• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 994
تعداد نظرات : 248
زمان آخرین مطلب : 5037روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 

 

 نكند  حفظ  ولی   بر همگـــان  عار    شود      

     حب دنــــیا  سبب بستـن  ابصار  شود

گر  ولی حفظ   نگــردد  ز علی   برگـــردیم      

    قصــه ی قوم بنی صاعده تكـــرار شود

چون كه تكرار شد آن  واقعه ی  بد فرجام       

     حیدر و حیدری اش نزد همه خار شود

خار خواری چون خورد شیر زپستان نفاق      

    خاشه  گردد  و تبدیل به  مسمار  شود

میخ در چون كه فرو گشت به صدر  زهرا        

   كل عالم از  بر چشمان علی  تار  شود

تاری   چشم  علی   نیست   غم     آخر  او      

      عظم در حنجره اش مانع گفتار شود

عظم كم بود كه طوفان  مصایب  آن   روز     

       مانع  از آمدن اشك  درر بار  شود

میرزا  گفت  كه  هر كس  ز ولی   برگردد          

   سر تحت الحنكش بسته به ذوالنار شود

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:45
شعر و قطعات ادبی


 

بشنو از نی چون حکایت می کند

شیعه را در خون روایت می کند

شیعه یعنی سابقون السابقون

شیعه یعنی یک طپش عصیان و خون

شیعه باید آب ها را گل کند

خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست

کربلا بارزترین منظور ماست

شیعه یعنی عشقبازی با خدا

یک نیستان تکنوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون

شیعه طوفان می کند در کاف و نون

شیعه یعنی نشئه جام بلا

شیعگی یعنی قیام کربلا

کربلا گفتم کران را گوش نیست

ور نه از غم بلبلی خاموش نیست

بلبلان چه چه ز ماتم می زنند

روز و شب از کربلا دم می زنند

هر نظر بر غنچه ای تر می کنند

یادی از غوغای اصغر می کنند

گفت بابا بی برادر مانده ای ؟

بی کس و بی یار و یاور مانده ای ؟

گر تو تنهایی بگو من کیستم

اصغرم اما نه ، اصغر نیستم

خیز و اسماعیل را آماده کن

سجده شکری بر این سجاده کن

ای پدر حرف مرا در گوش گیر

خیز و این قنداغه در آغوش گیر

خیز و با تعجیل میدانم ببر

بر سر نعش شهیدانم ببر

تشنه ام اما نه بر آب فرات

آب می خواهم ولی آب حیات

آب در دست کمان دشمن است

تیر آن نامرد احیای من است

آتش اقیانوس را آواز داد

آخرین ققنوس را پرواز داد

خون اصغر آسمان را سیر کرد

خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد

کربلا می مرد اگر زینب نبود

شیعه می پژمرد اگر زینب نبود

ای پرستار پرستوهای من

مرهم زخم تکاپوهای من

ای زبان صدق و تصدیق و صفا

اولین بیمار چشمت مصطفی

عصمت زهرا عزیز مرتضی

در تو جاری رستخیز مرتضی

عصر عاشورا علم در دست توست

کرسی و لوح و قلم در دست توست

غنچه ها را گر چه پرپر کرده ام

کوله بارت را سبک تر کرده ام

ظهر عاشورا که زیر خنجرم

دست بگشا ، سایه افکن بر سرم

شیعه یعنی انتضاج نار و نور

شیعه یعنی رأس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب

شیعه یعنی تشنگی در شط آب

آب گفتم سینه ها بی تاب شد

خیمه ها از آب و آتش آب شد

آب گفتم تشنگی بیداد کرد

کودکم بی تاب شد فریاد کرد

بر زبانش شعله آب و عطش

شد ز تیر کین گلویش آبکش

آفتاب از روی زین افتاده است

مشک آبش بر زمین افتاده است

کیست این ساقی که بی دست آمده است

کز سبوی تیغ سرمست آمده است

کیست این ساقی که در خون پا نهاد

تیرها را دید و پیشانی گشاد

کیست این ساقی که بر خون پا گذاشت

آب را در حسرت لب ها گذاشت

اشک من لبریز آب و آرزو است

چشم من با خیمه ها در گفتگو است

ای خدا این مشک را از من مگیر

گر گرفتی اشک را از من مگیر

می زنم بر گرد آتش بال بال

تا بنوشم شعله مرگ حلال

مرگ آغاز جهانی دیگر است

عاشقان را مرگ ، جانی دیگر است

آن که در خون عشقبازی می کند

تا قیامت سرفرازی می کند

کربلا بر شیعه نامکشوف نیست

حکمتش جز امر بالمعروف نیست

امر بالمعروف نهی از منکر است

شیعه بی امر و بی نهی ابتر است

شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد

پرچم خونرنگ عاشورا چه شد

کیست تا پرچم به دوش خون کشد

شیعه را از خواب خوش بیرون کشد

گفت مولا کل ارض کربلا

شیعه یعنی غربت و رنج و بلا

کربلا غوغاست ساز و برگ کو

ظهر عاشوراست شور مرد کو

ظهر عاشورا فأین تذهبون

لِمَ تقولون ما لاتفعلون

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:43
شعر و قطعات ادبی


شعرنو

چون فصل بهار آمد به من به چمن بنشین
دامن مكش از دستم بنشین گل من بنشین
خوش خویی و گلرویی مهتاب سمن بویی
 تا دل ببری از گل ای غنچه دهن بنشین
 تو ماه منی یایرا تا خیره كنی ما را
 مریخ و ثریا را بر زلف بزن بنشین
بنشین كه صفا داری گیسوی رها داری
 گر مهر به ما داری چون مه به چمن ...

 

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:37
شعر و قطعات ادبی

 

من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
در فراموشی هم آغوشت کنم
میروم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
معنی برخوردهای سرد را

زندگی زندان سرد کینه هاست
من گریزانم ازین زندان
که نامش زندگیست:

 

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:35
شعر و قطعات ادبی

این شعر را حتما شنیدید


 

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بیدارکنیدش که بسی خفته نماند

آنکس نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند
 

در جهل مرکب ابدالدهر بماند
 


 

اما اکنون وضع چنین است بدانید :
 


 

آنکس که بداند و بداند که بداند
 

باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند

با پارتی وبا پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند

برپست ریاست ابدالدهر بماند

 

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:33
خواستگاری و نامزدی

ماهیگیر وتاجر
یك تاجر آمریكایی نزدیك یك روستای مكزیكی ایستاده بود

. در همان موقع یك قایق كوجك
ماهی گیری رد شد كه داخلش چند تا ماهی بود. از ماهی گیر پرسید : تاجر: چقدر طول كشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟


ماهی گیر: مدت خیلی كمی


تاجر: پس چرا بیشتر صبر نكردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟


ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر كردن خانواده ام كافی است.


تاجر: اما بقیه وقتت رو چیكار می كنی؟


ماهی گیر: تا دیروقت می خوابم. یه كم ماهی گیری می كنم. با بچه ها بازی می كنم بعد می

رم توی دهكده و با دوستان شروع می كنیم به گیتار زدن، خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی


تاجر:من تو هاروارد درس خوندم و می تونم كمكت كنم، تو باید بیشتر ماهی گیری كنی.

اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا

اضافه می كنی، اون وقت یه عالمه قایق برای ماهیگیری داری!


ماهی گیر: خوب بعدش چی ؟


تاجر: به جای اینكه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونارو مستقیما به مشتریها  می دی و

برای خودت كار و باردرست می كنی... بعدش كارخونه راه می اندازی و به تولیداتش

نظارت میكنی... این دهكده كوچك رو هم ترك می كنی و می روی مكزیكوسیتی! بعد از اون

هم لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورك... اونجاست كه دست به كارهای مهم تری می

زنی...


ماهی گیر: این كار چقدر طول میكشه


تاجر: پانزده تا بیست سال !


ماهی گیر: اما بعدش چی آقا ؟


تاجر:بهترین قسمتش همین جاست، در یك موقعیت مناسب كه گیر اومد می ری سهام

شركت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی! این كار میلیون ها دلار برات عایدی داره.


ماهی گیر : میلیون ها دلار!؟ خوب بعدش چی ؟


تاجر: اون وقت بازنشسته می شی! می ری یه دهكده ی ساحلی كوچیك! جایی كه می تونی

تا دیر وقت خوابی! یه كم ماهی گیری كنی، با بچه هات بازی كنی! بری دهكده و تا دیر وقت

با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.
 

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:30
دعا و زیارت

اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

خدایا قرار ده زندگیم را زندگى محمد و آل محمد

و مرگم را مرگ محمد و آل محمد
.............
 

اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ

وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْنِ

الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ

خدایا روزیم گردان شفاعت حسین علیه السلام را در روز ورود
و ثابت بدار گام راستیم را در نزد خودت با حسین علیه السلام و یاران حسین آنانكه بى دریغ دادند جان خود را در راه حسین علیه السلام

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:26
دعا و زیارت

 

 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ

 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِیَرَتِهِ

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ

.................

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ

عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ

[اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ

وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ

وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:22
شعر و قطعات ادبی

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم


چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم


تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی


و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم


تو دریایی ترینی آبی آرام و بی پایان


و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم


تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف


و من در آرزوی قطره های پک بارانم


نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته


به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم


تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار


و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم


تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم


و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم


تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر


و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم


بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من


ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم


شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم


هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم


تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد


و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم


 تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد


و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم


تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت


و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم


تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد 

 و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم


تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد


که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم


غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست


و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم


به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست


قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

 

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد


دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:19
شعر و قطعات ادبی

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست


چشمهای مهربانت را ندیدن   ساده  نیست

 

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ‏ام


ناله های ابرراهرشب شنیدن ساده نیست

 

قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره


ماه راازپشت یک دیواردیدن ساده ‏نیست

 

بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب


طعم تلخ این جدایی راچشیدن ساده نیست

چهارشنبه 29/2/1389 - 22:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته