• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2831
تعداد نظرات : 1060
زمان آخرین مطلب : 4334روز قبل
بیوگرافی و تصاویر بازیگران


وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx
وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx
وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspxوبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx
وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx



وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx

وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx
وبلاگ شامل عكسهای دیدنی وجالب است كه به منظور پرکردن خلاء محتوای سالم و مناسب با فرهنگ کشور عزیزمان روزانه ،انتخاب و در معرض دید شماكاربران عزیز قرار می گیرد.     http://www.rasekhoon.net/Weblog/didaniha/index.aspx

 


پنج شنبه 19/9/1388 - 9:12
دانستنی های علمی
پنج شنبه 19/9/1388 - 9:11
ادبی هنری

روزی خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روی شوخی از بهلول سوال نمود اگر

من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟

بهلول جواب داد پنجاه دینار

خلیفه غضبناك شده گفت :

دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت

کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:10
ادبی هنری

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج

بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادب

را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون

اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری و

کشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم

نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .

هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این

ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما

نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .

بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او

گفت : ماهی نر است یا ماده ؟

صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .

هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد

پولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین

افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :

این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد

بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و

گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .

صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت

پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه

روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .

خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون

گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف

آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:10
ادبی هنری

براى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله دو شتر بزرگ آوردند. حضرت به اصحاب فرمود:

آیا در میان شما كسى هست دو ركعت نماز بخواند كه در آن هیچ گونه فكر دنیا به خود راه ندهد، تا یكى از این دو شتر را به او بدهم .

این فرمایش را چند بار تكرار فرمود. كسى از اصحاب پاسخ نداد. امیرالمؤ منین علیه السلام به پا خواست و عرض كرد:

یا رسول الله ! من مى توانم آن دو ركعت نماز را بخوانم .

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

بسیار خوب بجاى آور!

امیرالمؤ منین علیه السلام مشغول نماز شد، هنگامى كه سلام نماز را داد جبرئیل نازل شد، عرض كرد:

خداوند مى فرماید یكى از شترها را به على بده !

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

شرط من این بود كه هنگام نماز اندیشه اى از امور دنیا را به خود راه ندهد. على در تشهد كه نشسته بود فكر كرد كدام یك از شترها را بگیرد.

جبرئیل گفت :

خداوند مى فرماید:

هدف على این بود كدام شتر چاقتر است او را بگیرد، بكشد و به فقرا بدهد، اندیشه اش براى خدا بود. نه براى خودش بود و نه براى دنیا.

آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به خاطر تشكر از على علیه السلام هر دو شتر را به او داد. خداوند نیز در ضمن آیه اى از آن حضرت قدردانى نموده و فرمود:

((ان فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهید)) (17)

سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن اندیشه اى از امور دنیا به خود راه ندهد، خداوند از او خشنود شده و گناهانش را مى آمرزد. (

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:7
ادبی هنری

مرد سیاه چهره اى به حضور على علیه السلام رسید عرض كرد:

یا امیرالمؤ منین من دزدى كرده ام مرا پاك كن ! حدى بر من جارى ساز!

پس از آن كه سه بار اقرار به دزدى كرد، امام علیه السلام چهار انگشت دست راست او را قطع نمود. از محضر على علیه السلام بیرون آمد و به سوى خانه خود رهسپار گردید با این كه ضربه سختى خورده بود در بین راه با شور شوق خاص فریاد مى زد:

دستم را امیرالمؤ منین ، پیشواى پرهیزگاران و سفیدرویان ، آن كه رهبر دین و آقاى جانشینان است ، قطع كرد.

مردم از هر طرف اطرافش را گرفته بودند، او همچنان در مدح على سخن مى گفت .

امام حسن و امام حسین از گفتار مرد با خبر شدند آمدند او را مورد محبت قرار دادند، سپس محضر پدر گرامیشان رسیدند و عرض كردند:

پدر جان ! ما در بین راه مرد سیاه چهره اى كه دستش را بریده بودى ، دیدیم تو را مدح مى كرد.

امام علیه السلام دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وى عنایت نمود و فرمود:

من دست تو را قطع كردم ، تو مرا مدح و تعریف مى كنى ؟

عرض كرد:

یا امیرالمؤ منین ! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آمیخته است ، اگر پیكرم را قطعه قطعه كنند، عشق و محبت شما از دلم یك لحظه بیرون نمى رود. شما با اجراى حكم الهى پاكم نمودى .

امام علیه السلام درباره او دعا كرد، آنگاه انگشتان بریده اش را بجایشان گذاشت ، انگشتان پیوند خورد و مانند اول سالم شد. (23)

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:7
ادبی هنری

پس از شهادت على علیه السلام برادرش عقیل وارد دربار معاویه شد، معاویه از عقیل داستان آهن گداخته را پرسید، عقیل از یادآورى برادرى مانند على علیه السلام قطره هاى اشك از دیده فرو ریخت ، سپس ‍ گفت :

معاویه ! نخست داستان دیگرى از برادرم على نقل مى كنم آنگاه از آنچه پرسیدى سخن مى گویم .

روزى مهمانى به امام حسین علیه السلام وارد شد. حضرت براى پذیرایى او یك درهم وام گرفت . چون خورشتى نداشت از خادمشان ، قنبر، خواست یكى از مشك هاى عسل را كه از یمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت كرد، حسین علیه السلام یك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذیرایى نمود.

هنگامى كه على علیه السلام خواست عسل را میان مسلمانان تقسیم كند، دید دهانه مشك باز شده است . فرمود:

- قنبر! دهانه این مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است .

قنبر عرض كرد:

بلى ، درست است . سپس جریان حسین علیه السلام را بیان نمود.

امام سخت خشمگین شد، دستور داد حسین را آوردند شلاق را بلند كرد او را بزند حسین علیه السلام عرض كرد:

به حق عمویم جعفر از من بگذر! هرگاه امام را به حق برادرش جعفر طیار قسم مى دادند غضبش فرو مى نشست . امام آرام گرفت و فرزندش حسین را بخشید.

سپس فرمود:

چرا پیش از آن كه عسل میان مسلمانان تقسیم گردد به آن دست زدى ؟

عرض كرد:

پدر جان ! ما در آن سهمى داریم ، من به عنوان قرض برداشتم وقتى كه سهم ما را دادید قرضم را ادا مى كنم .

حضرت فرمود:

فرزندم ! اگر چه تو هم سهمى در آن دارید ولى نباید قبل از آن كه حق مسلمانان داده شود از آن بردارى .

آنگاه فرمود:

اگر ندیده بودم پیغمبر خدا دندانهاى پیشین تو را مى بوسید به خاطر پیش دستى از مسلمانان تو را كتك زده ، شكنجه مى كردم . پس از آن یك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترین عسل خریده به جاى آن بگذارد.

عقیل مى گوید:

گو این كه دست على را مى بینم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خریدارى شده را در آن مى ریزد. سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گریه عرض كرد:

((اللهم اغفر لحسین فانه لم یعلم )): 

بار خدایا! حسین را ببخش و از تقصیرات وى در گذر كه توجه نداشت .(25)

معاویه گفت :

سخن از فضایل شخصى گفتى كه كسى توان انكار آن را ندارد. خداوند رحمت كند ابوالحسن را حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آیندگان نیز ناتوانند مانند او عمل كنند.

اكنون داستان آهن گداخته را بگو! (2

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:6
ادبی هنری

شریح قاضى (20) مى گوید:

خانه اى را به هشتاد دینار خریدم ، به نام خود قباله كردم و گواهان بر آن گرفتم .

خبرش به امیرالمؤ منین علیه السلام رسید، مرا احضار كرد و فرمود:

اى شریح ! شنیده ام خانه اى به هشتاد دینار خریده اى و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته اى !؟

گفتم : آرى ، درست است .

امام علیه السلام نگاه خشمگین به من كرد و فرمود:

شریح از خدا بترس به زودى كسى (عزرائیل ) به سوى تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه مى كند و نه به امضاى آن گواهان اهمیت مى دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج مى كند و در گودال قبرت مى گذارد.

اى شریح ! خوب تاءمل كن ! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشى و بهاى آن را از مال حرام پرداخته باشى ؟ كه در این صورت ، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته اى .

سپس فرمود:

اى شریح ! آگاه باش ! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودى براى تو قباله اى مى نوشتم ، كه به خرید این خانه حتى به یك درهم هم رغبت نمى كردى من این چنین قباله مى نوشتم : این خانه اى است كه بنده خوار و ذلیل ، از شخص ‍ مرده اى كه آماده كوچ به عالم آخرت است ، خریدارى كرده كه در سراى فریب (دنیا)، در محله فانى شوندگان و در كوچه هلاك شدگان قرار دارد، كه داراى چهار حد است :

حد اول آن ؛ به پیشامدهاى ناگوار (آفات و بلاها) منتهى مى شود.

و حد دوم ؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است .

و حد سوم ؛ به هوسهاى نفسانى و آرزوهاى تباه كننده اتصال دارد.

و حد چهارمش ؛ شیطان گمراه كننده است و درب این خانه از حد چهارم باز مى گردد.

این خانه را شخص فریفته آرزوها از كسى كه پس از مدت كوتاهى مى میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستى دنیا پرستى خریده است ... (21)

آرى نگاه انسانهاى وارسته نسبت به زندگى پست همین است .

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:5
ادبی هنری

رهبر عزیز انقلاب در مورد معمم شدن خود، در دوران نوجوانى فرمودند:

چیزى كه حتما مى دانم جالب است ، این است كه من همان وقت ، معمم بودم ؛ یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى كه ایشان سؤ ال كردند من عمامه سرم بود و قبا تنم بود. قبل از آن هم همین طور، از اوایلى كه به مدرسه رفتم با قبا رفتم منتهى تابستان ها با سر برهنه مى رفتم ، زمستان كه مى شد، مادرم عمامه به سرم مى پیچید.

مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت ، عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سر ماها عمامه مى پیچید و به مدرسه مى رفتیم .

البته اسباب زحمت بود كه جلوى بچه ها، یكى با قباى بلند و لباس جور دیگر باشد. طبعا مقدارى حالت انگشت نمائى و این ها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شیطنت و این طور چیزها جبران مى كردیم ، نمى گذاشتیم كه در این زمینه خیلى سخت بگذرد

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:5
ادبی هنری

خمینى ثانى درباره ى سختى ها و مشقت دوران كودكى مى فرماید:

... دوران كودكى بسیار در عسرت مى گذشت . خاصه كه كودكى من مصادف با ایام جنگ نیز بود. با این كه مشهد در كرانه جنگ واقع بود و همه چیز نسبت به شهرهاى دیگر كشور در آن ارزان و فراوان بود، معهذا وضع خانواده ما به طورى بود كه ما حتى همیشه نمى توانستیم نان گندم بخوریم و معمولا نان جو مى خوردیم ، گاه نان مخلوط جو و گندم و ندرتا گندم .

من شب هایى از كودكى را به یاد مى آورم كه در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردى كه بعضى وقت ها مادربزرگم به من یا یكى از برادران و خواهرانم مى داد، قدرى كشمش یا شیر مى خرید تا با نان بخوریم ....

پنج شنبه 19/9/1388 - 9:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته