• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 102
تعداد نظرات : 70
زمان آخرین مطلب : 2969روز قبل
خاطرات و روز نوشت
پخش اعلامیه در پادگان


شاه كه رفت وضعیت پادگان هم كم كم عوض شد . خصوصا در ساعاتی كه افسران ارشد و درجه داران به ظاهر وفا دار به سلطنت در گردان نبودند .

غروب روز 28/10/57 از شامگاه كه برگشتیم كاغذ چهار تا شده ای را در محوطه ی یگان دیدم ، كاغذ را برداشتم و آن را باز كردم .

یكی از اعلامیه های حضرت امام بود كه از پاریس نوشته بودند . تا چشمم به نام امام افتاد سریعا كاغذ را تا كردم و با عجله آن را در جیبم گذاشتم . صورتم قرمز شده بود و مثل كسی كه چند كیلو مواد مخدر را با خود حمل می كند هراسان بودم . از یك نوجوان 16 ساله بیشتر از این را نمی شد انتظار داشت .

سعی كردم هر چه زودتر خودم را به دوستم علی برسانم و قضیه را برایش بگویم . چون او تنها كسی بود كه با هم ، حرفهای امام و انقلاب را زمزمه می كردیم ، البته بچه های دیگری هم بودند ولی ما نه شناخت كافی از آنها داشتیم نه اطمینان می كردیم .

به آسایشگاه كه رسیدم فكر می كردم همه می دانند كه من اعلامیه همراه دارم و یا فكر می كردم نكندكسی این اعلامیه را به عنوان طعمه گذاشته باشد و بخواهد بچه های انقلابی را شناسایی كند . خلاصه در آن جو خفقان فكر های جور واجور به سراغم می آمد .

تخت من و علی تقریبا آخر آسایشگاه قرار داشت . بدون اینكه به كسی نگاه كنم به طرف تختم رفتم . علی مشغول صاف كردن آنكادر تختش بود . آرام به او گفتم : بیا برویم بیرون كارت دارم .

وقتی پشت آسایشگاه رسیدیم ، گفتم : یكی از اعلامیه های امام را پیدا كرده ام .

او بعد از اینكه دور و برش را نگاه كرد گفت : اعلامیه ی امام ؟ تو پادگان ؟

اعلامیه را از جیبم بیرون آوردم و با هم شروع به خواندن آن كردیم . حرفهای امام آنقدر زیبا و دلنشین بود كه دوست داشتیم دوباره و چند باره آن را بخوانیم ، ولی از نظر امنیتی جرات این كار را نداشتیم . كافی بود كسی به ما شك كند حسابمان پاك بود .

علی گفت : ما وظیفه داریم اعلامیه را تكثیر كنیم و در جاهای مختلف پادگان پخش كنیم .

- ولی چه طوری ؟

- باید امشب طوری كه كسی شك نكند، نگهبانی پاس دو را به عهده بگیریم. نگران نباش ، من ترتیب این كار را می دهم .

علی استادانه لوحه ی نگهبانی را با هماهنگی پاس بخش تغییر داد . او نگهبان اسلحه خانه شد و من نگهبان آسایشگاه .

ساعت 10 شب خاموشی بود و ما ساعت دوازده سر پستهایمان رفتیم . فاصله آسایشگاه تا اسلحه خانه چند متر بیشتر نبود و ما می توانستیم دو ساعت پستمان را در كنار هم باشیم .علی گفت :

- من كلید دفتر را از منشی گرفتم . تو طرف اسلحه خانه باش تا من اعلامیه را تا جای ممكن با ماشین تایپ و تكثیر كنم .

- اگر افسر نگهبان آمد چه كار كنیم ؟

- باید خیلی مراقب باشی . البته من با نگهبان اسلحه خانه ی گروهان یكم هماهنگ كردم كه اگه افسر نگهبان آمد بلند ایست بكشد .

- ایوالله فكر همه جا را كرده ای .

من هر چند وقت یكبار درب دفتر را باز می كردم . علی سخت مشغول تایپ اعلامیه بود آن شب افسر نگهبان هم نیامد و تا آخرین دقایق پستمان حدود بیست اعلامیه تایپ شد . هر كدام ده تا از آنها را همراهمان گرفتیم و قرار شد اعلامیه ها را در جاهای مختلف پادگان بیندازیم .

انگاری ترسم كمتر شده بود. دلم قرص تر بود و دیگر آن وحشت اولیه را نداشتم .

ساعت بیدار باش نام خدا را به زبان آوردم و به بهانه ی نظافت ، محوطه اطراف گروهانهای ساسان ،اشك ، بهرام ، مازیار، وكلاسهای آموزش و آشپز خانه آموزشگاه نوجوانان (پادگان امام حسین (ع) فعلی ) را اعلامیه انداختم .

بعد از ظهر همان روز بعد از تشكیل كلاسها و رفتن به شامگاه ، جو كاملا عوض شده بود بچه ها با هم پچ پچ می كردند . در میدان شامگاه وقتی افسر نگهبان نام شاهنشاه را به زبان آورد كسی هورا نكشید . صلواتهای بچه ها رعب و وحشت عجیبی در دل افسر نگهبان انداخته بود و ایشان سكوت اختیار كرده بودند .

شامگاه كه با آن وضعیت به پایان رسید ، فاصله میدان صبحگاه تا آسایشگاه را، روی ضربه چهارم ، بچه ها صلوات می فرستادند .

به علی گفتم : ما فكر می كردیم كه فقط خودمان از این وضعیت بیزاریم و امام را دوست داریم.

شب كه شد ، یه خبر از گروهان سوم كه یك طبقه بالاتر از ما بود شنیدم كه اصلا باورم نمی شد می گفتند : آنها عكسهایی از امام خمینی (ره) را به دیوار آسایشگاه نصب كرده اند و بچه های یگان های دیگر ، برای دیدن عكسهای حضرت امام به آنجا می روند .


به علی گفتم : اگر خبر درست باشد ، الحمدلله، بچه های گروهان سوم هم شاهكار كردند .

گفت : عكسها احتمالا كار آقای كرماجانی است . او واقعا دل شیر دارد و یكی از علاقه مندان مخلص امام است .

وقتی با علی به دیدن عكسها رفتیم و برای اولین بار عكس مقتدایمان را دیدیم ، بی اختیار اشك شوق در چشمانمان حدقه زد . امام با چهره ی خندان به بالشی تكیه زده بود و دل ربایی می كرد. از دیدن عكسها سیر نمی شدیم . كمی با آقای كرماجانی صحبت كردیم وتصمیم گرفتیم كه از فردا فعالیتمان را دو چندان كنیم . ضمن اینكه اعلامیه اولیه ای را كه همراهم بود با منگنه بغل عكسها زدیم . خوشحال به آسایشگاه برگشتیم .

وقتی افسر نگهبان جریان شامگاه روز گذشته را به فرمانده آموزشگاه اطلاع داده بود تمام فرمانده گردان ها مامور شده بودند كه برای گردان هایشان صحبت كنند .

ما صبح زود جلوی تخت هایمان مرتب به خط شده بودیم و منتظر آمدن جناب سرهنگ خوش نیت بودیم . ایشان انصافا انسان شرافتمند و خوبی بود. منتها آن روز بنا به مقتضای شغلی و كمی ترس از عوامل ساواك كه همه جا بودند در پرده گفتند :

به طوری كه اطلاع پیدا كردیم دیروز وضعیت آموزشگاه به هم خورده و شامگاه به درستی اجرا نشده است . انشاالله وضعیت هر چه زودتر با مصلحت خداوند سرو سامان می گیرد . همانطور كه می دانید شاه برای مداوا به خارح از كشور رفته است . شما نظامی هستید و كاری با اوضاع داخل شهر ها نداشته باشید .

شاه به....

وقتی جناب سرهنگ خوش نیت اسم شاه را آورد قاب عكسی كه از شاه ، سر درب آسایشگاه نصب شده بود به یكباره به زمین سقوط كرد و شیشه اش جلوی پای سرهنگ پخش شد . همه تعجب كرده بودیم حتی سرهنگ هم از این ماجرا یكباره جا خورد .

رو به علی كردم و گفتم : به یاری خداوند سقوط شاه حتمی شد .

جناب سرهنگ كه این ماجرا را دید و ایشان هم به یقینش افزوده شد كه شاه دیگر برگشتی نخواهد داشت گفت :

اشكال ندارد بعدا شیشه عكس را عوض كنید و آن را نصب كنید . او بدون اینكه ادامه حرفهایش را دنبال كند از آسایشگاه خارج شد .

وعكس شاه دیگر هیچگاه نصب نشد .
سه شنبه 12/11/1389 - 3:29
سينمای ایران و جهان
 سریال انیمیشنی «آخرین فرستاده» به تهیه‌کنندگی داریوش دالوند، محصول جدید شبکه جهانی سحر است كه اواخر سال آینده آماده پخش از این شبکه بین‌المللی خواهد شد.

راسخون: به گزارش ایسنا، تهیه‌کننده مجموعه انیمیشنی «آخرین فرستاده» در توضیح این خبر گفت: تاکنون 152 دقیقه از مجموعه عظیم و پرهزینه «آخرین فرستاده» که در حال حاضر بزرگترین پروژه انیمیشنی معاونت برون‌مرزی سازمان صداوسیما به شمار می‌رود، تهیه و تولید شده و به طور موازی با جریان تولید، صدا و موسیقی کلیپ‌های آن نیز در دست ساخت است که تاکنون صدا و موسیقی کلیپ «هجرت و استقبال» آماده شده و کلیپ «فتح مکه» نیز در حال ضبط است.


 

 


 


تهیه‌کننده پروژه «آخرین فرستاده» سپس یادآور شد: طرح این مجموعه در ابتدا برای 50 قسمت 10 دقیقه‌ای به تصویب رسید اما احتمال افزایش زمان آن از 500 دقیقه به 750 دقیقه در قالب 50 قسمت 15 دقیقه‌ای یا 75 قسمت 10 دقیقه‌ای بسیار بالا است.

روابط عمومی شبکه جهانی سحر گزارش داد: «آخرین فرستاده»، داستان زندگی پیامبر اسلام(ص) است که از زبان کاراکتر محوری مجموعه یعنی سلمان فارسی صحابی ایرانی رسول اکرم(ص) برای پسربچه‌ای از اهالی شهر مداین، جایی که هم اینک سلمان به عنوان حاکم آن شناخته می‌شود، روایت می‌شود. مبنای محتوایی فیلمنامه «آخرین فرستاده»، کتاب «فروغ ابدیت» (تألیف استاد جعفر سبحانی) بوده که توسط کوروش برزگر به نگارش درآمده و حجت‌الاسلام مظفر سالاری نیز با بهره‌گیری از مشاوره و کارشناسی تاریخی و معارفی حجت‌الاسلام محمد حسین فکور و حجت‌الاسلام مرتضی دانشمند به بازنویسی مجدد آن برای دو بار متوالی پرداخته است.

 


 


طرح تهیه پروژه عظیم و پرهزینه «آخرین فرستاده» قریب به دو سال پیش همزمان با پیش تولید دیگر مجموعه انیمیشن تولید شبکه جهانی سحر با عنوان «کودک و اشغالگر»، به این شبکه بین‌المللی ارائه شد که پیرو آن، ساخت این دو مجموعه انیمیشن توسط شرکت آریا صنعت تخیل آغاز شد و تا پایان نیمه اول سال 1388، مراحل مختلف پیش تولید این مجموعه عظیم انیمیشنی شامل ساخت کاراکترها، بک گراندها، پیش دوبله و... با موفقیت سپری و در طول این مدت زمان، تولید کلیپ «بلال حبشی» مجموعه نیز به تدریج تکمیل شد و به میزان 40 دقیقه از پروژه نیز در فروردین ماه سال جاری، به صورت تصویر پیش نمایش (رندر پیش نمایش) تولید و جهت بررسی های اولیه به شبکه جهانی سحر ارایه شد.


مراسم رسمی کلیدزنی انیمیشن «آخرین فرستاده»، سال گذشته با حضور محمد سرافراز، معاون برون مرزی صداوسیما و علاءالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی برگزار شد. 

 


 



 



 

 


راسخون 
دوشنبه 17/8/1389 - 22:41
شهدا و دفاع مقدس
 
تلویزیون رژیم صهیونیستی بدون اطلاع از هویت این سه نفر، تصویر اجساد آنان را به نمایش گذاشت.مدت زیادی نگذشت که مشخص شد که یکی از این سه تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است.

روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان در حمله به یکی از مواضع ارتش صهیونیستی در نزدیکی پایگاه صهیونیست‌ها در محور «سجد» در «جبل الرفیع» در منطقه اشغالی «اقلیم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست اشغالگران افتاد. تلویزیون رژیم صهیونیستی بدون اطلاع از هویت این سه نفر، تصویر اجساد  آنان را به نمایش گذاشت.مدت زیادی نگذشت که مشخص شد که یکی از این سه تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است.
سران تل آویو تصور می کردند که به فاصله کمی از شکست مفتضحانه در عملیات انصاریه ، به پیروزی بزرگی رسیده اند و با در دست داشتن این غنیمت بی نظیر ، خواهند توانست باج کلانی از دشمن سرسخت خود دریافت کنند. دشمنی که تا آن زمان بارها تل آویو را وادار کرده بود به خاطر تحویل گرفتن اجساد چند سرباز عادی ، بهایی سنگین بپردازد. اما بسیار سریع معلوم شد که چنین آرزویی دست نیافتنی است.
دبیر کل حزب الله لبنان و همسرش با صراحت اعلام کردند که جسد فرزندشان هیچ تفاوتی با سایر اجساد شهدا که در اسارت اشغالگران بود ندارد و همراه آنان بازخواهد گشت.
سرانجام 9 ماه بعد ،در 27 ژوئن 1998 ، به دنبال عملیات تبادل بقایای اجساد اشغالگران به درک واصل شده در عملیات موسوم به «انصاریه» با پیکر 40 شهید مقاومت اسلامی لبنان ، پیکر پاک سید هادی نصرالله به لبنان بازگشت.
روحمان با یادش شاد



1.jpg

سید هادی نصرالله در کنار پدرش

3.jpg

پلاک هویت سید هادی نصرالله ( تصویر به نمایش در آمده توسط تلویزیون رژیم صهیونیستی)

2.jpg
دست خون آلود سید هادی نصرالله( تصویر به نمایش در آمده توسط تلویزیون رژیم صهیونیستی)

4.jpg
پیکر پاک شهید سید هادی نصرالله lملبس به لباس رزم و غرق در خون که در تلویزیون رژیم صهیونیستی به نشان داده شد

منبع : سایت خبری تحلیلی انقلاب اسلامی
دوشنبه 17/8/1389 - 21:50
سياست

بخندیم؛ نابودی نیروی هوایی ایران در 6 ساعت!!

برخی موسسات بین المللی در جریان سازی جدید خود، تلاش دارند تا جنگی میان ایران و اعراب کلید بزنند.این موسسات با تحلیل های هدفدارشان، به گونه ای فضاسازی می کنند که برخی از کشورهای عربی، باورشان شود که توان حمله و یا رویارویی با ایران را دارند؛ چیزی که هیچ گاه در دستور کار ایران نبوده و به یقین نخواهد بود.

به گزارش تابناک، «تیدور کارسیک»، کارشناس موسسه مطالعات نظامی خاور دور و خاورمیانه (اینجما)، در گزارشی، به همراه بررسی امکانات نظامی کشورهای عربی گفت: کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و همسایه ایران، به میزان تصور ناشدنی به جنگ افزارهای نظامی دست پیدا کرده اند.

«کارسیک»، تعداد جنگنده های امارات را 184 فروند و تعداد تانک های این کشور عربی را 741 دستگاه اعلام کرد و افزود: البته ایرانی ها در تعداد نیروی انسانی در منطقه خلیج فارس بلامنازع هستند.

به گزارش «القدس العربی»، وی در ادامه می نویسد: مثلا می توان به نیروی هوایی امارات اشاره کرد که می تواند در مدت کمتر از شش ساعت، نیروی هوایی ایران را نابود کند.[!]

«کارسیک»، تعداد جنگنده های امارات را 184 فروند و تعداد تانک های این کشور عربی را 741 دستگاه اعلام کرد و افزود: البته ایرانی ها در تعداد نیروی انسانی در منطقه خلیج فارس بلامنازع هستند.

این کارشناس از عربستان به عنوان نیروی بازدارنده در مقابل ایران نام می برد و می افزاید: عربستان همواره تلاش می کند که خود را قدرت اول نظامی منطقه نشان دهد، تا هم ایرانی ها را بترساند و هم به کشورهای عربی منطقه «پدر بودن» خود را ثابت کند.
مثلا می توان به نیروی هوایی امارات اشاره کرد که می تواند در مدت کمتر از شش ساعت، نیروی هوایی ایران را نابود کند

بر پایه این گزارش، در همین فضا، «ارس فروم»، کارشناس نظامی «دانشکده علوم حقوقی صلح جهانی» در آلمان نیز گفت: شمار خلبانان آموزش دیده جنگنده F15 در عربستان از شمار جنگنده های خریداری شده کمتر است.

وی توضیح داد: ایران تاکنون تهدیدی برای منطقه نبوده، زیرا سلاح ایران، سلاح جنگ نامنظم و سنتی است!

اظهارنظر کارشناسان نامبرده، بخشی از تحلیل ها و ارزیابی های صورت گرفته در رسانه ها و مراکز نزدیک به غرب است که مستقیم و غیر مستقیم، تلاش دارند، نوعی صحنه آرایی برای رویارویی نظامی ایران و اعراب را القا نمایند.

ارایه دیدگاه های خامی چون این که؛ «نیروی هوایی امارات می تواند در 6 ساعت ناوگان هوایی نظامی ایران را نابود کند»، یادآور تکرار خیال پردازی های صدام است که می گفت، «سه روزه ایران را خواهد گرفت»، بنابراین جدی گرفتن چنین فضاسازی هایی نه به واسطه اهمیت یا، درستی و نادرستی تحلیل هایی اینگونه است بلکه، از این حیث است که چنین تحلیل های مرموزانه و جهت داری سبب نشود برخی سران عربی خیال خام کرده و پا جای پای صدام معدوم بگذارند.

این گزارش می افزاید: این موضوع دور از ذهن نیست که غرب در تلاش باشد با چنین فضاسازی هایی، برخی سران عربی را اغوا کرده و آنان را به ماجراجویی وادار کند و آغازگر جنگی میان کشور یا کشورهای عربی و ایران باشد، آنگاه خود بیرون گود نشسته و با فروش سلاح هایشان به فریب خوردگان، نوعی زحمت برای ایران پدید آورد؛ آن هم بدون پرداخت هزینه هایش و به اصطلاح «سواری مجانی» از اعراب بگیرد.

در هر صورت، سران عربی، صدامی را که خود و همچنین ابرقدرت های غرب و شرق به شکل همه جانبه پشتیبانیش می کردند، به یاد دارند که چه فضاحت بار، تن به شکست داد و سرانجام، به چنان سرانجامی دچار شد؛ این واقعه درس خوبی است برای دیگران تا احیانا خیال خامی نکرده و در پی تکرار اشتباهی از این دست نباشند.

با این تفاسیر، رواج چنین تحلیل هایی، هشداری جدی است به سران کشورهای عربی که مراقب باشند در تله غرب نیفتند.

 تبیان

شنبه 1/8/1389 - 0:45
شهدا و دفاع مقدس
شنبه 1/8/1389 - 0:35
شهدا و دفاع مقدس
وقتی بنی صدر او را عزل كرد، با هیچ كس در این باره صحبت نمی كرد و ناراحتی‌اش را بروز نمی داد. بیشتر با خود خلوت می‌كرد و اصلاً هم به روی خودش نمی آورد. بسیار صبور بود.
جمعه 30/7/1389 - 1:32
شهدا و دفاع مقدس
پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۳۹

altحاج آقا ابوترابی در طول اسارت همیشه آرزو داشت كه آخرین اسیری باشد كه از اسارت آزاد می شود . بنده ، در اردوگاه تكریت شماره 5 این موضوع را از زبان ایشان شنیدم .

 

روزها گذشت تا این كه ما آخرین گروه اسیران ثبت نام شده را برای تبادل از اردوگاه شماره 5 به اردوگاه 17 تكریت بردند . روز سوم شهریور ماه 69 ، در آن جا بودیم . پچ پچی در میان جمع 150 نفری ما افتاد كه حاج آقا با چند نفر از آزادگان در یكی از آسایشگاه ها زندانی است . با چند تن از دوستان سریع خود را پشت پنجره آن آسایشگاه رساندیم و دیدیم كه ایشان از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد . یكی از دوستان گفت : حاج آقا ! خیلی حیف شد ، ما داریم به ایران می رویم . ولی شما در این جا در زندان می مانید .
او با خوشحالی وصف ناشدنی گفت : من بسیار خوشحالم و امروز می بینم كه دعایم دارد مستجاب می شود . ناگهان از شدت شادی و شعف هم چون جوانی شاداب به وسط آسایشگاه پرید و شروع كرد به معلق زدن . حقیقتاً هیچ گاه آقا را به اندازه آن روز شادمان ندیده بودم . او پس از یك ماه دیگر به ایران بازگشت .
برگرفته از كتاب پاك باش و خدمتگذار اثر عبدالمجید رحمانیان 

جمعه 30/7/1389 - 0:43
شهدا و دفاع مقدس
پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۳۹

altخط مقدم بودیم كه دیدیم یك تانك عراقی با سرعت به طرف ما می آید. بچه‌ها می‌خواستند به طرفش شلیك كنند ولی وقتی دیدند می‌خواهد خودش را تسلیم كند، به طرفش تیراندازی نكردند.

 

وقتی نزدیك‌تر شد، دیدیم یكی از برادران رزمنده روی آن نشسته است. ایشان كلاش را به طرف سرباز عراقی گرفته بود و با تهدید ایشان را به طرف نیروهای خودی آورده بود. صحنه بسیار جالبی بود. بچه ها خیلی روحیه گرفتند و خوشحال شدند . پرسیدیم كه چطور شد تانك را گرفتی و به عقب آوردی؟
گفت: من دیدم سرباز عراقی از تانك بیرون آمده و دارد فرار می كند. به او فرمان ایست دادم . او هم تسلیم شد. به او فهماندم كه اگر این تانك را سالم بیاوری به طرف نیروهای ایرانی من فقط تو را اسیر می كنم و كاری با شما ندارم. ایشان هم قبول كرد و سوار تانك شد و با هم به طرف نیروهای خودی برگشتیم.

جمعه 30/7/1389 - 0:37
شهدا و دفاع مقدس
 

altهمه سرشان با صدای انفجار خمپاره ی 60 و سرو صدای پیك دسته  از سنگر ، بیرون آورده بودند . چهره وحشت زده پیك كه به زحمت می توانست حرف بزند همه را ترسانده بود .

 

یكی از بچه ها كه از سنگر بیرون پرید و رفت به سمت سنگر فرماندهی دسته . با چهره ی رنگ پریده برگشت و گفت : « غلامی شهید شد » محمد غلامی از بچه های گنبد بود كه روز قبل جایگزین فرمانده شده بود . وقتی بالای سرش رفتم به پیك دسته حق دادم كه آن طور ترسیده باشد . خمپاره درست به فرق سرش اصابت كرده بود . وقتی به دقت به پیكر شهید نگاه كردم ، در دستش خودكاری را دیدم كه نوك آن روی دفترچه قرار داشت . همان لحظه به كنجكاو شدم آخرین جمله ای را كه نوشت بخوانم . خم شدم و خودكار و دفترچه را از دستش در آوردم . روی كاغذ را خون ، مغز و موی سر پوشانده بود و نوشته اصلاً معلوم نبود . صفحه كاغذ را پاك كردم . مو در بدنم سیخ شد . لرزش را در خودم احساس كردم . جمله پر رنگ نوشته شده بود .« خدایا مرگ مرا شهادت درراه خود قرار بده »
آن روز آیه ، « ن والقلم و مایسطرون » برایم تفسیر شد و تا  امروز مرا در طلب آن قلم و دفتر ، سرگردان كوچه باغ های خاطرات كرده است .
 
راوی:حمید رسولی 

پنج شنبه 29/7/1389 - 23:38
شهدا و دفاع مقدس
خاطره رمضان در جبهه




چند ماه قبل از عملیات مرصاد دردشت دیره مستقر بودیم و شبها برای عملیات مین گذاری جلوی عراقی ها به اطراف قصر شیرین و نفت شهر می رفتیم شبهای اول ماه مبارک رمضان بود . آن شب کارسد موانع جلوی خطوط نیروهای عراقی کمی طول کشید و وقتی به پشت خاکریزها برگشتیم اذان صبح را می گفتند . نماز را در سنگر پیاده نظام خواندیم و با روشنی هوا به محل استقرارمان دشت دیره برگشتیم . محمد رضا با آن لحجه شیرین گیلکی اش گفت : احمد آقا امروزتکلیف ما چیه ؟ گفتم :چه تکلیفی ؟ گفت : نخوردن سحری دیگه . گفتم :هیچی ،همه روزه هستیم . مگه تکلیف دیگری هم داریم ؟ گفت : همه ی شما که منو می شناسید . بنده به اندازه 3 نفر سحری می خورم ولی بازم ساعت 4 بعد از ظهر نای حرف زدن ندارم . با وجود اینکه با روحی اش آشنا بودم کمی اخم کردم و گفتم  تو هم مثل بقیه ،حق نداری روزه تو بشکنی ها .او کمی قر و لند کرد وساکت شد . بعد از ظهر بود که آقای بلاشی اومد سراغم و گفت حال محمد رضا بدشده . رفتم سراغش ولی سعی کردم همون حالت جدی و خشمم را از دست ندهم . بلند شدم و رفتم طرفش او روی تخت دراز کشیده بود و ناله می کرد وقتی که من را دید گفت : احمد آقا ،جان مادرت یه کاری بکن دارم می میرم . . باهمون حالت جدی گفتم : حالا چرا فرستادی دنبال من . مگه روزه برا من می گیری که من دستور افطار بدم. هر کاری دوست داری بکن اصلا به من مربوط نیست . موقع افطار همه جمع شدن و محمد رضا هم در حالیکه تلو تلو می خورد در آستانه در سنگر قرار گرفت زیر چشمی نگاهی به او کردم . سلامی به جمع کرد ونشست .یه لحظه که نگا همون به هم گره خورد او زد زیر خنده و من هم دیگه نتونستم تحمل کنم .حالا نخند و کی بخند .


راوی : سرگرد نزاجا احمد یوسفی

سه شنبه 2/6/1389 - 2:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته