• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1977
تعداد نظرات : 4816
زمان آخرین مطلب : 1982روز قبل
طنز و سرگرمی

سلام

اندر حکایت گرانی گوجه فرنگی


عزیز ما نما قدری درنگی،آهای گوجه فرنگی

کنون با قیمتت مثل شرنگی،آهای گوجه فرنگی


تو هستی چاشنی بر هر غذایی،ولی ازما جدایی

چرا هم سبزی وقرمز،دورنگی،آهای گوجه فرنگی


رفیق اغنیا هستی جدیدا،گران گشنی شدیدا

فقیران را به دل،تیر خدنگی،آهای گوجه فرنگی


وصال تخم مرغ با توست املت،تو هستی یار کتلت

ندارد بی تو سفره آب ورنگی،آهای گوجه فرنگی


تو را له کرده جوشانند هرجا،به اینجا وبه آنجا

شوی رب وغذا را دنگ وفنگی،آهای گوجه فرنگی


اگر ارزان نگردی زار گردم،زغم بیمار گردم

کنون بر ریشه ی من چون کلنگی،آهای گوجه فرنگی


شاعر:اسماعیل تقوایی
سه شنبه 4/9/1393 - 14:5
شعر و قطعات ادبی

سلام

چند بیتی در رابطه با یک بسیجی واقعی..

انشاا...همه بسیجیان بتوانند متخلق به این اوصاف گردند


بسیجی با خدا واهل دین است

بسیجی اهل اخلاص ویقین است


بسیجی یادگاری از خمینی ست

رسول انقلابی راستین است


بسیجی با بصیرت با مرام است

سپاهی خاتم واو چون نگین است


بسیجی تکیه بر اخلاق دارد

نمونه در میان مومنین است


بسیجی عاشق مولا حسین است

شهادت از برایش انگبین است


بسیجی هست اهل جانفشانی

به فرق خصم گرزی آتشین است


بسیجی رهبرش را دوست دارد

ولایت را حبیبی بهترین است


بسیجی مردمان را دوست دارد

لبش خندان ومردم را امین است


بسیجی حرف وکردارش یکسان

همیشه مستحق آفرین است


بسیجی منتظر بهر ظهور است

فدائی امام آخرین است


شاعر: اسماعیل تقوایی
دوشنبه 3/9/1393 - 11:42
شعر و قطعات ادبی

دلسروده ای برای حضرت رقیه

******************************

خوابیده تو خرابه ،یه دختر صغیره
خواب بابا رو دیده،بهونه شو می گیره
با تاله های غمبار،می ریزه اشک هجرون
اگه نبینه بابا ،شاید یه وقت بمیره
عمه بغل می گیره،رقیه ی یتیمو
یتیمی که به دست،دشمن دین اسیره
اما آروم نمیشه،دختر ک سه ساله
دختری که به زهرا،شبیهه ونظیره
یزیدی ها شنیدن،صدای گریه هاشو
فرستادن براش سر،شاید آروم بگیره
سر بابارو برداشت،چسبوند بروی سینه
دختر برای بابا،داره زبون می گیره
کجا بودی بابا جون،تنها گذاشتی مارو
یه وقت نگفتی دختر،از غم تو می میره
بابا ببین رقیه ت ،با اینکه هست سه ساله
سفید شده موهاشو،انگاری پیره پیره
یادش بخیربابا جون،عموی خوبم عباس
رفته وباغ عمرم،مثال یک کویره
اسم تو رو باباجون،هروقت زبون میارم
جواب من یه سیلی ،از دشمن حقیره
بشم فدای راس ،منور تو بابا
امشب خرابه از تو ،حسابی نور می گیره
حالا که اومدی تو،منو ببر به همرات
هجرون تو عزیزم،به قلب من یه تیره
یه وقت دیدن رقیه،ساکت وبی زبون شد
گفتن خدارو شکری،رفته خواب این صغیره
زینب اومدکنارش،صداش زد اما افسوس

 تو بدنش جون نبود ،دخنرک اسیره

شاعر :اسماعیل تقوایی

يکشنبه 2/9/1393 - 12:43
شعر و قطعات ادبی

 سلام

هفته بسیج گرامی باد

تقدیم به بسیجیان عزیز:

یکهزار وسیصد وپنجاه وهشت
پنج آذر مطلع الانوار گشت

نور فرمان نامه ی روح خدا
رهروان را گشت مصباح الهدی

 در گلستان سپاه پاسدار
نو گلی سرزد قوی وماندگار

نوگلی با نام زیبای بسیج
با ورودش دشمنان را کرد گیج

واحدی با کنیه ی مستضعفین
عضوهایش مردم ایران زمین

آمد ولفظ بسیجی باب شد
انقلابی،صاحب آداب شد

دشمن ما جنگ را آغاز کرد
بر بسیجی راه خدمت باز کرد

در دفاع ما رشادتها نمود
با شهادت فتح را امضانمود

با توسلها به زهرا(س)وحسین(ع)
شاد می کرداو دل پیر خمین

هر بسیجی پور روح ا..بود
عبد بی غل وغش الله بود

پبر عاشق می نمودی افتخار
خود بسیجی است،در این کارزار

از خدا می خواست ماجورش کند
با بسیجی ها محشورش کند

او سفارش کرد در حفظ بسیج
حمله هر دشمنی را خاکریز

یک بسیجی دائما آماده است
گوش بر فرمان رهبر داده است

 

اهل بازی با جناح وحزب نیست
نمره او در بصیرت هست بیست

چشم او باشد باشد بفرمان ولی
این ولی باشد کنون سید علی

او که باشدخار چشم خصم دین
قوت قلبی برای مومنین

اقتدا او کرده بر پیر خمین
راه او باشد ره پاک حسین(ع)

هر بسیجی گوش بر فرمان او
در ره دین یار وهم پیمان او

باشد این پیوند محکم بی گمان
تا ظهور حضرت صاحب زمان

شاعر:اسماعیل تقوایی

شنبه 1/9/1393 - 11:30
شعر و قطعات ادبی

سلام

با عرض تسلیت به مناسبت شهادت علی بن الحسین(ع(

تقدیم به حضرت سجاد:

چه داغها که ندیدم چه رنجها نکشیدم

مبان بستر بیماریم به گریه تپیدم

توان نبود به پیکر روم به یاری بابا

دمی که داد غریبی زسوی او بشنیدم

چه سخت بود شنیدم صدای ناله عمه

در آن زمان که جدا گشنت راس باب شهیدم

زناتوانی خود در زمان حمله به خیمه

عرق شدم،زخجالت به روی خاک چکیدم

به شام روز دهم در میان خیمه  ی سوزان

نماز خوف بخواندم زخوف خصم پلیدم

به روی ناقه عریان فتاده در غل وزتجیر

نخست طعم اسارت ،به عمر خویش چشیدم

چه روزهای تباهی به شام قسمت ما شد

که من زمانه سختی چو آن زمانه ندیدم

هر آنچه سختی دوران هر آنچه آمده بر سر

چو بوده در ره یزدان به جان خویش خریدم

شاعر:اسماعیل تقوایی

چهارشنبه 28/8/1393 - 11:22
طنز و سرگرمی

سلام

در خبرها آمده بود:...نان گران می شود

چند بیتی در این باره:


سرکار وخیابون،اندرونی

دوباره بحث گشته بحث نونی


دوباره نان جانی میل دارد

رود دیدار ارباب گرونی


من از قشر ضعیف ناتوانم

غذای غالب من قوت نونی


اگر گردد گران این قوت غالب

رود درد دلم رو به فزونی


گرانی،دور شو از دور سنگک

لواش وبربری وتافتونی


به استمداد این نانهاست جانا

هنوزم مانده بر من نیمه جونی


هدفمندی یارانه ،جنابا

ببین اقشار زار قدکمونی


شتر دیدی ندیدی،نان رها کن

الهی خیر بینی از جوونی


شاعر:اسماعیل تقوایی
سه شنبه 27/8/1393 - 15:7
حجاب و عفاف

سلام

چند بیتی در باره ی "حجاب"

زن چو در است وحجابش صدف است

بی صدف ،در،همگان را هدف است

با نظر دل به هوس می افتد

هوس دل به حجابی تلف است

عفت زن به حجابش باشد

زن محجوب زنی با شرف است

زن پوشیده برای شوهر

مایه قوت قلب وشعف است

گرزنی خوب کند حفظ حجاب

در جنان با خود زهرا(س)طرف است

شاعر:اسماعیل تقوایی

دوشنبه 26/8/1393 - 10:13
شعر و قطعات ادبی


قافله ی آل خدا وارد شام می شود
سنگ زنی بهر زدن عازم بام می شود
هجر عزیز یکطرف،سختی راه یکطرف
شام به کاروانیان رنج تمام می شود
شادی وهلهله بود کار تمام شامیان
طبل زنی ودف زدن جمله مرام می شود
چشم حرامیان فتد بر سر وروی آل حق
زینت عابدان علی(ع‏)‎‏تلخ به کام می شود
کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع‏)‎‏
مرغک روح دخترک سوی امام می شود
بزید وچوب خیزران لب مبارک حسین(ع‏)‎‏
باعث اشک زینب آن ،زاده حرام می شود
خطبه حیدری کند زینب خونجگر به شام
بزم شراب شامیان سحر کلام می شود
سرخ رویی زاهل شام فاطمه را طلب کند
بعد دفاع زینب او،شرم تمام می شود
به مسجدی سخنوری لعن حسین (ع‏)‎‏می کند
به خطبه ی زین العباد سخره ی عام می شود
شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام
ریزش اشک دیده اش کار مدام می شود

اسماعیل تقوایی

شنبه 24/8/1393 - 9:56
شعر و قطعات ادبی

 سلام

تقدیم به حضرت زینب سلام ا...علیها

زینبم من زینت بابا شدم
در مصیبت یکه وتنها شدم
*
اولین داغم برایم سخت بود
داغدار هجرت طاها شدم

داغ پیغمبر برایم تازه بود
سوگوار مادرم زهرا شدم

پنج ساله دختری بودم ولی
خانه دار خانه بابا شدم

سالهای بعد در شهر صیام
با یتیم کوچه هم آوا شدم

دیدم آن فرق زخون سیراب را
خواستار هجرت از دنیا شدم

بعد بابا دلخوشیم شد حسن
با کلامش فارغ از غمها شدم

آه از روزی که اوشد خونجگر
شاهد دفن گل زهرا(س) شدم

سالها رفت ورسیدم کربلا
همره خیل حسینی ها شدم

روز عاشورا در آن میدان خون
ناظری برآن مصیبنها شدم

چیده شد گلهای باغ فاطمه(س)
جملگی رفتند ومن تنها شدم

جسم بیسر را گرفتم در بغل
بوسه زن بر گردن و رگها شدم

بعد تاراج گلستان رسول(ص)
من نمی دانم چسان بر پا شدم

شد اسیری قسمت آل خدا
همسفر با نیزه ها،سرها شدم

خطبه ها خواندم به مانند پدر
باعث رسوایی اعدا شدم

بر مدینه من رساندم کاروان
بی حسینم ساکن آنجا شدم

طول هجرانم بشد یکسال ونیم
اوفتاده در رجب از پا شدم

نیمه مه وصل شد هجران من
عازم از دنیا سوی عقبی شدم

شاعر:اسماعیل تقوایی

چهارشنبه 21/8/1393 - 11:2
اهل بیت
عشق بازی کار هر  شیاد  نیست                        این شکار، دام هر صیاد نیست
 
عاشقی را قابلیت لازم است                               طالب حق را حقیقت لازم است
  
عشق ، از معشوق اول سر زند                         تا به عاشق ، جلوه دیگر کند
 
تا به حدی که برد هستی از او                            سر زند صد شورش و مستی از او
 
شاهد این مدعی خواهی اگر                             بر حسین و حالت او کن نظر
 
****
روز عاشورا در آن میدان عشق                             کرد رو را جانب سلطان عشق
 
بارالها این سرم این پیکرم                                    این علمدار رشید، این اکبرم
 
این سکینه، این رقیه، این رباب                             این عروس دست وپا خون در خضاب
 
این من و این ساربان، این شمر دون                       این تن عریان میان خاک و خون
 
این من و این ذکر یارب یاربم                                  این من و این ناله های زینبم
 
*******
پس خطاب آمد زحق کی شاه عشق                      ای حسین یکه تاز راه عشق
 
گر تو بر من عاشقی ای محترم                               پرده برکش من به تو عاشقترم
 
غم مخور که من خریدار توام                                   مشتری بر جنس بازار توام
 
هر چه بودت داده ای در راه ما                                مرحبا صد مرحبا خودهم بیا
 
خود بیا که می کشم من ناز تو                              عرش و فرشم جمله پا انداز تو

 
لیک خود تنها در بزم یار                                        خود بیا و اصغرت را هم بیار
 
خوش بود در بزم یاران بلبلی                                 خاصه در منقار اوبرگ گلی
 
خود تو بلبل ، گل؛ علی اصغرت                                زودتر بشتاب سوی داورت
 
شاعر:ناصر الدین شاه قاجار
دوشنبه 19/8/1393 - 14:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته