• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 837
تعداد نظرات : 191
زمان آخرین مطلب : 4627روز قبل
دعا و زیارت

برنامه اى حیرت آور

یكى از پسرعموهاى زین العابدین از نظر معیشت در سختى و مشقّت بود.

امام چهارم شبانه بدون اینكه شناسائى شود براى او پول مى برد، او هر كجا مى نشست مى گفت: علىّ بن الحسین اهل صله رحم نیست، خداوند جزایش را از وى دریغ كند. امام چهارم مى شنید و براى حفظ آبروى او تحمّل مى كرد. چون از دنیا رفت، پسر عمّش متوجّه داستان شد، از شدّت غصّه كنار قبر حضرت مى آمد و مدّتها بر آنجناب ناله و ندبه داشت!


شنبه 24/9/1386 - 13:7
دانستنی های علمی

مردی كه اندرز خواست

 

پاورقی :
. 1
اصول كافی ، جلد 2 ، صفحه . 404

منبع:داستان راستان

 

 

مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید . از آن حضرت‏ پندی و نصیحتی تقاضا كرد . رسول اكرم باوفرمود : " خشم مگیر " و بیش‏ از این چیزی نفرمود .
آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتی كه به میان قبیله خود رسید ، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه مهمی پیش آمده ، از این قرار كه‏ جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله‏ای دیگر زده‏اند ، و آنها نیز معامله‏ به مثل كرده‏اند ، و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده ، و دو قبیله درمقابل یكدیگر صف آرائی كرده‏اند ، و آماده جنگ و كارزارند . شنیدن این‏ خبر هیجان آور ، خشم او را برانگیخت . فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .
در این بین ، گذشته به فكرش افتاد ، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده ، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده‏ است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگیرد .
در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشیدم‏ ، و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده‏ام ؟ چرا بی‏جهت من برا فروخته و خشمناك شده‏ام ؟ ! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏ كوتاه را به كار بندم .
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت : " این ستیزه برای‏ چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏اند ، من‏ حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم . علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان‏ یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم " .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند ، غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند :
"
ما هم از تو كمتر نیستیم . حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف‏ نظر می‏كنیم " .
هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند ( 1 ) .
شنبه 24/9/1386 - 13:3
دعا و زیارت

این است نهایت جود و كرم

امام صادق علیه السّلام مى فرماید: حضرت زین العابدین علیه السّلام روزى كه روزه مى گرفتند، امر مى فرمودند گوسپندى را ذبح كنند و آن را قطعه قطعه كرده در دیگ بریزند تا پخته شود بوى لذّت بخش آبگوشت به مشامش مى خورد در حالیكه نزدیك افطار بود; دستور مى داد چند عدد سینى حاضر كنند;غذاى پخته را قسمت قسمت مى كرد و مى فرمود: این غذاها را در خانه فلان و فلان برسانید. آنگاه خود حضرت با قطعه اى نان و مقدارى خرما افطار مى كردند!!

منبع:http://www.erfan.ir/farsi/book/book.php?id=19

شنبه 24/9/1386 - 12:50
دعا و زیارت

این است محبّت و عدالت

حضرت زین العابدین به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر علیه السّلام فرمود: با شترى كه دارم بیست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم، و براى یك باراین حیوان را تازیانه نزدم.چون شتر بمیرد، او را در زمینى دفن كن تا پیكرش نصیب درندگان نشود، كه رسول الهى صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شترى كه هفت بار در سفر حجّ به موقف عرفات قرار بگیرد، از نعمت هاى بهشت است و خداوند در نسلش بركت قرار مى دهد. چون شتر مُرد، حضرت باقر بر اساس وصیّت پدر عمل كرد.

 

 

شنبه 24/9/1386 - 12:46
دانستنی های علمی

سه دستور العمل از علامه طباطبایی (ره)

براى موفق شدن لازم است: همتى برآورده و توبه نموده، سپس به مراقبه و محاسبه بپردازید. به این نحو كه:

1- هر روز صبح که از خواب بیدار مى‌شوید، قصد جدى كنید كه: هر عملى كه پیش آید، رضاى خدا، عزّ اسمه را مراعات خواهم كرد. آن وقت در هر كارى كه مى‌خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، و همین حال را تا شب، وقت خواب، ادامه خواهید داد.

2- وقت خواب، چهار - پنج دقیقه‌اى در كارهایى كه روز انجام داده‌اید، فكر كرده و یكى یكى از نظر خواهید گذارنید، هر كدام مطابق رضاى خدا انجام یافته، شكر بكنید و هر كدام، تخلف شده استغفار بكنید و هر كدام، تخلف شده استغفار بكنید. و این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه سخت و در ذائقه نفس تلخ مى‌باشد، ولى كلید نجات و رستگارى است .

3- هر شب، پیش از خواب، اگر توانستید، سور مُسبحات یعنى: سوره حدید، حشر، صف، جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید، تنها سوره حشر را بخوانید.

ان شاءالله موفق خواهید شد.

محمدحسین طباطبایى

منبع:

مجله حوزه، شماره 46.

شنبه 24/9/1386 - 12:40
دانستنی های علمی
داستانى بسیار عجیب

امام صادق علیه السّلام مى فرماید: مرد هرزه اى

 در مدینه بود كه مردم از اطوار و افعال و حركات

 و اداهاى او مى خندیدند.روزى در حالى كه

 حضرت علىّ بن الحسین با دو نفر از خادمانش

 در حركت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد

كرد كارى خنده دار انجام دهد; در برابر دیدگان

 مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب كشید،

سپس دور شد; دوباره آمد عبا را برداشت و فرار

 كرد; آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آنجناب

 انداخت. حضرت بدون آنكه به وى التفات

 كند، فرمودند: این شخص كیست؟ عرضه

داشتند: دلقكى است كه مردم مدینه را مى

 خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوئید: براى

 خداوند روزى است كه در آن روز اهل باطل

 غرق در خسارتند.

منبع:

http://www.erfan.ir/farsi/book/book.php?id=19

شنبه 24/9/1386 - 11:31
دعا و زیارت

 تشنه‏ای كه مشك آبش به دوش بود


اواخر تابستان بود و گرما بیداد می‏كرد .

 خشك سالی و گرانی اهل مدینه‏ را به ستوه

آورده بود . فصل چیدن خرما بود .

 مردم تازه می‏خواستند نفس‏ راحتی بكشند

 كه رسول اكرم به موجب خبرهای وحشتناكی -

 مشعر به اینكه‏ مسلمین از جانب شمال شرقی

 از طرف رومیها مورد تهدید هستند - فرمان

 بسیج‏ عمومی داد . مردم از یك خشكسالی گذشته

 بودند و می‏خواستند از میوه‏های‏ تازه استفاده كنند .

 رها كردن میوه و سایه بعد از آن خشكسالی و

 در آن‏ گرمای كشنده ، و راه دراز مدینه به

 شام را پیش گرفتن ، كار آسانی نبود .

 زمینه برای كارشكنی منافقین كاملا فراهم شد .
ولی نه آن گرما و نه آن خشكسالی و نه

كارشكنیهای منافقان ، هیچكدام‏ نتوانست مانع

 فراهم آمدن و حركت كردن یك سپاه سی هزار

 نفری برای‏ مقابله با حمله احتمالی رومیان بشود .
راه صحرا را پیش گرفتند و آفتاب برسرشان

 آتش می‏بارید . مركب و آذوقه بحد كافی نبود .

 خطر كمبود آذوقه و وسیله و شدت گرما

 كمتر از خطردشمن نبود . بعضی از سست

ایمانان در بین راه پشیمان شدند . ناگهان مردی

‏به نام كعب بن مالك برگشت و راه مدینه

 را پیش گرفت . اصحاب به رسول‏ خدا گفتند :

 " یا رسول‏الله ، كعب بن مالك برگشت "

 فرمود " ولش‏ كنید ، اگر در او خیری باشد

 خداوند به زودی او را به شما برخواهد گرداند

، و اگر نیست خداوند شما را از شر او آسود

ه كرده است " .
طولی نكشید كه اصحاب گفتند : " یا

 رسول‏الله ، مرارش بن ربیع نیز برگشت .

 " رسول اكرم فرمود " ولش كنید ، اگر در ا

و خیری باشد خداوند به زودی او را به شم

ا بر می‏گرداند ، و اگر نباشد خداوند شما را ا

ز شر او آسوده كرده است " .
مدتی نگذشت كه باز اصحاب گفتند : " یا

 رسول‏الله ، هلال بن امیه هم‏ برگشت " .

 رسول اكرم همان جمله را كه در مورد آن

دو نفر گفته بود تكرار كرد .
در این بین شتر ابوذر ، كه همراه قافله می‏آمد

 ، از رفتن باز ماند . ابوذر هرچه كوشش كرد كه

 خود را به قافله برساند میسر نشد . ناگهان‏

اصحاب متوجه شدند كه ابوذر هم عقب كشیده ،

 گفتند : " یا رسول‏الله ،ابوذرهم برگشت " باز

 هم رسول اكرم با خونسردی فرمود : " ولش

 كنید ، اگر در او خیری باشد خدا او را به شم

ا ملحق می‏سازد ، و اگر خیری در او نیست

 خدا شما را از شر او آسوده كرده است " .
نمی‏شناخت . همان طور كه می‏رفت ، در گوشه‏ای

 از آسمان ابری دید و چنین‏ می‏نمود كه در آن

سمت بارانی آمده است . راه خود را به آن طرف

 كج كرد .به سنگی برخورد كرد كه مقدار كمی

 آب باران در آن جا جمع شده بود . اندكی‏ از

 آن چشید و از آشامیدن كامل آن صرف نظر

 كرد ، زیرا به خاطرش رسید بهتر است این

 آب را باخود ببرم و به پیغمبر برسانم ،

 نكند آن حضرت‏ تشنه باشد و آبی نداشته

باشد كه بیاشامد . آبهارا در مشكی كه همراه

 داشت‏ ریخت و با سایربارهایی كه داشت

به دوش كشید ، با جگری سوزان پستیها و

 بلندیهای زمین را زیر پا می‏گذاشت . تا

از دور چشمش به سیاهی سپاه‏ مسلمین افتاد ،

قلبش از خوشحالی طپید و به سرعت خود افزود .

از آن طرف نیز یكی از سپاهیان اسلام از دور

 چشمش به یك سیاهی افتاد كه به سوی

آنها پیش می‏آمد .
به رسول اكرم عرض كرد : " یا رسول‏الله مثل

 اینكه مردی از دور به طرف‏ ما می‏آید " .
رسول اكرم
: " چه خوب است ابوذر باشد " .
سیاهی نزدیكتر رسید ، مردی فریاد كرد : " ب
ه

 خدا خودش است ، ابوذر است " .
رسول اكرم
: " خداوند ابوذر را بیامرزد ، تنها

 زیست می‏كند ، تنها می‏میرد تنها محشور می‏شود " .
رسول اكرم ابوذر
را استقبال كرد ، اثاث را از

 پشت او گرفت و به زمین‏گذاشت ، ابوذر از

 خستگی و تشنگی بیحال به زمین افتاد .
رسول اكرم : " آب حاضر كنید و به ابوذر بدهی

د كه خیلی تشنه است " .
ابوذر
: " آب همراه من هست " .
- " آب همراه داشتی و نیاشامیدی ؟ ! "
- " آری پدر ومادرم به قربانت ، به سنگی بر

 خوردم دیدم آب سرد و گوارایی است . اندكی

 چشیدم ، با خود گفتم از آن نمی‏آشامم تا حبیب

م رسول‏ خدا از آن بیاشامد " ( 1 ) .

پاورقی :
1 ابوذر غفاری ، تألیف عبدالحمید جودش السحار ، ترجمه ( با اضافات‏ ) علی شریعتی .
برگرفته از كتاب داستان و راستان شهید مطهری

شنبه 24/9/1386 - 11:24
دانستنی های علمی

گیاه شناس

معلمین " شارل دولینه " در مدرسه ، با كمال یأس و نومیدی ، همه ، باهم

اتفاق كردند كه به پدرش كه یك نفر كشیش بود پیشنهاد و نصیحت كنند بی

جهت انتظار پیشرفت فرزندش را در كار تحصیل و درس خواندن نداشته‏ باشد ،

 زیرا هیچ گونه فهم و استعدادی در او مشاهده نمی‏شود . بهتر است‏ یك كار دستی

مناسبی برای فرزندش پیدا كند و به دنبال آن كار بفرستد .ولی پدر و مادر " لینه " ،

 روی علاقه فراوان به فرزند ، با همه نومیدی‏ وتأثر ، وی را برای آموزش علم طب به دانشگاه

روانه كردند . اما چون‏ بضاعتی نداشتند فقط مبلغ اندكی برای خرج دوران تحصیل او پرداختند ، و اگر ترحم و كمك یك مرد نیكوكار كه در باغ دانشگاه با " لینه "

 آشنا شده بود نبود ، فقر و تنگدستی او را از پا در می‏آورد . " لینه "

 بر خلاف میل‏ پدر و مادر ، به رشته‏ای كه او را به دنبال آن فرستاده بودند

علاقه‏ای‏ نداشت .به رشته گیاه شناسی علاقه‏مند بود . او از

 كودكی گیاهها را دوست‏ می‏داشت و این خصلت را از پدرش به ارث برده بود .

 باغ پدرش از نباتات زیبا پوشیده بود . و از همان وقت كه " لینه " دوران كودكی

 را طی می‏كرد ، مادرش عادت كرده بود كه هر وقت او گریه و فریاد می‏كند گلی

به دستش دهد تا آرام گیرد . در خلال اوقاتی كه در دانشگاه طب تحصیل

می‏كرد ، نوشته یك گیاه شناس‏ فرانسوی به دستش افتاد ، و علاقه‏مند شد در

 اسرار گیاهها تعمق كند ، در آن‏ اوقات یكی از مسائل روز كه مورد توجه

 دانشمندان گیاه شناس بود ، طرز طبقه‏بندی صحیح گیاهها ونباتات بود .

 لینه موفق شد یك نوع طبقه بندی‏ خاصی برمبنای تذكیر و تأنیث گیاهان ابتكار

 كند كه بسیار مورد توجه قرارگرفت . كتابی كه وی در این زمینه منتشر ساخت ، موجب شد كه در همان دانشگاهی كه در آنجا تحصیل می‏كرد ، برای وی

 دررشته‏ای كه معلوم شد استعداد آن رشته را دارد ، مقامی دست و پا كنند ،
ولی حسادت دیگران مانع شد كه این كار جامعه
عمل بپوشد لینه از موفقیت خود سرمست شد ، اولین بار بود كه لذت موفقیت را می‏چشید ، لذا به این پیشامد اهمیتی نداد ، و برای خود یك مأموریت علمی‏ دست و پا كرد ، و آماده یك سفر طولانی برای تحقیق و مطالعه در طبیعت‏ گردید . از اسباب سفر یك جامه‏دان و

مختصری لباسهای زیر و یك ذره‏بین و مقداری كاغذ برداشت ، و تنها و پیاده به راه افتاد . وی هفت هزار كیلومتر راه را با مواجهه مشكلات عجیب و شنیدنی طی كرد ، و با غنیمت‏ بزرگی از معلومات و مطالعات مراجعت نمود ، و در سال 1735 ، یعنی سه‏ سال بعد از آن جریان ، چون ملاحظه كرد در وطن خویش ، سوئد ، جز كارهای‏ ناپایدار به دست نمی‏آید ، به هامبورك رفت ، و در آنجا هنگام بازدید یكی از موزه‏ها ، یكی از گنجینه‏های خود را كه در این سفر به دست آورده بود و به وجود آن بسیار مفتخر بود ، به رئیس‏ موزه نشان داد . و آن یك مار آبی بود كه هفت سر داشت . این سرها نه‏ فقط شبیه سرمار بلكه مانندسر " راسو " بودند . قاضی محل از

این بازدید كننده نحس و شوم سخت خشمگین شد ، امر داد تا او را اخراج كنند . لینه‏ باز هم مسافرتهای خودرا ادامه داد ، و طی راه رساله دكترای خود را در علم‏ طب گذرانید ، و حتی توانست كتاب خود را به نام " دستگاه طبیعت " در بین راه در " لیدن " به چاپ برساند . این كتاب برای او شهرتی به وجودآورد و یكی از ثروتمندان آمستردام به او پیشنهاد كرد كه باغ زیبا و بیمانند او را اداره كند و به این طریق موفق شد لحظه‏ای به پای خسته خوداستراحت بدهد . و از لطف حامی نیكوكار خود توانست كشور فرانسه را نیز بازدید كرده در جنگلهای " مودون " به جمع آوری انواع

گیاهان آنجا مشغول‏ شود . سرانجام درد غربت و علاقه به وطن او را گرفت ، و به سوئد كشور خودش بازگشت . وطن این بار قدرش را دانست و افتخاراتی كه لازمه نبوغ و پشتكار و اراده او بود به وی - كه یك روزمعلمین مدرسه عذرش را خواسته بودند - عطا كرد ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 تاریخ علوم پی‏یرروسو ، صفحه 382 - . 383

منبع :از كتاب داستان و راستان

شهید مطهری

 

 

شنبه 24/9/1386 - 10:49
دعا و زیارت

 امام باقر و مرد مسیحی


امام باقر ، محمد بن علی بن الحسین " ع "

، لقبش " باقر " است . باقر یعنی شكافنده

. به آن حضرت " باقر العلوم " می‏گفتند

، یعنی‏ شكافنده دانشها .
مردی مسیحی ، به صورت سخریه و استهزاء ،

 كلمه " باقر " را تصحیف‏ كرد به كلمه " بقر "

 - یعنی گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر "

 یعنی تو گاوی
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و

 اظهار عصبانیت كند ، با كمال سادگی گفت

: " نه ، من بقر نیستم من باقرم " .

 مسیحی : " تو پسر زنی هستی كه آشپز

بود " .
- " شغلش این بود ، عار و ننگی محسوب

 نمی‏شود " .
- " مادرت سیاه و بی‏شرم و بد زبان بود " .
- " اگر این نسبتها كه به مادرم می‏دهی راست

 است ، خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد

. و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه

 دروغ‏ و افترا بستی " .
مشاهده این همه حلم ، از مردی كه قادر بود

همه گونه موجبات آزار یك‏ مرد خارج از

 دین اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی

 در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید ، و او را

به سوی اسلام بكشاند .
مرد مسیحی بعدا مسلمان شد ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 بحار الانوار ، جلد 11 ، حالات امام باقر ، صفحه . 83


شنبه 24/9/1386 - 10:26
شعر و قطعات ادبی

شنبه 24/9/1386 - 10:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته