• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 108
زمان آخرین مطلب : 5391روز قبل
دعا و زیارت

شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود كه ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت كه بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان كه پروردگار تو ارجمندترین است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را كه نمی دانست بیاموخت . . .

عید مبعث مبارك باد

 

مبعث رسول مهر و رحمت 

يکشنبه 28/4/1388 - 17:44
دعا و زیارت

سائل درمانده ناامید نگردد

گر که بکوبد در سرای محمد (ص)

ای که ندای اذان رسید به گوشت

هان که به گوشت رسد ندای محمد (ص)


مبعث رسول اكرم بر همه مسلمانان جهان مبارك باد

 

 

مبعث رسول مهر و رحمت
 
يکشنبه 28/4/1388 - 17:16
دعا و زیارت
خواند زبان دلم ثنای محمد (ص)

ماند خرد خیره در لقای محمد (ص)

دیده دل ، جام جم به هیچ شمارد

سرمه کند گر زخاک پای محمد (ص)

بعثت رسول اكرم بر عاشقان حضرتش خجسته و میمون باد
مبعث رسول مهر و رحمت





يکشنبه 28/4/1388 - 17:9
ادبی هنری
كوه پرسید ز رود، زیر این سقف كبود، راز ماندن در چیست ؟
گفت: در رفتن من
كوه پرسید: و من ؟
گفت در ماندن تو
بلبلی گفت: و من ؟
خنده ای كرد و گفت در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی كه در آن كوه رود، رود مرداب شود و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر
من و تو، ‌بلبل و كوه و رودیم، راز ماندن جز در خواندن من، ماندن تو، رفتن یاران سفر كرده مان نیست، بدان

يکشنبه 28/4/1388 - 16:57
ادبی هنری

شخصی سگ خود را كنار رودخانه برد تخته سنگی به گردن حیوان آویخته او را در آب انداخت. حیوان بعد از تقلای كمی سنگ را از گردن خود رها كرده شناكنان به طرف رودخانه نزدیك می شود. همان شخص دست خود را به جانب او برده و زمانی كه به دسترس رسید , ضربت شدیدی با كارد روی سر حیوان می زند. در همین ضربت پای خودش نیز لغزیده و در رودخانه می افتد هرچه مردم را به كمك می خواهد فایده ندارد. در آب فرو رفته دوباره بالا می أید و نزدیك است غرق شود. ناگاه كسی او را گرفته به طرف ساحل می كشاند، این سگ خون آلود اوست.

صادق هدایت 

يکشنبه 28/4/1388 - 16:56
ادبی هنری
شاعران كوچك حرفهای قدیمی را تكرار می كنند. شاعران متوسط به سلیقه مردم شعر می سرایند. شاعران بزرگ سلیقه مردم را می سازند.

سیاستمداران كوچك مردم شهر را به جان هم می اندازند. سیاستمداران متوسط كشورها را به جنگ وا می دارند. سیاستمداران بزرگ جهان را به لجن می كشند.

سیاستمداران كوچك از شاعران كوچك خوششان می آید. سیاستمداران متوسط شاعران متوسط را دوست ندارند. سیاستمداران بزرگ از شاعران بزرگ وحشت دارند!

يکشنبه 28/4/1388 - 16:50
ادبی هنری
کودك نجوا كرد: « خدایا با من صحبت كن » و یك چكاوك آواز خواند، ولی كودك نشنید. پس كودك با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت كن » و آذرخش در آسمان غرید، ولی كودك متوجه نشد. كودك فریاد زد: « خدایا یك معجزه به من نشان بده » و یك زندگی متولد شد، ولی كودك نفهمید. كودك ناامیدانه گریه كرد و گفت: « خدایا مرا لمس كن و بگذار تو را بشناسم »، پس خدا نزد كودك آمد و او را لمس كرد. ولی كودك بالهای پروانه را شكست و در حالی كه خدا را درك نكرده بود از آنجا دور شد!
يکشنبه 28/4/1388 - 16:47
ادبی هنری

خواستم از “بوسوئه” تقلید كنم، خطیب نامور فرانسه كه روزی در مجلسی با حضور لویی، از “مریم” سخن می‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است كه همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه همه فیلسوفان و متفكران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان كرده‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه‌شان را به كار گرفته‌اند.
هزار و هفتصد سال است كه همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیكرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی‌های اعجاز‌گر كرده‌اند.
اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه‌ها و كوشش‌ها و هنرمندی‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این كلمه نتوانسته‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند كه: “مریم، مادر عیسی است”.

و من خواستم با چنین شیوه‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم:
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، كه فاطمه دختر محمد است.
دیدم كه فاطمه نیست.
خواستم بگویم، كه فاطمه همسر علی است.
دیدم كه فاطمه نیست.
خواستم بگویم، كه فاطمه مادر حسین است.
دیدم كه فاطمه نیست.
خواستم بگویم، كه فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم كه فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است
.

دکتر علی شریعتی 

يکشنبه 28/4/1388 - 16:45
ادبی هنری
مرد دیروقت، خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او بود:
سلام بابا، یك سوال از شما بپرسم؟
بله حتمأ. چه سئوالی؟
بابا! شما برای هر ساعت كار چقدر پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی می كنی؟
فقط می خواهم بدانم.
اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: ۲۰ دلار!
پسر كوچك در حالی كه سرش پائین بود آه كشید. بعد به مرد نگاه كرد و گفت: می شود ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟ مرد عصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سؤال، فقط این بود كه پولی برای خریدن یك اسباب بازی مزخرف از من بگیری كاملأ در اشتباهی. سریع به اتاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اینقدر خود خواه هستی. من هر روز سخت كار می كنم و برای چنین رفتارهای كودكانه ای وقت ندارم.
پسر كوچك، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سؤلاتی كند؟ بعد از حدود یك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شاید با پسر كوچكش خیلی تند و خشن رفتار كرده است. شاید واقعا چیزی بوده كه او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است. به خصوص اینكه خیلی كم پیش می آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.
خوابی پسرم؟
نه پدر، بیدارم.
من فكر كردم شاید با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی كردم. بیا این ۱۰ دلاری كه خواسته بودی. پسر كوچولو نشست، خندید و فریاد زد: متشكرم بابا!
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسكناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر كوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت: با این كه خودت پول داشتی، چرا دوباره درخواست پول كردی؟ پسر كوچولو پاسخ داد:
برای اینكه پولم كافی نبود، ولی من حالا ۲۰ دلار دارم. آیا می توانم یك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم...



يکشنبه 28/4/1388 - 16:43
ادبی هنری

خاك عاشقی می داند، گریه می كند، رنج می كشد

و صبر می كند، سر به آستان مرگ می گذارد، بر شانه هایش گریه می كند

اما نمی میرد، خاك عاشقی صبور است، بر برگ های پاییز بوسه می زند

تقدیر جهان را عوض می كند، جوانه ها را بیدار، و درخت ها را خواب می كند

اما خود، هرگز نمی خوابد، خاك عاشقی صبور است، كه سال ها و سال ها

برای آسمان صبر می كند،و من، همانم، كه از خاك آمده ام

چون خاك عاشقم، و چون خاك، روزی، صبوری را هم خواهم آموخت

جبران خلیل جبران 

يکشنبه 28/4/1388 - 16:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته