به نام اون کسی که دوستی را آفرید؛ عشق را؛ رنگ را.... به نام او که کلمه را آفرید و کلمه چه بزرگ بود در کلام او؛ و چه کوچک شد آن زمان که می خواستم از او بگویم که هر چه بود پیش از هر کلامی خودش گفته بود سلام ...
باز آمــــدم خرامـــان تا پیــــش تو بمــــــیرم بی تو كـــــجا روم مـــن ای از تـو ناگـــــزبرم ای توبه ام شكســـته از تو كـــــجا گــــریزم ای در دلـــــم نشســـــته از تو كـــجا گریزم ای نور هــــر دو دیــده بی تو چگـــــونه بینم وی گــردنم ببســـته از تو كــــــجا گــــــریزم ای جان جان مســـتان ای گنج تنگدســتان از دل نه ای گــــــــــسسته از تو كجا گریزم من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشكم ای روی تـو خجســــته از تـو كــــجا گــــریزم
amr_mashad@yahoo.com
رویاهایتان ایستاده بر زمین واقعیت باد
هر ثانیه که می گذرد؛ چیزی از تو را با خود می برد! زمان غارتگر غریبی است. همه چیز را بی اجازه می برد.... و تنها یک چیز را همیشه فراموش می کند: حس دوست داشتن تو را.