کد سوال : 558
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : عرفان و تصوف را شرح دهيد و جايگاه آن را در اسلام مشخص نماييد؟
پاسخ :
T}يك. عرفان{T
«عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسايى است و در اصطلاح روش و طريقه ويژهاى است كه براى دستيابى و شناسايى حقايق هستى و پيوند ارتباط انسان با حقيقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقيقت تكيه مىكند و نيل به اين مرتبت را نه از طريق استدلال و برهان و فكر؛ بلكه از راه تهذيب نفس و قطع علايق از دنيا و امور دنيوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى - و در رأس همه مبدأ و حقيقت هستى - مىداند.
به بيان ديگر، تكيهگاه عرفان، «علم حضورى» است؛ از اين رو از دانش شهودى، مدد مىجويد و بر آن اعتماد و به آن استناد مىكند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورى، مطلب از برهان عقلى يا دليل نقلىِ معتبر سخن به ميان مىآورد فقط براى تأييد و تقويت و ايجاد انس است و براى اثبات اصل مطلب نيست.V}دانشنامه امام على«عليه السلام»، ج4، صص 18 - 21.{V
«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملى؛ يعنى سير و سلوك و وصول و فنا، 2. عرفان نظرى؛ يعنى، ضوابط و روشهاى كشف شهود.V}فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص 577.{V
T}دو. تصوف{T
تصوف مقام «صوف» يا «صفا» است؛ يعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى الله و رذايل نفسانى. صوف در اينجا به سه كلمه «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبير شده است. اين واژه به كسانى اطلاق مىشود كه پشمينه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفاى باطنى، قرار گيرنده در صف اول مقربان مقام قرب حضرت حق و قناعت ورز به گياهان صحرايى (همچون صوفانه) بودهاند.V}نگا: جامعهشناسى نظرى اسلام، صص149 و 150 و نيز فصل هفتم تا دهم، عرفان نظرى، صص64 - 59؛ مصباحالهداية، صص82 - 63؛ عوارف المعارف، صص 64 - 59 و ...{V
T}سه. تصوف و عرفان{T
اين دو واژه، بيانگر نگاهى است كه بر اهميّت شناخت قلبى و كشف و شهود درونى تأكيد كرده، تزكيه باطن را يك اصل اساسى تلقى مىكند. رياضتهاى جسمانى و روحانى را راهى مهمّ و اساسى در دستيابى به تطهير درون مىداند و بر عزلت و خلوتنشينى، تساهل و تسامح، اخلاق مدارى و عشق و محبت اصرار مىورزد. بسيارى از اوقات اين دو واژه مترادف يكديگر به كار مىرود؛ ولى در عين حال تفاوتهايى در كاربرد اين دو واژه وجود دارد. گاهى عرفان هدف نهايى تلقى مىگردد كه صوفيان بدان بار نيافتهاند:V}عرفان عارفان مسلمان، ص174.{V
P}عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند{E}مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست{P
V} كليات سعدى (بخش مواعظ)، ص708.{V
گاه تصوف ناظر به فرقهاى است كه خود را به عنوان گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح كرده است؛ از اين رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و كشف، اطلاق مىگردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.V}آشنايى با علوم اسلامى (كلام و عرفان)، ص186.{V
گاهى نيز تصوف به گروهى اطلاق مىشود كه عرفان و آموزههاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنيوى و اين سويى قلمداد مىكنند و با اين كار خود، معنايى ناخوشايند به آن مىبخشند.V}ابعاد عرفان اسلام، ص66.{V
T}چهار. عرفان و تصوف در اسلام{T
اصطلاح «عارف» و «عرفان» - كه ناظر به روىكرد خاص و با مسائلى ويژه است - در قرن سوّم هجرى معمول گشته و در كلمات «جُنيد» (از عارفان برجسته قرن سوم) مطرح بوده است. احتمال دارد ريشه اين كلمه، در قرن دوم هجرى پاگرفته باشد.V}شرح بر مقامات اربعين، ص43.{V
اوّلين كسى كه از حكماى اسلامى، عرفان را به معناى مصطلح، داخل حكمت و فلسفه كرد، شيخ الرئيس ابوعلى سينا است. وى دو فصل مهم كتاب اشارات (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار كرامات و خرق عادات تخصيص داده است.V}الاشارات و التنبيهات، ج3.{V
از اين رو آنچه كه ما در اين نوشته بيان مىكنيم، عرفان به معناى رشته و يا يك سلسله مسائل - كه از ديگر علوم متمايز است - نمىباشد؛ بلكه مقصود از عرفان و تصوف، رويكرد دو شيوهاى است كه قبل از مصطلح شدن به عرفان و تصوف، وجود داشته و آن نورى الهى است كه حق به تجلّى خود، آن را در دل دوستان خويش مىافكند كه بدان حق را از باطل مىشناسند؛ بىآنكه اين شناسايى را از كتابى بجويند.V}شرح منازل السائرين، ص192.{V
در واقع هدف غايى عرفان و تصوف حقيقى، وصول به مرتبه «توانايى نفس به معرفت حق» است و اين معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحثِ مبتنى بر «مجاهده و رياضت» است، نه نتيجه استدلال و چون و چرا كردن! چنين عرفان و تصوّفى، مورد تأييد اسلام و آموزههاى قرآنى و روايى است؛ چه اينكه معرفت حضرت حق را اولين فريضه و واجب تلقّى كردهV}از امام صادق«عليه السلام» روايت شده است: «قال الله عزوجل: افترضت على عبادى عشرة فرائض اذا عرفوها اسكنتهم ملكوتى و ابحتهم جنانى. اولها معرفتى»: بحار الانوار، ج 66، ص 13.{V و گاه آن را با فضيلتترين فريضهها دانسته استV}همان.{V.
از سوى ديگر اين معرفت را در حوزه معرفت حصولى و مفهومى، محصور نساخته است؛ بلكه با اصل تأييد معرفت حضورى - كه در آن ميان عالم و معلوم واسطهاى وجود ندارد (نظير معرفت انسان به خود، افكار و انديشهاش) - شناخت حقيقى خداوند متعال را در همين نوع محدود كرده است؛ اين طريقى است كه ابراهيم خليل آن را طى نمود: A}«وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ »{A؛ V}انعام (6)، آيه 75.{V.
اينجا «رؤيت» است، نه «روايت». درك ابراهيم«عليه السلام» جنبه مفهومى نداشت؛ بلكه شهودى بود و اين شهود غير از شهادتى است كه آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنين معرفت و علمى، خواسته امامان معصوم«عليهم السلام» نيز بود؛ چنان كه در دعاهاى معروف و مشهور به اين عبارتها بر مىخوريم:
H}«واَنِر اَبصار قلوبِنا بضياءِ نظرِ ها اِليك»{H؛V}مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.{V H}«و ارزقنى النَظَر الى وجهِكَ الكريم»{H؛ H}«لاتحرمنى النظر الى وجهك»{H و ...V}در اين خصوص نگا: درآمدى بر سير و سلوك، صص 13 - 35.{V
چنين معرفت شهودى، بر اساس ديدگاه اسلام امكان دارد و جمله منسوب به حضرت على«عليه السلام» بر آن دلالت دارد: H}«ما كنت اعبد رباً لم اره... ويلك لاتدرك العيون فى مشاهدة الابصار لكن رأته القلوب بحقائق الايمان»{H؛ V} اصول كافى، ج 1، ص 98.{V؛ «اين گونه نبودم كه بپرستم پروردگارى را كه نمىديدم... زنهار! چشمان او را مشاهده نمىكنند وليكن قلبها به حقيقت ايمان او را شهود مىكنند».
حاصل سخن آنكه آيات و روايات، ادراك و شهودى را كه از سنخ ادراك و شهود عرفانى و مغاير با شناخت حسى، عقلى و نقلى و انواع معرفت است، براى هر انسانى اثبات مىكند و اين تأييد رويكرد عرفان و تصوف حقيقى است.V}براى مطالعه بيشتر نگا: درآمدى بر سير و سلوك، ص439؛ ولايت نامه، صص48 - 57.{V
کد سوال : 559
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : سابقه تاريخى عرفان و تصوف به چه دورانى مربوط مىشود و از چه زمانى وارد اسلام شد و چه مراحلى را طى كرده است؟
پاسخ : بنابر گزارشهاى تاريخى، امورى چون پرهيز از لذايذ دنيوى، كشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقيقت و فناى در روح كلى - كه اركان عمده عرفان و تصوف را تشكيل مىدهد - داراى سابقه ديرين بوده و هزاران سال از پيدايش آن مىگذرد. تصوف هندى، چينى و يونانى از جمله مكاتب عرفانى قبل از اسلام است.V}نگا: التصوف الاسلامى، صص 24 - 69؛ عرفان نظرى، صص71 - 111.{V
گفتنى است عرفان و تصوف حقيقى در اسلام، مراحلى را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست آن در زمان پيامبر«صلى الله عليه وآله» بود كه با بهرهگيرى از برخى آموزههاى اسلام - مانند ترجيح آخرت بر دنيا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاق و توكل - شكل گرفت و مرحله ديگر پس از رحلت رسول گرامى اسلام«صلى الله عليه وآله» يعنى، زمان امام على«عليه السلام» است. آن حضرت نخستين كسى بود كه در توسعه عرفان و تصوف اسلامى، نقش مهمى ايفا كرد و به همين دليل، تمامى عرفا و صوفيان حقيقى، سرسلسله خود را به ايشان مىرسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مىكنند.V}ابن ابى الحديد، تفسير نهجالبلاغة، ج1، ص17.{V
مرحله ديگر، دوران پس از امام على«عليه السلام» است كه مىتوان آن را به «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانى چون: ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال، اويس قرنى، حسن بصرى، سعيد بن جبير و ... .
گرايش و بينش عرفانى در اسلام، مراحل جوانى خود را با شخصيتهايى چون رابعه عدويه (م 135 ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بايزيد بسطامى (م بين 261 و 264 ق)، مرحله رشد و رواج خود را طى كرد و با صوفيان حقيقىاى چون ابن فارض (م 632 ق) و ابن عربى (م 638 ق) مرحله نظم و كمال خود را به انتها رساند.V}نگا: عرفان نظرى، صص121 - 123 و 183؛ تصوف در اسلام، صص60 - 61.{V
از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شكل ديگرى مىيابد و همه يا اغلب اقطاب صوفيه، آن برجستگى علمى و فرهنگى پيشينيان را ندارند. تصوف رسمى، از اين به بعد غرق در آداب و ظواهر و احياناً بدعتهاى گوناگون مىشود. از سوى ديگر عدهاى كه داخل در هيچ يك از سلسلههاى تصوف و عرفان نيستند، در عرفان نظرى محى الدين ابن عربى متخصص مىشوند؛ مانند: صدرالمتألهين شيرازى (م1050ق)، ملامحسن فيض كاشانى (م1091ق)، قاضى سعيد قمى (م1103ق) و ...V}عرفان نظرى، ص193؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، صص664 - 665.{V.
T}تصوف دروغين{T
تصوف حقيقى در آغاز كار، روش كسانى بود كه مسجد و مدرسه، آتش طلبِ ايشان را فرو نمىنشاند و سيرابشان نمىكرد. آنان بيرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقههاى تدريس، راهى به سوى حقيقت مىجستند و گروهى بودند كه خوشىهاى اين جهانى - مانند رياست و حكومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و كرسى تدريس، داشتنِ مال فراوان و زنان زيبا رو - دام بر سرِ راهشان نمىگسترد.
آنان داراى همتى بلند بوده و تنها در سر، سرّ سويداى دوست داشتند. بدين جهت عدهاى از ايشان مىرميدند و دنياداران از ديدارشان دورى مىگزيدند! امّا هنگامى كه اين طريقت رواج يافت و مردم از علماى بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوّف و صوفيان روى آوردند و به سبب نفرت از علماى ظاهربين و رهايى از جور حاكمان، به طرف صوفيان دست دراز نموده و خواستهها و تقاضايشان را با آنان طرح كردند.
اين روى آورى و اهميت يافتن تصوف، موجب شد عدهاى سودجو خرقه درويشى به تن كنند و با حيله و فريبكارى، بر مسند ارشاد و تعليم و تربيت بنشينند.V}شرحى بر مقامات اربعين، صص283 - 284.{V از اين رو از آغاز قرن چهارم هجرى، اين دگرگونى در تصوف حقيقى راه يافت و به تدريج بالا گرفت.
از سوى ديگر در قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در ميان عدهاى از تصوف به وجود آمد. اين گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مىكردند و به خود مشغول مىداشتند! مىگفتند: شخص به اطراف خويش نگاه نكند؛ چون تمركزش را از انديشه درباره خدا از دست مىدهد.
اين گروه با برداشت افراطى از آيات «مذّمت دنيا» و نيز آياتى كه دعوت بر زهد و تقوا مىكند؛ بخش عمدهاى از فقه اسلامى را - كه دانش اجتماعى زيستن اسلام است - بى اعتبار ساختند! بريدن از خلق خدا، گريز از مسؤوليتهاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سياسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترين آموزههايى بود كه اين طيف بر آن پاى مىفشردند. اين دو جريان بستر را براى پديد آمدن «تصوف دروغين» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.V}نگا: مقالات تاريخى، ج1، صص260 - 272.{V
برخى از اين گروهها، پيامبر«صلى الله عليه وآله» و مردم عصر بعثت را چنان نشان دادهاند كه گويى آن حضرت درويشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مىنشست و براى درويشهاى ديگر درس تصوف مىداد! تصويرى كه اينان از قرآن و شخصيت پيامبر«صلى الله عليه وآله» و امام على«عليه السلام» عرضه كردهاند، تحريف عمدى در تعليمات اسلامى نبود؛ بلكه ريشه در نگرش يكسويه به دين و آموزههاى آن داشت. چنين نگاهى به دين، بى اعتنايى مطلق به دنيا و به فكر خود بودن را تقويت مىكرد و بى اعتنايى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبيعت، به دنبال مىآورد!
البته متصوفان حقيقى، با هر دو رويكرد معارضه كردهاند؛ مثلاً ابوالقاسم قشيرى در آغاز كتاب معروف خود (رساله قشيريه) از اين نابسامانى (رويكرد اوّل) شكايت مىكند و ناصر خسرو (م481ق) از تظاهر به صوفىگرى انتقاد مىكند و در قصيدهاى، صوفى را به صفاى باطن مىداند؛ نه به ظاهر صوفيانه:
P}فوطه بپوشى تا عامه گفت{E}«شايد بودن كاين صوفيستى»{P
P}گرت به فوطه شرفى نو شدى{E}فوطه فروشِ تو بهشتيستى{P
V}ديوان ناصر خسرو، صص248 - 249، قصيده 115.{V
در خصوص معارضه برخى از عارفان با شريعت گريزى (رويكرد دوم) در پاسخ به پرسشهاى ديگر همين مجموعه، به تفصيل سخن خواهيم گفت.
آموزههاى اسلامى، با تصوف دروغين - با رويكردى كه در قسمتهاى اخير بيان شد - به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان و تصوف حقيقى، كاملاً موافق است. علامه طباطبايى«رحمه الله» در اين خصوص مىنويسد:
«از سوى ديگر مىبينيم قرآن كريم با بيانى جالب، روشن مىسازد كه همه معارف حقيقى، از توحيد و خداشناسى واقعى سرچشمه مىگيرد و استنتاج مىشود؛ و كمالِ خداشناسى از آنِ كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمعآورى كرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، ديده به نور پروردگار پاك روشن ساختهاند و با چشم واقع بين، حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديدهاند؛ زيرا در اثر اخلاص و بندگى به يقين رسيدهاند و در اثر يقين، ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت، برايشان مكشوف شده است».V}شيعه در اسلام، ص33.{V
T}تدوين عرفان نظرى و عملى{T
تصوف با آنكه با استدلال و عقل رابطه خوبى نداشت؛ امّا بر اثر جدالها و مناظرههاى علمى و كشمكشهاى فرقهاى، به تدريج به استدلالى كردن آرا و نظريات خويش روى آورد.
قوت القلوب از ابوطالب مكى و اللمع از ابونصر سراج طوسى در قرن چهارم، اسرار التوحيد (در خصوص حالات ابوسعيد ابوالخير) در قرن پنجم، كشف المحجوب اثر ابواسحاق هجويرى در همان قرن، الرسالة القشيرية از ابوالقاسم قشيرى و منازل السائرين نوشته خواجه عبدالله انصارى در قرن پنجم، تمهيدات اثر عين القضاة همدانى و شرح شطحيات روزبهان بقلى شيرازى در قرن ششم، مرصادالعباد نوشته شيخ نجمالدين رازى و عوارف المعارف اثر شهاب الدين سهروردى در قرن هفتم، سير تدوين، تبويب تصوف و عرفان اسلامى است. اين حركت با ظهور محى الدين ابن عربى در قرن هفتم به اوج رسيده و تصوف كاملاً مبانى نظرى پويايى يافت.
T}نفوذ عرفان اسلامى{T
عرفان اسلامى آن چنان جذاب و نيروبخش است كه ديگر سرزمينهاى اسلامى را تحت نفوذ خويش قرار داده است. هند، مالى، نيجر، كنيا، غنا، سنگال، چاد، سودان، ليبى، تونس، مراكش، الجزاير و مصر سرزمينهايى هستند كه اسلام با عرفان آنها را فتح كرد و در آن مناطق پايگاههاى قدرتمندى براى اسلام به وجود آورد.V}تاريخ تصوف اسلامى، صص46 - 48.{V اين نفوذ تا حدى است كه انديشمندان غربى را از 700 سال پيش تاكنون، واداشته تا تلاشهاى خويش را براى آشنايى با عرفان و تصوف اسلامى مضاعف سازند.V}ابعاد عرفانى اسلام، صص42 - 48.{V
کد سوال : 560
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : نسبت ميان «دين اسلام» و «عرفان» چيست؟
پاسخ : بايد ملاحظه كرد كه آيا مىتوان «عرفان و اسلام» را به معناى واقعى كلمه «عرفان اسلامى» دانست؛ يعنى، عرفانى كه برخاسته از متن اسلام و منابع اصيل مذهبى مسلمانان است (مانند علم فقه، حديث، تفسير) و يا آنكه بايد آن را عرفان مسلمانان دانست؛ يعنى، نوعى علم و معرفت و شيوه زندگى كه ربطى به اسلام ندارد؛ جز آنكه اصحاب و پيروان آن، منتسب به اسلام بودهاند (مانند طب و رياضيات مسلمانان)؟V}عرفان دينى و دين عرفانى، ص 37 و 38.{V
در اين خصوص سه ديدگاه وجود دارد:
يكم. بسيارى از عارفان و متصوفه معتقدند: عرفان و تصوف، محض اسلام و اسلام محض است. ايشان همواره براى مطالب خود، از آيات قرآن و سنت نبوى و رفتار و گفتار امامان«عليهم السلام» شاهد مىآورند.
اينان مىگويند: اعتقاد به حيات اخروى در اسلام، خيلى غليظ است و اين اعتقاد مستلزم بيهوده شمردن و ناپايدار دانستن خوشىها و لذات دنيوى است: A}«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ»{A؛ V}حديد (57)، آيه 20.{V؛ «بدانيد كه زندگى دنيا، در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به يكديگر و فزونى جويى در اموال و فرزندان است. [ مثل دنيا ]چون مثل بارانى است كه كشاورزان را رُستنى آن [ باران] به شگفتى اندازد، سپس [ آن كشت ]خشك شود و آن را زرد بينى، آنگاه خاشاك شود و در آخرت [ دنيا پرستان را ]عذابى سخت است و [ مؤمنان را] از جانب خدا، آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز سراى فريبنده نيست».
خود پيامبر«صلى الله عليه وآله» - كه مصداق اسوه حسنه است A}«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»{A؛ V}احزاب (33)، آيه 21.{V - براى مسلمين مثالى بود از زهد و سادگى و عدم تكلف در زندگى و طبق روايات بسيار، ايشان علاوه بر عبادات واجب، شبها مناجات نموده و گاهى انزوا پيشه مىكردند.
همچنين عارفان مناسباتى ميان انسان و خدا مطرح مىكنند كه برگرفته از آيه A}«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»{A؛ V}ص (38)، آيه 72.{V است. و يا مباحثى چون وحدت وجود را از آياتى مانند: A}«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»{A؛ V}نور (24)، آيه 35.{V و A}«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»{A، V}مجادله (58)، آيه 7.{V برداشت كردهاند و ... بنابراين «اسلام»، يعنى «عرفان» و «عرفان»، يعنى «اسلام» و عرفان اسلامى به حقيقت و واقعيت از اسلام گرفته شده است؛ نه از مشربهاى ديگر.V}عرفان دينى و دين عرفانى، ص38؛ عرفان اسلامى چيست، صص 25-30 و صص 107-114.{V
دوم. اين ديدگاه معتقد است: تصوف در ميان مسلمانان، از آغاز پيدايش و نيز در مراحل تكاملى خويش، همواره تحت تأثير فرهنگهاى بيرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بيرون وارد حوزه اسلامى شده است؛ بدين صورت كه مسلمانان در اثر تماس و آشنايى با راهبان مسيحى، عارفان هندى و فلسفههاى يونانى، چنين راه و روشى را برگزيدند.
بنابراين آنچه «عرفان اسلامى» خوانده مىشود، در واقع آميختهاى است از آنچه كه در اين فرهنگها و تمدنها وجود داشته است. البته اين عناصر به دست مسلمانان - كه از نبوغ و ذوق سرشارى برخوردار بودند - صورت نوينى به خود گرفت و تكامل يافت و به دست كسانى چون محى الدين عربى، به اوج خود رسيد.V}نگا: نقد صوفى، صص 32 - 51.{V
اين عده معتقدند: تصوف در سطح جهان بينى و حوزه عملى و كردارى، به هيچ مذهب يا دين خاصى مربوط نيست و در واقع اين يك نگرش انسانى است.V}دين و عرفان، صص 41 و 42. {Vگروهى از معتقدان به اين ديدگاه برآنند كه: در بستر تاريخ انديشه و تأمل انسانى، سه جريان شناختى و اعتقادى عمده شكل گرفته است: جريان وحى (دين و قرآن)، جريان عقل (فلسفه و برهان) و جريان كشف (رياضت و عرفان). اين سه جريان از هم جدا بوده و هيچ ارتباطى به هم ندارند؛ بنابراين از اختلاط شان بايد جلوگيرى كرد.V}مكتب تفكيك، صص 54 - 74. {Vبرخى از طرفداران اين ايده، به كلمات ابن عربى تمسك كرده و مدعىاند: عرفان يك دين انسانى است كه دين اسلام، آن را تأييد كرده است.V}دين و عرفان، صص 58 - 60.{V
ابن عربى در فصوص الحكم مىگويد:
«دين بر دو گونه است: دين الهى و دين انسانى. «دين الهى» آن است كه خدا و پيامبران و جانشينان آنان به آن دعوت كردهاند و «دين انسانى» آن است كه بشر ابداع كرده و خداوند هم آن را تأييد كرده است. دين الهى را خداوند برگزيده و آن را از دين خلق، برتر نهاده است ... نظام رهبانيت و رياضتى كه بشر آن را ابداع و اختراع كرده است، شامل مجموعهاى از فرمانها و قواعد مبتنى بر حكمت است كه به وسيله هيچ يك از پيامبران و به آيين و شيوه شناخته شده بعثت، ابلاغ نشده است. امّا چون قواعد و اصول آن با نظام مشروع و حكم الهى سازگار است، خداوند آن را نيز همانند دين الهى، تأييد كرده است ... مردم هم با پيروى از اين نظام رياضتى، خوشبخت شده و با مخالفت آن، موجب ناخشنودى حق خواهند بود.V} فصوص الحكم، فص يعقوبى (8). {V
طرفداران اين ديدگاه، مدعىاند: اسلام، دينى ساده و عمومى و خالى از هرگونه رمز و پيچيدگى است. علاوه بر آنكه آداب عرفانى، آدابى است كه فقه اسلامى از آن بى خبر است. از نظر اين گروه، نيكان و صحابه رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» - كه عرفاى متصوفه خود را به آنها منتسب مىكنند و آنان را پيشرو خود مىدانند - زاهدانى بيش نبودهاند و روح آنان از سلوك و توحيد عرفانى بىخبر بوده است. درباره آيات و احاديثى كه اهل تصوف بعدها براى تطبيق و ارتباط اصول و مبانى تصوف با آيين اسلام به آنها متوسل شدهاند بايد گفت: بسيارى از اينها مجهول و فاقد سند صحيح است و يا اينكه تصرفاتى در تفسير آنها به عمل آمده و متأخران صوفيه، مطابق ذوق و مبانى خود، روايات را معنا كردهاند و نيز در معانى آيات بيشتر مرتكب تأويلات بعيد و تفسيرهاى بىمورد شدهاند. V}دين و عرفان، صص44 و 45؛ عرفان دينى و دين عرفانى، صص 40 - 42.{V
سوّم. عرفان و تصوف نخستين مايههاى خود را - چه در زمينه انديشهها و افكار (عرفان نظرى) و چه در قلمرو و روش و طريقه خاص زندگى (عرفان عملى) - از اسلام گرفته است؛ ولى بايد به چند نكته توجه كرد تا مقصود اين ديدگاه روشن شود.
3-1. اين عرفان نه مانند علم و فقه و حديث، صددرصد برخاسته از متون و منابع اسلامى و بدون تأثير از افكار و فرهنگهاى بيرون از حوزه اسلام است و نه مانند علم رياضيات و طب، كاملاً وارداتى به شمار مىرود؛ بلكه حد وسطى ميان آن دو است. هم اصول را از اسلام مايه گرفته است و هم تحت تأثير جريانهاى خارج از جهان اسلام - به خصوص فلسفه اشراق - بوده است.
البته اينكه عارفان چه اندازه توانستهاند قواعد و ضوابط صحيح براى اصول و مبانى اولى اسلامى بيان كنند و چه اندازه مقيد بودهاند كه از اصول واقعى اسلام منحرف نشوند جاى بررسى و تأمل دارد.
و آيا عرفان اسلامى آنها را در خود جذب كرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسير خود از آنها استفاده كرده است و يا برعكس موج آن جريانات، عرفان اسلامى را در جهت مسير خود انداخته است؛ مطلبى است كه بايد درباره آن پژوهشهاى بيشترى انجام گيرد. در هر صورت «عرفان اسلامى» سرمايه اصلى خويش را از اسلام گرفته است.V}آشنايى با علوم اسلامى، ج2، ص84؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص244؛ عرفان دينى و دين عرفانى، صص42 - 44.{V
3-2. بسيارى از آيات قرآنى و روايات موثق و صحيح، حاوى مطالب و نكاتى است كه به هيچ روى نمىتوان آنها را خارج از سلوك نظرى و عملى فهميد و دريافت كرد: A}«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»{A،V}ق (50)، آيه 16.{V A}«فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»{A،V}بقره (2)، آيه 115.{V A}«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»{A،V}نور (24)، آيه 40.{V A}«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»{A،V}كهف (18)، آيه 11.{V A}«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»{A،V}فجر (15)، آيه 99.{V A}«وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»{A،V}انعام (6)، آيه 75.A}؛ {V«كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»{A؛ V}تكاثر (102)، آيه 5 - 6.{V، A}«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»{A؛ V}فصلت (41)، آيه 53. {Vو ...V}نگا: دين عرفانى و عرفان دينى، صص 63 - 104.{V
3-3. قبول الهامگيرى عرفان از اسلام، بدين معنا نيست كه تمامى عارفان و صوفيان از آغاز تاكنون، ابتدا به قرآن مراجعه كرده و بدون هيچ گونه پيشداورى، تنها در پى آن بودهاند كه بدانند قرآن چه مىگويد و آن را نصبالعين خويش قرار دهند. البته اگر چنين بود، بسيارى از انحرافات - كه در ميان متصوفه وجود دارد - زمينه ظهور و تداوم نمىيافت.
3-4. تصوف و عرفان اسلامى داراى تحولات و تطورات فراوانى است و طيف بسيار وسيع و گستردهاى را در بر مىگيرد. از سويى شامل كسانى مىشود كه هيچ گونه تقيّد و التزامى به شريعت اسلامى ندارند و از سوى ديگر كسانى چون صدرالمتألهين، سيد حيدر آملى، ابن فهد حلى، علامه طباطبايى و حضرت امام«قدس سرهم» را شامل مىگردد كه سر سوزنى تخطّى از طريق مستقيم شريعت را جايز نمىشمردند و در عمل نيز خود چنين كردهاند. عرفان راستين و حقيقى - كه مايه خود را از قرآن و اسلام مىگيرد - با گروه دوّم گره مىخورد؛ نه با گروه نخست.V}نگا: همان، صص 44 - 46.{V
3- 5. كشف و شهود و رياضت، جزء دين است؛ نه كنار و نه خود آن. ما قبول داريم كه تمامى«عرفان» با تمامى «اسلام» برابر نيست؛ ولى از طرفى اين نكته را نمىپذيريم كه كشف و شهود در درون دين، جزء آن نمىباشد و به تمامى در عرض دين و در برابر و مقابل آن است. به اعتقاد ما عرفان و كشف و شهود، يكى از عناصر اصلى دين است كه بدون آن دينى به تمام و كمال وجود ندارد.V}نگا: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج6، صص 35 و 36.{V
کد سوال : 561
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا عارف شدن به معناى واقعى كلمه (مثل امام خمينى«رحمه الله») نياز به آموزش دارد يا نه؟ تا آنجا كه مىدانيم امام دروس عرفانى در حوزه داشتهاند؛ حال اگر عرفان علم مربوطه را مىخواهد، چگونه مىتوانيم آن علم را بياموزيم؟
پاسخ : آنان كه مىخواهند به تزكيه نفس بپردازند و خود را از اسارتها، تعلقها و حجابها برهانند و با پشت سرگذاشتن مدارج و منازل، يكى پس از ديگرى، به سوى حضرت حق و لقاى وجه كريم او سفر كنند؛ بايد به اندازه امكان از سه مسأله باخبر باشند:
1. بدانند كه چه بودهاند؛
2. چه گشتهاند؛
3. چه مىتوانند باشند.
در نتيجه در مقام عمل و در مقام سلوك الى الله - در اينكه چه بايد بكنند و چگونه بايد به عبوديت و سلوك بپردازند - از بصيرت لازم برخوردار بوده و با معرفت به طريق الى الله، قدم بگذارند. بنابراين آموزش اين موارد، امرى بايسته و ضرورى است.V}در اين خصوص جلد اوّل كتاب «مقالات» نوشته استاد محمد شجاعى، خواندنى است.{V
بسيارى از عارفان نامور - به خصوص عارفان پس از ابن عربى - معتقدند: فراگيرى عرفان نظرى، زمينه را براى عرفان عملى فراهم مىسازد. «عرفان عملى»؛ يعنى، سير و سلوك و وصول و فنا و «عرفان نظرى»؛ يعنى، ضوابط و روشهاى كشف و شهود.V}فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص577.{V
اگر اين تعريف از عرفان نظرى را بپذيريم، اين عرفان نيازمند آموزش است تا ما را در حوزه عمل مددكار باشد. امّا اگر مقصود از «عرفان نظرى»، مجموعهاى از معارف درباره خدا، جهان و انسان با مايهگيرى از اصول كشفى باشد، در اين صورت نيز فراگيرى و آموزش آن،V}نگا: آشنايى با علوم اسلامى، ج2، ص76.{V براى سلوكِ صحيح و متقن، لازم است؛ چون تكميل قوه نظرى و احاطه به مبانى نظرى در علوم معارف مربوط به مبدأ و معاد در اوايل سلوك، يكى از دو وسيله رسيدن به مدارج يقين و از مراتب كشف و شهود است.
به عبارت ديگر منشأ پرواز انسان از سرازيرى ناسوت به عالم بى انتهاى ربوبى، دو قوه است كه حضرت حق در انسان به وديعت نهاده است و اين دو به منزله دو بال براى صعود انسان به قله «حقيقت» محسوب مىشود. قوه اوّل «عقل نظرى» و قوه دوّم «عقل عملى» است. به وسيله عقل نظرى - كه در عرفان نظرى متجلى است - آدمى به مقام «علم اليقين» و به واسطه عقل عملى - كه در عرفان عملى نمايان است - انسان به مقام «حق اليقين» و «عين اليقين» مىرسد.V}نگا: شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، صص 48، 53 و 54.{V
مرحوم حاجى سبزوارى در اسرارالحكم مىنويسد:
«اين دو (عرفان نظرى و عرفان عملى) به منزله دوبال انسانند كه او بايد با اين دو بال پرواز كند و اوج بگيرد»V}به نقل از: در آسمان معرفت، ص80.{V.
گفتنى است آموزش عرفان نظرى براى عارف، جنبه مقدمى و فرعى دارد، نه هدف و اصلى؛ چنان كه در عرفان عملى نيز سير و سلوك، راهى براى وصول به حقيقت است. به هر حال عارف دنبال چشمى است كه حقيقت را ببيند، نه اينكه بفهمد.
P}آن كه او را چشم دل شد ديدبان{E}ديد خواهد چشم او عين العيان{P
P}با تواتر نيست قانع جان او{E}بل ز چشم دل رسد ايقان او{P
V} مثنوى، دفتر 6، ابيات 4405 و 4406.{V
در خصوص چگونگى فراگيرى عرفان نظرى، بايد پس از يادگيرى منطق، برخى از كتابهاى فلسفى چون الهيات شفا و نهايةالحكمة علامه طباطبايى و اشارات ابن سينا(ج3)، و آن گاه كتابهايى چون تمهيدالقواعد ابن تركه يا فصوصالحكم ابن عربى با كمك استاد خوانده شود.
کد سوال : 562
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا عقل نظرى بدون تهذيب نفس، مىتواند به مراحل عالى كشف حقيقت برسد؟
پاسخ : خير؛ از مجموع روايات در باب خلقت «عقل»، چنين استفاده مىشود كه عقل داراى دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روى آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبير شده است.V}نگا: اصول كافى، ج 1، صص 10 - 21.{V با توجه به مضامين احاديث و تفسير انديشمندان بزرگ اسلامى «اقبال عقل»، روى آوردن به عالم طبيعت، اجسام، مواد و عالم كثرت است و در همين عالم، عقل در نازلترين مرتبه خود قرار مىگيرد و مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به كار مىبرند. «عقل نزول كرده»، همان عقلى است كه گاهى براى فراگيرى علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربهها از آن استفاده مىشود: H}«العقل حفظ التجارب»{H؛ V}نهج البلاغه (تحقيق محمد عبده)، ج 4، ص 52.{V؛ امّا «ادبار عقل»؛ يعنى، پشت كردن به اين عالم و رجوع به سوى جايگاه اصلى كه همان عقل توحيدى و الهى است.V}شرح اصول كافى، ج 1، ص 403.{V
از عقل به اين سو افتاده، به عقل «اكتسابى»، «جزئى»، «بشرى» و «دنيايى» و از عقل به آن سو نظر كرده، به عقل «آخرتى»، «الهى»، «كلى» و «خدادادى» تعبيرمىكنند.
P}عقل كل را گفت ما زاغ البصر{E}عقل جزوى مىكند هر سو نظر{P
P}عقل ما زاغ است نور خاصگان{E}عقل زاغ، استاد كور مردگان{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 4، ابيات 1309 - 1310.{V
آنچه از نظر دين معتبر است، عقل سليم الهى است؛ ولى آنچه در نزد عموم مردم هست، فرسنگها با آن عقل فاصله دارد. در فرهنگ دينى، اصل و ذات عقل، معتبر دانسته شده است و عموم مردم به بازتابى از آن توجّه دارند. از اين رو هر چه از اصل عقل فاصله بيشتر باشد، فهم حقايق سختتر مىشود.
از اين جهت، هر چه عقل از اصل خود بيشتر دور شود، حقايق نمايى و ارشاد و راهنمايى آن، خدشهدارتر مىگردد! بديهى است زمانى عقل مىتواند در انديشههاى خود كامياب شود كه به منشأ خود بپيوندد. اين پيوستن تنها در پرتو نياميختن با هواهاى نفسانى و عدم پيروى از آنها به دست مىآيد و اين همان تهذيب نفس و پرهيزگارى است.V}نگا: چالش درون جدال تاريخى عقل و عشق، صص34 - 36.{V
در فرهنگ دينى، «عقل جزئى» بايد به منشأ خود؛ يعنى، عقل كلّى متصل شود و عقل بشرى رنگ عقل الهى به خود گيرد و عقل دنيايى، عقل آخرتى گردد. «عقل كلى»، همان عقلى است كه موجب هدايت و وصول به مقصد مىشود و «عقل الهى»، همان عقلى است كه خود را تحت فرمان الهى قرار داده، نافرمانى در برابر او را روا نمىدارد.
از همين رو براى آنكه عقل جزئى و نزول يافته، با مبدأ خود ارتباط يابد و سير صعودى به موطن اصلىاش را آغاز كند. و در پرتو اين سير و اتصال و توجّه، راهنماى انسان باشد؛ در اسلام «تعقّل» و «پرهيزگارى» مقارن با يكديگر مطرح شده است.V}براى نمونه نگا: غافر (4)، آيه 3.{V در اين خصوص علامه طباطبايى«رحمه الله» مىنويسد:
«شكى نيست كه قرآن مجيد و روايات، تقوا را در جانب علم معتبر مىدانند. انسان تنها با پديد آوردن زمينههاى مناسب براى قواى شعورى، مىتواند بر افكار خود تسلّط يابد و به معارف خود وسعت بخشد. افراط و تفريط انسان در پيروى قوهاى از قواى خود، موجب مىشود كه در افكار و معارفش، انحراف پديد آيد؛ زيرا در اثر افراط، تمام خواستههاى آن قوه را عملى مىسازد و آن را بر ساير تصديقات و افكار قواى ديگر مقدم مىدارد و از مقتضيات ديگر قوا غافل مىشود. بنابراين، معارف حقّه و علمهاى سودمند، تنها در صورتى فراچنگ مىآيد كه بشر، اخلاق خود را اصلاح كند و فضايل انسانى و ارزنده خود را كامل نمايد كه اين همان «تقوا» است. قرآن كريم به خاطر استقامت فكر و صواب بودن علم و خالى بودنش از خيالات حيوانى و القائات شيطانى، تقوا را در تفكّر و تعقل شرط دانسته است؛ نه اينكه در مقابل تفكر منطقى، تقوا را هم - مانند تذكر - راه مستقل و جدايى قرار دهد».V}الميزان، ج 5، صص 267 - 270.{V
P}باز عقلى كاو رمد از عقل عقل{E}كرد از عقلى به حيوانات نقل{P
P}عقل كامل را قرين كن با خرد{E}تا كه باز آيد خرد زان خوى بد{P
V}مثنوى معنوى، دفتر1، بيت 3220 و دفتر 5، بيت 738.{V
کد سوال : 563
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : رابطه ميان شك و عرفان چيست و آيا اصلاً آنها به هم ربطى دارند يا خير؟
پاسخ : گاهى براى سالك در عرفان عملى و نظرى، «شك پويا» حاصل مىشود كه موجب «تأمل» در سير عملى و «تفكر» در سير علمى مىشود و نتيجه آن خلوص بيشتر در عمل و تقويت بنيانهاى اعتقادى است اين نوع شك موجب جرقههاى عرفانى شده و از آن به «شك مقدس» ياد مىشود.
اما گاهى براى رهروان، «شك ايستا» به معناى ترديد ناشى از جهل و ابهام است و سالك را به سستى و توقف مىكشاند.
از آنجا كه «عرفان» با كشف و شهود و علم حضورى ارتباط دارد، چنين شكى با عرفان بىارتباط است. آنچه كه در عرفان مطرح است، «حيرت و اضطراب و تشويش خاطر» مىباشد؛ از اين رو در مقامات، منازل و مراحل سير و سلوك مسأله ثبات و سكون مطرح است.
«ثبات» امرى است كه پس از ايمان حاصل مىشود. امكان دارد عارف ايمان را در وجود خود تحصيل كند؛ ولى در اين حالت ثبات نداشته و متزلزل باشد. گاهى به سمت حق و گاهى به سمت باطل خواهد رفت و روشن است كه مجموع حق و باطل، باطل است. از اين رو در عرفان، ثبات قدم در ايمان مطرح است؛ زيرا در اين صورت ديگر چيزى سالك را نمىلرزاند.V}نگا: مراحل اخلاق در قرآن (تفسير موضوعى، ج11)، صص239 - 241.{V
در مراحل بالاتر سلوك، سالك قبل از وصول و در حين طى طريق، چون مىداند راهزن خطرناكى بر سر راهش كمين كرده، مضطرب است. از سوى ديگر وقتى سالك خويش را به بارگاه قدس الهى نزديك مىبيند، جلال و شكوه خدا، او را مرعوب مىكند؛ امّا وقتى از منطقه خطر گذشت و به محور امن رسيد، كمكم اضطرابش فرو مىنشيند و به سكون و آرامش مىرسد.
به هر روى در اين مرحله، تپش دل و اضطراب قلب سالك، به اين جهت است كه خدا را هم به عنوان «قهر» مىشناسد و هم به عنوان مبدأ «مهر» و مىترسد مبادا از دستور او تخلّف كند و از قهر او در امان نباشد! مهمانى كه به جايى ناآشنا مىرود، ابتدا مضطرب است؛ اما وقتى نشانه لطف ميزبان را ديد، آرامش مىيابد. انسان سالك مىبيند همراه، خداى او است و راه او نيز صراط خداى او است. او در صراطى گام مىنهد كه راه محبوب او است و همراه كسى اين راه را طى مىكند كه محبوب او است.
آنچه درباره برخى از امامان نقل شده است كه در هنگام نماز پهلوىشان از شدت هراس مىلرزيد (ولى كمكم آرام مىشدند) و يا در هنگام «لبيك گفتن» صدايشان در گلو مىشكست و اشك از چشمانشان فرو مىريخت (ولى بعد در اثناى مناسك، آرام مىشدند)، به همين جهت بوده است.V}همان، صص357 - 361.{V
P}حملهها و رقص خاشاك اندر آب{E}هم ز آب آمد به وقت اضطراب{P
V}مثنوى معنوى دفتر 1، بيت 3340.{V
کد سوال : 564
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : در خصوص حجابهاى ظلمانى و نورانى توضيح فرماييد؟
پاسخ : وجود حجاب هايى از «ظلمت» و «نور» ميان انسان و خداى متعال، مسألهاى است كه از آيات قرآن و اشارات آنها و از روايات و بيانات وارده استفاده مىشود. با دقت و تأمل در اين منابع، به خوبى مىتوان به اين موضوع پى برد كه ميان انسان و حضرت حق، يك سلسله حجابهاى ظلمانى و يك سلسله حجابهاى نورانى و يا نورى وجود دارد و آدمى در سير عبودى و سلوك الى الله، بايد از اين حجاب بگذرد تا به لقاى حق و لقاى وجه الهى نايل آيد.
گرچه حقيقت حجابهاى ظلمانى و نورانى و چگونگى آنها، با تحليل عقلى، توضيح لفظى، ترسيم فكرى و تصوير ذهنى روشن نمىگردد و حقيقت امر بالاتر از اين است كه در قالب الفاظ و عبارات بيايد و چيزى است كه براى اهل عمل و آنانى كه عيناً مىيابند، معلوم و مشهود است و نه براى غير آنان؛ اما در عين حال مىتوان از مجموع آيات، حجابهاى ظلمانى و نوارنى را در حدّ امكان توضيح داد.
«حجابهاى ظلمانى» عبارت است از حجاب تعلّق به بدن مادى، كفر و شرك و عناد با حق و آيات الهى، عقايد و افكار باطل و ناصحيح، اخلاق و اوصاف رذيله، حجاب عادات، اوهام و تخيّلات، تعلّق و اسارت به مظاهر مادى و آنچه غير حضرت حق است. به بيان ديگر «حجابهاى ظلمانى» عبارت است از هر خصوصيت و رنگى كه عارض روح انسان شده، او را به سوى غير خداى متعال سوق داده و در جهت غير او و دورى و فرار از او، قرار مىدهد؛ مانند: تكاثر، تفاخر، مباهات، كبر، غرور، جاهطلبى، شهرتطلبى و نظاير اينها از اوهام و تخيّلات. اين حجابها هر كدام به شكل خاصى حاجب حضرت حق بوده و فاصله ميان انسان و حق مىگردد و روح را به قيد و بند مخصوص كشيده و محجوب مىكند.
P}صد هزاران دام و دانه است اى خدا!{E}ما چو مرغان حريص بينوا{P
P}دمبدم پا بسته دام نويم{E}هر يكى گر باز و سيمرغى شويم{P
P}ميرهانى هر دم ما را و باز{E}سوى دامى مىرويم اى بى نياز{P
P}ما در اين انبار گندم مىكنيم{E}گندم جمع آمده گم مىكنيم{P
P}مى نينديشيم آخر ما بهوش{E}كاين خلل در گندمست از مكر موش{P
P}موش تا انبار ما حفره زده است{E}وز فنش انبار ما ويران شدست{P
P}اوّل اى جان دفع شرّ موش كن{E}و آنگه اندر جمع گندم جوش كن{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 1.{V
البته چنين نيست كه همه حجابهاى ظلمانى، ماهيت واحد و واقعيت يكسانى داشته باشند و حاجب بودن همه آنها نيز داراى شكل يگانهاى بوده و كنار زدن همه آنها از طريق واحدى انجام گيرد؛ بلكه هر كدام به نحوى حاجب است. به عنوان مثال تعلق روح به بدن مادى حجاب به خصوصى است كه با حجابهاى ظلمانى، فرق مىكند و به نحو خاصى روح را در جهت دور شدن از خداى متعال قرار داده و حاجب ميان روح و خداى متعال مىگردد و از اين رو بايد هر يك از آنها را از طريق مخصوصى كنار زد.V}در باب حجاب ظلمانى نگا: مقالات، ج1، صص42 - 46 و 63 - 78.{V
امّا پيش از تحليل حجابهاى نورى، بايد دانست كه در همه آياتى كه مسأله ظلمات و يا حجابهاى ظلمانى مطرح و نجات از آنها بيان شده است؛ مسأله «نور» و ورود به «نور» يا عالم «نور» - به دنبال خروج از ظلمات - نيز بيان شده است.V}به عنوان نمونه نگا: طلاق(65)، آيه 11؛ ابراهيم(14)، آيه 5، بقره(2)، آيه 257 و ... .{V امّا آيا اين مطلب بدين معنا است كه پس از خروج از حجابهاى ظلمانى، سير تمام است و موانع و پرده هايى در رسيدن به وجه حق وجود ندارد؟ خير؛ زيرا بر اساس پارهاى آيات، انسان پس از كنار زدن حجابهاى ظلمانى، به عوالم يا حجابهاى نورى مىرسد كه در وسط راه قرار دارد؛ نه اينكه به آخر راه رسيده و به مقصد نايل آمده باشد و ديگر راهى در پيش نداشته باشد. به عنوان نمونه به اين آيه دقت كنيد:
A}«الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»{A؛V}ابراهيم (14)، آيه 1.{V «اين قرآن كتابى است كه به طرف تو فرستاديم تا به اذن پروردگار، مردم را از ظلمات به سوى نور خارج كنى؛ به سوى صراطى كه صراط پروردگار عزيز حميد است [ و به مقام عزّ او منتهى مىشود]».
آوردن جمله H}«إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»{H پس از جمله H}«الى النور»{H، بيانگر اين حقيقت است كه پس از خارج شدن از ظلمتها و حجابهاى ظلمانى و با وارد شدن به نور و عالم نور، تازه انسان به صراطى كه در خود همان نور و عالم نورى است، قدم گذاشته است و باز انسان را پيش مىبرد و به خداى عزيز حميد مىرساند و اين چنين نيست كه با وارد شدن به «نور» يا «عالم نور»، مسأله خاتمه يابد و حركتى نباشد.
P}با كفش درياى كل را اتصال{E}هست بيچون و چگونه در كمال{P
P}اتصالى كه نگنجد در كلام {E}گفتنش تكليف باشد والسّلام{P
در عين حال موضوع حجابهاى نورانى با صراحت كامل - همانند حجابهاى ظلمانى - در آيات و روايات بيان نشده است؛ بلكه از اشارات و نكات مخصوص و از تعبيرات ويژهاى كه در برخى آيات قرآن وجود دارد، استفاده مىشود. در مجموع مىتوان گفت: حجابهاى نور، حقايق غير مادى و موجودات نورى و مراتب مختلف هستند و هر كدام به اندازه سعه وجودى و قابليّت و ظرفيّت خود، جلوهگاه وجه حق بوده و آن را نشان مىدهند.
به عبارت ديگر، در همان حال كه حجب نورى، وجه الهى را نشان مىدهند، حجابهاى وجه او نيز مىباشند. در واقع شهود وجه حق در اين جلوهگاه نورى، شهود وجه او در آينههاى محدود است. در حالى كه وجه حق نه حدودى دارد و نه نهايتى؛ بى حدّ و بى نهايت و محيط است و ذات و حدود ذاتى تجلىگاههاى نورى، همانند پردهها و قالبها است كه در عين مظهريت براى وجه حق، مانع و حاجب از ظهور تام وجه او و مانع و حاجب از شهود كامل است.
بنابراين، شهود وجه حق در هر يك از حجابهاى نورى، شهود آن در جلوهگاهى محدود است. اگر سالك الى الله با قدم شوق و اشتياق و به تعبير بهتر، با دل مشتاق به لقاى كاملتر و شهود تام، از خودِ مجلاى محدود و از همه جلوهگاههاى محدود بگذرد و آنها را ناديده بگيرد و از آنها غفلت داشته باشد؛ به شهود وجه حق - آن چنان كه بايد -، نايل مىگردد.
اما اگر در همان محدوده و در همان جلوهگاههاى محدود، متوقف گردد و به شهود بالاتر و كاملتر اشتياق نورزد، به شهود وجه حق - آن چنان كه بايد -، نايل نمىشود و از مقصد اعلا - كه مقصد بزرگان خاص است - محروم گشته و حجابهاى نورى - كه همان جلوهگاهها و مظاهر نورى هستند - متوقف مىگردد و از سير و حركت به سوى لقاى كاملتر و شهود تام و فنا در وجهالله - به نحوى كه مطلوب خاصان است - باز مىماند.
حجابهاى نورى، حجاب اشيا و حدود ذاتى خود آنها است؛ يعنى، فاصله و حجابى كه در ذات خود اشيا هست و خداى متعال را از آنها محجوب مىكند، همان حدود ذاتى اشيا و همان رنگ «خودى» و حدود «خودى» آنها است. به عبارت دقيقتر فاصله و حجاب حاجب، همان ذات اشيا و مراتب ذات آنها است. اگر حدود ذاتى و رنگ «خودى» موجود از ميان برخيزد و وجه الخلقى همان موجود، كنار رود و هالك شود، شاهد حضرت حق خواهد بود.
حضرت على«عليه السلام» در خطبهاى مىفرمايد: H}«فسبحانك ملأت كل شىء و باينت كل شىء فانت لا يفقدك شىء»{H؛V}محمد باقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغة، ج 3، ص 68.{V «پس خدايا تو منزهى! همه چيز را پر كرده و در عين حال غير از همه چيز هستى؛ پس خدايا! چيزى نيست كه تو را فاقد باشد». در اين بيان به حضور و احاطه مبدأ متعال در همه جا و همه چيز - آن هم به نحوى كه قوام بخش همه چيز بوده و غير همه چيز باشد و به نحوى كه چيزى فاقد حضور و احاطه او نباشد -، با تعبيرات به خصوصى اشاره شده است.
بنابراين در سير الى الله و رسيدن به مقام شهود و فنا، بايد با كنار زدن حدود ذاتى و ذات «خودى»، حجابهاى نورى را كنار زد تا جايى كه همه حجابها؛ يعنى، همه مراتب ذات خود و وجه الخلقى هستى را گذاشته و از «خود» رها شود و به شهود تام وجه الله و فناى در آن نايل گردد.V}براى مطالعه بيشتر در خصوص حجابهاى نورى نگا: مقالات، ج 1، صص47 - 60.{V
P}ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست{E}تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز{P
H}«إِلَهِى هَبْ لِى كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ»{H؛ V}مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.{V
کد سوال : 565
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا ولايتى كه در تصوف و عرفان مطرح شده است، همان ولايتى است كه ما در خصوص امامان مطرح مىكنيم؟
پاسخ : به اعتقاد تشيع، مقام «ولايت» مرتبهاى است كه در درجه نخست برازنده رسول خدا«صلى الله عليه وآله» و پس از او اهل بيت«عليهم السلام» است. عرفان شيعى «ولايت حقيقى» را به طور كامل و تام در چهارده معصوم«عليهم السلام» مىداند؛ امّا پارهاى از اهل تصوف غير شيعى مسأله «ولايت» را بدين صورت مطرح نساختهاند؛ بلكه با آن فاصله بسيارى دارند. در اين رابطه چند انگاره وجود دارد:
T}يكم.{T شمار اولياى خاص الهى را فراتر از چهارده معصوم مطرح مىسازند و عدد آن را به 355 تن رسانده و مراتب آنان را چنين شمارش مىكنند: اخيار (300 نفر) ابدال (40 نفر)، ابرار (7 نفر)، اوتاد (4 نفر)، نقبا (3 نفر) و قطب ياغوث (1 نفر).V}كشف المحبوب، ص269.{V اين اوليا در جهان حضور دارند و هرگاه يك نفر از آنان از دنيا برود، كس ديگرى جاى او را مىگيرد تا شمار اوليا كاستى نپذيرد.V}شرح مقدمه قيصرى، ص892.{V
T}دوم.{T برخى از اهل تصوف «ولى» را همسان «نبى» يا حتى برتر از وى مطرح كردهاند و بر اين باورند كه چون «عبد» به مرتبه ولايت رسد، از تحت خطاب امر و نهى برآيد.V}كشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص1530.{V از اين رو برخى از الهامات اوليا را هم رديف وحى انبيا دانستهاند.V}حالات و سخنان ابوسعيد ابوالخير، ب 4، ص 75.{V
T}سوم.{T بعضى ديگر، بر اين اعتقادند: «ولى» مىتواند شريعت گريز و در مرحلهاى شريعت ستيز باشد. برخى از اينان مىگويند: اگر ولى در حال سماع و رقص باشد و وقت نماز شود و مريدان به نماز بپردازند و شيخ طريقت را به خود واگذارند، در واقع روى خود را از قبله حقيقى گردانيدهاند؛ چنان كه خواجگى (يكى از مريدان سلطان العلماء پدر مولوى) مىگويد: «وقت نماز شد، مولانا [ سلطان العلماء ]به خود مشغول بود. ما همه برخاستيم، به نماز شام ايستاديم، چند بار نظر كردم، ديدم امام و همه، پشت به قبله داشتيم كه نماز رها كرده بوديم و از قبله روى گردانيده».V}مقالات شمس تبريزى، ج1، ص223؛ مناقب العارفين، ج1، ص184.{V
T}چهارم.{T «ولى» مىتواند شريعت و دين ديگرى را جايگزين دين الهى سازد؛ به عنوان مثال ديدار شيخ طريقت با زيارت خانه كعبه برابر مىگردد! و طواف مرقد پيشوايان تصوف، آدمى را از طواف بيتالله الحرام بى نياز مىسازد!.V}اسرار التوحيد، ص61؛ نفحات الانس، ص284.{V
T}پنجم.{T از ديدگاه بسيارى از صوفيان، مشايخى كه به مقام ولايت دست يافتهاند، از گناهان معصوم و مبرايند؛ هرچند بهتر است براى رعايت ادب، به كارگيرى واژه «عصمت» را به انبيا منحصر سازيم و صوفيان ولايت يافته را «محفوظ» بخوانيم.V}الفتوحات المكية، ج 7، ص 440 و نيز نگا: ج 4، ص 286؛ ج 10، صص 55 - 57.{V
البتّه برخى از اهل تصوف، عصمت اوليا را به «اباحه همه چيز براى آنان» تفسير مىكنند.V}همان، ج12، ص343.{V عينالقضات همدانى مىگويد: خداوند گاه بندهاش را چنان دوست مىدارد كه به او مىفرمايد: هر آنچه خواهى كن كه تو را آمرزيدمV}نامههاى عينالقضاة همدانى، ج 1، ص 64.{V، يا مثلاً بعضى از احكام شرعى (همچون ممنوعيت نگاه به نامحرم) را مخصوص كسانى مىدانند كه در آغاز راه بوده و بر نفس خويش مسلط نگشتهاند؛ از آنجا كه ولىّ بر نفس خويش تسلط دارد، مىتواند به نامحرم به راحتى نگاه كند!.V}نگا: الرسالة القشيريه، ص 14؛ تذكرة الاولياء، ص 349؛ فيه ما فيه، ص159.{V
T}ششم.{T مريدان «ولىّ» بايد توجه داشته باشند كه اعمال وى را نمىتوانند با ترازوى علم و عقل، بسنجند و بايد از ارزيابى آنها با دلايل شرعى و عقلى خوددارى كنند. اگر كسى فرمان شيخ را ناديده بگيرد، با پيامدهاى ناگوارى رو به رو خواهد شد! به گفته علاءالدوله سمنانى: كار يكى از كسانى كه به شيخ خود اعتراض كرده بود، ابتدا به بىدينى و سپس ديوانگى كشيد و سرانجام به خوردن نجاست خويش مبتلا گرديد.V}نامههاى عين القضاة همدانى، ج 2، ص 407؛ چهل مجلس، ص 116 و نيز نگا: تذكرة الاولياء، ص180.{V
T}هفتم.{T اوليا و مشايخ، «شفاعت» گستردهاى در دنيا و قيامت دارند؛ چنان كه به ادعاى ابن عربى منزلت وى نزد خداوند، چنان است كه مىتواند از هر آن كس كه چشمش بر او مىافتد، آشنا يا بيگانه، شفاعت كند.V}الفتوحات المكية، ج 9، ص 193، ب 71.{V حتى برخى از اهل تصوف معتقدند: ولى و شيخ نه تنها در قيامت كه در اين جهان نيز از مريدان خود دستگيرى مىكند و به جاى آنان رياضت مىكشد.V}سكينة الاولياء، ص167.{V يكى از مشايخ صوفيه بيش از چهل سال، در جايگاهى خاص به عبادت مىپرداخت و درويشان را از عبادتهاى شبانه بازداشته، مىگفت: «اى پسر! تو بخسب كه هر چه اين پير مىكند، از براى شما مىكند!». امّا چنين برداشتى از «ولايت» از ديدگاه عرفان شيعى مردود است.
«ولايت»، چه به معناى دوستى و سرپرستى امور دنيوى و اخروى و چه به معناى ولايت باطنى و تكوينى - كه بر اساس آن مىتوان در جان مردم تصرّف كرد و كسانى را كه با اعمال شايسته، زمينه هدايت خويش را فراهم ساختهاند؛ به سرمنزل مقصود رساند - منحصر در حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» و امامان معصوم است؛ زيرا به اعتقاد ما مصداق «ولىّ» را مىتوان از طريق نقل به دست آورد و قرآن و روايات، ولىّ كامل و اعظم را «معصومان» تلقى كرده است.V}ر.ك. انسان كامل در همين مجموعه و شرح مقدمه قيصرى، صص894 - 941؛ شميم ولايت؛ فصل دوّم و سوّم.{V
گفتنى است، ولايت مراتبى دارد كه مرتبه اعلاى آن، همراه با عصمت و طهارت از هرگونه پليدى و آلودگى است و مراتب پايينتر از آن، ملازم با مرتبهاى از طهارت است كه خاص به خود مىباشد. كسانى كه از معصومان تبعيت نموده و به مقاماتى نيز نايل مىشوند، جانشين ولى و انسان كامل و خليفه خليفةالله تلقى مىشوند؛ وگرنه ولى كامل منحصر در چهارده عدد است، نه بيشتر.
از سوى ديگر عشق به خدا، در گردن نهادن به فرمان پيامبر«صلى الله عليه وآله» جلوهگر است و در اين خصوص ائمه«عليهم السلام» نيز مشاركت دارند: A}«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»{A؛ V}آل عمران (3)، آيه 31.{V؛ «اى پيامبر! به مردم بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد». بنابراين ولىّ در هيچ مورد، از اوامر و نواهى پيامبر«صلى الله عليه وآله» خارج نمىشود. و فراتر نمىرود. مسأله عصمت نيز حقيقتى است كه منحصر به معصومان است و فراتر از آنان را شامل نمىشود.V}راهنماشناسى (پرسشها و پاسخها)، ش6، ص25 و 26.{V علاوه بر آنكه «عصمت» بدين معنا نيست كه ولى اعظم، هر عملى را بتواند انجام دهد و هر گناهى براى او مباح شود؛ بلكه «عصمت»، يعنى تنزيه از هر گناه، سهو و خطا و وسوسه شيطانى.V}همان، صص 58 - 66.{V
«شفاعت»، نيز جلوهاى از رحمت بى كران خداوندى است؛ ولى نظام و قوانين خاص خويش را دارد. بر اين اساس براى شفاعت، شرايطى چون قابليّت براى شفاعت شدن مطرح شده است؛ زيرا، شفاعت وسيلهاى براى تتميم و تكميل سبب آمرزش است؛ نه آنكه خودش سببى مستقل و تام باشد. بنابراين شخصى كه مشمول شفاعت مىشود، بايد قابليت آن را داشته باشد و بر اساس آيات و روايات، ايمان و عمل صالح چنين قابليتى را پديد مىآورد.V}نگا: انبياء (21)، آيه 28؛ كافى، ج 8، ص 11؛ بحارالانوار، ج 8، ص 37، ح 12 و ص 53 و ح 61.{V
پس هر كس با هر شرايط و خصايصى، نمىتواند از اين موهبت الهى بهرهمند گردد. علاوه بر آنكه قابليت براى شفاعت كردن نيز يكى از شرايط شفاعت است؛ يعنى، كسى كه مىخواهد شفيع ديگرى باشد، بايد لايق و شايسته واسطهگرى باشد. مثل اينكه اهل معصيت نبوده و قدرت ارزيابى مراتب اطاعت و مخالفت ديگران را داشته باشد.V}زخرف (43)، آيه 86؛ بحارالانوار، ج 8، ص 42، ح 31 و ص 34، ح 2.{V از اين رو نه هر كس مىتواند شفيع شود و نه هر ناشايستهاى، مىتواند مشمول شفاعت باشد.V}نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص10 - 27 و 86 - 119.{V
P}حاجب اگر معامله حشر با على است{E}شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن{P
کد سوال : 567
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : دوست دارم خودم را خوب بشناسم ولى نمىدانم از چه راهى؟ آن طور كه دوست دارم قرآن در من اثر نمىكند؟ گاهى اين دنيا و انسانهاى آن برايم مبهم مىشود، گويا دنيا و مراحل آن چيزى مجهول است، لطفاً مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : بهترين راه براى خودشناسى، «فكر در خود» است؛ همان راهى كه قرآن كريم به آن دعوت و بر آن تأكيد مىكند. اين موضوع خود به دو گونه است:
T}يك.{T
«فكر در خود» به معناى فكر در خصوصيات وجودى صفات خود؛ به صورتى كه به آثار وجودى بسيار عميق خويش پى ببرد و از طريق آن، اسرار ژرف توحيد و حقايق عالى هستى را بيابد.
T}دو.{T
فكر در «خود» به معناى سفر در «خود» و سير در آن، به صورتى كه از همه چيز منقطع و منصرف شويم و به حقيقت خود برگرديم و حقيقت نورى ما تجلّى كند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود. اين فكر، همان فكر مخصوص و راهگشا است كه از امور بسيار مهم، در سلوك به شمار مىآيد.
P}يكى ره برتر از كون و مكان شو{E}جهان بگذار و خود در خود جهان شو{P
آنچه در اين رويكرد براى انسان سودمند است، قسم دوم فكر است؛ از اين رو توجه به اين مطلب بايسته است كه سفر در «خود» و سير در آن فكر مخصوص و راهگشا و طريق بسيار نزديك يا نزديكترين راه در سلوك الى الله است.
در اين انديشه - كه به شيوه مخصوص و با كيفيت ويژه انجام مىگيرد - سالك از همه چيز منقطع و منصرف مىشود و به حقيقت خود برمىگردد و حقيقت نورى وى تجلّى مىكند. آن گاه باب معرفت و شهود به روى وى باز مىشود و سير شروع مىگردد و آن پيش مىآيد كه در گفته نمىآيد.
اين انديشه، در حقيقت، سير مخصوص در «خود» است؛ سيرى كه منتهى به شهود مىشود و به همين جهت بايسته است سالك، آمادگى خاصى داشته و از لحاظ روحى استعداد لازم را كسب كرده باشد.
در هر صورت اگر عنايات ربوبى، دست سالك را بگيرد و در اين «فكر» آن چنان كه بايد، موفق گردد؛ در سفر «الى الحق» نزديكترين راه به روى او باز خواهد شد و علاوه بر آن، با حقايق بىشمار و با اسرار شگفتى مواجه خواهد گشت.
نزديكترين راه در «خودِ» انسان است و راه نزديكتر را بايد در «خود» جويا بود. به عبارت ديگر، نزديكترين راه به سوى حضرت حق، همين «خود» است وبايد قدم در «خود» نهاد و سير در آن نمود، تا بالاخره به مقصد نايل آمد. آيه A}«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ...»{A؛ V}مائده(5)، آيه 105.{V، به همين معنا اشاره دارد. تركيب ولحن خاصى كه در آن وجود دارد، مىگويد: از «خود» غفلت نكنيد و به سير در آن بپردازيد كه نزديكترين راه وصول به مقصد است.
البته در مقام «سير» و در مقامِ «فكر» بايد نخست از خارج از خود، (از عالم طبيعت)، به سوى «خيال» (يعنى «مثال خويش») سفر كنيم و برگرديم. سپس از «خيال» يا «مثال» به سوى «عالم عقلانى» خود سفر كنيم و به نورانيت خويش برگرديم كه مرحله شروع «شهود» است. سپس با ادامه سير و گذر از عالم عقلانى، فنا و بقا حاصل خواهد شد.
T}حقايقى در اين مقام:{T
در اين مقام حقايقى هست كه براى اصحاب «سير در نفس» دانستن آنها پرفايده و بايسته است و بصيرتهايى را به دنبال خواهد آورد. در اين حقايق لازم است اهل آن دقت كافى داشته باشند و تعمق كنند تا آنها را خوب بيابند و آنچه را كه بايد توشه برگيرند.
اين نوشتار به اجمال و اشارتهاى اجمالى است و خداى متعال خود با هدايتهاى مخصوص، اهل آن را به تفاصيل همين اشارتها، هدايت خواهد كرد كه هدايت كننده او است و همه چيز از او است. اين حقايق را تحت عناوين مخصوص و به ترتيب ذكر مىكنيم.
T}خلوت تنهايى:{T
وقتى به «خود» برگشتيم و در «خود» فكر كرديم، خواهيم ديد كه تنها هستيم و بريده از همه آنچه خود را با آنها مىدانستيم؛ و خواهيم ديد كه هميشه در يك «خلوت خاص تنهايى» قرار داريم و فقط «خود» هستيم و آنچه در «خود» داريم.
اينجا است كه حقايق بعضى از آيات قرآن براى ما تا حدودى روشن مىگردد؛ اينكه «تنها» هستيم وليكن به آن توجه نداريم و به هنگام مرگ و ورود به محضر پروردگار، در قيامت خواهيم فهميد. آياتى از قبيل:
1. A}«... وَ يَأْتِينا فَرْداً»{A؛V}مريم (19)، آيه 80.{V«... و او تنها به سوى ما بازآيد».
2. A}«وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً»{A؛V}همان، آيه 95.{V «و همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند در روز قيامت تنها به محضر خداى متعال آيند».
3. A}«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»{A؛V}سوره انعام(6)، آيه 94.{V
«[ و به هنگام مرگ گفته شود ]تنها به سوى ما آمدهايد، بدانگونه كه شما را در اصل خلقت آفريديم و همه آنچه را كه در اختيار شما قرار داده بوديم، ترك كردهايد و نمىبينيم با شما آنهايى را كه براى خود به گمان باطل خويش يار و ياور مىديديد و حقيقت اين است كه ميان شما و آنها جدايى سخت افتاده و آنچه خيال مىكرديد، از ميان برخاسته است».
و بالاخره آيات ديگر و اشاراتى كه در آنها هست و خبر از اين معنا مىدهد كه انسان «تنها» و از خارج از «خود» منقطع است و چيزى با هم نيست. اين «تنهايى» براى وى به وقت مرگ و نيز در قيامت - كه حقيقتها به ظهور مىرسد - روشن خواهد شد و هر كس به «تنهايى» خويش پى خواهد برد و خيال واهى - كه در حيات دنيوى داشت و خودرا با اين و آن مىدانست - از ميان خواهد رفت.
T}خلوت با حضرت حق: {T
در خلوت تنهايى، فقط خود را با «قيّوم» خود خواهيم ديد؛ يعنى با آنكه «خالق» و «مدبّر» و «قوام بخشِ» ما است، خواهيم ديد فقط با او هستيم و با او سخت در ارتباط. هميشه در حال «خلوت» با حضرت او بوده و فقط او با ما است و نه غير او: A}«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»{A.V}حديد(57)، آيه 4.{V
«او» را با «خود» و «خود» را با «او» و ارتباط را بسيار محكم و نسبت را بسيار نزديك خواهيم يافت. مگر نه اين است كه او خالق و قيّوم همه چيز و هر مخلوقى است؟ مگر نه اين است كه حقيقتِ ما، يعنى، آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مىكنيم، آفريدهاى از مخلوقات او است؟ او قيّومِ حقيقت ما نيز هست و «من» از او نشأت مىگيرد و با او است؟
در اين مقام، اگر در سير فكرى خود موفق باشيم، نور توحيد شروع به تجّلى در باطن ما مىكند، بساط شرك متزلزل مىگردد، احكام ايمان به ميدان مىآيد، حجابها از روى حقيقت كنار مىرود و بيدار مىشويم. جز او، كسى را «ولى» و «مدبّر» خويش نمىبينيم. همه سود و زيانها را از او دانسته، حكم را مخصوص او مىيابيم. جمال و جلال مطلق را براى او ديده، او را معبود خود مىدانيم.
در اين مقام، (در خلوت با حق)، هر چه در سير فكرى خود بينديشيم، به همان اندازه راههاى حقايق شهودى، به روى ما باز شده و به همان مقدار اسرار آيات براى ما كشف خواهد شد؛ به خصوص آياتى كه مىگويد: جز خداى متعال «ولى» و «نصير» و جز او «معبود» نيست و انسانها به خيال باطل خويش، غير او را براى خود «ولى» و «نصير» شمرده و براى خود «معبود» اتخاذ كرده و راه گمراهى در پيش گرفتهاند. آياتى از اين قبيل:
A}«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ»{A؛V}بقره(2)، آيه 107.{V «آيا نمىدانى كه ملك آسمانها و زمين مخصوص خداى متعال است و براى شما غير از خدا ولى و نصير نيست؟»
اينكه آيات الهى و قرآن در انسان اثر نمىكند، به اين دليل است كه انسان از حقايق غافل است. مواجه شدن با قرآن، و تلاوت يا شنيدن آيات و ممارست با آنها و در عين حال بيدار نگشتن و به خود نيامدن، متأثر نگشتن، در غفلت بودن و عمر خود را به غفلت سپرى كردن، افتادن در فريب دامنهدار حيات، سراب را حقيقت پنداشتن، بازماندن از حقيقت، فرو رفتن در تعلقات و هواها، اسير شدن در حجابهاى ظلمانى و به سوى حرمان و خسران در حركت بودن؛ يا بر اثر عدم تدبر لازم در آيات قرآنى است A}«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»{A؛V}ص (38)، آيه 29.{V و يا بر اثر قفل هايى است كه به دست خود انسانها بر دلهاى آنان زده شده است A}«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»{A؛ V}محمد (47)، آيه 24.{V!!.
P}حق همى گويد نظرمان بر دلست{E}نيست بر صورت كه آن آب و گلست{P
P}تو همى گويى مرا دل نيز هست{E}دل فراز عرش باشد نى به پست{P
P}در گل تيره يقين هم آب هست{E}ليك از آن آيت نشايد آب دست{P
P}زآنكه گر آبست مغلوبِ گلست{E}پس دل خود را مگو كاين هم دلست{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 3، ابيات 2244 - 2247.{V
تنها در پرتو تهذيب نفس است كه هم آيات قرآنى در ما تأثير گذار خواهد بود و هم دنيا و مخلوقات آن، شيرين و نورانى.V}در اين خصوص نگا: مقالات، ج 1، صص 89 - 98؛ و ج 2، 23 - 30.{V
P}پنبه وسواس بيرون كن ز گوش{E}تا به گوشت آيد از گردون خروش{P
P}پاك كن دو چشم را از موى عيب{E}تا ببينى باغ سروستان غيب{P
P}دفع كن از مغز و از بينى زكام{E}تا كه ريحالله در آيد در مشام{P
P}هيچ مگذار از تب و صفرا اثر{E}تا بيابى از جهان طعم شكر{P
P}كنده تن ز پاى جان بكن{E}تا كند جولان به گرد آن چمن{P
P}غُل بخل از دلت و گردن دور كن{E}بخت نو درياب در چرخ كهن{P
P}اين جهان بر آفتاب و نور ماه{E}او بهشته سر فرو برده به چاه{P
P}كه اگر حق است پس كو روشنى{E}سر ز چه بردار و بنگر اى دنى{P
P}جمله عالم، شرق و غرب آن نور يافت{E}تا تو در چاهى نخواهد برتو تافت{P
P}چه رها كن رو به ايوان و كروم{E}كم ستيز اينجا بدان كاللج شوم{P
V}مثنوى معنوى، دفتر2، ابيات 1943 - 1949 و 3/4796 - 4799.{V
کد سوال : 568
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چشم دل چيست كه اميرالمؤمنين«عليه السلام» مىفرمايد: «من خدايى را كه نمىبينم عبادت نمىكنم و خداوند را با چشم دل مىبينم»؟ اصلاً ديدن خدا يعنى چه؟
پاسخ : پاسخ دهى به اين پرسش و سؤالات ديگر از اين نوع (مانند شهود وجهالله يعنى چه؟ فناى وجهالله يعنى چه؟ چگونگى آنها و ...) مسائل و موضوعاتى است كه يافتنى و رسيدنى بوده و در قالب الفاظ و در محدوده مفاهيم ذهنى نمىآيد. دريافت اصل موضوع و چگونگى آنها، از عهده عقل و حس معمولى خارج و از محدوده ادراكات معمولى، بيرون بوده و به شكل ديگرى از فهم، نياز دارد.
P}بحث عقلى گر درّ و مرجان بود{E}آن دگر باشد كه بحث جان بود{P
P}بحث جان اندر مقامى ديگر است{E}باده جان را قوامى ديگر است{P
V} همان، دفتر1.{V
در عين حال كوشش مىكنيم مسأله را تا حد امكان توضيح دهيم؛ تشريح پاسخ به پرسش شما نيازمند توجه به امورى است:
T}يكم.{T
آگاهى انسان از اشيا بر دو گونه است: آگاهى مفهومى، آگاهى مصداقى. در آگاهى مفهومى، انسان با خود شىء برخورد نمىكند؛ بلكه با اوصافى كه از آن مىشناسد، مفهومى را در ذهن مىسازد و از آن تعبير به دانستن مىكند. بنابراين، «علم» گونهاى از آگاهى است كه جنبه مفهومى دارد. امّا در آگاهى مصداقى، انسان خود مصداق و حقيقت را مىيابد و به آن معرفت پيدا مىكند. در آنجا ديگر واسطهاى ذهنى و مفهومى در كار نيست. از آگاهى مفهومى به «علم حصولى» و از آگاهى مصداقى به «علم حضورى» تعبير مىكنند.
T}دوّم. {T
در خصوص شناخت به حق تعالى در عرفان، مقصود «شهود حضرت حق» است؛ يعنى، انسان بدون واسطه مفاهيم، حق را شهود كند. واژه «معرفت و عرفان» در اين موضوع و مقام، مترادف با «مكاشفه و مشاهده» است. به هر روى، كسانى كه در مباحث معرفتالله در عرفان وارد مىشوند، مرادشان از اين معرفت، «علم حضورى» است.
T}سوّم.{T
برترين علم حضورى در عرفان «كشف» است. «كشف» در لغت به معناى پرده برداشتن از روى چيزى و برهنه كردن است و در اصطلاح عارفان به معناى اطلاع بر معانى غيبى از ماوراى حجاب است.
لذا كشف معنوى، عبارت از ظهور معانى غيبى و حقايق غيبى مجرد و برتر از عالم خيال و مثال است. براى اهلِ خلوت گاهى در اثناى ذكر و استغراق در آن، حالتى اتفاق مىافتد كه از محسوسات غايب شده و بعضى از حقايق امور غيبى بر ايشان كشف مىشود.V}نگا: تعريفات جرجانى، ص124؛ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص156 و 157 و 163؛ مقالات، ج1، صص129 - 185.{V
با توجه به آنچه گفته شد طريق تحصيل معرفت خداوند، دو گونه است:
1. طريق ظاهرى يا علم حصولى، 2. طريق باطنى يا علم حضورى يا مشاهده.
طريق ظاهر بر محور برهان و استدلال است و به مدد عقل طى مىشود؛ امّا در طريق باطنى، حق شهود مىشود و در اين ادراك به هيچ نحو شك وجود ندارد. در اين شهود - با توجه به آنكه ملاقات و مشاهده كننده «ممكن الوجود» و ملاقات شده و مشاهده شونده «حضرت حق» است -، رؤيت حق، جسمانى نيست؛ بلكه ادراك اسما، صفات الهى و مشاهده احاطه قيّومى حق و فناى ذات خود و ديدن جميع موجودات به عنوان سايه حق است.V}رساله لقاءالله، صص6 و 7.{V
در شهود حق، سالك جوينده دست به روى هر چيزى كه مىگذارد، درك مىكند كه وجودش از آنِ خودش نيست و به اين ترتيب مرتبه به مرتبه، اشيا را نفى مىكند تا به جايى مىرسد كه در آن مقام ديگر نفى راه ندارد. شايد اين طريق همان راه ابراهيم خليل«عليه السلام» دراثبات توحيد باشد.V}درآمدى بر سير و سلوك، صص26 - 29.{V درك حضرت ابراهيم«عليه السلام» جنبه مفهومى نداشت؛ بلكه شهودى بود. بنابراين ديدن خدا؛ يعنى، ادراك اوصاف و صفات الهى و فهم اين حقيقت كه ما هيچ چيز از خود نداريم و هر چه هست از او است؛ نه آنكه - نعوذبالله - ذات خداوند قابل مشاهده باشد.
P}اين زمان گر سُفتن اين دُرْ كنم{E}بس هزاران صفحه بايد پر كنم{P
P}نيك باشد كشف اسرارِ درون{E}واگذارم من به امر كافِ و نون{P
اين مشاهده و رؤيت، بر اساس متون اسلامى، امرى ممكن و ميّسر است؛ چنان كه در سوره «نجم» مىخوانيم: A}«ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»{A؛ V}نجم (53)، آيه 8 - 9.{V؛ «پس نزديك آمد و نزديكتر شد تا [ فاصلهاش] به قد طول دو [ انتهاى] كمان يا نزديكتر شد». و يا در مناجات و ادعيه مىخوانيم: H}«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ»{H،V}مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.{V H}«فَهَبْنِى يَا إِلَهِى وَ سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ»{H؛ V}مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 847، جلد 1.{V و H}«وارزقنى النظر الى وجهك الكريم»{H و H}صلى الله عليه وسلملاتحرمنى النظر الى وجهك»{H؛ V}بحار الانوار، ج 95، ص 117.{V و يا روايت امام على«عليه السلام» كه: H}صلى الله عليه وسلمهل رأيت ربك؟ قال ما كنت اعبد ربّاً لم اره، قال: كيف رأيته؟ فقال ولكن رأت القلوب بحقائق الايمان، لم يره العيون بمشاهدة الابصار»{H؛V}اصول كافى، ج2، ص166.{V «[ سؤال شد: ]آيا خدايت را ديدهاى؟ گفت: خدايى را كه نديدهام، پرستش نمىكنم. سؤال شد: چگونه او را ديدهاى؟ فرمود: ديدهها توان ديد او را ندارند؛ ليكن قلوب به حقيقت ايمان، وى را مشاهده مىكند».
اين ديدن، ديدن خاصى است كه لازمهاش، اتصال جسمانى و ابزار آن نيست؛ بلكه چشمى خاص توان چنين مشاهدهاى را دارد؛ چنانكه شيخ صدوق بدان اشاره كرده، مىگويد:
«بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دين و دنيايش را مىبيند (اين دو چشم ظاهرى انسان است) و با دو چشم ديگر امر آفرينش را رؤيت مىكند. آن گاه كه حق تعالى خيرى را بر بنده اراده كند، چشم باطنى وى را مىگشايد. سپس به سبب اين چشمها عالم غيب را مىبيند».V}خصال، ج1، ص256.{V
P}در ديده ديده، ديدهاى مىبايد{E}وز خويش، طمع بريدهاى مىبايد{P
P}تو ديده ندارى كه ببينى او را{E}ورنه همه اوست، ديدهاى مىبايد{P
چشم دل، ابزارى است براى كشف معنوى و در واقع وسيلهاى براى ادراك اوصاف و اسماى الهى و نديدن خود و استغراق در خداوند متعال و اين چشم از مشاعر قلب و دل و نفس سالك است؛ نه از ابزار بدن و جسم او! سالك الى الله، به مقامى مىرسد كه هيچ يك از موجودات و مخلوقات را نمىبيند و گويى چيزى جز «وجه واحد قهار» و «جمال و جلال بى نهايت» او وجود ندارد.
اگر هم از آن مقام و مرتبه، نظرى به ماسوىالله افكند، همه موجودات و مخلوقات را جلوه انوار «وجه الله» در مراتب مختلف و گوناگون مىبيند و هر كدام را جلوهاى مىيابد كه به نوعى از وجهالله خبر مىدهد؛ نه به نحوى كه خود را به صورت يك حقيقت مستقل و يا يك واقعيت، نشان دهد! سالك سلوك معنوى، با رسيدن به مراتب بالا، چشم ديگرى دارد كه آنچه را «حق» است، مىبيند؛ نه آنچه را كه باطل است و حق مىنمايد و پرده به روى «حق» است.
از اين رو مخلوقات را - در حالى كه جلوههايى از انوار وجه او هستند - مىبيند و با چهره جديدى آنها را مشاهده مىكند؛ نه به نحوى كه ما مىبينيم و با چهره باطل آنها مواجهيم. به عبارت ديگر آنها را در حالى مىيابد كه فانى در «وجهالله الواحد» مىباشند و نه در حالى كه حجاب وجه او هستند. به هر حال شهود وجهالله و ديدن يار در چنين مرحلهاى، معناى خاصى دارد كه در قالب الفاظ و گفتار نمىگنجد؛ بلكه يافتنى است:
P}چون نقاب زلف مشكين از جمال خود گشود{E}صبح صادق در شب ديجور ناگه رو نمود{P
P}هم به چشم دوست ديدم، چون جمالش جلوه كرد{E}كآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود{P