من از خدا خواستم نغمه هاي عشق را به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداري تنهايي . ولي اكنون تو رفته اي ، من هم خواهم رفت . فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم.....
نظر
سنگ دل
آنگونه كه تيشه بر ريشه قلبم زدي
باور كن سزاوارش نبودم ....نبودم
به كدامين گناه اينگونه شكستي قلبم را
به كدامين قانون اينگونه كشتي روحم را
نمي دانم ... نمي دانم
به كدامين.............
نظر ي ا د ت و ن ن ره
امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر
10تعريف معروف از واژه عشق love
1- كسي كه به خاطرش جان بدهيد
2- بيش از آنكه مراقب خود باشيد مراقب كس ديگري باشيد
3- بيش از هر چيزي برايتان اهميت داشته باشد
4- دوستي
5- اتحاد كامل دو روح
6- خانواده
7- تفاهم و درك متقابل
8- كسي كه در روزهاي سختي باعث خنده و شادي شما بشود
9- وقتي كه نتوانيد بدون وجود كسي زندگي كنيد
10- حقيقت جاري زندگي
كاش قلبم درد تنهايي نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خط پيمود و قرباني نداشت
نظري ا د ت و ن ن ره
ياران به جز مهر و وفا كاري نكنيد
با عاشقان دلباخته جدايي نكنيد
يا اينكه وفا كنيد تا آخرعمر
يا اينكه از اول آشنايي نكنيد
همدم و همراز هميشگي كاش بهار را به دلم راه مي دادي و دريچه ي قلبم را به سوي شكوفه هاي بهاري مي گشودي و مانع تركيدن بغضم مي شدي كاش غم را از نگاهم مي خواندي و از تبسم تلخ لبهايم راز دروني ام را بر ملا مي ساختي .
روزي كه آخرين نگاهت را به من هديه دادي از ياد نمي برم چشمانم باراني بود و دلم آشوب . روزي كه تو رفتي در سراب كويردلم گم شدم شايد نمي دانستي پرنده ي زخمي روحم پشت ميله هاي قفس عاشقت بوده و راهي براي يافتنت نداشته است وهنوز هم گلوي پر از بغض من بعد از پر كشيدن تو صدايت مي زند كه شايد باد صدايم را به گوشت برساند و تو بشنوي كه هنوز دوستت دارم
تو رفتي و مهر دردلم پژمرد احساس لطيف دود شد و به هوا رفت دگرهيچ كس وهيچ چيز نتوانست التيام بخش دل درد مندم باشد . من درغبار بي كسي ام گم شدم و به مانند مجنون سردرگم مانده ام دلم هواي پر گشودن داشت و روحم در حسرت يك لحظه پرنده شدن بال بال مي زد اما چه كنم كه نشد حالاهر روزازخودم مي پرسم براي چه بايد بمانم وقتي همه ي آرزو هايم ازبين رفته اند. من از دنيا هيچ نمي خواهم فقط مي خواهم بدانم چه كسي مي تواند پاسخگوي متلاشي شدن روياهايم باشد...
تهي وخالي شدم ازهرچه درچشمانت بيداد مي كرد به ياد دارم روزگاري را كه در كوچه پس كوچه هاي دلت قدم برمي داشتم زماني كه احساس مي كردم درخلوت سرايت مانند يك رويا ماندگارم و امروزسالها مي گذرد كه نگاه دريايي ات را گم كرده ام ومن مانند ماهي كوچكي دور از آب چه معصومانه جان دادم