• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 29
زمان آخرین مطلب : 5155روز قبل
خانواده

تو به من خندیدی و ندانستی من با چه دلهره ای  سیب را از باغچه همسایه دزدیدم.

باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید. سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.

 باغبان غضب آلود به من کرد نگاه.تو رفتی و خش خش گام تو تکرار کنان می دهد

 آزارم و من اندیشه کنان فکر این پندارم:

 

                       (( که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت ))

محمد اجاقی

پنج شنبه 29/9/1386 - 0:1
شعر و قطعات ادبی
قایقی خواهم ساخت... خواهم انداخت به اب... دور خواهم شد از این خاک غریب... که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق... قهرمانان را بیدار کند... قایقی از تور تهی... و دور از ارزوی مروارید... نه به ابی ها دل خواهم بست... نه به دریا پریانی که سر از اب بدر می ارند... و در ان تابش تنهایی ماهی گیران... میفشانند فسون از سر گیسوهاشان... همچنان خواهم راند... همچنان خواهم خواند: دور باید شد ... دور... مرد ان شهر اساطیر نداشت... زن ان شهر به سرشاری یک خوشه انگور کبود... چاله ابی حتی مشعلی را ننمود... دور باید شد ... دور... شب سرودش را خواند... نوبت پنجره هست... همچنان خواهم خواند... همچنان خواهم راند... پشت دریاها شهری است ... که در ان پنجره ها رو به تجلی باز است... بام ها جای کبوتر هایی است که به فواره هوش بشری مینگرند... دست هر کودک ۱۰ ساله شهر شاخه ی معرفتی است... مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند... خاک موسیقی و احساس تو را میشنود... و صدای پر مرغان اساطیر میاید بر باد... پشت دریاها شهری است... که در ان وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است... شاعران وارث اب و خرد و روشنی اند... پشت دریاها شهری است ... قایقی باید ساخت...
شنبه 24/9/1386 - 15:25
خانواده

آخرین بار که اورا دیدم گردنبند صلیبی به او هدیه کردم

گفت:من که دوستت ندارم پس چرا به من هدیه می دهی!؟

گفتم: بر سر هر گوری صلیبی می نهند

این صلیب را بر گردنت بالای قلبت بیاویز زیرا انجا گورستان عشق من است

 

تو که هم صدا نبودی چرا با بهونه موندی؟ چرا بعد آشنایی شعرعاشقونه خوندی؟

تو که همقدم نبودی به دو راهی ها رسیدی توی جاده جدایی بگو تا کجا رو دیدی؟

 

دوری،عشق های کوچک را از بین می بره.ولی به عشق های بزرگ عظمت می ده،

مثل باد که یه کبریت و خاموش می کنه ولی شعله های آتش را بزرگ تر می کنه

 

پیش خودم دل بستم و بهش نگفتم حرفمو.....شاید یه لحظه دیگه فرصته عاشقی بشی...

دوباره یه شانس  دیگه شانس شقایقی باشه شاید یه بار دیگه لحظه مجالمون بده ...

گفتنی رو باید بگم ... گریه اگه امون بده ...

هر وقت بعد از 120 سال رفتی اون دنیا خواستی از روی پل صراط رد شی بهت گفتن یکی حلالت نکرده ....

بدون اون منم که می خوام به این بهونه یه بارهم كه شده ببینمت

                                            محمد اجاقی
جمعه 23/9/1386 - 15:15
شعر و قطعات ادبی

خداحافظ همین حالا

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمهام

خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده ست

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده ست

خداحافظ واسه اینکه نبندیم دل به رویاها

بدونیم بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

خداحافظ

خداحافظ

همین حالا

خداحافظ

                                                         محمد اجاقی
جمعه 23/9/1386 - 15:14
شعر و قطعات ادبی

 خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سر شار است

 

                                                         محمد اجاقی
جمعه 23/9/1386 - 15:12
خانواده

 خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به كسی توجه نمی كنه ... از كسی خجالت نمی كشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه ...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده ... انگار نه انگار كه غمی بوده ... همه چیز فراموشت بشه! كاش..!!

                                                         محمد اجاقی

جمعه 23/9/1386 - 15:12
خانواده

 نابینا به ماه گفت : دوستت دارم . ماه گفت :چه طوری؟ تو که نمی بینی !

نابینا گفت : چون نمی بینمت دوستت دارم . ماه گفت:چرا؟

نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم

                              محمد اجاقی

جمعه 23/9/1386 - 15:11
موبایل

GPS یعنی سیستم موقعیت یاب جهانی این سیستم تشكیل شده است از یك شبكه 24 ماهواره ای در مدار زمین كه توسط وزارت دفاع دولت آمریكا پشتیبانی میشود.
هـدف اصـلی و اولـیـه از طـراحـی GPS ، اهـداف نـظامـی بـوده امـا از ســال 1980 به بـعــد بـرای اسـتـفاده های غــیر نـــــظامی نیز در دسترس قرار گرفت.

GPS در تمام شرایط بصورت 24 ساعت در شبانه روز و در تمام دنیا قابل استفاده می باشد . و هیچ گونه بهائی بابت  این خدمات اخذ نمی شود.

محمد اجاقی      اگه سوالی داشتین می تونین تو نظرات بپرسین

جمعه 23/9/1386 - 15:9
خانواده

 شیشه ای می شکند...

یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.

یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.

شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب دیدم...

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟

                              محمد اجاقی

جمعه 23/9/1386 - 15:7
خانواده

 در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می کرد.

    او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.

    در یک بعد از ظهر گرم ، مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد.با وجود این که مرد دوم صدایی نمی شنید، با بستن چشمانش تمام صحنه را آن گونه که هم اتاقیش وصف می کرد پیش رو مجسم می نمود.

    روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد.یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق آمد،با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبرو شد.

    پس از آنکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم درخواست کرد که تخت اورا به کنار پنجره منتقل کنند. به محض اینکه کنار پنجره قرار گرفت، با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد ،

    اما...

    تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی بود.

    با تعجب به پرستار گفت:جلوی این پنجره که دیواره!!!چرا او منظره بیرون را آن قدر زیبا وصف می کرد؟

    پرستار گفت: او که نابینا بود، او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند.شاید فقط خواسته تورا به زندگی امیدوار کند.

    بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان ، سعی کنید دیگران را شاد کنید

    ....شادی اگر تقسیم شود دوبرابر می شود..


    اگر می خواهید خود را ثروتمند احساس کنید ، کافیست تمام نعمتهایتان را ، که با پول نمی توان خرید،بشمارید. زمان حال یک هدیه است. پس قدر این هدیه را بدانید.


    انسانها سخنان شما را فراموش می کنند.

    انسانها عمل شما را فراموش می کنند.

    اما آنها هیچگاه فراموش نمی کنند که شما چه احساسی را برایشان به وجود آورده اید.

    به یاد داشته باشید: زندگی شمارش نفس های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند.

           محمد اجاقی

جمعه 23/9/1386 - 14:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته