کد سوال : 579
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : راه ورود به مسير عرفان چيست؟
پاسخ : اگر مقصود شما «عرفان نظرى» باشد، براى كسب آن فراگيرى منطق، يك دوره فلسفه اسلامى و سپس برخى از متون عرفان نظرى - چون تمهيد القواعد ابن تركه يا فصوص الحكم ابن عربى - نياز است.
امّا اگر منظور شما «عرفان عملى» است؛ در يك نگاه كلى با دو مرحله مىتوان به مسير عرفان عملى وارد شد:
T}مرحله نخست.{T
كوشش در تحصيل علم كامل به صراط قرآنى است؛ يعنى، طريق ارائه شده در متون اسلامى را آن چنان كه هست، بشناسد.
T}مرحله دوم.{T
به همه آنچه ارائه شده، عمل كند و صراط مستقيم الى الله را در همه ابعاد آن در پيش بگيرد. در هر دو مرحله، مطالعه متونى لازم و ضرورى است علاوه بر آنكه به دليل پيچيدگى موضوع، سختى راه و ظرافت آن در هر دو مرحله، خود را از استادى مجرّب، موثق و مورد اطمينان بى نياز نداند. به هر حال همراهى مرشد و مريد در عرفان عملى ضرورى است.
در تمامى آنچه گفته شد، هيچ گاه از مدد جويى رسول اكرم«صلى الله عليه وآله»، امير مؤمنان«عليه السلام»، حضرت زهرا«عليها السلام» و امامان«عليهم السلام» غافل نبايد شد؛ زيرا H}«بهم فتح الله و بهم يختم»{H،V}مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.{V راه ورود و پايان، آن بزرگان هستند. مطمئن باشيد اگر صادقانه با آن عزيزان روبه رو شويد، آنان نيز از سر صدق شما را در اين راه كمك كرده و عنايت خود را مشمول حالتان قرار خواهند داد؛ به خصوص حضرت ولى عصر (عج) كه امام حاضر و زمان ما است.
P}اى مهر! طلوع كن كه خوابيم همه{E}در هجر رخت در تب و تابيم همه{P
P}هر برزن و بام از رخت روشن و ما{E}خفاش وشيم و در حجابيم همه{P
V}امام خمينىقدس سره.{V
کد سوال : 580
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : مىخواهم در مسير سير و سلوك قرار بگيرم، اما با آنكه پيش خداى خود اعتراف به گناه مىكنم باز هم مرتكب گناه مىشوم، از كجا شروع كنم؟
پاسخ : اين مشكل بدين جهت است كه ما به خود نيامده و بيدار نگشتهايم؛ چرا كه اگر يقظه و بيدارى بود ما به حقيقت گناه واقف شده و از آن دورى مىكرديم. براى آنكه حقيقت امر بيشتر روشن شود، توجه به مطالب ذيل ضرورى است.V}برگرفته از: مقالات، نوشته استاد محمد شجاعى.{V
از آثار يقظه، توجه به حقيقت گناه و خطر آن است. آثار يقظه، معرفت گناه و شناخت جرم و به دنبال آن، سعى در دورى از گناه و جرم است. با تابش نور يقظه در دل و جان و با بيدارى از غفلت و جهل، مسأله گناه و گناهكارى و خطر آن، تا حدودى براى سالك مورد توجه قرار مىگيرد و اهميت آن روشن مىشود. در مرحله بيدارى و انتباه، با كنار رفتن پردههاى جهل و غفلت و به لحاظ نورانى شدن عقل به نور يقظه، بزرگى گناه و جرم و خطر آن، به اندازهاى كه يقظه حاصل شده، معلوم مىگردد و خوف به خصوصى در دل او به وجود مىآيد كه او را وادار به دورى از آن و اجتناب از آن مهلكه مىكند.
گفتنى است كه گناه و جرم - به معناى وسيع آن، از كفر و عناد و شرك جلى گرفته تا طغيان و عصيان با داشتن ايمان و مراتب ناپيداى شرك و گناه -، چيزى نيست كه براى ارباب غفلت، آن چنان كه بايد، شناخته شود و تصور اين خطرات براى آنان معلوم گردد!!.
اگر صاحبان غفلت در درجات مختلف - چه كافران و چه مؤمنان گناهكار - مىدانستند گناه يعنى چه و كفر و عناد و شرك يعنى چه و معصيت و مخالفت با حضرت حق و نيز مراتب خفيه شرك و گناه يعنى چه و آن سوى اين قضايا چيست نه تنها به اين امور نزديك نمىشدند و از آنها دورى مىجستند بلكه از فرط خوف و وحشت حتى به تصور آنها راضى نمىبودند و از فكر و تصور ذهنى آنها نيز وحشت داشته و فرار مىكردند!.
P}حق همى گويد كهاى مغرور كور!{E}نز زنامم پاره پاره گشت طور{P
P}كه «لو انزلنا كتاباً للجبل»{E}لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل{P
P}ار من از كوه احد واقف بدى{E}پاره گشتى و دلش پرخون شدى{P
P}از پدر وز مادر اين بشنيدهاى{E}لاجرم غافل درين پيچيدهاى{P
V}مثنوى معنوى، دفتر دوم.{V
اهميت و بزرگى هر گناه - چه به معناى معصيت و حرام و چه به معناى عميقتر و دقيقترى كه در منازل و مدارج مختلف عبوديت و براى ارباب مقامات مطرح است -، در ايمان ابتدايى براى مؤمنان آن چنان كه بايد، روشن نيست. همان گونه كه اهميت و بزرگى و خطر بالاتر از تصور آن جرم و گناهى كه در منازل و مدارج عالى سير به تناسب همان منازل و مدارج هست؛ مانند اصل آن، براى صاحبان منازل ابتدايى و براى اهل مدارج پايينتر آنچنان كه بايد، روشن و معلوم نمىباشد.
پس به دليل اهميت و بزرگى گناه و خطر آن در ايمان ابتدايى چندان شناخته نيست، مىبينيم صاحبان ايمان ابتدايى - با اينكه به گناه و جزاى اخروى و خطرات آن ايمان دارند - به طور بايسته از گناه و جرم پرهيز نكرده و از آن وحشت نمىكنند و از آينده خود نگران و مضطرب و خائف نمىباشند واز يك سكون و اطمينان كاذب و مبتنى بر جهل و غفلت برخوردارند!
اجتناب سخت و فرار از گناه، خوف و خشيت، نگرانى و اضطراب، نالهها و گريههاى سخت و جدى و بالاخره، بر خود پيچيدنها و تضرّعها كه از بندگان خوب و از برخى صاحبان ايمان - در عين مجاهدت در عبوديت - مىشنويم و مىبينيم، در بيشتر صاحبان ايمان و در عموم مؤمنان نمىبينيم و نمىشنويم. گويا آنچه آنان از گناه و جرم و از خطر آنها فهميده و دانستهاند، غير از آن است كه اينها فهميده و دانستهاند و گويا آنان امورى يافته و به چيزهايى رسيدهاند كه اينها نيافته و نرسيدهاند و يا گويى آنان جدى گرفتهاند و اينها جدى نگرفتهاند.
و حال چرا خوبان از بندگان خدا، گناه و جرم را بهتر شناخته و به خطر آن بيشتر پىبردهاند و از آن وحشت داشته و دارند اما عامه مؤمنان با داشتن ايمان آن شناخت و وحشت را ندارند؟! آيا آنان بيدار گشتهاند و اينها در خوابند؟! و آيا هر كه بيدارتر، هشيارتر؟!
P}هر كه در خواب است بيداريش به{E}مست غفلت عين هشياريش به{P
P}چون به حق بيدار نبود جان ما{E}هست بيدارى چو در بندان ما{P
P}جان همه روز از لگدكوب خيال{E}وز زيان و سود و از خوف زوال{P
P}نى صفا مىماندش نى لطف و فر{E}نى به سوى آسمان راه سفر{P
P}خفته آن باشد كه او از هر خيال{E}دارد اميد و كند با او مقال{P
V}همان، دفتر اول.{V
جهل و غفلت و محبوس بودن در وادى اوهام، خيالها، فريبها و هواهاى حيات دنيوى است كه نمىگذارد ما و همه ارباب غفلت - در عين اينكه ايمان داريم - به لوازم ايمان خود، پايبند باشيم و به حقيقت گناه و بزرگى و خطر آن پى ببريم، تا سعى در نجات از بند آن و تلاش در تطهير خود و دور كردن آن از خود بكنيم و خود را از خطر آن نجات دهيم.
اين جهل و غفلت آن چنان دامنگير است كه در عين قرار گرفتن در پرتگاه آتش و خسران، نه تنها خوف و نگرانى و اضطرابى نداريم و نه تنها گريه و تضرعى نمىكنيم؛ بلكه به لحاظ همان ايمان ابتدايى و عمل جزئى، چنين گمان داريم كه در طريق هدايت و از نجات يافتگان هستيم: نه از گناهان و جرمهاى گذشته و حال در اضطرابيم، نه از مكر و استدراج مىترسيم و نه از عاقبت امر خويش!. مثل اينكه گناهى نبوده و يا گناه ما مهم نبوده و يا از خداى متعال، قول حتمى بر بخشايش گناهان خود گرفتهايم، آن هم بدون توبه صحيح و مثل اينكه از مكر و استدراج در امان هستيم و از گذشته آگاهى داريم و به عاقبت نيز عالم هستيم.
قرآن مىفرمايد: A}«فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»{A؛V}اعراف (7)، آيه 30.{V [ خداى متعال] دستهاى را هدايت [ فرموده] و دستهاى هم ضلالت براى آنها ثابت گشته است؛ زيرا آنان [ عوض اينكه ]خود را تحت ولايت خدا قرار دهند، شياطين را اولياى خود اتخاذ نمودهاند و از طرفى گمان مىكنند كه هدايت يافته هستند».
كسى كه گناه مىكند و در طريق هوا و هوس است - اگر چه ايمان هم داشته باشد و بعضى از لوازم آن را هم به جا آورد - به همان اندازه كه در طريق مخالفت با حق و در طريق هواها است، تحت ولايت شيطان و جنود او است و بعيد نيست كه مشمول همين آيه باشد. و چه بسا در حيات دنيوى خويش از نظر مال و فرزند و ساير امور دنيوى نيز در رفاه و آسايش باشد و براساس گمان نادرست، اين امور را به نفع خويش و تفضّل حق ببيند و چنين تصور كند كه قرار دادن اين امور در اختيار او، از جانب خداى متعال، از باب لطف و عنايت است. در حالى كه اين چنين نبوده و آنچه براى آزمايش به او عطا شده، به لحاظ استفاده وى در طريق گناه و هواها، به ضرر او و در جهت هلاكت او بوده و براى او نقمت باشد و بدون اينكه متوجه شود، در مكر و استدراج افتاده و گرفتار خسران گردد:
قرآن مىفرمايد: A}«فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ»{A؛ V}مؤمنون (23)، آيات 54 - 56.{V؛ «بگذار آنان در غفلت خود تا وقت معينى غوطهور باشند. آيا گمان مىكنند آنچه به آنان از مال و فرزندان مىدهيم. از باب اين است كه مىخواهيم خيرها و نعمتها را از هر سو به آنها برسانيم؟! چنين نيست؛ بلكه آنان شعور به حقيقت امر ندارند».
ارباب غفلت با وضعى كه دارند، به حكم غفلت و بىخبرى، نظر خاصى به اعمال و عبادات خود دارند و طاعتهايشان هميشه در نظرشان بوده و در باطن خويش تكيه و اميد به خصوصى به آنها دارند! اين طاعتها و عبادتها با توجه به معناى صحيح طاعت و عبادت، نه تنها كارهاى خوبى نيستند؛ بلكه با قطع نظر از به جا آوردن دستور خداى متعال، نوعى خلاف ادب نيز مىباشند.
براى مثال نمازى كه ارباب غفلت به جا مىآورند، از نظر خوبان به جاى خود يك نوع گناه و خلاف ادب است و آنان چنين نمازى را نفاق و دروغ و دعوى بىحقيقت مىبينند و همينطور هم هست. آنان هرگز به چنين طاعت و عبادتى، راضى نمىشوند و از آن شرم دارند و از به جا آوردن چنين نمازى وجودشان متزلزل مىگردد؛ نمازى كه حركات ظاهرى در آن، درست نقطه مقابل حركات درونى و قلبى است و قلب با حركات ظاهرى هم گام نيست. اين نماز دعوى محض است و همه حركات و سكنات ظاهرى و باطنى - در غير وقت نماز - برخلاف ادعاهايى است كه در نماز هست.
يك جمله از آن اين است: A}«ايَّاكَ نَعْبُد»{A؛ «فقط از تو طاعت مىبريم [ و تويى معبود و مطلوب ما]»، در صورتى كه از غير او و از نفس خود طاعت برده و غير او معبود و مطلوب دل ما است!!
جمله ديگر آن اين است: A}«اِهْدِناَ الصِّراط المُسْتَقيم»{A؛ «خدايا ما را به صراط مستقيم [ در عبوديت] هدايت بفرما»، در حالى كه سعى ما در همه ساعات، در مسير خلاف و در طريق هوا و شيطان است.
يكى از حركات ما در اين نماز «سجده» است و ظاهر ما نيز نشان مىدهد كه از غير او فرار و به سوى او اقبال مىكنيم -، آن هم با تذلل و فنا - در صورتى كه قلب ما از اين فرار كاملاً بىخبر و بلكه در فرار از حق به سوى اغيار است! ... و خلاصه اگر نبود دستور خداى متعال و اگر نبود رأفت و رحمت و عفو او، اين نماز چندان مطلوب و بلكه اصلاً مطلوب نبود و يا نوعى خلاف ادب به حساب مىآيد. البته طبق دستور واجب حضرت حق با همين حال و با همين خصوصيات نيز بايد آن را به جا آورد و سرّ اين دستور واجب را نيز خود او مىداند.تا اين اندازه براى ما معلوم است كه رأفت و رحمت خاصى از جانب او، در اين بين هست كه به انسان غافل و جاهل هم مىگويد: باز به سوى ما روى بياور كه عفو و آمرزش ما گسترده و رحمت ما شامل و بىنهايت است.
عدم توجه به سرّ اين دستور است كه ارباب غفلت را در خود فريفتگى به اين گونه نمازها و عبادتهاى ديگر، به اشتباه بيشتر انداخته و در نتيجه نظرشان به طاعاتشان معطوف گشته است و خيال مىكنند از اهل عبادت هستند و عبادتى انجام دادهاند!!.
P}رو مكن زشتى كه نيكىهاى ما{E}زشت آيد پيش آن زيباى ما{P
P}خدمت خود را سزا پنداشتى{E}تو لواى جرم از آن افراشتى{P
P}چون تو را ذكر و دعا دستور شد{E}زان دعا كردن دلت مغرور شد{P
P}همسخن ديدى تو خود را با خدا{E}اى بسا كس زين گمان افتد جدا{P
P}گرچه با توشه نشيند بر زمين{E}خويشتن بشناس و نيكوتر نشين{P
V}مثنوى معنوى، دفتر دوم.{V
حضرت سيدالشهدا حسين بن على«عليه السلام» - با آن منزلت عبودى كه داشت - به تناسب و به اقتضاى مرتبت خويش، در قسمتى از مناجات روز عرفه مىگويد: H}«الهى! من كانت محاسنه مساوى فكيف لاتكون مساويه مساوى و من كانت حقايقه دعاوى فكيف لاتكون دعاويه دعاوى»{H؛ «اى خدا: كسى كه خوبىهايش، بدىها است، پس چگونه بدىهاى وى بد نخواهد بود و كسى كه حقيقتهاى وى دعوىهاى باطل است، پس چگونه دعوىهاى بىحقيقت وى، دعوى باطل نخواهد بود!؟».
البته فهم مقاصد والاى امام حسين«عليه السلام» - با توجه به مقام و منزلت آن حضرت و مقام محمود ولايت مطلقه -، براى عقول نارساى ما قابل درك و هضم نيست. همينقدر مىدانيم هر مقامى براى خود وظايفى دارد و گفتار آن حضرت، به تناسب منزلت عبودى خود او است.
P}عقل جزو از رمز اين آگاه نيست{E}واقف اين سر به جز الله نيست{P
P}عقل را خود با چنين سودا چه كار{E}كرّ ما در زاد را سُرنا چه كار{P
V}همان.{V
با اين بيان روشن شد كه ارباب غفلت و آنان كه بيدار نگشتهاند، به حقيقت گناه و بزرگى آن و خطر فراوان آن، آگاهى ندارند و اين، يقظه و بيدارى است كه چنين آگاهى و شناختى را به وجود مىآورد و انسان را وادار به تطهير خود از گناهان گذشته و حال و آينده و دورى از گناه و جرم مىكند. يقظه در مراتب مختلف، حقيقت گناه و جرم را در درجات مختلف و در منازل متنوع، براى سالك مىشناساند و خطر آن را در هر مرحلهاى معلوم نموده و به دورى از آن وادار مىكند.
امام على«عليه السلام» مىفرمايد: H}«طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركت بجنبها بؤسها و هجرت فى الليل غمضها، حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها، فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، اولئك حزبالله الا ان حزب الله هم المفلحون»{H؛ V}نهجالبلاغه، تحقيق محمد عبده، ج 3، ص 75.{V؛ «خوشا نفسى كه آنچه را از پروردگارش بر او واجب گرديده، ادا كند و بر سختىها و مجاهدتها بردبار باشد و در شب، خواب خود را ترك كند و آن وقت كه خواب بر او غلبه كرد، زمين را فرش و دست خويش را بالش قرار دهد، در آن جمعى كه خوف بازگشت به سوى خدا، چشمهاى آنان را شبها بيدار داشته است و پهلوهاى آنان از خوابگاههايشان دور گشته و لبهايشان آهسته به ذكر و ياد پروردگارشان مشغول شده است و بر اثر استغفار و توجه به گناهان و تعمق در آنها، گناهان و جرايم آنان در نظرشان بزرگ و بزرگتر و افزون و افزونتر گرديده است. آنان هستند حزب خداى متعال و حزب خدا همانهايند كه نجات يافتگانند».
خواجه عبدالله در منازلالسائرين در اين زمينه مىگويد:
H}«والثانى مطالعة الجناية والوقوف على الخطر فيها والتشمر لتداركها و التخلص من ربقها و طلب النجاة بتمحيصها»{H؛ يعنى، و امر دوم از يقظه، مطالعه جنايت است و وقوف بر خطر در آن و سرعت براى چاره كردن آن و رهانيدن خود از بند آن و نجات جستن با دور كردن و كنار زدن آن.V}مقالات، ج2، ص 50 - 44.{V
کد سوال : 581
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : اگر ريشههاى اعتقادى در انسان قوى و محكم نباشد و ايمان ضعيف باشد، آيا با اين حالت مىتوان سير و سلوك معنوى كرد و اين ريشههاى اعتقادى را نيز در خود قوى كرد يا نه؟
پاسخ : روش عملى هر انسانى در زندگى، مبتنى بر يك سلسله اصول فكرى و عقيدتى مختص او است. به بيان ديگر، روش كلى عمل هر كسى، از اصول فكرى و عقيدتى وى سرچشمه مىگيرد. از همين رو آنچه براى هر انسانى اصالت دارد، همان اصول فكرى و عقايد او است و روش عملى و اعمال و حركات، فرع بر اين اصول است.
P}اى برادر! تو همه انديشهاى{E}مابقى تو استخوان و ريشهاى{P
P}گر گل است انديشه تو گلشنى{E}ور بود خارى تو هيمه گلخنى{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 277 - 288.{V
از اين رو، هر چه عقايد و اعتقادات انسان، قوىتر و مستحكمتر و هر چه آنها در دل و جان آدمى ريشهدارتر باشد؛ اعمالش متقنتر، نيكوتر و صحيحتر خواهد بود.
انديشمندان سير و سلوك با توجه به اين حقيقت، گام اوّل در سلوك را «ايمان» و تصحيح اعتقادات دانسته و آن را ورودى مهم و اصيل براى طى طريق تلقى كردهاند.V}نگا: رسالة فى السير و السلوك، ص 43 - 74.{V بنابراين اگر اعتقادات و ايمان آدمى - اگر چه در قالبى كلى و به صورت اجمالى - محكم نباشد، نمىتواند قدم به منازل بعد بگذارد.
امّا از آنجا كه ايمان، صرف علم و معرفت نيست؛ بلكه علمى است كه به زيور تسليم آراسته شده و التزام قلبى و تسليم درونى نيز با آن معرفت توأم است؛ قطعاً هر سلوك عملى كه به طهارت و تزكيه قلب منجر گردد، در توسعه و تعميق ايمان مؤثر خواهد بود؛ از اين رو گفتهاند: ايمان، عملزا و عمل، ايمان افزا است. البته زمانى عمل صالح پديد مىآيد كه ايمان در حد قابل پذيرش وجود داشته باشد و هنگامى عمل صالح موجب افزايش ايمان مىشود كه با سلوك عملى و تهذيب نفس، همراه گردد.
کد سوال : 582
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : من گاهى از خودم و از خدا نااميد مىشوم و خود را لايق سير و سلوك نمىدانم، چه كنم؟ مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : براى رهايى از «يأس» بايد دانست كه خداوند، به بندگان خويش لطف و رحمت بى پايان دارد و از همه بندگان گنه كار خود، دعوت كرده است به او التجا كنند و به سوى رحمت بى كرانش، دست نياز بگشايند و وعده داده است اگر توبه كنند و دست از زشتىها بشويند، همه گناهان را خواهد بخشيد و آنان را مشمول لطف و كرم بى منتهاى خود قرار خواهد داد.V}زمر (39)، آيه 53.{V
P}نى مشو نوميد و خود را شاد كن{E}پيش آن فريادرس فرياد كن{P
P}كاى محب عفو از ما عفو كن{E}اى طبيب رنج ناسور كهن{P
V} مثنوى معنوى، دفتر2، ابيات 3252 - 3253.{V
همچنين بايد حسن ظن خويش را به حضرت حق، كامل و به او اعتماد كرد. بر اساس پارهاى از روايات و احاديث قدسى، يكى از موهبتها و الطاف الهى به بندگان، اثر بخشيدن به «حسن ظن» و «گمان نيك» است. خداوند مقرر فرموده كه هر كس نسبت به وجود مقدس او، گمان نيكى ببرد، آن گمان را جامه عمل بپوشاند و انسان را نااميد نكند. به عبارت ديگر، هر كه با گمان نيك به خداوند رو به رو شود، او نيز با همان گمان نيك بنده، با وى مواجه خواهد شدV}در اين خصوص نگا: سلوك عرفانى در سيره اهل بيت«عليهم السلام»، ص 34 و 35 و عرفان اسلامى، ج1، صص 245 - 252.{V و از آنجا كه منشأ نااميدى غفلت از خدا و منشأ غفلت «عدم معرفت» صحيح به او است، لذا شناخت درست خداوند متعال و آيات او، در پيدايش اميد لازم و ضرورى استV}اخلاق اسلامى، ص144؛ نگا: يونس (10)، آيه 7 - 8.{V.
البته بايد مراقب بود كه حالت «اميدوارى» به «غرور» تبديل نشود؛ مثلاً ممكن است حالتى در انسان رخ دهد و وى اميدوار شود؛ در اين صورت بايد ببيند منشأ آن، كوچك شمردن دستورات خدا است يا از اعتقاد به سعه رحمت و عظمت آن ذات مقدس اميدوارى حاصل شده است؟ اگر حالت دوّمى باشد، آدمى در حالت «رجا» و «اميدوارى» قرار دارد و بايد خدا را شكر كند و اگر حالت اوّلى در انسان باشد، بايد بداند كه «غرور» بوده و از دامهاى شيطان است.
به هر حال اميدى مفيد و مثبت است كه آدمى را در عين توجّه به فضل و رحمت الهى، از اعمال صالح و احتراز از اعمال ناپسند باز ندارد.V}چهل حديث، ص199 و 200.{V شايد به همين جهت است كه امام باقر«عليه السلام» مىفرمايد: «هيچ بنده مؤمنى نيست، جز آنكه در ضميرش دو نور تابان است: «نور ترس» نسبت به كردههاى پيشين و فرجام پسين و «نور اميد» به فضل و رحمت پروردگار؛ اگر هر يك با ديگرى سنجيده شود، هيچ يك فزونى نخواهد يافت».V}وسائل الشيعه، ج2، ص488 و 201 و 202.{V
به هر حال اگر خوف بر آدمى غلبه كند، موجب يأس مىگردد و اگر اميد بر او غالب آيد، موجب جرأت بر گناه است؛ ولى تساوى آن دو، بهترين عامل بازدارنده از گناه و مشوّق به توبه و انجام عمل صالح است.
P}انبيا گفتند: نوميدى بد است{E}فضل و رحمتهاى بارى بى حد است{P
P}از چنين محسن نشايد نااميد{E}دست در فتراك اين رحمت زنيد{P
P}اى بسا كارا كه اوّل صعب گشت{E}بعد از آن بگشاده شد، سختى گذشت{P
P}بعد نوميدى بسى اميدهاست{E}از پس ظلمت بسى خورشيدهاست{P
V} مثنوىمعنوى، دفتر3، ابيات 2922 - 2925.{V
کد سوال : 583
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : اينكه مىگويند: «بايد از علايق دنيا دست برداشت» براى من مبهم است! اصلاً دنيا چه معنا دارد؟
پاسخ : واژه «دنيا» در لغت مؤنث «أدنى» به معناى نزديكتر و يا پستتر است. «دنيا» در واقع صفت تفضيلى است؛ اما در آيات فراوانى اين واژه بدون موصوف و در برابر آخرت به كار رفته است.V}نگا: انفال (8)، آيه 67.{V
اگر دنيا از «دنائت» باشد، به معناى پستتر و اگر از «دنوّ» باشد به معناى نزديكتر است. امّا به قرينه تقابل آن با آخرت - كه اشاره به دورتر بودن آن جهان از ما دارد - دانسته مىشود كه مراد از دنيا، زندگى نزديك تر است.V}اخلاق اسلامى، ص 110و111.{V اما اينكه مىگويند بايد از علاقه به دنيا دست برداشت، مقصود «ذات دنيا»؛ يعنى، اجزا و پديدههاى دنيا نيست (همان طور كه مراد دنيايى كه با انسان ارتباط دارد نمىباشد)؛ بلكه بايد موضوع را در ارتباط انسان با دنيا پىگرفت. دنيا بدان لحاظ كه آفريدهاى از آفريدههاى خداى حكيم است، نه تنها نقصانى ندارد؛ بلكه نظام آن بهترين نظام بوده و به غايت استوار و زيبا است. امامعلى«عليه السلام» در اين باره فرموده است:
«آنچه را آفريد، با اندازهگيرى دقيق استوار كرد و با لطف و مهربانى نظمشان داد و به خوبى تدبير كرد. هر پديدهاى را براى همان جهت كه آفريد، به حركت درآورد، چنان كه نه از حد و مرز خويش برون آيد و نه در رسيدن به مراحل رشد خود كوتاهى كند».V}نهجالبلاغه، خطبه 91.{V
بدون شك چنين دنيايى نكوهيده نيست؛ بلكه براى آدمى ارزش مثبت نيز دارد؛ زيرا دنيا كشتگاه آخرت است و ما زندگى را با اعمال و رفتار اختيارى خويش در دنيا مىسازيم و به آن شكل مىدهيم.V}نگا: انعام (6)، آيه 70 تا 130؛ اعراف (7)، آيه 51؛ لقمان (31)، آيه 33؛ فاطر (35)، آيه 5.{V اگر دنيا نباشد، آخرتى هم نيست. دنيا بدين معنا بسيار ارزشمند است؛ زيرا آدمى طى زندگى محدود دنيوى خويش، مىتواند سفره سعادت بى پايان و جاودان خود را در آخرت بگستراند.
دنيايى كه در آن زندگى مىكنيم، جاى خوبى براى انسان بوده و همه چيزش براى كمال او مناسب است. دنيا خير محض است؛ حتى شرور و گرفتارىها و بلاها نيز جهت كمال يابى انسان بوده و از اين جهت خير است.
امامعلى«عليه السلام» مىفرمايد: «چه بسيار كسانى كه با بلا و سختى به نعمت رسيدهاند. ايمان مؤمن كامل نمىشود، مگر هنگامى كه سختى را آزمايش و بلا را نعمت بداند».V}غررالحكم، ج6، ص408، ح10811.{V
با توجه به اين دو نگرش، دنيا خير و ارزشمند است؛ پس چرا اسلام دنيا را نكوهش كرده و ما را از علاقه به آن بر حذر داشته است؟!V}به عنوان نمونه نگا: نهجالبلاغه، خطبه113 و 109، حكمت 385 و 77.{V
از متون دينى چنين استفاده مىشود كه عيب و ايراد از نحوه ارتباط انسان و برخورد وى با دنيا رخ مىنمايد! به بيان ديگر، شكل برخورد انسان با دنيا، آن را ارزشمند، يا بىارزش مىسازد. اگر آدمى دنيا را هدف نهايى تلقى كند و خود را به طور كامل به آن مشغول دارد و از آخرت روى گرداند؛ چنين دنيايى، مذموم و ناپسند است؛ يعنى، دنيايى كه «هدف آخر» تلقى شود و انسان را اسير خود سازد و خدا، آخرت و دين و حتى خويشتن را، چنان در نظرش كوچك و خوار سازد كه به دنيايش بفروشد!V}نگا: نهجالبلاغة، نامه 49 و خطبه 160.{V به بيان ديگر، مجرم راستين در تفسير بد و مذموم از دنيا، خود انسان است، «نه دنيا».
حضرت على«عليه السلام» مىفرمايد: «راست مىگويم، دنيا نيست كه تو را فريفته است؛ بلكه تويى كه فريفته دنيا شدهاى، چرا كه دنيا پندها را بىپرده با تو گفته و به دور از هر تبعيضى، از حقايق آگاهت كرده است و بىگمان با اين همه هشدارهاى پى در پى - از فرود آمدن بلا در تن و كاستن نيرويت - صادقتر و وفادارتر از آن است كه دروغت بگويد يا فريبت دهد! چه بسيار پندهايى از دنيا را كه متهم كردى و خبرهاى راستى را كه دروغ انگاشتى».V}همان، خطبه 223، در اين خصوص نگا: دانشنامه امام على«عليه السلام»، ج1، ص375 - 398.{V
P}لطف شير و انگبين عكس دل است{E}هر خوشى را آن خوش از دل حاصلست{P
P}پس بود دل جوهر و عالم عرض{E}سايه دل كى بود دل را غرض؟!{P
بنابراين، نكوهش دنيا، سرزنش از كسانى است كه دنيا را، آن گونه كه هست، نديده و نشناختهاند! دنيا گذرگاه آخرت است و آنان كه آن را هدف قرار دادهاند، خطاهاى رفتارى، سراسر وجودشان را تسخير كرده است. دنيا را بايد به همان گونه كه هست - به عنوان وسيله - بشناسيم و به مقتضاى اين بينش صحيح با آن برخورد كنيم. پس نه به كلى رهايش سازيم، كه بدون وسيله به هدف نتوان رسيد و نه در آن متوقف شويم، كه از هدف باز خواهيم ماند. بايد غذا، لباس، مسكن و ديگر نيازها را برآورد؛ امّا نه فقط براى لذت بردن از حيات دنيا؛ بلكه براى فراهم ساختن زمينه اطاعت و بندگى خدا. در چنين بينشى، زندگى دنيا نه تنها ارزش منفى ندارد؛ بلكه از ارزش مثبت نيز برخوردار است و امرى مطلوب به شمار مىرود. با اين تفاوت كه ارزش و مطلوبيت حيات اخروى «بالاصالة و ذاتى» و ارزش و مطلوبيت حيات دنيوى «مقدمى و فرعى» است.
P}جز به اندازه ضرورت زين مگير{E}تا نگردد غالب و بر تو امير{P
V} مثنوى / دفتر3، بيت 2260.{V
گفتنى است خواستهاى انسان كه به دنيا، به عنوان هدف اصلى و مطلوب نهايى تعلق دارد - بدين لحاظ كه خواهشى در نفس انسان است - «هواى نفس» خوانده مىشود و موضوع و متعلق آن خواستها - كه بدون آخرت دنبال مىگردد - دنيا ناميده مىشود؛ همان دنياى نكوهيدهاى كه آدمى را از آخرت باز مىدارد.V}اخلاق اسلامى، ص113؛ مقالات، ج2، ص155.{V
کد سوال : 584
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : نظر اسلام درباره رياضت چيست؟ و رياضت چه اهداف و نتايجى را در پى خواهد داشت؟
پاسخ : «رياضت» - كه به گفته عارفان «مفتاح همه سعادتها و كيمياى همه دولتها است»V}ابوسعيد نامه، ص12.{V. همان مجاهدت و جهاد با نفس است كه موجب مىشود آدمى، از حجابهاى ظلمانى رهايى يابدV}شرح بر مقامات اربعين، صص74 - 76 و نيز نگا: فلسفه عرفان، ص267.{V. برخى آن را نوعى آمادگى براى سلوك معنوى دانستهاند.V}اشارات، ج3، نمط نهم.{V «رياضت» براى جلوگيرى از حركات افراطى در قواى شهويه، غضبيه و ناطقه است و اين قوا را جهت كمال انسانى تعديل مىكند. نفس انسانى داراى سه نيرو است كه آنها را «نفوس سه گانه» ناميدهاند: نفس شهوانيه، نفس غضبيه و نفس ناطقه و مجموع اخلاق پسنديده و ناپسند آدمى، از اين سه نيرو نشأت مىگيرد.
اگر «نفس شهوانيه» به سمت افراط پيش رود و وجود آدمى را مسخّر خويش سازد، به چارپايان بيشتر شباهت خواهد داشت، تا آدميان. امّا اگر اين نيرو تعديل شود، انسان داراى عفت و ادب نفسانى مىگردد و به مقام اصلى خود بار مىيابد.
اگر «نفس غضبيه» حاكم مطلق انسان شود و به صورت عادتى مستمّر با وى عجين گردد، او به درندگان بيشتر از انسان شبيه خواهد بود. امّا اگر اين نيرو تعديل گردد، آدمى متين، بردبار، نيكروش و دادگر خواهد شد؛ همان خصايص حسنهاى كه زيبنده او است.
«نفس ناطقه» نيز اگر تعديل نشود، پست فطرتى، ترفند، خدعهگرى، چاپلوسى، مكر، ريا و تظاهر بر وجود آدمى چيره خواهد شد و اگر از جنبه افراط بازداشته شود، وى مىتواند در پرتو آن، دو نيروى ديگر (خشم و شهوت) را، رام خويش سازد و خود را به كسب دانش و ادب و خويشتن دارى از پستىها رهنمون سازد.V}در اين خصوص نگا: تهذيب الاخلاق، صص50 - 56.{V رياضت عبارت است از وارد كردن نفس، به سختىها و مشقّات بدنى و روحى و مخالفت با هوا و هوس و تعديل سه قوه پيش گفته تا «سالك» بتواند به مقام معنوى خويش نايل شود و راه حق را بيابد.
آموزههاى اسلامى بر اين امر مهر تأييد گذاشته و انسانها را به مجاهدت با هوا و هوس و تعديل قوا تشويق كرده است. قرآن كريم به منظور بيرون آوردن انسانها از حجابهاى ظلمانى تعلقات، جهاد با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى را به آنان توصيه و بر آن تأكيد مىكند و براى آنكه در ميدان جهاد با نفس (جهاد اكبر) موفق باشند، به صبر و استقامت و استعانت از حضرت حق دعوت مىفرمايد:V}مقالات، ج1، ص 70.{V
A}«وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»{A؛ V}عنكبوت (29)، آيه 69.{V؛ «و آنان كه در راه ما مجاهده و كوشش كردند، به راه خويش هدايت مىكنيم».
A}«وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ»{A؛ V}همان، آيه 9.{V؛ «و هر كه بكوشد، تنها براى خود مىكوشد؛ زيرا خدا از جهانيان سخت بىنياز است».
روايات نيز آكنده از تأكيد بر مجاهده با نفس و مبارزه با آن است و از هر كارى مهمتر تلقى شده است.V}نگا: ميزانالحكمة، ج2، صص139 - 141.{V
P}مردن تن در رياضت زندگى است{E}رنج اين روح را پايندگى است{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 3، بيت 3365.{V
از ديدگاه اسلام راه و روش اين رياضتها، راهها و روشهاى تعيين شده است؛ يعنى، از آنجا كه هر حجابى، اثر واقعى خاص خويش را دارد، از بين بردن آن نيز راه مخصوص به خود را در عالم تكوين دارد و نمىتوان بر خلاف آن قدم نهاد و اگر كسى هم بر خطا رود، مطلوب خويش و اصلى را در رياضت به دست نخواهد آورد. بر اساس فرهنگ اسلامى، فقط با «ايمان» و «عمل صالح» و آنچه كه خداوند متعال و رسول و ائمه اطهار«عليهم السلام» دستور دادهاند، رهايى از حجابها ميسّر است:
A}«قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»{A؛ V}انعام (6)، آيه 71.{V؛ «بگو: حقيقت اين است كه هدايت، همان هدايت الهى است و بس و ما مأموريم در مقابل پروردگار همه عوالم، تسليم بوده و تابع هدايت او باشيم».
A}«وَ أَنَّ هذا صِراطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»{A؛ V}همان، آيه 153.{V؛ «و اينكه، اين است صراط مستقيم من، پس تبعيت از آن بكنيد و از تبعيت كردن از راههاى ديگر بپرهيزيد كه شما را از صراط مستقيم بازداشته و پراكنده مىكند بدانيد اين توصيه خداى متعال است به شما، باشد كه راه تقوا را در پيش گيريد».
به هر حال اصل رياضت و مجاهدت در نظر اسلام، با انطباق آن بر واجبات و محرمات، مستحبات و مكروهات، امرى مقبول و تأييد شده است.V}مفاتيحالغيب، ص1077.{V
اهداف رياضت - بنابر آنچه كه ابوعلى سينا نوشته است - سه چيز است:
T}يك.{T
غير خداوند را از سر راه دور كند.
T}دو.{T
انسان از آن جهت كه تركيبى از عقل و شهوت است و پهنه وجودش صحنه كشمكش قواى سفلى و علوى است؛ براى سفر بدون مزاحم به سوى بالا، بايد كارى كند كه جنبه سِفْلىّ نفس (نفس اماره) مطيع و تسليم جنبه عِلْوِىّ و عقلى (نفس مطمئنه) گردد؛ وگرنه به طور دائم در حال كشمكش و رفتن و بازگشتن و ترقى و سقوط خواهد بود.
T}سوم.{T
لطيف كردن و رقيق كردن روح است تا آماده قبول انوار و تجلياتى شود.V}نگا: اشارات، ج3، نمط نهم؛ مقالات، ج2، صص 168 و 169.{V پس رياضت براى خالص و پالايش كردن وجود آدمى است.
P}بهر آن است اين رياضت وين جفا{E}تا برآرد كوره از نقره جفا{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 1، بيت 232.{V
نتايج رياضت نيز به حسب نوع و مرتبه و كميت و كيفيت آن، متفاوت است؛ برخى كه رياضتهاى مشروعشان در حد پايينترى است، مشاعر بالاتر حسىشان تقويت مىگردد و با چشم، گوش، لامسه، چشايى و بويايى، حقايق برتر را مىبينند، مىشنوند، لمس مىكنند، مىچشند و مىبويند. هر چه رياضت دقيقتر، ژرفتر، گستردهتر و مداومتر شود، مكاشفات و مشاهدات برترى حاصل مىگردد و هر چه باريكتر و لطيفتر گردد، تجليات و انوار الهى بر قلب سالك مىتابد و خود را با وجه او مواجه مىبيند. به هر حال برآمد رياضت مشروع، «تسليم جان» شدن در مقابل جانان و فانى گشتن در وجه او و باقى ماندن به بقاى او است.
P}اين رياضتهاى درويشان چرا است{E}كآن بلابر تن بقاى جان ماست{P
P}تا بقاى خود نيابد سالكى{E}چون كند تن را سقيم و هالكى{P
P}دست كى جنبد به ايثار و عمل{E}تا نبيند داده را جانش بدل{P
V} همان، دفتر3، ابيات 3349 - 3351.{V
کد سوال : 586
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : مىگويند: قدرت روحى و معنوى انسان در اثر زهد مىتواند به حدّى پيشرفت كند كه حتى با نگاه كردن به ديگرى، از درون وى آگاه شود و شخصيت درونى او را ببيند: آيا اين درست است و چگونه امكان دارد؟!
پاسخ : نخست بايد دانست نزد اهل حكمت و عرفان، عالم برزخ، عالمى فراتر از عالم دنيا است. لذا به هر مقدار، از دلبستگى و وابستگى به ماديات دنيا دور شويم، به عالم مافوق آن، بيشتر دسترسى مى يابيم. بنابر آنچه از روايات به دست مى آيد، علاوه بر انجام واجبات و ترك محرمات، اگر انسان سالك به نوافل و رعايت تقوا موفق شود؛ بيش از آنچه ديگران از جهت معنوى به دست آورده اند، خواهد رسيد چنين شخصى چشم برزخى دارد و مىتواند «حقايق» را فراتر از «وقايع» ببيند.
T}حديث قرب نوافل{T
رسول خدا«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد: H}«قال الله تعالى: ما تحبب الى عبدى بشىء احب الى مما افترضته عليه و انه ليتحبب الى بالنافلة حتى احبه، فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به، و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها اذا دعانى اجبته و اذا سألنى اعطيته»{H؛ V}ر.ك: محاسن برقى، ج 1، ص 291؛ اصول كافى، ج 2، ص 352.{V؛ «خداوند فرمود: اظهار دوستى نكرد بنده من به چيزى دوست داشتنى تر از آنچه واجب كردم بر او، و او با نوافل به سوى محبت من مى آيد تا اينكه من نيز او را دوست بدارم. پس هنگامى كه او را دوست بدارم، شنوايى او مىباشم، آن گاه كه مىشنود و بينايى او مىباشم، آن گاه كه مىبيند و زبان او مىباشم آن گاه كه سخن مىگويد و دست او مىباشم آن گاه كه ضربه مىزند و پاى او مىباشم آن گاه كه راه مىرود، هنگامى كه به درگاه من دعا كند اجابت مىكنم و اگر از من درخواست كند، به او مىدهم».
خداوند راز آفرينش انسان را هنگام خلق آدم«عليه السلام» به ملائكه بيان فرمود: A}«إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»{A؛ V}بقره (2)، آيه 30.{V
. در حالىكه فرشتگان مىدانستند اين موجود زمينى، فساد و خونريزى خواهد داشت! ولى سجده آنها در برابر آدم«عليه السلام» نشان داد كه در پشت اين فساد احتمالى و ظاهرى، رازى بزرگ نهفته است و آن مقام «عبوديت انسان» در مقابل خداوند است.
لذا از همان ابتداى خلقت، دو نيروى ظاهرى و باطنى در درون انسان صفآرايى كرده و هر كدام سعى در تسخير قلب انسان داشته است. براى اين منظور شيطان و نفس اماره در مقابل پيامبران الهى و عقل قرار دارند. حال اگر اين انسان در مقابل خداوند متعال، خاضع و خاشع باشد و به معرفت و بصيرت برسد و تنها خدا را پرستش كند، بر فرشتگان - كه كارى جز خير و نور نمىتوانند انجام دهند - برترى دارد.
معرفت و بصيرت در منابع روايى ما از اهميت بسيار زيادى برخوردار است. يك ساعت انديشه در آفريدههاى خداوند و آينده جهان و فرجام انسان، مىتواند فكر آدمى را تصحيح كرده و او را به راه راست رهنمون سازد و از هفتاد سال عبادت برتر شناخته شده است. اين معرفت همان «چشم دل» است كه در سؤال به آن اشاره شده است؛ يعنى، شخص با چشم حقيقتبين، به طبيعت و اطرافيان خود نگاه مىكند. اين نعمت كه در نهان همه انسانها به وديعت گذاشته شده و تنها غفلت و توجه به جنبههاى خاكى و طبيعى چشم باطنى را ضعيف و كم سو ساخته است. با اعتقاد راسخ و عمل صالح است كه چشم حقيقتبين، فعال و احيا مىشود؛ چنان كه امام على«عليه السلام» از معرفت و بصيرت به عنوان «نور قلب»، «غايت فضايل»، «اصل هر خير» و «گنج عظيم فناناپذير» ياد كرده است.V}غررالحكم و درر الكلم، صص 41-42 و 52-55.{V
از نظر گاه آن حضرت «كم سخنى و گزيده گويى»، «ملازمت با حق»، «استقامت در دين»، «هم نشينى با نيكان»، «انجام دادن عمل صالح»، «مدارا با مردم»، «صدق و دوستى»، «ادب ورزيدن»، «عفت داشتن»، «عفو و گذشت كردن از مردم»، «تجاهل كردن به خطاهاى مردم»، «غيبت نكردن»، «زهد ورزيدن در دنيا»، «ذكر گفتن موقع سكوت»، «داشتن اخلاص در عمل» و «جدال و مرا نكردن»،V}همان.{V نشانههاى عقل و بصيرت شمرده شده است. قرآن مجيد مىفرمايد: A}«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»{A؛ V}انفال (8)، آيه 29.{V؛ «هر كس تقوا پيشه كند، خداوند به او فرقان (قدرت تميز بين حق و باطل) عطا مىكند». اين فرقان (كه همان چشم دل و چشم حقيقتبين است) مؤمن را از مهلكههاى گوناگون نجات داده و به سوى رستگارى رهنمون مىسازد.
نقطه آغازين چشم باطن بين، از همين مرحله است؛ به طورى كه با رعايت «تقوا» نخست آدمى بر اعضاى بدن خود مسلط مى شود تا آنجا كه بر غضب خود چيره مىگردد و خشم او شعله ور نمى شود و دست و پاى او به ديگران آسيب نمى رساند و بر خواستههاى نفسانى خود تسلط مىيابد؛ به طورى كه شهوت او حريم ديگران را نمىشكند و آن چنان بر چشم خود مسلط مىشود كه از هرگونه خيانت دورى مىكند. حتى گوش او به كنترل در مى آيد و هر صدايى را نمى شنود.
پس از برترى بر اعضاى بدن خود، روح آدمى قدرت بيشترى پيدا مىكند و بر تصورات و خيالات ذهنى خويش حاكم مىشود؛ به طورى كه اراده او متمركز مى شود و ناخواسته تصورات مختلف به ذهن او نمى آيد.
انسان سالك با رعايت تقواى بيشتر رفته رفته بر ديگر انسانها نيز سلطه و برترى مىيابد؛ به طورى كه با نگاه او، اطرافيان تحت تأثير قرار مىگيرند و مبهوت او مىشوند كه از آن به «ابهت شخصيت» تعبير مى شود. سخن شخص سالك به گونهاى در مخاطب تأثير مىگذارد كه سراسر وجود مخاطب را فرا مى گيرد و از آن به «نفوذ كلام» تعبير مى شود.
در مرحله والاتر، قدرت روح به حدى مى رسد كه باطن شخص مقابل را تشخيص مى دهد كه از آن به «چشم برزخى» و «نگاه باطن بين» تعبير مىشود. گفتنى است شخص سالك همان طور كه مى تواند تصرف تكوينى در افراد داشته باشد، مىتواند بر اجسام طبيعى هم تأثير بگذارد؛ به طور مثال، حركت آب جارى را متوقف كند.
روايت شده است: «روزى رسول خدا«صلى الله عليه وآله» بعد از نماز صبح متوجه حارثة بن مالك - جوانى از انصار - گرديد و ديد بدن وى لاغر و رنگش زرد شده و چشمانش گود افتاده است. حضرت از او پرسيد: تو را چه شده است؟ عرض كرد: من به يقين رسيدهام. رسول الله تعجب كرد و پرسيد: هر چيزى حقيقتى دارد؛ حقيقت يقين تو چيست؟ پاسخ داد: نفس خود را از دنيا و تعلقات دنيا بازگرفتم و به اين پايه رسيدم كه گويا به عرش مىنگرم و مىبينم خلايق جهت حسابرسى محشور گشتهاند و من در ميان آنها هستم و اهل بهشت را مىبينم كه در نعمتاند و بر كرسىهاى بهشتى تكيه زدهاند و اهل جهنم را مشاهده مىكنم كه در عذاباند و ناله مىكنند. آن گاه رسول خدا رو به اصحاب كرد و فرمود: اين جوان عبدى است كه خداوند قلب وى را به نور ايمان منور ساخته است. سپس خطاب به حارثه فرمود: بر اين حالت مداومت كن و مواظب باش كه آن را از دست ندهى. حارثه عرض كرد: يا رسول الله! دعا كنيد من در ركاب شما در راه خدا شهيد شوم، پس حضرت دعا كرد و چندى نگذشت كه حارثه در غزوهاى شركت كرد و در همان غزوه به شهادت رسيد.V}بحارالانوار، ج 67، ص 174.{V
آيت الله بهاء الدينى«رحمه الله» نيز مىفرمود: من با چشم دل و گوش باطن مىتوانم چيزهايى را كه با چشم و گوش معمولى ديده يا شنيده نمىشوند، ببينم و بشنوم؛ ولى قدرت ديدنم به پايه شنيدنم نمىرسد.
کد سوال : 587
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا براى قدرت معنوى انسان حتماً بايد تفضل الهى باشد و يا انسان با تلاش خود مىتواند به مقامات اولياى خدا برسد؟
پاسخ : قدرت معنوى انسان، بر اثر بازگشت روح به اصل خويش حاصل مىشود كه بر اثر سير و سلوك به دست مىآيد. خروج از قوه و اقتضا و رسيدن به فعليت و «شدن»، سِير ناميده مىشود. در طبيعت، هسته و دانه خرما، اقتضاى نخل شدن دارد؛ به اين معنا كه اگر اين هسته، تحت شرايط خاص، زير زمين قرار گيرد و با گرما و تغذيه مناسب همراه باشد، به تدريج جوانه مىزند و سر از خاك بيرون مىآورد. حركت هسته خرما و نخل شدن را «سير» مىنامند.
در حوزه «تكامل روحى» نيز مسأله به همين شكل است. سلوك معرفتى، سير معنوى انسان از قوه به فعليت معنوى است كه تأمين كننده غايت خلقت انسان است. سلوك الىالله - كه در واقع شروع بازگشت آدمى به موطن اصلى خويش است - تا مرحله وصول به خدا و جايگاه اولى روح «سلوك معنوى» ناميده مىشود. اين سير و سلوك - كه قدرت معنوى خاصى براى انسان به ارمغان مىآورد - هم محصول سعى و تلاش آدمى است و هم نتيجه عنايت و تفضّل الهى.
قرآن مىفرمايد: A}«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»{A؛ V}نمل (27)، آيه 97.{V
؛ «كسى كه عمل صالح انجام دهد، در حالى كه مؤمن است - چه مرد باشد و چه زن - ما به او حيات بخشيده و او را از حيات طيّبه برخوردار مىكنيم و به بهترين صورتى جزا و نتيجه راه و روش چنين كسانى را به آنان مىدهيم». و A}«وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»{A؛ V}عنكبوت (29)، آيه 69.{V؛ «هر كس در راه ما مجاهدت كند، او را به راهمان هدايت مىكنيم».
اين آيات نشانگر اين حقيقت است كه «وصول» در پرتو تلاش آدمى و تفضل و عنايت الهى، حاصل مىشود و بر اثر آن آدمى در حوزه معنويات قدرتمند مىگردد.
به هر حال نبايد مسأله «عنايت الهى» را در اين مهمّ ناديده انگاشت. عنايت حق در سلوك و وصول، امرى است برهانى كه به طور مختصر به يك مورد آن اشاره مىشود:
«معلول» پرتوى از علت است و آنچه راهبر به سوى علت است، خود علت مىباشد. به عنوان مثال گرما معلول آتش است؛ يعنى پرتو آتش كه گرما است، ما را به آتش راهنمايى مىكند. قوّه تشخيص، به عنايت حقّ به انسان اعطا شده و پرتو حق پرتو او است و راهنمايى به سوى او و چيزهاى ديگر، به عنايت حق است.
H}«انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك و وحدوك»{H؛ V}مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.{V؛ «تو هستى كه تجليات را به قلوب دوستانت اشراق مىكنى تا آنان به وحدانيت تو شهود پيدا كنند.»
معلول، پرتو علت و مرتبه نازل آن است؛ چگونه مىتوان از معلول به علت راه يافت، اگر از ناحيه علت عنايتى به معلول نباشد؟V}در اين خصوص نگا: درآمدى بر سير و سلوك، صص83 - 88.{V
P}جز تو پيش كى برآرد بنده دست{E}هم دعا و هم اجابت از تو است{P
P}هم ز اوّل تو دهى ميل دعا{E}تو دهى آخر دعاها را جزا{P
P}اول و آخر تويى ما در ميان{E}هيچ هيچى كه نايد در بيان{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 4، ابيات 3499 - 3501.{V
کد سوال : 588
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا «طىّ الارض» واقعيت دارد؟ چگونه با تحليلهاى علمى سازگار است؟
پاسخ : درباره «طىّ الارض» و تحليل عقلانى آن از سوى دانشمندان، نظريات گوناگونى ارائه شده است. يكى از آن نظريهها، نظريه اعدام و ايجاد است كه از ناحيه محىالدين بن عربى ابراز شده و بزرگانى نيز آن را پذيرفتهاند. طبق اين نظريه، شخص خود را در مكان مبدأ «اعدام» و در مكان دلخواه «ايجاد» مىكند. اصل اين معنا مبتنى بر حركت جوهرى فلسفى يا مسأله تجدّد امثال عرفانى است. بر اساس «تجدّد امثال» تمام موجودات - اعم از مادى و غيرمادى - و بر اساس حركت جوهرى فقط موجودات مادى، بر خلاف ظاهر ثابت و آرامشان، هر لحظه معدوم گشته و در لحظه بعدى با فيض جديد موجود مىشوند. به ديگر عبارت موجودات دم به دم فيض وجود را از مبدأ هستى، دريافت كرده و بدين وسيله استمرار و بقاى خويش را تأمين مىكنند، به نحوى كه اگر براى يك لحظه فيض وجود از آنها دريغ گردد و اين امدادهاى پى در پى به آنها نرسد، همگى در حالت عدم، باقى خواهند ماند.
جهت وضوح مطلب، توجه به روشنايى به ظاهر مستمر ولى سيّال لامپ برق مفيد بلكه لازم است. در اين مثال لامپ برق، هر لحظه با دريافت انرژى جديد از مبدأ اصلى روشن مىشود و اگر براى يك آن، جريان برق قطع گردد و نيروى جديد نرسد، لامپ خاموش مىشود و فضا در تاريكى فرو مىرود. به تعبير بهتر لامپ برق هر لحظه و هر آن - به اقتضاى تاريكى ذاتى خود - خاموش گشته و در آن و لحظه بعدى، با دريافت انرژى جديد روشن مىشود. و بدين ترتيب روشنايى به ظاهر مستمرّ آن ادامه مىيابد؛ ولى چونكه اين خاموش شدن سريع صورت مىگيرد، ما آن را احساس نمىكنيم؛ بلكه روشنايى لامپ را يك روشنايى ثابت تلقى مىنماييم.
موجودات عالم نيز همين گونهاند؛ در هر لحظه معدوم مىشوند و در لحظه بعد، با فيض جديد موجود مىشوند ولى از آنرو كه اين موجود و معدوم شدن، سريع محقق مىشود آن را احساس نمىكنيم بلكه وجود اشيا را يك وجود ثابت و مستمر مىبينيم.
حال انسانى كه بر «طىّ الارض» قدرت دارد، در حقيقت ظرف «ايجاد» خود را از ظرف «اعدام» خويش جدا مىسازد و در يك آن، خود را از نقطهاى به نقطه مورد نظر - بدون آنكه در ديگر موجودات تحوّلى رخ دهد و ملاكهاى مكانى و زمانى آنها تغيير كند - منتقل مىسازد. اين انسان اگر «طىّ الارض» هم نمىكرد هر آن و هر لحظه اعدام و ايجاد مىشد. وقتى هم كه چنين مىكند، باز هم اعدام و ايجاد مىشود؛ لكن با اين تفاوت كه ظرف ايجادش با ظرف اعدامش فرق مىكند. پيشتر در همان مكان كه «اعدام» مىشد، ايجاد مىگشت؛ ولى حالا كه طى الارض كرده، در مكان مبدأ «اعدام» و در مكان ديگرى «ايجاد» مىشود.
اين خلاصه تحليلى است كه مىتوان از «طىّ الارض» بر اساس نظريه محىالدين بن عربى ارائه كرد.
کد سوال : 589
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : در قرآن كريم، اشاره به اين نكته شده است كه انسان جانشين (خليفه) خداوند در روى زمين است و با توجه به اينكه قرآن بارها به اين نكته اشاره كرده كه خداوند قادر بر «كن فيكون» مىباشد؛ حال آيا انسان نيز مىتواند به مقام فوق دست يابد؟
پاسخ : T}يكم.{T بايد دانست كه مقصود از اين انسان، «انسان كامل» است؛ انسانى كه روحش را از آلودگىها و تعلقها پاك ساخته و خود را به اصل خود رسانده است؛ يعنى، «روح خدا» كه داراى ويژگىهاى خاص خويش است.V}نگا: انسان و خلافت الهى، مجموع كتاب.{V رسيدن انسان به اصل خود، تنها با شكستن خودخواهى و خودبينى است كه از آن به مقام «فنا» ياد مىشود.V}تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 11، ص 92.{V
P}رقص آن جا كن كه خود را بشكنى{E}پنبه را از ريش شهوت بر كنى{P
P}رقص و جولان بر سر ميدان كنند{E}رقص اندر خون خود مردان كنند{P
P}چون رهند از دست خود دستى زنند{E}چون جهند از نقص خود رقصى كنند{P
P}مطربانشان از درون دف مىزنند{E}بحرها در شورشان كف مىزنند{P
V}مثنوى معنوى، دفتر3، ابيات 95 - 99.{V
T}دوم.{T انسان كامل چند ويژگى دارد كه يكى از آنها جانشينى خدا (خلافت اللهى) و ديگرى ولىّ الله بودن است.
«جانشينى خدا»؛ يعنى انسان، به بهترين صورت و كاملترين وجه، از حق و كمالات او حكايت كند. خليفه كسى است كه بعد از «مستخلف عنه» قرار مىگيرد و در خلف و وراى او واقع مىشود و انسان كامل اين چنين است. البتّه خلافت انسان كامل، به معناى خالى شدن صحنه وجود از خداوند و واگذارى مقام الوهيت به او نيست؛ زيرا نه غيبت و محدوديت خداوند قابل تصور (صحيح) است و نه استقلال انسان در تدبير امور. موجود ممكن و فقير، از اداره امور خويش عاجز است، چه رسد به تدبير كار ديگران؛ بلكه مقصود اين است كه انسان كامل، خليفه خدايى است كه در وى ظهور كرده و خلافت در چنين موردى بدان معنا است كه خداوند بالاصاله، بر همه چيز محيط است و خليفه خدا (انسان كامل) بر همه چيز بالعرض محيط مىباشد.V}تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، صص 126 - 129 و انسان كامل از ديدگاه نهجالبلاغة، صص 72 - 73 و 91.{V
P}پس خليفه ساخت صاحب سينهاى{E}تابود شاهيش را آيينهاى{P
V}مثنوى معنوى، دفتر6، بيت 2153.{V
يكى ديگر از ويژگىهاى انسان كامل، «ولى الله» بودن او است. «ولىّ» يكى از اسماى الهى است و از آنجا كه اسماء الله باقى و دائمىاند، انسان كامل - مظهر اتمّ و اكمل اسماى الهى - صاحب ولايت كليه دائمى است و مىتواند به اذن او، در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضى و سماوى را تحت تسخير خويش درآورد. اين ولايت تكوينى، از ويژگىهاى برجسته انسان كامل به شمار مىرود.V}انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، صص 56 - 57.{V
به بيان ديگر، از آنجا كه در مقام تعليم اسماى الهى به انسان كامل، علم، عين قدرت و عين عمل است؛ اگر انسان كامل به آن مقام بار يابد، هر چيزى را اراده كند، به اذن خداوند در جهان واقع مىشود و اين همان ولايت تكوينى است.V}تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، ص 160.{V
ناگفته نماند كه واجد مقام ولايت - كه تحت تدبير خاص خداى سبحان قرار دارد و در واقع تحت ولايت او است - مأمور محض بودن خود را مىداند و به هيچ وجه داعى استقلال ندارد؛ زيرا، ولايت با استقلال سازگار نيست. انسان وقتى دريافت كه اراده او مقهور اراده خداوند است؛ مىتواند به مقام شامخ ولايت نايل آيد.V}همان ، ج 7، ص 175؛ مقالات، صص 31 - 82.{V
ديلمى در ارشاد القلوب نقل كرده است:
H}«روى انّ الله تعالى يقول فى بعض كتبه يابن آدم انا حىّ لا اموت اطعنى فيما امرتك حتى اجعلك حيا لاتموت؛ يابن آدم انا اقول لشىء كن فيكون اطعنى فيما امرتك اجعلك تقول لشىء كن فيكون»{H؛ «روايت شده كه خداوند متعال در برخى از كتبش به بنى آدم مىفرمايد: من زنده جاودانم، مرا در آنچه امر كردم، اطاعت كن تا تو را نيز زنده جاويدان قرار دهم. اى بنى آدم! من به «شىء» مىگويم: باش، پس هست؛ مرا در آنچه به تو امر كردم، اطاعت كن، تو را [ به مرحلهاى رسانده و ]قرار مىدهم [ كه وقتى ]به «شيئى» بگويى «باش» پس او باشد».V}مستدرك الوسائل، ج 11، صص 258 - 259.{V
P}چون بپرّاند مرا شه در روش{E}مىپرم بر اوج دل چو پرتوش{P
P}همچو ماه و آفتابى مىپرم{E}پردههاى آسمانها مىدرم{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 1158 - 1159.{V
T}سوم:{T از آنجا كه تعيين مصداق حقيقى و تام انسان كامل، امرى جزئى و در واقع بيان مصداق است، بايد آن را از طريق آيات قرآن و روايات روشن كرد. قرآن، روايات، ادعيه و زيارات حكايتگر اين حقيقت است كه مصداق اصلى و حقيقى انسان كامل، حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» و اهل بيت عصمت و طهارت«عليهم السلام» هستند.V}در اين خصوص ر. ك: به پاسخ و پرسش 40.{V
بر اين اساس مصداق حقيقى خلافت اللهى و مقام ولايت الهى [ يا تكوينى]، چهارده معصوماند، امّا ديگران - كه گاه از آنها به عنوان نايب خليفه و خليفه خليفه تعبير مىشود - با وساطت رسول گرامى اسلام«صلى الله عليه وآله» و اهل بيت«عليهم السلام» مىتوانند در حدّ وجودى خود، به اين مقام و ويژگىها دست يازند؛ البته در حدّ وجودى خود نه فراتر از آن.
P}گرچه آهن سرخ شد او سرخ نيست{E}پرتو عاريت آتشزنى است{P
P}گر شود پر نور روزن يا سرا{E}تو مدان روشن مگر خورشيد را{P
P}هر در و ديوار گويد روشنم{E}پرتو غيرى ندارم اين منم{P
P}پس بگويد: آفتاب اى نارشيد!{E}چونكه من غارب شوم آيد پديد{P
V}مثنوى معنوى، دفتر1، 3261 - 3264.{V