• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3430
تعداد نظرات : 958
زمان آخرین مطلب : 3306روز قبل
دانستنی های علمی

گفتند عشق چیست ؟

به کودکی گفتند: عشق چیست؟ گفت: بازی.

 به نوجوانی گفتند: عشق چیست؟ گفت: رفیق بازی.

به جوانی گفتند: عشق چیست؟ گفت: پول و ثروت.

به پیرمردی گفتند: عشق چیست؟ گفت: عمر.

 به عاشقی گفتند: عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست .

 

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:21
ادبی هنری

دکتر علی شریعتی

 

تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).

یعنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌ شد! و این‌ است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌! ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار دان‌ من‌، ای‌ آشنای‌ نازنین‌ گرانبهای‌ نفیس‌ من‌، ای‌ روخ‌ من‌، خود من‌، و من‌ نخستین‌ بار که‌ در رسیدم‌ آن‌ من‌ پولادین‌ خویش‌ را که‌ غروری‌ رویین‌ بر تن‌ داشت‌، غروری‌ که‌ با هر ضربه‌ای‌ که‌ روزگار بر آن‌ فرود آورده‌ بود و هر گرزی‌ که‌ حوادث‌ بر سرش‌ کوفته‌ بود سخت‌تر گشته‌ بود، بر قامتش‌ فرو شکستم‌ که‌ در راه‌ طلب‌ این‌ اول‌ قدم‌ است‌، چه‌ غرور حجاب‌ راه‌ است‌ که‌ گفته‌اند: «نامرد غرورش‌ را می‌فروشد و جوانمرد آن‌ را می‌شکند، نه‌ به‌ زر و زور، بل‌ بر سر دوست‌ که‌ غرورهای‌ بزرگ‌ همواره‌ بر عصیان‌ و صلابت‌ سیراب‌ می‌شوند و یکبار از تسلیم‌ و شکست‌ سیراب‌ می‌شوند و سیراب‌تر و آن‌ بار آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ نه‌ در کار دنیا است‌ که‌ در کار آخرت‌ است‌ و آدمیان‌ بر دوگونه‌اند: خلق‌ کوچه‌ و بازار که‌ سر به‌ بند کردنش‌ زور می‌آورند و گزیدگان‌ که‌ سر به‌ لبه‌ تیغ‌ می‌سپارند و به‌ ربقه‌ تسلیم‌ نمی‌آورند، دل‌ به‌ کمند نیایش‌ دوست‌ می‌دهند و بسیار اندک‌اند آنها که‌ در ظلمت‌ شبهای‌ هولناک‌ شکنجه‌ گاهها و در آغوش‌ مرگی‌ خونین‌ یک‌ «لفظِ» آلوده‌ به‌ ستایشی‌ نگفته‌اند و یک‌ « سطر» آغشته‌ به‌ خواهشی‌ ننوشته‌اند و آن‌گاه‌ در غوغای‌ پرهراس‌ کفر و زور و خدعه‌ و کینه‌ قیصر سر بر دیوار مهراوه‌ ممنوع‌ نهاده‌اند و در برابر «تصویر» مریم‌- زیباترین‌ دختران‌ اورشلیم‌، مادر عیسی‌ روح‌ الله‌، مسیح‌ کلمة‌ الله‌، مریم‌ همسر محبوب‌ تئوس‌ که‌ اشباه‌ الرجال‌ قرون‌ وسطی‌ همسر یوسف‌ نجارش‌ می‌خواندند- غریبانه‌ اشک‌ ریخته‌اند، دردمندانه‌ گریسته‌اند و سرودها و دعاهای‌ گداازن‌ از آتش‌ نیاز و از بیتابی‌طلب‌ را از عمق‌ نهادشان‌ به‌ سختی‌ بر کشیده‌اند و سرشار از شوق‌ و سرمست‌ از لذت‌ بر سر و روی‌ تصویر «او» ریخته‌اند».

 

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:20
فلسفه و عرفان

دکتر علی شریعتی

 ...آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست...


این متن انقدر زیباست که من بالای 10 دفعه خوندمش

...آن شب من نیز خود را بر بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماس پرستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته به بازی افسونکاری شنا می کنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرین شدگان کویر می نوازد از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین که هرشب، دست ناپیدای الهه ای آن را از گوشه آسمان، آرام آرام، به گوشه ای دیگر می برد سر زد و آن جاده روشن و خیال انگیزی که گویی، یک راست، به ابدیت می پیوندد: "شاهراه علی"، "راه مکه"! که بعدها دبیرانم خندیدند که: نه جانم! کهکشان! و حال می فهمم که چه اسم زشتی! کهکشان، یعنی از آنجا که کاه می کشیده اند و اینها هم کاه هایی است که بر راه ریخته است! شگفتا که نگاه های لوکس مردم آسفالت نشین شهر آن را کهکشان می بینند و دهاتی های کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه می رود.

 

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:20
ادبی هنری

جملات زیبا از بزرگان : .

نفسیوس : به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید.

 

وئیس لومباردی : بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .


مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست. ننگ در این است که آنجا بمانی.


فلوبر: خوشبختی یعنی هماهنگی با حوادث روزگار .


سارنف : داشتن پشتکار ، تفاوت ظریف بین شکست و کامیابی است.


لاوس : وقتی آنچه داریم می بخشیم ، آنچه نیازمند آنیم دریافت خواهیم کرد.


ارسطو : عاقل آنچه را که می داند ، نمی گوید ؛ ولی آنچه را که می گوید ، می داند.


ابوالعلا : باید از بدی کردن بیشتر بترسیم تا بدی دیدن.


منتسکیو : انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است.


پرمودا باترا : مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر.


اپیکور: کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود ، هیچگاه خوشبخت نخواهد شد.

 

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:19
دانستنی های علمی

 

پرنده پنج خصلت داشت نخستین اوج در پرواز

سپس پرواز بی‌همراه

سه دیگر به منقارش هدف گیرد فرا کهکشانها را

چهارم رنگ بی‌رنگی

ودر پایان 

نوایش همچنان نجوا    

   «افسانه‌های قدرت؛ کارلوس کاستاندا»

مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست‌آورید وگرنه ناچارخواهید بود چیزهایی را که بدست آورده‌اید دوست داشته‌باشید (جرج برنارد شاو)

اگر می‌خواهید در زندگی دوستان وفادار و یاران غمخوار داشته‌باشید، کم و خیلی دیر با مردم دوست شوید .«هرشل»

دوست هر کس خرد و دانش او و دشمنش جهل و نادانی اوست. امام رضا(ع)

راز موقع دوستی را زمان دشمنی ابراز کردن؛ دور از جوانمردی انسانیت و مردانگی است.امام جعفر صادق(ع)

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:18
دانستنی های علمی

 

یک روز گرم، شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن از برگ های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند.

شاخه چندین بار این کار را دد منشانه و با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسیار لذت می برد.

برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در مقابل افتادن مقاومت می کرد. باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد . بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین و چند بار خوش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که داشت از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد باغبان در راه بازگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ آن شاخه را از بیخ قطع کرد. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد .

ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه ی حیاتت من بودم.

همیشه با زیردستانت مهربان باش

چهارشنبه 25/6/1388 - 14:51
دانستنی های علمی

یه روز مسئول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند

یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه

جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم

منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من

 من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و !غمی از دنیا نداشته باشم

پوووف! منشی ناپدید میشه

بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من

 من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم

 پوووف! مسئول فروش هم ناپدید میشه

بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه

مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن

نتیجه اخلاقی: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه...

چهارشنبه 25/6/1388 - 14:46
محبت و عاطفه


این داستانی كه در زیر نقل می شود یك داستان واقعیست که در کشور ژاپن اتفاق افتاده است:

شخصی مشغول تخریب و خراب کردن دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی كند. توضیح اینكه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را وارسی کرد خیلی تعجب كرد! او متوجه شد که این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ كه در یک قسمت تاریک آنهم بدون كوچكترین حرکت، یك مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده!

چگونه؟؟؟

چنین چیزی امکان نداشت و غیر قابل تصور بود. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. تا سر از این راز عجیب دربیاورد؟

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد! چهار سال مراقبت. واقعا كه چه عشق قشنگی! یك موجود كوچك با عشقی بزرگ! عشقی كه برای زیستن و ادامه ی حیات، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه كوتاهی نكرده بود !

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می تونیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از اینها می تونیم چرا كه باید به خود آییم و بخواهیم و بدانیم، ‏که انسان باشیم...

چهارشنبه 25/6/1388 - 14:44
خانواده

 

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها از این وضع بسیار غمگین بودند.

تا اینكه قورباغه ها علیه مارها به لك لك ها شكایت كردند.

لك لك ها چندی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار كردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند.

طولی نكشید كه لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها.

قورباغه ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند.

عده ای از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.

مارها بازگشتند ولی این بار هم پای لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند.

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند.

ولی تنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است !

اینكه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان !!؟؟

از دشمنان بَرَند شكایت به دوستان

چون دوست دشمن است شكایت كجا بریم ؟

چهارشنبه 25/6/1388 - 14:42
دانستنی های علمی


وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود یعنی سنش ۳۰ برابر من بود،

 

وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شد یعنی ۱۶ برابر من،

 

وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من،

 

وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من،

 

وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من،

 

وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر من،

 

وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد یعنی ۲ برابر من،

 

می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم!

چهارشنبه 25/6/1388 - 14:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته