• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1028
تعداد نظرات : 105
زمان آخرین مطلب : 3430روز قبل
کامپیوتر و اینترنت

حتماً برای شما هم پیش آمده که مثلاً 2-3 ویندوز در سیستم نصب کردید. بعد هنگام فرمت یا نصب مجدد ویندوز، هنگام بالا آمدن سیستم، دیدید چند منوی ویندوز وجود دارد.

مثلا اولی ویندوز xp ، دومی 2003 و سومی هم vista باشه. و فرضاً اون سومی کار نمی‌کنه و می‌خواهید دیگر اون منو أصلا در اون لیست نمایش داده نشه.

 


خب برای اینکار باید شما از منوی Start، وارد گزینه Run شوید و و این را تایپ کنید:

edit c:\boot.ini

بعد که تایپ کردید و Enter را زدید، یه پنجره باز میشه که شما باید اون سطر سوم(منویی که کار نمی‌کرد) را کلا Delete  کنید.

بعد از اینکه آن را پاک کردید، از فایل روی ذخیره کلیک کنید و ریستارت کنید.

سه شنبه 31/2/1392 - 8:43
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی

روانشناسان می‌گویند علاقمندی به رنگها ویژگی های شخصیتی افراد را تا حد زیادی آشکار می‌کند.

برخی اعتقادی به این شخصیت شناسیها ندارند و بعضی بسیار برایشان مهم است راجع به آن بدانند. هرگروه از کارشناسان درباره بخشی از خواص افراد، متناسب با علاقمندیهایشان به رنگها نظر داده اند. از این رو هیچ یک از مجموعه نظرات، مطلق و قطعی نیستند.

اکنون شما به کدام رنگ علاقه دارید؟ ویژگی های شخصیتی خود را از لابلای این جملات بیابید؛


قرمز: خوش قلب اما خود پرست

این رنگ مظهر شدت و زیاده‌روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداکاری و خشونت و خون و آتش. کسی که به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی‌تواند در زندگی بی تفاوت باشد. این گونه اشخاص تند و سرکش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شکست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.

قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی هایشان می‌شود، با آن که در عشق کاملاً فداکارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفکر و جویا شدن علت می‌جنگند. دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم کنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور کلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.

 

صورتی: مورد علاقه دیگران

رنگ صورتی در واقع همان قرمز است که کمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را کمی ملایمتر دارا می‌باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی‌دهید.

دیگران را خوب درک می‌کنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می‌کنید و به دلیل نشاط و شادابی تان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی که به این رنگ علاقه دارند اغلب شکستها، خشونتها و دشواری های زندگی را تحمل کرده اند و با مشکلات فراوان مواجه شده اند.

 

آبی: نظم، پشتکار، تنهایی

رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می‌توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنتر ل کنید. ظاهر آرام شما دیگران را وادار می‌کند که به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید.

در خرید و پوشش لباس قناعت می‌کنید و به علت شرم و حیا و گاه غروری که دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را کسل می‌کند و کسانی که از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می‌کنند.

کارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می‌دهید. یکی از صفات مشخص شما پشتکار شماست.

 

ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران

رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی ها و ظرافتها می‌شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذتبخش است که امور معنوی بیشتر می‌پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست!

 

قهوه‌ای: قابل اعتماد

اگر رنگ قهوه ای را دوست دارید کاملاً می‌توان روی شما حساب باز کرد. با ثبات و مقدس، شاعرپیشه وکمی فیلسوف مآب هستید.

به ندرت تغییر عقیده می‌دهید و با آن که کمتر تصمیم می‌گیرید اما هر بار که تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می‌گذارید. شما کاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می‌گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.

 

خاکستری: احساس بی نیازی

این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی های دنیاست. کسانی که به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می‌کنند، خاکستری رنگ عقلا است و جوانانی که به این رنگ اظهار علاقه می‌کنند در واقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال میدانند و در زندگی احساس بی نیازی می‌کنند.

در عشق بر افراد مسن تر از خود تمایل دارند. و اغلب کسانی که از نظر فکر و ایده بر آنها برتری دارندخیلی راحت طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.

 

پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز

رنگی است ترکیبی و آنهایی که این رنگ را رنگ دلخواه خود می‌دانند متکی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می‌کنند.

نفوذ در این گونه افراد مشکل است. کسی که آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج کند. هوسباز نیستند و اگر با کسی دوستی کنند صداقت و فداکاری دارند. اگر افراد این دسته با کسی که خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج کنند سعادتمند می شوند.

 

سبز: کنجکاوی

رنگ سبز طبیعت وتازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراک فراوانی با افراد علاقمند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایه‌ی اصول و قرارداد است.

دوست ندارید که در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما کنجکاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید.

 

فیروزه ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر

دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و کارهای شخصی خود را به خوبی اداره می‌کنند. پشتکار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد کارهای خود کمتر توجه دارند. فیروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است.

 

سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع

این رنگ برخلاف عقیده ی همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلکه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می‌گذارید و برای آن که دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه کمکی به آنها دریغ نمی‌کنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی‌نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می‌پذیرید.

 

 

یک نکته‌ی رنگی :

توجه و علاقه شما به رنگها در طی زمان تغییر می‌کند، به دلیل آن که خصوصیات اخلاقی شما نیز در سالیان دراز تغییر خواهد کرد. اما اگر در مورد رنگی ناگهان عقیده خود را عوض کنید، به علت ضعف شما و یا به علت نیازتان به تغییر محیط اس

سه شنبه 31/2/1392 - 8:37
داستان و حکایت

روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند.

پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه‌ی گیاهی داد و از آنها خواست دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد کند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند.

«پینک» یکی از آن جوانها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد.

بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد.

به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد. به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد.

«پینک» حتی با کشاورزان دهکده‌های اطراف شهر مشورت کرد، ولی همه این کارها بی‌فایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد.

بالاخره روز موعود فرا رسید.

همه جوانها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند.

پادشاه به همه گلدانها نگاه کرد.

وقتی نوبت به «پینک» رسید، پادشاه از او پرسید: پس گیاه تو کو؟

«پینک» ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد...!!

در این هنگام پادشاه دست «پینک» را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد!

همه جوانان به این انتخاب پادشاه اعتراض کردند.

پادشاه روی تخت نشست و گفت: این جوان درستکارترین جوان شهر است.

من قبلاً همه دانه‌ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه‌ها نمی‌بایست رشد می‌کردند.

پادشاه ادامه داد:

مردم به پادشاهی نیاز دارند که در عین راستگویی و درستکاری، با آنها صادق باشد، نه آن پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، دست به هر عمل ریاکارانه‌ای بزند!


سه شنبه 31/2/1392 - 8:35
طنز و سرگرمی

این شعر را دیروز دیدم. اما ننوشته بود از کیه. اما چون خیلی زیبا و پر معنا بود،

اینجا گذاشتم تا دوستان عزیز نیز استفاده کنند.

امیدوارم مورد پسندتون واقع شود و برداشت و نظر خودتون را مرقوم فرمایید.


از بــاغ می‌بـرنـد چـراغـانی‌ات کنند           تـا کـاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پـوشانده‌اندصبح ترا ابــرهـای تـار           تنـها بـه ایـن بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف؛به این رهاشدن از چاه‌دل مـبند           این بـار می‌برند کـه زنـدانـی‌ات کنند

ای‌گل؛گمان مبر به‌شب جشـن میـروی           شـاید به خـاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک‌نقطه‌بیش‌فرق«رحیم»و«رجیم»نیست           از نـقطه‌ای بـترس کـه شیطانی‌ات کنند

آب طـلب نکرده همـیـشه مـراد نـیست           گـاهـی بهانه اسـت کـه قربانی‌ات کنند


سه شنبه 31/2/1392 - 8:33
طنز و سرگرمی

اینهم یک نوع نظر به زندگی است ...!!!


زن  نصف  شب  از  خواب  بیدار  می‌‌شود  و  می‌‌بیند  که  شوهرش  در  رختخواب  نیست،  به  دنبال  او  به  طبقه  پایین  می‌‌رود. 

می‌بیند  شوهرش  در  آشپزخانه  نشسته  است  در  حالی‌  که  یک  فنجان  قهوه  هم  روبروی  اوست. 

.  .  .  در  حالی‌  که  به  دیوار  زل  زده  بود   و  در  فکری  عمیق  فرو  رفته  بود  ...!! 

زن  او  را  دید  که  اشک‌هایش  را  پاک  می‌‌کرد  و  قهوه‌اش  را  می‌‌نوشید  ...!!

زن  در  حالی‌  که  داخل  آشپزخانه  می‌‌شد  آرام  زمزمه  کرد:  «چی‌شده  عزیزم؟  چرا  این  موقع  شب  اینجا  نشستی؟»

شوهرش  نگاهش  را  از  قهوه‌اش  برمی‌‌دارد   و  می‌گوید:«هیچی‌،  فقط  اون  موقعها  رو  به  یاد  میارم...،  20سال  پیش...که  تازه  همدیگه  رو  ملاقات  می‌‌کردیم،  یادته؟...»

زن  که  حسابی‌  تحت  تاثیر  احساسات  شوهرش  قرار  گرفته  بود،  چشم‌هایش  پر  از  اشک  شد!  گفت:  «آره  یادمه...»

شوهرش  به  سختی‌  گفت:  «یادته  که  پدرت  ما  رو  وقتی‌  که  روی  صندلی  عقب  ماشین  بودیم  پیدا  کرد؟»

زن  گفت:  «آره  یادمه...»  (در  حالی‌  که  بر  روی  صندلی‌  کنار  شوهرش  نشست  ...).

یادته  وقتی    پدرت  تفنگ  رو    به  سمت  من  نشونه  گرفته  بود  و  گفت  که  یا  با  دختر  من  ازدواج  میکنی‌  یا  20  سال  می‌‌فرستمت  زندان؟!   

-  آره    اونم  یادمه    ...!!

مرد  آهی  می‌‌کشد  و  می‌‌گوید:  اگه  رفته  بودم  زندان،  الآن  آزاد  شده  بودم.......!!!

سه شنبه 31/2/1392 - 8:33
عقاید و احکام

حدیث «آداب زناشویی»

متن و ترجمه این حدیث ارزشمند را بخوانید:

متن حدیث

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْجَلِیلُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَدَوِیُ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ یَحْیَى الْأَصْبَهَانِیُّ أَبُو یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَلِیٍّ إِسْمَاعِیلُ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ الْمَکِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ حَفْصٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ نَجِیحٍ عَنْ حُصَیْبٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ:

أَوْصَى رَسُولُ‌اللَّهِ(ص) عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ(ع) فَقَالَ:

یَا عَلِیُّ إِذَا دَخَلَتِ الْعَرُوسُ بَیْتَکَ فَاخْلَعْ خُفَّهَا حِینَ تَجْلِسُ وَ اغْسِلْ رِجْلَیْهَا وَ صُبَّ الْمَاءَ مِنْ بَابِ دَارِکَ إِلَى أَقْصَى دَارِکَ فَإِنَّکَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْ دَارِکَ سَبْعِینَ أَلْفَ لَوْنٍ مِنَ الْفَقْرِ وَ أَدْخَلَ فِیهَا سَبْعِینَ أَلْفَ لَوْنٍ [سَبْعِینَ لَوْناً] مِنَ الْبَرَکَةِ وَ أَنْزَلَ عَلَیْکَ سَبْعِینَ رَحْمَةً تُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِ الْعَرُوسِ حَتَّى تَنَالَ بَرَکَتُهَا کُلَّ زَاوِیَةٍ مِنْ بَیْتِکَ وَ تَأْمَنَ الْعَرُوسُ مِنَ الْجُنُونِ وَ الْجُذَامِ وَ الْبَرَصِ أَنْ یُصِیبَهَا مَا دَامَتْ فِی تِلْکَ الدَّارِ وَ امْنَعِ الْعَرُوسَ فِی أُسْبُوعِهَا مِنَ الْأَلْبَانِ وَ الْخَلِّ وَ الْکُزْبُرَةِ وَ التُّفَّاحِ الْحَامِضِ مِنْ هَذِهِ الْأَرْبَعَةِ الْأَشْیَاءِ.

فَقَالَ عَلِیٌّ(ع): یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ أَمْنَعُهَا مِنْ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ الْأَرْبَعَةِ؟

قَالَ: لِأَنَّ الرَّحِمَ تَعْقَمُ وَ تَبْرُدُ مِنْ هَذِهِ الْأَرْبَعَةِ الْأَشْیَاءِ عَنِ الْوَلَدِ وَ لَحَصِیرٌ فِی نَاحِیَةِ الْبَیْتِ خَیْرٌ مِنِ امْرَأَةٍ لَا تَلِدُ.

فَقَالَ عَلِیٌّ(ع): یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا بَالُ الْخَلِّ تَمْنَعُ مِنْهُ؟

قَالَ: إِذَا حَاضَتْ عَلَى الْخَلِّ لَمْ تَطْهُرْ أَبَداً طُهْراً بِتَمَامٍ وَ الْکُزْبُرَةُ تُثِیرُ الْحَیْضَ فِی بَطْنِهَا وَ تُشَدِّدُ عَلَیْهَا الْوِلَادَةَ وَ التُّفَّاحُ الْحَامِضُ یَقْطَعُ حَیْضَهَا فَیَصِیرُ دَاءً عَلَیْهَا.

ثُمَّ قَالَ:یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ فِی أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ وَسَطِهِ وَ آخِرِهِ فَإِنَّ الْجُنُونَ وَ الْجُذَامَ وَ الْخَبَلَ یُسْرِعُ إِلَیْهَا وَ إِلَى وَلَدِهَا،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ یَکُونُ أَحْوَلَ الْعَیْنِ وَ الشَّیْطَانُ یَفْرَحُ بِالْحَوَلِ فِی الْإِنْسَانِ،

یَا عَلِیُّ لَا تَتَکَلَّمْ عِنْدَ الْجِمَاعِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ‏ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَا یُؤْمَنُ أَنْ یَکُونَ أَخْرَسَ وَ لَا یَنْظُرَنَّ أَحَدُکُمْ إِلَى فَرْجِ امْرَأَتِهِ وَ لْیَغُضَّ بَصَرَهُ عِنْدَ الْجِمَاعِ فَإِنَّ النَّظَرَ إِلَى الْفَرْجِ یُورِثُ الْعَمَى فِی الْوَلَدِ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ بِشَهْوَةِ امْرَأَةِ غَیْرِکَ فَإِنِّی أَخْشَى إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ أَنْ یَکُونَ مُخَنَّثاً مُؤَنَّثاً مُخَبَّلًا،

یَا عَلِیُّ مَنْ کَانَ جُنُباً فِی الْفِرَاشِ مَعَ امْرَأَتِهِ فَلَا یَقْرَأِ الْقُرْآنَ فَإِنِّی أَخْشَى أَنْ یَنْزِلُ عَلَیْهِمَا نَارٌ مِنَ السَّمَاءِ فَتُحْرِقَهُمَا،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ إِلَّا وَ مَعَکَ خِرْقَةٌ وَ مَعَ أَهْلِکَ خِرْقَةٌ وَ لَا تَمْسَحَا بِخِرْقَةٍ وَاحِدَةٍ فَتَقَعَ الشَّهْوَةُ عَلَى الشَّهْوَةِ فَإِنَّ ذَلِکَ یُعْقِبُ الْعَدَاوَةَ بَیْنَکُمَا ثُمَّ یَرُدُّکُمَا إِلَى الْفُرْقَةِ وَ الطَّلَاقِ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ مِنْ قِیَامٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِ الْحَمِیرِ وَ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ کَانَ بَوَّالًا فِی الْفِرَاشِ کَالْحَمِیرِ الْبَوَّالَةِ فِی کُلِّ مَکَانٍ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ فِی لَیْلَةِ الْفِطْرِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ الْوَلَدُ إِلَّا کَثِیرَ الشَّرِّ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ فِی لَیْلَةِ الْأَضْحَى فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ لَهُ سِتُّ أَصَابِعَ أَوْ أَرْبَعُ أَصَابِعَ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ تَحْتَ شَجَرَةٍ مُثْمِرَةٍ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ جَلَّاداً قَتَّالًا عَرِیفاً [أَوْ عَرِیفاً]،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ فِی وَجْهِ الشَّمْسِ وَ تَلَأْلُئِهَا إِلَّا أَنْ یُرْخَى سَتْرٌ فَیَسْتُرَکُمَا فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَا یَزَالُ فِی بُؤْسٍ وَ فَقْرٍ حَتَّى یَمُوتَ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ بَیْنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ حَرِیصاً عَلَى إِهْرَاقِ الدِّمَاءِ،

یَا عَلِیُّ إِذَا حَمَلَتِ امْرَأَتُکَ فَلَا تُجَامِعْهَا إِلَّا وَ أَنْتَ عَلَى وُضُوءٍ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ أَعْمَى الْقَلْبِ بَخِیلَ الْیَدِ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ فِی النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ مَشُوماً ذَا شَامَةٍ فِی وَجْهِهِ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ فِی آخِرِ دَرَجَةٍ مِنْهُ [مِنَ الشَّهْرِ] إِذَا بَقِیَ مِنْهُ یَوْمَانِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ‏ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ عَشَّاراً أَوْ عَوْناً لِلظَّالِمِ وَ یَکُونُ هَلَاکُ فِئَامٍ مِنَ النَّاسِ عَلَى یَدَیْهِ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ عَلَى سُقُوفِ الْبُنْیَانِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ مُنَافِقاً مُرَائِیاً مُبْتَدِعاً،

یَا عَلِیُّ وَ إِذَا خَرَجْتَ فِی سَفَرٍ فَلَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ تِلْکَ اللَّیْلَةَ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یُنْفِقُ مَالَهُ فِی غَیْرِ حَقٍّ وَ قَرَأَ رَسُولُ‌اللَّهِ(ص)إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ"،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعِ امْرَأَتَکَ إِذَا خَرَجْتَ إِلَى سَفَرٍ مَسِیرَةَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیهِنَّ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ عَوْناً لِکُلِّ ظَالِمٍ عَلَیْکَ،

یَا عَلِیُّ عَلَیْکَ بِالْجِمَاعِ لَیْلَةَ الْإِثْنَیْنِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ حَافِظاً لِکِتَابِ اللَّهِ رَاضِیاً بِمَا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ،

یَا عَلِیُّ إِنْ جَامَعْتَ أَهْلَکَ فِی لَیْلَةِ الثَّلَاثَاءِ فَقُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فَإِنَّهُ یُرْزَقُ الشَّهَادَةَ بَعْدَ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللَّهِ وَ لَا یُعَذِّبُهُ اللَّهُ مَعَ الْمُشْرِکِینَ وَ یَکُونُ طَیِّبَ النَّکْهَةِ مِنَ الْفَمِ رَحِیمَ الْقَلْبِ سَخِیَّ الْیَدِ طَاهِرَ اللِّسَانِ مِنَ الْغِیبَةِ وَ الْکَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ،

یَا عَلِیُّ وَ إِنْ جَامَعْتَ أَهْلَکَ لَیْلَةَ الْخَمِیسِ فَقُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فَإِنَّهُ یَکُونُ حَاکِماً مِنَ الْحُکَّامِ أَوْ عَالِماً مِنَ الْعُلَمَاءِ

وَ إِنْ جَامَعْتَهَا یَوْمَ الْخَمِیسِ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ عَنْ کَبِدِ السَّمَاءِ فَقُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَقْرَبُهُ حَتَّى یَشِیبَ وَ یَکُونُ فَهِماً وَ یَرْزُقُهُ اللَّهُ السَّلَامَةَ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا،

یَا عَلِیُّ فَإِنْ جَامَعْتَهَا لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ وَ کَانَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فَإِنَّهُ یَکُونُ خَطِیباً قَوَّالًا مُفَوَّهاً وَ إِنْ جَامَعْتَهَا یَوْمَ الْجُمُعَةِ بَعْدَ الْعَصْرِ فَقُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ فَإِنَّهُ یَکُونُ مَعْرُوفاً مَشْهُوراً عَالِماً

وَ إِنْ جَامَعْتَهَا فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ بَعْدَ صَلَاةِ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ یُرْجَى أَنْ یَکُونَ لَکُمَا وَلَدٌ مِنَ الْأَبْدَالِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ،

یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ فِی أَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ اللَّیْلِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَا یُؤْمَنُ أَنْ یَکُونَ سَاحِراً مُؤْثِراً لِلدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ.

یَا عَلِیُّ احْفَظْ وَصِیَّتِی‏ هَذِهِ کَمَا حَفِظْتُهَا عَنْ جَبْرَئِیل.‏

ترجمه حدیث

رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع) چنین سفارش کرد؛

اى على! وقتی عروس را به خانه تو آورند، وقتى نشست کفش او را درآور و پایش را بشوی و آبش را به در خانه‌‌ات بریز، که اگر چنین کنى خدا از خانه‌‌ات هفتاد هزار رنگ فقر را ببرد و هفتاد هزار رنگ برکت در آن آورد و هفتاد هزار رحمت بر تو فرو فرستد که بر سر عروس بچرخد تا برکت آن بهر گوشه خانه‌‌ات برسد و خداوند متعال عروس را از دیوانگی و خوره و پیسى امان دهد که تا در آن خانه است به او نرسند.

و عروس را تا یک هفته از دوغ و سرکه و گشنیز و سیب ترش منع کن.

على(ع) گفت: یا رسول اللَّه(ص)! چرا او را از این چهار چیز منع کنم؟

پیامبر(ص) فرمود: چون رحم به سبب این چهار چیز عقیم می‌شود و اولاد نمی‌آورد، و حصیر کف خانه، از زن نازا بهتر است.

على(ع) گفت: چرا سرکه را از او منع کند؟

فرمود: چون به سبب سرکه حائض گردد و هرگز بطور کامل پاک نشود و گشنیز حیض را در درون او برانگیزد و زایمان را سخت کند و سیب ترش حیض را ببندد و مایه درد شود.

سپس فرمود: اى على! با همسرت در اول و وسط و آخر ماه مجامعت نکن، چرا که دیوانگى و خوره و گیجى(کم عقلی) به او و فرزندش رو می‌آورد.

بعد از ظهر جماع نکن؛ که اگر فرزندى آورید قیچ باشد و شیطان به قیچى انسان شاد است.

هنگام جماع سخن نگو، که اگر فرزندى منعقد شود، از لال بودن در امان نیست(ممکن است لال شود).

مبادا کسى به فَرْج(آلت زنانه) همسرش نگاه کند، زیرا ممکن است سبب کورى فرزند شود.

اى على! با همسرت به عشق زن دیگرى مجامعت مکن، چرا که بیم این می‌رود که اگر فرزندى منعقد شود؛ خنثی، زن منش(پسر دارای روحیات زنانه) و گیج(کم عقل) باشد.

هیچ کس با همسر خود در بستر در حال جنابت، قرآن نخواند، که بیم این می‌رود آتشى از آسمان فرود آید و هر دو را بسوزاند.

اى على! حتما هنگام جماع با همسرت هر یک از شما برای خودش دستمالی داشته باشد، و هرگز هر دوی شما با یک دستمال خود را پاک نکنید، که شهوت بر شهوت افتد و مایه دشمنى میان شما می‌شود و شما را به جدائى و طلاق می‌کشد.

ایستاده جماع مکن که کار چهارپایان است و اگر در آن حال فرزندى منعقد شود در بستر ادرار کند.

در شب عید فطر جماع مکن که اگر فرزندى منعقد شود بسیار بد باشد.

در شب عید قربان جماع مکن که فرزند؛ شش انگشت یا چهار انگشت متولد می‌شود.

زیر درخت میوه‌دار جماع مکن که فرزند؛ جلاد، آدمکش یا کاهن(یا کدخدا) می‌شود.

در مقابل نور آفتاب جماع مکن، مگر اینکه بر هر دوی شما روپوش باشد، چون اگر فرزندی منعقد شود در سختى و فقر باشد تا بمیرد.

میان اذان و اقامه جماع مکن، که فرزند، خونخوار می‌شود.

اى على! وقتی همسرت آبستن باشد، بی وضو با او جماع مکن، چرا که فرزند، کوردل و بخیل می شود.

در نیمه شعبان جماع مکن که فرزند، شوم و با خال چهره می‌شود.

دو روز مانده به آخر ماه، جماع مکن که فرزند، مالیات‌گیر‏ و خدمتکار ظالم می‌شود و جمعى از مردم بدستش هلاک شوند.

بر پشت بام جماع مکن که فرزند، منافق و ریاکار و بدعت‏گذار می‌شود.

وقتی قصد سفر دارى، در شب جماع مکن، که فرزند ولخرج می‌شود. رسول خدا(ص) این آیه را خواند؛ «به راستى اسراف کاران برادران شیاطین باشند».

وقتی به سفر رفتى، تا سه شب و سه روز جماع مکن، که فرزند، به هر کس که بر تو ظلم کند کمک خواهد کرد.

اى على! شب دوشنبه جماع کن، چون اگر فرزندى منعقد شود، حافظ قرآن و راضى به قسمت خدا باشد.

اى على! اگر شب سه‌شنبه جماع کنى، که اگر فرزندى منعقد شود، پس از اینکه به شهادتین(یگانگی خدا و رسالت پیامبر) شهادت داد، شهادت روزیش می‌شود و خدا او را با مشرکان کیفر نکند و بوى دهانش خوش باشد و دل رحم و با سخاوت و پاک زبان از غیبت و دروغ و بهتان است.

اگر شب پنجشنبه جماع کنى و فرزندى آید، حاکمى از حُکّام گردد یا عالمى از علماء.

اگر در ظهر پنجشنبه، که آفتاب در وسط آسمانست، جماع کنی، فرزند تا پیر شود شیطان به او نزدیک نگردد و با فهم باشد و در دین و دنیا سلامت روزیش گردد.

اگر در شب جمعه جماع کنی، و فرزند آید، سخنور و گویا و زبان آور شود.

و در روز جمعه پس از عصر، فرزند؛ معروف و مشهور و دانشمند گردد.

اگر در شب جمعه بعد از نماز عشاء جماع کنی، امید فرزندى می‌رود که از أبدال(عُرفا) باشد إن‌شاءاللَّه.

اى على! در ساعت اول شب با همسرت جماع مکن که اگر فرزندى منعقد شود، چه بسا جادوگر و دنیا طلب باشد.

اى على! این سفارش مرا بیاد نگهدار، همانگونه که من از جبرئیل نگهداشتم.

منبع حدیث: أمالی الصدوق: 566 و همچنین: من لایحضره الفقیه‏3: 551.

سه شنبه 31/2/1392 - 8:28
داستان و حکایت

این مطلب را در جوار حرم مطهر أباعبدالله الحسین(ع) در وبلاگ قرار می‌‌دهم. باشد که مورد توجه و عنایت حضرتش باشیم.

در تاریخ فراوانند افرادی که به برکت عنایات اهلبیت(ع) نور ایمان و تشیّع در قلب آنها تابیده و شیعه شده‌‌اند و تحت ولایت ائمه(ع) درآمده‌‌اند. یکی از آنها شخصی است که با عنایت ویژه امام حسین(ع) نور هدایت به قلب او تابیده و توفیق شیعه شدن یافته است. در ادامه مطلب این جریان زیبا را بخوانید.


«حجة الاسلام والمسلمین شریف زاهدی»؛ طلبه تازه شیعه شده زاهدانی که بیش از ده سال است به تشیع گرویده، در دانشکده علوم قرآنی قم، جریان شیعه شدن خود را اینگونه برای دانشجویان بیان نمود:

«بنده محمد شریف زاهدی؛ اهل نیک‌‏شهر استان سیستان و بلوچستان هستم. بعد از ۱۱ سال تحصیل در مدارس و حوزه‏های علمیه اهل سنت، با شنیدن روضه امام حسین(علیه السّلام) بارقه‌‌ی هدایت در دلم پدید آمد و پس از تحقیقات مفصل در سال ۱۳۸۲ به مکتب نورانی اهل‏بیت(علیهم السّلام) مشرف شدم.

 

یکی از اساتیدم «مولوی عیسی ملازهی» امام جماعت مسجد محمّد رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

گاهی مواقع که برای ایشان مشکلی ایجاد می‏‌شد و نمی‏‌توانست به مسجد برود، بنده را به جای خود می‏‌فرستاد تا نماز جماعت را اقامه کنم.

شب عاشورای سال ۱۳۷۵ بود و من به جای استادم به مسجد رفتم و نماز عشاء را خواندم. همه مردم از مسجد بیرون رفتند. من آخرین نفری بودم که از مسجد بیرون آمدم و درب مسجد را قفل کردم.

می‏‌خواستم به مدرسه برگردم که صدای سخنرانی از حسینیه شیعیان مهاجر چابهار که در فاصله پنجاه متری مسجد بود، توجهم را جلب کرد.

کنجکاو شدم تا بدانم سخنران چه می‏‌گوید. زیرا به ما گفته بودند که هر چه روحانیون شیعه می‏‌گویند، دروغ است. به این نیت رفتم که ببینم چه دروغ‏هایی می‏‌گوید.

نزدیک حسینیه شدم. می‏‌خواستم وارد حسینیه شوم ولی خجالت کشیدم؛ چون لباس مولوی‏ها بر تن من بود.

آهسته کنار پنجره نشستم و به صحبت‏های روحانی شیعه‌ گوش دادم. سخنرانی او درباره شخصیت امام حسین علیه السلام بود.

می‏‌گفت: «در کتاب مسند احمد حنبل و سنن ترمذی و چند کتاب دیگر، این روایت آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده‏اند: «إنّ الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» امام حسن و امام حسین سرور جوانان بهشت هستند و همین طور از کتاب‏های اهل سنت مطالبی به همراه آدرس‏هایشان بیان می‏‌کرد».

این سؤال به ذهنم آمد که این روحانی شیعه، چگونه کتاب‏های اهل سنت را مطالعه کرده است؟ چون به ما گفته بودند کتاب‏های شیعه را نخوانید؛ گمراه‏کننده است! چرا آنها(شیعیان) نمی‏‌گویند کتاب‏های اهل سنت را نخوانید که گمراه می‏‌شوید؟‌ فقط علمای ما چنین می‏‌گویند؟

سخنرانی‏اش تمام شد و روضه خواندن را شروع کرد. روضه قتلگاه امام حسین(علیه السلام) را خواند که روضه جانسوزی بود؛ به طوری که اشک‏های من ملای سنی که تا آن لحظه، حتی یک قطره اشک هم برای مظلومیت امام حسین(علیه السلام) نریخته بودم، سرازیر شد و بسیار گریه کردم.

 

قبل از آن‏که روضه تمام شود، بلند شدم و به مدرسه برگشتم. به اتاقم رفتم و خواستم بخوابم؛ ولی سخنان روحانی شیعه فکرم را به خود مشغول کرده بود. طاقت نیاوردم. به کتابخانه حوزه رفتم تا آن روایت را پیدا کنم.

البته قبلا روایت «سیّدا شباب» را در کتاب «مسند احمد» دیده بودم؛ ولی برای آن‏که دلم آرام شود، به سراغ روایت و سند آن رفتم. آن را پیدا کردم و پس از آن، کتاب «حیات الصحابة» را برداشتم و با کمال تعجب دیدم که آنچه روحانی شیعه نقل کرده، صحیح است.

به خودم گفتم: اینها مطالبی است که از کتاب‏های ما نقل می‏‌کنند، پس معلوم است که خیلی از کتاب‏های ما را مطالعه کرده‏اند و مطالب زیادی از ما می‏‌دانند.

آن شب، شب عجیبی بود. سؤالاتی وجود مرا فرا گرفته بود و هر چه فکر می‏‌کردم نمی‏‌توانستم خودم را قانع کنم! از خود سؤال می‌کردم: «آیا شیعیان آنچنان که وهابیون تبلیغ می‏‌کنند، واقعا مشرکند؟!»

لحظه‏ای با خودم فکر کردم، عجیب است! آن‏طور که در آیات قرآن و روایات آمده است، مشرکان مخالف خدا و پیامبرند و مخالف با دین مبین اسلام هستند! پس اینها (شیعیان) چه نوع مشرکانی هستند که خداوند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول دارند و حتی به اهل‏بیت پیامبر محبت می‏‌ورزند و بر منبرهایشان نیز از پیامبر اسلام(ص) مدح و تعریف و بر مصائبشان گریه می‏‌کنند؟!

به دلم افتاد که امکان ندارد اینها مشرک باشند.

بعد از این بود که تحقیق درباره‌ تشیع را آغاز کردم و اولین بار با مطالعه‌ کتاب «شبهای پیشاور» نوشته «مرحوم سلطان الواعظین شیرازی» بسیاری از حقایق برایم روشن شد و می‌دیدم بسیاری از مطالبی که از منابع اهل سنت در این کتاب ذکر شده، مورد تایید همه‌ فرق اهل سنت است و این برایم خیلی جالب بود.

سپس تحقیقات خود را ادامه دادم و کتاب‌های بیشتری مطالعه کردم تا به این نتیجه رسیدم که تشیع حق است.

لذا از سال ۷۹ به صورت تقیه و پنهانی شیعه شدم و در سال ۸۲ تصمیم گرفتم که این مطلب را آشکار کنم و رسماً آن را اعلام کردم.»


سه شنبه 31/2/1392 - 8:26
داستان و حکایت

یکی از آثار معجزات حضرت علی(ع) «جای دو انگشت» است که روی ضریح حضرت باقی مانده است.

جریان این معجزه باهره تقدیم شما دوسش

در حرم مطهر امام علی(علیه‌‌السّلام) و داخل ضریح مبارک، روی صندوق چوبی داخل ضریح، در جهت جنوبى صندوق قبر مطهر، در طرف بالاى سر، یک شکل محراب کوچک هست که داخل آن محراب، جایگاه دو انگشت قرار دارد(که الان با توجه به جداسازی بخش آقایان و بانوان، این قسمت در بالای سر حضرت در قسمت بانوان قرار دارد، ولی از گوشه ضریح در بخش آقایان نیز کاملا قابل مشاهده است).

در این مکان مجموعه‌‌‌اى از سنگهاى قیمتى و جواهرآلاتى که از طرف پادشاهان و افراد سرشناس به حرم مطهر إهدا شده‌‌اند قرار دارد.

بر چهارچوب روبروى جایگاه دو انگشت، این آیه از قرآن کریم نقش بسته است: «إن الّذین یُبَایعونک إنّما یبایعون الله، یدالله فوق أیدیهم».

 

جریان مرّة بن قیس و جایگاه دو انگشت

ماجراى جایگاه دو انگشت در برخى از منابع تاریخى ذکر شده است. محدّث نورى این ماجرا را ذکر مى‌‌‌کند. وى مى‌‌گوید: داستان مرّة بن قیس گرچه در منابع و کتب معتبر ذکر نشده، اما شهرت آن نزد شیعیان بسیار زیاد است و بر کسى پوشیده نمى‌‌باشد، بلکه معجزه‌‌اى مى‌‌باشد که به این شهرت رسیده است.

حکیم فردوسى از شعراى قرن پنجم و حکیم سنائى غزنوى از شعراى قرن ششم در حدیقه‌‌‌ى خود آن را ذکر کرده‌‌اند.

ابوالقاسم فردوسی(متوفای 411 ق) در این مورد چنین سروده است:

شهی که کرد به انگشت مُرّه را به دو نیم *** برای قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت

حکیم سنایی(متوفای 538 ق) نیز در این زمینه می‏گوید:

خواب و آرام مرّه و عنتر *** کرده در مغز عقل زیر و زبر

سنائى گفته است این ماجرا یکى از مناقب مسلم مى‌‌باشد. مولى حسن الکاشى از معاصران علامه حلى، در این باره قصیده‌‌‌‌اى سروده است.

طبق کتاب ذکر شده، خلاصه‌‌ى این ماجرا چنین است:

عالم وارسته سیدنصرالله الحائرى از مولى عبدالکریم از کتاب تبصرة المؤمنین و سید محمد صالح الترمذى متخلص به الکشفى از علماى أهل تسنن در کتاب المناقب این ماجرا را نقل مى‌‌کنند و الکشفى مى‌‌گوید این ماجرا طبق أسانید صحیح و معتبر قابل اثبات است:

مَرَّة بن قَیس مردى کافر بوده و غلامان بسیارى داشت. روزى مَرّه با افراد قبیله‌‌‌ى خود درباره پدران، اجداد و بزرگان قبیله صحبت مى‌‌کرد. به مرّه گفته شد اکثر پدران و اجدادت با شمشیر علی بن أبی طالب کشته شده‌‌اند. مرّه خشمگین شد و سراغ قبر علی بن أبی طالب را گرفت. به او گفته شد که قبر علی در نجف است.

مره نیز سپاهى با دوهزار نفر سوار کار و چند هزار نفر پیاده آماده کرد و به سمت شهر نجف حرکت کرد.

وقتى سپاه مره به نجف نزدیک شد مردم داخل شهر تحصن کردند.

سپاه مره به مدت شش روز با مردم نجف جنگید تا اینکه توانست گوشه‌‌اى از دیوار شهر را ویران کرده به داخل شهر راه پیدا کند. با ورود سپاه مره، مردم شهر گریختند.

مرة به طرف حرم مطهر آمد و با چکمه داخل حرم شد و نزدیک ضریح مطهر آمد و به صاحب بارگاه گفت: «اى على! تو پدران و اجداد مرا کشته‌‌اى؟». و با گفتن این جمله تلاش کرد ضریح مطهر را با شمشیرش بشکافد.

در این لحظه دو انگشت از داخل ضریح بیرون آمد و مرّه بن قیس را به دو نیم کرد و در جا به دو سنگ سیاه تبدیل شد.

این دو سنگ سیاه به دروازه شهر نجف آورده شدند و هر کس که به زیارت بارگاه أمیرالمؤمنین(ع) مى‌‌آمد آنها را با پایش مى‌‌زد. این دو سنگ مدتها در کنار دروازه شهر بودند تا اینکه روزى یکى از خادمان مسجد کوفه آنها را برداشته و به کنار در مسجد کوفه برد و هر زائرى که قصد داشت به این دو سنگ لگد بزند از او پولى مى‌‌گرفت و از این راه کسب روزى مى‌‌کرد.

سید محمد صالح الترمذى مى‌‌گوید: شیخ یونس از افراد وارسته و سرشناس نجف به من گفت: من یکى از اعضاى سنگ شده مره بن قیس را آنجا دیده‌‌ام.

گفته مى‌‌شود شیخ قاسم الکاظمى النجفى شارح کتاب «الاستبصار» علیه کسى که این دو سنگ را از شهر نجف بیرون برد نفرین مى‌‌کرد و مى‌‌گفت: خداوند خشنود نباشد از کسى که این دو سنگ را از این بارگاه مطهر بیرون کرد و این معجزه باهره را از بین برد.

(تاریخ النجف الأشرف، محمد حسین حرزالدین، 445)





comment گل نوشته شما (11)
سه شنبه 31/2/1392 - 8:25
داستان و حکایت

گاهی مواقع برخی از مؤمنان در زیرو بم زندگی و بالا و پایین‌‌های آن، روحیه خود را از دست می‌‌دهند و از شدت مشلات و گرفتاریها، آه از نهادشان بر می‌‌آید.

شاید خواندن این داستان زیبا، تحمّل سختیهای دنیا را برای ما آسانتر کند...


آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.

سال‌‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری در زندگی‌‌اش، اوضاع درست به نظر نمی‌‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌‌ای مرد خداترسی شوی، زندگی‌‌ات بدتر شده است. نمی‌‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود داده‌‌ای، زندگی‌‌ات بهتر نشده است».

آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد. سرانجام در سکوت، پاسخی را که می‌‌خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌‌دانی چطور این کار را می‌‌کنم؟

اول تکه‌‌ی فولاد را به اندازه‌‌ی جهنم حرارت می‌‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌‌رحمی، سنگین‌‌ترین پتک را بر می‌‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌‌کند و رنج می‌‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.

آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:  گاهی فولادی که به دستم می‌‌رسد، نمی‌‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌‌اندازد. می‌‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زباله‌‌های کارگاه می‌‌اندازم.

باز آهنگر مکث کرد و بعد ادامه داد: می‌‌دانم که در آتش رنج فرو می‌روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌‌برد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است: «خدای من، از آنچه برای من خواسته‌‌‌ای صرفنظر نکن تا شکلی را که می‌‌خواهی به خود بگیرم. به هر روشی که می‌‌پسندی ادامه بده؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زباله‌‌های فولادهای بی‌‌فایده پرتاب نکن».


سه شنبه 31/2/1392 - 8:23
داستان و حکایت

 

«ابوراحج» از شیعیان مخلص شهر حله، سرپرست یکى از حمام هاى عمومى آن شهر بود، بدین جهت، بسیارى از مردم او را مى‌‌شناختند.

در آن زمان، فرماندار حلّه؛ شخصى ناصبى به نام «مرجان صغیر» بود. به او گزارش دادند که ابوراجح حلى از بعضى اصحاب منافق رسول خدا(ص) بدگویى مى‌‌کند. فرماندار دستور داد او را آوردند.

آن قدر زدند که تمام بدنش مجروح گشت و دندان هاى پیشین او ریخت. همچنین زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند و بینى اش ‍ را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشى به عده‌‌اى از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او کرده و در کوچه و خیابان هاى شهر حله مى‌‌گرداندند! و مردم هم از هر طرف هجوم آورده او را مى‌‌زدند. به طورى که تمام بدنش مجروح شد، و به قدرى از بدنش خون رفت و که دیگر نمى‌‌توانست حرکت کند و روى زمین افتاد، نزدیک بود جان تسلیم کند.

جریان را به فرماندار اطلاع دادند. وى تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند:

او پیرمرد فرتوتى است و به اندازه کافى مجازات شده و خواه ناخواه به زودى مى‌‌میرد، شما از کشتن او صرف نظر کنید و خون او را به گردن نگیرید!

به خاطر اصرار زیاد مردم [در حالى که صورت و زبان ابوراجح به سختى ورم کرده بود] فرماندار او را آزاد کرد. خویشان او آمدند و بدن نیمه جان وى را به خانه بردند و کسى شک نداشت که او خواهد مرد.

اما فرداى همان روز، مردم با کمال تعجب دیدند که او ایستاده نماز مى‌‌خواند و از هر لحاظ سالم است و دندانهایش در جاى خود قرار گرفته، و زخم هاى بدنش خوب شده و هیچ گونه اثرى از آن همه زخم نیست!

با تعجب از او پرسیدند:

چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گویى اصلا تو را کتک نزدند؟!

ابوراجح گفت:

من وقتى که در بستر مرگ افتادم، حتى با زبان نتوانستم دعا و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر(عج ) نمایم؛ لذا تنها در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت کردم.

وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه خانه‌‌ام نورانى گشت. در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان(عج) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود:

برخیز و براى تأمین معاش خانواده‌‌ات بیرون برو و کار کن! خداوند تو را شفا داد!

اکنون مى‌‌بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته‌‌ام.

خبر سلامتى و دگرگونى شگفت انگیز حال او [از پیرمردى ضعیف و لاغر، به فردى سالم و قوى] همه جا پیچید و همگان فهمیدند.

فرماندار حله به مأمورینش دستور داد ابوراجح را نزد وى حاضر کنند. ناگهان فرماندار مشاهده نمود قیافه ابوراجح عوض شده و کوچکترین اثرى از آنهمه زخمها در صورت و بدنش دیده نمى‌‌شود. ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز قابل مقایسه نیست!

رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حلّه(که اکثرا شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از این جریان، وقتى که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام(عج)» مى‌‌‌آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى‌‌نشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولى بعد از این جریان، به آن مکان مقدس مى‌‌آمد و با دو زانوى ادب، در آنجا رو به قبله مى‌‌نشست و به مردم حله احترام مى‌‌گذاشت. لغزشهاى ایشان را نادیده مى‌‌گرفت و به نیکوکاران نیکى مى‌‌کرد.

ولى این کارها سودى به حال او نبخشید، پس از مدت کوتاهى درگذشت.

 

(منبع: کمال الدین، ج 2، ص 192) 

 


سه شنبه 31/2/1392 - 8:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته