• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 108
زمان آخرین مطلب : 5388روز قبل
ادبی هنری
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است. چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟
چهارشنبه 10/4/1388 - 19:59
بیماری ها
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ):
برادرم عیسى، از شهرى گذر کرد که در آن، مرد و زنى به یکدیگر فریاد مى کشیدند. پرسید: ((شما را چه شده است ؟)).
(مرد) گفت: اى پیامبر خدا! این، زن من است و او را مشکلى نیست. زنى درستکار است؛ اما دوست دارم از او جدا شوم.
گفت: ((به هر حال، به من بگو که او را چه مى شود؟)).
(مرد) گفت: بى آن که کهن سال باشد، چهره اش بى طراوت است.
گفت: ((اى زن! آیا دوست دارى دیگر بار، چهره ات پرطراوت شود؟)).
(زن ) گفت: آرى.
به او گفت: چون غذا مى خورى، از سیر شدن حذر کن؛ زیرا اگر غذا بر سینه سنگینى کند و از اندازه افزون شود، طراوت چهره از میان مى رود)).
آن زن چنان کرد و دیگر بار، چهره اش طروات یافت.

لقمان (علیه السلام ):
اگر خوراک انسان اندک باشد، زیاد زنده مى ماند

پیامبر خدا (ص):
هر کس شکمش پر باشد، به ملکوت آسمان ها و زمین راه نمى یابد.

پیامبر خدا (ص):
دوست داشتنى ترین شما نزد خداوند، کم خوراک ترین و سبک بدن ترین شماست .

پیامبر خدا (ص):
هر کس خوراکش اندک باشد، تنش سلامت و دلش صفا مى یابد؛ و هر کس ‍ خوراکش فراوان باشد، تنش بیمار و دلش سخت می گردد.

امام على (علیه السلام):
هر کس در خوردن به کم بسنده کند، سلامتش بیشتر مى شود و اندیشه اش ‍ به سامان مى رسد.

امام على (علیه السلام ):
هر کس خوراکش کم باشد، دردهایش نیز کم است 

پیامبر خدا (ص):
مادر همه داروها، کم خورى است.

منبع: ghadeer

چهارشنبه 10/4/1388 - 19:57
انتقادات و پيشنهادات

سلام.

فقط می خوام بگم متاسفم از اینکه بعضی از دوستان فقط به این خاطر به مطالب بقیه سر می زنن که به اونها بگن "خوشحال می شم به مطالب من هم سر بزنی" یا بگن "به مطالب من هم سر بزن" .

کمی ناراحت می شم وقتی که می خوام نظراتی رو که دوستان به مطالب دادن ببینم ، چون معمولا با این جور جملات روبرو می شم به جای اینکه نظر واقعی دوستان رو بفهمم. 

این مهم نیست که به مطالب کی بیشتر نظر داده شده ، بلکه این مهمه که مطالب کی عمیق تر خونده شده.

امیدوارم دوستان عزیزم در نوع نظر دادنشون تجدید نظر کنن. 

چهارشنبه 10/4/1388 - 11:25
آموزش و تحقيقات
آیا می دانستید که زرافه ایستاده وضع حمل می‌کند و نوزادش از فاصله 180 سانتی متری به زمین می افتد؟

آیا می دانستید که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم می تواند ببیند؟

آیا می دانستید که قدرت بینایی جغد 82 برابر قدرت دید انسان است؟ 

آیا می دانستید که در شیلی منطقه ای صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن باران نباریده است؟

آیا می دانستید که وزن اسکلت انسان بالغ بر سیزده تا پانزده کیلوگرم است؟

آیا می دانستید که خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می‌ایستد حدود سه متر است؟

آیا می دانستید که زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نمی تواند هیچ صدایی از خود در آورد؟

آیا می دانستید که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست؟

آیا می دانستید که سریع ترین عضله بدن انسان زبان است؟

آیا می دانستید که طول رگهای بدن انسان پانصد و شصت هزار کیلومتر است؟

آیا می دانستید که تنها موجودی که می تواند به پشت بخوابد انسان است؟

آیا می دانستید که چشم سالم انسان میتواند ده میلیون رنگ مختلف را ببیند و آنها را از یکدیگر تمیز دهد؟

چهارشنبه 10/4/1388 - 11:3
ورزش و تحرک
زلاتان در سوم اکتبر 1981 در شهر مالمو به دنیا آمد پدر او شفیق و مادرش پورکا که هر دو مسلمان و اهل بوسنی و هرزگوین می باشند . 

خانواده زلاتان در سال 1978 در زمانی که جام جهانی آرژانتین در حال برگزاری بود به کشور سوئد مهاجرت کردند . و بعد از دو سال به تابعیت سوئد در آمدند . پدر زلاتان در مورد زندگیش می گوید : من هرگز به خاطر آنچه به دست آورده ام ، گذشته خود را فراموش نمی کنم که چه کارهای سخت و پستی در سوئد انجام دادم و می دانستم که خداوند پاسخ سختی های ما را خواهد داد.

یورکا مادر زلاتان نیز در مورد پسرش می گوید : هر بار زلاتان را در تلویزیون می بینیم که موفق می شود گل بزند به خود می بالیم که تلاشهای ما امروز نتیجه داده است و همیشه به خاطر این موفقیت خداوند را شکر می کنیم .

زلاتان در محله اسکانلان بزرگ شد و به خاطر قد بلندش در 15 سالگی به بسکتبال روی آورد . اما در سال 1996 در جام ملتهای اروپا چون تیم سوئد غایب بود از تلویزیون شیقته بازی بازیکنانی چون آلن شیرر و پاتریک کلایورت شد ، همچنین او عاشق بازی ستاره معروف سوئد، هنریک لارسن در جام جهانی 1994 بود .

او توانست در 15 سالگی وارد باشگاه معروف مالمو شد و خیلی زود توانست استعداد خود را در فوتبال نشان دهد . همچنین او به علت اصلیت بوسنی اش توانست به مدت 2 سال در تیم نوجوانان و جوانان و حتی تیم ملی B بوسنی بازی کند و ملی پوش شود .

او با قد بلندش و شمع گلزنی بالایش فارگو پانچسف گلزن سابق و معروف تیم یوگسلاوی را در اذهان زنده می کرد ، اما تصمیم نهایی او و قبولی ملیت سوئد بسیاری از هموطنان واقعی اش را ناراحت کرد .

در سال 1999 آرسن وانزه مربی تیم آرسنال انگلستان مصرانه خواهان استخدام زلاتان بود اما هرگز موفق نشد تا اینکه زلاتان در 22 مارچ 2001 با رقمی حدود 8/7 میلیون یورو سرانجام به باشگاه آژاکس آمستردام پیوست و زیر نظر رونالد کومان بسیار در فوتبال پیشرفت کرد . او توانست با فوتبال خوب خود و گلزنی هایش عملا به یک ستاره در لیگ هلند و و لیگ قهرمانان اروپا بدل گشت او طی 74 مسابقه که در مدت دو سال برای آژاکس انجام داد 35 گل به ثمر رساند . 

زلاتان توانست با تیم ملی سوئد به یورو 2004 پرتقال راه یابد او با گل زیبای خود به تیم ایتالیا پیش از پیش مورد توجه قرار گرفت زلاتان همراه تیم سوئد در یک چهارم نهایی به تیم خوب هلند برخورد کردند و نتواستند از پس حریف براید و با جام خداحافظی کردند . اما یورو 2004 برای زلاتان مانند پله ای بود به سمت صعود او در 31 اوت 2004 با قرار دادی به ارزش 19 میلیون یورو به تیم معروف یوونتوس ایتالیا پیوست . بازی های خوب و تماشایی زلاتان در تورین ایتالیا از او یک فوق ستاره ساخت و او را در سال 2005 به عنوان کاندیدای بهترین بازیکن سال مطرح کرد . در همین سال باشگاه رئال مادرید پیشنهاد عجیب 70 میلیون یورویی خود را برای به خدمت گرفتان زلاتان مطرح کرد که با وجود مبلغ هنگفت پیشنهاد اما سران باشگاه یوونتوس حاضر به فروش زلاتان نشدند .

زلاتان خود نیز چندان تمایلی به حضور در جمع کهکشانهای رئال مادرید نداشت و در این باره می گوید : من فکر می کنم اگر بخواهم ، در همین یوونتوس هم می توانم به قهرمانی در اروپا و جهان برسم و بر ای این کار فقط باید تلاش خودم را بیشتر بکنم . اما سقوط یوونتوس به دسته ذو ایتالیا بع علت تبانی و مشکلات زلاتان با این تیم باعث شد تا با قرار دادی به مبلغ 24 میلیون یورو زلاتان به تیم اینتر میلان بپیوندد .


چهارشنبه 10/4/1388 - 11:2
طنز و سرگرمی
- روزی شخصی پیش بهلول بی‌ادبی نمود. بهلول او را ملامت كرد كه چرا شرط ادب به جا نیاری؟ او گفت: چه كنم آب و گل مرا چنین سرشته‌اند، گفت: آب و گل تو را نیكو سرشته‌اند، اما لگد كم خورده است!

- افسره جلوی یه ماشین رو می گیره و به راننده می گه شما به خاطر بستن کمربند ایمنی از سوی انجمن حمایت کنندگان از ایمنی جاده ها ۵۰ هزار تومان جایزه بردید. حالا می خواهید با این پول چه کار کنید؟ راننده می گه فکر کنم باهاش برم گواهینامه مو بگیرم! خانمی که کنار راننده نشسته بوده می گه جناب سروان حرفشو  روی صندلی عقب یه نفر خوابیده بوده که از شدت سر و صدا بیدار می شه و می گه من از اولشم گفتم با ماشین دزدی نمی شه فرار کرد. یه دفعه یه نفر از صندوق عقب ماشین داد می زنه: ببینم، بالاخره از مرز گذشتیم؟

- در یک همایش بزرگ مردی که کیف پول خود را با موجودی 10هزار دلار گم کرده بود، اعلام کرد که به یابنده کیف پول 100 دلار جایزه خواهد داد. شخصی از انتهای سالن فریاد زد: من 150 دلار می دهم!


- صبح زود مادری برای بیدار کردن پسرش رفت. مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است. پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه. مادر: دو دلیل به من بگو که چرا نمی خوای بری مدرسه. پسر: 1- همه بچه ها از من بدشون می یاد. 2- همه معلم ها از من بدشون می یاد. مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه. پسر: مامان دو دلیل برام بیار که چرا من باید برم مدرسه؟ مادر: 1- تو الآن پنجاه و دو سالته. 2- تو مدیر مدرسه هستی!

- حیف نون رفته بوده چتربازی. موقع پرش از هواپیما، فرمانده بهش می گه: وقتی پریدی بیرون دکمه سبز می زنی چترت باز می شه، یک درصد اگر باز نشد، دگمه قرمز رو می زنی که حتما چترت باز می شه. بعد وقتی رسیدی پایین یک جیپ هم پایین منتظرته که می بردت پادگان. حالا بپر. حیف نون می پره، دگمه سبز رو میزنه چتر باز نمی شه، دگمه قرمز رو می زنه چتر باز نمی شه، می گه: "اگه شانس ماست، حالا وقتی برسیم پایین جیپه هم رفته!"

چهارشنبه 10/4/1388 - 11:0
ادبی هنری
روزی روزگاری، زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست!

چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد. زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباسهای مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود. زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست.

ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد. زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد.

خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد. پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه داشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست.

شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است؟ آنگاه خداوند پاسخ گفت: "من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی."

چهارشنبه 10/4/1388 - 10:57
ادبی هنری
خیلی چاق بود. پای تخته که می رفت، کلاس پر می شد از نجوا. تخته را که پاک می کرد، بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.
آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود. یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده.» و شلیک خنده کلاس را پرکرد.
معلم برگشت. چشمانش پر از اشک بود. آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.
لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او راهیچ کس پر نکرد...

چهارشنبه 10/4/1388 - 10:51
ادبی هنری
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا كریمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: "چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو كجا بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟"
مرد می گوید: "من خوابیده بودم، چون فكر می كردم تو بیداری!"
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..."

چهارشنبه 10/4/1388 - 10:49
ادبی هنری
پنج وارونه چه معنا دارد؟!
خواهر کوچکم از من پرسید 
من به او خندیدم 
کمی آزرده و حیرت زده گفت 
روی دیوار و درختان دیدم 
باز هم خندیدم 
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید 
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم 
بعدها وقتی غم 
سقف کوتاه دلت را خم کرد 
بی گمان می فهمی 
پنج وارونه چه معنا دارد
چهارشنبه 10/4/1388 - 10:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته