• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 892
تعداد نظرات : 213
زمان آخرین مطلب : 4672روز قبل
شعر و قطعات ادبی

آموخته ام این عشق است که زخم ها

 را شفا می دهد نه زمان.

پنج شنبه 21/11/1389 - 23:14
شعر و قطعات ادبی

جمال و کمال و مال و جلال دلایل موفقیت هستند و

 مردم را به سمت یکدیگر می کشانند، ولی جاذبه

هیچ کدام به اندازه سادگی نیست

پنج شنبه 21/11/1389 - 23:12
شعر و قطعات ادبی

همواره اینرا با خود بخوان :


رویاها تجدید نشدنی است ؛ مهم

نیست سن و شرایط ما چیست ، مهم

آنست که هنوز توانائی های دست

نخورده ای در درون ما وجود دارند و

زیبائی تازه ای در انتظار ظهور است!

پنج شنبه 21/11/1389 - 23:6
شعر و قطعات ادبی

برای رهائی از گذشته با خود بخوان :


من بازتابی از خاطراتم هستم. من جهانٍ در حالٍ

گذار هستم.من جهانی هستم که در شرف زاده

شدن است! من میخواهم که دویاره متولد شوم ..

اینبار جوری دیگر...

پنج شنبه 21/11/1389 - 22:52
سخنان ماندگار

به چیزی كه گذشت غم نخور ، به آن چیزی كه پس از آن آمد لبخند بزن

شنبه 16/11/1389 - 20:1
شعر و قطعات ادبی

ما همیشه صدای بلند و می شنویم ، پر رنگهارو می بینیم ،

  سخت هارو می خوایم ...

کاش ....

میدونستیم که خوبها آسون به دست میان  ، بیرنگ میمونن و بی صدا میرن

جمعه 15/11/1389 - 1:0
شعر و قطعات ادبی

 

روزی رسد که برگ برنده تو ((دل)) شود

ولی آنروز تو دیگر حاکم نیستی ...

جمعه 15/11/1389 - 0:59
شعر و قطعات ادبی
 

حوا ، هر روز کودکی به دنیا می آورد و فردا او را به خاک می سپارد .

حوا می داند زندگی درنگی کوتاه است ، و این درنگ را به شکر و شادی و شکوه پاس می دارد ، 

زیرا خدا اینگونه دوست دارد .

حوا فرزندش را به خاک می دهد ، امیدش را اما نه ، و هر روز که از گورستان بر می گردد ،

خاک پیراهنش را می تکاند ، دستهایش را از مرگ می شوید ،

روبه روی آینه ی تمام قد آسمان می ایستد ،

سینه ریز ستاره اش را به گردن می آویزد و گوشواره های حلقه ای ماه نشانش را به گوش می کند .

سرخابی از شقایق به گونه می مالد و عطری از زندگی به پیرهنش می زند ،

چندان که جهان خوشبو می شود .

و آن وقت تنورش را روشن می کند و نان می پزد و سفره ای به پهنای جهان می اندازد و

فرزندانش را بر سر سفره می نشاند .

می گوید و می خندد و زندگی را لقمه لقمه در دهانشان می گذارد .

حوا هر روز جهان را جشن می گیرد و در هر گوشه ای ، برای هر فرزندش شمعی روشن می کند .

هر چند می داند که فردا شمع او خاموش خواهد شد .

او هر صبح با خورشید طلوع می کند و یقین دارد که غروب هرگز پایان خورشید نخواهد بود .

او پا به پای این دایره ، این هستی می رقصد و مرگ را پا به پای زندگی می خندد .

* * *

حوا مادر من است که حتی قرنها نمی توانند بر پیشانی اش چینی بیندازند ،

او هنوز همان بانوی بهشتی است با قامتی استوار و چشمانی که مثل اولین روز آفرینش می درخشد .

* * *

هر مرگ ، هدیه ای سر به مهر است و حوا بی آن که آن را بگشاید ، با اشتیاق از خدا می پذیرد .

 

 

نویسنده : خانم عرفان نظر آهاری

جمعه 15/11/1389 - 0:50
شعر و قطعات ادبی


چشم هایش از سکوت
خط و خالش از غرور
قلب سرخ و وحشی اش
مثل شر و مثل شور
*
توی سینه ام نشسته است
یک پلنگ سر به تو
سرزمین او کجاست؟
کوه و جنگل و درخت ، کو؟
این قفس چقدر کوچک است
جا برای این پلنگ نیست
او که مثل کبک، خانه اش
زیر برف و کنج تخته سنگ نیست
پنجه می کشد به این قفس
رو نمی دهد به هیچ کس
او پر از دویدن است
آرزوی او
رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است
*
آی با توام ، نگاه کن
امشب این پلنگ
از دل شب، این شب سیاه
جست می زند
روی قله سپید ماه

عرفان نظرآهاری

جمعه 15/11/1389 - 0:45
شعر و قطعات ادبی


ما بچه ها اهل زمینیم
اما زمین دنیای ما نیست
این یک وجب دنیای خاکی
تا آخرش هم جای ما نیست
دنیای خالی از گل سرخ

***
دنیای سنگ و سد و دیوار
دنیای آدم های بد جنس
گرگ بد و روباه مکار

***
اینجا " علی بابا" غریبه است
اینجا " عمو نوروز" تنهاست
طفلک " ننه سرمای" قصه
در چشم هایش غصه پیداست

**
انگار یک جادوگر پیر
با یک عصای سحر آمیز
باغ قشنگ قصه ها را
دنیای ما را ، کرده پاییز

***
دنیای ما پر بود از شور
از قصه شنگول و منگول
از بزبز قندی که جنگید
با گرگ ها ، با گله غول

***
مرغی که تخمی از طلا داشت
آن جوجه های پرحنایی
یک قسمت از دنیای ما بود
بزهای زنگوله طلایی

***
دنیای ما جا می شد انگار
در تیله چشم عروسک
کاغذ کشی و گوی رنگی
دنیایی از اکلیل و پولک

***
دنیای ما یک روز گم شد
در کهکشان راه شیری
کاش ای خدا می شد که آن را
تا هیچوقت از ما نگیری

عرفان نظرآهاری

جمعه 15/11/1389 - 0:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته