• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 927
تعداد نظرات : 305
زمان آخرین مطلب : 3952روز قبل
شعر و قطعات ادبی
رحمی به كودكم
یكباره آتشم زده خاكسترم كنند

من گل ولی چه زود اگر پرپرم كنند

حرفم اثر نكرد در این مردم دورو
 
باور نمی كنم كه دگر باورم كنند

جسمم به قتلگاه در آغوش سنگ و تیر
 
مهمان ولی به مطبخ خولی سرم كنند

رحمی به كودكم كه نكردند می شود
 
رحمی به گاهواره علی اصغر كنند

دیدم به چشم خویش تمام فرشته ها
 
گریه به مشك پارۀ آب آورم كنند

من خواب دیده ام كه سرم ریز پای تیغ

جمعی به خنده خون به دل مادرم كنند

من گریه می كنم به غریبی زینبم
                               
زیرا به سنگ بدرقۀ خواهرم كنند

(سید محمد جوادی )
جمعه 13/10/1387 - 11:26
شعر و قطعات ادبی

شب عاشورا شده

شب عاشورا شده دلم می خواد سفر كنم

به كربلات گذر كنم


دور خیمه هات بچرخم شبمو سحر كنم

به سوی تو نظر كنم

می خوام امشب كنار اصحاب و یاران بمونم

با دیده های گریونم

نماز و دعا و قرآن و مناجات بخونم

با دیده های گریونم

شب عاشورا خدا می گفت بیاید فرشته ها

نگاه كنید به كربلا

ببینید اصحابش وچقدر به عشقش اسیرن

براش هزار بار می میرن

دارن از امامشون قول شهادت می گیرن

تا به ره یار بمیرن

ببینید مجنون حق زادۀ لیلا اكبره

شبه رخ پیمبره


وقتی قرآن می خونه دل حسینو می بره


روح و روان پدره

اونكه دور خیمه هاست وعطر و بوی یاس میده


همش خیامو پاس می ده


با نگاه عباسیش دشمنا رو هراس می ده


همش خیامو پاس می ده

فردا كه صبح می شه این عشاق دشت كربلا

غریبونه می شن فدا

فردا وحشیانه خیمه ها را آتشین می زنن

وای كه گوشارو می درن


معجز از اسرا و گوشواره ز گوشها می كنن

وای كه گوشارو می درن


فردا دشت كربلا اونقدر قحط آب می شه

دلها همه كباب می شه

                 اونقده كه شش ماهه تو گهواره بی تاب می شه

 

سوخته دل رباب میشه

 ببینید تو گهواره چه جور مناجات می كنه
 

به من مباهات می كنه

 
فردا با حلق پاره با من ملاقات می كنه
 
به من مباهات می كنه

 
آسمون كه شاهد داره لبای خشك شیر خواره
 
یه قطره بارون نداره

به جای بارون داره از خجالت خون می باره
 
یه قطره بارون نداره
 
می خوام امشب براتون روضۀ زینب بخونم
 
عالمی رو بگیریونم
 
فردا وقتی كه حسینش غریب و تنها می شه
               
دلش پر از نوا می شه
 
وقت میدون رفتن غریب كربلا می شه
               
تو خیمه ها غوغا می شه
 
می گه خواهر بمیره كه یار و یاور نداری
                               
عزم ره خدا داری
 
حالا كه داری می ری به كی ماهارو می سپای
               
میون اعدام ی ذاری
 
(رحمان نوزانی )
جمعه 13/10/1387 - 11:25
شعر و قطعات ادبی
گریۀ زهرا
خواهم كه بوسه ات زنم اما نمی شود

ای پاره پاره زدل پاره پاره ام

ای پاره پاره زدل پاره پاره ام

گفتم بغل كنم بدنت را نمی شود

باید كفن به وسعت یك دشت آورم
               
در یك كفن كه پیكر تو جا نمی شود

لب را به هم مزن نفسی زن كه هیچ چیز
سخت است دیدن تو در این زخمها ولی


شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود
این سخت تر ز دیدن لیلا نمی شود

تازه جوان من به زمینم زدی ببین
 
عمه رسیده و پدرت پا نمی شود
                                   
خشكم زده كنار تو و خنده های خصم

خواهم بلند گردم از اینجا نمی شود

هر جا كه تیغ خورده زهم باز شد به جز
               
چشمان تو كه بر رخ من وا نمی شود

تیغی نمانده هر چه كه بود از تنت گذشت

گیرم كه مانده بر بدنت جا نمی شود

خیمه زده ست پای سرت مادرم ببین
                
اشكم حریف گریۀ زهرا نمی شود [1]



[1] - حاج محمود كریمی
پنج شنبه 12/10/1387 - 11:2
شعر و قطعات ادبی

 

معامله با پدر
ای كوكب همیشهٔ خیمه سفر مكن

باشد برو ولی جگرم را خبر مكن

این قامت تو پیر شدم تا بزرگ شد
                
جایی زمین بیفت كه عمه نبیندت

دیگر به جان عمه مرا پیرتر مكن
                                               
این خواهر غریب مرا خون جگر مكن

هرگز چنین معامله ای با پدر مكن
 
 
از من مخواه جمع كنم پیكر تو را [1]

برای دلخوشیم
می بوسم از لب و دهن و زخمهای‌تو

شاید برای دلخوشیم چشم واكنی

مُردم به روی جسم تو برخیز تا مرا

یا پا به خاك می كشی یا چنگ می زنی
                       

               
با رشته رشته های تنت بوریا كنی

جان می‌كنی كه قبر مرا دست و پا كنی [2](2)



[1] - حاج منصور ارضی
[2] - حاج منصور ارضی
پنج شنبه 12/10/1387 - 11:1
شعر و قطعات ادبی
زیر نور پدر
چشم تو از بس كه گریه كرد نظر شد
 
عالم بالا  زگریۀ تو خبر شد

صیغۀ عقد اخوتت به كه خواندند؟
 
عمر تو مثل مسیح صرف سفر شد

جای تنت خون تو به اوج فلك رفت

حالت معراج تو به نوع دگر شد

پیر نگشته خضاب از چه پسندی؟

آب نخورده لبت برای چه تر شد؟

بانگ خدا محض تو تسلی شد گشت

حنجرۀ كوچك تو واسطه گر شد

اصغر یا اكبر این اسم مهم نیست

هر چه تجلی است زیر نور پدر شد

  (محمد سهرابی ) 
چهارشنبه 11/10/1387 - 17:30
شعر و قطعات ادبی
 
اگر كه آب بخواهم
نمرده ام كه از این قوم یار می خواهی

تو زنده ماندن من را چه كار می خواهی

 
ببین به عشق تو آواره گشتم از آغاز

به این گمان كه تو هم سربدار می خواهی

 
به روی دست تو من آمدم برای نبرد

علی كرب وبلا ذوالفقار می خواهی

 
قوی ترین سند غربت تو خون من است

گلوی نازك یك شیر خوار می خواهی

 
اگر كه آب بخواهم جهان همه دریاست

ولی تو كودك خود روزه دار می خواهی

ز یاد زحمت ترفین مكش اگر تا شام

مرا كنار سرت نی سوار می خواهی

 
فقط به سینۀ تو زیر خاك آرامم

بگو كه سینۀ خود را مزار می خواهی

چهارشنبه 11/10/1387 - 17:30
شعر و قطعات ادبی
كودك نیمه جان 
ای اهل كوفه رحمی این طفل جان ندارد

خواهد كه آب گوید اما زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد

امروز روی دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه كوشد تا اشك خود بنوشد

اشكی كه تر كند لب دور دهان ندارد

رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبۀ خشك

این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد

ای حرمله مكش تیر یك سو فكن كمان را

یك برگ گل كه تاب تیر و كمان ندارد

شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی

منت بن گذارید یک قطره آب آرید

جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد

به کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد


با من اگر بجنگید تا كشتنم بجنگید

این شیر خواره بر كف تیغ و سنان ندارد

جز اشك خجلت خود آب روان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن       

جز شانۀ امامش دیگر مكان ندارد[1]

یا رسول ا...
گر بلا امشب بلای تازه دارد

هر طرف باران بی آبی بیارد

قحطی آب است
                                               
آب نایاب است

یا رسول ا...
در میان خیمه شور التهاب است
                                     دیده ها گریان
    
خاطر طفلان زبی آبی كباب است                                      سینه ها سوزان

گرمی خورشید و سوز تشنه كامی

در خطر افكند جانها را تمامی

 یا رسول ا...
در حرم غوغاست
               
العطش برپاست

 یا رسول ا...
هر كسی در فكر كوچكتر زخویش است
               
مادر اصغر دلفكار و پریش است

   
یا رسول ا...
(سید رضا مؤید) 


[1] - حاج منصور ارضی
چهارشنبه 11/10/1387 - 17:29
شعر و قطعات ادبی
بادۀ اشراق
امشب هوای پاكی آئینه دارم

با عشق گویا الفتی دیرینه دارم

امشب كه مست بادۀ اشراق هستم

در می پرستی شهرۀ آفاق هستم

امشب درونم آتشی از عشق برپاست

مجنونم و قلبم اسیر نام لیلاست

لیلای قلب من نگاری آسمانیست

نامش همیشه بین دلها جاودانیست

او مست عشق است و دلی آكنده دارد

در سینۀ خود عشق ثارا... دارد

سیمای او آئینه تمثال مولاست

در آسمانها كوكب اقبال مولاست

انگشتهای كوچكش دارد چو اعجاز

از اهل عالم می كند صدها گره
 باز
این شیر خواره از تبار بوتراب است
                       

او اصغر است و طفل دلبند رباب است

او غنچۀ شش ماهۀ سرخ بهار است

بر سینۀ زهرا مدال افتخار است

لا لایی خوابش مناجات حسین است

او قبلۀ آمال و حاجات حسین است

قنداقۀ او از حریر یاس باشد

گهواره جنبانش عمو عباس باشد

چشمان او رویای شبهای مدینه ست

گهواره اش دستان پر مهر سكینه ست

گر چه دل از عالم ربوده خندۀ او

شد آبهای این جهان شرمندۀ او

گر چه نم لبهای او آب حیات است

شرمنده از لبهای او آب فرات است

او تشنگی را اینچنین تفسیر كرده

نام عطش را بر لبش تحریر كرده [1]



[1] - سید مجید بنی فاطمه
چهارشنبه 11/10/1387 - 17:28
شعر و قطعات ادبی
به روی دست پدر
ییش تو برد آبرویم تیر حرمله

وقتی پرید تیر نه شمشیر حرمله

از داغ خود شرر به دل ما سوا زدی

او بس به روی دست پدر دست و پا زدی

خود چاره ساز عالم و بیچاره مانده ام

آخر به كار این پاره مانده ام

چشم رباب منتظرم مانده اصغرم

از خندۀ تو آب شده قلب مضطرم

بند دل كباب به قنداقه بسته ام

تابوت توست ریز عبا دست خسته ام

آسمان سینهءمن پرشراره ات

از من مگیر فیض نگاه دوباره ات

این تیر اگر به كاسۀ چشمم نشسته بود

دیگر نداشت غصۀ من در خون نظاره‌ام

ترسم به خیمه ها نرسیده جدا شود

این سر كه مانده بر گلوی پاره پاره ات

دست رقیه بعد تو زنجیر می شود

دیگر كسی تكان ندهد گاهواره ات

 
مردم به حال مادر تو خنده ها كنند

هر جا به روی نیزه نماید اشاره ات

هرگز ندیده داغ چنین چشم روزگار
                

بر باد رفت زحمت شش ماه آزگار

در پشت خیمه خاك می كند به سر پدر

خاكی به سر زقبر پسر می كند پدر

با من بگو كه با دل از غصه چاك چاك

بر چشم نیمه باز تو ریزم چگونه خاك

چهارشنبه 11/10/1387 - 17:28
شعر و قطعات ادبی

اینجا خمیده‌تر شدم

چگونه آب نگردم كنار پیكرتان

كه خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله‌ی قاتلانتان تنها

نشسته‌ام كه بگریم به جسم پرپرتان

خمیده آمدم اینجا خمیده‌تر شدم

شكسته‌ام من و شرمنده در برابرتان

خدا كند كه بگیرند چشم زینب را

كه تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله‌ی نیزه‌دارها فردا

خدا كند كه نخندد كسی به مادرتان

به پیش ناقه‌ی او در میان شادی‌ها

خدا كند كه نیفتد ز نیزه‌ها سرتان[1]



[1] حاج محمود كریمی

چهارشنبه 11/10/1387 - 17:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته