• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 46
زمان آخرین مطلب : 4640روز قبل
کامپیوتر و اینترنت

اخیرا یک سایت خارجی نام تاریخی خلیج فارس را درمقابل یک نام جعلی به نظر سنجی گذاشته است.

به گزارش خبرنگار عصرایران این سایت دو گزینه خلیج فارس و نام جعلی را ارائه داده و از کاربران خواسته است به نام پیشنهادی شان رای بدهند.

گفتنی است تا کنون حدد 150 هزار نفر در این نظر سنجی شرکت کرده اند که حدود 75 درصد آنان نام خلیج فارس را به عنوان نام تاریخی و اصیل برگزیده اند.

گفته می شود یک جریان عربی - ضدایرانی این حرکت را حمایت می کند ؛ برای خنثی کردن این توطئه جدید عربی می توانید به این آدرس مراجعه کنید و به نام تاریخی خلیج فارس رای دهید.

طراحان این نظر سنجی اعلام کرده اند که نتیجه آن را به گوگل ارائه می دهند!

پنج شنبه 6/3/1389 - 5:0
اخبار

همشهری آنلاین: سرنوشت مبهم و نامعلوم دختر 11 ساله‌ای كه 7ماه قبل در حال رفتن به مدرسه به طرز عجیبی ناپدید شد هنوز مشخص نشده است

ماجرای ناپدید شدن این دختربچه 11ساله كه نرگس نام دارد ظهر 13مهر 88 رقم خورد. نرگس مثل همیشه لباسش را پوشید و به طرف مدرسه حركت كرد. مدرسه این دختر بچه تا خانه‌شان فاصله زیادی نداشت به همین خاطر او همیشه تنها به مدرسه می‌رفت.

ساعت 5 بعد از ظهر، مادر نرگس مثل همیشه پشت پنجره خانه ایستاد تا آمدن دخترش را نظاره گر باشد اما آهسته‌آهسته خیابان از هیاهوی بچه‌ها خالی شد و خبری  از نرگس نشد. دلشوره‌ای عجیب زن جوان را فراگرفت. هوا رو به تاریكی بود اما هنوز اثری از دختربچه مدرسه‌ای نبود.

زن جوان كه حسابی نگران شده بود، ماجرا را تلفنی به همسرش اطلاع داد و چند دقیقه بعد هردوی آنها راهی مدرسه شدند. وقتی معلمان گفتند كه نرگس آن روز را به مدرسه نیامده، موضوع رنگ دیگری به‌خود گرفت. ماجرا به كلانتری اطلاع داده شد و ماموران، تحقیقات برای پیدا كردن ردی از دختربچه ناپدید شده را شروع كردند.

آنها چندین بار مسیر خانه تا مدرسه را جست‌وجو كردند ولی نتیجه‌ای عایدشان نشد بنابراین پرونده برای اقدامات تخصصی به آگاهی كرج ارسال شد. ماموران آگاهی در نخستین مرحله از تحقیقات راهی ساختمان‌های نیمه‌‌كاره‌ای شدند كه در نزدیكی محل سكونت خانواده نرگس بود.

تعداد این ساختمان‌ها زیاد بود و احتمال داشت سرنخی از دختربچه‌ ناپدید شده در آنجا پیدا شود. تیم‌های پلیسی با كمك‌ سگ‌های زنده یاب، این ساختمان‌ها را یكی بعد از دیگری جست‌وجو كردند اما باز هم اثری از نرگس پیدا نشد. حتی بازجویی از تمامی كسانی كه با این خانواده رابطه داشتند هم نتوانست سرنخی از او در اختیار پلیس قرار دهد. ماموران حتی از تمامی بیمارستان‌ها هم استعلام گرفتند اما باز هم اثری از این دختربچه پیدا نشد.

درحالی‌كه 7 ماه از ناپدید شدن دختربچه 11ساله می‌گذرد اما هنوز خانواده نگران او خبری از دخترشان ندارند؛  به همین خاطر مركز اطلاع رسانی پلیس استان تهران از شهروندان خواسته است درصورت داشتن اطلاعی از سرنوشت این دختر ماجرا را از طریق شماره تلفن 2182810-0261 به ماموران اطلاع دهند.

چهارشنبه 5/3/1389 - 3:29
محبت و عاطفه

هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و ............ 

مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."

 دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است.

 محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."

آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.

مادر بطرف  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد.

 آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند.

 من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی

 خودش با این سؤال اینکار را کرد:

 " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "

 جواب دادم:

" بله کردم.

منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "

او جواب داد:

 " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه.

من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "

" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید

 شنیدم که گفتید ::  " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "

او شروع به لبخند زدن کرد و گفت:...

. " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن.

"  او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد

و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. "

سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :...

 ..........

***" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است .

****آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .

*******آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .

******آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .

******آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .

آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .******

آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ............ ..

بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .

می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید .

اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید

اگر آنرا نفرستید یعنی که آنقدر سرتان شلوغ است که دوستان خود را فراموش کرده اید .

از زندگی لذت ببرید !

تقدیم به تو...دوست عزیزم

آرزوی کافی برایت میکنم

برای تو دوست قدیمی که اوج دلگرمی حضورمی

و تو دوست جدیدم که می دانم به گرمابخشیِ تمام دوست داشتنی

AMR

دوشنبه 3/3/1389 - 17:30
شعر و قطعات ادبی

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

amr_mashad@yahoo.com

هرجا که باشیم باز هم یه روز به خونه بر می گردیم ...

برگشتیم . . .

شنبه 1/3/1389 - 19:36
محبت و عاطفه

ای صمیمى ای دوست
    گاه بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی.

 

 ای قدیمی ای خوب
    تو مرا یاد كنی یا نكنی، من به یادت هستم. 

 

 آرزویم همه سرسبزی توست .........

دایم از خنده لبانت لبریز، باغ مهرت پرگل                          

                                           ................ amr

جمعه 18/11/1387 - 7:33
شعر و قطعات ادبی

تو فقط یه پل می خواستی که بِری

 من واست یه آرزوی خوب دارم

 آرزوی منِ -ِ کم من -ِ بی نام ونشون

اینه که تو خوش باشی تو گل باشی

اینه که تو لحظه هات دیگه هیچکی واسه تو یه پل نشه

دیگه هیچکی واسه تو مثل یه پل خراب نشه

چهارشنبه 16/11/1387 - 17:50
دانستنی های علمی

سلام دوستهای گل یه سلام خدائی ...

در یکی روز عجیب، مثل هر روز دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش
منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی است مسافرهستند، توی یک شهر غریب
فرصتی عالی بود، بهر یک شکوه ی تاریخیِ پر درد از او . . . . . . .            
پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من ، با شما هستم من!
خالق هستیِ این عالم و آن بالاها . . . .!
من چرا آمده ام روی زمین؟
شده ام بازیچه؟ که شما حوصله تان سر نرود؟ بتوانید خدایی بکنید؟
و شما ساخته اید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمایید،
قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟
هیبتا، ما همگی ترسیدیم! به خداوندیتان، تنمان می لرزد . . .!
چون شنیدیم زهرگوشه کنار، که شما دوزخ سختی دارید،                 .........آتشی سوزنده، و عذابی ابدی!
من خودم می دانم که شما از سر عدل، بخت و اقبال مرا قرعه زدید،
همه چیز از بخت است! شده ام من آدم، اشرف مخلوقات،                        راستی حیوانات، هرچه کردند ندارد کیفر؟
داشتم خدمتتان می گفتم، قسمتم این بوده،آمدم من دنیا، مرز سال دو هزار.           قرعه ام این کشور و این شهر و دیار،
پدرم این بوده، که به من گفت پسر! مذهبت این باشد! راه و رسم و روشت این باشد!
سرنوشتم این بود. جنگ و تحریم و از این دست نعم . . . . !                    
راستی باز سوالی دارم، بنده را عفو کنید.
توی آن قرعه کشی، ناظری حاضر بود؟                                             
من جسارت کردم، آب هم کزسرمن بگذشته، پاسخی نیست ولی می گویم
من شنیدم که کسی این می گفت:
چشم تنها ز خودش بی خبر است. چشم را آینه ای می باید، تا خودش دریابد،
تا بفهمد که چه رنگی دارد، تا تواند ز خودش لذت کافی ببرد.                      
عجبا فهمیدم، شده ام آینه ای بهر تماشای شما!
به شما بر نخورد . . . . . .! از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز؟
ظلم و جور ستم آینه را می بینید؟
شاید این آینه، معیوب و کج است، خط خطی گشته و پر گرد و غبار! 

کمی از عشق بگوییم با هم.                                                        عرفا می گویند، که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل، خلق نمودی بنده!
عجبا! عشق ما یک طرفه ست؟
به چه کس گویم من؟ می شود دست زمن برداری؟ بی خیالم بشوی؟
زورکی نیست که عاشق شدن ما برهم! من اگر عشق نخواهم چه کنم؟
بنده را آوردی، که شوم عاشق تو؟ که برایت بشوم واله و حیران وخراب؟
مرحمت فرموده، همه عشق و می و ساغر خود را تو ز ما بیرون کش!
عذر من را بپذیر! این امانت بده مخلوق دگر!                                      
می روم تا کپه ام بگذارم. صبح باید بروم برسرکار، پی این بدبختی، پی یک لقمه ی نان! به گمانم فردا، جلوه ی عشق تو را می بینم، در نگاه غضب آلود رییسم که چرا دیر شده ....! خوش به حالت که غمی نیست تورا، نه رییسی داری، نه خدایی عاشق، نه کسی بالا دست!
تو و یک آینه ی بی انصاف! کج و کوله ست و پر از گرد و غبار.
وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی؟

خواب سنگین به سراغم آمد. کم کمک خواب مرا پوشانید.
نیمه شب شد و صدایی آمد، از دل خلوت شب، از درون خود من.                   
من خدایت هستم، هرچه را می خواهی، عاشقانه به تو تقدیم کنم.
تو خودت خواسته ای تا باشی!
به همان خنده ی شیرین تو سوگند که تو، هرچه را می بینی،
ذهن خلاق خودت خلق نمود.
هرچه را خواسته ای آمده است. من فقط ناظر بازی توام.
منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی!
تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه، زته دل، ز درون،
خواهشی نا محسوس، نه به فریاد بلند،
بلکه از عمق وجود، ز برای عدم خود بنما،
تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگیِ آمدنت.
خواهش بودن تو، علت خلق همه عالم شد.

تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده ای روی زمین؟
پی حس کردن و این تجربه ها .
حس این لحظه ی تو، علت بودن توست!


تو فقط لب تر کن، مثل آن روز نخست،
هرچه را می خواهی، چه وجود و چه عدم، بهر تو خواهد بود.
در همان لحظه ی آن خواستنت.

و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟
دلبرم حرف قشنگت این بود:
شهر زاییده شدن این باشد، تا توانم که فلان کار کنم،
و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم.
پدرم آن آقا، خلق و خویش، روشش، میراثش، همه اش راه مرا می سازد.
بنده می خواهم از این راه از این شهر به منزل برسم.                              
همه را با وسواس تو خودت آوردی. همه را خلق نمودی همه را.                      تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی، من شدم عاشق تو.
دست من نیست، تورا می خواهم،
به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای،
شر و بی حوصله و بازیگوش، مثل یک بچه پر جوش و خروش،
ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند، که شوم عاشق تر،
هرچه معشوق به عاشق بزند حرف درشت،
رشته ی عشق شود محکمتر....................!

دیر بازی ست به من سر نزدی!
نگرانت بودم، تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی!
و به آواز بلند، رمز شب را گفتی:
من چرا آمده ام روی زمین؟
باز هم یادم باش! مبر از یاد مرا!
همه شب منتظر گرمیِ آغوش توام.
عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد . . . . . . . . . . . . . . . . . . !

 

خواب من خواب نبود! پاسخی بود به بی مهری من،
پاسخ یک عاشق . . . . . . . . . . . . . . . . .
به خداوند قسم، من از آن شب، دل خود باخته ام بهر رسیدن به عزیزم به خدا

.................................................

amr_mashad@yahoo.com

ازما گنه كارها هم فراموش نكنید

جمعه 29/6/1387 - 17:40
محبت و عاطفه
سلام رهگذر سلام  مسافر !گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو .                              مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز...
    آرام تر بگذر ...

من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...                                                     ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
از خود تهی شده ام ...
نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟ - - - - - - ------------------ - - - - - - -amr_mashad@yahoo.com

 

پنج شنبه 28/6/1387 - 5:25
دانستنی های علمی

سلام دوستان عزیز و گل و ....

یه سلام صمیمی به اهل معرفت و وفا .... 

اول از همه سپاسگذار ابراز لطف بی کران همتون و نهایت شرمندگیم از کوتاهی ها در جبران مهربانی هایتان بوده و هستم و باشیده خواهم بود همچنان پیوسته

 -------------------------------------------------------------------

 

اگه دوستم نداری به روم نیار

یه چیزی ازغرورم ، واسم بزار

 نذار تو فکر تنهائی گم بشم

نذار حرف و حدیث مردم بشم 

 

-----------------------------------------------------

دووووووووووووووووووووســــــــــتــــــــــــــــــــــون دارم 

amr_mashad@yahoo.com

 

 

چهارشنبه 20/6/1387 - 15:20
شعر و قطعات ادبی

سلام ...

سلام ای آنکه به جز تو هوائی به سرم نیست ...

می دانم که نیستی

اما باز منتظرت می مانم

لحظه ها را پس می زنم

 تا به لحظه آمدنت برسم

اشک ها را جمع می کنم

شاید دل سنگ تو را بسوزانند

 چشم هایم را به زمین می دوزم

تا گام های خسته ات را بر آنها بگذاری

شاید زودتر تنهایی ام راخسته کنی ...

 

amr_mashad@yahoo.com
چهارشنبه 6/6/1387 - 0:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته