بي تو بايد دوباره برگشت به شب بي پناهي سنگر وحشت من از من مرهم زخم پير من كو ؟ واسه پيدا شدن تو آينه جاده ي سبز گم شدن كو ؟ بي تو بايد دوباره گم شد تو غبار تباهي.
بي تو اي آزادي اي والا كلام
گر نباشي در ميان بايد كه از دنيا گريخت
==================
زادة پايان روزم، زين سبب
راه من يكسر گذشت از شهر شب
چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت
گوهر خود را هويدا كن كمال اينست و بس .خويش را در خويش پيدا كن كمال اينست و بس.چند مي گويي سخن از درد و عيب ديگران خويش را اول مداوا كن كمال اينست و بس.پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت با همه عالم مدارا كن كمال اينست و بس.چون به دست خويشتن بستي تو پاي خويشتن هم به دست خويشتن باز كن كمال اينست و بس.
من كه ام جز پايداري، جز گريز؟
جز لبي خندان و چشمي اشكريز؟
اي دريغ از پاي بي پاپوش من!
درد بسيار و لب خاموش من!
شب سياه و سرد و، ناپيدا سحر
راه پيچاپيچ و، تنها رهگذر
بگذار اي اميد عبث، يك بار
بر آستان مرگ نياز آرم
باشد كه آن گذشتة شيرين را
بار دگر به سوي تو باز آرم