• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3779روز قبل
خاطرات و روز نوشت
باران بارید تنم بوی تو را می داد،خاک بوی مرا؛ و من دویدم تو آهسته می رفتی.ترسیده،همه چیز شبیه تو شد حتی خودم ،به هر حال پیدایت می کنم!!!
يکشنبه 17/6/1387 - 12:7
خاطرات و روز نوشت
                                                                               

 لبخند زدی و آسمان آبی شد

 

 شبهای قشنگ شهریور مهتابی شد

 

 پروانه پس از تولد زیبایت     

         

 تا آخر عمر غرق بی تابی شد

 

 تولدت مبارک داداش خوبم

 

محسن  
چهارشنبه 6/6/1387 - 21:59
خاطرات و روز نوشت

وقتی که از تو پر می شم بارون شر شر می شم

 

 وقتی که از تو خالی ام عین هو خشک سالیم

 

وقتی که از تو پر می شم   آتیش گرو گر می شم

 

وقتی که از تو خالیم کاش بدونی چه حالیم

 

هی پر و خالیم می کنی با حرفات  

 

داری خیالیم می کنی با حرفات

 

یه روز ازم دشنه طلا می سازی   

 

 یه روز تو خالیم می کنی با حرفات

 

چکار کنم تا که دلم خنک شه

 

دله تو هم کویر پر ترک شه

 

چی چی بهت بگم که مثل حرفات

 

 دست منم رو زخم تو نمک شه

 

زخم زبون عمر کمین نداره

 

 نیش زدنات که مرحمی نداره

 

می خوام بخونم تا که همه بدونن

 

صدام دیگه زیر و بمی نداره

 

سه شنبه 5/6/1387 - 20:3
خاطرات و روز نوشت

انگار مدتی است که احساس می کنم خاکستری تر از 2 سال گذشته ام . احساس می کنم یه کمی دیر است .دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در 20 سالگی متولد شوم .انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است.از ما گذشته است که کاری کنیم،کاری که دیگران نتوانند.فرصت برای حرف زیاد است ،اما اگر گریسته باشی!!!

 مردن چقدر حوصله می خواهد بی آن که در سراسر عمرت یک روز،یک نفس،بی حس مرگ زیسته باشم .

انگار این سال ها که می گذرد چندان که لازم است دیوانه نیستم.احساس می کنم که پس از مرگ عاقبت یک روز دیوانه می شوم؛ شاید برای حادثه باید گاهی کمی عجیب تر از این باشد.

 با این همه تفاوت احساس می کنم که کمی بی تفاوتی از من نیست.حس می کنم که انگار نامم کمی کج است و نام خانوادگی نیز از این هوای سربی خسته است؛امضای تازه من دیگر امضای روزهای دبستان نیست. ای کاش آن نام را دوباره پیدا کنم.ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم آن جا که ناگهان یک روز که نام کوچکم از دستم افتاد و لابه لای خاطره ها گم شد.آن جا که یک کودک غریبه با چشمان کودکی من نشسته است.از دور لبخند او چقدر شبیه من است.آه ای شواهت دور.ای چشمان مغرور این روزها که جرئت دیوانگی کم است، بگذار باز هم به تو برگردم بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم بگذار در خیال تو باشم؛بگذار...بگذار....بگذریم........این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است!!!
دوشنبه 4/6/1387 - 20:42
خاطرات و روز نوشت

سلام

 

احوال آن ستارگان پریشان چگونه است؟احوال آب وضع دل بی قرار شما یا سایر موارد ملزوم......بگذریم دیگر کاری به کار ماه در کاسه چینی لب پریده ندارم؛ دیگردلیلی برای پرسیدن احوال ماه ندارم ؛نه بریده ام نه تنها به یک دلیل ساده ی خنده دار است این همه بی نگاهی من،شاید به یک دلیل تا بی نهایت غمگین تر از سرنوشت شما!برای شما که فرقی نمی کند یک سوال کمتر،یک دهانه بی دلیل کم حرکت تر. این قدر چشمانتان را به حالت "عجب روزگار غریبی ست" گرد نکنید. کمی فرو میان نگاه شما پاسخ به هزار سوال نگفته است.راستش را بخواهید کمی خسته ام،یعنی خیلی خسته ام از این همه سادگی روستایی از این همه نجابت مزمن از این همه  دروغ بی صدای رنگارنگ که مثل مرغ مگس خوار در فکر مهمانی امشب خود هستند بیزارم...من راستش کمی یا شاید بسیار تنهایم .با گریه هایی که هر شبانه بی فصل با بهار پر باران دل ابری مهمان زیرسری ام می شوند.فکر شما این است که بسم نیست!!!

يکشنبه 3/6/1387 - 17:45
خاطرات و روز نوشت

واسه بی حوصله گی هام یه اتاق بسته می خوام

 

واسه فهمیدن حرفام یه دل شکسته می خوام

 

یه اتاق بسته می خوام که منو جدا کنه از همه آدمای شهر شلوغ

 

یه دل شکسته می خوا که منو جدا کنه از سوی این همه خنده دروغ

 

منه بی حوصله بیهوده که بی حوصله نیستم

 

چی بگم هیچی نگم بهتره اهل گله نیستم

 

یه اتاق بسته تسکین می ده دردای منو

 

یه دل شکسته خوب می شناسه دنیای منو

 

**

 دیگه خسته شدم ای خدا بدادم برس!!!!!!!!!!!!!!
شنبه 2/6/1387 - 17:26
شعر و قطعات ادبی
 

من از دیدن تو سیر نمی شم                     از شنیدن صدات خسته و دلگیر نمی شم

 

با تو تا اوج ستاره های شب پر می کشم        می رم و به خونه مهتاب خانم سرمی کشم

 

با تو از شاخه نور غزل،ترانه می چینم          برق صد تا خورشید و گوشه چشمات می بینم

 

حرف بزن،اسم تو روشنی شبهای تازه           حرف بزن،با تو این خزون مثل بهاره

 

نگو دیره،نگو دیره،وقت رفتن رسیده              نـگو لـحـظـه پـریـدن رسـیـده

 

با تو هر لحظه برام،لحظه پرواز می شه          صدای خنده تو اوج یه آواز می شه

 

با تو شبهای دلم ستاره بارونه عزیز              دست تو به من بده تو تب و تاب این گریز

 

من که از دیدن تو سیر نمی شم                    از شنیدن صدات خسته و دلگیر نمی شم

 

با تو شبهای دلم ستاره بارونه عزیز               دست تو به من بده تو تب و تاب این گریز

 

نـگــو دیـره،وقـت رفـتـن رسیده                    نـگو لـحـظـه پـریـدن رسـیـده

 

 

پنج شنبه 31/5/1387 - 19:51
خاطرات و روز نوشت
بعد از این منتظر هر که باشم فکر می کنم تو باید بیایی.اما اگر می شد به کودکی برگشت تو هم می آمدی.آن روز که رفتی پشت سرت باران بارید.
چهارشنبه 30/5/1387 - 20:22
محبت و عاطفه
محبت تو به باد می ماند گاه که خاموش و تاریکم؛از راه می رسد و روشنم می کند...
سه شنبه 29/5/1387 - 19:42
شعر و قطعات ادبی

فکر می کردم تو رو دیدن یه توانا یه طلوع  تو غروب آشنایی

 

ندونستم که رسیدن یه بهونست یه بهونه وا سه لحظه جدایی

 

بی تو غریب غربتم آماده شکستنم

 

با من بمون بمون بمون با من که عاشقت منم

 

ندونستم پر سینه تو شروع قصه می ری

 

آرزوی زندگی رو می ری و ازم می گیری

 

ندونستم که رسیدن یه بهونست واسه رفتن

 

 واسه پرپر شدن تو واسه ویرون شدن من

 

احسان خواجه امیری
سه شنبه 29/5/1387 - 19:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته