• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4674روز قبل
شعر و قطعات ادبی

روشنی را غبار می دانند

 

عشق را مستعار می دانند

 

فصل  پاییزی دل خود  را

 

به   خیالی بهار می دانند

 

آب را از سراب می نوشند

 

برکه را چشمه سار می دانند

 

غم محدوده دل خود را

 

غم و اندوه  یار می دانند

 

چشم در چشم خاک ماندن را

 

معنی انتظار می دانند

 
سه شنبه 5/6/1387 - 2:32
شعر و قطعات ادبی

مث دیوونه های كم تحمل

 

مث آواره های زخم خوردم

 

نشستم از رو تقویمای بی تو

 

تموم روز و شب هامو شمردم

 

شبیه دوره گردهای پریشون

 

یه عمره رد پاتو دوره كردم

 

سراغت رو گرفتم كوچه كوچه

 

كمك كن دست خالی برنگردم

 

نمی دونی كه وقت گریه كردن

 

ته قلبم چه خالی می شه بی تو

 

به اسمت می رسه می لرزه قلبم

 

نمی دونی چه حالی می شه بی تو

 

هنوز درگیر رویاتم خرابم

 

تو هم مثل خودم درگیر دردی

 

قسم دادم خدا را گریه كردم

 

مگه می شه عزیزم برنگردی؟

 
يکشنبه 3/6/1387 - 18:12
ادبی هنری

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام‌


و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهایتان زخم‌دار است


با ریشه چه می‌کنید ؟


گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده‌اید


پرواز را علامت ممنوع می‌زنید


با جوجه‌های نشسته در آشیان چه می‌کنید ؟


گیرم که می‌کشید


گیرم که می‌برید


گیرم که می‌زنید


با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید ؟

 
شنبه 2/6/1387 - 14:38
دعا و زیارت

تمام ابرهای جمعه های روبرو

 

تمام ابرهای جمعه های پشت سر

 

در انتظار بارش تواند

 

ای امام جمعه های روبرو...!

 
پنج شنبه 31/5/1387 - 20:58
شعر و قطعات ادبی

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

 

برو ولی به خاطر دل شكسته ام بمون

 

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

 

شكسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

 

چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می كشم

 

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

 

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

 

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

 

تو را نفس كشیدم و به گریه با تو ساختم

 

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

 

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره

 

سكوت کن سکوت کن سكوت حرف آخره

 

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام

 

گلی كه دوست داشتم به دست باد داده ام

 

بمون كه بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

 

عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه

چهارشنبه 30/5/1387 - 1:33
دعا و زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هر چقدر قلم را روی کاغذ می رقصانم تصویری از اندوه نیامدنت مکتوب نمی

 

شود .

 

سکوت می کنم :کاغذ سفید می ماند ...

 

فریاد می زنم :خط خطی می شود .

 

... خودم را کنار ایستگاه راه آهن تصور می کنم . آنجا پر از صدای سکوت است

 

 

و آفتاب مستقیم می تابد .تا چشم کار می کند بیابان است و بیابان ...

 

و دو خط آهنی داغ

 

و قطاری که هنوز نیامده است و ... شاید قرار است روز آمدنت را برایم بیاورد .

 

هوا داغ است . کف پاهای برهنه ام می سوزد . به نقطه ی «اتصال» دو خط

 

آهنی موازی خیره شده ام و در اندیشه ی« وصل» اشک می ریزم .

 

 (به این می اندیشم که خطوط موازی در بی نهایت به هم می رسند ... شاید

 

 

 من هم در تو، به خودم و در خداوند٫ به تو خواهم رسید ... )

 

هوا داغ است . سالهاست که اینجا ایستاده ام ، بی سایبان ... بی پاپوش .

 

مرا سوزنچی ریلهای این مسیر کرده اند . وقتی به آنها گفتم من این کار را بلد

 

 

 نیستم

 

کسی به حرفم بها نداد . گفتند :«فقط باید دستگیره ایی را به عقب بکشی »

 

... ومن سالهاست که اینجا ایستاده ام

 

و« دستگیره ایی را به عقب می کشم ». 

 

 خط ریلها جابجا می شود اما...

 

قطار تو هنوز نیامده است .

 

در اندیشه ی از «همیشه » تا « هنوز » نیامدنت ذهنم به جنب و جوش می

 

 

 افتد . داغ می کنم و با فریاد سرم را به ریلهای آهنی می کوبم .

 

¤        ¤        ¤

 

وفتی سرم را بلند می کنم کاغذم را می بینم که  نه سفید است نه خط

 

 

 خطی :

 

قطره قطره ... قطره قطره  رنگ خون گرفته است .

  

«هر جمعه قطاری از مسیر انتظار زمین می گذرد اما چون هیچ کدام از

 

سوزنچی های این مسیر کارشان را بلد نبودند هیچ کدام از قطارها روز ظهور

 

تو را نیاوردند .»

 

 

 

 

  
شنبه 26/5/1387 - 15:42
شعر و قطعات ادبی

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کن

 

يکشنبه 20/5/1387 - 13:9
خواستگاری و نامزدی

زندگی كوتاهتر از آن است كه به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از

 

آنند كه بشكنند آنچه از ‏روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه

 

از دست برود با گریه جبران نمی شود

 

 

 فردا ‏خورشید طلوع خواهد كرد حتی

 

اگر ما نباشیم ...

 

 
پنج شنبه 17/5/1387 - 21:40
دانستنی های علمی

آی غریبه

 

تو هم مثل من به زمین تبعید شدی...

 

از همان روز اول فهمیدم با همه فرق داری

 

 هنوز برق عصیان در چشمانت بود

 

هنوز بوی آدمیزاد می دادی....

 

آی غریبه

 

من کم کم دارم با زمین انس می گیرم

 

 هرچه من زمینی تر می شوم تو غریبه تر می شوی...

 

آی غریبه

 

 من یادگاری خدا را گم کردم همان را که روز هبوطم داده بود

 

نشانی خدا در آن بود این روز ها در به در دنبال خانه اش می گردم

 

راستی غریبه تو نشانی خدا را بلدی ؟

 

یادگاری اش را تو پیدا نکردی؟!!

 

 
دوشنبه 14/5/1387 - 12:58
محبت و عاطفه

زندگانی ام ساکت است

 

جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم

 

هوس دیدن مردم را ندارم

 

و احساس میکنم که در انتظار چیز تازه و

 

غریبی هستم که بخش ناسوخته ء روحم را بسوزاند

 

میخواهم بیشتر بنویسم اما نمی توانم

 

کمی ملولم و سکوت سیاهی روحم را فراگرفته است

 

ای کاش می توانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم...

 
شنبه 12/5/1387 - 16:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته