• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 170
تعداد نظرات : 93
زمان آخرین مطلب : 5213روز قبل
دعا و زیارت

صاحب ((مصباح الحرمین )) (288)مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلك ستیزه جو، این وع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه كردن كرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى یعنى كجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند كه آن یتیم پدر را در خواب دیده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سكوت شب را شكست . همه با آن صغیره هماواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید كه به گوش یزید پلید كافر رسید.
به روایتى دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید: من ندیم آن لعین بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسیار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت من و طاهر گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم كه ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم ، كه آیا چه ظلم و ستم بود كه یزید بدماب به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر كرده دیدم كه از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعیفى از آن دهان معجز بیان بلند گردید كه مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) یعنى خداوندا، اینان اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند
طاهر گوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گریه كردن كردم . به بالاى عمارت یزید آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خیال مى كردم شاید یكى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید:
((یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى )) . یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟
آنها را صدا زدم و از ایشان پرسیدم كه چه پیش آمده كه باعث این همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا علیه السلام پدرش ‍ را در خواب دیده ، و اینك بیدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد.
طاهر گوید: بعد از مشاهده این احوال دردناك ، پیش یزید برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على علیه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟
((ثم توجه الراس الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون ))
یعنى سر مبارك شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به كیفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر.
وقتى یزید این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیك بود كه بندهایش از یكدیگر بگسلد.
پس از من سبب گریه اهل بیت علیه السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد كه با دیدن آن تسلى یابد. ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند كه سر امام حسین علیه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب كبرى علیه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس ‍ چون نظر آن صغیره بر سر مبارك افتاد پرسید: ((ما هذا الراس ؟)) این سر كیست ؟ گفتند: ((هذآراس ابیك )) این ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابینا بودم ، و كاش مى مردم و در زیر خاك مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس این مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست كه بیهوش شد.
چون اهل بیت علیه السلام آن صغیره را حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا مفارقت كرده و در آشیان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا علیه السلام آرمیده است .
چون آن بى كسان این وضع را دیدند، صدا به گریه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزارست رقیه علیه السلام است .
(289)
دختر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش ‍ با حضرت زینب علیه السلام و رحلت او و غسل دادن زینب و ام كلثوم علیه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغیره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زینب علیه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زینب و بعضى رقیه علیه السلام و بعضى سكینه علیه السلام دانسته اند.
و عده اى نوشته اند به دستور یزید، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسیرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بیت علیه السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر این خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بیت علیه السلام و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارات جز حضرت احدیت نخواهد دانست .

یا صاحب الزمان بیا و انتقام خون این دردانه آقا حسین را بگیر. التماس دعا دارم

چهارشنبه 26/10/1386 - 16:10
دعا و زیارت
در كتاب مبكى العیون آمده است : در شب شام غریبان ، حضرت زینب علیه السلام در زیر خیمه نیم سوخته ، اندكى خوابید. در عالم خواب مادرش ‍ حضرت فاطمه زهرا علیه السلام را دید. عرض كرد: مادر جان ، آیا از حال ما خبر دارى ؟
حضرت فاطمه زهرا علیه السلام فرمود: تاب شنیدن ندارم . حضرت زینب علیه السلام عرض كرد: پس شكوه ام را به چه كسى بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا علیه السلام فرمود: ((من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسین علیه السلام جدا مى كردند، حاضر بودم . اكنون برخیز و رقیه علیه السلام را پیدا كن ))
حضرت زینب علیه السلام برخاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه علیه السلام را نیافت . با خواهرش ام كلثوم علیه السلام در حالیكه گریه مى كردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند، تا اینكه نزدیك قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ، دیدند رقیه علیه السلام خود را روى پیكر مطهر پدر افكنده ، در حالیكه دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است درد دل مى كند.
حضرت زینب علیه السلام او را نوازش داد. در این وقت سكینه علیه السلام نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه ، سكینه علیه السلام از رقیه علیه السلام پرسید: چگونه پیكر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد: آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنیدم كه فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم
چهارشنبه 26/10/1386 - 16:7
دعا و زیارت
عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بیت علیه السلام را یافتند.
به عمر سعد گزارش دادند كه این 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند.
عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقیه علیه السلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.
یكى از سپاهیان دشمن پرسید: كجا مى روى ؟ حضرت رقیه علیه السلام فرمود: ((بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا كنم و برایش آب ببرم ))
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید كردند!
حضرت رقیه علیه السلام در حالیكه گریه مى كرد، فرمود: ((پس من هم آب نمى آشامم ))
(280)
كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت
گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا
دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب
كن تو سیراب از كرم این كام عطشان مرا
آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب
تشنه لب كشتند این مردم عزیزان مرا
نیز در كتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گوید: موقعى كه خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیه السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشك مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین كه صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . یكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ كبود شده ، یك جرعه آب به من بده . از شنیدن این كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الما) مى فرمود: یك شربت آب به من بدهید، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.
وقتى كه آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است .
(281)
كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود  
از كتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیه السلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نكرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.
(282)
سیلى مزن به صورتم  
اى خصم بدمنش ، مزن تازیانه ام
من از كنار كشته بابا نمى روم
من با على اكبر و عباس آمده ام
از این دیار، بیكس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنین در بیان و بى كفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سیلى مزن به صورتم اى شمر بى حیا
من بى على اكبر و لیلا نمى روم (283)
قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم
این شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم
آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم
تا در آغوشم سر ببریده بابا گرفتم
من یتیمم صورتم از ضرب سیلى خویش ، آرى
لا جرم این ارث را از جده ام زهرا علیه السلام گرفتم
مى كشم بار شفاعت را به دوش خویش ، آرى
این شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم
چهارشنبه 26/10/1386 - 16:5
دعا و زیارت
وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیه السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود كه ذیلا مى خوانید:
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
یا ابه ! انظر الى فانى عطشان .
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام
شنیدن این سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسین علیه السلام نمك پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت كه بى اختیار اشك از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله یسقیك فانه وكیلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى كند، زیرا او وكیل و پناهگاه من است .
هلال مى گوید: پرسیدم ((این دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟))
به من پاسخ دادند: او رقیه علیه السلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است .
چهارشنبه 26/10/1386 - 16:3
دعا و زیارت
از مقامات معروف و مشهور در دمشق ، مرقد حضرت رقیّه دختر خردسال حضرت ابى عبدالله الحسین است ، كه در ششم صفرسال 61 هجرى ، در خرابه شام ، از شدّت سوز و گداز در فراق پدر، جان به جان آفرین سپرد.
فرزندان امام حسین علیه السلام  
با ملاحظه كتب و اقوال گوناگون ، مجموع فرزندانى كه به آن امام مظلوم نسبت داده شده هشت دختر است ، كه فاطمه كبرى و فاطمه صغرى و زبیده و زینب و سكینه و آن دختر كه در خرابه وفات كرد (كه بعضى نامش را زبیده و بعضى رقیّه گفته اند) و ام كلثوم و صفیه باشند.
و سیزده پسر: اول على اكبر، دوم على اوسط، سوم على اصغر، چهارم محمّد، پنجم جعفر، ششم قاسم ، هفتم عبدالله ، هشتم محسن ، نهم ابراهیم ، دهم حمزه ، یازدهم عمر، دوازدهم زید، و سیزدهم عمران بن الحسین علیه السلام .
زیاده بر این نیز نسبت داده اند كه قولى بسیار ضعیف است .
مرحوم آیه الله حاج میرزا حبیب الله كاشانى (ره ) پس از ذكر مطالب فوق مى گوید: اعتقاد مؤ لّف آن است كه بر تقدیر صحت ماءخذ، این تعدّد در اسم بوده نه در مسمّى ، زیرا كه آن حضرت به قلّت اولاد معروف بوده است ، پس ‍ تواند بود كه دو اسم یا زیادتر از اسامى مذكور، براى یك تن باشد و نیز محتمل است كه بعضى از اینها نبیره هاى آن بزرگوار باشند. چنانكه محتمل است كه بعضى از آنها منسوبان او از بنى هاشم باشند. چه ، آن مظلوم ، پدر یتیمان و متكفّل امر ایشان بود
(269)آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیّه علیه السلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار ست رقیّه .(270)
تحقیقى كوتاه درباره حضرت رقیّه علیه السلام  
كلمة رقیّه ، در اصل از ارتقاء به معنى ((صعود به طرف بالا و ترقّى )) است .
این نام قبل از اسلام نیز وجود داشته ، مثلا نام یكى از دختران هاشم (جدّ دوم پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله ) رقیّه بوده است ، كه عمة پدر رسول خدا رقیّه مى شود.
(271)
نخستین كسى كه در اسلام ، این نام را داشت ، یكى از دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله از حضرت خدیجه است .
پس از آن ، یكى از دختران امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز رقیه نام داشت ، كه به همسرى حضرت مسلم بن عقیل درآمد.
در میان دختران امامان دیگر نیز چندنفر این نام را داشتند، از جمله یكى از دختران امام حسن مجتبى
(272) و دو نفر از دختران امام موسى كاظم كه به رقیّه و رقیّة صغرى خوانده مى شدند.
اكثر محدّثان دو دختر به نامهاى سكینه و فاطمه براى امام حسین ذكر كرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جریر طبرى شیعى ، سه دختر به نامهاى سكینه ، فاطمه و زینب را براى آن حضرت برشمرده اند.
در میان محدّثان قدیم ، تنها على بن عیسى اربلى صاحب كتاب كشف الغمّه (كه این كتاب را در سال 687 ه‍.ق تاءلیف كرده است ) به نقل از كمال الدین گفته است كه امام حسین شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاى زینب ، سكینه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذكرى به میان نمى آورد.
احتمال دارد كه چهارمین دختر، همین رقیّه بوده باشد.
علامه حائرى در كتاب معالى السبطین مى نویسد: بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى ودیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند: ((امام حسین داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است )).
سپس مى نویسد: دختران او عبارتند از: سكینه ، فاطمه صغرى ، فاطمه كبرى ، و رقیّه علیهن السلام .
آنگاه در ادامه مى افزاید: رقیّه علیه السلام پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات كرد. مادرش ((شاه زنان )) دختر یزدجرد بود(یعنى حضرت رقیّه خواهر تنى امام سجّاد بود).
(273)
پاسخ به یك سؤ ال 
مى پرسند: آیا نبودن نام حضرت رقیّه در میان فرزندان امام حسین علیه السلام در كتابها و متون قدیم مانند: ارشاد مفید، اعلام الورى ، كشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى بر نبودن چنین دخترى براى امام حسین علیه السلام دلالت ندارد؟
پاسخ : با توجّه به مطالب زیر، پاسخ این سؤ ال روشن مى شود:
1. در آن عصر، به دلیل اندك بودن امكانات نگارش از یك سو، تعدّد فرزندان امامان از سوى دیگر، و سانسور و اختناق حكومت بنى اُمیّه كه سیره نویسان را در كنترل خود داشتند از سوى سوم ، و بالا خره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئیات تاریخ زندگى امامان موجب شده كه بسیارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پردة خفا باقى بماند؛ بنابراین ذكرنكردن انها دلیل بر نبود آنها نخواهد شد.
2. گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقیّه در یك خاندان موجب اشتباه در تاریخ شده و همین مطلب ، امر را بر تاریخ نویسان اندك آن عصر، با امكانات محدودى كه داشتند، مشكل مى نموده است .
3. گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند؛ مثلا طبق قرائنى كه خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همین حضرت رقیّه را فاطمه صغیره مى خواندند، و شاید همین موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد.
4. چنانكه قبلا ذكر شد و بعد از این نیز بیان مى شود، بعضى از علماى بزرگ از قدما، از حضرت رقیّه به عنوان دختر امام حسین یاد كرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند. پس باید نتیجه گرفت كه باید كتابها و دلایلى در دسترس آنها بوده باشد كه بر اساس آن ، از حضرت رقیّه سخن به میان آورده اند؛ كتابهایى كه در دسترس دیگران نبوده است ، و در دسترس ما نیز نیست .
بنابراین ذكر نشدن نام حضرت رقیّه در كتب حدیث قدیم هرگز دلیل نبودن چنین دخترى براى امام حسین علیه السلام نخواهد بود، چنانكه عدم ثبت بسیارى از جزئیات ماجراى عاشورا و حوادث كربلا و پس از كربلا در مورد اسیران ، در كتابهاى مربوطه ، دلیل آن نمى شود كه بیش از آنچه درباره كربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است .
(274)
پدر حضرت رقیّه 
پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیه السلام ، امام عظیم ، حسین بن على معروفتر از آن است كه نیاز به توصیف و معرّفى داشته باشد.
مادر حضرت رقیه علیه السلام  
و به نقلى ، مادر رقیه علیه السلام ((ام جعفر قضاعیه )) بوده است ولى دلیل مستندى در این باره ، در دسترس نیست . (276)
شیخ مفید در كتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسین علیه السلام معرفى مى كند. (277)
سن حضرت رقیه علیه السلام  
سن مبارك حضرت رقیه علیه السلام هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روایتها سه سال ، و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند.
در كتاب وقایع الشهور و الایام نوشته علامه بیرجندى آمده است كه ، دختر كوچك امام حسین علیه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد، چنانكه همین مطلب در كتاب ریاض القدس نیز نقل شده است .
چهارشنبه 26/10/1386 - 16:0
دعا و زیارت
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:
عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.
شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید كه فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر كند.
دخترش به سیّد عرض كرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر كوچكتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید كه به طریق عتاب فرمودند: ((چرا والى را خبردار نكردى ؟!)).
صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد. والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظیف در بر كنند، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد
(7) همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر كنند.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در بركردند. قفل به دست هیچ یك باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سیّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحیح و سالم مى باشد، لكن آب زیادى میان لحد جمع شده است .
سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر كردند. اوقات نماز كه مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سیّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .
در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ كلثوم و سكینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذكر متصدّى تولیت این اماكن شریفه است .
آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است .
(8)
مرحوم آیت الله سیّد هادى خراسانى نیز در كتاب معجزات و كرامات ماجرایى را نقل مى كند كه مؤ ید قضیّة فوق است . وى مى نویسد:
روى پشت بام خوابیده بودیم كه ناگهان مار دست یكى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا كرد ولى سود نبخشید. آخر الا مر جوانى به نام سیّد عبدالامیر نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزیده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعایى دارم و نه دوایى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسیده است : هر سمّى كه از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. جهتش نیز این است كه جدّ ما، در شام موقعى كه آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر كردند، و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است .
(9)
2 
مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سیصد و اند سال پیش از آن تاریخ (یعنى حدود 4 قرن و نیم پیش از زمان حاضر) باز مى گردد.
عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند:
نزدیك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :
هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام
(این خانه مكانى است كه به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است ).
(10)
آیا تاریخ پیش از این زمان (397 ق )نیز ردّپایى از رقیّه علیهاالسلام نشان مى دهد؟ بلى :
3 
مورّخ خبیر و ناقد بصیر، عمادالدین حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصیرالدین طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :
زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین كجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست .
یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.
(11)
علاء الدین طبرى این كتاب كم نظیر را در سال 567 ه‍ . تاءلیف كرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسیده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بین رفته ، و برخى دیگر به دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام طعمه حریق شده است .
مرحوم محدّث قمى
(12) مى نویسد: كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدین طبرى ، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متكلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفایده است كه در سنة 675 تمام شده و قریب به 21 سال همت شیخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب دیگر تاءلیف كرده است . سپس مى افزاید: از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه یكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاویة در مثالب معاویه است كه تاءلیف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد، و عماد الدین طبرى سرگذشت این دختر سه ساله را از آن كتاب نقل كرده است .
بدینگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقیّه علیهاالسلام در تاریخ ، به حدود هفت قرن و نیم پیش از زمان ما باز مى گردد.
آیا باز هم مى توان پیشتر رفت و نامى از رقیّه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیه السلام در اعماق تاریخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .
4 
ماءخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جریانات عاشورا، نامى از حضرت رقیّه علیهاالسلام به میان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جلیل القدر، آیة الله سیدبن طاووس (متوفّاى 664 ه . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسیار او به متون حدیثى و تاریخى اسلام و شیعه ، ممتاز و چشمگیر است .
سید مى نویسد: حضرت سیّدالشهداء علیه السلام زمانى كه اشعار معروف ((یا دهر اُفّ لك من خلیل ...)) را ایراد فرمود و زینب و اهل حرم علیهنّ السلام فریاد به گریه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود: ((یا اختاه یا امّ كلثوم ، و اءنتِ یا زینب ، و اءنتِ یا رقیّة ، و اءنتِ یا فاطمة ، و اءنتِ یا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَیْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا.))
(13) یعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زینب ، و تو اى رقیّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاك نزنید و روى نخراشید و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانید.
مطابق این نقل ، نام حضرت رقیّه بر زبان امام حسین علیه السلام در كربلا جارى شده است .
مؤ یّد این نقل ، مطلبى است كه سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه. در كتاب ینابیع المودّة ص 333335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .
مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ینابیع المودّة : ص 346 و احقاق الحق :11/633) پس از شرح كیفیّت شهادت طفل شش ماهه مى گوید:
ثُم نادى : یا اُم كُلثومَ، وَ یا سَكینةُ، و یا رقیة ، وَ یا عاتِكَةُ وَیا زینب ؛ یا اءهلَ بَیتى علیكنّ مِنّى السَّلامُ)):
((آنگاه فریاد برآورد: اى اُمّكلثوم ، اى سكینه ، اى رقیّه ، اى عاتكه ، اى زینب ، اى اهل بیت من ، من نیز رفتم ، خداحافظ)).
(14)
آیا مى توان به همین گونه ، سیرِ تقهقر در تاریخ را ادامه داد و مدركى قدیمیتر كه در آن از رقیّة بنت الحسین علیهما السلام یاد شده باشد، باز جست ؟
5 
بر آشنایان به تاریخ اسلام و تشیّع ، پوشیده نیست كه شیعه ، یك گروه ((ستمدیده و غارت زده )) است ؛ گروهى است كه در طول تاریخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشیانه قرار گرفته ، پیشوایان دین و رجال شاخصش شهید گشته ، و آثار علمى و تاریخیش سوزانده شده است (بنگرید به : كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد عصر شیخ طوسى ، داستان حَسَنَك وزیر و دربدرى فردوسى و... كشتارها و كتابسوزیهاى ((جَزّار)) حاكم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و...).
شیعه ، در گذر از درازناى این تاریخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسیارى از حوادث تاریخى را چنانكه شاید و باید نداشته و ثانیا بخشى قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاریخى خویش را (بویژه آن دسته از ((اطلاعات مكتوبى )) كه حاكى از پیشینه مظلومیت كم نظیر شیعه و قساوت و مظالم حكومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برایش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مكتوب ، همراه با اطلاعاتى است كه به گونه شفاهى ، سینه به سینه نقل شده و اكنون در ذهنیّت شیعه ، به صورت ((مشهوراتى نه چندان مستند یا مجهول السند)) موجود است .
بیجهت نیست كه اطلاعات مكتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصیتى چون زینب كبرى علیهاالسلام پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار كم و تقریبا در حد صفر است و با چنین وضعى تكلیف دیگران (همچون ام كلثوم و رقیّه علیهماالسلام ) دیگر معلوم است .
در چنین شرایطى ، وظیفه محققان تیزبین و فراخ حوصله (كه خود را با نوعى گسست و انقطاع تاریخى یا كمبود اطلاع نسبت به جزئیات ، روبرو مى بینند)
چیست ؟ راهى كه برخى از محقّقان یا محقّق نمایان در این گونه موارد برمى گزینند، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احیانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى ((استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث )) یا ((عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى )) است ، كه گاه ژستى از روشنفكرى از نیز به همراه دارد. امّا این راه كه طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زیادى نمى برد، بیشتر به پاك كردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن .
راه دیگرى كه ، البته پویندگان آن اندك شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذیر، همّت پیمودن آن را دارند، این است كه بكوشیم به جاى ردّ و انكارهاى عجولانه ، كمر همّت بسته ، به كمك ((تتبّعى وسیع و تحقیقى ژرف )) به اعماق تاریخ فرو رویم و با غور در كتب تاریخ و تفسیر و سیره و حدیث و لغت و حتى دَواوین شعراى آن روزگار، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتویات آنها، بر واقعیات هزارتوىِ آن روزگار ((احاطه و اشراف )) یابیم و به مدد این احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاریخ را پرسازیم و جامه چاك چاك و ژنده تاریخ را رفو كنیم و توجه داشته باشیم كه :
با توجه به كتابسوزیها، سانسورها و تفتیش عقایدهاى مكرّرى كه در تاریخ شیعه رخ داده ، اوّلا ((نیافتن )) هرگز دلیل ((نبودن )) نیست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا یدلّ على عدم الوجود). ثانیا نمى توان همه جا به منطق لو كانَ لَبانَ (اگر چیزى بود، مسلّما آشكار مى شد) تمسّك جُست و مشهورات مجهول السند را عجولانه و شتابزده انكار كرد. ثالثا نبایستى بسادگى و صرفا روى برخى استبعادات یا استحسانات ظاهرا موجّه اطلاعات موجود را رد كرد و از سنخ خرافات و جعلیّات انگاشت . زیرا چه بسا استبعادها یا استحسانهاى مزبور، محصول بى اطلاعى یا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مكتومِ قضیه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحلیل ما اصولا عوض شده استبعادها جاى خود را به پذیرش قضیه (و یا بالعكس ) خواهد داد و یا برداشت تازه اى در افق دید ما ظاهر خواهد شد.
رابعا باید توجّه داشت كه حتى اطلاعاتى هم كه احیانا به صورت خبر واحد یا متكى به منابع غیر معتبر وجود دارد، لزوما دروغ و خلاف حق نیست و لذا باید همانها را نیز (به جاى ((انكار عجولانه )) با حوصله تمام ، در جریان یك پژوهش و تحقیق وسیع ، مورد بررسى دقیق قرار داد و صحت و سُقمشان را محك زد و احیانا به صورت سر نخ تحقیق از آنها بهره جست ، یا در گردونه ((تعارض ادلّه ))، و صف بندى ((دلایل معارض ))، آنها را به عنوان مؤ یّد و مُرَجِّح به كار گرفت .
اصولا ((نفى و انكار)) نیز، همچون ((اثباتِ)) هر چیز، دلیل مى خواهد (و آنچه كه دلیل نمى خواهد ((نمى دانم )) است ) و حتّى نفى و انكار، مؤ ونه بیشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نكنیم كه هر چند در عرصه تحقیقات تاریخى ، تجزیه و تحلیلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جایگاه خاص ‍ خود را دارد و نبایستى چیزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذیرفت ، امّا در عین حال باید دانست كه حرف آخر را در این عرصه ، ((تتبّع و تحقیق ژرف و گسترده در اسناد و مدارك مستقیم و غیرمستقیم تاریخى )) مى زند.
(15)
موضوع مورد بحث در كتاب حاضر، یعنى رقیّة بنت الحسین علیهماالسلام ، نیز از آنچه گفتیم استثنا نیست . به پاره اى از مآخذ كهنِ تاریخیِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پیش از این اشاره كردیم . ببینیم آیا علاوه بر نوشتة كامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بیشتر، ردّپایى كهنتر از حضرت رقیّه علیه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقیق بیشتر مدارك دیگرى به دست خواهد آمد. قدیمترین ماءخذى كه بر حسب تتبّع ما در خیل فرزندان رنجدیده و ستم كشیده سالار شهیدان علیه السلام در كربلا از وجود دخترى موسوم به رقیّه علیهماالسلام (در كنار سكینه علیهماالسلام ) خبر مى دهد، قصیده سوزناك سیف بن عَمیره ، صحابى بزرگ امام صادق علیه السلام است .
6 
سیف بن عَمیره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم علیهماالسلام و از راویان برجسته و مشهور شیعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى (در فهرست )، نجاشى (در رجال )، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال )، ابن داود (در رجال )، و علامه مجلسى (در وجیزه ) به وثاقت وى تصریح كرده اند. این ندیم در فهرست خویش وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه علیهم السلام روایت كرده اند. شیخ طوسى در رجال خویش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق علیه السلام نقل روایت كرده است و مرحوم سیّد بحرالعلوم در الفوائد الرجالیّه ، لیستى از راویان شهیر شیعه (همچون محمد بن ابى عمیر و یونس بن عبدالرحمن ) را كه از وى روایت نقل كرده اند به دست داده است . سیف بن عمیره ، همچنین از جمله راویان زیارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر علیه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رایج میان شیعیان مى باشد.(16)
بارى ، سیف بن عمیره ، در رثاى سالار شهیدان علیه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :
جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى
یا هذه ، و عن الملامة فاقصرى
آغاز مى شود، كه حقیقتا سوخته و سوزانده است .
علّامه سیّد محسن امین
(17) و به تبع وى شهید سید جواد
شبّر
(18) (از خطباى فاضل لبنان ) به این مطلب اشاره كرده و تنها بیت نخست قصیده را ذكر كرده اند. امّا شیخ فخرالدین طریحى فقیه ، رجالى ، ادیب و لغت شناس برجسته شیعه ، و صاحب مجمع البحرین دركتاب ((المنتخب )) (19) (كه سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بویژه سالار شهیدان علیهم السلام است ) كلّ قصیده را آورده است كه در بیت ما قبل آخر آن ، شاعر صریحا به هویّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گوید:
و عًبَیْدُكُمْ سیفٌ فَتَى ابْنُ عَمیرة
عبدٌ لعبد عبید حیدر قنبر
نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابیات زیر از قصیده سیف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقیّه علیهاالسلام یاد كرده است :
و سكینه عنها السكینه فارقت
لما ابتدیت بفرقة و تغیّر
و رقیّة رقّ الحسود لضعفها
و غدا لیعذرها الّذى لم یعذر
و لاُمّ كلثوم یجد جدیدها
لثم عقیب دموعها لم یكرر
لم اءنسها وسكینة و رقیة
یبكینه بتحسّر و تزفّر
یدعون اُمّهم البتولة فاطما
دعوى الحزین الواله المتحیّر
یا اُمّنا هذاالحسین مجدّلاٌ
ملقى عفیرا مثل بدر مزهر
فى تربها متعفّرا و مضخما
جثمانه بنجیع دم اءحمر (20)
بخش دوم : شام ؛ جغرافیا، جمعیت و تاریخ 
1.جغرافیا 
كشور شام ، كه امروز سوریه نامیده مى شود، داراى مساحتى به وسعت 72000 مایل برابر 115200 كیلومتر مربع بوده و محدود است از شمال به تركیه ، از شرق به عراق ، از جنوب به اردن و فلسطین اشغالى ، و از غرب به لبنان و دریاى مدیترانه .(21)
سوریه یكى از جذابترین كشورهاى عربى است و نام رسمى این كشور ((الجمهوریة العربیة السوریة )) مى باشد.
2.جمعیّت  
جمعیّت سوریه در سال 1979 م بالغ بر 8350000 نفر بوده است (شصت و سومین كشور جهان از نظر جمعیّت )؛ ولى مترجمین سورى وابسته به وزارت ارشاد سوریه اخیرا جمعیّت آن كشور را بالغ بر 12 میلیون نفر معرّفى مى كنند.
88 مردم این كشور عرب ، 3/6 كرد، 8/2 ارمنى و بقیه ساكنین آن ترك ، آسورى ، و چركس هستند. 88 مردم آن داراى معتقدات اسلامى (سنّى ، علوى ، دروزى ) و 12 مسیحى هستند و زبانهاى رایج در آن كشور عبارتند از: عربى (زبان رسمى )، و كردى كه به خط عربى نوشته مى شود. زبان فرانسوى و ارمنى نیز رایج است .
پایتخت این كشور شهر دمشق (با 1097205 نفر جمعیّت ) مى باشد.
پرجمعیّت ترین شهرهاى سوریه عبارتند از: حَلَب ، حمص ، حماة و لاذقیة . بنادر مهم آن نیز عبارتند از: لاذقیة ، طرطوس ، وبانیاس كه در كنار دریاى مدیترانه واقع شده است .
(22)
3.تاریخ 
الف وجه تسمیه شام 
شام را بدین جهت شام گویند كه طرف شمال قبله قرار گرفته ، و شام شمال را گویند. چنانچه یمن را بدین جهت یمن گفته اند كه طرف یمین قبله دوم قرار گرفته است .
وجه تسمیه دیگر آنكه ، بر این سرزمین سام بن نوح حكومت داشته ، بناى آن شهر را او نهاده ، و در نتیجه به اسم او شهرت یافته است . و در لغت سریانى سین و لغت عبرانى و عرب شین خوانده شده است .
برخى گفته اند از شامه به معنى نقط است كه مسمى به شام شد، زیرا زمین آنجا منطقه اى سبز و سیاه و سفید خال خال است كه سام بن ارم بن سام بن نوح ساخت و او پنج پسر داشت كه هر یك منطقه اى ساخته و آن شهرها به نان آنها شهرت یافت :
1.فلسطین ؛ 2.حمص ، 3.اردن ، 4.ایلیا، كه بیت المقدس است ، 5. دمشق .
ب اولاد سام ، و ایالات شام 
1.فلسطین : سرزمین جرجیس علیه السلام بود و بعد عیسى علیه السلام به اهل همان ناحیه مبعوث شد.
قبر جرجیس در موصل یا رقه یا خوى فلسطین است كه هفتاد پیغمبر درآنجا مدفون مى باشند.
این پنج منطقه ارض مقدّس است كه دعاى سمات بر محور آن دور مى زند و امروز مورد توجّه یهود و نصارى و مسلمانان قرار دارد. زیرا قبلة اول مسلمین بوده و مشهد رجال بزرگ جهان است . قبور انبیاى سلف در این منطقه و آثار تاریخى شهرهاى مهم عمالقه ، عاد، ثمود، رس ، اهل البیت و غیره در بعلبك و تل سلیمان و... در آن موجود مى باشد كه مهمتر از همه آنها بیت المقدّس و بیت اللحم و خلیل الرحمن است كه آثار زنده شش ‍ هزار سال پیش و زیارتگاه عموم پیروان ادیان الهى (یهود و نصارى و مسلمین ) محسوب مى شود.
در سال 1370 ه .ق مطابق 1330 ه. ش ، كه سیاست استعمار براى به دست آوردن آراى بیشترى در سازمان ملل به منطوق فَرِّقْ تَسُدْ (تفرقه بینداز و حكومت كن !) كه شیوه غربیان است فلسطین را دو قسمت نمود. قسمت شمالى را به یهود دادند، و قسمت جنوبى را كه قسمت اعظم فلسطین است به عرب كه اردن هاشمى امروز را تشكیل مى دهد و شهر عمان پایتخت آن از زیباترین شهرهاى احداثى امروزى است . در این منطقه آثار تاریخى بیش از فلسطین یهود است زیرا در آنجا فقط اورشلیم معبد اختصاصى یهود است ولى در این منطقه ، بیت المقدّس كه مورد توجّه هر سه مذهب زنده جهان است و نیز بیت اللحم و خلیل الرحمن و آثار تاریخى دیگر قرار دارد.
4.حمْص : این شهر با عظمت تاریخى را حمص بن سام بنا نمود و آن بین دمشق و حلب است . شهر مزبور یك مكان مقدّس دارد كه امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام آنجا را زیارت نمود و فرمود بسیارى از صلحا در آنجا مدفون هستند. این مكان مزار عمومى آن شهر است و برخى قبر قنبر غلام على علیه السلام را آنجا مى دانند ولى اصح آن است كه قبر قنبر غلام در بغداد است .
(23) حمص به نقل البلدان شهر مشهورى است در طرف قبلى دمشق و حلب و به نام حمص بن سام بن نوح است . قبر خالدبن ولید و پسرش عبدالرحمن و عاص بن عثم در آنجاست و نزدیك آنجا قصر خالدبن ولید است و قبور بسیارى از صحابه آنجا مى باشد.
این حمص غیر از حمص واقع در اشبیلیه و نیز مصر و خلخال است .
در سفرنامه ناصرخسرو آمده است كه : از شام تا حمص پنجاه فرسخ است .
3.اردن : اردن نام پسر سام بن نوح بود و طایف یكى از قطعات اردن است كه به لطافت آب و هوا معروف و داراى مناظر زیبا مى باشد.
حضرت ابراهیم خلیل اول در اردن مى زیسته و پس از وحى الهى به شهرى كه امروز به آن شهر الخلیل گویند رفته و در آنجا مسكن گرفته است .
قریه ناصره مسكن حضرت عیسى علیه السلام بود و كلمه نصارى از ناصره دمشق شده كه مسكن پیشواى آنها بوده است . حضرت خضر علیه السلام و حضرت موسى علیه السلام ، در این سرزمین ناصره غذا خوردند و در قرآن مجید از آن با عنوان قریه نام یاد شده است ، آنجا كه مى فرماید:
(فَانْطَلَقا حَتّى اءتیا اءهل قریة اسْتَطْعَما اءَهْلَها فَاءَبَوْا اءَنْ یضیفوهما فَوَجَدا فیها جِدارا یُریدُ اءَنْ ینقض فاءقامه قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ اءَجْرا) (24)
یعنى : پس رفتند تا وقتى كه آمدند نزدیك اهل دهى ((انطاكیه )) طلب طعام كردند از اهل آن ده ابا كردند اهل ده از اینكه مهمان كنند موسى و خضر علیهم السلام را؛ ناچار رو به راه نهادند و یافتند در نواحى ده دیوارى را كه مى خواست بیفتد، خضر آن دیوار را ساخت و با سنگ و گل محكم نمود آن را و رفت . موسى گفت : اگر مى خواستى مزدى مى گرفتى بر تعمیر آن دیوار چرا مزد نگرفتى ؟ در سوره كهف از ملاقات و همراهى موسى علیه السلام با خضر نبى علیه السلام سخن مى گوید كه با هم مى رفتند تا بدین قریه رسیدند و از مردم آن طعام و غذا خواستند.
ولى آنها به این دو بزرگوار چیزى نفروختند ومهمان نوازى نكردند. مع ذلك هنگامى كه مى خواستند از شهر بیرون روند چشمشان به دیوارى افتاد كه كج شده بود. خضر شروع به تعمیر دیوار نمود تا خراب نشود و موسى علیه السلام به وى گفت این مردم از فروختن غذا به شما امتناع كردند، آنوقت شما دیوار خرابه آنها را راست مى كنى ؟! خضر علیه السلام گفت این دیوار متعلّق به دو پسر یتیم است و زیر آن گنجى است كه اگر خراب شود مى برند؛ خواستم باقى بماند تا آن دو كودك بالغ شوند و استیفاى حق خود نمایند.
در اردن قبور بسیارى است . از جمله قبر لقمان حكیم ، كه در قرآن سوره اى به نام او وجود دارد، در شهر طبریه واقع است كه معروف به حیره طبریه است .
قبور حجر بن عدى ، اویس قرن و بلال حبشى در این منطقه بین اردن و شام است .
4.بیت المقدس : شهرى كه امروز به نام قدس خوانده مى شود به دست ایلیا پسر سام بن نوح بنا شده ، و در احادیث آمده است كه زمین قدس سرزمین محشر خواهد شد. در این منطقه قبور انبیا و اولیا و بزرگان علما و دانشمندان و اوتاد و بندگان خدا فراوان است .
مشهورترین آن منطقه خلیل الرحمن است كه قبر حضرت ابراهیم و پسرش ‍ اسحاق و زكریا و یحیى علیهم السلام در آنجاست .
این بناى تاریخى همه از سنگ بنا شده و بیش از شش هزار سال از تاریخ بناى آن مى گذرد. مسجد بزرگ و بلند آن به سبك مخصوصى است . قبه و بارگاه انبیا و پیغمبران در آن بوده ، و آثار عتیقه بسیار دارد. مسجد بزرگى اطراف آنها بنا شده و شهر زیباى عالى خوش منظره سبز و حمام آنجا را احاطه كرده است .
مسجد اقصى ، كه از مساجد محترم و معظم جهان است ، قبله اول مسلمین و مسجد لیله المعراج و بزرگترین معبد مورد اتفاق سه ملّت یهود و نصارى و اسلام
است . این بارگاه باعظمت دیدنى است نه شنیدنى .
قبور بسیارى از انبیا در این منطقه است . نماز در آنجا ثواب هزار نماز را دارد. این مسجد از بناهاى حضرت سلیمان علیه السلام است كه پایه هاى آن از سنگ و فلز گداخته ریخته شده است .
در اخبار آمده است كه كثرت اولاد حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام به پاس فداكارى و ذبح فرزندش اسماعیل علیه السلام بود و چون اولاد او زیاد شدند گروهى به عصیان و تمرّد قوانین الهى پرداختند. به حضرت داود علیه السلام خطاب شد كه گناهكاران را به سه بلا مبتلا مى سازم : سه سال قحطى یا سه ماه جنگ یا سه روز طاعون .
حضرت داود علیه السلام پیام الهى را به ملّت خود ابلاغ كرد. گفتند طاقت قحطى نداریم ، جنگ هم بر ما مشكل است ، ناگزیر براى مرگ حاضر مى شویم . گروهى آماده طاعون شده غسل نموده توبه كردند و كفن پوشیده و منتظر نزول عذاب گشتند و بدین منظور با زنان و كودكان به صحرا رفتند. گروهى نیز كه به این سخنان به دیده تمسخر و استهزا مى نگریستند در شهر ماندند و طاعون آمد همه آنها را از بین برد. جمع انبوهى مردند و هلاك شدند. حضرت داود در همین تل (كه خاك بیت المقدس است و همیشه پیغمبران بر فراز آن رفته نماز مى خواندند و توبه و انابه و دعا مى كردند و دعایشان مستجاب مى شد) دعا كرد، خداوند بلا را از آنها برگردانید. به داود خطاب رسید كه در همین محل استجابت دعا مسجدى بسازند. این نقطه خیمه گاه حضرت موسى علیه السلام و صلحاى بنى اسرائیل بود.
همه مردم در ساختمان مسجد همّت گماشتند. مردى از صلحاى بنى اسرائیل گفت : اینجا ملك من است و اجازه نمى دهم بدون رضاى من ساختمان بسازید. گفتند هر چه خواهى به تو مى دهیم تا راضى شوى . به داود خبر دادند، گفت باید رضاى او را به دست آورید. او هم قیمت را بالا برد تا به صد گوسفند و صد گاو و صد شتر رسید. باز رضایت نداد، تا آنكه گفت دیوارى اطراف آن بكشید و برابر آن نقره به من بدهید تا راضى شوم . مردم همچنان حاضر شدند كه این معامله انجام شود.
چون دید همه حاضرند، گفت من براى رضاى خدا و قربةً الى الله از حق خود مى گذرم و هیچ پولى نمى گیرم و با شما همكارى هم مى كنم .
بدین ترتیب همگان در ساختمان مسجد اقصى شركت كردند. حضرت داود علیه السلام شخصا با صلحاى بنى اسرائیل سنگهاى بزرگى را بلند كرده گرد آوردند. امّا در این اثنا به داود خطاب شد سهم تو از ساختمان مسجد تمام شد، بگذار سلیمان پسرت این وظیفه را انجام دهد. داود در سن 127 سالگى بود كه كار ساختمان مسجد اقصى را آغاز نمود و در سن 140 سالگى وفات كرد.
سلیمان علیه السلام به وصیّت پدرش در سن 13 سالگى به جاى وى نشست و شروع به تكمیل ساختمان مسجد نمود. نیروهاى نهان و آشكار جهان ، به او كمك مى كردند. قهرمانان جن و انس از معادن دور و نزدیك سنگهاى پهن و سفید و سبز مى آوردند تا آنكه سلیمان علیه السلام مسجد را ساخت و شهر قدس را به دوازده محلّه ، به نام اسباط بنى اسرائیل ، تقسیم نموده و بنا كرد. وى تا 53 سالگى مشغول تكمیل مسجد بود و بدینگونه چهل سال در زمان او طول كشید تا بناى مسجد پایان یافت .
در آنجا یك قبه از شیشه براى سلیمان ساختند. وى در آن قبّه بر عصاى خود تكیه زده و فرمان داده بود هیچ كس بدون اجازه وارد قبّة بلورین او نشود. روزى دید مردى بى اجازه وارد شد. گفت كیستى ؟ جواب داد: اءنا الذى لا اءقبل الرشاءَ وَ لا اءهابَ منَ الملوك ، من آن كسى هستم كه رشوه نمى پذیرم و از پادشاهان نمى هراسم ، من ملك الموت هستم ؛ و به همان حال او را قبض روح نمود.
بیت المقدّس و مسجد اقصى از مناطق بسیار جالب و جذّاب جهان اسلام است و آثار طبیعى و صنعتى ، طراوت و فراوانى میوه ها و نعمت ، سرتاسر آن منطقة بابركت را فرا گرفته است .
5. دمشق : دمشق كه امروز به آن سوریه مى گویند و مركز آن شام است ، به گفته برخى از مورخین به دست پسر سام بن نوح ساخته شده است . در عین حال برخى نیز بناى این شهر را به غلام ابراهیم خلیل علیه السلام و بعضى دیگر به غلام نمرود بن كنعان نسبت مى دهند. در هر حال دمشق داراى صفاى هوا و لطافت آب
و میوه هاى فراوان مخصوصا موز و مركبات و زیتون است . با این وجود، مردم آن سرزمین در جریان كربلا و اسارت آل الله علیهم السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و خاندان مكرّم او جفا كردند. شاعر مى گوید:
ز قرآن شده مستفاد این كلام
مقدّس زمینى بود ارض شام
ولى مردمش را نبىّ و دود
به سرّ و علن بس مذمّت نمود
همانا كه ایشان به عصر یزید
نمودند اهانت به شاه شهید
خصوص آن زمان كآل خیر الانام
رسیدند دلخون به شام ظلام
همان مردم از خدا بى خبر
ببستند آذین به بام و به در
دف و چنگ در كوى بنواختند
به عیش و طرب جمله پرداختند
طرب را شد اهل طرب مشترى
ولى تنگدل زهره با مشترى
عطارد فكند از كف خود قلم
بنالید ناهید و شد در الم
این بیان مورخین ، معطوف به خبر معروفى است كه مدلول آن چنین است :
چون سیدالشهدا علیه السلام روحى فداه شهید شد همه ممكنات كه در حیطه ولایت مطلقه او بودند متغیر شدند و حال طبیعى خود را از دست دادند و این حالت تاءثر و گریه بر شهادت فرمانرواى كل عالم وجود بود مگر سه شهر كه كوفه و بصره و شام بوده است .
(25)
اخبار دیگرى هم مؤ یّد این حقیقت است . چنانچه در مقاتل معتبر نقل شده روز عاشورا هر سنگى را برمى داشتند مثل این بود كه زیر آن خون تازه بوده است . محتشم كاشانى در تركیب بند مشهور خود مى گوید:
باز این چه شورش است كه در خلق عالم است ؟!
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟!
باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است ؟!
این صبح تیره باز دمید از كجا، كزو
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است ؟!
گویا طلوع مى كند از مغرب آفتاب
كآشوب در تمامى ذرّات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام كه نامش محرّم است
در بارگاه مقدس كه جاى ملال نیست
سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جن و ملك بر آدمیان نوحه مى كنند
گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین ، نور مشرقین
پرورده كنار رسول خدا : حسین علیه السلام
در آن عصر كوفه و بصره زیر فرمان حكومت ابن زیاد، فرمانده جنگ و قاتل اصلى امام حسین علیه السلام ، بود و شام هم مركز خلافت یزید مستِ مخمور بى اراده و بى دین شمرده مى شد. لذا این شهر یعنى این سه اجتماع به صورت ظاهر تاءثر نداشتند، بلكه شادمان شدند، كه روز عاشورا یَومٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بنواُمیّه است . (26)
چهارشنبه 26/10/1386 - 15:56
دعا و زیارت
سه ساله دخترى در شام ویران بجاماند ازحسین آن شاه عطشان ز جور اشقیا خاموش و، اما بتابد تا ابد این مهر رخشان
از حضرت رقیه علیهاالسلام و مرقد مطهر آن حضرت ، در طول تاریخ ، كرامات متعددى بروز كرده است كه قبلا در خلال بخشهاى گذشته ، به برخى از آنها اشاره كردیم
(311) و اینك توجه شما را به چند كرامات شگفت دیگر جلب مى كنیم :
بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه ) را بخواند  
1. مرحوم حاج میرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى )، فرزند مرحوم محدث عالیمقام حاج شیخ عباس قمى
(312) رضوان الله تعالى علیهما، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند. ایشان مى فرمود:
یكسال به بیمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جایى كه منبر رفتن وسخنرانى كردن براى من ممكن نبود. مسلم ، هر مریضى در چنین موقعى به فكر معالجه مى افتد، من نیز به طبیبى متخصص و باتجربه مراجعه كردم .
پس از معاینه معلوم شد بیمارى من آن قدر شدید است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .
طیب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه باید تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چیزى بخواهم و یا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنویسم ، تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شاید سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنین بیمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خیلى سخت و طاقتفرساست ، زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هیچ نگویم و حرفى نزنم و پیوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نیست كه نتیجه چه باشد.
بر همه روشن است كه با پیش آمدن چنین بیمارى خطرناكى ، چه حال اضطرارى به بیمار دست مى دهد. اضطرار و ناراحتى شدید است كه آدمى را به یاد یك قدرت فوق العاده مى اندازد، این حالت پریشانى است كه انسان امیدش از تمام چاره هاى بشرى قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده و از دریاى بى پایان لطف خداوند بهره اى بگیرد.
من هم با چنین پیش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین علیه السلام نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خیلى اشك ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله علیه السلام را كه به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : یابن رسول الله ، صبر در مقابل چنین بیمارى براى من طاقتفرساست . علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ایشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوكران شما اهل بیتم ، حالا چه شده كه باید یكباره از این پست حساس بر اثر بیمارى كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزدیك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنایتى بفرما تا خدا شفایم دهد.
به دنبال این توسل ، طبق معمول كم كم خوابیدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى دیدم كه نیمى از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن كمى تاریك
در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونین امام حسین علیه السلام را دیدم كه نشسته است . خیلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بیدارى داشتم در حال رویا نیز پیدا كردم . بنا كردم عرض ‍ حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزدیك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با این حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمایم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نیز حرفى نزنم .
چون خیلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سید كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه ) را بخواند و شما كمس اشك بریزید، ان شاء الله تعالى خوب مى شوید. من به درب اطاق نگاه كردم دیدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ایشان مى خواست از ذكر مصیبت خوددارى كند، حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ایشان مشغول به ذكر مصیبت حضرت رقیه علیه السلام شد و من هم گریه مى كردم و اشك مى ریختم ، اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار كردند و من هم با ناراحتى از خواب بیدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فیض محروم مانده ام ، ولى دیدن دوباره آن منظره عالى امكان نداشت .
همان روز، ویا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس ‍ از معاینه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بیمارى قبلى در كار نیست . او كه سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید كه به این زودى و سریع نتیجه گرفتید؟
من چگونگى توسل و خواب خودم را بیان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولى بعد از شنیدن داستان توسل من بى اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یك حالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونین امام حسین علیه السلام به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ریخت . لختى گریه كرد و سپس گفت : آقا، این ناراحتى شما جز توسل و عنایت و امداد غیبى چاره و راه علاج دیگرى نداشت
چهارشنبه 26/10/1386 - 15:50
دعا و زیارت

حرم حضرت رقیه:

یكى از زیارتگاههایى كه پس از مقبره حضرت زینب كبرى(س) مورد توجه مذاهب اسلامى و بویژه شیعه مى باشد، مقبره و حرم «رقیّه سلام الله»، دختر معصوم و كودك خردسال امام حسین(ع) است.

بر اساس گزارشات منابع، آن حضرت شش پسر و سه دختر داشته اند.

دختران ایشان عبارت بودند از

 1 ـ «سكینه» دختر رباب بنت امرءالقیس و خواهر على اكبر

 2 ـ «فاطمه» دختر ام اسحاق بنت طلحة بن عبدالله

 3 ـ «زینب» كه او نیز خواهر فاطمه و هر دو از یك مادر بوده اند.

در بیشتر منابع به نام این سه دختر اشاره شده و كمتر از رقیّه نامى دیده مى شود(1).

1.محمد بن جَریر طبرى، دلائل الامامه، ص 74; ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفة الائمه، ص 188; ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساكر، ج 9، ص 174; حسن الامین، دائرة المعارف الاسلامیه الشیعیه، ج 1، جزء دوم ص 25; زبیر بن بكار، كتاب نسب قریش، ص 59.

احتمال مى رود رقیّه نام دیگر زینب بوده باشد; و اینكه از زینب، بر خلاف فاطمه و سكینه، نقش مؤثر و فعالى در كربلا گزارش نشده، بنظر مى رسد وى كودكى بیش نبوده، كه باید در سال 57 هجرى در مدینه بدنیا آمده باشد.

  در هر حال او همراه سایر اهل بیت امام حسین(ع) و زینب كبرى سلام الله به اسارت درآمده و در مكانى كنار «باب الفرادیس» ـ كه در آن زمان خرابه اى بود ـ استقرار یافت. رقیّه در این زمان چهار ساله بود كه بهانه پدر مى كرد و یزید لعنة الله دستور داد سر مبارك پدر را نزد او ببرند. چون رقیه آن سر خونین را دید از غم و اندوه فراوان پس از چند روز وفات یافت(1).

   آن معصومه را كنار آن مكان كه مقبره اى عمومى به نام «مقبره باب الفرادیس» بود بخاك سپردند. این مقبره در شمال غربى محله قدیمى دمشق و كنار باب الفرادیس قرار داشت. در ابتدا سلاطین ایوبى بر قبر او مقبره اى كوچك ولى زیبا ساختند; سنگ قبرى كه بر وى نهاده شد از سنگ موزائیك تزئین شده به وسیله عاج و مرمر بود كه اطراف آن را ضریح زیبایى احاطه كرده بود و بر فراز آن نیز گنبد و عمارتى بنا شد. مكان یاد شده كه از همان ابتدا بصورت مسجد و مقبره بود، در سال 1125 هجرى مورد بازسازى قرار گرفت و در سال 1323 هجرى نیز(2) بوسیله میرزا على اصغرخان امین السلطان صدراعظم ناصرالدین شاه دوباره ترمیم شد. در آن زمان سه كتیبه سنگى در داخل حرم در سمت محراب شبستان آن دیده مى شد. در كتیبه اول چند حدیث در فضایل اهل بیت و نام میرزا بابا مستوفى گیلانى بعنوان تعمیر كننده بقعه مقام رقیه به تاریخ 1125 هجرى دیده مى شد. در كتیبه دوم به مكان دفن ملك كامل ناصرالدین محمد كه در سال 880 هجرى در این مكان مدفون شده بود اشاره و بر كتیبه سوم نیز چند بیت شعر نوشته شده بود(3).

  چون فضاى این مكان گنجایش زوار را نداشت مرحوم شیخ نصرالله خلخالى در صدد توسعه مقبره و حرم برآمد; لذا خانه هاى اطراف را با كمك مردم خَیّرِ محل خریدارى كرد ولى

 1 . شیخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 437.

 2 .قتیبه شهابى، همان كتاب ص 316; محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 7، ص 34.

 3 . یوسف بن عبدالهادى، ثمار المقاصد فى ذكر المساجد، ص 229.

 عده اى راضى نشدند و به همین منوال باقى بود تا در سال 1363 هجرى شمسى به گفته جناب حجة الاسلام فهرى زنجانى نماینده مقام معظم رهبرى در سوریه، با خرید آن خانه ها و پرداخت چندین برابر قیمت آنها، امر پى ریزى بناى جدید حرم از سوى جمهورى اسلامى و با حضور مقامات سوریه آغاز شد.

مساحت ساختمان، حرم بیش از چهارهزار متر مربع است كه ششصد متر مربع از آن صحن و فضاى باز است و بقیه را حرم و شبستان آن و مسجد دیگرى كه در مجاورت ضریح ساخته شد تشكیل مى دهند.

نوع معمارى كه اكنون در بناى حرم بكار رفته معمارى ایرانى اسلامى است. صحن مسجد كه گرداگرد آن بصورت ایوانى باندازه یك و نیم متر مسقف است با ستونهاى بسیار زیباى سنگى سفید و بصورت كنگره اى ساخته شده اند. گنبد آن بكلى تعویض و براساس معمارى ایرانى ساخته شده و دوازده ستون مرمرین در داخل حرم آن را نگهداشته اند. گرداگرد سقف و دیواره ها نیز كاشیكارى است.

ضریح حرم كه از دوران «امین السلطان» صدراعظم ناصرالدین شاه مانده بود در سال 1372 شمسى با ضریح دیگرى كه بوسیله چهل تن از هنرمندان برجسته اصفهانى به صورتى بسیار زیبا و تحسین برانگیز ساخته شده تعویض گردید. البته ضریح قبلى برداشته نشد بلكه در داخل ضریح جدید قرار گرفت. نگارنده خود در مراسم تعویض آن حضور داشته و تلاشهاى شبانه روزى سازندگان و عشق آنان به اهل بیت را شاهد بوده است. هر چند كه این ضریح تقریباً 5/1 برابر ضریح قبلى است و بعلت بزرگى زیاد با سن حضرت رقیّه و كودكى وى تناسبى ندارد لیكن از شاهكارهاى هنر اسلامى بوده و قابل تقدیر وستایش است.

كنار حرم مطهر بازارى است كه در طول تاریخ اسلامى به «سوق العماره» معروف بوده است و باب الفرادیس مذكور نیز در داخل این بازار و حدود بیست مترى مقام حضرت رقیّه قرار دارد. شایان گفتن است كه از سمت شمال حرم به جامع اموى نیز راه است.

چهارشنبه 26/10/1386 - 15:42
دعا و زیارت

رقیه (س) دختر خورشید است... رقیه (س) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است.
رقیه (س) جلوه دیگری از شكوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این كودك خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شك و شبهه‌ای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است، چنانكه هر یك از كسانی كه در واقعه نینوا حضور داشته‌اند، چون نیك بنگریم، حامل پیامی شگرف و شگفت بوده‌اند.

به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت‌ گونه رقیه (س) اندكی پس از واقعه خونین كربلا در سال شصت و یكم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نكته شگفت درباره حضرت رقیه (س)، شاید همین باشد كه با چنین عمر كوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور كرد و به جاودانگی رسید، آن گونه كه برادر شیرخوارش علی ‌اصغر (ع) به چنین مرتبه‌ای نایل شد.

 

چهارشنبه 26/10/1386 - 15:36
دعا و زیارت
نجابت جعفری، همسر زنده یاد نصرالله مردانی گفت: وقتی به همسرم خبر دادند كه می تواند به زیارت كربلا برود، با وجود بیماری شدید و ضعف فراوان جانی تازه یافت.
وی كه دختر عمه همسرش نیز هست در گفت وگو با خبرگزاری مهر افزود: مردانی از ده سالگی شعر می سرود و برای من و برادرم می خواند و نظرمان را جویا می شد. وی گفت: همسرم همیشه نظر دیگران حتی كودكان را در مورد اشعارش می پرسید و كارها را با دقت و جدیت پیگیری می كرد. دلیل او از پرسیدن نظر دیگران این بود كه ببیند شعرش برای جوانان قابل درك است یا نه.
وی در مورد سفر كربلای مردانی گفت: زمانی كه همسرم در بیمارستان بستری بود و دكترها قطع امید كرده بودند، از اینكه به آرزوی بزرگش زیارت امام حسین علیه السلام، نرسیده بود، سخت غمگین بود و دوست نداشت پایان زندگی اش روی تخت بیمارستان باشد. در همان روزها نیز جهت انفجار در كربلا مرزها كاملاً بسته شد. تا اینكه راه به نوعی هموار شد و با علی رغم مخالفت دكترها راهی كربلا شدیم. وقتی به كربلا رسیدیم بعد از غسل و زیارت حضرت عباس به حرم امام حسین علیه السلام رفتیم كه آرامش عجیبی داشت و بعد از زیارت در بین الحرمین دعوت خدا را پذیرفت.
عبدالجبار كاكایی، به مناسبت اولین سالگرد درگذشت نصرالله مردانی در مورد شعر او گفت: مردانی یكی از نوآوران عرصه زبان در شعر معاصر ایران بود. وی با قدرت و خلاقیت خود در تركیب سازی توانست گوی سبقت از دیگر شاعران را برباید و در حوزه واژگان نیز اطلاعات زیادی داشز

 

زنده یاد نصر الله مردانی

چهارشنبه 26/10/1386 - 15:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته