پیروان و یاران مسلم صورت گرفت .
با این حركت ، نهضت والایى كه گسترش عدالت ، امنیت و آسایش میان مردم را مد نظر داشت ، به پایان رسید و پس از شكست قیام ، كوفیان به بندگى و ذلت تن دادند.
طاغوت كوفه به ستمگرى پرداخت ، در آن خطه حكومت نظامى اعلام كرد و چون پدرش زیاد بیگناه را به جاى گناهكار مجازات كرد و با تهمت و گمان ، به كشتن اقدام كرد و بالا خره كوفیان را چون گله هاى گوسفند، براى ارتكاب وحشیانه ترین جنایت تاریخ بشرى ؛ یعنى جنگ با نواده پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) به حركت درآورد.

 

.

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:39
دعا و زیارت
فصل پنجم : كابوس هولناك 
پس از صلح با امام حسن ( علیه السّلام ) معاویه كه آمال پلید خود را برآورده مى دید، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . هدف معاویه از میان برداشتن حكومت علوى ؛ یعنى حكومت محرومان و ستمدیدگان و نمونه زنده و گویاى حكومت پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود و با به دست گرفتن خلافت ، تمامى ارزشهاى اسلامى و اهداف والاى این دین مبین را زیر پا گذاشت و آرمانهاى بلند اسلام ، قربانى مطامع بى شرمانه او گشت .
جهان اسلامى ، آسایش ، آرامش و امنیت را از دست داد و دچار كابوس ‍ هولناكى شد كه محنتها و فجایعى در خود داشت و عبودیت و خوارى بر آن سایه افكند. معاویه از همه ارزشها و سنتها روى گرداند و بر مسلمانان به گونه بى سابقه اى حكومت كرد. ناظران سیاسى ، پیروزى او را پیروزى بت پرستى با تمام پلیدیهایش مى دانند.
((سید على میرهندى )) مى گوید:((با رسیدن معاویه به خلافت در شام ، حكومت به نخبگان بت پرست پیشین بازگشت و جاى حكومت دموكراسى اسلامى را اشغال كرد و بت پرستى با همه وقاحت و پلیدیهایش جان گرفت ، گویى كه رستاخیزى تازه و آغازى دوباره براى بت پرستى بود. پرچم حكام اموى و فرماندهان سپاه شام هرجا برافراشته شد، رذالت ، انحراف اخلاقى و كجروى در فضایى وسیع گسترش یافت ...)).(44)
مسلمانان در آن حكومت سیاه ، دچار مصایب و مشكلات وصف ناپذیرى شدند كه به اختصار، برخى از آنها را یاد مى كنیم :
نابود كردن آگاهان 
پسر هند به نابود كردن نیروهاى آگاه اسلامى كمر بست و دست به تصفیه هاى خونینى زد و گروهى از آنان را رهسپار میدانهاى اعدام كرد، از جمله :
1 حجر بن عدى :
((حجر بن عدى كِنْدى )) از بزرگان اسلام و قهرمانان عرصه جهاد و از برجسته ترین طلایگان مجد و سربلندى امت عربى و اسلامى است . او از دست پروردگان زبده و درخشان مكتب امیرالمؤ منین و پایبندان به اهداف و ارزشهاى آن بود. این یگانه و بزرگ ، زندگى خود را براى خدا فدا كرد و هنگامى كه زیاد بن ابیه جنایتكار و تروریست ، رسماً ناسزاگویى به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام )، سپیده اندیشه و فروغ در اسلام و دومین بنیانگذار بناى اعتقادى اسلام پس از پسر عم و رهبرش پیامبر عظیم الشاءن ( صلّى اللّه علیه و آله ) را برقرار كرد، بر او شورید.
زیاد طاغى و مجرم كه مخالفت ((حجر)) را با سبّ امام دریافت ، خون این مجاهد بزرگ را مباح كرد و دستگیرش ساخته همراه گروهى دیگر از بزرگان مجاهد اسلام ، تحت الحفظ نزد برادر و همكیش جنایتكارش معاویه پسر هند فرستاد.
دستور اعدام این رادمردان صادر شد و جلاّدان آن را اجرا كردند و پیكرهاى معطّر از خون شهادت آنان بر ((مرج العذراء)) به زمین افتاد و راه را براى مردم به سوى زندگى كریمانه اى كه ظالمان و خودكامگان در آن سرورى نداشته باشند، روشن كرد.
2 عمرو بن الحمق :
یكى دیگر از شهیدان جاودانه اسلام ، صحابى جلیل القدر ((عمرو بن الحمق خزاعى )) است كه از احترام بسیارى نزد پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) برخوردار بود و حضرت در حق او دعا كردند تا خداوند از جوانى بهره مندش سازد. خداوند متعال دعاى پیامبر را اجابت كرد و عمرو در حالى كه به هشتاد سالگى رسیده بود در رخسار مباركش یك تار موى سپید نیز دیده نمى شد.(45)
عمرو، به ارزشهاى اسلامى واقف و عمیقاً به آن مؤ من بود و در راه آنها با تمام وجود، جهاد مى كرد.
هنگامى كه زیاد بن ابیه جلاد از طرف برادر نامشروعش ، معاویه ، به امارت كوفه منصوب شد، به جاسوسان و اعوان خود دستور داد تا عمرو را تعقیب و بازداشت كنند؛ زیرا از شیعیان برجسته امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به شمار مى رفت . عمرو با یار خود ((رفاعة بن شدّاد)) به طرف موصل گریختند و قبل از رسیدن به آنجا در كوهى پنهان شدند تا استراحت كنند. پلیس محلى به آنان مشكوك شد و عمرو را دستگیر كرد، لیكن رفاعه فرار نمود. پلیس ، عمرو را تحت الحفظ نزد عبدالرحمن ثقفى حاكم موصل فرستاد و او نیز از معاویه در باب عمرو دستور خواست . پسر هند دستور داد تا عمرو را با نه تیر پیكان پهن (مخصوص شكار جانوران ) از پا درآورند. مزدوران حاكم نیز دستور را اجرا كردند و با اولین تیر عمرو به شهادت رسید، سرش را بریدند و معاویه دستور داد تا آن را در شهر دمشق به گردش درآورند؛ و این نخستین سرى بود كه در اسلام به گردش ‍ درآمد. سپس پسر هند دستور داد سر عمرو را نزد همسرش ، ((آمنه بنت شرید)) كه در زندان معاویه به سر مى برد ببرند. آمنه ناگهان به خود آمد و سر بریده همسر را در دامان خود یافت ، از هوش رفت و نزدیك بود جان بسپارد.
پس از آن او را نزد معاویه بردند و گفتگوى شدیدى میان آنان درگرفت كه دلیل مسخ معاویه و تهى شدن او از هر ارزش انسانى است . این مطلب را به تفصیل در كتابمان ((حیاة الامام الحسن ( علیه السّلام ) )) آورده ایم .
3 رشید هَجَرى :
((رشید هجرى )) از بزرگان اسلام و اقطاب ایمان است . به شدت نسبت به امیرالمؤ منین و وصى و باب مدینه علم رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) اخلاص مى ورزید. مزدوران ((زیاد)) او را دستگیر كرده و دست بسته نزد او آوردند.هنگامى كه رشید در برابر آن جنایتكارباغى قرا گرفت ،زیاد براوبانگ زد:
((دوستت امیرالمؤ منین درباره رفتار ما با تو چه گفته است ؟)).
رشید بدون توجه به او و با صدق و ایمان پاسخ داد:
((گفته است كه دست و پایم را قطع مى كنید و مرا دار خواهید زد)).
آن خبیث پلید براى تكذیب گفته امام ، گفت :
((هان ! به خدا قسم چنان مى كنم كه گفته اش دروغ گردد، او را آزاد كنید...)).
اعوان زیاد، رشید را آزاد كردند، لیكن مدت كمى نگذشت كه زیاد از گفته اش پشیمان شد و دستور داد او را احضار كنند، هنگامى كه رشید حاضر شد بر او بانگ زد:
((بهتر از آنچه كه دوستت به تو گفته است ، نمى یابیم ، تو اگر بمانى همچنان براى بدخواهى ما مى كوشى . دستها و پاهایش را قطع كنید!...)).
جلادان به سرعت دستها و پاهاى او را قطع كردند، لیكن این رادمرد بزرگ بدون توجه به درد جانكاه خود، شروع به برشمردن پلیدیهاى امویان و ستمهایشان نمود و توده ها را تشویق به شورش بر ضد آنان كرد. ماءموران ، شتابان نزد زیاد رفتند و ماجرا را با وى در میان گذاشتند، او نیز دستور داد زبان رشید را قطع كنند، زبانش را بریدند و در حالى كه این مجاهد بزرگ تا آخرین لحظه حیات از اعتقادات و دوستى با اهل بیت دفاع مى كرد، جان سپرد.
اینها پاره اى از بزرگان اسلام بودند كه به وسیله معاویه تصفیه فیزیكى شدند؛ زیرافضایل اهل بیت را كه سرچشمه آگاهى واندیشه اسلامى هستند،نشر مى دادند.
ستیز با اهل بیت (ع ) 
هنگامى كه كارها براى معاویه راست شد، تمامى سازمانهاى دولتى و وسایل تبلیغى خود را براى ستیز با اهل بیت كه میراث و ودیعه گرانبهاى پیامبر در امت و عصب حساس جامعه اسلامى هستند، به كار گرفت . این گرگ جاهلى ، خطرناكترین وسایل را براى ستیز با آنان به كار بست از جمله :
1 جعل اخبار:
معاویه شبكه اى از مزدوران خود در زمینه جعل اخبار و نسبت دادن آنها به پیامبر، براى كاستن از منزلت و اهمیت اهل بیت ، تشكیل داد. جاعلان نیز گاهى اخبارى در فضیلت صحابه براى علم كردن آنان در برابر خاندان وحى مى ساختند كه امام محمد باقر( علیه السّلام ) بیش از صد حدیث را در این زمینه برشمرده است .گاهى اخبارى در مذمت اهل بیت ( علیهم السّلام ) جعل مى كردند.
آنان همچنین احادیثى در مدح و ستایش امویان كه همیشه با اسلام سرستیز داشتند جعل كردند و فضایل دروغینى به آنان نسبت دادند. این شبكه ویرانگر به همین مقدار اكتفا نكرد، بلكه اخبارى در زمینه احكام اسلامى جعل كردند و متاءسفانه این مجعولات به كتابهاى صحاح و سنن نیز راه یافت و بخشى از شریعت اسلامى گشت و مصنفان كتب ، متوجه جعلى بودن آنها نگشتند.
گروهى از محققان در این زمینه دست به تاءلیف كتبى زدند، از جمله ((محقق مدقق ؛ جلال الدین سیوطى )) كتابى دارد به نام ((اللئالى المصنوعة فى الاخبار الموضوعة )) و در آن ، احادیث زیادى از این قبیل را نام برده است .
((علامه امینى )) نیز در اثر ماندگار خود، ((الغدیر)) تعداد این احادیث را تا نیم میلیون ثبت مى كند.
به هر حال ، بزرگترین فاجعه اى كه جهان اسلامى را رنجانیده و مسلمانان را دچار شرى بزرگ كرده ، همین احادیث مجعول است كه چهره تابناك اسلام را مخدوش كرده است و پرده اى میان مسلمانان و امامان و احادیث صحیح آنها كه از ذخیره هاى اسلام مى باشد، آویخته است .
2 ناسزاگویى به امیرالمؤ منین (ع ):
معاویه رسماً دستور داده بود كه امیرالمؤ منین را سبّ كنند و از كارگزاران و والیان خود خواسته بود آن را میان مسلمانان اشاعه دهند و این كار را عنصرى اساسى در استوارى و ماندگارى حكومت خود مى پنداشت .
وابستگان حكومت و وعّاظ السلاطین در پى اجراى خواسته معاویه نه تنها در محافل خصوصى و عمومى ، بلكه در خطبه هاى نماز جمعه و دیگر مناسبتهاى دینى ، به سبّ امام پرداختند، با این اعتقاد كه شخصیت امام را نابود و نام او را محو كنند، غافل از آنكه :
چراغى را كه ایزد برفروزد
هر آن كس پف كند ریشه اش بسوزد
این سبّ و لعنها به خودشان و یاورانشان و آنانكه بر مسلمانان مسلطشان كرده بودند، بازگشت و امام در گستره تاریخ به عنوان درخشانترین انسانى كه بنیادهاى عدالت اجتماعى را استوار كرد و اركان حق را در زمین برقرار ساخت ، ظاهر شد. از نظر تمام عرفهاى بین المللى و سیاسى ، امام به عنوان بزرگترین حاكم شرق و اولین بنیانگذار حقوق محرومان و ستمدیدگان و اعلام كننده حقوق بشر، شناخته شد، لیكن دشمنان حضرت ، تفاله هاى بشریت و بدترین آفریدگان بودند كه جنایتشان بر انسانیت نظیر ندارد، آنان مانع از آن شدند كه امام نقش ‍ خود را در زمینه بناى تمدن انسانى و تحول زندگانى عامه در تمام زمینه هاى اقتصادى ، اجتماعى و سیاسى ، ایفا كند.
3 آموزشگاههاى كینه پرورى :
معاویه آموزشگاهها و سازمانهاى تعلیمى خاصى به كار گرفت تا نوباوگان را با بغض نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) كه مركز حساس اسلام هستند، بپرورند. این دستگاهها نیز به فرزندان نوپاى مسلمین دشمنى با عترت پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و خاندان وحى را مى آموختند. ولى این كارها نتایج زودگذرى داشت و خداوند بر عكس ‍ خواسته معاویه اراده كرده بود و آرزوهاى او را به باد داد.
اینك این امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) است كه وصف او زبانزد دنیاست و مكارمش ‍ درهمه زبانها بازگو مى شود و سرود آزادگان در هر زمان و مكانى است . ستاره درخشانى است در آسمان شرق كه به نورش مصلحان راه مى پویند و بر طریقش ‍ پرهیزگاران گام مى زنند. و این معاویه و امویان هستند كه چون جرثومه فساد، بدانها نگریسته مى شود و جز با خذلان و خوارى و عاقبت به شرّى ، از آنان یاد نمى شود.
معاویه در میدان سیاسى و اجتماعى شكست خورد و برنامه هاى اهل بیت ستیزش ، درون آلوده به گناهان و جنایات او را آشكار كرد و بر همگان روشن شد كه او پلیدترین حاكمى است كه در شرق عربى و اسلامى ظاهر شده است .
گسترش ظلم 
معاویه ظلم و جور را در تمام نقاط عالم اسلامى گسترد، حاكمانى خونخوار بر مسلمانان مسلط كرد و آنان بى رحمانه در ارتكاب جنایت و مردم آزارى پیش رفتند. از همه آنان پلیدتر، سنگدلتر و خونخوارتر، ((زیاد بن ابیه )) بود كه بر مردم عراق رگبارى از عذاب بارید. زیاد همانگونه كه در یكى از خطبه هایش گفته بود با كمترین شك و گمان و اتهامى ، حكم مى كرد و متهمان را بدون هیچ گونه تحقیق به طرف مرگ و اعدام مى راند و در خونریزى به ناحق ، هراسى نداشت و از گستردن سایه هاى هراس و وحشت میان مسلمانان احساس گناه نمى كرد. در یك جمله ، او در ارتكاب همه محرّمات الهى چون برادر نامشروعش بود.
ظلم و ستم در مناطق اسلامى بیداد مى كرد، تا آنكه مى گفتند:((اگر سعد رها شد، سعید از پا درآمد)).(46) بیش از همه ، شیعیان اهل بیت ( علیهم السّلام ) در تنگنا بودند. حكومت ، آنان را مخصوصاً مورد ظلم و تجاوزگرى خود قرار مى داد، بسیارى از آنان را در زندانهاى تاریك و اتاقهاى شكنجه محبوس كرد، چشمهاى آنان را از حدقه درآورد و به انحاى مختلف آنان را شكنجه داد. تنها جرم آنان دوستى اهل بیت ( علیهم السّلام ) و دلبستگى به آنان بود.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد ستمها و انتقام گیریهاى وحشتناكى بود كه شیعیان اهل بیت متحمل مى شدند. این مشاهدات ، بر ایمان او به ضرورت جهاد و قیام مسلحانه بر ضد امویان براى نجات امت ، از محنت و بازگرداندن حیات اسلامى میان مسلمانان ، افزود.
خلافت بخشى به یزید:
معاویه بزرگترین جنایت را در اسلام مرتكب شد و خلافت اسلامى را به فرزندش یزید كه به اجماع مورخان از همه ارزشهاى انسانى عارى بود و سرسپرده گناه و بى بند و بارى و به معناى واقعى كلمه فردى ((جاهلى )) بود، سپرد. یزید همان طور كه در شعرش گفته بود، نه به خدا ایمان داشت و نه به روز جزا و هنگامى كه اسیران خاندان پیامبر را در دمشق بر او وارد كردند، گفت :
((كلاغ بانگ زد، بدو گفتم چه بانگ زنى و چه بانگ نزنى ، من تقاصم را از پیامبر گرفتم )).(47)
آرى ، طلبهاى امویان را از فرزند فاتح مكه بازپس گرفت ؛ فرزندانش را كشت و خاندانش را اسیر كرد.
دفعه دیگر همو گفت : ((از خندف نیستم ، اگر از فرزندان پیامبر انتقام آنچه انجام داده بود، نگیرم )).(48)
آرى ، این یزید است كه با الحاد و بى دینى خود، معاویه او را بر گرده مسلمانان سوار مى كند و او نیز با احیاى زندگى و فرهنگ جاهلى ، اسلام زدایى فكرى و اعتقادى از زندگى اجتماعى را مد نظر قرار مى دهد و با كشتن و نابود كردن عترت پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و اسیر كردن خاندان عصمت ، حوادثى جانكاه را براى همیشه در میان مسلمانان به جا مى گذارد.
ترور شخصیتهاى مسلمان 
معاویه براى هموار كردن زمینه خلافت یزید و از میان بردن كسانى كه مى توانستند مورد توجه مسلمانان قرار بگیرند، دست به ترور شخصیتهاى مسلمان كه داراى منزلت والایى میان مسلمین بودند، زد و افراد ذیل را بر همین اساس ازپا درآورد.
1 سعد بن ابى وقاص :
((سعد بن ابى وقاص )) فاتح عراق و یكى از اعضاى شوراى شش نفره كه عمر آنان را براى خلافت اسلامى كاندید كرده بود، وجودش بر معاویه گران آمد، پس با دادن زهر او را كشت .(49)
2 عبدالرحمان بن خالد:
((عبدالرحمان بن خالد)) از پایگاه توده اى وسیعى میان شامیان برخوردار بود و هنگامى كه معاویه با آنان مشورت كرد كه خلافت را پس از خود به چه كسى بسپارد، عبدالرحمان را معرفى كردند. معاویه به روى خود نیاورد و در نهان براى او توطئه اى چید. چندى بعد عبدالرحمان بیمار گشت و معاویه به طبیبى یهودى اشاره كرد تا معالجه او را به عهده گیرد و به او زهر دهد. طبیب نیز دستور را به كار بست و عبدالرحمن بر اثر زهر، درگذشت .(50)
3 عبدالرحمن بن ابى بكر:
((عبدالرحمان بن ابى بكر)) از برجسته ترین مخالفان معاویه در زمینه بیعت گرفتن براى یزید بود و مخالفت خود را آشكار كرده بود. خبر مخالفت او در مدینه و دمشق پیچیده بود. معاویه یك صد هزار درهم براى كسب رضایت عبدالرحمن به عنوان رشوه برایش فرستاد، لیكن او از پذیرفتن رشوه خوددارى كرد و گفت : ((دینم را به دنیایم نمى فروشم )). برخى از منابع برآنند كه معاویه او را مسموم كرد و از پا درآورد.(51)
4 امام حسن (ع ):
وجود امام حسن ( علیه السّلام ) بر معاویه سنگین شده و او به دنبال راهى براى رهایى از آن حضرت بود؛ زیرا در بندهاى پیمان صلح ، عهد كرده بود كه خلافت ، پس از مرگش ، به امام واگذار شود، لذا نزدیكان امام را از نظر گذراند تا وجدان یكى از آنان را خریده و او را به كشتن حضرت برانگیزد.
در این كاوش ، كسى جز همسر امام ، ((جعده بنت اشعث )) خائن را نیافت . این زن به خاندانى تعلق داشت كه هرگز نجیب زاده اى به عرصه ظهور نرسانده بود و هیچ یك از آنان به ارزشهاى انسانى ، ایمان نداشتند. پس معاویه با عامل خود در مدینه ، مروان بن حكم تماس گرفت و اجراى توطئه را از او خواستار شد. مروان نیز با دادن اموال و وعده ازدواج با یزید، او را به انجام این جنایت برانگیخت . ((جعده )) در پى اجراى خواسته جنایتكارانه معاویه ، حضرت را با زهرى قتّال ، مسموم كرد.
حضرت روزه بود و هنگامى كه زهر در ایشان اثر كرد، آن زن خبیث را مخاطب قرار داد و فرمود:
((مرا كشتى ، خداوند تو را بكشد، به خدا! كسى جاى مرا براى تو نخواهد گرفت ، او معاویه تو را فریفت و بازیچه قرار داد، خداوند تو و او را خوار كند...)).
نواده و ریحانه پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) زیر بار دردهاى سنگین ، فرسوده شده بود، زهر كارگر افتاده ، چهره حضرت پژمرده و رخسارش زردرنگ شده بود، لیكن همچنان به ذكر خدا و تلاوت آیات قرآن مشغول بود تا آنكه روح عظیم حضرت در میان استقبال ملائكه رحمان و ارواح پیامبران به سوى پروردگارش ‍ عروج كرد.
امام در حالى درگذشت كه مصایب ومشكلات ،جانشان را رنجور كرده بودند.
پسر هند به حضرت ظلم كرد. خلافت او را غصب كرد، شیعیان او و پدرش ‍ را به زندان افكند یا كشت ، او و پدرش را علناً ناسزا گفت و در پایان با شرنگ ، احشاى امام را پاره پاره كرد.
غسل و كفن 
سیدالشهداء پیكر مقدس برادر را غسل داد و كفن كرد و تشییع كنندگان و در راءس آنان علویان با چشمانى خونبار جسد مقدس امام را برگرفتند و تا آرامگاه پیامبر تشییع كردند. در آنجا مى خواستند پیكر حضرت را در جوار جدّ بزرگوارش به خاك بسپارند.
فتنه امویان 
پیكر مقدس را نزدیك قبر پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) آوردند، تا آنكه در كنار ایشان به خاك سپرده شود، لیكن امویان و در راءسشان قورباغه فرزند قورباغه ، مروان بن حكم برشوریدند و مقابل تشییع كنندگان فریاد سر دادند: ((آیا حسن در جوار جدش دفن شود، اما عثمان در آن سوى بقیع دفن گردد، محال است چنین باشد...)) و چون سگان به سوى عایشه كه انحراف او را از اهل بیت مى دانستند، شتافتند و بدین گونه او را تحریك كردند:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، افتخار پدرت و یاورش از بین خواهد رفت ...)).
عایشه نیز از جا جهید، به راه افتاد و در حالى كه صفوف مردم را از هم مى شكافت فریاد مى زد:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، هر آینه این ، بریده خواهد شد و به گیسوى خود اشاره كرد...)).
سپس متوجه تشییع كنندگان شد و گفت :
((آن كه را دوست ندارم ، به خانه ام وارد مكنید...)).
و بدین ترتیب ، كینه خود را نسبت به اهل بیت ( علیهم السّلام ) آشكار كرد.
حال جاى این پرسش است كه این خانه از كجا به ملكیت عایشه درآمد، مگر پدرش از پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نقل نكرد كه مى گفت : ((ما گروه پیامبران نه طلایى به میراث مى گذاریم و نه نقره اى ))، پس خانه پیامبر بر طبق این روایت خانه اى از خانه هاى خداست ، كسى مالك آن نمى شود و متعلق به همه مسلمانان است .
بنابراین ، چگونه عایشه اجازه مى دهد پدرش و یاور او (عمر) را در آنجا دفن كنند و اگر عایشه به این روایت عمل نمى كند و پیامبر چون دیگر پیامبران فرزندانش از او ارث مى برند، در آن صورت این امام حسن است كه ارث مى برد؛ زیرا نواده پیامبر است ، ولى زنان پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) از خانه ارث نمى برند و از بنا هم آن مقدار كه فقها ذكر كرده اند، ارث مى برند.
به هر حال ، امویان بر فتنه انگیزى و ایجاد بلوا پافشارى كردند و باطن كینه توزانه خود را نسبت به اهل بیت نشان دادند و به مزدوران خویش دستور دادند تا پیكر امام را تیرباران كنند، آنان نیز با كمانهاى خود شروع به تیراندازى كردند و نزدیك بود جنگى میان بنى هاشم و امویان دربگیرد. ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) براى پیكار با امویان و پراكندن آنان پیش تاخت ، لیكن برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) براى حفظ وصیت امام حسن ( علیه السّلام ) مبنى بر آنكه نباید قطره اى خون ریخته شود، او را از انجام هرگونه حركتى بازداشت . پیكر مقدس را به بقیع بردند و در آنجا همراه صفات برجسته بردبارى ، شرف و فضیلت به خاك سپردند و بدین گونه صفحه درخشانى از صفحات نبوت و امامت ، ورق خورد.
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد حوادث هولناكى بود كه بر سر برادرش امام حسن ( علیه السّلام ) آمد و باعث دل كندن از دنیا و سیر شدن از زندگى حضرت گشت و به قیام و جهاد در راه خدا دل بست .
مخالفت امام حسین (ع ) با معاویه 
هنگامى كه معاویه سیاست انحرافى خود و مخالف مصالح مسلمانان و مغایر اهداف آنان را همچنان ادامه داد، سرور آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) اعمال معاویه را تقبیح كرد و در تمام ابعاد به رسوا كردن او دست زد و مسلمانان را به قیام بر ضد حكومت او فرا خواند.
سازمان جاسوسى معاویه ، فعالیتهاى سیاسى حضرت بر ضد حكومت را به شام گزارش دادند. معاویه به شدت هراسان شد و یادداشت شدیداللحنى براى بازداشتن امام از مخالفت و تهدید به اتخاذ تصمیمات شدید و سخت در صورت ادامه مخالفت ، به سوى حضرت فرستاد. امام او را با لحنى شدید پاسخ گفت و سیاستهایش را یكایك باز نمود و عملكرد مخالف كتاب خدا و سنت پیامبر را بر او خرده گرفت و جنایتهایش نسبت به آزادگان و مصلحانى چون ((حجر بن عدى ، عمرو بن حمق خزاعى و رشید هَجَرى )) را كه از بزرگان اندیشه اسلامى بودند، محكوم كرد.
پاسخ امام از درخشانترین اسناد سیاسى است كه در آن هرگونه ابهامى را برطرف كرد، حوادث هولناكى را كه در آن زمان رخ داده بود به تفصیل بیان داشت و موضع انقلابى خود را علیه حكومت معاویه آشكار كرد.(52)
كنفرانس امام حسین (ع ) در مكه 
امام حسین ( علیه السّلام ) در مكّه كنفرانسى سیاسى منعقد ساخت و در آن جمعیت كثیرى از مهاجران ، انصار و تابعین كه در موسم حج حاضر شده بودند، شركت كردند. امام در این كنفرانس بپاخاست و با بیانى رسا یكایك محنتها و مصایب خود و شیعیان خود را در عهد معاویه ، طاغوت اموى ، برشمرد.
((سلیم بن قیس )) قسمتى از خطابه امام را پس از حمد و ستایش خداوند متعال چنین نقل مى كند:
((اما بعد: به درستى كه این طاغوت معاویه با ما و شیعیان ما رفتارى داشته است كه مى دانید و دیده اید و شاهد بوده اید. من از شما چیزى مى خواهم ، اگر راست بگویم ، تصدیقم كنید و اگر دروغ بگویم ، تكذیبم كنید. گفته ام را بشنوید، سخنم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود بازگردید. در آنجا هر كس را مورد اعتماد خود یافتید، به سوى آنچه از حق ما مى دانید دعوت كنید. من مى ترسم این دیانت مندرس گردد و مغلوب شود و خداوند، نور خود را تمامیت خواهد بخشید اگرچه كافران خوش نداشته باشند ...)).
سلیم مى گوید: ((امام در این خطابه تمام آیاتى را كه خداوند در حق اهل بیت نازل كرده بود، تلاوت نمود و تفسیر كرد و همه گفته هاى پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در حق خود و خاندانش یكایك برخواند و نقل كرد و پس از هر یك ، صحابه مى گفتند: ((آرى ، به خدا آن را شنیده ایم و گواهى مى دهیم )) و تابعین مى گفتند: ((آرى ، به خدا! آن را صحابى مورد اعتماد و وثوقم ، برایم روایت كرده است )).
سپس حضرت فرمود: ((خدا را بر شما شاهد مى گیرم كه گفته هایم را براى افراد متدین و مورد وثوق خود بازگویید...)).(53)
این نخستین كنفرانسى بود كه در آن هنگام ، تشكیل شد. حضرت در آن مَجمع ، سیاست معاویه مبنى بر جدا كردن مردم از اهل بیت و پوشاندن فضایل خاندان وحى را محكوم كرد و حاضران كنفرانس را به نشر فضایل و گسترش ‍ مناقب و نقل روایاتى كه از پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) در حق آنان صادر شده است ، دعوت كرد تا مردم نیتهاى پلید معاویه را بر ضد اهل بیت ( علیهم السّلام )؛ این قلب تپنده امت اسلامى ، بشناسند.
هلاكت معاویه 
معاویه در اضطراب از جنایاتى كه مرتكب شده بود و زیر بار سنگین گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى كه افسوس مى خورد و مى گفت : ((واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پیش خواهم داشت )).
آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پیشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلكه به سبب به ناحق ریختن خون مسلمانان .
او دهها هزار تن از مسلمانان را به كشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار كرد.
او بود كه با حكومت اسلامى جنگید و دولت امویان را كه بندگان خدا را برده خود كرد و بیت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.
او بود كه شریرترین بندگان خدا را چون زیاد بن ابیه بر مسلمانان مسلط كرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال كند. او بود كه پس از خود، یزید را به خلافت برگزید تا آن حوادث دهشتناك را در اسلام بیافریند و در ضدیت با اسلام و پیامبر چون نیاى خود ابوسفیان رفتار كند. او بود كه امام حسن ( علیه السّلام ) را مسموم كرد. و همو بود كه دستور سبّ اهل بیت ( علیهم السّلام ) بر منابر را صادر كرد و آن را بخشى از زندگى عقیدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى دیگرى كه حساب او را نزد خداوند، سنگین و سخت خواهد كرد.
به هر حال ، معاویه هلاك شد؛ هلاكتى خوار و مورد استقبال دیگران . دیوار ظلم شكست و پایه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى ((یزید بن مسعود نهشلى )) هلاكت معاویه را به مسلمانان شادباش گفت . ولیعهد معاویه ؛ یعنى یزید هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلكه در شكارگاهها با عربده هاى مستانه و در میان نغمه هاى خنیاگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.
در اینجا سخن از حكومت معاویه را كه سنگین ترین كابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصایبى تلخ كرد، به پایان مى بریم .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد فجایع وحشتناكى بود كه سایه هاى آن ، حكومت مسلمانان را فراگرفته بود.

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:36
دعا و زیارت

فصل دوّم : عباس (ع ) و دیدگاهها 
ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود كرد و براى آزادگان در همه جا و هر زمان سرودى جاودانه گشت ؛ زیرا براى برادرش دست به فداكارى بزرگى زد، برادرى كه در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در اینجا، برخى از اظهار نظرهاى بزرگان را درباره شخصیت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .
1 امام سجّاد(ع ) 
امام على بن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس ‍ طلب رحمت مى كرد و از فداكاریهایش درباره برادرش حسین ( علیه السّلام ) به نیكى یاد مى كرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذكر مى كنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت كند كه از خودگذشتگى كرد و نیك از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا آنكه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چون جعفر بن ابى طالب ، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند. عباس را نزد خداوند متعال منزلتى است كه همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)).(22)
این كلمات ، فداكاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى كند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پیش رفت كه زبانزد تاریخ و سَمبل فداكارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى كرد تا آنكه به خون خود درغلتید.
این فداكاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهایش به عباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا كه همه بر او غبطه مى خورند.
2 امام صادق (ع ) 
امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، همواره از عمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عمویم عباس بن على ( علیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محكم داشت . همراه برادرش حسین جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)).(23)
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش كه مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ((تیزبینى )):
تیزبینى ، پیامد استوارى راءى و اصالت فكر است و كسى بدان دست پیدا نمى كند، مگر پس از پالودگى روان ، خلوص نیت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
تیزبینى از آشكارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفكر عمیق بود كه حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بدین گونه به قله شرف و كرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه ساخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در برابر شخصیت بى مانند حضرت كه بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و كرنش مى كند.
ب ((ایمان استوار)):
یكى دیگر از صفات بارز حضرت ، ایمان استوار و پولادین اوست . از نشانه هاى استوارى ایمان حضرت ، جهاد در كنار برادرش ، ریحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود كه هدفش جلب رضایت پروردگار متعال به شمار مى رفت . و همانطور كه در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى كمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ((جهاد با حسین (ع ) )):
فضیلت دیگرى كه امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان كربلا، عباس ( علیه السّلام ) نام مى برد، جهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و آقاى جوانان بهشت است . جهاد در راه آرمان برادر، بزرگترین فضیلتى بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیك از عهده آزمایش به درآمد و در روز عاشورا قهرمانیهایى از خود نشان داد كه در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .
زیارت امام صادق (ع ) 
امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت كربلا، سرزمین شهادت و فداكارى رفت و پس ‍ از زیارت امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیارت قبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیر را كه منزلت عباس را نشان مى دهد و بر مكانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خواند: ((سلام خدا و سلام ملائكه مقرّب و انبیاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاك ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امام صادق عمویش عباس را با این كلمات كه دربردارنده همه مفاهیم و معانى تجلیل و بزرگداشت است ، مورد خطاب قرار مى دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار كربلا.
سپس عصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تسلیم ، تصدیق ، وفادارى و فداكاریت در راه جانشین پیامبر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در اینجا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى كه به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :
الف تسلیم :
همه امور خود را به برادرش سیدالشهداء سپرد و در همه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا به امامت برادرش كه مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .
ب تصدیق :
عباس ( علیه السّلام ) برادرش ریحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تمامى مواقف و دیدگاهها تصدیق كرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شك راه نداد و یقین داشت برادرش بر حق است و هركه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشكار است .
ج وفادارى :
یكى دیگر از صفات نیكى كه امام صادق ( علیه السّلام ) به عمویش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حقیقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شرایط و مراحل در كنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهش به شهادت رسید. وفادارى كه از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیكان وفادار باشد.
د فداكارى :
امام صادق ( علیه السّلام ) به فداكارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء( علیه السّلام ) گواهى مى دهد، حضرت خالصانه براى از بین بردن باطل ، فداكارى كرد و با پیشوایان كفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جانبازیهاى بزرگ و بى نظیر تاریخ شركت كرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه كنیم :
((پس خداوند از طرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین صلوات خدا بر آنان باد بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى كردى ، به تو بهترین پاداش بدهد كه بهشت ، بهترین فرجام است )).
این قسمت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیرا با فداكاریهاى بزرگ در راه سالار شهیدان و جانبازى در راه او و تحمل هرگونه سختى در كنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مقاومتها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض ‍ پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین سلام اللّه علیهم این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا كرد.
امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش ‍ عباس و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى كند و مى فرماید:
((گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گیرم كه تو در همان راه پیكارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یارى كنندگان اولیایش ، پیش رفتى و چون آنان كوشیدى ، پس خداوند بهترین ، والاترین و كاملترین پاداشى كه به مطیعان والیان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا كند...)).(24)
امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شهادت مى طلبد بر اینكه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى كه با خون پاك خود پیروزى همیشگى اسلام را مسجّل كردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحید و كلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نجات اسلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده كه مى خواست كلمه الهى را محو كند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام كرد و به شهادت رسید.
ابوالفضل تحت فرماندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود كه كلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شكست خوردند.
امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى كند:
((شهادت مى دهم (كه ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را كردى ، پس خداوند تو را در میان شهیدان مبعوث كرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین منزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان كه چه خوب رفیقانى هستند محشورت كرد.
شهادت مى دهم كه تو سستى نكردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفتى در حالى كه به صالحان اقتدا كرده بودى و پیامبران را پیروى مى كردى . پس خداوند ما، تو، پیامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترین مهربانان )).(25)
در قسمت پایانى زیارت ، متوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صادق ( علیه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداكارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احترامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى كند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور كند.
3 حضرت حجت (ع ) 
مصلح بزرگ ، حجت خدا و بقیة اللّه الاعظم ، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سلام بر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر كه جانش ‍ را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنكه فدایى برادر بود و از او حفاظت كرد و براى رساندن آب به او كوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حكیم بن طفیل طایى )) را لعنت كند...)).(26)
امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 همدردى و همگامى با برادرش سیدالشهداء( علیه السّلام ) در سخت ترین و دشوارترین شرایط تا آنجا كه این همگامى و همدلى ضرب المثل تاریخ گشت .
2 فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 فدا كردن جان خود، برادران و فرزندانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 كوشش براى رساندن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى كه نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.
4 شاعران 
شاعران آزاده متمسك به اهل بیت ( علیهم السّلام ) شیفته شخصیت ابوالفضل كه در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند كه از شاهكارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى كنیم :
1 كمیت :
بزرگترین شاعر اسلام ((كمیت اسدى )) دلباخته عظمت ابوالفضل بود و در یكى از ((هاشمیات )) جاودانه خود چنین سرود: ((... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )).(27)
یاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یادآورى فضیلت و كمال مطلق است . همچنین داروى جانها از بیماریهاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .
2 فضل بن محمد:
فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابوالفضل ، شاعرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار كربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایستادگى عباس را در كربلا روزى كه دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یاد مى آورم . حمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى كرد و روى نمى گرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین فضیلت و شرف بر او باد ندیده ام . چه صحنه بى مانندى كه سرشار از فضیلت بود و جانشین او كردارش را تباه نكرده است )).(28)
این ابیات شجاعت و دلیرى بى مانند ابوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افتخارآمیز او را در حمایت برادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خاندان او را به خوبى نشان مى دهد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حضور بى مانند ابوالفضل در كنار برادرش وجود ندارد. مواضع و شخصیت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته كرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شایسته ترین كس براى گریستن بر او، رادمردى است كه حسین را در كربلا به گریستن واداشت ؛ برادر و فرزند پدرش على ، ابوالفضل آغشته به خون . آنكه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات كرد كه از ثناگویى او عاجزیم و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).(29)
آرى ، شایسته ترین مردمان براى بزرگداشت و گریستن بر او به سبب مصایب هولناكش ، ابوالفضل سمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شهادت برادر، كمرش شكست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیكترین برادر خود را از دست داده بود.
3 سید راضى قزوینى :
شاعر علوى سید راضى قزوینى شیفته شخصیت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پدرى قبول نكرد. كوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر كوشنده اى به خواسته اش دست پیدا نمى كند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیكان نیزه ها را مركب خود كردى )).(30)
ابوالفضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و كرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیكان نیزه ها را برگزید.
4 محمد رضا ازرى :
حاج ((محمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذكر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخیر كرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى كسب یاد و نام نیك بكوش كه نام نیك بهترین سرمایه كریمان است .
آیا ماجراى كربلا را كه غبار پیكارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلك را كر كرده است نشنیده اى ؟! روزى كه خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نخستین بیت ، ((ازرى )) آدمى را به كسب نام نیك فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذكر جمیل است .
در دومین بیت به عبرت گرفتن از واقعه كربلا كه آتش فشان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى كند.
در سوّمین بیت ، ((ازرى )) از پناه بردن سبط گرامى پیامبراكرم و ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.
به ابیات دیگر ((ازرى )) كه در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه كنیم :
((چون شیرى از كنام خود پاسدارى كرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى ))(31) از بیشه خود دفاع مى كند. كوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سنگین بود، از شیرمردى كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غرور سرش را تقدیم مرگ مى كند، سرافرازى كه در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنكه بر ستارگان چیره شود.
آیا قریش نمى دانست كه او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)).(32)
این ابیات بدقّت ، قهرمانیها و نقش درخشان حضرت ابوالفضل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصویر مى كند و غرّیدن و هجوم چون شیر حضرت را به صفوف دشمن و درهم شكستن حیوان صفتانى را كه براى دفاع از گرگان انسان نما جمع شده بودند نشان مى دهد. ابوالفضل بدون توجّه به انبوه دشمنان و سفلگان كه صحرا را پركرده بودند، با چهره اى خندان به پیكارشان مى رفت و در راه كرامت خود و عزّت برادرش به آنان جام مرگ مى نوشاند. قبایل قریش ‍ در این نبرد بود كه دریافتند، عباس مرد دشواریها و فرزند و دست پرورده على ( علیه السّلام ) است ؛ آنكه بتهایشان را درهم شكسته و جاهلیتشان را نسخ كرده و به پذیرفتن اسلام وادارشان كرده بود.
نظرات امامان معصوم و برخى از بزرگان ادب عرب را درباره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در همین جا به پایان مى بریم .
فصل سوّم : ویژگیهاى روحى 
سرورمان عباس ( علیه السّلام ) دنیایى از فضایل و نیكى بود. هر صفت نیك و گرایش والا را كه بتوان تصور كرد، جزء ذاتیات او بود و همین افتخار او را بس ‍ كه زاده امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داراى تمامى فضایل دنیا بود. ابوالفضل همه فضیلتها و صفات پدر را به ارث برد تا آنكه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى كنیم :
1 شجاعت  
دلیرى و شجاعت ، گویاترین نشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایستادگى در برابر حوادث مى باشد. ابوالفضل این صفت والا را از پدرش كه شجاعترین انسان هستى است و داییهایش كه از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابوالفضل دنیایى از قهرمانیها بود و آنگونه كه مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد كه زبانزد تاریخ گشت . ابوالفضل در این روز كه از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان كه دشت را پر كرده بودند آنقدر دلاورى نشان داد كه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان كرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مرگ بر آنان سایه افكند تا آنجا كه به حضرتش پیشنهاد فرماندهى كل سپاه را در صورت كناره گیرى از یارى برادرش دادند. لیكن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش افزوده شد.
شجاعت و دلاورى حضرت عباس ( علیه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سودى مادى از این زندگى نبود، بلكه دفاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .
با شاعران 
شاعران از شجاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شكستى كه یك تنه به سپاه اموى وارد كرد، همواره در شگفت بوده اند و شیفته شخصیت والاى او گشته اند. براى مثال ، شمارى از آنان را كه در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .
الف سید جعفر حلى :
شاعر علوى ((سید جعفر حلى )) در قصیده درخشان خود، ترس و هراس ‍ سپاه اموى از پیكارهاى حضرت را چنین تصویر مى كند:
((از شیر كارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان كه خواسته اش را نیك آشكار كرده بود، چیزى آنان را هراسان نكرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین كرده بود. اما عباس در آن میانه خندان بود.
میمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى كوفت و سرهایشان را درو مى كرد. دلاورى به او حمله نمى كرد مگر آنكه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حركت مى كرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى كرد كه سیاه و سپیدشان یكسان شدند. بر شكارش خشمناكانه هجوم نمى آورد مگر آنكه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى كرد. پیشروى او رنگى از درنگ و هراس ‍ داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاك مالید)).
مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى كند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشكر دشمن مى تازد و از كشته ، پشته مى سازد و اسبان آنان را با خونشان رنگین مى كند. تا جایى كه مى دانیم هرگز كسى شجاعت و دلیرى را چنین ترسیم نكرده است و بدون گزافگویى ، عباس همانگونه كه مورخان نوشته اند خسارتهاى سنگینى به اهل كوفه وارد كرد.
((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:
((قهرمانى كه هنگام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى كوهى سرافراز، بر اسب نشسته است و شگفتا كه اسبى ، چنین كوهى را خوب تحمل مى كند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش و من جز به آذرخش آسمانى ، سوگند نمى خورم اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیكن این خداوند است كه هرچه اراده كند، مقدر مى سازد و بر آن حكم مى راند)).(33)
تیغ ابوالفضل صاعقه اى ویرانگر بود كه بركوفیان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى كرد.
ب كاشف الغطاء:
امام ((محمد كاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:
((هنگامى كه عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى كرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش كارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى كه تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریك به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)).(34)
هراس از ابوالفضل چهره هاى امویان را تیره كرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو كرد و روحیه آنان را درهم شكست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.
ج فرطوسى :
شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) نور به قبرش ببارد در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:
((در هر هجومى در جهاد، كوه است و در استوارى هنگام رویارویى كوهى است . تمامى گُردى و عزت پدرش على در او ریشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افكنده است )).
سپس همو، شكستهاى سنگین سپاه اموى به وسیله ابوالفضل را چنین ترسیم مى كند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخشید. دلهاى دلاوران از دیدن هیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بدنهاى درهم شكسته شان بر زمین افتاد در حالى كه سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشكریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)).(35)
شجاعت و دلاورى ابوالفضل ، شاعران بزرگ را شیفته خود كرد و ضرب المثل تاریخ گشت .
آنچه بر اهمیت این شجاعت مى افزاید ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه یارى حق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.
2 ایمان به خدا 
قوت ایمان به خدا و استوارى در آن ، یكى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مركز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حقیقى پرورش داد و تغذیه كرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى كه خود چنین وصفش كرده بود:
((اگر پرده ها برایم كنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).
این ایمان ژرف و ریشه دار با ذرّات وجود حضرت عباس عجین شد و او را به یكى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود كه ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى كرد.
عباس ( علیه السّلام ) با دلاورى به دفاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى كه در آستانه تحریف شدن و نابودى در زمان حكومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این كار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .
3 خویشتندارى 
یكى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل ( علیه السّلام ) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حكومت اموى ابا داشت ؛ حكومتى كه بندگان خدا را برده خود و اموال بیت المال را دارایى شخصى كرده بود و به دنبال برادرش ، پدر آزادگان كه صلاى عزّت و كرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام كرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفاقش مجسم ساخت . امویان او را به شرط كناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى كل قوا دادند، لیكن حضرت بر آنان تمسخر زد و فرماندهى سپاه آنان را لگدمال كرد و با شوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، كُندآوران را به خاك انداخت و سرها را درو كرد.
4 صبر 
یكى از ویژگیهاى ابوالفضل ( علیه السّلام ) شكیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى كه در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، كوهها را مى گداخت ، لیكن ایشان همچنان استوار بودند و كمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء كه صبرش ‍ از صلابت و سنگینى كوههاى سر به فلك كشیده ، بیش بود و به پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بزرگ كرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابوالفضل ، ستارگان تابناك و اصحاب باوفا را مى دید كه بر دشت سوزان كربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد كودكان را مى شنید كه بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر كشتگان خود را مى شنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان كركسهاى كوفه و مزدوران ابن مرجانه كه براى كشتنش بر یكدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیك شوند، مى دید. آرى ، همه این حوادث سنگین را مى دید، لیكن امر خود را به خداى متعال واگذار كرده بود و بدون كمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش ‍ درخواست مى كرد.
5 وفادارى 
یكى دیگر از صفات ابوالفضل كه از برترین و برجسته ترین صفات است ، ((وفادارى )) است . حضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و ركوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .
الف وفادارى به دین :
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین كسان به دین خود بود و بشدت از آن دفاع كرد. هنگامى كه اسلام در خطر نابودى قرار گرفت و دشمنان كمر بسته آن امویان با تمام وجود به انكار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد كرد تا آنكه كلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.
ب وفادارى به امت :
سرور ما حضرت عباس ( علیه السّلام ) مى دید كه امت اسلامى در زیر كابوس تیره امویان دست و پا مى زند و زندگى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى كند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهند، با مقدرات آنان بازى مى كنند و حتى یكى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى كند كه : (( (منطقه ) سواد؛ باغستان قریش است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .
در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یوغ بندگى امویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود كرد و جهادى مقدّس براى بازگرداندن زندگى كریمانه براى آنان را آغاز كرد و در راه این هدف والا، خود و تمامى بپاخاستگان به شهادت رسیدند. پس كدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!
ج وفادارى به وطن :
سرزمین اسلامى در گرداب محنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حكومت امویان ، غوطه ور بود. استقلال و كرامت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.
تهیدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فكر و نظر نمانده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سیدالشهداء براى درهم شكستن این حكومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام كرد و بر اثر فداكاریهاى آنان بود كه طومار حكومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .
د وفادارى به برادر:
ابوالفضل پیمانى را كه با خداوند براى حفظ بیعت خود با برادرش ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بدان وفادار ماند. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در كارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى كه هر آزاده شریفى را به خود جذب مى كند.
6 قوّت اراده 
((استوارى و قدرت اراده )) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است كه در كار خود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند كمترین هدف اجتماعى را محقق كنند یا كارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . به اردوگاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عنوان بزرگترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.
7 مهربانى 
محبت و مهربانى به محرومان و ستمدیدگان بر وجود ابوالفضل مستولى بود و این پدیده به زیباترین شكل خود در كربلا آشكار شد و جلوه كرد؛ سپاه امویان آبشخور فرات را بر اهل بیت بستند تا آنان بر اثر تشنگى بمیرند یا تسلیم گردند. ابوالفضل كه لبهاى خشكیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش ‍ و دیگر كودكان را از شدت تشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سپس به مهاجمان حمله كرد، راهى براى خود گشود و براى كودكان آب آورد و آنان را سیراب كرد. در روز دهم محرم نیز بانگ ((العطش )) كودكان را شنید، دلش به درد آمد و مهر به آنان ، او را از جا كند. مشكى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفت ، با آنان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را برطرف كند، لیكن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و كودكانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان خواهید یافت ؟!
اینها پاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است كه با داشتن آنها چون پدرش به بالاترین قلّه مجد و كرامت دست یافت .
فصل چهارم : با رویدادها 
ابوالفضل ( علیه السّلام ) از همان كودكى به بعد، همگام حوادث بزرگى بود كه تنشى عمیق در بنیادهاى فكرى مسلمانان ایجاد كرد؛ حوادثى نه خرد و نه ساده بلكه بس پیچیده و ریشه دار كه دقیقاً دور كردن اهل بیت از مراكز سیاسى جامعه و به زیر سلطه درآوردن آنان را هدف قرار داده بود. در این دوران ، اعمالى در زمینه هاى اقتصادى و سیاسى صورت گرفت كه با بسیارى از اصول و دستورات اسلامى مغایرت داشت . جلوه آشكار این سیاستگذارى در حكومت عثمان بود كه بخشیدن مناصب ادارى و امور دولتى به امویان و ((آل معیط)) و راندن بنى هاشم و یاران آنان از فرزندان صحابه از هرگونه مشاغل كلیدى را وجهه همت خود كرد.
امویان بر تمامى دستگاههاى دولتى مسلّط شدند و خواسته و ناخواسته ، بحرانهاى حادى در میان مسلمانان به وجود آوردند. به طور قطع اكثر آنان نه گرایشى به اسلام داشتند و نه كمترین شناختى نسبت به قوانین اسلامى براى ساختن جامعه اى بالنده و مبتنى بر محبت و همكارى و دورى از درجا زدن ، به دست آورده بودند. حكومت عثمان ، سرمایه دارى را در جامعه حاكم كرد، به امویان و برخى از فرزندان قریش امتیازات ویژه عطا كرد و راه گردآورى و انباشتن اموال به طور غیرمشروع را بر آنان گشود. این سیاست كجروانه موجب تنشهایى فراگیر، نه تنها در زندگانى اقتصادى مردم ، بلكه در تمام جلوه هاى زندگى مردم گشت و تمام محافل اسلامى را به خرده گیرى از این سیاست واداشت تا آنكه گروههایى از ارتش كه در عراق و مصر به مرزدارى مشغول بودند راه مدینه را پیش گرفتند و از عثمان اعتدال در سیاست ، دور كردن امویان از دستگاه حكومت و مخصوصاً بركنارى مستشار و وزیرش مروان بن حكم را كه به صورت آشكار آتش فتنه را در جامعه برمى افروخت خواستار شدند.
عثمان خواسته هاى انقلابیون را برآورده نكرد، تن به راءى اندرزدهندگان و دلسوزانش نداد، همچنان دست به دامان خاندانش شد و نزدیكانش را در پناه گرفت و خود تحت اختیار آنان ماند. اخبار كجروى و انجام محرمات الهى توسط دست نشاندگانش ، پیاپى به او مى رسید، اما عثمان راه عذرتراشى را باز كرده بود و اعمال هر یك را به گونه اى توجیه مى كرد و پندگویان را به دشمنى با خاندان خود متهم مى كرد.
هنگامى كه تمامى راههاى مسالمت آمیز براى بازداشتن عثمان از ادامه سیاستهایش بسته شد، انقلابیون ناچار به كشتن او شدند و عثمان به بدترین شكلى به قتل رسید.
مورخان مى گویند بهترین فرزندان صحابه ((از جمله محمد بن ابوبكر)) و بزرگان اصحاب و در راءس آنان صحابى بزرگوار و یار همراه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) عمار یاسر، كشتن او را تاءیید كردند و بر عمل آنان صحه گذاشتند.
بدین گونه حكومت عثمان كه از بزرگترین حوادث آن روزگار بود، در برابر چشمان باز و گوشهاى شنواى ابوالفضل به پایان رسید. حضرت در آستانه شكوفایى و جوانى بود كه دید چگونه فرصت طلبان اموى قتل عثمان را دستاویز تبلیغاتى خودقراردادند،در بوق و كرنا كردند، پیراهن خونین او را بالا بردند و آن را شعارى براى قیام علیه حكومت حق و عادلانه امام امیرالمؤ منین قرار دادند.
بدترین میراث حكومت وى ، ایجاد فتنه میان مسلمانان و حصر ثروت میان امویان و آل معیط و قرشیان دست نشانده آنان دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعى بود. آنان به اتكاى همین ثروت بود كه دست به شورشى مسلحانه علیه حكومت امام امیرالمؤ منین كه دنباله طبیعى و امتداد حقیقى حكومت پیامبر بزرگوار( صلّى اللّه علیه و آله ) بود زدند. به هر حال ، ماجراى عثمان را وامى گذاریم و به ذكر بقیه حوادثى كه در زمان ابوالفضل ( علیه السّلام ) روى داد، مى پردازیم .
حكومت امام 
مساءله قطعى و مورد قبول همگان انتخابى بودن امیرالمؤ منین به خلافت است . حضرت از طرف تمامى طبقات مردم به خلافت برگزیده شد و در راءس ‍ آنان نیروهاى مسلحى بودند كه حكومت عثمان را سرنگون كردند. آنان با شوق تمام به سوى امام شتافته و ایشان را خلیفه بلامنازع معرفى كردند و زمام امور را بدیشان سپردند. این انتخاب مورد قبول مردم تمامى شهرها و مناطق اسلامى واقع شد، تنها اهل شام و چند تن از اهل مدینه مانند ((سعد بن ابى وقاص ، عبداللّه بن عمر)) و برخى امویان كه حكومت امام را آغاز عدالت اجتماعى و پایان انحصار قدرت و ثروت خودشان مى دانستند و سیاستهاى امام را مغایر با مطامع خود مى شناختند، از بیعت سرباز زدند و حكومت حضرت را نپذیرفتند. امام نیز طبق فرمان اسلام مبتنى بر آزادى همه مردم چه موافق حكومت و چه مخالف آن به شرط آنكه از این آزادى سوء استفاده نكنند و دست به فساد و فتنه انگیزى نزنند، بر آنان سخت نگرفت و در تنگنا نگذاشت و از قوه قضائیه و اجرائیه اتخاذ تصمیماتى قاطع علیه آنان را خواستار نشد. این آزادى را بلوا و آشوب طلبى ، شورش مسلحانه علیه دولت و هرگونه توطئه محدود مى كند و در آن صورت است كه دولت اسلامى ملزم به مهار آنان و به كارگیرى قوانین خاص علیه سوء استفاده كنندگان است .
به هر حال ، انتخاب امیرالمؤ منین و بیعت با ایشان با رضایت كامل قاطبه مردم و فرزندان ملتهاى اسلامى روبه رو شد و همگان خشنودى خود را از این انتخاب و بیعت به گونه اى آشكار كردند كه هیچ یك از خلفاى پیشین یا پس ‍ از حضرت از آن بهره مند نشدند.
به مجرد به دست گرفتن حكومت ، حضرت به شكلى مثبت و فراگیر، عدالت خالص و حق ناب را عرضه كرد و هرگونه مصلحت شخصى را كه سود آن به خود یا بستگانش مى رسید كنار گذاشت و مصالح تهیدستان و بینوایان را بر تمام مصالح دیگر مقدم داشت . خرسندى و سعادت حضرت آن بود كه اقشار مردم را در خیر و سعادت و دور از فقر و درماندگى ببیند. در تاریخ شرق هرگز حكمرانى بدین پایبندى به حق و حقیقت و دلسوزى و محبت به محرومان و بینوایان دیده نشده است .
در اینجا ناگزیریم برخى مسایل حكومت امام ( علیه السّلام ) را بیان كنیم ؛ زیرا ارتباطى استوار با سیره و روش فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام ) دارد. از این زاویه مى توان چشمه جوشانى كه ابوالفضل را سیراب كرد، بهتر شناخت و تربیت والاى فرزند را در دامان چنین پدرى پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین نیكتر دریافت . در دامان پدر بود كه قربانى شدن در راه خدا و فداكارى را آموخت . همچنین با نگاهى به كارنامه حكومت امیرالمؤ منین ، انگیزه هاى سر باز زدن نیروهاى آزمند و منحرف ، از بیعت با حضرت و ایستادن در برابر ایشان و جنگ با ایشان و پس از شهادتشان با فرزندانش را دریافت .
شیوه حكومت امام (ع ) 
روش و فلسفه حكومت نزد امام ( علیه السّلام ) درخشان بود و بر اساس رشد و پیشرفت و جان گرفتن ملتهاى اسلامى قرار داشت . به اعتقاد من ، بشریت در هیچ یك از دوره هاى خود، حكومتى مانند حكومت حضرت را كه تا این حد، عدالت اجتماعى ، سیاسى و اقتصادى را وجهه نظر خود قرار داده باشد، به خود ندیده است و همسنگ شیوه هاى بى نظیرى كه حضرت در این زمینه ها ایجاد كرده ، شاهد نبوده است . در اینجا به برخى از آنها اشاره مى كنیم :
1 گسترش آزادیها:
امام ( علیه السّلام ) به ضرورت دادن آزادیهاى عمومى به همه فرزندان امت ، ایمان داشت و آن را از حقوق اولیه آنان مى شمرد و دولت را مسؤ ول ایجاد آزادى و گسترش آن براى یكایك فرزندان ملت مى دانست و گرفتن آزادى را از آنان موجد عقده هاى روانى ، مانع پیشرفت فكرى و اجتماعى مردم ، در جا زدن و سستى و زیانهاى بسیار دیگرى براى آنان مى شناخت . اما حد و وسعت این آزادیها و ابعاد آنها بدین شرح است :
الف ((آزادى دینى )):
امام ( علیه السّلام ) بر آن است كه مردم در اعتقادات مذهبى و افكار دینى خود آزاد هستند و دولت نباید آنان را از اعتقادات و سنتهاى مذهبى خود بازدارد. مردم ملزم نیستند در همه امور با مسلمانان همگامى كنند، بلكه در مسایل مدنى خاص و احكام مذهبى ، مى توانند از فقها و شریعت خود پیروى كنند.
ب ((آزادى سیاسى )):
مراد ما از این آزادى ، دادن آزادى كامل به مردم براى تن دادن به مكاتب سیاسى مورد علاقه و میل خود است .
دولت نمى تواند نظر سیاسى مخالف اعتقادات سیاسى مردم را بر آنان حتم كند و آنان را مجبور به دست كشیدن از نظریات سیاسى خاص خود بنماید، لیكن وظیفه دولت در این میان آوردن و بیان كردن دلایلى است كه نادرستى و فساد آن عقیده خاص را آشكار مى كند، حال اگر مردم از آن نظر روگردان شدند و به شاهراه حقیقت رو آوردند كه چه بهتر وگرنه دولت آنان را به خود وامى گذارد، تا وقتى كه دست به فساد و افساد در زمین و ایجاد خلل در آزادى عمومى نزده اند، همان طور كه درباره خوارج این مطلب اتفاق افتاد؛ آنان تمام بنیادهاى فكرى و بدیهیات علمى را زیرپا گذاشتند و در تیرگى و ظلمت جهل و گمراهى فرو رفتند و مردم بى گناه را كشتند و رعب و وحشت ایجاد كردند. امام كه مدتها آنان را به خود واگذاشته بود، پس از اتمام حجت و بستن راه عذر، راه بر آنان بست و چشم فتنه را همانگونه كه خود فرمود بركند و سرچشمه آن را خشكاند. سزاوار یاد كردن است كه از پیامدهاى آزادى سیاسى ، آزادى انتقاد از رئیس دولت و تمام اعضاى آن است .
مردم در دلبستگیها و انتقادات خود آزاد هستند. خوارج سخنان امام ( علیه السّلام ) را قطع مى كردند و با انتقادات بى پایه و مبتنى بر جهل و مغالطه خود، دیگران را رنجور مى كردند و حضرت را مورد هجوم تبلیغاتى قرار مى دادند، لیكن حضرت علیه آنان دستورى صادر نمى كرد و آنان را به محاكم قضایى نمى فرستاد تا جزاى اعمال خود را ببینند.
بدین گونه بود كه امام گسترش آگاهى عمومى و ساختن شخصیت شكوفاى انسان مسلمان را بر همگان فرض كردند.
اینها برخى جلوه هاى آزادى بودند كه امام امیرالمؤ منین در ایام حكومت درخشان خود ایجاد و تضمین كردند و به خوبى اصالت روش سیاسى حضرت را كه همپاى ابداع و پیشرفت است ، نشان مى دهد.

 

     

 

2 نشر آگاهى دینى :
امام امیرالمؤ منین به گونه اى مثبت و فعال به نشر آگاهى دینى و گسترش ‍ ارزشهاى اسلامى میان مسلمانان توجه كرد؛ زیرا سنگ بناى اصلاح جامعه و پایه بهبود روابط همین است . از نخستین دستاوردهاى آگاهى دینى ، از بین رفتن جنایت و دور شدن انحرافات و كجروى از جامعه است . و اگر جامعه از این انحرافات پاك شود به نهایت شكوفایى و پیشرفت دست یافته است .
به طور قطع ما هیچ یك از خلفا و حاكمان اسلامى را ندیده ایم كه این چنین تربیت دینى و اخلاقى را مدنظر داشته باشند، تنها امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) است كه هماره و در اوضاع مختلف ، این مهم را فراموش نمى كرد؛ بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه بر ژرفاى جان اثر مى گذارد، آن را مى لرزاند، به راه نیك خویى و نیك جویى سوق مى دهد، زیبایى ، فضایل را در برابر آدمى مى آراید و زشتى رذایل را عیان مى كند و در نهایت ، پاكباختگانى خداجو مى پروراند. همانگونه كه نیك نفسانى از پاكان و صالحان مسلمان پرورش داد كه در برابر بحران ارزشها و سقوط اخلاقى ایستادند و با تفكر اباحى گرى كه در زمان حكومت امویان شایع شده بود پیكار كردند و بر سر آرمانهاى اسلامى جان باختند؛ از این سازندگان اندیشه اسلامى ، مى توان ((رشید هَجَرى )) و ((عمرو بن الحمق خزاعى )) را یاد كرد.
3 نشر آگاهى سیاسى :
یكى از مهمترین اهداف سیاسى مورد نظر امام در ایام حكومتش ، نشر آگاهى سیاسى در میان طبقات مختلف جامعه اسلامى بود. مقصود ما از آگاهى سیاسى ، آگاه كردن جامعه با تمام وسایل نسبت به مسؤ ولیت الهى ، هشیارى در برابر كل مسایل اجتماعى و اوضاع عمومى است ؛ مسلمانان نسبت به امور اجتماعى كه به نحوى بر سیر جامعه و پیشرفت آن اثر دارد، مسؤ ولند تا كندى در حركت و تفرقه در صفوف آنان به وجود نیاید و زندگى فردى و اجتماعى آنان دچار ركود نگردد.
این مسؤ ولیت را اسلام بر دوش همگان گذاشته و همه را ملزم به آن دانسته است ؛ پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:((كلكم راع و كلكم مسؤ ول عن رعیته )).(36)
پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مسؤ ولیت سلامت جامعه ، دور داشتن فساد از آن و عمل براى حفظ مسلمانان را بر دوش یكایك مسلمین گذاشته است . از جمله احادیث مهمى كه به ایستادگى در برابر پیشوایان ظلم و ستم ، فرامى خواند، این حدیث نبوى است كه سرور آزادگان براى مزدوران ، بندگان و اوباش ابن مرجانه مى خواند:
((اى مردم ! پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: هر كس حاكمى جائر و ستمگر را ببیند كه حرام الهى را حلال كرده ، پیمان خدایى را شكسته ، با سنت پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مخالفت كرده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوز و حق كشى رفتار مى كند، اگر با گفتار یا كردارى او را انكار نكند، پس حق خداوند است كه او را به جایگاه بایسته اش درآورد (و به عاقبت زشتش دچار سازد)...)).(37)
این حدیث شریف از انگیزه هاى سیدالشهداء( علیه السّلام ) براى اعلام جهاد مقدس بر ضد حكومت ستمگر اموى بود كه حرام خدا را حلال كرده ، پیمان الهى را شكسته ، با سنت پیامبر خدا مخالفت كرده بود و در میان بندگان خدا با جور و حق كشى حكم مى راند.
بیدارى سیاسى كه امام امیرالمؤ منین در ایام حكومت خود میان مسلمانان گسترده بود، شعور و آگاهى انقلابى بر ضد ظالمان و خودكامگان ایجاد كرد و مجاهدان دست پرورده حضرت و آموخته این روحیه را به نبرد با طاغیان برانگیخت و در راءس آنان پدر آزادگان ، سیدالشهداء و برادرش ، قهرمان بى همتا، ابوالفضل العباس ( علیهما السّلام ) و گروهى تابناك از جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) و اصحاب گرانمایه آنان قرار داشتند كه براى رهایى مسلمانان از ذلّت و بندگى و بازآوردن زندگى با كرامت میان مسلمانان بر طاغوت زمان ، یزید بن معاویه شوریدند.
پیش از این بزرگان نیز، مصلح بزرگ ((حصیر بن عدى كندى ، عمرو بن الحمق خزاعى ، رشید هَجَرى ، میثم تمار)) و دیگر بزرگان آزادیخواه و دعوتگران اصلاح اجتماعى ، همین راه را رفتند؛ آنان بر معاویة بن ابى سفیان ، نماینده جاهلیت زمان و سردمدار مخالفان اسلام ، شوریدند و درسى را كه از امامشان آموخته بودند، به كار بستند.
به هر حال ، امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بذر عصیان و شورش علیه ظلم و طغیان را در جانهاى مسلمانان پاشید و آنان را بر آن داشت تا در برابر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم ، ساكت نمانند و تن ندهند.
4 حذف نورچشمى ها:
امام ( علیه السّلام ) در ایام حكومت خود انواع نورچشمى ها و پارتى بازیها را از میان برد و براى هیچ كس امتیازى خاص قایل نشد. نزدیكان با افراد معمولى یكسان بودند و از حقوق و امتیازات یكنواختى برخوردار مى شدند. حضرت به گونه اى بى طرفانه میان عرب و موالى ، مساوات برقرار ساخت و همه را به یك چشم نگریست . همین باعث شد تا موالى ، دل به حضرت بستند و به امامت ایشان ایمان آوردند. امام انواع تبعیضات نژادى و نورچشمى گرى را برانداخت و میان مسلمانان بدون توجه به نژاد و قومیت ، مساوات عادلانه قایل شد. این گونه برابرى در تاریخ ملتها و امتها بى مانند بوده است . مساوات امام ، روح حقیقت و جوهر اسلام را كه از نزد پروردگار عالمیان نازل شده بود در خود داشت ؛ اسلامى كه براى وصل كردن آمده است نه فصل كردن ، اسلامى كه اجازه نمى دهد در میان صفوف مسلمانان رخنه اى براى تسلط دشمنان و تفرقه مسلمین و سست شدن وحدت آنان به وجود بیاید.
5 نابود كردن فقر:
فلسفه امام ( علیه السّلام ) در حكومت ، مبتنى بر پیكار با فقر و دور كردن شبح منفورش از مردم است ؛ زیرا فقر، فاجعه اى است كه اخلاق و موهبتهاى انسانى را ویران مى كند و امت ، هیچ یك از اهداف فرهنگى و بهداشتى خود را با وجود فقر نمى تواند تحقق بخشد. فقر، سدّى است میان امت و خواسته هایى چون پیشرفت ، تحول و آسایش در جامعه . لازم به ذكر است كه از جمله برنامه هاى اسلامى براى حل بنیادى مساءله فقر كه موجب بهزیستى مردم مى گردد، موارد ذیل است :
الف ایجاد مسكن .
ب تاءمین اجتماعى .
ج ایجاد كار.
د از بین بردن استثمار.
ه بستن راههاى رباخوارى .
و از بین بردن احتكار.
اینها برخى از روشهایى است كه اسلام در اقتصاد خود مورد توجه قرار داده است و امام در ایام حكومتش آنها را به كار بست . سرمایه داران قریش تمام امكانات خود را به كار گرفتند تا حكومت امام را كه منافع و مصالح ناچیز و محدود آنان را از بین برده بود، واژگون كنند. در اینجا سخن از روش و فلسفه حكومتى امام را به پایان مى بریم .
مخالفان امام (ع ) 
در اینجا درنگى كوتاه داریم براى شناخت دشمنان حكومت امام كه هدفى والا نداشتند، بلكه تنها انگیزه آنان از مخالفت ، دستیابى به حكومت براى بهره ورى از ثروتهاى كشورها و حاكمیت به ناحق بر گرده مسلمانان بود.
عایشه :
متاءسفانه ، عایشه از امام ، كینه اى ویرانگر و نفرتى سخت داشت . شاید علت آن تا آنجا كه مى دانیم به علاقه همسرش پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و پاره تن و دخت گرامى و محبوبش بانوى زنان عالم فاطمه زهرا( علیها السّلام ) و دو ریحانه حضرت ، سروران جوانان اهل بهشت امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) و ستایش مكرر پیامبر از آنان و منزلت والاى آنان نزد خداوند، برمى گردد. خداوند متعال محبت آنان را بر همه مسلمانان واجب كرد و در قرآن كریم فرمود: ((اى پیامبر! بگو: بر رسالتم از شما جز محبت به قربى چیزى نمى خواهم ))، لیكن در همان وقت با عایشه رفتارى معمولى مى شد و در موارد بسیارى ، حضرت رسول ( صلّى اللّه علیه و آله ) عواطف او را جریحه دار مى كرد؛ حضرت به همسرانش فرمود: ((سگهاى حواءب ، بر كدام یك از شما پارس ‍ خواهند كرد تا از صراط بلغزد)).
همچنین حضرت با اشاره به خانه عایشه فرمود:((شرّ، اینجا زاده مى شود و از اینجا پا مى گیرد)) و موارد دیگرى كه عواطف او را برمى انگیخت .
علت دیگرى كه مى توان براى نفرت عایشه از امام ( علیه السّلام ) یاد كرد، موضع قاطع حضرت در قبال خلافت پدر عایشه ، ابوبكر و تحریم انتخاب او و خوددارى از بیعت با او بود. عایشه پس از سقوط حكومت عثمان قصد آن داشت تا خلافت را مجدداً به قبیله خود (تیم ) بازگرداند و بدین ترتیب بر كل سیاست دولت و دستگاههاى آن مسلط گردد و خلافت را تابع خواست و آرزوى خود بگرداند؛ زیرا یقین داشت در صورت دستیابى امام ( علیه السّلام ) به خلافت ، با او چون دیگر شهروندان رفتار خواهد شد و از امتیازى ویژه بهره اى نخواهد داشت ؛ چونكه حكومت حضرت بر طبق كتاب و سنت است و این معیارها در تمام امور سیاسى و اقتصادى در نظر گرفته خواهد شد و حضرت ، مجالى براى اجراى عواطف و هواها نخواهد داد.
عایشه همه این مسایل را مى دانست ، پس تمرد و عصیان خود را بر ضد حكومت حقِ امیرالمؤ منین اعلام كرد و ((طلحه و زبیر)) و دیگر آزمندان و منحرفان از راه حق از قبایل قریش كه از آغاز تابش نور اسلام با دعوت اسلامى به نبرد پرداخته بودند، با او همدست شدند. به هر حال ، عایشه از مهمترین عوامل سرنگونى حكومت عثمان بود و فتوا به وجوب قتلش داده بود. هنگامى كه عثمان در آستانه هلاكت بود، عایشه راه مكه را پیش گرفت ، ولى همچنان در جریان اخبار بود و خبر كشته شدن عثمان را با خوشحالى بسیارى دریافت كرد، لیكن ناگهان با خبر خلافت امام ( علیه السّلام ) شوكه شد و فوراً موضع خود را عوض ‍ كرد و شعار خونخواهى عثمان را سر داد و با حرارت ، فریاد كشید: ((عثمان مظلومانه كشته شد!! به خدا به خونخواهى او برخواهم خاست !!)) و ریاكارانه براو مویه كرد و پیراهن خونین او را برگرفت و آن را شعارى براى شورش بر حكومت مشروع و حق طلبانه امام كه حقوق انسان را مطمع نظر قرار داده بود و مصالح محرومان و ستمدیدگان را وجهه همت ساخته بود و ادامه حقیقى حكومت رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به شمار مى رفت قرار داد.
عایشه در مكه با اعضاى برجسته حزب خود چون طلحه و زبیر و دیگر امویان ، انجمنها كرد و به تبادل آرا پرداخت تا كدام شهر را مورد تعرض قرار دهند و در آن پایه حكومت خود را بریزند و از آنجا جنك را علیه امام و سرنگونى حكومت حضرت ، آغاز كنند. پس از كنكاشها و دقت در امور شهرهاى اسلامى ، نظرشان بر آن قرار گرفت تا شهر ((بصره )) را كه در آن یارانى هم داشتند، اشغال كنند. پس از آن ، شورش مسلحانه خود را اعلام كردند و به سوى بصره پیشروى كردند و حیوانهاى آدم نما و واماندگان جامعه كه كمترین آگاهى و شعورى ندارند بدانها پیوستند و یكسره خود را به بصره رساندند. پس از درگیرى سختى میان آنان و نیروهاى حكومت مركزى در آنجا، توانستند شهر را اشغال كنند و حاكم آنجا ((سهل بن حنیف )) را دست بسته نزد عایشه بیاورند.
عایشه دستور داد محاسن سهل را بتراشند و اوباشان و عوانان نیز دستور او را اجراكردندو((سهل ))پس از كهولت سن و بلندى محاسن ،به جوانى بى مو بدل شد.
همین كه خبر شورش عایشه و اشغال بصره به وسیله افرادش به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) رسید، حضرت براى جلوگیرى از گسترش فتنه به دیگر شهرهاى اسلامى ، به سرعت با سپاهیانش راه بصره را پیش گرفت تا كانون فتنه را درهم بكوبد و شورشیان را درهم بشكند. سپاه امام از افراد آگاه و بابصیرتى چون صحابى بزرگ ((عمار یاسر، مالك اشتر، حجر بن عدى ، ابن التیهان )) و كسانى تشكیل شده بود كه در بناى اسلام و استوارسازى پایه هاى آن در زمین ، نقشى شایسته داشتند.
سپاهیان امام ، راه بصره را پیش گرفتند و هنگامى كه بدانجا رسیدند، شهر را به وسیله لشكریانى انبوه ، اشغال شده دیدند كه اطاعت و پیروى خود را از عایشه اعلام داشته بودند. حضرت پیكهایى نزد فرماندهى لشكر عایشه چون طلحه و زبیر فرستاد و بر آنان صلح را عرضه داشت و براى حفظ خون مسلمانان از آنان خواست تا تن به مذاكراتى با امام بدهند، لیكن شورشیان طرح صلح را رد كردند و بر عصیان خود پافشارى نمودند و با وقاحت اعلام كردند كه به خونخواهى عثمان برخاسته اند، در صورتى كه خودشان حكومت عثمان را واژگون كرده و او را كشته بودند.
هنگامى كه تمامى راههاى صلح و آشتى بسته شد، حضرت ناچار شد آنان را به جنگ بخواند و میان دو لشكر، جنگ سختى درگرفت كه بر اثر آن ، بیش از ده هزار سپاهى كشته شدند. در فرجام كار، خداوند، امام را بر دشمنانش پیروز كرد، طلحه و زبیر كشته شدند، میدان رزم از كشته هاى دشمن انباشته شد و خداوند در دل زندگان آنان ترسى افكند كه بر اثر آن با خفت و سرشكستگى از میدان كارزار گریختند.
لشكریان امام ( علیه السّلام ) بر عایشه ، فرمانده كل شورشیان دست یافتند و او را با احترام به یكى از خانه هاى بصره بُردند. امام بدون گرفتن تصمیمى خشن علیه عایشه با او به نیكى رفتار كرد و او را (به خوبى همراه عده اى از زنان ) به مدینه فرستاد تا طبق دستور خدا و رسولش در خانه خود بنشیند و از دخالت در امورى كه در برابرش مسؤ ولیت ندارد، خوددارى كند.
این فتنه كه مورخان بدان ((جنگ جمل )) نام داده اند به پایان رسید و در پس ‍ خود، اندوه و سوگى عظیم در میان مسلمانان بجا گذاشت ، صفوف متّحد آنان را به هم ریخت و آنان را دچار شرّى بزرگ كرد. به طور قطع انگیزه هاى این جنگ سالم نبودند و دلایل عایشه و حزبش ، منطقى نبود، بلكه آنان براى بهره ورى مادى و به دلیل نفرت شدیدشان از حكومت امام كه در آن امتیازات ویژه خود را از دست داده بودند و با آنان چون دیگر مسلمانان رفتار مى شد، دست به این جنگ نافرجام و فاجعه آمیز زدند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) این جنگ خونین را شاهد بود و به اهداف آن كه براندازى حكومت پدرش پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین بود واقف شد و كینه هاى قبایل قریش بر او آشكار گشت و دانست كه دین در اعماق جان آنان نفوذ نكرده است ، بلكه آنان براى حفظ جان و مصالح خود به زبان ایمان آورده اند.
معاویه و بنى امیه :
در راءس مخالفان حكومت امام و معاندان او، ((معاویة بن ابى سفیان )) و بنى امیه قرار داشتند. خداوند قلوب آنان را از ایمان تهى كرده و آنان را در فتنه درافكنده بود، پس ، از سرسخت ترین دشمنان امام بودند. بنى امیه قبلاً نیز با پیامبر و دعوت او به دشمنى برخاسته بودند و به رسالت حضرت كفر ورزیدند و شبانه روز به توطئه گرى علیه پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) دست زدند، تا آنكه خداوند پیامبرش را عزّت و نصرت داد و آنان را خوار كرد و مغلوب ساخت .
آنان با اكراه نه با ایمان قلبى مسلمان شدند و پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) با بلند نظرى و راءفت و رحمت عظیم خود آنان را پذیرفت و بخشید و با آنان همچون با دیگر دشمنان رفتار كرد و اگر این اخلاق والاى حضرت نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى كرد. بنى امیه در دوران پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) قدر و منزلتى شایان ذكر نداشتند، با خوارى مى زیستند و مسلمانان با چشم دشمنى به آنان مى نگریستند و زشتكاریها، دشمنیها و جنگهاى آنان با پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و نبوتش را بازگو مى كردند. متاءسفانه پس از فاجعه وفات پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) امویان در صحنه اجتماعى ظاهر شدند و بلند آوازه گشتند. این ظهور و اعتلا به دلایل سیاسى خاصى صورت گرفت . ابوبكر، ((یزید بن ابى سفیان )) را به امارت دمشق گماشت و خود تا بیرون مدینه براى بدرقه و تودیع او خارج شد.
مورخان مى گویند: ((ابوبكر تنها براى یزید، این كار را كرد و براى دیگر كارگزاران خود چنین احترامى قایل نمى شد)). خود همین مطلب گواه ارزشى است كه ابوبكر به یزید و خاندانش داده بود. هنگامى كه یزید هلاك شد، امارت دمشق به برادرش معاویه واگذار شد. معاویه بسیار مورد توجه عمر بود و اخبار بسیارى را كه درباره انحرافات و كجرویهایش به خلیفه مى رسید، به هیچ مى گرفت . به عمر خبر دادند كه معاویه اعمالى مغایر اسلام مرتكب مى شود؛ حریر و دیبا به تن مى كند و در ظروف طلا و نقره غذا مى خورد در حالى كه این كارها در اسلام حرام است خلیفه در توجیه اعمال او و دفاع از او دست به عذرتراشى زد و گفت : ((معاویه كسراى عرب است !!)). كى این بى سر و پاى راهزن پست ، كسراى عرب بود؟! و به فرض هم كه چنین باشد، آیا او مجاز بود محرمات الهى را مرتكب شود و حسابى پس ندهد؟! خداوند با كسى خویشى و پیوندى ندارد و با همه یك نسبت دارد؛ هر كه از حدود شریعت الهى خارج شود و اعمال ناشایست مرتكب گردد، كیفر خواهد دید. پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) در این باره مى فرماید: ((اگر عصیان كنم ، سقوط خواهم كرد)).(38)
و امام چهارم زین العابدین مى فرماید: ((خداوند متعال بهشت را براى مطیعان خود آفرید، اگرچه بردگان حبشى باشند و دوزخ را براى عاصیان خلق كرد، اگرچه سروران قرشى باشند)).
به هر حال ، عمر، معاویه را مشمول انواع الطاف و مزایا ساخت و دامنه حكومتى او را گسترش داد و روح بلند پروازى را در او دمید. معاویه نیز در خطه حكومتى خود، سلطنت خواهانه به امارت پرداخت ، بزرگان و سرشناسان را به خود نزدیك مى كرد و با انواع بخششها دل و عقل و ایمان آنان را مى خرید و دوستى خود را در دلهاى سفلگان مى نشاند.
عایشه با شورش علیه حكومت امام ( علیه السّلام ) زمینه را براى شورش مسلحانه معاویه علیه حكومت امام كه درخشانترین حكومتى است كه در طول تاریخ در شرق عربى به وجود آمده است آماده كرد و معاویه این گرگ جاهلى از آن دستاویزى براى تمرد خود ساخت .
معاویه ، خونخواهى عثمان را وسیله اى براى فریب بى سر و پاها قرار داد و امام را متهم كرد كه مسؤ ول خون عثمان است و در همان وقت به دستگاههاى تبلیغاتى خود دستور داد بانگ مظلومیت عثمان را سردهند و او را از اعمالى كه خلاف اسلام بود و مرتكب شده بود چه در زمینه هاى اقتصادى و چه سیاسى تبرئه كنند.
معاویه با دیپلماتهاى بزرگ و سیاست بازان كارآزموده جهان عرب مانند ((مغیرة بن شعبه و عمرو بن عاص )) و مانند آنان مجهز شده بود و این مشاوران با شناخت عمیقى كه از جامعه و احوال آن داشتند، برایش برنامه هاى پیچیده اى ارائه مى كردند تا بر حوادث دشوار، پیروز شود.
اعلان جنگ  
معاویه رسماً از بیعت با امام سرباز زد و اعلان جنگ كرد. در حالى كه مى دانست با برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) وصى ، باب مدینه علم حضرت و كسى كه منزلتش نزد پیامبر همچون منزلت هارون نزد موسى است ، مى جنگد. او با امیرالمؤ منین به جنگ برخاست همانطور كه پدرش ابوسفیان با پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگ كرد. سپاهیان معاویه كه راه جنگ با حضرت را پیش گرفته بودند، از عناصر ذیل تشكیل مى شدند:
الف سفلگان :
بى سر و پاها، بى خردان ملتها هستند و مانند چهارپایان و حتى بدتر در هر زمانى مورد استفاده و بهره گیرى حكومت قرار مى گیرند تا اهدافش را برآورده سازند و سرهاى خود را بر باد مى دهند تا پایه هاى حكومت استوار گردد. اكثریت قاطع سپاهیان معاویه همین افراد فریب خورده بودند كه حق را از باطل تشخیص نمى دادند و تبلیغات ، آنان را به هر رنگى كه مى خواست درمى آورد. معاویه از آنان پلى ساخت ، تا به مقاصد شریرانه خود دست یابد.
ب منافقان :
منافقان به زبان ، اسلام آورده و كفر و دشمنى با اسلام را در دل خود پنهان كرده بودند و شبانه روز به فتنه انگیزى و توطئه چینى علیه اسلام مشغول بودند، اسلام و مسلمانان بشدت از دست این تیره ، رنج و محنت كشیدند؛ زیرا آنان همیشه كانون خطر علیه مسلمانان و اسلام بودند. سران و پیش كسوتان منافقان مانند مغیرة بن شعبه ، عمرو بن عاص ، مروان بن حكم و دیگر باغیان كه هماره مترصد فرصتى مناسب براى نابودى اسلام و كندن ریشه هاى آن بودند، به لشكر معاویه ملحق شدند و به معاویه كه بزرگترین دشمن اسلام به شمار مى رفت ، پیوستندو او را یارى كردند و همراه سپاهش به جنگ برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع اسلام شتافتند. تمام منافقینى كه با پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگیده بودند، به معاویه ملحق شدند و از یاران و اعضاى حزب او گشتند و براى جنگ با امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) همدست شدند.
ج سودپرستان :
سودپرستان ؛ یعنى كسانى كه امتیازات و منافع نامشروع خود را در حكومت امام پیشاهنگ عدالت انسانى از دست داده بودند، بخش دیگرى از سپاهیان معاویه بودند. در راءس این قشر،كارگزاران ، كارمندان و حكام دوران عثمان بودند كه امام به مجرد به دست گرفتن حكومت ، معزولشان كرده بود. آنان كه منافع خود را از دست داده بودند و مى ترسیدند اموال نامشروعى كه از بیت المال اختلاس كرده بودند، مصادره شود، با معاویه همگام شدند تا با حكومت عادلانه امام بجنگند.
اینان برخى از عناصر تشكیل دهنده سپاه معاویه بودند كه مى رفتند تا با فرمانده اسلام و پیشاهنگ عدالت انسانى ، پیكار كنند.
اشغال فرات  
سپاهیان معاویه راه عراق را پیش گرفتند و در منطقه ((صفین )) اردو زدند و آنجا را مركز جنگى خود قرار دادند. فرماندهى كل ، به گروهى از لشكریان دستور داد فرات را اشغال كنند و بر آبشخور آن موانعى قرار دهند تا لشكر امام از دستیابى به آب محروم گردند و از تشنگى بمیرند. معاویه این حركت را سرآغاز پیروزى مى دانست ؛ حركتى كه خبث ذاتى و دنائت طبع او را به خوبى نشان مى دهد. از نظر تمام ملتها و امتها، استفاده از آب ، حق طبیعى هر انسان و حتى حیوان است ، لیكن معاویه و بنى امیه از تمامى سنتها روى گرداندند و آب را به عنوان سلاحى در جنگهاى خود به كار گرفتند. آنان ریحانه رسول خدا و اهل بیت نبوت را در واقعه كربلا از آب منع كردند تا آنكه از شدت تشنگى در آستانه مرگ قرار گرفتند.
هنگامى كه خبر حركت لشكر معاویه به صفین ، به حضرت رسید، ایشان نیز همان راه را پیش گرفتند همینكه به فرات رسیدند، آنجا را اشغال شده به وسیله سپاهیان معاویه دیدند و نتوانستند به آب دست پیدا كنند.
فرماندهان سپاه حضرت ، نزد ایشان رفتند و از امام اجازه پیكار با دشمن خواستند. حضرت بر آن بود كه قبل از پیكار با سپاهیان معاویه ، آزادى دستیابى به آب را خواستار شوند؛ زیرا ((آب )) در تمام شرایع و ادیان براى همگان مباح است و نمى توان از آن منع كرد، لیكن دشمن از پذیرش درخواست امام سرباز زد و بر گمراهى خود پافشارى كرد.
پس از آن ، امام ناگزیر به نیروهاى مسلح خود اجازه گشودن آتش جنگ بر دشمن را صادر كرد و آنان با یك حمله ، دشمن را به شكستى سخت دچار كردند و آنان سنگرها و مواضع خود را ترك نمودند و سپاهیان امام ، فرات را اشغال كردند. گروهى از فرماندهان سپاه نزد حضرت رفتند و از ایشان اجازه خواستند تا با دشمن مقابله به مثل كنند و آب را بر آنان ببندند، لیكن امام درخواست آنان را رد كرد و آب را براى آنان مباح ساخت ، همانگونه كه در شریعت الهى براى همگان مباح است . امویان پست این عمل كریمانه امام را ناسپاسى كردند و پاسخى زشت دادند. آنان آب را بر فرزندان حضرت در كربلا قطع كردند تا آنكه تشنگى ، آنان را از پا انداخت و جگرهایشان آتش ‍ گرفت .
دعوت امام (ع ) به صلح 
امام بشدت از جنگ و خونریزى بیزار بود، لذا به صلح و موافقت دعوت مى كرد، هیاءتهایى نزد پسر هند فرستاد و از او خواست در زمره دیگر مسلمانان درآید و آنان را از جنگ باز دارد، لیكن معاویه این درخواست والا را نپذیرفت و بر كجروى و نادرستى خود پافشارى كرد و به دروغ ادعاى خونخواهى عثمان كه بر اثر رفتارهاى نادرست سیاسى و ادارى خود به قتل رسیده بود نمود.
جنگ  
پس از آنكه تمامى تلاشهاى امام براى صلح و حفظ خون مسلمانان شكست خورد، ایشان ناگزیر از در جنگ وارد شد؛ جنگى ویرانگر كه غیر از معلولان دهها هزار كشته از دو طرف بجا گذاشت و دو سال طول كشید. گاهى جنگ به اوج خود مى رسید و زمانى فروكش مى كرد و برخوردهاى كوچكى رخ مى داد. در خاتمه جنگ ، حضرت در آستانه پیروزى كامل و كنترل میدان نبرد قرار گرفت و آثار شكست در سپاهیان معاویه آشكار گشت و تمامى پایگاههاى نظامى او پراكنده شدند و معاویه قصد گریز داشت كه ابیات ((عمرو بن اطنابه )) به مضمون ذیل به یادش آمد:
((عفت و آزرمم ، پیكارم با قهرمان نیرومند، بخششهایم به آسیب دیدگان و ستایش فزونى كه دریافته ام و سخنم به قلبم هنگامى كه از هراس ، جاكن مى شد و بشدت مى تپید این بود: آرام باش ، كه یا پیروز مى شوى و مورد ستایش قرار مى گیرى و یا كشته مى شوى و آرامش مى یابى ، همه اینها مرا به ثبات و پایدارى واداشتند)).(39)
این شعر همان طور كه خود پس از آن واقعه و در زمان قدرت مى گفت او را به ثبات و ایستادگى فراخواند. البته به نظر ما این شعر او را به ثبات و صبر فرانخواند؛ زیرا پسر هند، بویى از عفت و آزرم و دیگر مفاهیم ابیات فوق نبرده بود، بلكه ترفندى كه سپاه عراق را دچار تفرقه كرد و ما از آن سخن خواهیم راند او را به پایدارى واداشت .
نیرنگ بزرگ  
زمان پیروزى حتمى سپاه امام فرا رسیده بود و حضرت در آستانه پیروزى بود و همان طور كه فرمانده كل نیروهاى مسلح سپاه امام ، مالك اشتر مى گفت به اندازه دوشیدن شیر گوسفندى فرصت باقى بود تا معاویه كشته شود یا اسیر گردد. متاءسفانه در همین لحظات حساس و تعیین كننده ، در لشكر امام ، كودتاى نظامى رخ داد و بخش بزرگى از سپاهیان تمرد كردند. سپاه معاویه قرآنهایى بر سر نیزه ها كرده بودند و مردم را به داورى قرآن ، پایان دادن به جنگ و حفظ خون مسلمانان فرامى خواندند. قسمتى از سپاه امام این دعوت ویران كننده حكومت امام وافول دولت قرآن را پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. شگفتا! معاویه و پدرش نخستین كسانى بودند كه با قرآن جنگیدند، حال چه شده است كه سپاه معاویه تن به داورى قرآن مى دهد؟!
آیا پسر هند كه براى ارضاى آرزوهاى جاهلى خود و انتقام از اسلام ، شط خون جارى مى كرد و مسلمانان را مى كشت . به قرآن ایمان آورده است و براى حفظ خون مسلمین مى كوشد؟!
نخستین كسى كه این دعوت فریبكارانه را پذیرفت ، مزدور اموى ((اشعث بن قیس )) بود كه چون سگى پارس كنان به طرف امام دوید و با صداى بلندى كه سپاهیان بشنوند حضرت را مخاطب ساخت و گفت : ((مى بینم مردم از دعوت قوم براى پذیرش داورى قرآن خشنود و راضى هستند، پس چه بهتر كه بنگرى معاویه چه مى خواهد ...)).
امام از پاسخ به این مزدور منافق كه ذاتاً با اسلام سرجنگ داشت ، خوددارى كرد. گروهى از خائنان ، گرد اشعث جمع شدند و در حالى كه حضرت را محاصره مى كردند فریاد مى زدند: ((حرف اشعث را بپذیر)).
حضرت ناگزیر به خواسته آنان تن داد و آن خائن ، نزد معاویه رفت و از او پرسید:
((چرا این قرآنها را سر نیزه ها كرده اید؟)).
معاویه فریبكارانه پاسخ داد:
((براى اینكه ما و شما به فرمان خداوند متعال در كتابش گردن نهیم . مردى را كه از او خشنودید برمى گزینید و ما نیز مرد مورد رضایت خود را انتخاب مى كنیم ، سپس با آنان عهد مى كنیم تا بر طبق كتاب خداوند رفتار كنند و از آن عدول نكنند، آنگاه هر تصمیمى را متفقاً گرفتند، به كار مى بندیم و از آن متابعت مى كنیم )).
اشعث بانگ برداشت و گفت : ((حق همین است )).
اشعث ، در حالى كه بر ضرورت آتش بس و بازگشت به كتاب خدا تاءكید مى كرد و آن را بازمى گفت ، از نزد معاویه خارج شد. به طور قطع ، شورشى كه این منافق مزدور، سردمدار آن بود، نتیجه بر سر نیزه كردن قرآن ها نبود، بلكه به زمانى نه چندان كوتاه قبل از آن بازمى گشت . پیوندهاى نهانى میان اشعث و معاویه و وزیر زیرك و فریبكارش ((عمرو بن عاص )) براى تحقق این توطئه به وجود آمده بود. یكى از دلایلى كه این نكته را مسجل مى سازد، عدم وجود یك سازمان اطلاعاتى و بازرسى در میان لشكر امام براى كنترل كسانى كه با لشكر معاویه رفت و آمد دارند، بود. راه باز بود و زد و بندهاى زیادى میان معاویه با اشعث و برخى از فرماندهان سپاه عراق صورت گرفته بود. معاویه با دادن رشوه هاى كلان و وعده منزلتهاى والا و اموال بسیار، آنان را فریفته و با خود همراه كرده بود.
به هر حال ، امام مجبور به پذیرش ((تحكیم )) گشت . بخشهایى از سپاه حضرت با شمشیرهاى بركشیده و نیزه هاى آماده امام را در میان گرفتند و فریاد مى زدند: ((حكم تنها از آن خداست )). به تدریج این ندا، بدل به شعارى براى تمردشان از دستور امام و ایستادن در برابر ایشان گشت . خیلى زود تمرد به شورش تبدیل گشت و فتنه ها و تنشهاى بسیارى را موجب شد.
در هر صورت ، امام خودشان یا به وسیله پیكهاى خود درصدد قانع كردن آنان و بازگرداندنشان به راه حق برآمد، لیكن موفق نشد و دید كه آنان آماده جنگ با حضرت و سرنگونى حكومت مشروع ایشان هستند. ناگزیر به خواسته آنان تن درداد و به فرمانده نیروهاى نظامى خود، سردار بزرگ ، ((مالك اشتر)) دستور داد عملیات نظامى را متوقف و از میدان نبرد عقب نشینى كند. مالك كه میدان را در كنترل خود داشت و با پیروزى كامل فاصله بسیار كمى داشت . از انجام دستور خوددارى كرد و بر ادامه جنگ تاءكید ورزید، لیكن به او خبر دادند كه امام در خطر است و متمردان ایشان را محاصره كرده اند، پس ‍ ناگزیر شد كه جنگ را متوقف كند.
بدین گونه مقصود معاویه براندازى حكومت امام برآورده شد و در همان لحظات ، پیروزى بر امام برایش ثبت گشت و به گفته یكى از نویسندگان معاصر، با پیروزى معاویه ، بت پرستى قرشى نیز پیروز شد و پا گرفت .
تحكیم 
مشكلات و بحرانهاى پیاپى در برابر امام قد برمى افراشتند در حالى كه ماهیت شورشیان مزدور را آشكار مى كردند.
آنان بر انتخاب ((ابوموسى اشعرى )) به عنوان نماینده عراقیان پافشارى مى كردند. اشعرى ، علاوه بر نفاق و خبث و پلیدى و دشمنى بى مانند با امام ، از كمترین آگاهى و درك وقایع ، نصیبى نداشت و كودن بود. منافقان و شورشیان سپاه امام از او چون پلى براى رسیدن به مقاصد خود؛ یعنى بركنارى امام از زمامدارى و تثبیت معاویه در جایگاه خود، استفاده مى كردند.
امام نتوانست گسترش این توطئه را در سپاه متوقف كند تا آنجا كه فرماندهان سپاه حضرت ، دستورات و رهنمودهاى لازم را از طرف معاویه و وزیرش عمرو بن عاص دریافت مى كردند و حضرت بكلى از عرصه سیاسى كنار گذاشته شد؛ امام دستور مى داد اما كسى اطاعت نمى كرد، سپاه را فرامى خواند، اماپاسخى دریافت نمى داشت و بالا خره سكّان كشتى حكومت در اختیار معاویه قرار گرفت .
((ابوموسى )) به بركنارى امام حكم كرد و عمرو بن عاص به ابقا و تثبیت معاویه دستور داد و بدین گونه بازى تحكیم با بركنارى امام از حكومت و سپردن زمام كار به معاویه ، به پایان رسید.
مقدس ترین حكومتى كه در شرق پا گرفته بود و امید مى رفت عدالت سیاسى و اجتماعى را میان مردم حاكم كند، درهم پیچیده شد و گرگهاى خونخوار و درندگان اموى و دیگر قبایل قریش ، آن را برنتافتند و مانع تحقق اهداف و آرمانهاى والاى آن شدند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در دوران جوانى ، پرده هاى این تراژدى بزرگ را مشاهده كرد، قلبش فشرده گشت ، عواطفش لرزید و اثرى ماندگار بر او گذاشت . مصایبى سنگین براى اهل بیتش به وجود آمده بود و محنتها و دشواریها براى آنها بجا گذاشته بود.
شورش خوارج 
یكى دیگر از مصایب امام كه حضرت را رنجور كرد، شورش خوارج بود. اكثریت آنان از بهایم بشر بودند كه معاویه برگرده آنان سوار شد و بدون آنكه خود بدانند از آنان پلى ساخت براى دستیابى به اهداف و آرزوهاى خود، آنان حضرت را وادار به قبول ((تحكیم )) كردند و خواستار توقف جنگ شدند و بر انتخاب ابوموسى اشعرى منافق ، پافشارى كردند. پس از پذیرش تحكیم ، ابوموسى امام را از منصب خود عزل كرد و در همان حال عمرو عاص اربابش ‍ معاویه را در جایگاه خود ابقا كرد. تازه آنان متوجه نیرنگى شدند كه از عمرو عاص و قرآن سر نیزه كردن او، خورده بودند و كوتاهیشان در امر جامعه اسلامى بر آنان آشكار گشت . در حقیقت آنان خود مسؤ ول تمام این پیامدها بودند، لیكن بر حضرت خرده گرفتند و به خاطر پذیرفتن تحكیم ، امام را تكفیر كردند!!
هنگامى كه لشكر امام از صفین حركت كرد و به سوى كوفه آمد، خوارج از همراهى با آن خوددارى كردند و راه ((حروراء)) را در پیش گرفتند و به ((حروریه )) منسوب شدند. آنانكه تعدادشان به گفته مورخان به دوازده هزار تن مى رسید، ((شبث بن ربعى منافق )) را كه بعدها یكى از سرداران ابن زیاد در كربلا شد و با ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) جنگید به فرماندهى جنگ و ((عبداللّه بن الكواء عسكرى )) را به امامت جماعت برگزیدند و كار را پس از پیروزى به شورا و بیعت با خدا واگذاشتند و از مهمترین احكامى كه برایش مى جنگیدند، امر به معروف و نهى از منكر معرفى كردند و شعارشان را ((لاحكم الاللّه )) انتخاب نمودند. اما چه زود شعار خود را فراموش كردند و با كشتار بى گناهان و خونریزى و ایجاد خوف و هراس میان مسلمانان ، حكومت را به شمشیر واگذاشتند و تیغ بران را حاكم شناختند.
امام پیكى نزدشان فرستاد و آنان را بر اندیشه ناصوابشان سرزنش كرد و راه حق را بدانان نشان داد. اما پیك به نتیجه نرسید. امام خود، همراه بزرگان اصحابش نزد آنان رفت و با آنان مناظره و محاجه كرد و با دلایل استوار، نادرستى و فساد اندیشه و تباهى راهشان را ثابت كرد.
گروهى سخنان حضرت را پذیرفتند و گروهى دیگر بر عقاید خود پافشارى كردند. اعمال فسادآمیز آنان روز به روز آنان را از امام دورتر مى كرد و كارها دشوار مى شد. ((خوارج )) دست به ویرانگرى و ایجاد رعب و وحشت و فسادانگیزى زدند، كوفه را ترك كردند و در ((نهروان )) اردو زدند.
صحابى بزرگوار ((عبداللّه بن خباب بن الارت )) كه از صحابیان بزرگوار و جلیل القدر بود، بر آنان گذشت و با آنان سخنانى رد و بدل كرد. آنان بر او تاختند و عبداللّه و همسرش را كشتند. شر و فساد آنان در همین حد توقف نكرد، بلكه دست به ایجاد ترس و وحشت میان مسلمانان زدند.
امام ، ((حارث بن مرّه عبدى )) را نزد آنان فرستاد تا از سبب این فساد انگیزى پرسش كند، لیكن آنان قصد پیك كردند و او را كشتند. پس از آن ، حضرت دید كه آنان خطر بزرگى براى حكومت و سرچشمه فتنه و ویرانگرى میان مسلمانانند پس باید با آنان پیكار كرد. امام با لشكرى به مصاف آنان رفت و در نبردى هولناك همه را از پا درآورد و تنها نُه نفر جان بدر بردند(40) و بالا خره جنگ نهروان پایان یافت . ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) شاهد این جنگ بود و انگیزه هاى آن از جمله ناخشنودى آنان از عدالت امام و ذوب شدن حضرت در اقامه حق میان مردم را دریافت .
ناگفته نماند كه ابوالفضل ( علیه السّلام ) در جنگ صفین و نهروان شركت نكرد؛ امام ، او را مانند برخى از فرزندان و اصحاب بزرگ خود براى حفظ جان آنان از رفتن به میدان بازداشت . یكى از دلایل این مطلب آن است كه مورخانى كه در باب جنگ صفین و نهروان قلم زده اند، كمترین نقشى براى حضرت عباس در آنها ذكر نكرده اند.
پیامدهاى دهشتناك  
جنگهاى جمل و صفین پیامدهاى بسیار ناخوشایندى براى امام داشت و ایشان را بشدت رنجور كرد كه از جمله موارد ذیل را مى توان نام برد:
1 سرپیچى و نافرمانى كامل در سپاه امام تا آنجا كه هیچ یك از بخشهاى آن مطیع اوامر حضرت نبودند. خودباختگى و شكست روحى ، سراسر سپاه را دربرگرفته بود و آنان در قبال حوادثى كه روى مى داد بشدت زبون شده بودند.
2 معاویه پس از واقعه صفین به تقویت و حفظ لشكر خود كمر بست و در آن روح عزم و اخلاص دمید و یقین پیدا كرد كه بر سپاه امام پیروز خواهد شد.
3 شهرهایى كه تابع حكومت امام بودند در معرض حملات تروریستى گروههاى جنایتكارى قرار گرفتند كه معاویه براى ایجاد ترس در میان مردم آنان را فرستاده بود. شهرهاى نزدیك به پایتخت امام نیز مورد حملات سگهاى تروریست معاویه قرار گرفتند در حالى كه امام نمى توانست از آنها دفاع كند و امنیت و استقرار را در آنها حفظ نماید، حضرت با حرارت ، سپاهیان را براى حراست از حدود و ثغور وطن از تجاوز فرا مى خواند، لیكن هیچ یك از آنان لبیك نمى گفتند.
4 سپاهیان معاویه ، مصر را اشغال نظامى كردند و آن را از تحت حكومت امام خارج ساختند. حكومت امام دچار شكست و عقبگرد شده و پس از این حوادث ، شكلى میان تهى در عرصه حكومت پدیدار گشت .
شهادت امام (ع ) 
امام محنت كشیده در حومه كوفه ، در میان انبوه مشكلات و بحرانهایى كه به دنبال یكدیگر فرا مى رسیدند، مى دید كه باطل و تباهى معاویه در حال استوار شدن و نیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیكن او نمى تواند دست به كارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را كه هشدارى بود براى غروب حكومت حق و پاگرفتن حكومت ظلم و جور، بهبود بخشد.
رنج و اندوه ، قلب امام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند كرد و با حرارت از خداوند خواست تا او را از این جهان پرفتنه و باطل راحت كند و به جوار خود منتقل كند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت كرد؛ گروهى از جنایتكاران خوارج ، در مكه كنفرانسى تشكیل دادند و پس از یادآورى كشته هایشان كه شمشیر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو كرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، به بحث از مشكلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شكافى كه رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على ( علیه السّلام )، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گرفتند آنان را ترور كنند و براى این كار، زمان خاصى در نظر گرفتند. ((عبدالرحمن بن ملجم یهودى زاده )) به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نماند كه این كنفرانس در برابر چشم و گوش حكومت محلى مكه تشكیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم كمك مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.
به هر حال ، ابن ملجم با انبانى از شر براى اهل زمین و حوادثى ویرانگر براى مسلمانان ، راه كوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، با مزدور امویان ((اشعث بن قیس منافق )) تماس گرفت و ماءموریت خود را با او درمیان گذاشت . اشعث او را به ارتكاب این جنایت تشویق كرد و انواع كمكها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .
در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ماه مبارك خداوند پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا كند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هنگامى كه سر از سجده برداشت ، آن یهودى زاده بر او تاخت و سر مباركش را با شمشیر شكافت ؛ سرى كه گنجینه اى از علم و حكمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احكام الهى ، چیزى نبود.
هنگامى كه حضرت سوزش شمشیر را حس كرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :
((به خداوند كعبه ، رستگار شدم !)).(41)
اى امام مصلحان ! به راستى كه رستگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خالصانه و موحدانه در راهش جهاد كردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تمامى زندگیت ، نه نیرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه كردى ، بلكه به سید رسولان ، پسر عمّت ( صلّى اللّه علیه و آله ) اقتدا كردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا كه رستگارى بزرگ همین بود.
اى امام فرزانه ! تو رستگار شدى ؛ زیرا دنیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فناپذیر یافتى ، پس سه طلاقه اش كردى و از لذات زودگذر آن و خوشیهایش روگرداندى و به سوى خداوند شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیكتر مى كرد، انجام دادى .
حضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت .
امام با آرامش و سكینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حضرت یكایك فرزندان را از نظر گذراند و توجه و محبتى خاص به فرزندش ((ابوالفضل ( علیه السّلام ) )) كرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود كه عباس از برافرازندگان پرچم قرآن خواهد بود و به یارى برادرش ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام برخواهد خاست .
وصیتهاى جاودانه 
هنگامى كه امام ( علیه السّلام ) نزدیك بودن اجل حتمى را دریافت ، فرزندانش را نصیحت نموده و به كار بستن مكارم اخلاق و اعمال نیك را بدانان سفارش كرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.
در اینجا برخى از بندهاى وصیت امام را نقل مى كنیم :
الف آراستگى به تقواى الهى كه اساس بناى شخصیت اسلامى است و موجب شكوفایى و آگاهى كامل فرد مى گردد.
ب پایبندى به حق در گفتار و كردار كه بدین وسیله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى میان مردم حاكم مى شود.
ج ستیز با ظالم و ایستادگى در برابر او و یارى مظلوم ، كه بدین ترتیب یكى از بزرگترین اهداف اسلام كه آن را دنبال مى كند؛ یعنى ، اقامه عدل ، محقق مى گردد.
د تلاش براى اصلاح ذات البین ، بهبود رابطه میان اشخاص ، زدودن كینه و نفرت از دلها و آشتى دادن مخالفان كه از برترین و مهمترین اعمال اسلامى است ؛ زیرا بدین گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گیرد.
ه رعایت حال یتیمان ، پیوند با آنان و برآورده ساختن خواسته هاى آنان ؛ این اصل از اصول تاءمین اجتماعى و مسؤ ولیت اسلامى است كه اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع كرده است .
و نیكى به همسایگان و كمك رسانى به آنان ؛ زیرا این كار موجب گسترش محبت میان مسلمانان مى گردد و در عین حال از مهمترین روشهاى حفظ وحدت و یگانگى جامعه اسلامى است .
ز عمل كردن به احكام ، سنن و آداب قرآن ، كه بهترین ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالایش روح و بالابردن سطح اندیشه و عمل اوست .
ح برپاداشتن نمازها در وقت خود به بهترین شكل ؛ زیرا نماز ستون دین و معراج مؤ من است و آدمى را به آفریدگار هستى و بخشنده زندگى ، شرف اتصال مى دهد و در نتیجه او را به بالاترین مرحله كمال مى رساند.
ط حفظ و زنده داشتن مساجد با یاد خدا، اعم از علم یا عبادت ؛ زیرا مساجد از مهمترین مراكز گسترش آداب و فضیلتها میان مسلمانان است .
ى جهاد در راه خدا با جان و مال براى برپاداشتن بنیادهاى دین ، زنده كردن سنت و میراندن بدعت .
ك گسترش محبت و دوستى میان مسلمانان با پیوندها و نیكى كردن و كنار گذاشتن هر آنچه موجب از میان رفتن وحدت میان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت كردن به هم .
ل برپاداشتن سنت امر به معروف و نهى از منكر؛ زیرا این عمل به ایجاد جامعه سالمى كه عدالت بر آن حاكم است مى انجامد. ولى ترك آن ، پیامدهاى ناگوارى دارد كه جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاكم شدن فاسقان و اشرار بر مردم كه در آن صورت ، دیگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسید.
اینها برخى از وصیتهاى حضرت بود كه در بستر مرگ به فرزندانش ‍ سفارش كردند.(42)
به سوى فردوس برین 
ضربه ناجوانمردانه شمشیر ابن ملجم یهودى زاده كه به زهر آغشته بود، در حضرت كارگر افتاد و سمّ در تمام بدن حضرت رخنه كرد. مرگ به سرعت به حضرت نزدیك مى شد و امام متقیان با چهره اى خندان ، نفسى آرام ، قلبى تشنه دیدار حق تعالى و روحى راضى به قضا و قدر الهى و بدون آنكه لحظه اى از ذكر خدا و تلاوت قرآن بازایستد، به استقبال آن مى رفت .
فرزندان با قلبهایى شرحه شرحه از مصیبت و با چشمانى خونبار به گرد پدر حلقه زده بودند. امام رو به قبله شد و خدا را ستایش كرد كه روح بلندش در میان استقبال ملائكه رحمان و ارواح پیامبران و اوصیا، نزد پروردگار شتافت و بهشت از آن شكوفا شد.
این اندیشه والا و عقل محض انسانى و پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین ، درگذشت . این امام بزرگوار در جامعه ، غریب زیست و كسى قدر او را نشناخت و به اهداف و آرمانهاى والایش واقف نشد؛ اهدافى كه كمترین آنها، از بین بردن فقر و تهیدستى در زمین و زدودن حاجت و بى نوایى همه انسانها و توزیع نعمتهاى الهى بر آنان بود. گروه جنایتكار از سرمایه داران قریش و دیگر او باش بنى امیه كه نعمتهاى الهى را بازیچه خود و بندگان خدا را برده خود كرده بودند تاب اهداف حضرت را نیاوردند و بر او شوریدند، لیكن امام از اهداف خود بازنگشت و در برابر آنان ایستاد و در راه دفاع از ارزشها و اهدافش به شهادت رسید.
كفن و دفن 
امام حسن ( علیه السّلام ) با دیگر برادران بزرگوارش ، از جمله ابوالفضل ، با چشمانى خونبار، پیكر مطهر پدر را غسل دادند، كفن كردند و آن را تشییع كردند و در آخرین منزل در نجف به خاك سپردند. خداوند متعال نیز آنجا را قبله زایران و مشتاقان قرار داد و آنجا را به یكى از مقدس ترین مشاهد متبرك تبدیل كرد. اینك آن مرقد مبارك با هاله اى از بزرگداشت ، پوشیده شده است و مورد تكریم تمام مسلمانان است .
حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) خلافت پدر، مصایب و مشكلات او و حوادث سنگین دوره زمامدارى امام را شاهد بود و دید كه پدرش براى اجراى عدالت اجتماعى در زندگى عامه مسلمانان چه رنجها كشید و منحرفان از اسلام و دشمنان اصلاحات اجتماعى چگونه با حضرتش به ستیز برخاستند و با حكومت مشروعش جنگیدند.
عباس ، اهداف درخشان پدر را كه آنها را اعلام داشته بود، نیك دریافت و بدانها ایمان آورد و در راه آنها جهاد كرد. حضرت همراه برادرش سیدالشهداء به سوى میدانهاى شرافت و جهاد تاخت ، تا آنكه سیره پدر را براى مسلمانان بازگرداند وروش درخشان امیرالمؤ منین را در عرصه سیاست وحكومت زنده كند.
خلافت امام حسن (ع ) 
امام حسن ( علیه السّلام ) پس از وفات پدر، در حالى كه اوضاع سیاسى و اجتماعى بر ضد او بودند، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . اكثریت قاطع سران و فرماندهان نظامى در نهان و آشكار به معاویه گرایش داشتند و او با زر به جنگشان رفته و با اموال خود برده شان كرده بود. اندیشه خوارج نیز بسان خوره در میان بخشهاى مختلف سپاه حضرت ، در حال پیشروى بود و شعار نامشروع بودن حكومت امام حسن و حكومت امام ، امیرالمؤ منین را اعلام مى كرد. لذا مردم چندان استقبالى از بیعت با حضرت نكردند و نیروهاى مسلح نیز از خود حرارتى نشان ندادند، بلكه مجبور به بیعت شدند. این مساءله امام را نسبت به آنان اندیشناك ساخت و به عقیده ناظران سیاسى در سپاه امام ، سپاه فرورفته در گرداب فتنه و بددلى بود و خطر آن براى امام بیش از خطر معاویه به شمار مى رفت و به هیچ وجه مصلحت نبود كه امام با چنین سپاه آشفته و ناهمراه به هیچ یك از میادین نبرد پاگذارد.
به هر حال ، امام زمام حكومت را كه دچار سستى ، آشفتگى ، ضعف ، فتنه و تنش بود، به عهده گرفت . تسلط بر اوضاع اجتماعى و به زیر سُلطه درآوردن شهرها به وسیله سپاه ، تنها از دو راه ممكن بود:
راه اول :
برقرارى حكومت نظامى در شهرها، سلب آزادیهاى عمومى ، گسترش ‍ ترس و وحشت و بازداشت مردم با تهمت و گمان ؛ روشى كه شیفتگان قدرت مى پویند و امروزه در میان ملتهاى خود اجرا مى كنند، این روش از نظر امامان اهل بیت ( علیهم السّلام ) كمترین مشروعیتى نداشته اگرچه به پیروزى منجر گردد. آنان معتقد به ایجاد و گسترش زندگى آزاد و كریمانه براى مردم و راندن روشهاى انحرافى از آنان بودند.
راه دوم :
بركشیدن طبقه سرمایه دارى و صاحبان نفوذ و دادن امتیازات خاص و پستهاى حساس و بخشیدن اموال به آنان و مقدم داشتن آنان بر گروههاى ملت . اگر امام این كار را مى كرد و این راه را برمى گزید، همه مشكلات حل مى شد، كارها به روال عادى برمى گشت و سپاهیان از تمرّد و سرپیچى دست مى كشیدند، لیكن حضرت از این روش بكلى دور بود؛ زیرا شریعت خدا آن را روا نمى دارد. روش سیاسى امام حسن ( علیه السّلام ) روشن و بدون ابهام بود؛ تمسك به حق و دورى كردن از بیراهه ها اگرچه به پیروزى منجر گردد، راه و رسم آن حضرت بود.
اعلان جنگ به وسیله معاویه 
معاویه با شناختى كه از لشكر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت ، براى اعلان جنگ به ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پیشقدم شد؛ او پیشاپیش ، بیشتر فرماندهان سپاه امام را با تطمیع و وعده هاى خوشایند، از قبیل مقامات بالا و داماد خلیفه شدن و غیره ، فریفته و همدست كرده بود و با استفاده از رشوه در سطح وسیع ، موافقت آنان را جلب كرده بود، تا آنجا كه به او قول دادند، امام را هر وقت معاویه بخواهد اسیر كنند و به او تحویل دهند، یا حضرت را ترور كنند. این عوامل او را به پیش انداختن جنگ و حل معضل به سود خود برانگیخت .
معاویه با سپاهیان یكپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را در پیش گرفت . امام كه از ماجرا با خبر شد، نیروهاى مسلح خود را جمع كرد و قضیه را به آنان گفت و از آنان خواست براى جهاد و دفع تجاوز به راه بیفتند، لیكن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بر آنان چیره گشت . كسى پاسخ حضرت را نداد؛ زیرا عافیت را برگزیده و از جنگ بیزار بودند. سردار بزرگ ((عدى بن حاتم )) كه در جازدن آنان را دید از خشم برافروخته شد و به سوى آنان شتافت و آنان را بر این زبونى ، سرزنش كرد و فرمانبرى مطلق خود را از امام اعلام داشت . سرداران بزرگوارى چون ((قیس بن سعد بن عباده ، معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تمیمى )) نیز همبستگى خود را با امام اعلام كردند و سپاهیان را بر روش غیرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش كردند و آنان را به جهاد برانگیختند.
امام حسن ( علیه السّلام ) همراه گروههاى مختلف براى مقابله با معاویه خارج شد و در ((نخیله )) اردو زد. در آنجا بخشهایى از سپاه كه جامانده بودند به او پیوستند و حضرت به راه افتاد تا آنكه به ((دیر عبدالرحمان )) رسید و در آنجا سه روز توقف كرد و سپس یكسره مسیر خود را پیش گرفت و راه را ادامه داد.
در مدائن :
امام همراه قسمتهایى از سپاه خود به ((مدائن )) رسید و در همانجا اردو زد. بحرانها و مشكلات متعدد، حضرت را در بر گرفته بودند. و از سپاه آشفته و خیانتكار خود مصیبتهایى كشید كه هیچ یك از فرماندهان و خلفاى مسلمین نكشیدند، از جمله :
1 خیانت فرمانده كل :
یكى از بزرگترین مشكلات حضرت در آن شرایط حساس ، خیانت عموزاده اش ((عبیداللّه بن عباس )) فرمانده كل نیروهاى مسلح بود. معاویه قریب یك میلیون درهم به او رشوه داد و این خائن ترسو نیز با ننگ و خوارى ، شبانه گریخت و به اردوگاه معاویه پیوست . خبر خیانت عبیداللّه ، لشكر را دچار آشفتگى بى مانندى كرد و روح خیانت را در آنان دمید سپس گروهى از سران و فرماندهان نظامى نیز با دریافت رشوه هایى ، به معاویه پیوستند.
خیانت عبیداللّه از بزرگترین ضربه هایى بود كه به سپاه امام خورد و پس از آن ، باب خیانت براى افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاى خود را به معاویه بفروشند. همچنین موجب تضعیف روحیه و خودباختگى سپاهیان گشت . در همان حال ، بزرگترین صدمه اى بود كه به امام خورد؛ زیرا حضرت متوجه شد كه فرماندهان سپاه گروهى خیانتكارند و كمترین پایبندى به دین و وطن ندارند.
2 كوشش براى ترور امام (ع ):
گرفتارى و مصیبت امام از سپاهش در همین حد باقى نماند، بلكه به مراحل بسیار دشوارترى رسید؛ مزدوران اموى و جانوران خوارج ، دست به عملیات متعددى براى به شهادت رساندن امام زدند كه تمام آنها شكست خورد، این توطئه ها عبارت بودند از:
الف امام را در حال نماز با تیر زدند كه اثرى بر حضرت نداشت .
ب امام را در هنگام نماز خواندن با خنجرى زخم زدند.
ج ران امام را با خنجرى زخمى كردند.
دنیا بر پسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشكلات و بحرانها را گرداگرد خود مى دید و یقین نمود كه یا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و یا آنكه حضرت را بازداشت كرده به اسارت نزد معاویه خواهند فرستاد. این اندیشه هاى دور، امام را به شدت نگران كرد.
3 تكفیر امام (ع ):
خائنان و مزدوران در سپاه امام همچنان به فتنه گرى و خیانت ادامه مى دادند و امام را با كلماتى گزنده كه بر حضرت گرانتر از زخم شمشیر و نیزه بود، مورد اهانت قرار مى دادند. ((جرّاح بن سنان )) چونان سگى پارس كنان به طرف حضرت آمد و با صداى بلند گفت : ((اى حسن ! تو نیز چون پدرت مشرك شدى !!)).
هیچ یك از سپاهیان براى كیفر دادن این مجرم از جا نجنبید. این خائنان از حق روى گردان شدند و راه مستقیم را ترك كردند و به نواده پیامبرشان و فرزند وصى او نسبت كفر و خروج از دین دادند.
چه گمراهى از این بالاتر؟!
4 غارت وسایل امام (ع ):
اوباش در برابر چشم سپاهیان به حضرت حمله كردند، حتى فرش زیر پاى ایشان را كشیدند، رداى حضرت را كندند و دیگر وسایل حضرت را به یغما بردند؛ اما سپاهیان هیچ عكس العملى نشان ندادند.
اینهاپاره اى از حوادث دهشتبارى بودندكه امام را رنجاندند و ایشان را ناچار از پذیرش صلح و كناره گیرى از آن جامعه بیمار در اخلاق و عقیده ساختند.
ضرورت صلح 
بر اساس منطق سیاست ، صلح امام با معاویه ضرورى بود، همچنانكه از نظر شرعى بر حضرت واجب بود تن به صلح بدهد و در برابر خداوند مسؤ ول اجراى آن بود. اگر حضرت با لشكر شكست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاویه مى رفت ، در اولین تهاجم ، دشمن پیروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هیچ پیروزى كسب كند. در آن صورت دو حالت ممكن بود پیش ‍ بیاید:
الف یا آنكه امام شهید مى شد و یا اسیر مى گشت ؛ اگر شهیدمى شد آرمان اسلامى از آن سود نمى برد؛ زیرا معاویه با دیپلماسى پیچیده و مكارانه اش امام را مسؤ ول قتل خودمعرفى مى كردو هرنوع مسؤ ولیتى را ازگردن خود ساقطمى نمود.
ب و اگر امام شهید نمى شد و به اسارت نزد معاویه مى رفت ، قطعاً معاویه او را مى بخشید و بدین گونه خاندان نبوت را رهین منت خود مى ساخت و مهر ((آزاد شده )) را كه پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) بر پیشانى معاویه و خاندانش زده بود، پاك مى كرد.
به هر حال ، امام حسن ( علیه السّلام ) ناگزیر به صلح شد و راهى براى سرباز زدن از آن نماند. صلح بر طبق شرایطى كه به تفصیل همراه با تحلیل آن در كتاب دیگرمان ((حیاة الامام الحسن ( علیه السّلام ) ))(43) بیان كرده ایم ، برقرار شد. به طور قطع بر اساس معیارهاى علمى و سیاسى ، امام در عقد صلح پیروز شدند و آن سوى چهره معاویه را آشكار ساختند.
پس از صلح ، اندیشه ها و مقاصد نهفته معاویه عیان گشت و او كینه و دشمنى خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همینكه كارها بر او راست شد، آشكارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دین چون صحابى بزرگ ((حجر بن عدى )) انتقام گرفت .
معاویه با جنایاتش حوادث جانفرسا و فجایعى براى مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شرّى فراگیر دچار ساخت كه در بحثهاى آینده از آن سخن خواهیم گفت .
امام حسن ( علیه السّلام ) بعد از صلح ، كوفه را كه به او و به پدرش نیرنگ زده بود، ترك كرد تا منتظر معاویه و ظلم او باشد و خود با اهل بیت ، برادران و بخصوص بازوى توانمندش ابوالفضل ، یكسره راه مدینه را در پیش گرفت . بازماندگان از صحابه و فرزندانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمى پذیرفتند. امام در آنجا ماندگار شد و علما و فقها گرد ایشان جمع شدند و از سرچشمه معرفت و حكمت ایشان به فراخور حال خود بهره مند شدند. فیض ‍ و بخشش امام ، تهیدستان و بینوایان را نیز فراگرفت و هر یك ، از نعمات حضرت ، نصیبى بردند، مدینه بار دیگر به حالت دوران امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بازگشت و رهبرى روحى را كه با ترك شهر به وسیله مولاى متقیان از دست داده بودند، بازیافتند.
به هر حال ، ابوالفضل ( علیه السّلام ) آنچه را از سختى و محنت بر برادرش گذشت شاهد بود، غدر و خیانت و پیمان شكنى اهل كوفه را نسبت به برادرش دریافت و این اوضاع سیاسى و اجتماعى ، حقیقت جامعه را بر او آشكار كرد؛ اكثریت قاطع آنان در پى منافع خود گام مى زدند و اثرى از ارزشهاى دینى در وجودشان نبود. در اینجا سخن از برخى از حوادث دهشتناكى را كه ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد بود، به پایان مى بریم .
 

 

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:35
دعا و زیارت
مقدمه دفتر 
در مسیر طولانى تاریخ حیات بشر، حوادث و وقایع بى شمارى رخ داده كه تنها پاره اى از آنها داراى تلا لؤ و درخشندگى ویژه اى است .
یكى از آن رویدادها كه بسان نگینى گران سنگ بر حلقه انگشترى این حوادث ، درخشش و بالندگى دارد، واقعه جانسوز كربلاست ؛ همان حادثه اى كه براى حفظ اسلام ناب محمّدى (صلّى اللّه علیه و آله ) از دستبرد طاغوتیان زمان به سركردگى یزید، ابن زیاد، عمر سعد و ... پدید آمد.
این رخداد بزرگ را مى توان از ابعاد گوناگون و زوایاى مختلف مورد بررسى قرار داد. همانگونه كه محققان و اندیشمندان فرزانه بسیارى ، هریك به فراخور حال خویش ، دست به قلم برده و گوشه اى از عظمت این واقعه را به رشته تحریر درآورده اند.
یكى از آن عزیزان ، مؤ لف بزرگوار، علامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى است كه زندگانى سردار بزرگ كربلا،حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) را نوشته و به دوستداران خاندان عصمت و طهارت عرضه نموده است .
خوشبختانه اثر مذكور كه به فارسى برگردان شده و در این دفتر به چاپ رسیده بود مجددا مورد بررسى قرار گرفت و پس از اصلاح و ویرایش به دوستداران اهل بیت ( علیهم السّلام ) تقدیم گردید تا در مسیر تكاملى خویش چونان مشعلى فروزان از آن بهره مند شوند. امید كه خداوند بزرگ ، این عمل اندك را مورد پذیرش قرار دهد.
در پایان از خوانندگان عزیز تقاضا مى كنیم هرگونه انتقاد یا پیشنهادى دارند به آدرس :
قم : صندوق پستى 749 دفتر انتشارات اسلامى بخش تحقیق و بررسى كتب فارسى ،
ارسال دارند.
با تشكر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
تقدیم به : 
فاتح بزرگ و فرمانرواى دلها، به سرور آزادگان در هر زمان و مكان ، به پاسدار حرم و سالار شهیدان ، امام حسین ( علیه السّلام ). با فروتنى ، این بررسى و تحلیل از زندگانى ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) را كه در سلوك با برادر، حقیقتِ برادرىِ صادقانه را نشان داد و خود را فداى برادر كرد، تقدیم مى كنم . به امید آنكه بر من منت نهد و بپذیرد.
مؤ لّف
در آستانت اى قمر بنى هاشم ! و اى افتخار عدنان ! 
تو اى سردار آزادگان و انقلابیون در آسمان شرافت ، درخشیدى و سَمبل قهرمانیها و مظهر فداكارى و جانبازى گشتى .
حكومت ددمنش اموى را دیدى كه جامعه را به طرف تباهى و ویرانى كامل سوق مى دهد، كرامتها را زیر پا مى گذارد، آزادیها را سلب مى كند، داراییها را به سود خود تصرف مى كند و همگان را به زندگانى تلخى كه در آن حتى سایه عدالت اجتماعى سیاسى به چشم نمى خورد، پیش مى برد. پس همراه برادرت ؛ پدر آزادگان و سالار شهیدان ( علیه السّلام ) كه آرمانها و آرزوهاى ملتها را در خود مجسم كرده بود و براى آزادى اراده و بازگرداندن كرامت آنان مى كوشید، پرچم آزادى را برافراشتى .
با برادرت ، در سنگرى واحد قرار گرفتى و كلمة اللّه را كه كرامت انسان و ایجاد زندگى ایمن و به دور از ظلم و طغیان را در خود دارد به گوش تاریخ رساندید.
اما تو، اى ابوالفضل ! بخشش و هدیه اى از خداوند به امت بودى ، براى آنان افقهایى درخشان از آزادگى و كرامت گشودى . به آنان آموختى كه جانبازى باید خالصانه براى خدا باشد و هیچ یك از عواطف و آروزهایى كه سر به خاك مى برد، آن را نیالاید. با این روح اسلامى اصیل بود كه به جانبازیت اى ابوالفضل ! در راه حق و پاسدارى از ارزشها و اعتقادات ، مُهر دفاع خورد. رمز جاودانگىِ جانبازى تو و شیفته كردن دلهاى مردم در طول تاریخ ، همین است .
اى قمر بنى هاشم ! پایه هاى بنیاد حقیقت را تو در دنیاى عرب و اسلام برپاداشتى و با یاریت به برادرت سیدالشهداء كه براى حاكمیت عدالت اجتماعى و توزیع خیرات الهى بر محرومان و ستمدیدگان جنگید براى مسلمانان ، مجد و كرامتى والا و استوار، پایدار كردى .
با برادرت ، بار این رسالت را بر دوش گرفتى وبدین ترتیب با برادرت و دیگر شهداى با فضیلت از اهل بیت و انصار آنان ، طلایه داران مقدس شهیدان راه حق در سراسر زمین بودید.
مقدمه مؤ لّف 
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به عنوان بزرگترین سردار یگانه اى كه انسانیت در قهرمانیهاى نادر و دیگر صفات برجسته اش كه زبانزد ملل جهان است ، همانندى براى او نمى شناسد، در عرصه تاریخ اسلامى ، ظاهر شد. ابوالفضل در روز عاشورا ایستادگى فوق العاده و اراده استوار و وصف ناپذیرى از خود نشان داد و با قلبى مطمئن و آرام و عزمى نیرومند، لشكرى بود شكست ناپذیر. سپاه ((ابن زیاد)) را هراسان كرد و نه تنها از نظر روحى ، بلكه در میادین رزم نیز آنان را شكست داد.
قهرمانیهاى ابوالفضل در گذشته و حال ، مورد گفتگوى مردم بوده است .
آنان هرگز ندیده اند یك تنِ سنگین از غم و اندوه ، بر لشكر درهم فشرده مجهز به آلات جنگى ، شامل دهها هزار پیاده و سواره كه همچنان تقویت مى شود، بتازد و خسارات سنگینى به آنان و ادوات جنگى شان وارد كند.
مورّخان درباره شجاعت آن حضرت در روز عاشورا مى گویند كه : هر گاه به لشكرى حمله مى كرد، در حالى كه یكدیگر را زیر پا له مى كردند و دلهایشان پریشان شده و هراس مرگ بر آنان سایه افكنده بود و از ترس ، راه خود را گم كرده بودند، از برابرش مى گریختند و كثرت جمعیت به آنان سودى نمى بخشید.
شجاعت و دیگر ویژگیهاى ابوالفضل نه تنها موجب سرافرازى و افتخار وى و مسلمانان است ، بلكه هر انسان پایبند انسانیت و ارزشهاى انسانى را به تكریم و بزرگداشت ، وادار مى كند.
علاوه بر قهرمانیهاى شگفت آور، حضرت ، نمونه كامل صفات و گرایشهاى بزرگ بود، شهامت ، نجابت ، بلندمنشى ، وفادارى ، همدردى و همگامى در ایشان مجسم شده بود. حضرت با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) در سخت ترین روزهاى رنج و محنت ، همدرد و همگام بود و رنج او را با خود تقسیم كرد. جان را فداى برادر نمود و با خون خود او را حمایت كرد. به طور قطع ، چنین همدلى و همراهى جز از كسانى كه خداوند دلهایشان را براى ایمان آزموده و بر هدایتشان افزوده باشد، ساخته نیست .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در رفتار با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) حقیقت برادرىِ صادقانه اسلامى را به نمایش گذاشت و همه ارزشها و الگوهاى آن را آشكار كرد. هیچ یك از انواع ادب ، احسان و نیكى نماند، مگر آنكه حضرت آن را درباره امام رعایت كرده و به كار بست . از جمله زیباترین جلوه هاى مواسات و برادرى آن بود كه در روز عاشورا پس از آنكه بر آب فرات دست یافت ، مشتى آب برگرفت تا عطش خود را فرونشاند و قلب سوزان چون اخگرش را خنك كند، ناگهان در آن لحظات هولناك ، تشنگى برادرش امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) را به یاد آورد، شرافت نفس و علوّ طبع ، او را به ریختن آب واداشت و همدردى خود را در آن محنت كمرشكن نیز با برادرش نشان داد.
صفحات تاریخ ملتها و امتها را بنگرید، آیا چنین برادرى صادقانه خواهید یافت ؟! به كارنامه شریفان و نجیب زادگان دنیا نگاه كنید آیا چنین ایثار و نجابتى را خواهید دید؟!
اللّه اكبر!
این چه رحمت و چه محبت و دوستى است ! انسانیت با تمامى ارزشها و آرمانها در برابر چنین فداكارى و جانبازى حضرت ، در راه امام حسین ( علیه السّلام ) سرفرود مى آورد و عظمت حضرت را پاس مى دارد.
آنچه موجب عظمت جانبازى ابوالفضل در راه امام حسین ( علیه السّلام ) و یارى اوست ، آن است كه این جانبازى به انگیزه برادرى ، خویشى ، پیوند خونى و دیگر اعتبارات مرسوم میان مردم صورت نگرفت ، بلكه به انگیزه خدایى و با خلوص نیت ، در راه پروردگار بود. ایمان حقیقى با ذات حضرت ، عجین شده بود و یكى از عناصر بارز ایشان به شمار مى رفت .
حضرت ، این نكته را هنگامى كه دست راستش (كه منبع خیر و بركت بود) از تن جدا شد با خواندن این رجز بیان كرد: ((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كنید، من همچنان از دینم و امامِ درست باورم ، حمایت خواهم كرد)).(1)
رجزها در آن زمان نمایانگر اهداف ، اعتقادات و ارزشهایى بودند كه رجز خوان به خاطر آنها پیكار مى كرد و شهید مى شد. رجز حضرت عباس ( علیه السّلام ) به صراحت و روشنى نشان مى دهد كه ایشان براى دفاع از دین و ارزشهاى اصیل اسلامى كه در حكومت سیاه امویان در معرض خطر قرار گرفته بود و حمایت از امام مسلمین ، ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) اولین مدافع كرامت انسانى مى جنگید. این عوامل ، حضرت را به جانبازى برانگیخت و نه عاملى دیگر. رمز جاودانگى و پایندگى و عظمت جانبازى حضرت در طول قرنها و نسلها، همین است .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در راه تحقق آرمانهاى والا كه پدر آزادگان ، برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) بانگ آنها را سر داده بود، شهید شد. از مهمترین خواسته هاى امام ، برپایى حكومت قرآن در شرق ، گسترش عدالت میان مردم و توزیع بهره هاى زمین بر آنان بود؛ زیرا نعمتهاى الهى به گروهى خاص تعلّق ندارد. ابوالفضل براى بازگرداندن آزادى و كرامت مسلمانان ، گسترش رحمت اسلامى میان مردم و نعمت بزرگ این دین كه نابودى ظلم و ستم را هدف خود ساخته بود و ایجاد جامعه اى كه در آن هرگز ترس و هراس جایى نداشته باشد، به شهادت رسید.
ابوالفضل ، مشعل آزادى و كرامت را برگرفت ، كاروانهاى شهیدان را به عرصه هاى شرف و میدانهاى عزت ، راهبرى كرد و پیروزى را براى ملتهاى مسلمان كه زیر چكمه هاى جور و ستم دست و پا مى زدند به ارمغان آورد.
ابوالفضل براى حاكمیت ((كلمة اللّه )) در زمین به میدانهاى جهاد شتافت ؛ همان كلمه و پیامى كه راه زندگى كریمانه را به مردم نشان مى دهد.
پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) قیام بزرگ خود را آغاز كرد و با آن ، مفاهیم كتاب خدا را روشن ساخت . قیام را عبرتى براى خردمندان كرد و استحكامات ظلم و جور را درهم كوبید. امام قیام بى مانند و جهت دهنده خود را همان طور كه فرموده بود كجروانه ، مفسدانه ، ظالمانه و بدون تعمق ، آغاز نكرده بود، بلكه مى خواست وضعیت تلخ و ناگوارى را كه امت در پى حكومت منحرف اموى و مخالف تمام قوانین و سنتها، در آن مى زیست ، تغییر دهد؛ نظامى كه زندگى مردم را به جهنّمى تحمل ناپذیر مبدل كرده و شهرهاى مختلف اسلامى را دچار انواع ظلم و هراس ساخته بود.
در این میان ، شهرهاى زیر سلطه ((زیاد بن ابیه )) والى معاویه بر عراق و برادر نامشروعش ، شرایط سخت ترى داشتند. ((زیاد)) آتش فتنه را برافروخته بود، میان مردم ، برخلاف حكم خدا رفتار مى كرد، بى گناه را به جاى گناهكار و بازمانده را به جاى فرارى ، مجازات مى كرد و با تهمت و گمان ، افراد را مى كشت . ((زیاد)) در آغاز فرمانرواییش موارد فوق را به صراحت اعلام كرد و مو به مو آنها را به اجرا درآورده و بر زندگى مردم منطبق ساخت .
جباران اموى و طاغیان سرمایه دار قریش كه قصد از بین بردن تمامى دستاوردهاى اسلامى و مجد و عظمت امت را در سر داشتند حكومت امت را به دست گرفته و سرنوشت آنان را رقم مى زدند؛ اعتقادات ، زندگى فكرى و اجتماعى آنان در خطر بود و درآمدهاى كلان اقتصادى در جهان اسلام ، صرف شهوتهاى حُكّام مى شد.
نواده رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و آرزوى اسلام و اولین مسؤ ول نگهبان مسلمانان و حافظ زندگى اجتماعى آنان ، نمى توانست در برابر این افسار گسیختگى ساكت بنشیند، لذا پدر آزادگان براى رهایى مسلمانان و بازگرداندن زندگى انسانى و كریمانه براى آنان بر امویان شورید؛ چقدر امام براى اسلام مفید بود و چه بسیار به مسلمانان لطف رساند!
حماسه كربلا از مهمترین حوادث جهانى ، بلكه از مهمترین كوششهاى شگفت آورى است كه در میدانهاى نبرد مسلحانه بر ضد ظلم و طغیانگرى ، به تمام اهداف خود دست یافته است . این قیام ، مسیر تاریخ ملتهاى اسلامى را تغییر داد و افقهاى روشن براى سرپیچى از ظالمان و طاغیان ، در برابر آنان گشود.
این حماسه جاودانه ، عواطف آزادگان را برانگیخت و آنان را براى آزادى جامعه از یوغ بندگى و خوارى و رهایى از حكومت نامشروع ، به عرصه نبرد مسلحانه كشاند.
سیدالشهداء ( علیه السّلام ) در قیام جاوید خود پیروز شد، اهداف و آرمانهاى حضرت نیز پیروز شدند. پس از آن ، الگویى براى جنگ ، جاویدان و مقدس ‍ شد كه در هر زمان ظالمان و طاغیان را مى راند و انقلابیون را با روح جانبازى و فداكارى ، مدد مى رساند.
از جمله مهمترین پیروزیهاى درخشان نگهبان حرم در قیام خود، گرفتن مشروعیت از حكومت اموى بود، حضرت نشان داد كه حكومت یزید در هیچ صورتى نماینده اسلام و مسلمانان نیست و مورد رضایت امت نمى باشد، بلكه حكومتى دیكتاتورى است و پایه هاى آن بر ((شمشیر)) و ((نطع [ بلى قربان گفتن ])) قرار دارد، نه اختیار امت .
پدر آزادگان گویى دینامیت در پایه هاى حكومت اموى كار گذاشت و آن را یكسره ویران كرد و بدین ترتیب نشانه هاى طغیانگرى ، فسق و فجور و جبروت آنان را محو نمود. پس از آن ، حكومت اموى به نمونه اى سیاه براى هر حكومت منحرف از حق و حقیقت بدل شد.
قیام سرور آزادگان ، ملتهاى اسلامى را از خواب غفلت بیدار كرد آنان نیز چون نیروىِ درهم شكننده اى با دادن شعار آزادى ، استقلال و كرامت انسانى ، براى رهایى از آن حكومت سیاه ، دست به قیامهاى پیاپى زدند؛ این قیامهاى پى درپى كه ادامه قیام حسین ( علیه السّلام ) بود، سرانجام حكومت اموى را سرنگون كرد و از صفحه روزگار محو نمود.
ناگفته نماند جنایاتى كه بر سر امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) آمد، ناگهانى و غیر منتظره نبود، بلكه نتیجه مستقیم انحرافات و كجرویهاى سیاسى حُكّام و مسؤ ولانى بود كه به حكومت ، چون منبع درآمد و وسیله دستیابى به ثروتهاى كلان مى نگریستند. آنان این مطلب را درك نكرده بودند كه اسلام ، حكومت را ابزار خدمت به جامعه و تحول فكرى و اقتصادى مردم مى داند و حاكم را در برابر خدا مسؤ ول مى شناسد تا در اقتصاد امت ، درست رفتار كند، پس به شدت باید در آن احتیاط كند. رئیس دولت و دیگر اعضاى حكومت حق ندارند براى خود یا بستگانشان امتیازى قایل شوند و بخشى از اموال دولتى را به خودشان اختصاص دهند.
در راءس حاكمان منحرف ، خلفاى اموى قرار داشتند كه بندگان خدا را به بردگى و اموال الهى را ((تیول ))(2) خود گرفته بودند. آنان علاوه بر ظلم به امّت و دست اندازى به كرامت آنان به طور خاص ، علویان را مورد ستم و تعدّى قرار مى دادند و شیعیانِ آنان را مى كشتند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) همه این محنتهاى سخت و ناگوار را كه بر سر اهل بیتش و دوستان آنان مى آمد، مشاهده مى كرد و بدون تردید در درونش سخت ترین انواع رنجها و دردها را بجا مى گذاشت .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) پس از امام حسین ( علیه السّلام ) در حماسه كربلا بزرگترین نقش را ایفا كرد و پس از سازنده این حماسه جاوید در دنیاى حق و عدالت امام حسین ( علیه السّلام ) بر تمام اصحاب امام و افراد خاندان حضرت ، مقدم گشت ؛ زیرا علاوه بر مواضع قهرمانانه حیرت آور و ایستادگى درخشانش در برابر لشكریان ابن زیاد، خدمات بزرگى براى برادرش انجام داد. ابوالفضل ( علیه السّلام ) در میان اصحاب و اهل بیت برادرش ، روحیه عزم ، ایستادگى و تصمیم بر شهادت و جانبازى در راه امام را مى گسترد، مرگ را سبك مى گرفت و زندگى را ریشخند مى كرد. این پدیده بر یاران امام اثر گذاشت و آنان جامه شهادت را به تن كردند و براى سربلندى كلمة اللّه به میدان جهاد شتافتند.
عباس ( علیه السّلام ) در ایام سخت محنت بزرگ برادر، همراه امام ماند و او را ترك نكرد، انواع نیكیها و خوبیها را در حق برادر انجام داد، با خون و جان از او دفاع كرد، علمدار امام بود و سرپرست امور حضرت و دست نیرومند امام به شمار مى رفت .
راویان مى گویند: ((محبّت و اخلاص ابوالفضل نسبت به برادر، قلب امام را فراگرفته بود تا آنكه خود را فداى برادر ساخت ، حضرت ( علیه السّلام ) دریغ مى كرد و اجازه پیكار نمى داد مگر پس از آنكه تمام اصحاب و مردان اهل بیت به شهادت رسیدند زیرا توانمندى و حمایتگرى برادر را تا وقتى كه زنده بود در كنار خود حس مى كرد)).
هنگامى كه عباس به شهادت رسید، امام حسین ( علیه السّلام ) غربت ، تنهایى و فقدان برادر را احساس كرد و همه آرزوى خود را در زندگى از دست داد و به تلخى بر او گریست و با قلبى حزین او را ندبه كرد و سپس به میدان جنگ شتافت تا برادر را در بهشت برین دیدار كند.
سلام خدا بر تو باد اى ابوالفضل كه در زندگى و شهادتت ، آیینه تمام نماى همه ارزشهاى انسانى بودى و همین افتخار تو را بس كه به تنهایى نمونه والایى از شهیدان طف (3) بودى كه به قله مجد و كرامت دست یافتند.
سالیانى قبل بر آن بودم تا شرف نوشتن سیره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) پیشاهنگ شرافت و كرامت این امت را نصیب خود سازم . یكى از فضلا و آقایان حوزه علمیه نجف نیز این درخواست را از من داشت ، لیكن اشتغال به نوشتن دائرة المعارفى درباره امامان اهل بیت ( علیهم السّلام ) مرا از پاسخگویى به این خواسته بازداشت تا آنكه یكى از فرزندانم دچار حادثه اى ناگوار شد و من و او خاضعانه از خداوند، رفع این گرفتارى را به دعا خواستیم . خداوند متعال دعاى من و او را اجابت كرد و او را نجات داد، الحمدللّه . پس از آن فرزندم از من خواست تا كتابى درباره زندگى و شهادت ابوالفضل ( علیه السّلام ) بنگارم و من هم خواسته اش را برآوردم ، موضوعى را كه در دست نوشتن داشتم متوقف كردم . و به امید آنكه خداوند موفّقم گرداند تا به گونه اى روشن و كامل و در نظر گرفتن واقعیت و حفظ حقیقت ، آنچه را بایسته است بنگارم ، متوجه حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) گشتم و گام در این راه نهادم كه :((مرا لطف تو مى باید، دگر هیچ )).
باقر شریف القرشى
فصل اوّل : ولادت و رشد 
پیش از پرداختن به ولادت و رشد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمان تابناك ایشان كه در ساخت شخصیت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .
دودمان درخشان 
حَسَب و نَسَبى والاتر و درخشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یكى از والاترین و شریفترین خاندانهایى كه بشریت در طول تاریخ خود شناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نیكى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یارى كرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را با روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى كوتاه به ریشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنیم .
پدر 
پدر بزرگوار حضرت عباس ( علیه السّلام ) امیرالمؤ منین ، وصىّ رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) در مدینه علم نبوت ، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون )) براى ((موسى )) نزد حضرت ختمى مرتبت ، قهرمان اسلام و نخستین مدافع كلمه توحید است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیكان و بیگانگان جنگید.
تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل ، كسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین كس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .
مادر 
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حزام بن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشه دار و جلیل القدر بود كه به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 عامر بن طفیل :
عامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود كه از معروفترین سواران عرب به شمار مى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا كه اگر هیاءتى از عرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سبب دلیرى بسیارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گوید:
((عامر با سرنیزه ها بازى مى كند و بهره گردانها را یكجا از آن خود ساخته است )).(4)
علاوه بر دلاورى ، از پایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را دستگیر بود كه مورخان در این باب نمونه هاى متعددى از او نقل كرده اند.
3 طفیل :
طفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر آنان ((ام البنین )) گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنجا ((ربیع بن زیاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبید)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به دیگران اطعام مى كنیم )).
((در میدان كارزار، میان جمجمه ها مى كوبیم و از كنام شیران به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هشیار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)).(5)
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از من دور شو و به هر سو كه مى خواهى روانه شو و بیش از این با اباطیلت مرا میازار)).
((چه راست و چه دروغ ، درباره ات چیزهایى گفته شد، پس عذرت در این میان چیست ؟)).(6)
این كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت والاى آنان نزد اوست .
4 عروة بن عتبه :
عروه پدر ((كبشه )) نیاى مادرى ام البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. به دیدار پادشاهان معاصر خود مى رفت و از طرف آنان مورد تجلیل و قدردانى قرار مى گرفت و پذیرایى شایانى از او به عمل مى آمد.(7)
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود را از طریق ام البنین به فرزندان بزرگوارش منتقل كرده اند.
پیوند امام با ام البنین 
هنگامى كه امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و بانوى زنان عالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام ) نشست ، برادرش ((عقیل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش همسرى برگزیند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در كربلا یارى كند.(8)
عقیل ، بانو ام البنین از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حضرت انتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:
((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و كسى بر این ادعا خرده نمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین خاندان است .(9)
امام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خِرَدى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او كوشید.
ام البنین و دو سبط پیامبر (ص ) 
ام البنین بر آن بود تا جاى مادر را در دل نوادگان پیامبر اكرم و ریحانه رسول خدا و آقایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كه در اوج شكوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مى بردند. ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فرزندان خود كه نمونه هاى والاى كمال بودند مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تاریخ ، جز این بانوى پاك ، كسى را به یاد ندارد كه فرزندان هووى (10) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیكن ، ام البنین توجّه به فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درك عظمت آنان به خدمتشان قیام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.
اهل بیت و ام البنین 
محبت بى شائبه ام البنین در حق فرزندان پیامبر و فداكاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فروگذار نكردند. ((شهید)) كه از بزرگان فقه امامیه است مى گوید:
((ام البنین از زنان بافضیلت و عارف به حق اهل بیت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قایل بودند. زینب كبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پیامبر اكرم ، شریك نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب كبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .
ام البنین نزد مسلمانان 
این بانوى بزرگوار، جایگاهى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر فداكار را شفیع خود قرار مى دهند.
البته بسیار طبیعى است كه ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .
مولود بزرگ  
نخستین فرزند پاك بانو ام البنین ، سالار بزرگوارمان ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بود كه با تولدش ، مدینه به گُل نشست ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تابناك به این خاندان افزوده شده بود و مى رفت كه با فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.
هنگامى كه مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجرا كرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین كلمات ، بانگ روحبخش توحید بود كه به وسیله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر... لا اله الاّ اللّه )). این كلمات كه عصاره پیام پیامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شد و به درختى بارور از ایمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى همیشگى آن ، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت . در هفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حضرت ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و همان گونه كه نسبت به حسنین ( علیهما السّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح كرد.
سال تولد 
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود.(11)
نامگذارى 
امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) از پس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیكار دریافته بود و مى دانست كه او یكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عباس (دُژم : شیر بیشه )(12) نامید؛ زیرا در برابر كژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پدر دریافته بود، فرزندش در میادین رزم و جنگهایى كه به وسیله دشمنان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سپاه كفر را درهم مى كوفت و در میدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس ‍ مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هراس از مرگ ، چهره دشمن را درهم كشیده بود، لیكن عباس در این میان خندان و متبسم بود)).(13)
كنیه ها 
به حضرت عباس ، این كنیه ها را داده بودند:
1 ابوالفضل :
از آنجا كه حضرت را فرزندى به نام ((فضل )) بود، او را به ((ابوالفضل )) كنیه داده بودند. شاعرى در سوگ ایشان مى گوید: ((اى ابوالفضل ! اى بنیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به پدرى نپذیرفت )).(14)
این كنیه با حقیقت وجودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فضل نداشت ، باز به راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فضیلتى به شمار مى رفت ؛ زیرا در زندگى خود با تمام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشید.
حضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ابوالقاسم :
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) كنیه داده بودند. برخى از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ریحانه رسول اكرم در سرزمین كربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.
القاب  
معمولاً القاب ، ویژگیهاى نیك و بد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس ‍ را بر اساس خصوصیتى كه دارد لقبى مى دهند. ابوالفضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :
1 قمر بنى هاشم :
حضرت عباس با رخسار نیكو و تلا لؤ چهره ، یكى از آیات كمال و جمال به شمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تنها قمر خاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 سقّا:
از بزرگترین و بهترین القاب حضرت كه بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سقّا)) مى باشد. پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتكار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت كه تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم كرد.
3 قهرمان علقمى :
((علقمى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یاراى دستیابى به آب نباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پس از برداشتن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در كنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایشان سپردند و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام كردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.
5 كبش الكتیبه :
لقبى است كه به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى كه از خود نشان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشكر امام حسین ( علیه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در این روز، نیرویى كوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناك بر دشمنان اسلام و پیروان باطل بود.
6 سپهسالار:(15)
لقبى است كه به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.
7 حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه ) )) است . ((سید جعفر حلى )) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نكته چنین اشاره مى كند:
((حامى الظعینه كجا، ربیعه كجا، پدر حامى الظعینه ، امام متقیان كجا و مُكَدَّم كجا)).(16)
به دلیل نقش حساس حضرت در حمایت از بانوان حرم و اهل بیت نبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه این لقب را به یكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعة بن مُكَدَّم .)) كه در راه دفاع از همسرش ، شجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند.(17)
در میان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنان به این مطلب یقین دارند كه دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خداوند حاجت او را برآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گشاید. پسرم ((محمد حسین )) نیز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابوالفضل نسیمى از رحمتهاى الهى ، درِ رحمتى از درهایش و وسیله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خدا و دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . اینها برخى از لقبهاى حضرت است كه ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند.(18)
شمایل 
حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نیرومند بود كه آثار دلیرى و شجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خوبرو و زیبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود كه بر اسب نیرومند و بزرگى مى نشست ، لیكن در همان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )).(19)
به خدا مى سپارمت :
قلب مادر آكنده از محبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسید كه مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش مى سرود:
((فرزندم را از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند یكتا قرار مى دهم )).(20)
با پدر 
امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعایت مى كرد و عنایتى خاص به او داشت ، خصوصیات ذاتى مبتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند منتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مورخان نقل مى كنند كه : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آستینهایش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گریست به بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
چرا گریه مى كنى ؟
حضرت با صدایى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
این كلمات چون صاعقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسید:
((چرا قطع مى شوند؟))
امام به او خبر داد كه فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنین به شدت گریست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریك شدند.(21)
سپس ام البنین به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدایى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.
رشد 
ابوالفضل العباس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنین امكان رشدى برخوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بر روى زمین ) رشد كرد و از علوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاكیزه او بهره مند گشت ، تا آنكه در آینده نمونه كامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فاطمه نیز در تربیت فرزند اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات كمال و فضایل و خدادوستى را در زمین بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابوالفضل ، ملازم برادرانش ریحانه و دو سبط گرامى رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بود و از آنان اصول فضیلت و بنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با برادرش سیدالشهداء بود و در سفر و حضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نیك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش ‍ شد. امام نیز كه محبت بى شائبه و جانبازى او را نیك دریافته بود او را بر همه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزید.
الگوهاى تربیتى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند، مصلحانى كه با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض ‍ كردند.
ابوالفضل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام كه خواهان آزاد كردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پیكار كرد. طبیعى بود كه چنین باشد؛ زیرا پدرش ‍ امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسین ( علیهما السّلام ) نهال ارزشها را در جانش ‍ غرس كرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّیت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمین گشودند، تا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق
چهارشنبه 19/3/1389 - 16:29
شعر و قطعات ادبی

16:17:09    2010-06-20

 

مجموعه اس ام اس های عاشقانه از فروغ فرخ زاد

 

عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود

تو همان به که نیندیشی
من و درد روانسوزم
من از درد نیاسایم
من از شعله نیفروزم

زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟

گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو


عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا ، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را

چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

               

چهارشنبه 19/3/1389 - 16:20
شعر و قطعات ادبی

رانیه ای تنها مانده هستم

ذره ای نادیده انگاشته شده

مشتی شکایت

اگر چه قادر نیستم از حقیقتی یاری جویم

تا هر آنکس بتواند شاهد این زخم ها باشد

نمی توانم تو را قانع کنم

تا باور کنی این حقیقت است

پس به تماشای تو خواهم نشست

اینجا هستم چون

تو همه ی هستی منی

ذره ای نا مطمئن هستم ذره ای ناراحتی و رنج

آنچه را در توان دارم انجام می دهم

اگر چه حسی را بر نمی انگیزم

امروز نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و

نرسیده به ماشین شروع به ....

هر چی دریا رو زمین داشت خدا

با تموم ابرای آسمونا

همرو داد به چشم من

تا چشمام به حال من گریه کنن

امروز تا خونه گریه کردم

تا به حال جلوی مردم این کار رو نکرده بودم

هر کسی منو میدید دلش به حالم می سوخت

اما اونا حتی من و نمیشناختند

اما من دلم به حال خودم نمیسوخت

دلم برای تو می سوخت

دلم از دوریه تو می سوخت

متوجه نشدی وقتی پیشت بودم از لرش دستم اونارو پشتم کرفته بودم

از لرزش پاهام ترس داشتم

از صدای قلبم حرفی از دهانم بیرون نیاوردم ترسیدم صدای قلبم و بشنوی

تو به این ها توجهی نکردی

اما من خوب به دستات نکاه کردم

به پاهات که نمی لرزید

به صورتت

به قلبت که آروم میزد

دوست داشتم بیشتر پیشت بمونم و دستات رو حتی برای یه لحظه بگیرم دخترک

دوست دارم

 

 

خدایا یعنی می شه حرفام و بخونه

 

                           

اگه بدونم که می خونیشون هیچ موقع نمیتونستم بنویسم

این رسم همراهی نشد  ای همنفس

اگه تو چشمات چیز تازه ای پیدا کردم دست خودم نبود

تو چشمام اینطوری نوشته شده بود

در اخرین لحظه دیدار به

چشمانت نگاه كردم و

گفتم بدان آسمان قلبم

با تو یا بی تو بهاریست

همان لبخندی كه تو آن را

از من می ربودی بر لبانت زینت بست.

و به آرامی از من  فاصله

گرفتی بی هیچ كلامی.

من خاموش به تو نگاه می كردم

و در دل با خود می گفتم :ای كاش این قامت

نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید كه

آسمان بهاری یعنی ابر و باران

 رعد و برق و طوفان

و این جمله ،جمله ای بود بدتر از هر خواهش

برای ماندن و تمنایی

بود برای با او بودن.

من از خدا خواستم،

نغمه های عشق مرا به گوشت

برساند تا   لبخند مرا

هرگز فراموش نكنی و

ببینی كه سایه ام به

دنبالت است تا هرگز

نپنداری تنهایی.

ولی اكنون تو رفته ای ،

من هم خواهم رفت

فرق رفتن تو با من این

است كه من شاهد رفتن تو هستم

 

پاکدامن تر از تو خودت هستی

دیگر بس است!

هنوز هم چرند و پرند از دهانت خارج می شود

هنوز تغییری نکرده ای

هنوز هم مغزت کار نمی کند

و زمزمه های کوچکی در سرت دور می زند

چرا به جای اینها کمی نگران خودت نیستی؟

کی هستی؟

کجا بودی؟

از کجا آمدی؟

که حرف های بی اساس همیشه در نوک زبانت است

تو بیش از آنکه خود را باور داشته باشی دروغ می گویی و قضاوت نمی کنی

مبادا که مجبور شوی در مورد خودت قضاوت کنی

پاکدامن تر از تو خودت هستی

پاکدامن تر از تو خودت هستی

و تو این را نمی دانی

قبل از اینکه در مورد من قضاوت کنی نگاهی به خودت بیانداز

نمی توانی کاری بهتر از این پیدا کنی؟

با انگشت اشاره می کنی

و زحمت فهمیدن به خود نمی دهی

و خودپسندی وحماقت دست در دست یکدیگر به راه می افتند

این کسی نیست که تو هستی این کسی است که می شناسی

و دیگران مبنای زندگی تو هستند

پل هایت را خراب می کنی و با ثروت دوباره آنها را می سازی

و قضاوت نمی کنی

مبادا که مجبور شوی در مورد خودت قضاوت کنی

پاکدامن تر از تو خودت هستی

پاکدامن تر از تو خودت هستی

 و تو این را نمی دانی

 

شلیک کن

دوباره به من شلیک کن

من هنوز این کار را نکرده ام

پس دوباره شلیک کن

با تمامی گلوله هایی که به من اصابت کرد

من چه عکس العملی از خود نشان دادم؟

تمامی گلوله ها را گردن بندت کردم

فرار نخواهم کرد

با  گلوله ای که به پشتم اصابت کرد است

بلکه همین جا در مقابلت خواهم ایستاد

به من شلیک کن

من با آنچه دارم پا بر جا هستم با گلوله ای در پشتم

زبانم را گاز می گیرم سعی می کنم در مقابل شلیک نکنم

مصالحه و توافقی در کار نیست

قلب من به سمت دیگری پمپ نمی کند!

می روم از رفتن من شاد باش

 

به نام یگانه اسیر وجودم ....
 

هر چی ستاره بود من شمردم

صد بار واست زنده شدم و مردم

موجی شدم که دل زده به دریا

من خودمو دست چشات سپردم

  

محبت را زمانی آموختم که کو دکی می خواست با آبنبات کوچکش

آب شور دریا را شیرین کند

 

 

 

 

غروب عاشقان ........
 

غروب عاشقان رنگش طلایست

گرچه آخرش رنج و جداییست

 

 

 

 

چهارشنبه 19/3/1389 - 13:43
شعر و قطعات ادبی
تو را می خواهم... به چشمم اشک ماتم حلقه بسته دلم در حلقه ی غم ها نشسته لبم بی نغمه مانده سینه پر درد زبانم بسته و سازم شکسته پیام عشق را آغاز کردی نیازم را چو دیدی ناز کردی تو بودی کفتر خوشبختی من ولی زود از برم پرواز کردی نفس تنگ است و این را سینه داند غمم را عاشق دیرینه داند مرا هر روز غم یک سال بگذشت ولی این نکته را آیینه داند زبان دارم ولی خاموش خاموش سخن دارم ولی بیگانه با گوش نه خوانندم . نه پرسندم .نه جویند چه هستم؟ یاد از خاطر فراموش ! مرا در دل نوای صد ترانه ست اگر گویم وگر خاموش مانم تو را می خواهم و این ها بهانه ست. بمان با من ... نرو . دستم به دامانت نگو دیگر نمی آیی که میمیرم غریبانه امان از درد تنهایی . حضور التماسم را ببین در خیس چشمانم بمان با من در این احساس رویایی .صدای پای دلتنگی هراس لحظه های من . تویی آرامش چشمم تویی بس تماشایی کویر خشک و تب دیده . پر از رویای بارانم بزن بر این غم . بهار من . بمان با من خزان را سخت می ترسم . بمان با من بمان با من که می پوسم در این زندان تنهایی (باورم کن ) برای عشق .... برای عشق تمنا كن ولی خار نشو برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن. برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر. برای عشق وصال كن ولی فرار نكن. برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن. برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش. برای عشق خودت باش ولی خوب باش کودک با خدا نجوایی کرد .... کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک اواز خواند.ولی کودک نشنید پس کودک با صدای بلند گفت:خدایا با من صحبت کن و آذرخش از آسمان غرید.ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد:خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد. ولی کودک نفهمید کودک نا امیدانه گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم.پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد. ولی کودک بال های پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد... غریبانه دوستت دارم ! چه زیبا ! گفتم دوستت دارم ! چه صادقانه پذیرفتی ! چه فریبنده ! آغوشت برایم باز شد ! چه ابلهانه با تو خوش بودم ! چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ! چه نا جوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه ! واژه ی غریب خدافظی به من آمد ! چه بی رحمانه ! من سوختم ......... ! ولی هنوز دوستت دارم !............ غریبانه کاش می توانستم چشمهایم را تهدید کنم تا به خاطر عشق تو اشک حسرت نریزند کاش می توانستم عشق را فراموش کنم دیگه نمی خوام عاشق باشم می خوام عشق را فراموش کنم به انتهای شب فکر می کنم ...... انتهای شب زمانی است که تو را می بینم در تکاپوی جشن تو و برای تو و بار هم به هیچ رسیدم . وقتی که دیگر جاده ها هم تحمل مرا ندارند این قدمگاه توست که سجده گاهم می شود از کجا .... ای که می دانم بودنت یک آرزوست از کجا بدانم نشانی ات کدامین سوست؟ درباره دلم تنها ترین تنهاست اینجا که از دست رفاقت تیر خورده دلم با پای خسته لنگ لنگان تن زخمیشو از بوی تو برده قدیما مونس و یارش تو بودی ولی حالا دلم تنها ترینه چه خوش بودم به حرفای دروغت که عشق من پناه آخرینه
چهارشنبه 19/3/1389 - 13:43
دعا و زیارت

خدا در قرآن‏

براساس بیان و هدایت قرآن، خدا نه وجود است نه موجود، بلكه‏حقّ "قیوم" است.وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نیك خداوند است و اگرچه‏نورى است كه حقایق هستى را آشكار مى‏سازد و اگرچه با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه این امور نمى‏توان‏آن را خدا دانست و نمى‏توان خدا را وجود دانست -پاك و مبراست‏پروردگار از این كه چنین باشد- بلكه "وجود"، مخلوقى از"مخلوقات" خداست و هرگونه كه بخواهد در آن تصرّف مى‏كند و آن‏را به پدیده‏اى مى‏بخشد و در نتیجه آن پدیده آشكار شده و آفرینش‏مى‏یابد.نزدیكترین وسیله براى شناخت آن كه وجود، مخلوق است‏تصرّف در آن مى‏باشد و این كه یك بار به چیزى داده مى‏شود و سپس‏از آن ستانده مى‏شود، پس "وجود" هم "حقیقتى" است كه مالك آن‏یعنى خداوند قادر آن را تدبیر مى‏كند.

موجودات نیز خدا نیستند، بلكه ستاره و درخت در برابر خداسجده مى‏كنند و خورشید و ماه به تدبیر خدا جریان دارند و زمین‏تسلیم امر اوست، ساده‏ترین دلیل آن نشانه‏هاى آشكار ضعف‏پدیده‏هاست كه هرگز نمى‏توانند خداوند قادر باشند -پاك و منزّه‏است خدا از این كه چنین باشد.این اصل فلسفى كه وجود را به ممكن و واجب تقسیم مى‏كندووجود ممكن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مى‏پندارد درقرآن اصلاً مردود است، زیرا خدا نه وجود است و نه مخلوق به‏وجود. بلكه وجود، نورى است در اختیار خدا و بخشیده شده به‏مخلوقات، پس چگونه ممكن است خداوند و آفریده‏ها در یك‏اساس مشترك باشند و آن را وجود بنامیم و حال آن كه سه اساس‏وجود دارد: خدا، وجود و آفریده‏ها.این "اصل صوفیانه" كه خدا را "ذات موجودات" مى‏پندارد و نیزاین "اصل مادى" كه پدیده‏ها را "ذاتاً مسلّط" برخود مى‏داندوبنابراین همین پدیده‏ها، خود خدایند و بس، همگى اصولى‏مردودند. زیرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقات‏وآفریده‏هاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هست‏ومیان او و مخلوقاتش تباین است و اشتراكى نیست، مگر در الفاظى‏كه در حدود امكانات آفریده‏ها وضع شده است. میان خدا ومخلوقات تباین مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جایز باشددرباره خداوند محال است و بر عكس.

با وجود چنین تباینى روشن مى‏شود كه نمى‏توان خدا را تعریف‏كرد و صفاتش را مكشوف ساخت، زیرا ما در فضاى مخلوقات‏زندگى مى‏كنیم و با صفتى آشنایى نداریم، مگر به قدرى كه در یكى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مى‏شناسیم و اگرچه صحیح است كه‏در تمامى اینها صفت قدرت وجود دارد. لكن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبیعت تباین میان خالق‏ومخلوق نمى‏توانیم آنها را با خدا قیاس كنیم و به همین ترتیب است‏صفت علم و حكومت و... ولى با این وجود مى‏توانیم از طریق‏شناخت صفات مخلوقات نظیر علم و قدرت و حكومت به وجودهمین صفات در آفریدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببریم، آفریدگارى‏كه این صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه این اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم كامل‏وحكومت جاودانه مى‏خوانیم، ولى مفهوم این نامگذارى ایجادپیوند میان قدرت مخلوق و قدرت خالق نیست تا به گونه‏اى واحد درآیند چنانچه ایجاد پیوند میان علم مخلوق و علم خالق و خواست‏مخلوق و خواست خالق ونظایر آن نیست، زیرا هیچ رابطه‏اى میان‏خالق و مخلوق نیست جز رابطه تقابل واكنش شدید كه از انعكاسى‏شدید حاصل مى‏شود، بلكه مى‏خواهیم با این نامگذارى پیوند میان‏لفظ را بر قرار سازیم تا مفهوم آن امر والاتر را كه براى خالق ثابت است‏اشاره گونه دریابیم.

از همین رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشاره‏اى است -درمحدوده فهمى كه از آن برخورداریم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن كه تعریفى باشد براى خدا یا بدون آن كه او را در محدوده‏مخلوقات قرار دهیم و صفات مخلوقاتش را بر مقام كبریائیش سرایت‏دهیم -پاك و منزّه است خدا از این كه چنین باشد.اگرچه لفظ میان خدا و مخلوقات مشترك است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حكومت نامیده مى‏شود، لكن به میزان اختلاف‏و تباین میان خدا و مخلوقات مفاهیم این الفاظ نیز با یكدیگر تفاوت‏دارند.قدرت مطلق و ابدى خدا كجا و قدرت محدود و عرضى و ضعیف‏مخلوقات كجا. شناخت ما نسبت به اشیاء كجا و علم خداوند كه‏محیط بر همه پدیده هاست كجا یا مالكیت ما نسبت به كالا كجاومالكیّت خدا بر آسمانها و زمینها كجا؟ما مى‏دانیم كه وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟ زیرا خداوند ثابت است و بر پایه ذات‏خویش استوار است.

و حال آن كه ما موجوداتى هستیم كه متّكى به وجود خدا و آیااتّكاء به ذات اتّكاء به وجود غیر یكسان است؟! اصولاً مى‏توان گفت‏میان خالق و مخلوق تفاوت بسیار است، زیرا میان آن دو كمترین‏تشابهى وجود ندارد، بلكه آنچه هست تباین است.

از همین رو بالاترین صفتى كه به خدا اطلاق مى‏كنیم صفت"محور" بودن اوست كه میان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"یعنى "قطع" هرگونه پیوند "تشابه" میان او و مخلوقاتش و اثبات‏یعنى "ایمان" به این "حقیقت" كه او والاتر و بزرگتر از مخلوقات‏خویش است.او توانا است كه هیچ كس بر او توانایى ندارد. و مالكى است كه دراختیار هیچ كس نمى‏باشد و عالم نامعلومى است.براى تمركز این دو حقیقت یعنى "حقیقت ثبوت" خدا از یك سوصفات والا و از سوى دیگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوس‏آدمیانى كه به شناخت مخلوقات خو گرفته‏اند ناگزیر باید با كلمه"سبحان اللَّه" به تقدیس و تسبیح و تنزیه مقام كبریائیش پرداخت،كلمه‏اى كه استعمال بسیار در قرآن دارد و محور اذكار نماز است.تسبیح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مى‏دهد، زیرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشكار مى‏سازد به علاوه آن كه تسبیح، گره كورنفس بشرى یعنى عادت به محدود كردن پدیده‏ها را مى‏گشاید به‏خاطر این كه پدیده‏ها مخلوق اند و محدودیّت جزء طبیعت آنهاست‏و هنگامى كه آدمى در برابر خدا مى‏ایستد و از محدود كردن او عاجزاست به شبهاتى بى‏ثمر گرفتار مى‏آید: چگونه، كجا، چه و حتّى‏چرا؟ او مى‏خواهد خدا را تابع ملاكهاى مخلوقات گرداند، لذا به‏گمراهى سختى دچار مى‏شود. در این جاست كه كلمه "سبحان اللَّه"به كار مى‏آید تا به یكباره "بشر" را از ورطه‏اى بزرگ رهایى بخشدوانسان را چنین مورد خطاب قرار مى‏دهد كه تو در برابر خالق‏مخلوقات ایستاده‏اى، جایى كه الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مى‏ریزد.

و بدین ترتیب مى‏كوشد خدا را از نو بشناسد.قرآن كریم سوره‏هاى بسیارى را با تسبیح آغاز كرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمین است دانسته و به تسبیح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر كرده است.اگر خدا با نفى شباهت میان او و مخلوقاتش در قرآن شناخته‏مى‏شود پس صفات حسنه او انعكاسى از این مباینت است آن هم‏بدون آن كه صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مكان باشد.مقصود ما از قدرت خدا تنها نفى عجز از اوست و مرادمان از علم‏خدا تنها نفى جهل از اوست و به همین ترتیب، زیرا نمى‏توان‏نامحدود را تصوّر و نامتناهى را تعریف كرد.

در این جا پرسشى مطرح مى‏شود:

بشر چگونه توانسته عجز و جهل را از خداى خود نفى كند و حال‏آن كه هر صفتى در دنیا صفت مخلوقات است؟ پاسخ این سؤال‏روشن است، وجود این صفات در مخلوقات ما را به حقانیّت خداهدایت مى‏كند، اگر وجود همین صفات را در خالق فرض كنیم در این‏صورت در مسأله محالى گرفتار آمده‏ایم كه از آن گریخته‏ایم. تصوّركنید اگر سنگى به سوى شما پرتاب شود و پس از بررسى آن سنگ‏دریابید كه این سنگ فاقد قدرت ذاتى است در این صورت حركت آن‏را از عامل دیگرى خواهید دانست و اگر فرض كنید پرتاب كننده‏سنگ، سنگ ساكنى همچون سنگ اوّل باشد آیا به تناقض گرفتارنشده‏اید؟ زیرا اگر سنگ دوم در عین سكون قادر به تحریك باشدپس چرا نپذیرفتید كه سنگ اوّل ذاتاً متحرّك است؟

خداوند سبحان نیز اگر عاجز بود دیگر كسى نیاز به او نمى‏داشت‏و وجود مخلوقات عاجز خود كافى بود. پس ما پس از مشاهده‏صفات عجز در مخلوقات به وجود خداوند قادر پى مى‏بریم.

از همین رو ما صفت عجز یا ذلّت یا كوچكى را در مخلوقات‏نمى‏بینیم، مگر آن كه فطرت ما را به مبرّا و منزّه بودن خدا از آنهاهدایت مى‏كند.

ما هیچ كار محدود و منظّمى را به تدبیر حكیمى نمى‏بینیم، مگرآن كه بوسیله آن به سوى خداوند ره مى‏یابیم و هرگونه كارى را كه‏آمیخته از دقّت و حكمت و فائده بیابیم به گونه‏اى به صفات خداواسماء حسناى او رهنمون مى‏شویم.

براى مثال هنگامى كه گُلى خوش منظر و عطرآگین را مى‏بینیم خدارا تسبیح مى‏كنیم و "لطیف" مى‏خوانیمش، آیا آفریننده این گل به"لطف" و دقّت صنع موصوف نیست؟ آیا هنگامى كه اهداف‏متعدّدى را كه بر آفرینش این گل مترتب است -اعمّ از تصفیه هواوعطر افشانى- به حكمت سازنده آن پى نمى‏بریم؟ آیا هنگامى كه به‏فوائد بهداشتى این گل براى انسان پى مى‏بریم این حقیقت رادرنمى‏یابیم كه آفریننده آن نسبت به بندگانش رحیم است؟

آیات قرآن كریم پى درپى افعالى را به ما یادآورى مى‏كند كه گواه‏صفات خداوند تبارك و تعالى است و گاهى ذكر فعل پیش از ذكرصفت مى‏آید كه به وسیله همین اعمال به وجود این صفات پى‏مى‏بریم.

حال به آیاتى از قرآن كریم گوش فرا مى‏دهیم كه صفات خدا را به‏ما یادآورى مى‏كند:

1 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ‏بَصِیرٌ(69)).

"این بدان سبب است كه خدا از شب مى‏كاهد و به روز مى‏افزاید و از روزمى‏كاهد و به شب مى‏افزاید و خدا شنوا و بیناست."

2 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِیُّ الْكَبِیرُ(70)).

"این بدان سبب است كه خدا حقّ است و آنچه جز او به خدایى مى‏خوانندباطل است و او بلند مرتبه و بزرگ است."

3 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ‏لَطِیفٌ خَبِیرٌ(71)).

"آیا ندیده‏اى كه خدا از آسمان باران فروفرستاد و زمین سرسبز گردید؟ هرآینه خدا باریك‏بین و آگاه است."

4 - )لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ(72)).

"از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. اوست بى‏نیاز و درخور ستایش."

5 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ‏وَیُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ(73)).

"آیا ندیده‏اى كه خدا هرچه را در روى زمین است مسخّر شما كرده است‏وكشتیها در دریا به فرمان او مى‏روند؟ و آسمان را نگه داشته كه جز به فرمان اوبر زمین نیفتد. زیرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانى است."

نظم شب‏وروز را به‏تدبیرى حكیمانه هدایت مى‏كند، همان‏چیزى كه به سهم خود ما را به خداوند شنوا و آگاه مى‏رساند. آیاممكن است كسى تدبیر كند كه نشنود )یا به تعبیر بهتر نداند كه دردایره تدبیرش چه جریان دارد( یا كسى نظم ببخشد كه علم نداشته‏باشد؟

آنچه ثابت و تغییرناپذیر است آمیخته با علو و كبریاست پس اوحق و جز او باطلى است كه دیر یا زود از میان خواهد رفت پس‏خداوند بزرگ و والاست و چه چیز بزرگتر از كسى است كه پس ازنابودى همه پدیده‏ها همچنان پا برجاست!

یك نگاه به زمین و خاك نرم آن، و بارش باران از سوى خدا براین‏خاك نرم و تبدیل آن به كارگاهى شگفت كه جامه‏اى سبز براى زمین‏مى‏بافد ما را به دقّت در آفرینش الهى و در نتیجه "لطیف" و "خبیر"بودن پروردگار رهنمون مى‏سازد.

هنگامى كه ما كسى را كه اموالى در اختیار دارد "غنى" مى‏نامیم‏این نكته را فراموش مى‏كنیم كه او اموال بسیارى را در اختیار نداردوشاید تصادفاً به توانگرى رسیده است ولى خداوند مالك هر آن‏چیزى است كه در آسمانها و زمین قرار دارد و لذا تنها كسى است كه‏غنایش فقرى ندارد و تنها ستوده‏اى است كه غنا را به ارث نبرده‏وتصادفاً به كف نیاورده، بلكه آن را آفریده و پدید آورده است.

در زمین همه چیز را رام خود مى‏یابیم و دریاها كه كشتیها در آن درحركت‏اند به فرمان خدا در برابر ما رام هستند، گستره نعمات خدایى‏را بر خود بنگریم، هنگامى كه به آسمان نگاه مى‏كنیم از آن‏مى‏هراسیم كه ستارگان بر اثر برخورد با یكدیگر بر ما فرو ریزند ولى‏خداوند مانع از آن مى‏شود كه آنها به ما صدمه‏اى وارد كنند، و در این‏هنگام از خود مى‏پرسیم: آیا خداوندى كه ما را غرق در این نعمتهاگردانیده رؤوف و رحیم نیست؟ و رحمت چه كسى فراگیرتر ازرحمت الهى است؟

این چنین بیانى تنها شیوه برجسته‏اى از ادبیات جهت بخش‏نیست بلكه شیوه‏اى علمى است كه عملاً ما را به خداوند بزرگ‏مى‏رساند، ما بنا به طبیعت محدود خود نمى‏توانیم در خالقى‏بیندیشیم كه حدود او را در احاطه خود ندارند، و لذا ناگزیریم به‏مخلوقاتى نظر داشته باشیم كه در محدودیّت با ما مشترك‏اند تا بدین‏وسیله پلى به سوى شناخت بزنیم. چهارچوب تفكّر ما محدودات‏است و هرچه در شناخت حدود نشانه‏هاى ناتوانى یا ویژگیهاى كمال‏آنها بیشتر بیندیشیم ویژگى "مخلوق" بودن آنها بیش از پیش روشن‏مى‏شود و طبیعتاً به برخى از آیات الهى پى مى‏بریم زیرا آن را بامخلوقاتش مباین مى‏یابیم.

شیوه قرآنى بیان خود را به شناخت مخلوق و در نظر گرفتن‏جوانب نیاز آن اختصاص مى‏دهد به اعتبار آن كه چنین امرى پلى‏است به سوى خداوند تبارك و تعالى و این همان ویژگى است كه‏فرهنگ قرآنى را از جاهلیتهاى فلسفه یونان كه بدون توجّه به آیات‏خدا در ذات او تعمّق مى‏كنند جدا مى‏سازد و لذا در گمراهى عمیقى‏گرفتار آمده‏اند.

خداوند مى‏فرماید: )لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ‏الْخَبِیرُ (74)) "چشمها او را نمى‏بینند و او بینندگان را مى‏بیند و او دقیق و آگاه‏است" پیش از آن كه سخن درباره خدا را به پایان ببریم شایسته است‏این حقیقت را دریابیم كه تفكّر در حیات، ما را بدان جا مى‏رساند كه‏هریك از پدیده‏هاى زندگى چنان مناسب اندازه‏گیرى شده است تاهدف مشخّصى را تحقّق بخشد كه خود دلالت بر این دارد كه همه‏پدیده‏ها براى هدف مشخّصى آفریده شده‏اند و این ما را تنها به‏حكمت بالغه خداوند نمى‏رساند، بلكه عقلایى بودن زندگى را نیزدربردارد، هیچ وجبى از این آفرینش گسترده و هیچ نظامى در این‏هستى برپا نشده مگر براى حكمتى معیّن.

نگاه قرآن به "هدفدار بودن زندگى انسان" از حكمت تامّه خداوندسرچشمه مى‏گیرد و لذا زندگى بیهوده و بازیچه نیست كه خداوندسبحان قصد بازى یا تنبیه را داشته باشد. بلكه انسان را آفریده و او راپرداخته و راهها را به او رهنمون نموده و هموار ساخته است تاخاضع و تابع پرداخته خداوندى باشد و به رستگارى دست یابد ولى‏در صورتى كه عكس آن را اختیار كند به درّه‏اى بس عمیق سقوطخواهد كرد و اگر چه انسان خاضع فشار و سختیهاى پى درپى زندگى‏را به جان مى‏خرد ولى در آخرت خداوند پاداش كسانى را كه ایمان‏آورده‏اند باغهایى قرار خواهد داد كه نهرها در آن جریان دارد و در آن‏همیشه باقى هستند.

چهارشنبه 19/3/1389 - 13:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته