• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 141
تعداد نظرات : 120
زمان آخرین مطلب : 4798روز قبل
دانستنی های علمی
 

روزی موج کوچکی در اقیانوس بالا و پایین می رفت و دید مناظر اطراف خود لذت می برد.در حالی که از هوای تازه و مطبوع و نسیم و ورزش باد لذت می برد،ناگهان متوجه شد که دیگر موج های جلوی او محکم به ساحل برخورد می کنند.موج با خود گفت:خدای من، وحشتناک است.ببین به زودی چه بلایی به سرم می آید!"

در همین موقع موج دیگری که از کنار او می گذشت با دیدن غم و اندوه و وحشت در چهره موج کوچک،مکثی کرد و از او پرسید:"چرا این قدر ناراحت هستی؟"

موج کوچک با دنیایی از ترس و اندوه،گفت:"مگر نمی بینی؟به زودی به ساحل برخورد می کنیم و از بین می رویم. سرنوشت همه ما موج ها،همین طور است.وحشناک نیست؟"

موج کناری به او گفت"نه، تو نمی فهمی.تو یک موج نیستی تو بخشی از اقیانوس هستی.پس بدان که هرگز از بین نمی روی و دوباره به اقیانوس باز می گردی.

شنبه 17/12/1387 - 9:18
محبت و عاطفه

 

شقایق گفت با خنده ،نه بیمارم نه تب دارم ،
اگر سرخم چنان آثش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی،
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی.
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود وصحرا در عطش میسوخت،
ز ره آمد یکی خسته،به پایش خار بنشسته
عشق از چهره اش پیدا بود ز آنچه زیر لب میگفت،
شنیدم سخت شیدا بود.
نمیدانم جه بیماری به جان دلبرشافتاده بود،
اما طبیبان گفته بودندش،اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم،
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند،
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد.
بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلشنش بوده ویک دم نیاسوده،
که افتاد چشم او ناگه به روی من و بدون لحظه ایی تردید،
شتابان شد به سوی من،
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد.
او میرفت و من در دست او بودم واو هر لحظه نگاهی به بالا و تشکر از خدا میکرد.
پس از جندی هوا چون کوره آتش،
زمین میسوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه هام میسوخت.
با لبهایی که تاول داشت می گفت:اما جه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیشت اگر گل ریشه اش سوزد ،
وای بر من ،برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست.
خودش هم تشنه بود اما!! نمیفهمید حالش را جنان میرفت ومن در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم.
دلم میسوخت اما راه پایان کو؟نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو؟
دگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت،
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد.
کمی اندیشه کرد،
آنگه مرا در گوشه آن بیابان کاشت،
نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو میکردو هرجه در هر جابود با غم روبرو میکرد.
نمیدانم چه میگویم، به جای آب خونش رابه من میداد و مگفت:
بمان ای گل،
که تو تاج سرم هستی"
دوای دلبرم هستی
بمان ای کل"
و من ماندم ،
نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

شقایق گفت با خنده ،نه بیمارم نه تب دارم ،
اگر سرخم چنان آثش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی،
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی.
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود وصحرا در عطش میسوخت،
ز ره آمد یکی خسته،به پایش خار بنشسته
عشق از چهره اش پیدا بود ز آنچه زیر لب میگفت،
شنیدم سخت شیدا بود.
نمیدانم جه بیماری به جان دلبرشافتاده بود،
اما طبیبان گفته بودندش،اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم،
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند،
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد.
بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلشنش بوده ویک دم نیاسوده،
که افتاد چشم او ناگه به روی من و بدون لحظه ایی تردید،
شتابان شد به سوی من،
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد.
او میرفت و من در دست او بودم واو هر لحظه نگاهی به بالا و تشکر از خدا میکرد.
پس از جندی هوا چون کوره آتش،
زمین میسوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه هام میسوخت.
با لبهایی که تاول داشت می گفت:اما جه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیشت اگر گل ریشه اش سوزد ،
وای بر من ،برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست.
خودش هم تشنه بود اما!! نمیفهمید حالش را جنان میرفت ومن در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم.
دلم میسوخت اما راه پایان کو؟نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو؟
دگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت،
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد.
کمی اندیشه کرد،
آنگه مرا در گوشه آن بیابان کاشت،
نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو میکردو هرجه در هر جابود با غم روبرو میکرد.
نمیدانم چه میگویم، به جای آب خونش رابه من میداد و مگفت:
بمان ای گل،
که تو تاج سرم هستی"
دوای دلبرم هستی
بمان ای کل"
و من ماندم ،
نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

جمعه 16/12/1387 - 10:26
دانستنی های علمی
روزگاری در کنار رود نیل باستان شناسان صندوق بزرگی را پیدا کردند،وقتی در صندوق را باز کردند جسد مومیایی شده ای را دیدند که در اطرافش چند خروار جواهر بود،بعد از تحقیق معلوم شد که او از ملکه های مصر بوده که بعد از مرگش جسدش را مومیایی کرده اند در این صندوق لوحی را نیز پیدا کردند که بر روی آن نوشته شده بود:این وصییت نامه من است .پس از مرگم هر کس جنازه ام را ببیند بداند که در زمان سلطنت من در مملکتم قحطی شد و کار بدانجا رسید که من حاضر شدم تمام این جواهرات را بدهم و یک قرص نان بگیرم اما میسر نشد تا اینکه از گرسنگی در بستر مرگ افتادم.این را همه بخوانند تا عبرت بگیرند و بفهمند تا وقتی خداوند نخواهد هیچ چیز نمی تواند انسان را بی نیاز کند.اگر خدا نخواهد حتی اگر تمام وسایل و زمینه ها را فراهم کنی هیچ کاری نمی توانی از پیش ببری.
پنج شنبه 15/12/1387 - 16:29
دانستنی های علمی
ناصر الدین شاه در سفری به انگلستان (سال1267)18 جفت جوراب،از شهرهای" براد فورد" و " برایتون" برای زنان خود سوغات آورد بنابر بعضی منابع،زنان ناصر الدین شاه نخستین کسانی بودند که جوراب پوشیدند.در حالی که منابع دیگر سخن از این نکته به میان می آورند که در ایران باستان مردان "مادی" شلواری به پا می کردند که به نوعی جوراب سر خود متصل بود."جعفر شهری " در "کتاب طهران قدیم" می نویسد :در ایران تا قبل از عهد ناصری،جوراب رواج نداشت و پس از سلطنت ناصر الدین شاه بود که ابتدا زنان درباری شاه قاجار جوراب آوردند و پس از آن کمکم به طبقات پایین رسید و متداول شد.پس از آن هم جوراب جزء البسه گران قیمتی بود که فقط در مهمانی های سنگین می پوشیدند؛ و چون جوراب مستهلک می شد،کف آن را می بریدند و پارچه ای دیگر به کف آن می دوختند و هنگامی که رویه آن نیز از بین می رفت و دیگر مناسب استفاده نبود،آن را از مچ می بریدند و به ساقه اش رکابی می دوختند و به آن جوراب رکابی می گفتند."جلیل ضیاپور" پژوهشگر فرهنگ،در کتاب پوشاک هخامنشی ها و مادی ها در "تخت جمشید"می نویسد ،در میان اقوام فراوان که بر راه پله شرقی کاخ آپادانا نقش بسته اند،کسانی دیده می شوند که شلوار و پای افزار مادی دارند و از جمله پیشکشی های آنان شلوار است که روی دست می برند.این شلوار از پا به جوراب وصل است که گویی یکسره دوخته شده و آن را در شکل هایی که " سکایی"ها و "کاپادوکی"ها معرفی می کنند می توان دید.در همین حال دکتر" محمود روح الامینی" _مردم شناس_ استفاده از جوراب را متعلق به عصر ناصری نمی داند و تاکید می کند:به طور دقیق،نمی دانم زمان استفاده یا رواج جوراب در میان ایرانیان چه زمانی بوده است،اما به تحقیق مربوط به گذشته های خیلی دورتر از تاریخ ناصر الدین شاه است.علاوه بر آن ،لغت های "جوراب" و "پنجره" لغاتی است که از فرهنگ پارسی به فرهنگ عثمانی وارد شد و از آنجا به اروپا راه پیدا کرد.به نحوی که همین الان هم در لهستان مردم از لغات جوراب و پنجره استفاده می کنند.آن طور که از منابع در دسترس بر می آید،نخستین کارخانه جوراب بافی ایران در سال 1333 به همت "خلیل رحیمی" بنیان گرفت. قبل از این تاریخ جوراب بافی دستی رایج بود و کدبانوی هر خانه ای برای اهالی منزل جوراب پشمی می بافت . در سال 1345 ماشین های جوراب بافی ایتالیایی و چینی وارد ایران شد. ماشین های جوراب بافی رایانه ای هم در سال 1364 به ایران رسیدند که در ابتدا فقط جوراب های زناه می بافتند؛ولی از سال 1370 به بعد،ماشین هایی به بازار ایران آمد که همه نوع جورابی_ اعم از زنانه،مردانه و بچه گانه_ تولید می کند.  
چهارشنبه 14/12/1387 - 16:51
محبت و عاطفه
یکی بود یکی نبود وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود.به او پوزخندی زد و گفت:دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟
شمع گفت:خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.
خورشید گفت:همان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!
شمع گفت:یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خودهیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند
خورشید به تمسخر گفت:آهای عاشق فداکار،حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی،دوست داری که چه چیزی شوی؟ شمع به آسمان نگریست و گفت: شمع...دوست دارم دوباره شمع شوم
خورشید با تعجب گفت:شمع؟؟
شمع گفت:آری شمع...دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم وشب پروانه را سحر کنم،خورشید خشمگین شد و گفت:چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگی کنی،نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!
شمع لبخندی زد و گفت:من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن نرسیدی...من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.
خورشید گفت:تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟
شمع با چشمانی گریان گفت:من از برای خودم گریه نمی کنم،اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن همه ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید .
چهارشنبه 14/12/1387 - 16:23
ادبی هنری
راز قدرت واقعی در این است : با تمرین کردن مداوم یاد بگیرید که چطور توانایی های خود را هدر ندهید و در هر لحظه آنها را بر یک نقطه متمرکز کنید
سه شنبه 13/12/1387 - 17:7
ادبی هنری
اگر قرار است قانونی برای شاد بودن داشته باشید، بگذارید این باشد: برای شاد بودن من لازم نیست حتما چیزی در زندگی ام رخ دهد. من شادم برای این که زنده ام! زندگی موهبتی است که به من داده شده و من از آن لذت می برم.
دوشنبه 12/12/1387 - 17:6
ایرانگردی

اینجا شهر افسانه ای کلوتهاست. شهری که رنگ زمینش سیاه است. شهری که شبیه ترین نقطه در کره زمین به کره ماه است. شهری که هیچ موجود زنده ای در آن زندگی نمیکند. بله هیچ موجود زنده ای حتی باکتری ها هم نمی توانند در این مکان زندگی کنند. برای اینکه اینجا گرمترین نقطه کره زمین است. دمای هوا در سایه به حدود ۷۰ درجه سانتی گراد می رسد. اینجا شهر کلوت ها است.گرمترین نقطه زمین در دل شهداد. در این مکان به علت گرمای شدید باکتری ها نمی توانند زندگی کنند تا اجساد را نابود نمایند. پیدا شدن لاشه سالم یک گاو مرده پس از چند سال این ادعا را اثبات می‌کند. گرمای قسمتی از شهداد را تا 100 درجه سانتی گراد تخمین می‌زنند. نباید بیشتر از ٧٠ثانیه طول بكشد. تنها این زمان را فرصت‌ داری كه نگاه از افق بدزدی تا دچار مشكل نشوی. نگاهت اگر گره بخورد به افق، نیمكره چپ مغز به خواب می‌رود. این خواب آرام، رشته‌های عصبی را سست می‌كند تا به اندازه‌ای كه احساس سقوط می‌كنی.

 

گرمترین نقطه زمین در شهر کلوتها در شهداد کرمان

بزرگترین شهر کلوخی جهان.. منطقه کلوتها از دور به خرابه‌های شهری بزرگ می ماند که توصیف‌های گوناگون از آن شده است نظیر: شهر خیالی و یا شهر لوت
مرتفع ترین هرمهای ماسه‌ای دنیا در لوت است. مرتفع ترین هرم‌های شناخته شده دنیا حداکثر 300 متر ارتفاع دارند (لیبی) اما در لوت ارتفاع برخی هرم‌ها گاه به 480 متر هم می رسد.

در اینجا باتلاقهایی از جنس شن وجود دارد که ده ها متر عمق دارد. مردم بومی به آن (دقه) میگویند. بارها پیش آمده که شتری در این دقه ها فرو رفته و ساربان چاره ای جز کشتن شتر نداشته است تا حیوان زجر نکشد.

اینجا دشت‌هایی از گدازه‌های بازالتی چاله چاله نظیر «گندم بریان» به چشم میخورد و به همین جهت نام دیگر این منطقه گندم بریان است.

 

گرمترین نقطه زمین در شهر کلوتها در شهداد کرمان

منطقه گندم بریان در دشت لوت که در ۸۰ کیلومتری شهداد و در شرق رود بیرجند قرار گرفته است منطقه ای با پوشش آتشفشانی است و همین پوشش سیاه آتشفشانی موجب بالا رفتن شدید گرما در این منطقه می شود. این منطقه همچنین پست ترین منطقه داخلی ایران نیز محسوب میشود و این موضوع نیز از دیگر دلایل گرمای شدید آن است. گندم بریان در منطقه ای به طول ۲۰۰ کیلومتر و عرض ۱۵۰ کیلومتر هیچ موجود زنده ای زندگی نمی کند و شرایط به گونه ای است که امکان زیست هیچ گیاه یا حیوانی وجود ندارد. به گونه ای که حیوانات مرده ای که توسط کامیون های عبوری در گندم بریان رها شده اند تجزیه نشده و نگندیده اند بلکه فقط در اثر حرارت خورشید خشک گردیده اند. علت آن است که در این منطقه حتی باکتری هم امکان حیات ندارد. در نزدیکی گندم بریان پدیده های طبیعی بسیار زیبایی از جمله کلوت های بیابان لوت قرار دارد. این کلوت ها رشته دالان های موازی هستند که بر اثر باران و باد شدید به مرور زمان ایجاد شده است کلوت پایتخت لوت است، شهداد شهد آتش. کلوت شاهکار معماری باد است و شهداد یک تنه برای آب کردن تمام یخهای زمین کافی است

دکتر پرویز کردوانی بیابان شناس معروف ایرانی در گفت و گو باایرنا گفت:‌ ‌این منطقه در دل دشت لوت در فاصله 50 كیلومتری شمال شهر شهداد و فاصله 15‌‌ ‌كیلومتری كلوت‌ها قرار دارد.‌
‌وی گفت: این منطقه مسطح وسیاه رنگ كه گدازه‌های آتشفشانی با اشكال بسیار زیبا بر روی آن جلب توجه می‌كند، ‌باعث جذب بیش از حد معمول نور خورشید و افزایش دما می‌شود.‌

‌كردوانی افزود: این نقطه عجیب و دیدنی از دشت " لوت " شهداد كه به تنهایی یك نقطه توریستی برای ‌منطقه و استان به شمار می‌رود، كره ماه ایران لقب داده شده است.‌ ‌او گفت: در ایـن مـنـطـقـه هـیـچ مـوجـود زنـده‌ای بـه چشم نمی‌خورد و هیچ باكتری نیز یافت نمی‌شود.

يکشنبه 11/12/1387 - 18:16
ایرانگردی

سرو (نگین سبز) چهار هزار و پانصد ساله ابرکوه، با گذشت 1,642,500 روز از عمر خود، سرسبز و شاداب در پهنای کویر یزد در شهرستان ابرکوه مقاوم و استوار است و جهانیان را شگفت‌زده کرده است. دانشمندان و کارشناسان داخلی و خارجی، از این درخت به عنوان کهنسال‌ترین درخت جهان یاد می‌کنند و می‌گویند: دیدن این درخت برای هر کسی جالب و شگفت‌آور است.
اخیرا دانشمندانی از ژاپن و روسیه از این درخت دیدن کردند و عمرش را تا هشت هزار سال برآورد کرده‌اند. پیشتر «الکساندر روف» دانشمند روسی، عمر آن را به 4000 تا 4500 سال برآورد کرده بود. «حمدالله مستوفی» هم در کتاب«نزهت القلوب» که به سال 740 هجری قمری تالیف شده است، درباره این سرو آورده است: در آنجا سروی است که در جهان شهرتی عظیم دارد چنانچه سرو کشمیر و بلخ، شهرتی داشته و اکنون این از آن بلندتر و بزرگتر است.
برخی مورخین معتقدند: نهال این درخت را «یافث» پسر نوح کاشته است.

 

رئیس اداره محیط زیست ابرکوه هم گفت: این درخت به عنوان یک اثر طبیعی در سال 1382 به تصویب شورای عالی حفاظت محیط زیست کشور رسیده است.
رئیس اداره میراث فرهنگی و گردشگری ابرکوه هم از درخت سرو به عنوان یکی از عجایب خلقت یاد کرد و افزود: این درخت خاطرات زیادی را در لابلای شناسنامه چندین هزارساله‌اش به یادگار دارد.
وی ارتفاع این درخت را 25 متر، دور تنه آن را 5/11 متر و محیط آن را 18 متر اعلام کرده‌اند.
وی درخت سرو ابرکوه را از نوع سروهای مدیترانه‌ای دانست و گفت: این گیاه بزرگترین درخت موجود زنده روی زمین است.

شنبه 10/12/1387 - 17:17
ایرانگردی

چشمه ها و تپه های گل فشان از عجیب ترین و نادرترین پدیده های جهان است که نمونه آن فقط در ایران و  سیاره مریخ دیده شده است و در هیچ کجای دیگر همانندی ندارد.

در این چشمه ها به جای آب حبابهایی از جنس گل از زمین خارج می شود و جالب است بدانید که طبق نظر برخی کارشناسان با جذر و مد دریا هم در ارتباط هست هرچند هنوز کاملا به اسرار این پدیده شگفت انگیز کسی آگاه نیست

درباره تپه های گل فشان بدانید که این تپه ها با پرتاب حباب های گل و لای از ژرفای زمین، چشم بیننده را خیره می کنند، مردم محلی از این گل و لای برای درمان بیماری ها بویژه بیماری های پوستی استفاده می کنند.

این گل فشانها در استان سیستان و بلوچستان و در اطراف چابهار وجود دارندبرای دیدن تپه های گل فشان باید به دو دشت کهیه و تنگ بروید. سه تپه گل فشان در فاصله دو دشت کهیه و تنگ در 20کیلومتری روستای کهیه و در مسیر جاده تنگ گالک در شمال غربی شهرستان چابهار قرار گرفته و میانگین ارتفاع آنها بین 10 تا۳۰متر است. از این تپه ها هر 30 تا 36 ثانیه یک بار گل و لای فشرده به همراه گاز خارج می شود.

جمعه 9/12/1387 - 11:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته