• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 61
زمان آخرین مطلب : 4595روز قبل
آموزش و تحقيقات

زیره سبز با نام علمی L. Cuminum cyminum گیاهی است از خانواده apiaceae، یکساله، معطر، بدون کرک (جز میوه) ساقه علفی با انشعابات دو تایی و گاهی سه تایی می باشد. ساقه گیاه شیار دار بوده و دارا ی بافت کلانشیم محیطی است.همچنین گیاهی است یکساله کوچک و علفی که ارتفاع آن 60 سانتیمتر است ریشه آن دراز و باریک برنگ سفید، ساقه آن راست و برگهایش به شکل نوار باریک و نخی شکل و برنگ سبز می باشد.
گل آذین از نوع چتر مرکب می باشد و هر چتر مرکب به سه تا شش چترک ختم می شود. و هر چترک دارای سه تا چهار گل می باشد. براکته های کشیده و خطی در زیر چتر مرکب به صورت حلقه ای مجتمع شده و گریبان نامیده می شود. براکته های قاعده هر گل نیز در قاعده چترک ها به صورت حلقوی وجود داشته و گریبانک نامیده می شود. میوه دوکی شکل بوده و در دو سر باریک می باشد و از نوع دو فندقه شیزوکارپ است که شامل دو مریکارپ میباشد. جنین دانه کوچک بوده و در البومین محصور است و به شدت به جدار مریکارپ فشرده است.

بخش شکمی جدار مریکارپ مسطح و بخش پشتی آن محدب است و دارای 5 ضلع برجسته یا خطوط پره مانند طولی است که این پره ها یکی در پشت، دو تا در طرفین و دو تا در حاشیه مریکارپ قرار دارند.
از هر پره یک دسته آوندی عبور می کند که آوند های چوبی در داخل و آوند های آبکش در داخل قرار دارند.گرده افشانی در این گیاه توسط باد و به ندرت حشرات انجام می گیرد. چتر ها از پائین بو ته به سمت بالا و از اطراف به مر کز تولید بذر می کنند که نشان دهنده گل اذین نامحدود آن است(2).


شرح گیاه

گیاهی کوچک، علفی به ارتفاع 15 تا 50 سانتی متر و دارای ریشه دراز باریک به رنگ سفید و ساقه ای راست و منشعب به تقسیمات دو تایی است منشأ اولیه آن ناحیه علیای مصر و سواحل نیل بوده است ولی امروزه به حالت نیمه وحشی در منطقه وسیعی از مدیترانه، عربستان، ایران، و نواحی مختلف می روید و یا در این نواحی پرورش می یابد.

برگهای آن متناوب، شفاف، بی کرک، منقسم به بریدگیهای بسیار نازک و ظریف ولی دراز و نخی شکل است. گلهائی کوچک، سفید یا صورتی رنگ و مجتمع به صورت چتر مرکب دارد. میوه آن بیضوی کشیده، باریک در دو انتها، بسیار معطر، به طول 6 میلی متر، به قطر 5/1 میلی متر و پوشیده از تارهای خشن است.بعضی از واریته های این گیاه میوه های عاری از تار دارند.رنگ میوه بر حسب واریته های مختلف گیاه ممکن است زرد تیره یا خرمائی مایل به سبز و یا خاکستری باشد.

چهارشنبه 2/10/1388 - 17:33
دعا و زیارت
روز شمار رویدادهای دهه اول محرم

روز دوم
1. امام حسین علیه‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به كربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل كرده است كه: امام علیه‏السلام چون به كربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینكه نام كربلا را شنید فرمود: این مكان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله به من داده است.2
2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامه‏ای "عبیداللّه‏ بن زیاد" را از ورود امام علیه‏السلام به كربلا آگاه نمود.3
3. در این روز امام علیه‏السلام به اهل كوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان كوفه ـ كه مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در كربلا آگاه كرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم كوفه شود.4 اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر كرده و به شهادت رساندند. زمانی كه خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشك بر گونه مباركش جاری شد و فرمود:
"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدكَ مَنْزِلاً كَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ، اِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع كن، كه تو بر انجام هر كاری توانایی."5

روز سوم
1. "عمر بن سعد" یك روز پس از ورود امام علیه‏السلام به سرزمین كربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل كوفه وارد كربلا شد.6
2. امام حسین علیه‏السلام قسمتی از زمین كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع می‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان كنند.7
3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "كثیر بن عبداللّه‏" ـ كه مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. كثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
هنگامی كه وی نزدیك خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی كه ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسین علیه‏السلام بود. همین‏كه او را دید رو به امام عرض كرد: این شخص كه می‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‏السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی‏كنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ كنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏كاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیكی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم كوفه مرا دعوت كرده‏اند و پیمان بسته‏اند، بسوی كوفه می‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم... ."8

روز چهارم
در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شركت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.

روز پنجم
1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی"10 را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.11
2. عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.12
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.13

روز ششم
1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من می‏فرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه‏السلام عرض كرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیكی طائفه‏ای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏كنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم... .
در این هنگام مردی از بنی‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت می‏كنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام."
سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیه‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"14

روز هفتم
1. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.15
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود، قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شكمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاكت رسید.16

روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه می‏كَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.17
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏كنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه می‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.18
3. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام كه فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی كه می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملكت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.20

روز نهم
1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای كه از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی... .21
2. شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیك خیام امام حسین علیه‏السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‏السلام كه مادرشان ام‏البنین علیها‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان امان گرفته‏ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!22
3. در این روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس علیه‏السلام امام علیه‏السلام را باخبر كرد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیه‏السلام رفت و خبر آورد كه اینان می‏گویند: یا حكم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
امام حسین علیه‏السلام به عباس فرمودند: اگر می‏توانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‏داند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23
حضرت عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید كه چه باید كرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی می‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه‏ می‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.24

چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یكی از یاران امام حسین علیه‏السلام خبر دادند كه فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‏كنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد كردن فرزندت بكوش.
محمد بن بشیر گفت: در حالی كه زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.
امام علیه‏السلام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف كند.25
2. امام حسین علیه‏السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیه‏السلام عرض كرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: ای عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است. امام علیه‏السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنكه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه‏ (كودك شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.
قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خیمه‏ها هم حمله می‏كنند؟ امام علیه‏السلام به ماجرای شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.26
3. امام علیه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه‏ها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاكی كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه‏السلام بسیار سودمند بود.27
4. مرحوم شیخ صدوق در كتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اكبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل كنید و وضو بگیرید كه این آخرین توشه شماست.28

روز عاشورا
و اینك میدانی دوباره، اینك 72 یار و هزاران دشمن كینه‏توزی كه رحم و مروّت را از ازل نیاموخته‏اند. اینك عاشورا كه هر چه از آن بگوییم كم گفته‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه‏السلام .
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می‏كردند و امام معصومی لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت می‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...

تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ریخت خون مقدّست به زمین آسمان زاشك آب گرفت
ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت
شد سیه رنگ آسمان از خشم كه زخونت زمین خضاب گرفت
آن تن پاره پاره را دربر گه سكینه گهی رباب گرفت
شست زینب زاشك جسمت را بلكه از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده ‏گلو جواب گرفت
هردم از زخم بی‏حساب تَنَتْ خم شد و بوسه بی‏حساب گرفت(29)

پاورقیها:
1. الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10.
2. اللهوف، ص35.
4. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.
5. بحارالانوار، ج44، ص381.
6. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
7. مستدرك الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
8. تاریخ طبری، ج5، ص410.
9. بحارالانوار، ج44، ص386.
10. او پیامبر را درك كرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" كه ادعای نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیه‏السلام جنگید و در كربلا نیز از لشكریان یزید بود.
11. عوالم العلوم، ج17، ص237.
12. مقتل الحسین(مقرّم)، ص199.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج44، ص386.
15. انساب الاشراف، ج3، ص180.
16. ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.
17. وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.
18. كشف الغمة، ج2، ص47.
19. بحارالانوار، ج44، ص388.
20. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.
21. همان، ج2، ص89.
22. انساب الاشراف، ج3، ص184.
23. الملهوف، ص38.
24. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص91.
25. الملهوف، ص39.
26. نفس المهموم، ص230.
27. الامام الحسین و اصحابه، ص257.
28. امالی شیخ صدوق، مجلس30.
29. شعر از غلامرضا سازگار.

منبع:نشریه مبلغان ، شماره 51

چهارشنبه 2/10/1388 - 8:57
دعا و زیارت

روز هفتم محرم الحرام

. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود، قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شكمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاكت رسید.
3. روزی است كه حق تعالى تكلم فرموده با حضرت موسى در كوه طور.
4. در این روز، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات موكل كرد و امام حسین ع را از آب منع كرد، بجهت نامه اى كه ابن زیاد در این باب براى او نوشته بود.
5. روز هفتم محرم - سال 132 هجرى قمرى

نبرد سپاهیان بنى عباس با سپاهیان بنى امیه در عراق .

در سال 131 هجرى كه دعوت عباسیان با عنوان الرضا من آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم فراگیر شده بود، هوادارانشان در مناطق مختلف اسلامى ، بسیج شده و بر ضد امویان و عاملان آنان وارد عمل شدند. قطبه فرزند شبیب ، از جمله داعیان بنى عباس و از فرماندهان آنان بود. وى از سوى ابومسلم خراسانى ماءموریت یافت كه با عاملان بنى امیه در ایران و عراق به نبرد پردازد.
قحطبه در آغاز، گرگان و سپس قومس سمنان را به تصرف خود درآورد. آن گاه به سوى رى ، قم ، اصفهان و همدان لشكر كشى كرد و براى از پاى درآوردن امویان و فتح هر یك از شهرها، گروهى از سربازان خود را به فرماندهى یك فرد زبده و كاردان اعزام مى نمود.
سربازان بنى امیه ، پس از شكست از سپاهیان قحطبه ، به سوى یزید بن عمر بن هبیره در عراق عقب نشینى مى كردند.
ابن هبیره كه از عاملان بزرگ بنى امیه در عراق و ایران بود، در شهر واسطواقع در عراق ، مستقر شده و مناطق و نواحى اطراف را تحت كنترل خود داشت .
قحطبه پس از تصرف شهرهاى ایران به سوى عراق هجوم آورد و ابن هبیره براى دفع تهاجمات وى از واسط بیرون آمد. دو سپاه در مكانى به نام زاب كه در بیست فرسنگى كوفه است ، با هم روبرو شدند و نبرد سختى میان آنان به وقوع پیوست و از طرفین تعداد بى شمارى جان باخته و یا زخمى گردیدند.
سرانجام سپاهیان اموى ، متحمل شكست و هزیمت شده و به ناچار به سوى واسط عقب نشینى كردند. این واقعه در هفتم محرم سال 132 هجرى به وقوع پیوست.قحطبه پس از پیروزى بر امویان ، خطبه اى براى لشكریان خود خواند و ضمن آن گفت : سوگند به خدا كه ما قیام نكردیم مگر براى اقامه حق و از بین بردن دولت باطل همانا به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على بن عبدالله بن عباس به من پیش از این خبر داده بود كه من با نباتة بن حنظله كلابى و عامر بن ضباره مرى از عاملان بنى امیه نبرد مى كنم و آنان را شكست مى دهم . من این خبر را قبلا به شما داده بودم و شما خود شاهد بودید كه گفتارش ‍ راست درآمد و من به آنان پیروز شدم . هم اكنون به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على به من خبر داده است كه من از فرات ، عبور نمى كنم ولى شما از آن عبور كردید و مرا در میان خود نیافتید پس همانا امیر شما فرزندم حمید بن قحطبه است و اگر براى او مشكلى پیش آید، برادرش حسن بن قحطبه ، امیر شماست .
پیش گویى قحطبه ، درست بود، زیرا هنگامى كه همگى از آب فرات عبور كردند، قحطبه را درمیان خود ندیدند.
از آن پس ، كسى قحطبه را ندید. برخى گفته اند كه وى در آب غرق شد. برخى گفته اند كه زیر آوارى مدفون شد و برخى دیگر نوشته اند كه سوارى اش وى را به نیستى داد.
به هر حال سپاهان وى به فرماندهى فرزندش حمید از آب فرات گذر كرده و چهار روز بعد، كوفه را به تصرف خویش درآوردند. چندى بعد به بصره دست رسى پیدا كرده و آن را از چنگ امویان خارج ساختند.
در مناطق عرب نشین ، فرماندهى ارشد عباسیان را ابوسلمه حفص بن سلیمان بر عهده داشت . وى براى نبرد با باقى مانده سپاهیان یزید بن عمر بن هبیره ، سپاهى به فرماندهى مشترك حسن بن قحطبه و مالك بن هیثم ، بسیج كرد و به سوى واسط اعزام نمود.
سپاهیان عباسى ، شهر را از چند سو محاصره كرده و صحنه را بر ابن هبیره تنگ نمودند و سرانجام با هجوم سراسرى به داخل شهر، آن را تصرف كرده و ابن هبیره را به قتل رساندند و سپاهیان اموى را با شكست مهم و سرنوشت ساز روبرو نمودند.
در همین ماه محرم ، ابوسلمه بزرگان بنى عباس از جمله ابوالعباس سفاح و برادران و اهل بیت او را وارد كوفه كرد و براى آنان خانه هایى فراهم نمود.
آنان به مدت دو ماه به طور ناشناس در كوفه سكونت گزیدند و پس از آن ، حضورشان آشكار گردید و با ابوالعباس سفاح به عنوان نخستین خلیفه عباسى بیعت شد.
در این باره ، روایت شیرینى از امام ششم شیعیان حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام نقل شده است كه به روشنى این واقعه مهم را پیش ‍ بینى و پیش گویى كرده بود.
از ابن صدقه روایت شده است : شخصى از خاندان بنى امیه كه زندیق كافر متظاهر به اسلام بود، نزد امام جعفر صادق علیه السلام رسید و از آن حضرت پرسید كه كلام خداوند - عز و جل - در آغاز سوره اعراف كه مى فرماید: المص به چه معناست و از آن چه چیزى را اراده كرده است ؟
حلال و حرام آن چیست و مردم از این كلمه چه بهره اى مى برند؟ امام صادق علیه السلام كهاز پرسش اعتراض آمیز و كفرگویى وى ناراحت شده بود، فرمود: ساكت باش ! بدا بهحالت ، الف در این كلمه ، اشاره به یك است ، و لام اشاره به سى ، میم اشاره به چهل و صاد اشاره به شصت است 131 1+30+40+60،حال تو بگو تا كنون چند سال دنیا به كامتان بوده است ؟ یعنى شما خاندان بنى امیه چند سال حكومت كردید؟ مرد اموى ، گفت : 131سال .
آن گاه امام علیه السلام فرمود: همین كه این سال به پایان رسد، حكومت خاندان شما نیز به پایان خواهد رسید.
ابن صدقه گفت : ما خود شاهد بودیم كه در روز عاشورا دهم ماه محرم سال 132، سیاه جامگان هواداران بنى عباس وارد كوفه شده و حكومت بنى امیه را سرنگون كردند.
بدین گونه ، پیش گویى صادق آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم به تحقق رسید و خاندان بنى امیه و حكومت ظلم آمیز آنان ریشه كن گردید.
منبع : فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى
سایت : راسخون
چهارشنبه 2/10/1388 - 8:49
خانواده

INTERVIEW WITH GOD

گفتگو با خدا

 

I dreamed I had an interview with
god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم

 

God asked

خدا گفت

 

So you would like to interview me

پس می خواهی با من گفتگو کنی

 

I said ,If you have the time

گفتم اگر وقت داشته باشید

 

God smiled

خدا لبخند زد

My time is eternity

وقت من ابدی است

 

What questions do you have in mind
for me

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی
از من بپرسی

 

What surprises you most about human
kind

چه چیز بیش از همه شما را در مورد
انسان متعجب می کند

 

God answered

خدا پاسخ داد

 

That they get bored with child hood

این که آنها از بودن در دوران کودکی
ملول می شوند

 

They rush to grow up and then

عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد

 

long to be children again

حسرت دوران کودکی را می خورند

 

That they lose their health to make
money

اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن
پول می کنند

 

and then

و بعد

 

lose their money to restore their
health

پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

 

That by thinking anxiously about the
future

اینکه با نگرانی نسبت به آینده

 

They forget the present

زمان حال را فراموش می کنند

 

such that they live in nether the
present

آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می
کنند

 

And not the future

نه در آینده

 

That they live as if they will never
die

این که چنان زندگی می کنند که گویی ،
نخواهند مرد

 

and die as if they had never lived

و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده
اند

 

God"s hand took mine and

خداوند دستهای مرا در دست گرفت

 

we were silent for a while

و مدتی هر دو ساکت ماندیم

 

And then I asked

بعد پرسیدم

 

As the creator of people

به عنوان خالق انسانها

 

What are some of life lessons you
want them to learn

می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی
را یاد بگیرند

 

God replied with a smile

خداوند با لبخند پاسخ داد

 

To learn they can not make any one
love them

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را
مجبور به دوست داشتن خود كرد

 

but they can do is let themselves be
loved

اما می توان محبوب دیگران شد

 

To learn that it is not good to
compare themselves to others

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با
دیگران مقایسه کنند

 

To learn that a rich person is not
one who has the most

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که
دارایی بیشتری دارد

 

but is one who needs the least

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

 

To learn that it takes only a few
seconds to open profound wounds in
persons we love

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می
توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که
دوستشان داریم ایجاد کنیم

 

and it takes many years to heal them

ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن
زخم التیام یابد

 

To learn to forgive by practicing
for giveness

با بخشیدن بخشش یاد بگیرند

 

T o learn that there are persons who
love them dearly

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را
عمیقا دوست دارند

 

But simly do not know how to express
or show their feelings

اما بلد نیستند احساسشان را ابراز
کنند یا نشان دهند

 

To learn that two people can look at
the same thing

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک
موضوع واحد نگاه کنند

 

and see it differently

اما آن را متفاوت ببینند

 

To learn that it is not always
enough that they be forgiven by
others

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران
آنها را ببخشند

 

The must forgive themselves

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

 

And to learn that I am here

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

ALWAYS

  **********

نوشته شده توسط وبلاگعشق خدائی

سه شنبه 1/10/1388 - 22:11
فلسفه و عرفان
داستان پادشاه جهود که نصرانیان را از بهر تعصب می کُشتخلاصهء داستانحکایت از پادشاهی است در میان جهودان، که نسبت به عیسویان و حضرت عیسی (ع) متعصب و سبب زحمت پیروان این دین شده بود. پادشاه جبار و دو بین، در اثر  احولیت و تعصب، دو پیغمبر خدا، یعنی حضرت عیسی (ع) و حضرت موسی (ع) را که در حقیقت نبی و فرستادهء خدا بودند و در راه خدا با هم دمساز و متحد، از هم جدا فرض کرده بود. پادشاه در صدد نابودی دین و آیین عیسویان شد.  شاه وزیری داشت که در مکر و حیله سرآمد مکاران زمان خود بود و او را همواره در اوامر مهم مشورت و یاری میداد. وزیر به شاه گفت که پیروان مسیح را نکُشد، چون با زور و خشم نمیتوان عقیده و دین مردم را از میان برداشت، بلکه نیرنگی بکار بُرد و به پادشاه گفت: ای پادشاه! گوش و بینی و دست مرا به جرم گرایش به آیین عیسویت قطع کن، بعد از آن مرا بشهری دوری که مسیحان در آنجا هستند، تبعید کن تا من با تدبیریکه در نظر گرفته ام در اتحاد و جمیعت ایشان رخنه کرده و میان شان تفرقه اندازم. بعد از عملی نمودن این تدبیر، وزیر مورد اطمینان و اعتماد عیسویان قرار گرفت و بزودی نفوذی عجیب و غریبی را میان آنها کسب کرد. عیسویان، همه به وزیر مکار معتقد و دل بسته شده، به او گرویده و مهرش را در دل گرفته پنداشتند که نایب حضرت مسیح است، در صورتیکه او دجالی بیش نبود و در خفا باعث فتنه و فساد بود. در آنوقت عیسویان دوازده امیر داشتند و هر دسته از امیری تبعیت میکردند. این دوازده امیر با تابعین خود بنده و فرمانبردار وزیر بد طینت بوده بر گفتار او اعتماد داشته رفتار او را سرمشق خود قرار میدادند. وزیر مکار بنام هر یک از امراء طومار و کتابی درست کرد ولی نوشتهء هر کتاب غیر از آن بود که در کتابهای دیگر نوشته بود. سپس وزیر به غاری رفت و خلوت اختیار کرد و به اصرار مریدان و پیروان، حاضر به بیرون آمدن از آن غار نشد. وزیر امیران دوازده گروه را نزد خود خواست و به هر یک آنها جداگانه و پنهانی گفت که من بعد در دین عیسی نایب حق و خلیفهء من تو استی و امیران دیگر باید از تو تبیعت کنند. هر امیری که گردن کشی کرده از تو تبیعت نکند یا بکُش یا اسیرش کن. وزیر بعد از انجام این طرح خانمانسوز و اختلاف بر انگیز، خود را در خلوت کُشت. پس از مرگ وی امیران دوازده گروه که هر کدام دعوی خلیفه گی میکردند، بجان هم افتاده همدیگر را نیست و نابود کردند و مراد شاه بیدادگر حاصل گردید.  
سه شنبه 1/10/1388 - 11:23
فلسفه و عرفان

تصوف چیست؟

ابوسعید ابوالخیر گفت: تصوف دو چیز است، یک سو نگریستن و یکسان زیستن.

و گفت این تصوف عزتیست در دل، و توانگریست در درویشی، و خداوندیست در بندگی، سیری است در گرسنگی، و پوشیدگی است در برهنگی، و آزادیست در بندگی، و زندگانی است در مرگ، و شیرینی است در تلخی.

و در میان مشایخ این طایفه، اصلی بزرگ است که این طایفه همگی یکی باشند و یکی همه - میان جمله صوفیان عالم هیچ مضادت و مباینت و خود دوی در نباشد، هر که صوفی است، که صوفی نمای بی معنی در این داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشایخ از راه عبارت تفاوتی نماید، معانی همه یکی باشد. چون از راه معنی در نگری، چون همه یکی اند، همه دست ها یکی بود و همه نظرها یکی بود. «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید»

 

هفت وادی (مرحله) عرفان ایرانی

طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا.

گـفـت مــا را هـفـت وادی در ره اسـت                              چون گـذشـتـی هـفت وادی، درگه است

وا نـیـامـد در جـهـان زیــن راه کــــس                                 نـیـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس

چون نـیـامــد بــاز کــس زیــن راه دور                                 چـون دهـنـدت آگـــهـــی ای نــــاصــبــور

چـون شدنـد آنـجـایـگـه گـم سـر بسر                                کــی خــبــر بــازت دهــد از بــی خــــبــر

هـسـت وادی طــلــب آغــــاز کــــــار                                  وادی عـشق اسـت از آن پـس، بی کنار

پـس سـیـم وادیـسـت آن مـعــرفـت                                   پـس چـهـارم وادی اسـتـغـنـی صــفــت

هـسـت پـنـجـم وادی تـوحـیـد پــاک                                   پـس شـشـم وادی حـیــرت صـعـب نـاک

هـفـتـمـیـن، وادی فـقـرست و فـنـا                                    بــعــد از ایــن روی روش نــــبـــود تـــــرا

در کشش افـتـی، روش گـم گرددت                                   گـــر بــود یــک قــطــره قــلــزم گــــرددت

« شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری»

 

عرفان چیست؟

عرفان معجونی شگفت انگیز از مکتب های مختلف فلسفی جهان است. در عرفان عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید و حتی نکاتی از آئین زرتشت می توان یافت.

از کلمه عرفان "میستیک" یا "میستیسیزم" یا "گنوسیسم" که با معنی "مرموز، پنهانی، مخفی" است و به فارسی آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بینی دینی خاصی مفهوم می گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک (و حتی پیوستن) و وصل آدمی را با خداوند، از طریق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" نامیده میشود جایز و ممکن الحصول میشمارد.

اندیشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم میشوند. دسته ای معتقد به حقیقت این عالمند و می گویند آنچه به وسیله حواس ما درک میشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمی پذیرد. گروه دیگر به حقیقت این عالم معتقد نیستند و می گویند: جهان خارج، مجموعه ایست از تصورات ما؛ به عبارت دیگر: مجموعه ای از معانی ذهنی است که بذات خود حقیقت ندارد و اگر وجودی دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران این دو نظریه که یکی را پیروان مکتب اصالت ماده و دیگری را پیروان مکتب اصالت تصور نامیده اند، سرتاسر تاریخ فکر بشری را اشغال کرده است. برای تلفیق و جمع میان این دو نظریه، کوششهای فراوانی صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.

عارفان از بین دو نظریه بالا راه میانین را گزیده اند. بدین معنی که به ادراکات حواس که جهان آگاهی عملی از آن تکوین می یابد اقرار می کنند، و آن را قوه تصویرگر فکر می دانند، ولی به وجود جهانی از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نیز قائلند، و می گویند آن را حقیقتی است برتر از حقیقت عالم حسی.

بنابراین عارفان بدین طریق راه حل میانه ای را پیش می نهند که بیشتر مورد توجه دیندارانی است که می خواهند میان دین و لوازم اخلاقی آن از یکسو، و موهبتهای علم که از تجربه حسی حاصل شده است از دیگر سو، تلفیق کنند.

البته این بدان معنی نیست که صوفیه پیرو مکتب اصالت ماده ساده ای هستند و به عالم حس ،وجودی مطلق ارزانی می دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروری است، زیرا آدمی تا در قید حیات است در این جهان محسوس زندگی می کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا می نهد. از سوی دیگر صوفیه پیروان خود را از اقامه برهان عقلی بر وجود خدای تعالی برحذر می دارند و بطوری که "کانت" در "متناقضات" خود میگوید، این کوششی است بی نتیجه. با این وضع آنها میخواهند پیروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقیقت ازلی رو به رو گردند. وقتی صوفی در این راه قدم نهد می تواند تجربه ای مافوق این تجربه های معمولی حاصل کند، و بدرک آن حقایق متعالی نائل آید.

بهر صورت عرفان دین نیست و اگر غایت دین، میسر ساختن رویت خداست در آخرت، عارف برای حصول این رویت منتظر نمی ماند؛ بلکه به اعمالی متوسل میشود که آنها را فوق فرائض دینی میشمارد. او به سعادت این جهان رغبتی ندارد، بلکه می کوشد تا به سعادتی متعالی تر از آن دست یابد. همه توجه او به حقایق و ارزشهای روحی است و هر چه را جز آن باشد بی ارج می شمارد، و به لذتی دل بسته است که از هر لذت دیگر فراتر  است.

این نکته نیز قابل اشاره است که این لذت نتیجه ایست که عارف بدون آنکه برای نیل به آن سعی کرده باشد فراچنگ می آورد، و او هرگز این لذت را مقصود غایی خود قرار نداده است، زیرا هدف غایی عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادی که همه هدفها و غایات محدود و شخصی در آن معدوم گردیده است، بدیهی است این اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهای متفاوت بیان شده است که مستلزم بحث جداگانه ای می باشد.

 

علت ظهور و رواج عرفان در ایران

علت اساسی ظهور و رواج تصوف در ایران اینست که ایرانیان در نتیجه قرنها زندگی در تمدن مادی و معنوی بالاترین پیشرفت ها را کرده و به عالیترین درجه رسیده بودند. در زیبا شناسی بر همه ملل آسیا برتری داشتند و هنرهای زیبا مانند نقاشی، پیکر تراشی و موسیقی و هنرهای دستی در فلز سازی و بافندگی و صنایع دیگر به حد کمال رسیده بودند. تضییقات و محدودیت هایی که پی از دوران ساسانی در ایران پیش آمد با طبع زیبایی پسند ایرانی که ذوقیات را در چند قرن از نیاکان خود ارث برده بود و یادگار گرانبهایی می دانست سازگار نبود، در پـی مـسـلـک و طریقه ای می گشت که این قیدها را درهم نوردد و آن آزادی دیرین را دوباره بدست آورد. تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به این آزادی فکری بود، بهمین جهت از آغاز متصوفه ایران سماع و موسیقی و رقص را که ایرانیان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح میدانستند، بلکه در برخی از فرق تصوف آنها را نوعی از عبادت و وسیله تقرب به مبدأ و تهذیب نفس و تصفیه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسایل درباره مباح بودن سماع پرداختند.

حتی متشرعان بزرگ ایران مانند غزالی در (احیاء علوم الدین) و (کیمیای سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.

یکی از نخستین وسائلی که صوفیه برای استرضای این نگرانی ایرانیان اختیار کردند از راه شعر و شاعری بود که موضوع بحث یکی از فصول تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان است.

نخستین شخص از پیشروان تصوف ایران که شعر فارسی را برای تعلیمات خود پذیرفتند، ابوسعید ابوالخیر بود. متشرعانی که شعر را اغوای اجنه و مخالفت با شرع می دانسته اند و شاعران را گمراه می شمرده اند وی را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتی به دربار پادشاهی از او نالیده اند.

توجه خاصی که بزرگان تصوف ایران به زبان فارسی داشتند و مخصوصا مقید بودند که تعلیمات خود را به نظم و نثر فارسی ادا کنند می رساند که خواست اکثریت مردم ایران و کسانی که به زبان تازی کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهی ایشان به مراتب به توجه عوام بیش از خواص اهمیت می داده اند و ترجیح می دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند.

سه شنبه 1/10/1388 - 11:13
ایرانگردی

طنین سنج و دمام از آبادان
نگاهی به آیین های نوحه خوانی و عزاداری حماسه محرم درخطه جنوب

درنواحی جنوب غربی ایران تا جنوب شرقی آن، نوحه خوانی، نوازندگی سنج و دمام در ماه محرم و صفر حکایت از دردها و غمهای فراوان دارد.
در ماه محرم و صفر از سازهایی جهت نوازندگی غم و حماسه بنام سنج، دمام و بوق استفاده می شود که نواختن آن حالتی در انسان بوجود می آورد که او را برای سینه زنی و عزاداری آماده می نماید. در گذشته دور بدلیل نبود سیستم اطلاع رسانی و صوتی، بانواختن سنج و دمام ساکنین محلات را جهت عزاداری خبردار می کردند.
سنج و دمام و بوق هر سه از سازهای تشکیل دهنده این همنوازی است که سابقه آن به بیش از ۱۰۰سال می رسد و آن طور که از گذشته باقی است از کشورهای آفریقایی بدلیل مسافرتهای دریایی جنوبیها، به ایران آورده شده است.
زنگبار افریقاو مسلمانان آن به نوعی عزاداری با سازهای مذکور پرداخته و ملوانان چون وجه مشترک دردهای و غمهای خودشان را با آنان احساس کرده از این سازها درمراسم عزاداری خود در ایران استفاده کرده و نسل به نسل تحویل ما گردید.
ازیک طرف صدای سنج و دمام تداعی کننده طبل زمان جنگ و حماسه روز عاشورا است و از طرف دیگر وسیله ای برای خبر و آمادگی مردم آنزمان بوده است که همراه با یک نوع بوق مخصوص که از شاخ حیوانات ساخته می شود، همگی نوعی تهیج وتحریک رادرمردمی که قصد عزاداری و سینه زنی دارند، بوجود می آورد.
ترتیب و تعداد دمام زنان و نوازندگان سنج در نقاط مختلف جنوب، متفاوت است، در بوشهر مجموع دمام و سنج زنان ۷،۵و ۹و گاهی بیشتر است، یعنی یک نفر به عنوان “اشکون”(که دمام زن حرفه ای است) در کله صف دمام زنان قرار دارد و بقیه نفرات در طرفین او قرار می گیرند دو در سمت راست و چپ اشکون وظیفه “غمبر” را ایفا می نمایندو مابقی با آهنگی موزون با آنان همراهی می کنند، در پایین صف دمام زنان یک نفر سنج زن قرار می گیرد و مابقی سنج زنان در لابلای دمام زنان قرار گرفته و براساس یک نت مشخص نوای سنج و دمام را به گوش و دلهای عزاداران می رساندند.
در آبادان تعداد دمام زنان زوج است و جای سنج زن در پایین صف یک دمام زن ماهر پر می کند، تعداد دمام زنان بستگی به توان و بضاعت حسینیه و دمام زنان دارد و در جاهایی حتی ۱۸دمام و ۱۰سنج نواخته می شود. شروع دمام زنی با نواختن بوق مخصوص بوده و پس از لحظاتی که از نواختن سنج و دمام گذشته، مجددا بوق بصدادرمی آید واین وضع راتاپایان نوازندگی هر از گاهی بعهده دارد.
زمان نواختن سنج و دمام چیزی حدود ۲۰تا ۸۰دقیقه و در پاره ای موارد مثل شب و ظهر عاشورا آن، صف دمام صف دمام زنان چیزی حدود سه ساعت در مسافتهای طولانی با دستجات دیگر در کوچه و معابر و حسینیه ها به نوازندگی می پردازند، پس از اتمام نوازندگی بلافاصله سینه زنی شروع می شود.
نوحه خوانی و نوحه سرایی و سینه زنی همچون نوازندگی سنج و دمام از سابقه ای طولانی برخوردار است، نوحه خوانی در استانهای خوزستان، بوشهر و هرمزگان، خواستاران فراوانی دارد، در گذشته بدلیل وجود مشکلات و مصائب و کمبودهای اجتماعی، دلهای دردمند با نوای غم در شرایط عادی و با نوحه سرایی ونوحه خوانی در ماههای محرم و صفر و شبهای ۱۹تا ۲۳ماه مبارک رمضان بنحوی خودشان را تسکین داده و سبک وزلال می نمودند،دراین میان نوحه از اقبال و استقبال بی نظیر عمومی بهره مند است.
مراسم سینه زنی همراه با آواز نوحه که خود نوعی ملودرام غم انگیز است تحقق می یابد، این مراسم باترتیب وبرنامه خاصی شروع شده و ارج آن موقعی است که نوحه خوان اعلام “واحد” می کند. ابتدا شخص بعنوان سرخوان با تانی و آهسته و آرام نوحه خوانی را آغاز میکند و سینه زنان یکی پس از دیگری به جمع سینه زنی اضافه می گردند و زمانی که “بر” سینه زن به اندازه کافی بزرگ شد نوحه خوان اصلی به در انداز نوحه می پردازد. تکنیک اصلی آن به این شکل است که نوحه اول را از لب و قسمتی از فضای دهان و نوحه دوم را از فضای کامل دهان ونوحه سوم راازحلق و حنجره و نوحه چهارم را که عمولا قبل از واحد است از کله، سر می دهد، در این موقع سینه زن شور و حال زیادی به خود گرفته و با “مرمی” کردن برای نوحه خوان خود را آماده می کند که واحد را اعلام نماید.
سینه زن در مرحله اول با زدن دست به سینه و حرکت پا طبق یک ضابطه مشخص و ریتم معین به سینه زنی می پردازد بطوری که هنگام عقب نشینی پای چپ و به جلو آوردن پای راست یک دست به سینه می خورد. این نوع سینه زنی را سینه زنی دو ضرب یا دو دست می نامند که در موقع واحد این حرکت به نصف تقلیل یافته و همانطور که مشخص است نتیجه آن یک میشود یک در زبان عربی واحد می باشد و این کلمه در نوحه خوانی با همین لفظ استعمال می شود. پس از بزرگ شدن دایره(بر) سینه زنان شخصی که برها را می سازد اقدام به تشکیل بر دوم و سوم و… در مواقعی تا ۱۰بر و بیشتر می رسد، البته وجود بر کم از کیفیت سینه زنی کاسته و وجود بر زیادتر از ۱۲نیز از کیفیت و کنترل دقیق نیز خواهد کاست.

دوشنبه 30/9/1388 - 22:31
دعا و زیارت
برده هیچ بنده ای مباش زیرا خدا تو را آزاد آفریده...
دوشنبه 30/9/1388 - 19:29
فلسفه و عرفان

نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز

زیرا که بغیر از ما کس نیست تو را هرگز

خواهم که از این عالم تو پاک شوی از جرم

ورنه بتونفرستم ای بنده بلا هرگز

چون سوخته ای امروز از درد فراق ما

در سوختنت فردا ندهیم رضا هرگز

من با توام ای عاشق تو نیز بما می باش

هرگز چو نشاید دوست از دوست جدا هرگز

هرچند که رو از ما برتافتی و رفتی

رو از تو نمی تابد خود رحمت ما هرگز

از درد فراق ما یک شب چوبروز آری

دیدار نپوشانمدر روز لقاءهرگز

گر بر دل خود ما را روزی گذرانی تو

در دوزخ پر آتش ناریم تو را هرگز

ای بنده گناهی تو خود دیدی و خود دانی

بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز

ای جمع تهی دستان حقا که نخواهم بست

من این در رحمت را بر روی شما هرگز

از بیم جدا بودن از دولت جاویدان

محیی نبود یکدم بی یاد خدا هرگز...

 

راستی دوست خوبم      saeedbabarood  ازتوجه شما کمال تشکر را دارم چشم هر کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمیکنم.

 

 

دوشنبه 30/9/1388 - 10:25
فلسفه و عرفان
سلام خدمت همه دوستان
مطلبی که در ذیل تقدیمتون کردم زندگی نامه شیخ عبدالقادر گیلانی،ان شاءالله در دفعات بعدی چندی از شعراشونو تقدیمتون میکنم.با تشکر
شیخ عبدالقادر گیلانی (جیلانی) در زمانی متولد شد كه ملكشاه سلجوقی برامپراتوری اسلامی حكومت می كرد به سبب حمایتهای وی و وزیرش نظام الملك(كشته شده 485 هـ - ق) دوره شهرت علم بود ولی به سبب كشمكش وارثان تخت شاهی و همچنین ظهور فرقه نزاریه از اسماعیلیه به رهبری حسن صباح و جنگهای صلیبی و فتح بیت المقدس بدست مسیحیان ثبات و آرامش زندگانی مردم از بین رفت.كنیه وی ابومحمد و لقبش محی الدین[1] و محل تولدش گیلان[2] و از سادات رفیع الدرجات حسنی است ولادت او 471 و وفاتش را 561 هـ .ق گفته اند و بیش از نود سال زیسته است. مادر وی ام الخیر بنت ابوعبداله معصومی است او در سال 488 به بغداد رسیده است و به جد و جهد تمام علوم ادبی و فقه و حدیث را یاد گرفت و بعد از تحصیل علوم ظاهر، باطن پرداخت و به مجاهدت و ریاضت مشغول شد.مادر وی ام‏الخیر گفته است: كه چون فرزند من عبدالقادر متولد شد هرگز در روز رمضان شیر نخورد و یكبار هلال ماه رمضان به جهت ابر پوشیده مانده بود واز مادر عبدالقادر پرسیدند گفت: امروز عبدالقادر شیر نخورده است، بعد معلوم شد كه آنروز، روز رمضان بوده است وی گفته است: كه خرد بودم روز عرفه به صحرا رفتم بدنبال گاوی به جهت چرا، آن گاو روی برگرداند و گفت یا عبدالقادر: «ما لهذا خلقت و لا بهذا امرت [3]» ترسیدم و بازگشتم وبه بام سرای خود برآمدم حاجیان را دیدم كه در عرفات ایستاده بودند. پیش مادر خود رفتم و گفتم مرا در كار تعالی كن و اجازت ده تا به بغداد روم و به علم مشغول شوم و صالحان را زیارت كنم. مادر سبب آن داعیه را پرسید بدو گفتم و گریست و برخاست هشتاد دینار بیرون آورد كه میراث پدر بود چهل درهم را به من داد و مرا به صدق سفارش نمود.چون عبدالقادر مرد بسیار هوشیاری بود آنچه را كه نظام آموزشی آنروز ارائه می داد به زودی كسب كرد . وی ادبیات را نزد ابوزكریای تبریزی و فقه و حدیث را از بزرگان بغداد آموخت پس از آن شاگرد یك شیخ صوفی بنام حماد شد كه توانست مهارت عظیمی در تصوف كسب كند. و یازده سال از عمر خود را در انزوای كامل به سر برد.تصوف؛ معرفتی است كه در آن از ذات حضرت حق و از اسماء و صفات او بحث می شود از آن جهت كه هر یك از اسماء و صفات ما را به ظاهر منسوب به آن اسماء و صفات می رساند و موضوعش عبارت از وجود حضرت حق به اعتبار ارتباط حق با خلق به لحاظ چگونگی صدور كثرات از واحد، مسایل آن عبارتست از چگونگی صدور ونشات گرفتن و پیدایش كثرات امكانی از حضرت واحدیت و بازگشت كثرات به وحدت است امام باقر (ع) می فرماید:تصوف عبارتست از نیكوخویی و هركس خلق و اخلاقش از تو بهتر باشد تصوف او از تو بهتر و بیشتر است.امام محمد غزالی در تعریف تصوف می گوید:تهی كردن دل از هرچه كه جزء حق است و كوچك شمردن ماسوی ا . درخصوص ریشه كلمه تصوف اختلاف است صاحب رساله قشیریه آنرا غیر عربی و ابوریحان بیرونی ریشه آن را یونانی می داند و برخی ریشه آن را برگرفته از اصحاب صفّه می دانند.راه تصوف و عرفان مبتنی بر شهود و اشراق و انجزاء عرفاست كه معرفت دقیق و عمیق است كه حقایق اشیاء را به طریق كشف و شهود آنچنان كه هست و حقیقت دارد می بیند و متوقل در امور الهی است و به عبارتی عرفان همان تصوف و عارف همان صوفی در معنی اخص است.در نظر شیخ گیلانی ، تصوف نتیجه بحث و گفتار نیست حاصل جوع و حرمان است متضمن بخشندگی ، تسلیم شادمانه، صبر، ارتباط دایم با خدا از طریق دعا، خلوت، پشمینه پوشی سیاحت و سیر در آفاق و انفس، فقر و تواضع، یكرنگی راستی است.باید دانست در مباحث عرفانی زاهد، عابد و عارف از نظر معنی متفاوت هستند.المعرض عن متاع الدنیا و طیباتها یخص به اسم زاهد و المواظب علی نفل العبادات من القیام و الصیام و نحوما یخصّ به اسم العابد و المتصرف بفكره الی قدس الجبروت مستدیماً لشروق نور الحق فی سرّه یخص به اسم العارف.كسی كه از بهره های دنیا و رزق و روزهای پاكش دوری كننده است به او نام زاهد اختصاص دارد و كسی كه مواظب عبادات مستحب از نماز و روزه وهمانند این هاست نام عابد مختص اوست و كسی كه فكرش را به قدس جبروت صرف می كند و دائما طلب اشراق نور حق در ضمیرش می نماید نام عارف اختصاص به او داد.شیخ گیلانی آنقدر به ارزشهای دینی تكیه می كند كه راه افراط گونه ای را پیش می كشد و در پنجاه و چهارمین گفتار خود، عموما به مردم پند می دهد كه نسبت به جهان بی تفاوت باشند و آرزوها و هواهای نفسانی خود را از هر نوع كه باشد بكشندو آدمی باید لذتی و سرور را در فناء بجوید.شیخ در اثر دیگر خود«الفیوضات الربانیه» كه كتابی است مشتمل برچندین ورد و دعا در موضوعهای مختلف در قسمتهای اولیه آن مطالبی را آورده است كه بالكل می توان استنباط كرد كه وی قائل به مذهب جبر بوده است «قال ا تعالی یاغوث الاعظم قلت لبیك یا رب الغوث قال كل طور بین الناسوت و الملكوت فهو شریعه و كل طور بین الملكوت و الجبروت فهو طریقه و كل طور بین الجبروت و اللاهوت فهو حقیقه، ثم قال لی یاغوث الاعظم ماظهرت فی شی، كظهوری فی الانسان ثم سئلت یا رب هل لك مكان قال لی یا غوث الاعظم انا مكون المكان و لیس لی مكان ثم قال لی یا غوث الاعظم ما اكل الانسان شیئا و ما شرب و ما قام و ماقعد و ما نطق و ما صمت و ما فعل فعلا و ما توجه لشیء و ما غاب عن شی الا انا فیه و متحركه.»خداوند بلند مرتبه فرمود: ای غوث بزرگ گفتم لبیك ای پروردگار غوث فرمود: هر اندازه (انسان) مابین عالم ماده و ملكوت قرار گرفته باشد پس او (درمرحله ) شریعت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملكوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله)شریعت است و هر مقدار (تطوریافته) بین عالم ملكوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملكوت و جبروت (عقل ) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم جبروت (عقل) و لاهوت (الوهیت) باشد پس آن حقیقت است سپس خداوند به من فرمود: ای غوث بزرگ درهیچ چیزی ظاهر نمی شوم همانند شدت ظهورم در انسان پس پرسیدم ای پروردگارم آیا مكان برای تو ممكن است به من فرمود: ای غوث بزرگ من ایجاد كننده مكان هستم ولی برایم مكانی نیست.سپس او به من فرمود: ای غوث بزرگ انسان چیزی نمی خورد و نمی نوشد و نمی ایستد و برنمی خیزد و صحبت نمی‏كند و هیچ كاری انجام نمی دهد و به هیچ چیز توجه نمی كند و از چیزی نمی‏گذردمگر اینكه من در آن و متحرك هستم.مراحل سیرسلوك از نظر عارفان و صوفیان مراحل شریعت، طریقت و حقیقت است اگر برای فهم آن خلق را به بیمار تشبیه نماییم نسخه ای كه طبیب تجویز می كند به منزله شریعت است عمل به آن به عنوان طریقت است و حصول به نتیجه و بهبودی به منزله حقیقت است.صاحب رساله قشیریه: شریعت را التزام عبودیت خوانده است و شیخ لاهیجی گفته است شریعت احكام ظاهر است به منزله پوست وقتی عارف مطابق شریعت به ذكر خداوند پرداخت خود را آماده مرحله طریقت می نماید.صاحب رساله قشیریه طریقت را سلوك طریق شریعت و عمل به مقتضای آن می داند و مقصود از آن تهذیب اخلاق و تحصیل مكارم عالیه انسانی و تشبه به اولیاء الهی به قول شیخ لاهیجی وصول به حقیقت در واقع ظهور ذات حق است بی حجاب و تعینات و محو كثرات موهومه كه اولین مرتبه آن شهود و آخرین آن فناء است.شیخ گیلانی (فقر)را مركب انسان برای وصول به منزل می داند و همچنین «حال» را چیزی می داند كه به زبان مقال (گفتار) نمی‏آید سپس می گوید«المحبه لبینی و بین المحب و المحبوب فاذا فنی المحب عن المحبه و صل با المحبوب» بر این اساس كه اصل و حقیقت محبت را فنا محب در محبوب می داند همچنین جمله ای دارد كه : «قال لی یاغوث الاعظم من سالنی عن الرؤیه بعد العلم فهو محجوب بعلم الرویه » از این سخن و گفتار قبل او چنین برمی‏آیدكه رؤیت خداوند را قبول دارد[4] البته تجلی و ظهور و درك او را نه با چشم ظاهر بلكه با چشم باطن و جان. نیز  جمله‏ای بدین مفهوم دارد «قال لی یا غوث الاعظم قل لاصحابك و احبابك من اراء منكم جنابی فعلیه باختیار الفقر ثم فقرا الفقر فاذا ثم الفقر فلا ثم الاانا.» می بینیم كه وی اختیار فقر را برای رسیدن به حق توصیه می كند چنانكه بعد از وادی فقر سالك به وادی حق می رسد لازم به توضیح است كه دیگر القاب عبدالقادر «شیخ مشرق» و«غوث گیلانی[5]» می باشد.اگرچه عبدالقادر در مسئله آزادی اراده به مذهب جبر نزدیكتر است[6] ولی با توسل به نظریه كسب كه در میان متكلمین رواج دارد جنبه افراط و تفریط آن را رها میكند. خیر وشر میوه های همزاد یك درختند همه آنها مخلوق خداست اگرچه ما باید همه شرها را به خودمان نسبت دهیم.براساس اندیشه  شیخ گیلانی صفای روح لازمه وجود صوفی است و صوفی كمال نمی یابد مگر آنگاه كه در مكتب رنج و مصیب پرورش یابد و شیخ حدیثی را از پیامبر (ص) نقل می كند: «ما پیامبران بنابر درجاتمان با آزمونهای بسیار احاطه شده ایم» آنچه مهم است ثابت قدم بودن در ایمان است تا سرانجام خیر بر شر غلبه كند.بنابرعقیده شیخ، مردم چهار دسته اند. گروه اول نه زبان دارند و نه دل، تابع حواس هستند، توجهی به حقیقت ندارند. گروه دوم زبان دارند ولی دل ندارند، سخنان اینان زیبا و دلشان تاریك است و كامجو و عصیان طلبند. گروه سوم دل دارند ولی زبان ندارند، آنان مؤمنان راستین هستند كه برای سلامت روح اینان سكوت و خلوت بهتر است  و گروه چهارم كه هم دل دارند وهم زبان كه مالك حقیقی معرفت ا و صفات او هستند، اینان به والاترین مرحله می توانند دست یابند كه همان تالی مقام نبوت است.عبدالقادر با توجه به مقامات صوفیانه چهار مرحله را به دست می دهد نخستین مرحله، مرحله ورع است كه بنده مطیع شریعت است و تنها به خدا امیدوار و هرگز به مردم دیگر متوسل نمی شود. دومین مرحله ، مرحله حقیقت است كه با مقام ولایت یكی است بنده از امر خدا اطاعت می كند كه خود این اطاعت و انقیاد دو نوع است، اول حفظ انسان از هرگونه گناه آشكار و پنهان همراه با ارضاء نیازهای اولیه، نوع دوم اطاعت از ندای باطن است كه همه برای خدا می شود. مرحله سوم تفویض است و آن زمانی است كه بنده یكسره خود را تسلیم می كند و مرحله چهارم و آخرین مرحله،  فناست كه خاص ابدال یعنی موحدان راستین و عارفان است.توضیح این نكته ضروری است كه واژه های (فقر) ، (محبت)، (فنا)، (حال) و (مقام) از اصطلاحات عرفانی است و هر یك در عرفان معنای بسیار عمیق تری از معنای لفظی دارند. وقتی پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «الفقر فخری» و جمله ای منسوب به حضرت علی (ع) كه «الفقر موت الاكبر» این فقر نه فقر به معنای تنگدستی ظاهری است بلكه فقر و نداری در مقابل غنی مطلق است و همین فقر است كه باعث كفر می شود یعنی كفر به ماسوی ا كه عین ایمان به خداست.به همین منوال است كه ابراهیم خواص می گوید:«الفقر وراء الشرف و لباس المرسلین و عبادی الصالحین و سهل بن عبدا می گوید فقیر سوال نمی كند و چیزی را رد نمی كند و چیزی را حبس نمی نماید.حقیقت «محبت» آن است كه سالك عاشق، دل از همه چیز بازگیرد: المحبه افناءالحیوه فی امر المحبوب محبت فنا كردن زندگی در امور مربوط به محبوب است و شیخ جنیدبغدادی رحمه ا علیه می گوید محبت عبارتست از پیدا گشتن صفات و نشانه های محبوب در محب به جای صفات خود.«فنا»آخرین مرحله سیر و سلوك عارف است كه به مقامی می رسد كه همه چیز و همه كس را فدای محبوب می‏نماید، عبارتست از سیر الی ا با این مردن خود در واقع زنده می شود و به بقاء هدایت سیر الی ا می رسد.«حال »همچون برقی است گذران كه از موهبت خدای تعالی پدیدار می شود و نمی توان آنرا كسب نمود و از جمله امور بیرونی است كه دارای ده مرتبه است 1 - مراقبه 2 - قرب3 - محبت و عشق 4 - خوف 5 0 رجاء 6 -شوق 7 - انس 8 - اطمینان 9 - مشاهده 10 - حال یقین.مقام و مقامات در مباحث عرفان اكتسابی توصیف شده اند و آن جایگاهی است كه عارف بخاطر اعمال و عبادتش درآن مرتبه واقع شده است كه مراتب آن عبارتند از:1-    توبه 2 - ورع 3- زهد 4 - فقر5 - صبر6 - توكل 7 - رضا(فناء فی ا بقاء باا)مرحله فنا مرحله وحدت بخش است كه در آن بنده به قرب نائل می شود و در دار وجود چیزی جز خدا نمی بیند به مرحله‏ای می رسد كه نیروی آفرینش و تكوین همانند خدا می‏یابد و فرمان او همانند فرمان خدا نافذ می‏شود(عبدی اطعنی حتی اجعلك مثلی)اهل تصوّف با تمام اختلافاتی كه در شعایر و آدابشان وجود دارد جملگی نیل را از طریق كشف و شهود می‎دانند و تزكیه نفس و ریاضت عملی را ترجیح می‎دهند زیرا كه با علم حضوری می‏توان به كُنه اشیاء پی برد امّا این معرفت ذومراتب بوده و شدت و ضعف دارد و براین اساس عارفان میان كشف،‌شهود، حضور، رؤیت مراتبی قایل شده‎اند از طرفی وصف دقیق تجربه‎های عرفانی ناممكن بوده و در قالب زبان عادی نمی‎گنجد و به قول فلوطین مشاهده راه را برگفتار می‎بندد و سّر بسیاری از شطحیّات در عرفان نیز در همین نكته نهفته است .

كرامات زیادی  به شیخ گیلانی نسبت داده می شود كه مؤید آن است  وی به مرحله تكوین و آفرینش رسیده است كه شفای مادرزاد، مفلوج، ابرص و حتی مرده را باذن خدا زنده می كرده است[7]. هر وقت می خواست پنهان و هر وقت می خواست پیدا می شد. شیخ حماد از جمله مشایخ عبدالقادر گفته است این عجمی را قدمهایی است كه برگردن همه اولیاء خواهد بود و هرآیینه مامور شود به اینكه بگوید: «قدمی هذه علی رقبه كل ولی ا »عبدالقادر گیلانی دارای آثار و نوشته ها و اشعاری از جمله الغنیه الطالبی طریق الحق، الفتح الربانی و الفیض الرحمانی، دیوان اشعار ، الفیوضات الربانی، ملفوظات قادریه و ملفوظات گیلانی، فتوح الغیب می باشدكه از جمله اشعار وی قصیده غوثیه است

يکشنبه 29/9/1388 - 18:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته