• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5736روز قبل
خانواده
هميشه اين بيت شعر رو زمزمه ميكنم آقا:
هر قدر پيغام نوميدي ز معشوقان رسد
عاشقان را مي رسد اميدواري بيشتر
شنبه 3/6/1386 - 14:30
خانواده
لحظه های بی تو بودن را در گوش شب نجوا می کنم
ستاره می شنود و تو را آرزو بر دل می ماند ...
آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم
به یقین می آید که روزی تک تک این آرزوها را تو حقیقت کنی ...
از فاصله رخوتناک بی تو بودن گذشته ام و
به لحظه های دوری رسیده ام ،
در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ...
حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است،
مرداب تنهاست و من تنهاتر از او،
مرداب مرا هم در برگرفته،
سکوت غریب مرداب،
حس غریب غربت،
حسی که وجودم را در برگرفته،
تنهایی که چون پیچک بر تن احساسم پیچیده است،
پیچکی که شاید تا لحظه ای دیگر احساسم را خفه کند،
تمام لحظه ها و احساسم را
تنها تو می توانی از اسارت برهانی ...
تو خواستی که من با تو باشم !
پس بیا ای مهربانم،
و لحظه ای ...
بیا که دلم بی تاب است!
شنبه 3/6/1386 - 14:29
خانواده
روزي او خواهد آمد...
ازكوچه هاي باران.
تاازدلم بشو يد...
غم هاي روز گاران.
التماس دعا دارم
شنبه 3/6/1386 - 14:24
خانواده
اگر عشقم حقيره ،اگر هميشه تنهام
اگر جسمم كويره، براي تو عاشق ترين عاشق دنيام

شنبه 3/6/1386 - 14:21
خانواده
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
علي الصباح قيامت كه سر ز خاك بر آرم
به جستجوي تو خيزم در آرزوي تو باشم
شنبه 3/6/1386 - 14:19
خانواده
عشق مدد کن که به سامان برسيم
چون مزرعه ي تشنه به باران برسيم
يا من برسم به يار و يا يار به من
يا بميرم وفراغ يارنبينم
كه به جانان برسم

شنبه 3/6/1386 - 14:18
خانواده
خيره در افق چشمم ، خسته از شكيبايي
چشم من به راه تو ، تا كه از سفر آيي
شد نصيبم از عشقت ، ديدگان دريايي
جمعه هاي بي تابي ، ندبه هاي تنهايي
شنبه 3/6/1386 - 14:15
خانواده
السلام عليك اي يوسف زهرا(عج)
تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است
مستي قلب عاشقم از جام كوثر است
بر سر در بهشت خدا حك شده چنين
بختش بلند هر كه گرفتار حيدر است.
تنها هديه اي كه مي توان براي گلدان شكسته قلب منتظران خريد يك شاخه گل نرگس است.
شنبه 3/6/1386 - 14:13
خانواده
مــــا مــنـــتــظــريـــم از ســفـــر، بـــرگـــردي
يــــکـــروز شــبــيـــه رهــــگـذر بـرگردي
با کاسه ي آب و مجمري از اسپند
مــا آمده ايم پشت در، برگردي
وقتي سرشب که رفتنت راديديم
گــفـتـيم نمي شود سـحر، برگردي؟؟
مـــــــا مـــنــتـــظـــر تـــو ايــــم آقــا، نـکـند
يــــک جــــمــــعــــه غــــروب بي خـــبـر بـرگردي
مــن گــوشــه نــشـــيـــن کـــوچـــه بـــرگـشتــم
اي کـــاش کــــه از هــــمـــيــن گـذر بـرگـردي
پـــــرواز نــــمي کــنــيـــم از ايـنـجـا، بايد
در فــــصل نــبود بــال و پـر برگردي
وقتش نرسيده است اي مرد ظهور
بــــا سيصدوسيزده نفر، برگردي؟
شنبه 3/6/1386 - 14:8
خانواده

ديگه بسه ديگه بسه انتظار
ديگه از خستگيام خسته شدم
ديگه از بستگيام بسته شدم
مي زنم تيغ به بند بستگي
تا كه آزاد بشم ز خستگي
مگه آزاد بشم ز خستگي
ديگه بسه تشنگي بدون آب
خوردن فريب و نيرنگ سراب
واسه هر كي دل من تنگ مي شه
تا مي فهمه دلش از سنگ مي شه
دوستي از روي زمين پاك شده
مرد و مردونگي خاك شده
هر كي فكر خودشه تو اين زمون
تو نخ آب يخُ گرمي نون
بايد حرف دلموگوش كنم
غم دنيا رو فراموش كنم
دستموبلند كنم به آسمون
خودمو رها كنم از اين و اون
دلمو جدا كنم از آدما
سينمو پر كنم از ياد خدا
ديگه بسه ديگه بسه انتظار
ابر رحمت بسر دنيا ببار
شب تاره شب تاره شب تار
آسمون خورشيدُ بردارُ بيار
مهدي جان
نمي دونم از كدوم ستاره مي بيني منو
چشاتو مي بنديُ دوباره مي بيني منو
پر بغضه جمعه هايه ناگزيرُ و بي صدا
خيلي خستم باورم كن دنيا زندونه برام
تويه كوره هاي چشمام اشك چشمام بوي سيبي
واسه عاشقونه موندن ، توهمون حس غريبي
تو همون حس غريبي كه هميشه با مني
تو بهونه ي هر عاشقث واسه زنده موندني
مي دونم هنوز اسيرم تو حصار لحظه ها
كاش مي شد با يه اشاره ي تو آزاد مي شدم
با تو ام كه گفته بودي غصه ها تموم مي شن
پس كجايي كه بگيري منو از خودم
ناجي تمام عمر
منوبه واژه ها ببر
اين حقيرُ به سخاوتت ببخش

شنبه 3/6/1386 - 14:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته