• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 260
تعداد نظرات : 1771
زمان آخرین مطلب : 5092روز قبل
دانستنی های علمی

خداوند کره زمین را در شش روز آفرید.

 

روز اول آسمان را آفرید. روز دوم خورشید  را آفرید.روز سوم کوهها و دریاها را آفرید. روز چهارم درختان را آفرید. روز پنجم حیوانات را آفرید. روز ششم انسانها را آفرید.

 

و خداوند در زمین نگریست با خود گفت:این زمین چه چیز کم دارد؟

 

و خداوند عشق را آفرید، اما نه آن عشقی که ما به آن فکر می کنیم.عشق معنایی بسیار والاتر از آن چیزی دارد که ما می اندیشیم.

 

عشق خداوند به انسان،عشق انسان به خداوند،عشق انسان به انسان ، عشق انسان به طبیعت ، عشق طبیعت به خدا و...

 

و به خاطر این عشق است که خداوند این همه نعمت را در اختیار موجودات زمین قرار داده. و این عشق است که پدر و مادر از هر چیزی برای فرزندانشان می گذرند.

 

و خلاصه این نیروی عشق است که زمین را متعادل نگاه داشته و به موجودات نیروی زندگی بخشیده است،پس کاش عشق به دوست را از یاد نبریم.

  

ویران

 
سه شنبه 8/11/1387 - 0:10
دانستنی های علمی
 

ونیلوفر آبی مغرور از اینکه رنگ آبی آسمان به خاطر انعکاس رنگ اوست به آبی که درونش بود نگریست ، اما در آب عکسی از خود دید که اصلا آبی نبود.

 

نیلوفر آبی روی برکه تنها نشسته بود و به آسمان نگاه می کرد،فکر می کرد فراموش شده است و دیگر کسی به او توجه نمی کند،اما در اشتباه بود چرا که خیلی زود زنبوری به او نزدیک شد.

 

نیلوفر در حالی که سعی داشت تمام حواسش را به صدای زنبور بدهد توجه اش به مکانی دیگر جلب شد و فهمید که خیلی زود به پایان عمرش نزدیک می شود.

 

او قایقی را دیده بود که به طرفش می امد. حتما زیر آن قایق سنگین له می شد، اما در نهایت ناباوری قایق در چند قدمی او راه خود را کج کرد و از کنارش رد شد.

 

نیلوفر بلافاصله متوجه شد که صدای زنبور قطع شده است. با ناراحتی از اینکه دوباره تنها شده سرش را به پایین خم کرد. ناگهان با جسد زنبور روی برگهای خود مواجه شد . بله ، زنبور برای نجات نیلوفر از مرگ، قایقران را نیش زده بود تا برای لحظاتی کنترل قایق از دست او خارج شود و با این کار مرگ را برای خو خریده بود.

 

بعضی وقتها غرور آنچنان ما را می گیرد که به همه کس و همه چیز بی اعتنا می شویم و وقتی که به خود می آییم فکر می کنیم در این دنیا رها شده ایم حال آنکه خدایی که ما را آفریده به فکر ما هست و اگر مشکلی برایمان پیش بیاید دیگرانی را واسطه می کند که هرگز فکرش را هم نمی کنیم.

  

ویران ( عمق نگرانی های من برابر فاصله من با خداست .)

 
دوشنبه 7/11/1387 - 0:28
خانواده

ما همیشه برای خودمون دعا می کنیم،برای دیگران هم همینطور،اما امروز یک دفعه حسی توی وجودم شکل گرفت که تصمیم گرفتم از این به بعد فقط و فقط برای مهر او هم دعا کنم، کسی که از همه مهربون تره و زیباتر و.....

 

دعا کنم که روزی برسه  که همه شکرگزارت باشیم اون هم با تمام وجود! دعا می کنم که روزی برسه که دیگه دلت رو نشکنیم و از دست ما غم نخوری و طوری بشه که اشکهای شادیت مثل بارون رحمتت بر سرما بریزه!دعا می کنم که بنده های خوب و خالصت زیادتر بشن که شاید از این غریبی بیرون بیای! دعا می کنم که بتونیم پاسخ مهربونیات ، بخشش هات و هوای ما رو داشتن هات رو بدیم! دعا میکنم روزی برسه که واقعا دوستت داشته باشیم،عاشقت باشیم و درکت کنیم و بنده خوبت بشیم،البته می دونم تو از همه چیز بی نیازی، حتی دعای ما ولی این یک حس دلتنگی بود که دوست داشتم برات بگم و نمی تونستم!

  

ویران ( عمق نگرانی های من برابر فاصله من با خداست .)

 
يکشنبه 6/11/1387 - 0:9
دانستنی های علمی

یک چشم نداشت . من از اون متنفر بودم..... اون همیشه  مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت . یک روز اومده بود دم مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست  این کار رو با من بکنه ؟

 

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم می خواست یک جوری خودم را گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا می کرد و منو.... کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد ..... روز بعدش بهش گفتم اگه واقعا می خوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمی میری؟ اون هیچ جوابی نداد....

 

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم.

 

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم،اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی .... از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم.

 

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بی خبر سرش داد زدم: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد: معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.

 

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.

 

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون، البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من :

 

ای عزیزترین پسرم ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت اومدم و بچه هاتو ترسوندم، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا ولی من ممکنه نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم.

  

آخه میدونی ..... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین مال خودم رو دادم به تو برای من افتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو.

  

مادرت

 
شنبه 5/11/1387 - 0:11
خانواده

قیمت یه روز بارونی چنده ؟

 

یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟

 

حاضری  برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه تراول بدی؟

 

پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده ؟

 

اگه نصف روز هم بنشینی به نیلوفر سوسنی رنگی کنار جاده در اومده نگاه کنی بوته اش ازت پول بلیت نمی گیره. چرا وقتی رعد و برق می یاد از زیر درخت فرار می کنی ؟

 

آخه  بعضی وقت ها یادمون می ره چرا بارون می یاد. این جوری فقط می خواد بگه که منم هستم، فراموش نکن که به خاطر همین بارون که بعضی وقت ها کلافه ات میکنه که اه چه بی موقع شروع شد ، کاش چتر داشتم ، دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه.

 

هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟ شده از خودت بپرسی چرا تموم وجودشو، روی سرما گریه میکنه؟ اون قدر که دیگه برای خودش چیزی نمی مونه و نابود می شه . هیچ وقت از ابرا تشکر کردی.

 

هیچ وقت شده از خورشید بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرژی میکنه و به موجودات می بخشه ماهانه می گیره یا قراردادی کار میکنه؟

 

چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته میشه؟ بابت این کارش حقوق می گیره ؟ چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی کنیم ؟

 

تا حالا شده به خاطر این که زیر درخت بنشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بلیت بدی؟ قشنگ ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی. قیمت بلیتش دل توئه!خودتو به آب و آتیش می زنی که حتی تابلوی گل آفتاب گردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می تونی قشنگ ترین تابلوی گل آفتاب گردون رو توی طبیعت ببینی گل های آفتاب گردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمیشن بلکه پررنگ تر هم می شن، لازم نیست روی این تابلو پارچه بکشی چون خاک رو شو ، شبنم صبح پاک می کنه و می بره.

 

تو که قیمت همه جیز را با پول می سنجی تا حالا شده که از خدا بپرسی قیمت یه دست سالم چنده ؟ یه چشم سالم چنده ؟ چقدر بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟ خیلی خنده داره نه ؟ و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ؟

 

اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان را به فحش و بد بیراه می گیری؟ چی خیال کردی؟ پشت قباله ات که ننوشتن . نه عزیز خیال کردی ! اینا همه لطفه ، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می گذاری، اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو ازت بگیره.

 

اینو بدون که اگه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده ؟ قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده ؟ چقدر باید بابت مکالمه روزانه مون با خدا پول بدیم؟ یا این که چقدر بدیم تا یک کاستی که از صدای بلبل ضبط کردیم تحت پیگرد قانونی قرار نگیریم، اون وقت می فهمی که چرا داری توی این دنیا نفس می کشی؟!

  

ویران ( عمق نگرانی های من برابر فاصله من با خداست .)

 
پنج شنبه 3/11/1387 - 10:1
دانستنی های علمی

یک روز گرم ، شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند.

 

شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسیار لذت می برد.

 

برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در مقابل افتادن مقاومت  می کرد. باغبان قیچی به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین و چند بارخودش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که داشت از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد باغبان در راه بازگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ آن شاخه را از بیخ قع کرد. شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد.

 

ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه ی حیاتت من بودم.

  

ویران

 
چهارشنبه 2/11/1387 - 8:15
خواستگاری و نامزدی
 امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش ، حتی اگر گاهی تو را به قعر ببرد، آن ماهی هایی که بر سطح آب می بینی مرده اند!
چهارشنبه 2/11/1387 - 0:48
خواستگاری و نامزدی
قشنگ ترین عکس ها از تاریکی می گذرند تا زیبا شوند پس اگر روزی زندگی ات تاریک شد غصه نخور که خدا دارد یک عکس قشنگ اماده می کند.
چهارشنبه 2/11/1387 - 0:47
ادبی هنری
 

آخرین شعرم را

 

به اولین باد پاییزی خواهم

 

سپرد

 

تا برسد به دستان خیس ابرها

 

و با اولین باران پاییزی

 

درگردنه هایی دور

 

واژه

 

واژه

 

برشانه های بلوطی تنها

 

می بارم

 
چهارشنبه 2/11/1387 - 0:45
خواستگاری و نامزدی

اگر می خواهی خوشبخت باشی برای خوشبختی برای دیگران بکوش زیرا شادی آنها به دل خود ما باز می گردد.

  

بتهوون

 
چهارشنبه 2/11/1387 - 0:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته