• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 957
تعداد نظرات : 707
زمان آخرین مطلب : 4292روز قبل
فلسفه و عرفان
 

چشم های پر اشک دیگران را به نگاه های پر از شادی تبدیل کردن بزرگترین خوشبختی است.(هوگو)

چهارشنبه 3/11/1386 - 15:49
فلسفه و عرفان
 

یک پرنده که لای برگ ها نغمه سرایی می کند برای اثبات وجود خدا کافی است.(هوگو)

چهارشنبه 3/11/1386 - 15:48
دانستنی های علمی
 

چون برادرت از تو جدا گردد، تو پیوند دوستی را برقرار کن. اگر روی برگرداند تو مهربانی کن و چون بخل ورزد  تو بخشنده باش. هنگامی که دوری می گزیند تو نزدیک شو و چون سخت می گیرد تو آسان گیر و به هنگام گناهش عذر او بپذیر، چنان که گویا بنده او می باشی و او صاحب نعمت تو می باشد.

مبادا دستورات یاد شده را با غیر دوستانت انجام دهی یا با انسان هایی که سزاوار آن نیستند بجا آوری. دشمن دوست خود را دوست مگیر تا با دوست دشمنی نکنی. در پند دادن دوست بکوش، خوب باشد یا بد و خشم را فرو خور که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم و پایانی گواراتر از آن ندیده ام.

با آن کس که با تو درشتی کرده نرم باش که امید است به زودی در برابر تو نرم شود. با دشمن خود با بخشش رفتار کن، زیرا سرانجام شیرین دو پیروزی است( انتقام گرفتن یا بخشیدن). اگر خواستی از برادرت جدا شوی، جایی برای دوستی باقی گذار تا اگر روزی خواست به سوی تو باز گردد بتواند. کسی که به تو گمان نیک برد او را تصدیق کن و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستی که با او داری ضایع نکن، زیرا آن کس که حقش را ضایع می کنی با تو برادر نخواهد بود و افراد خانواده ات بدبخت ترین مردم نسبت به تو نباشند و به کسی که به تو علاقه ای ندارد دل مبند. مبادا برادرت برای قطع پیوند دوستی، دلیل محکم تر از برقراری پیوند با تو داشته باشد و یا در بدی کردن، بهانه ای قوی تر از نیکی کردن به تو بیاورد. ستمکاری کسی که به تو ستم می کند در دیده ات بزرگ جلوه نکند، چه او به زیان خود و سود تو کوشش دارد. و سزای آن کس که تو را شاد می کند بدی کردن نیست.

نهج البلاغه نامه 31

چهارشنبه 3/11/1386 - 11:24
دانستنی های علمی
 

هیچ ثروتی بالاتر از زندگی و هیچ عذابی بالاتر از آن نیست.(روسو)

راز سعادت در این است که کاری که به تو واگذار شده دوست بداری.(الدوس هاکسلی)
سه شنبه 2/11/1386 - 14:3
محبت و عاطفه
 

  آن که درون آرامی دارد پندار و گفتارو کردار آرامی دارد.(بودا)

عوام، ثروتمندان را محترم میشمارند و خواص، دانشمندان را.(افلاطون)

افکار خوب، معمار و آفریننده هستند و آرزو، قلابی است که هر چیزی را به جانب ما می تواند بکشد.(کارنگی)

سه شنبه 2/11/1386 - 14:0
محبت و عاطفه
   آسوده بود هرکه کم آزار بود.(مسعود سعد سلمان)

تو باید چراغ خود را روشن کنی، اگر چه گرد تو کوران نشسته باشند.(نظام وفا کاشانی)

 بالاترین سپاس فرزند نسبت به والدین حفظ احترام آن هاست.(غزالی)

سه شنبه 2/11/1386 - 13:59
محبت و عاطفه

  روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید; من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.

  و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از دزخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: "لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟" و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

  خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

  خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد

سه شنبه 2/11/1386 - 9:34
خواستگاری و نامزدی
  دنیا! پسر من امروز به مدرسه می رود  

دنیا! با دستهایت پسرم را بگیر، او از امروز به مدرسه می رود.
همه چیز تا مدتی
برای او غیر معمول و جدید به نظر می آید و من امیدوارم با ملایمت او را تدبیر کنی.

 او تا به حال پادشاه لانه پرندگان و رئیس حیاط خانه بوده و من همیشه مواظبش بوده و زخمهایش را معالجه کرده و همواره آماده تسکین احساساتش بوده ام.

اما حالا همه چیز متفاوت شده است. امروز صبح او می خواهد از پله های خانه پایین بیاید، دستش را تکان دهد و یک ماجرای بزرگ را آغاز کند که احتمالا شامل جنگها، ناراحتی ها و افسوس ها خواهد بود.

ما برای زندگی کردن در این دنیا، به عشق و تشویق و ایمان نیاز داریم. پس ای دنیا، من آرزو می کنم به گونه ای دستهای جوانش را بگیری و چیزهایی را به او یاد بدهی که او باید آنها را بیاموزد. به او یاد بده اما اگر می توانی با ملایمت.
او مجبور است که بیاموزد، من می دانم که همه مردم عادل نیستند.
به او بیاموز که برای هر نامردی یک پهلوان وجود دارد و برای هر دشمنی یک دوست. اجازه بده که او بیاموزد بچه های شلوغ بیشتر از دیگران عقب می ماننند.

به او عجایب کتابها را بیاموز، به او فرصت آرامش بده که به راز و رمزهای پرندگان در آسمان، به عجایب خورشید و گلهای روی تپه های سبز فکر کند. به او یاد بده که تقلب کردن وحشتناکتر از شکست خوردن است. به او بیاموز که به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر کسی به او گفت که آنها اشتباه هستند.

سعی کن به پسرم قدرت بدهی که از دیگران پیروی نکند. به او یاد بده که به دیگران گوش فرا دهد، ولی آنچه را که درباره حقایق شنیده، تصفیه کند و تنها افکار خوب را بگیرد. به او یاد بده که هرگز برای قلب و روح خود برچسب قیمت تعیین نکند.

به او یاد بده که گوشهایش را به حرفهای یاوه دیگران ببندد و بایستد و بجنگد اگر او فکر می کند که افکارش درست هستند. ای دنیا با ملایمت به او یاد بده، اما نوازشش مکن، زیرا که تنها آتش است که آهن را سفت و آبدیده می کند.
ای دنیا، این یک درخواست بزرگ است اما ببینم که چه کار می کنی، او پسر خوبی
است.


آبراهام لینکلن

دوشنبه 1/11/1386 - 9:0
دعا و زیارت

هان غروب روز عاشوراستی           کربلا پر شور و پر غوغاستی

قتلگاه از خون هفتاد و دو تن             موج زن چون لجه ی دریاستی

کشتی بشکسته آل رسول                 غرقه در دریای بی پهناستی

وه چه دریایی که موج خون او          در گذر از گنبد میناستی

نا خدا افتاده در گرداب خون              بحر هستی سخت طوفان زاستی

رفته از چرخ برین تاب و سکون       در تزلزل توده غبراستی

هر کجا پیداست آشوبی بزرگ           هر طرف هنگامه ای برپاستی

خیمه ها با حالتی افروخته                کربلا را انجمن آراستی

هر یکی زان خیمه های سوخته          غم فزای عترت طاهاستی

بانویی با قامتی هم چون کمان            از دو چشم خویش خون پالاستی

پیکر صد پاره خون خدا                  در میان کشته ها پیداستی

پا نهاده در میان بحر خون                گرم سیر کشته اعداستی

دست بالا برده سوی آسمان              در سخن با ایزد یکتاستی

کاروان بار سفر بستهست و او          فارغ از دنیا و مافیهاستی

زینب آماده است از بحر وداع           صحنه ای جانکاه و جانفرساستی

گوید ای جان عزیز از جای خیز        کاین وداع آخرین ماستی

دیده چون باز کرد آن اخت الولی        دید پیدا آن چه ناپیداستی

اجتماعی دید گرد قتلگاه                   کز فغان شان محشری برپاستی

اشک ریزان انبیا و اولیا                  در تحیر سید بطحاستی       

در یمینش مظهر کل جلال                تیغ بر کف حضرت مولاستی

در یسار حضرت ختمی مآب                        حضرت صدیقه زهراستی

در کنار فاطمه زاری کنان               مریم و آسیه و ساراستی

نوح پیغمبر که شیخ ال انبیاست         گرم آمنا و صدقناستی

زین تجلی خرّ موسی صعقا              کربلا در جلوه چون سیناستی

آمده عیسی ز چرخ چارمین              در کفش انجیل یوحناستی

خون فشان گردیده چشم عرشیان        اشک ریزان دیده حوراستی

زینب از این پرده آمد در شگفت         گفت گویا محشر کبراستی

در بغل بگرفت زینب شاه را             در تماشا عالم بالاستی

قدسیان زین صحنه در جوش و خروش            پر فضا از بانگ واویلاستی

لیله الاسری بود یا رب!  و یا            قاب قوسین است و اوادنی ستی

شد جدا یک قوس از قوس دگر          این سخن کوتاه و پر معناستی

کاروان سالار دشت کربلا               عازم شام مصیبت زاستی

شد بلند از قتلگه بانگ اذان               وه چه خوش آوای روح افزاستی

این صدای آشنا یا رب زکیست          کاین چنین نغز و خوش و زیباستی

دید می گوید اذان شاه شهید               کاین سفر بس سخت و جان فرساستی

هر کجا روی آوری تو کربلاست       روز تو هم رنگ عاشوراستی

یادگار خیمه های سوخته                  کربلایت شام محنت زاستی

ای زبانت ذوالفقار مرتضی              غم مخور پیروز بر اعداستی

تو ببر کالای ما بهر فروش              حق خریدار چنین کالاستی

خون سرخم تا قیام منتقم                   گرم جوشش اندرین صحراستی

                        محمد علی مجاهدی(پروانه)

يکشنبه 30/10/1386 - 8:40
محبت و عاطفه

 

گفت و گو با خدا

_ بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همیشه تو را به تعجب وا می دارد؟

  _ این که شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف باز یابی سلامتی می نمایید.

  _ این که شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می برید و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید.

  _ این که شمابه قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را.

  _ این که شما طوری زندگی می کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گور های شما را گرد و غبار فراموشی در بر می گیرد که گویی هرگز زنده نبوده اید.

_ پروردگارا چه بیاموزیم ؟

  _بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ولی برای التیام بخشیدن به آن سال ها وقت نیاز است.

  _بیاموزید که هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتن خود بکنید زیرا عشق و علاقه دیگران به شما آینه ای از کردار و اخلاق شماست. 

  _بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید از آن جا که هر یک از شما به تنهایی بر حسب شایستگی های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می گیرید. 

  _بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف ها و نقص های شما آشنایند ولی شما را آن گونه که هستید دوست دارند.

  _بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی دهد بلکه آن چه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست. 

  _بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی مهری که نسبت به شما وامی دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل پسندیده را با ممارست بیش در خود تقویت کنید.

  _بیاموزید که در برابر خود فقط  به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید آن گاه که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید راضی و خوشنود شوید.

  _بیاموزید که دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند ولی برداشت آن دو از آن هیچگاه یکسان نخواهد بود.

  _بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیش تر دارد بلکه آن است که خواسته های کمتری دارد .

ای بنده من به خاطر داشته باش که مردم گفته های تو را فراموش می کنند

مردم کرده های تو را نیز از یاد خواهند برد ولی

هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند برد.

شنبه 29/10/1386 - 9:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته