• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4339روز قبل
دعا و زیارت
در تفسیر عیاشى از ابى بصیر روایت كرده گفت : من از امام ابى جعفر (علیه السّلام ) شنیدم كه داستان یوسف و یعقوب را نقل مى كرد و چنین مى فرمود كه : وقتى یعقوب فرزند خود یوسف (علیه السلام ) را ناپدید یافت اندوهش شدت كرد، و از گریه زیاد دیدگانش ‍ سفید شد، و به شدت محتاج گشته و وضع بدى پیدا كرد.
در این مدت سالى دو نوبت ، یك بار تابستان و یك بار زمستان عده اى از فرزندان را به مصر مى فرستاد، و سرمایه اى اندك به ایشان مى داد تا گندمى خریدارى كنند، پس سالى ایشان را در معیت قافله اى روانه ساخت و ایشان وقتى وارد مصر شدند كه یوسف عزیز مصر شده بود.
آرى پس از آنكه عزیز مصر یوسف را به ولایت مصر برگزید در این بین فرزندان یعقوب مانند سالهاى قبل براى خرید طعام به مصر آمدند، یوسف ایشانرا شناخت ولى ایشان او را بخاطر هیئت سلطنت و عزّتش نشناختند و گفت قبل از همراهان ، بضاعت خود را بیاورید، و بكارمندان خود گفت سهم این چند نفر را زودتر بدهید و به پول اندكشان نگاه نكنید، بقدر احتیاجشان گندم به ایشان بدهید، و چون از اینكار فارغ شدید بضاعتشان را هم در خرجینشان بگذارید، مراقب باشید تا خود ایشان نفهمند، كارمندان نیز دستور یوسف را عملى نمودند.
آنگاه خود یوسف به ایشان گفت : من اطلاع پیدا كردم كه شما دو برادر دیگر هم دارید كه مادرشان از شما جداست ، ایشان چه مى كنند؟ گفتند: بزرگتر آن دو برادر چند سال قبل طعمه گرگ شد، و كوچكتر آن دو هست ، و ما او را نزد پدر گذاشتیم و آمدیم ، چون پدر ما نسبت به او خیلى علاقه مند است . یوسف گفت : من خیلى دلم مى خواهد بار دیگر كه مى آیید او را هم ، همراه خود بیاورید، و اگر او را نیاورید، دیگر به شما سهم نخواهم داد و اعتنا و احترامى به شما نخواهم كرد. گفتند: ما در این باره با پدر گفتگو كرده و او را به آوردن وى راضى مى كنیم .
بعد از آنكه نزد پدر بازگشتند و خرجین ها راباز كردند دیدند پولهایشان در درون آنها است ، گفتند: پدرجان دیگر چه مى خواهیم این هم بضاعت ما كه دوباره به ما برگردانده شده ، و سهم ما را حتى یك بار شتر هم بیشتر دادند، بنابراین برادر ما را با ما بفرست تا سهم او را هم بگیریم ، و ما خاطر جمع ، نگهبان و حافظ او خواهیم بود، یعقوب (علیه السّلام ) در جوابشان فرمود: آیا به شما اعتماد كنم همانطور كه در داستان یوسف اعتماد كردم ؟!
این بود تا پس از گذشتن شش ماه یعقوب (علیه السّلام ) بار دیگر فرزندان را روانه مصر كرد، و بضاعت اندكى به ایشان داد و بنیامین را هم با ایشان روانه ساخت و از ایشان پیمانى خدائى گرفت كه او را با خود برگردانند، مگر در صورتى كه گرفتارى آنچنان احاطه شان كند كه نتوانند او را برگردانند و در اینكار معذور و عذرشان موجه باشد.
فرزندان یعقوب با كاروانیان حركت كرده وارد مصر شدند و به حضور یوسف رسیدند، یوسف فرمود: آیا بنیامین را هم همراه خود آورده اید یا نه ؟ گفتند: بلى آورده ایم ، اینك از بار و بنه ما حفاظت مى كند. گفت : بروید او را بیاورید، بنیامین را آوردند، در آن موقع یوسف (علیه السّلام ) به تنهایى در دربار پادشاه بود، وقتى بنیامین داخل شد یوسف او را در آغوش گرفت و گریه كرد، و گفت : من برادر تو یوسفم ، و از آنچه مى كنم ناراحت مشو، و آنچه را به تو مى گویم فاش مكن ، ترس و اندوه به خود راه مده .
آنگاه او را با خود بیرون آورده و به برادران برگردانید، سپس به مامورین خود دستور داد تا پولهاى ایشان را گرفته هر چه زودتر گندمشان رابدهند، و چون فارغ شدند پیمانه را در خرجین بنیامین بگذارند، همین كار را كردند، همینكه كاروان حركت كرد یوسف و مامورینش از دنبال رسیده فریاد زدند هان اى كاروانیان شما دزدید، كاروانیان در حالى كه برمى گشتند پرسیدند مگر چه گم كرده اید؟ گفتند پیمانه سلطنتى را، و هر كه آنرا بیاورد یك بار شتر گندمش مى دهیم ، و من ضامنم كه بدهم . گفتند: به خدا قسم شما خوب مى دانید كه ما براى فساد در زمین بدینجا نیامده ایم ، و ما دزد نبودیم ، گفتند: حال اگر در باریكى از شما پیدا شد و شما دروغ گفته بودید خود بگوئید جزایش چیست ؟ گفتند جزایش خود آنكسى است كه از بارش پیدا شود.
امام (علیه السّلام ) آنگاه مى فرمود: قبل از خرجین بنیامین شروع كردند به جستجوى خرجین هاى سایر برادران ، و در آخر از خرجین بنیامین بیرونش آوردند، برادران وقتى چنین دیدند، گفتند: این پسر قبلا هم برادرى داشت كه مانند خودش دزدى كرده بود. یوسف گفت : اینك از شهرهاى ما بیرون شوید، گفتند: اى عزیز این پسر پدر پیر و سالخورده اى دارد و از ما میثاقهاى خدایى گرفته كه او را به سلامت برایش برگردانیم ، یكى از ما را بجاى او بازداشت كن و او را آزاد ساز كه اگر چنین كنى ما تو را از نیكوكاران مى بینیم . گفت العیاذ باللّه كه ما كسى را بجاى آن كس كه متاعمان را در بارش یافته ایم دستگیر نماییم . بناچار بزرگتر ایشان گفت : من كه از اینجا تكان نمى خورم ، در همین مصر میمانم تا آنكه یا پدرم اجازه برگشتن دهد، و یا خدا در كارم حكم كند برادران ناگزیر به كنعان بازگشته در پاسخ یعقوب كه پرسید بنیامین چه شد؟ گفتند: او مرتكب سرقت شد و پادشاه مصر او را به جرم سرقتش گرفت و نزد خود نگهداشت ، و اگر قول ما را باور ندارى از اهل مصر و از كاروانیانى كه با ما بودند بپرس و تحقیق كن تا جریان را برایت بگویند. یعقوب گفت :
(انا للّه و انا الیه راجعون )
و شروع كرد به شدت اشك ریختن ، و آنقدر اندوهش زیاد شد كه پشتش خمیده گشت .
و در همان تفسیر از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر (علیه السّلام ) روایت كرده كه گف ت : از امام شنیدم كه مى فرمود:
(صواع ملك )
، عبارت از طاسى بوده كه با آن آب مى نوشیده .
مؤ لف : در بعضى روایات دیگر آمده كه قدحى از طلا بوده كه یوسف با آن گندم را پیمانه مى كرد.
و نیز در همان كتاب از ابى بصیر از امام ابى جعفر (علیه السلام ) - و در نسخه اى دیگر از امام صادق (علیه السّلام ) - روایت كرده كه گفت : شخصى به آنجناب عرض كرد - و من نزد او حاضر بودم - سالم بن حفصه از شما روایت كرده كه شما حرف را طورى مى زنى كه هفتاد پهلو دارد، و به آسانى مى توانى راه گریز را از گفته خود پیدا كنى ، حضرت فرمود: سالم از من چه مى خواهد؟ آیا او مى خواهد كه من ملائكه را برایش بیاورم ، اگر این را مى خواهد كه باید بداند به خدا سوگند انبیاء هم چنین كارى را نكرده اند،
مگر این ابراهیم خلیل نبود كه به چند وجه حرف مى زد، از آنجمله فرمود:
(انى سقیم - من بیمارم ) و حال آنكه بیمار نبود، و دروغ هم نگفته بود، و نیز همین جناب فرموده بود (بل فعله كبیرهم - بلكه بزرگ بتها، بتها را شكسته ) و حال آنكه نه بت بزرگ شكسته بود و نه ابراهیم دروغ گفته بود، و همچنین یوسف فریاد زد اى كاروانیان شما دزدید، و حال آنكه به خدا قسم نه آنان دزد بودند و نه یوسف دروغ گفته بود.
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:45
دعا و زیارت
كلمه (تثریب ) به معناى توبیخ و مبالغه در ملامت و شمردن یك یك گناهان است ، او اگر ملامت نكردن را مقید به امروز كرده و فرموده امروز تثریبى بر شما نیست ، (من گناهانتان را نمى شمارم كه چه كردید) براى این بوده كه عظمت گذشت و اغماض خود را از انتقام برساند زیرا در چنین موقعیتى كه او عزیز مصر است و مقام نبوت و حكمت و علم به احادیث به او داده شده و برادر مادریش ‍ هم همراه است ،
و برادران در كمال ذلت در برابرش ایستاده به خطاكارى خود اعتراف مى كنند و اقرار مى نمایند كه خداوند على رغم گفتار ایشان در ایام كودكى یوسف كه گفته بودند:
(چرا یوسف و برادرش نزد پدر ما از ما محبوب ترند با اینكه ما گروهى توانا هستیم و قطعا پدر ما در گمراهى آشكارست )
او را بر آنان برترى داده .
یوسف (علیه السّلام ) بعد از دلدارى از برادران و عفو و گذشت از ایشان ، شروع كرد به دعا كردن ، و از خدا خواست تا گناهانشان را بیامرزد، و چنین گفت :
(یغفر اللّه لكم و هو ارحم الراحمین ) و این دعا و استغفار یوسف براى همه برادران است كه به وى ظلم كردند، هر چند همه ایشان در آن موقع حاضر نبودند، همچنانكه از آیه بعدى هم كه از قول بعضى از فرزندان نقل مى كند كه در كنعان نزد پدر مانده بودند، و در جواب پدر كه گفت اگر ملامتم نكنید بوى یوسف را مى شنوم ، و ایشان گفتند: (تاللّه انك لفى ضلالك القدیم ) استفاده مى شود چند نفرى در برابر یوسف حضور داشتند و بزودى تفصیلش خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:45
دعا و زیارت
كلمه (آثرك ) از ایثار است ، كه به معناى برترى دادن و برگزیدن است . و (خطاء)، ضد صواب و خاطى و مخطى از خطا خطا و اخطا اخطاء به یك معنا است ، و معناى آیه واضح است كه برادران اعتراف به خطاكارى خود نموده و نیز اعتراف مى كنند كه خداوند او را بر ایشان برترى بخشیده است
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:44
دعا و زیارت
اینجا بود كه كلمه الهى و وعده او كه بزودى یوسف و برادرش را بلند و سایر فرزندان یعقوب را بخاطر ظلمشان خوار مى كند تمام شد، و بهمین جهت یوسف بدون درنگ در پاسخ ‌شان گفت : هیچ یادتان هست كه با یوسف و برادرش چه كردید؟ و با این عبارت خود را معرفى كرد، و اگر بخاطر آن وعده الهى نبود ممكن بود خیلى جلوتر از این بوسیله نامه و یا پیغام ، پدر و برادران را از جایگاه خود خبر دهد و به ایشان خبر دهد كه من در مصر هستم ، و لیكن در همه این مدت كه مدت كمى هم نبود چنین كارى را نكرد، چون خداى سبحان خواسته بود روزى برادران حسود او را در برابر او و برادر محسودش در موقف ذلت و مسكنت قرار داده و او را در برابر ایشان بر سریر سلطنت و اریكه قدرت قرار دهد.


قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون


یوسف برادران را به خطابى مخاطب ساخت كه معمولا یك فرد مجرم و خطاكار را با آن مخاطب مى سازند و با اینكه مى دانند مخاطب چه كرده مى گویند: هیچ مى دانى ؟ و یا هیچ یادت هست ؟ و یا هیچ مى فهمى كه چه كردى ؟ و امثال اینها، چیزى كه هست یوسف (علیه السلام ) دنبال این خطاب ، جمله اى را آورد كه بوسیله آن راه عذرى به مخاطب یاد دهد و به او تلقین كند كه در جوابش ‍ چه بگوید، و به چه عذرى متعذر شود، و آن این بود كه گفت : (اذ انتم جاهلون ).
بنابراین جمله (هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه ) تنها یادآورى اعمال زشت ایشان است بدون اینكه خواسته باشد توبیخ و یا مواخذه اى كرده باشد تا منت و احسانى را كه خدا به او و برادرش كرده خاطرنشان سازد، و این از فتوت و جوانمردى هاى عجیبى است كه از یوسف سرزد، و راستى چه فتوت عجیبى .


قالوا ءانك لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخى قد من اللّه علینا...


در جایى جمله استفهامیه را با ابزار تاءكید موكد مى كنند كه دخالت كند بر اینكه شواهد قطعى همه بر تحقق مضمون جمله شهادت مى دهند، و اگر جمله ، استفهامیه آمده بمنظور این است كه مخاطب خودش هم اعتراف كند، و گرنه گوینده نسبت به مضمون ، یقین دارد.
در آیه مورد بحث هم ، شواهد قطعى همه دلالت مى كرد بر اینكه عزیز مصر همان برادرشان یوسف است ، و لذا در سوالشان ابزار تاءكید یعنى (ان ) و (لام ) و (ضمیر فصل ) بكار برده گفتند (انك لانت یوسف )؟ یوسف هم در جواب شان فرمود (انا یوسف و هذا اخى ) در اینجا برادر خود را هم ضمیمه خود كرد، و با اینكه درباره برادرش سوالى نكرده بودند، و بعلاوه اصلا نسبت به او جاهل نبودند فرمود خداوند بر ما منت نهاد، و نفرمود بر من منت نهاد، با اینكه هم منت خداى را به ایشان بفهماند و هم بفهماند كه ما همان دو تن برادرى بودیم كه مورد حسد شما قرار داشتیم ، و لذا فرمود (قد من اللّه علینا).
آنگاه سبب این منت الهى را كه بر حسب ظاهر موجب آن گردید بیان نموده فرمود: (انه من یتق و یصبر فان اللّه لا یضیع اجر المحسنین ) و این جمله ، هم بیان علاتّست و هم خود دعوت برادران است بسوى احسان .
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:44
دعا و زیارت
(بضاعت مزجاه ) به معناى متاع اندك است ، و در این گفتار چند جمله حذف شده ، و تقدیر آن این است كه فرزندان یعقوب به مصر وارد شده و وقتى بر یوسف رسیدند گفتند...
بطورى كه از سیاق استفاده مى شود در این سفر دو تا خواهش از عزیز داشته اند، كه بر حسب ظاهر هیچ وسیله اى براى برآوردن آنها بنظرشان نمى رسیده :
یكى اینكه : مى خواسته اند با پولى كه وافى و كافى نبوده طعامى به آنها بفروشد و با اینكه در نزد عزیز سابقه دروغ و دزدى بهم زده بودند و وجهه و حیثیتى بر ایشان نمانده بود هیچ امید نداشتند كه عزیز باز هم مانند سفر اول ایشان را احترام نموده و حاجتشان را برآورد.
دوم اینكه : دست از برادرشان كه به جرم دزدى دستگیر شده بردارد، و او را رها سازد، اینهم در نظرشان حاجتى برآورده نشدنى بود، زیرا در همان اول كه جام ملوكانه از خرجین برادرشان درآمد هر چه اصرار و التماس كردند به خرج نرفت ، و حتى عزیز حاضر نشد یكى از ایشان را بجاى او بازداشت نماید.
بهمین جهت وقتى به دربار یوسف رسیدند و با او در خصوص طعام و آزادى برادر گفتگو كردند خود را در موقف تذلل و خضوع قرار داده و در رقت كلام آنقدر كه مى توانستند سعى نمودند، تا شاید دل او را به رحم آورده ، عواطفش را تحریك نمایند. لذا نخست بدحالى و گرسنگى خانواده خود را به یادش آوردند، سپس كمى بضاعت و سرمایه مالى خود را خاطر نشان ساختند، و اما نسبت به آزادى برادرشان به صراحت چیزى نگفتند. تنها درخواست كردند كه نسبت به ایشان تصدق كند، و همین كافى بود، زیرا تصدق به مال انجام مى شود و مال را صدقه مى دهند، و همانطور كه طعام مال بود آزادى برادرشان نیز تصدق به مال بود، زیرا برادرشان على الظاهر ملك عزیز بود، علاوه بر همه اینها بمنظور تحریك او در آخر گفتند: بدرستى كه خداوند به متصدقین پاداش مى دهد، و این در حقیقت ، هم تحریك بود و هم دعا.
پس معناى آیه چنین مى شود:
(یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر) هان اى عزیز! ما و خاندان ما را فقر و ندارى از پاى درآورده (و جئنا) اینك نزد تو آمدیم (ببضاعه مزجاه ) با بضاعتى اندك كه وافى به آنچه از طعام احتیاج داریم نیست ، چیزى كه هست این بضاعت اندك نهایت درجه توانایى ما است ، (فاوف لنا الكیل و تصدق علینا)، پس تو به قدرت ما نگاه مكن ، و از طعامى كه مورد حاجت ما است كم نگذار، بر ما تصدق كن و برادر ما را آزاد ساز، ممكن هم هست جمله اخیر مربوط بهر دو حاجت باشد (ان اللّه یجزى المتصدقین خیرا-)
خدا به تصدق دهندگان جزاى خیر مى دهد.
برادران ، كلام خود را با جمله
(یا ایها العزیز) آغاز، و با جمله اى كه در معناى دعا است ختم نمودند، در بین این دو جمله تهى دستى و اعتراف به كمى بضاعت و درخواست تصدق را ذكر كردند، و این نحو سؤ ال از دشوارترین و ناگوارترین سوالات است ، موقف هم موقف كسانى است كه با نداشتن استحقاق و با سوء سابقه استرحام مى كنند و خود جمعیتى هستند كه در برابر عزیز صف كشیده اند.
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:43
دعا و زیارت
و كلمه (روح ) - به فتح راء و سكون واو - به معناى نفس و یا نفس خوش است ، هر جا استعمال شود كنایه است از راحتى ، كه ضد تعب و خستگى است ، و وجه این كنایه این است كه شدت و بیچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصوّر مى شود، همچنانكه مقابل آن یعنى نجات یافتن به فراخناى فرج و پیروزى و عافیت ، نوعى تنف س و راحتى به نظر مى رسد، و لذا مى گویند خداوند (یفرج الهم و ینفس الكرب - اندوه را به فرج ، و گرفتارى را به نفس راحت مى سازد)، پس ‍ روحى كه منسوب به خداست همان فرج بعد از شدتى است كه به اذن خدا و مشیت او صورت مى گیرد.
و بر هر كس كه ایمان به خدا دارد لازم و حتمى است به این معنا معتقد شود كه خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد و بهر چه اراده كند حكم مینماید، و هیچ قاهرى نیست كه بر مشیت او فائق آید و یا حكم او را بعقب اندازد، و هیچ صاحب ایمانى نمى تواند و نباید از روح خدا ماءیوس و از رحمتش ناامید شود زیرا یاس از روح خدا و نومیدى از رحمتش در حقیقت محدود كردن قدرت او، در معنا كفر به احاطه و سعه رحمت اوست ، همچنانكه در آنجا كه گفتار یعقوب (علیه السّلام ) را حكایت مى كند مى فرماید:
(انه لا ییاس من روح اللّه الا القوم الكافرون )
.
و در آنجا كه كلام ابراهیم (علیه السّلام ) را حكایت مى كند از قول او مى فرماید:
(و من یقنط من رحمه ربه الا الضالون )
و همچنین در اخبار وارده ، از گناهان كبیره و مهلكه شمرده شده است .
و معناى آیه این است كه سپس یعقوب به فرزندان خود امر كرده چنین گفت :
(یا بنى اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه )
.
اى فرزندان من بروید و از یوسف و برادرش كه در مصر دستگیر شده جستجو كنید، شاید ایشانرا بیابید
(و لا تیاسوا من روح اللّه ) از فرجى كه خداوند بعد از هر شدت ارزانى مى دارد نومید نشوید، (انه لا ییاس من روح اللّه الا القوم الكافرون ) زیرا از رحمت خدا ماءیوس نمى شوند مگر مردمى كه كافرند، و به این معنا ایمان ندارند كه خداوند توانا است تا هر غمى را زایل و هر بلایى را رفع كند
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:42
دعا و زیارت
در این مقام مطالب زیادى حذف شده كه جمله (ارجعوا الى ابیكم فقولوا... فهو كظیم ) بر آن دلالت مى كند، و تقدیر آن چنین است : بعد از آنكه به نزد پدر بازگشته و سفارش برادر بزرگتر خود را انجام داده و آنچه را كه او سفارش كرده بود به پدر گفتند، پدرشان در جواب فرمود: (بل سولت ...).
و جمله (بل سولت لكم انفسكم امرا)
حكایت جوابى است كه یعقوب به فرزندان داد، و این كلام را به منظور تكذیب ایشان نفرمود، حاشا بر آن حضرت كه چیزیرا كه شواهد و قراین صدق در آن هست تكذیب نماید، با اینكه مى تواند با آن شواهد، صدق و كذب آنرا تحقیق كند.
و نیز منظورش این نبوده كه به صرف سوء ظن ، تهمتى به ایشان زده باشد، بلكه جز این نبوده كه با فراستى الهى و خدادادى پیش ‍ بینى كرده كه اجمالا این جریان ناشى از تسویلات و اغوائات نفسانى ایشان بوده ، واقعا هم همینطور بود، زیرا جریان دستگیر شدن برادر یوسف از جریان خود یوسف ناشى شد، كه آنهم از تسویل و اغواى نفسانى برادران به وقوع پیوست .
از اینجا معلوم مى شود كه چرا یعقوب خصوص برنگشتن بنیامین را مستند به تسویلات نفسانى نكرد بلكه برنگشتن او و برادر بزرگتر را مستند به آن كرد و به طور كلى فرمود: (امید است خداوند همه ایشان را به من برگرداند)
و با این جمله اظهار امیدوارى كرد به اینكه هم یوسف برگردد و هم برادر مادریش و هم برادر بزرگش ، و از سیاق برمى آید كه این اظهار امیدواریش مبنى بر آن صبر جمیلى است كه او در برابر تسویلات نفسانى فرزندان از خود نشان داد.
بنابراین ، معناى آیه - و خدا داناتر است - این مى شود كه این واقعه ، همچنانكه در واقعه یوسف هم گفتم از خدعه هایى است كه نفس ‍ شما با شما كرده ، ناگزیر در قبال تسویل نفسهاى شما صبر جمیل مى كنم تا شاید خداوند همه فرزندانم را به من برگرداند.
از اینجا روشن مى شود اینكه بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است كه من اعتقاد ندارم مطلب آنطور باشد كه شما مى گویید و خیال مى كنم این نیز از تسویلات نفسانى شما است ، و خلاصه به گفته این مفسر خواسته است تهمت بزند، معناى صحیحى نیست .
و اینكه فرموده (عسى اللّه ان یاتینى بهم جمیعا انه هو العلیم الحكیم ) صرف اظهار امید است نسبت به بازگشت فرزندان ، به اضافه اشاره به اینكه به نظر او یوسف هنوز زنده است ، و بهیچ وجه معناى دعا از آن استفاده نمى شود، زیرا اگر این جمله دعا بود مناسب نبود در خاتمه اش بگوید: (انه هو العلیم الحكیم ) بلكه مناسب این بود كه بگوید: (انه هو السمیع العلیم ) و یا بگوید (انه هو الروف الرحیم )
و یا امثال اینها از عباراتى كه در دعاهاى منقول در قرآن كریم معهود است .
آرى تنها اظهار امیدوارى است نسبت به ثمره صبر، در حقیقت خواسته است ، بگوید: واقعه یوسف كه سابقا اتفاق افتاد، و این واقعه كه دو تا از فرزندان مرا از من گرفت ، بخاطر تسویلات نفس شما بود، ناگزیر من صبر مى كنم و امیدوارم خداوند همه فرزندانم را برایم بیاورد، و نعمت خود را همچنانكه وعده داده بر آل یعقوب تمام كند، آرى او مى داند چه كسى را برگزیند و نعمت خود را بر او تمام كند، و در كار خود حكیم است ،
و امور را بر مقتضاى حكمت بالغه اش تقدیر مى كند، بنابراین دیگر چه معنا دارد كه آدمى در مواقع برخورد بلایا و محنت ها مضطرب شود، و به جزع و فزع درآید و یا از روح و رحمت خدا ماءیوس گردد؟!
دو اسم (علیم ) و (حكیم ) همان دو اسمى است كه یعقوب در روز نخست در وقتى كه یوسف رویاى خود را نقل مى كرد به زبان آورد، و در آخر هم یوسف در موقعى كه پدر و مادر را بر تخت سلطنت نشاند و همگى در برابرش به سجده افتادند به زبان مى آورد و مى گوید: (یا ابت هذارویاى ... و هو العلیم الحكیم )
.


و تولى عنهم و قال یا اسفى على یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو كظیم


راغب در مفردات گفته : كلمه (اسف ) به معناى اندوه تواءم با غضب است ، و گاهى در تك تك آن دو نیز استعمال مى شود، و حقیقت اسف ، عبارتست از فوران خون قلب و شدت اشتهاى به انتقام ، و این حالت اگر در برابر شخص ضعیف تر و پایین دست آدمى باشد غضب نامیده مى شود و اگر در برابر ما فوق باشد حالت گرفتگى و اندوه دست مى دهد... و اینكه در قرآن فرموده : (فلما آسفونا انتقمنا منهم ) معنایش این است كه وقتى ما را به خشم درآوردند از ایشان انتقام گرفتیم ، ابو عبداللّه رضا گفته : خداوند مانند ما اسف نمى خورد، و لیكن او اولیائى دارد كه ایشان اسف مى خورند و خشنود مى شوند، خداوند هم اسف و رضاى ایشان را اسف و رضاى خود خوانده .
آنگاه این روایت را نقل مى كند كه خداوند فرموده : كسى كه یكى از اولیاى مرا اهانت كند با من اعلام جنگ داده است .
صاحب مفردات درباره (كظم ) مى گوید: كظم به معناى بیرون آمدن نفس است ، وقتى مى گویند كظم خود را گرفت ، یعنى جلو نفس خود را گرفت ، و (كظوم ) به معناى حبس كردن نفس است ، كه خود كنایه از سكوت است ، همچنانكه در هنگام توصیف و مبالغه درباره سكوت مى گویند: فلانى نفسش بیرون نمى آید، و دم نمى زند یعنى بسیار كم حرف است و (كظم فلان ) یعنى نفس ‍ فلانى حبس شد، و از این باب است جمله (اذ نادى و هو مكظوم ) یعنى ندا كرد در حالى كه نفسش گرفته شده بود، و همچنین كظم غیظ، حبس آنست و جمله (و الكاظمین الغیظ) بهمین معنا است .
و نیز از همین باب است (كظم البعیر اذا ترك الاجترار) یعنى شتر از نشخوار كردن بازایستاد و (كظم السقاء بعد ملئه ) یعنى درب مشك را بعد از پر شدنش بست .
و در جمله (و ابیضت عیناه من الحزن ) سفید شدن چشم به معناى سفید شدن سیاهى چشم است كه آن هم به معناى كورى و بطلان حس باصره است و هر چند این كلمه گاهى با دید مختصر هم جمع مى شود، و لیكن از اینكه در آیه بعد فرموده : (پیراهن مرا ببرید و به روى پدرم بیندازید بینا مى شود) معلوم مى شود كه سفیدى چشم در جمله مورد بحث به معناى كورى است ، و چنین به دست مى آید كه یعقوب بكلى نابینا شده بود، نه اینكه نور چشمش كم شده باشد.
و معناى آیه این است كه یعقوب بعد از اینكه فرزندان را خطاب كرده و گفت : (بل سولت لكم انفسكم امرا)، و بعد از آن ناله اى كه كرد و گفت : (یا اسفى على یوسف )، و نیز بعد از آنكه در اندوه بر یوسف دیدگان خود را از دست داد، ناگزیر از ایشان روى برگردانید و خشم خود را فرو برد، و متعرض فرزندان نشد.


قالوا تاللّه تفتوا تذكر یوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكین


كلمه (حرض و حارض ) به معناى مشرف بر هلاكت است ، و بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه نه ، مرده تا از یادها برود، و نه ، زنده است تا امید چیزى در او باشد ولى معناى اولى از نظر اینكه این كلمه در آیه در مقابل هلاكت قرار گرفته مناسب تر به نظر مى رسد، و كلمه مذكور نه تثنیه مى شود و نه جمع ، چون مصدر است و مصدر هم جمع و تثنیه ندارد.
معناى آیه این است كه به خدا سوگند كه تو دائما و لا یزال به یاد یوسف هستى و سالها است كه خاطره او را از یاد نمى برى و دست از او برنمى دارى ، تا حدى كه خود را مشرف به هلاكت رسانده و یا هلاك كنى . و ظاهر این گفتار این است كه ایشان از در محبت و دلسوزى این حرف را زده اند و خلاصه به وضع پدر رقت كرده اند، و شاید هم از این باب باشد كه از زیادى گریه او به ستوه آمده بودند و مخصوصا از این جهت كه یعقوب ایشان را در امر یوسف تكذیب كرده بود، و ظاهر گریه و تاسف او هم این بود كه مى خواست درد دل خود را به خود ایشان شكایت كند، همچنانكه چه بسا جمله (انما اشكو...) هم این را تایید مى كند.


قال انما اشكو بثى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون


در مجمع البیان گفته است : كلمه (بث ) به معناى اندوهى است كه صاحبش نتواند آنرا كتمان كند و ناگزیر آنرا مى پراكند، و هر چیزیرا كه پراكنده و متفرق كنى آنرا بث كرده اى ، و بهمین معنا است در آیه (و بث فیها من كل دابه ).
پس در آیه مورد بحث كلمه مذكور، مصدرى است در معناى اسم مفعول .
و حصرى كه در جمله (انما اشكو...) است از باب قصر قلب است و در نتیجه مفادش این مى شود كه من اندوه فراوان و حزن خود را به شما و فرزندان و خانواده ام شكایت ، نمى كنم و اگر شكایت كنم در اندك زمانى تمام مى شود و بیش از یك یا دو بار نمى شود تكرار كرد همچنانكه عادت مردم در شكایت از مصائب و اندوه هاشان چنین است ، بلكه من تنها و تنها اندوه و حزنم را به خداى سبحان شكایت مى كنم ، كه از شنیدن ناله و شكایتم هرگز خسته و ناتوان نمى شود، نه شكایت من او را خسته مى كند و نه شكایت و اصرار نیازمندان از بندگانش ، (و اعلم من اللّه ما لاتعلمون - و من از خداوند چیرهایى سراغ دارم كه شما نمى دانید)، و بهمین جهت بهیچ وجه از روح او ماءیوس و از رحمتش ناامید نمى شوم .
و در اینكه گفت (و اعلم من الله ما لا تعلمون ) اشاره اى است اجمالى به علم یعقوب به خداى تعالى ، و اما اینكه این چگونه علمى بوده ؟ از عبارت قرآن استفاده نمى شود، مگر همان مقدارى كه مقام ، مساعدت كند، همچنانكه در سابق هم اشاره كردیم .


یا بنى اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه و لا تیاسوا من روح اللّه انه لا ییاس من روح اللّه الا القوم الكافرون


در مجمع البیان مى گوید: (تحسس ) - با حاء - به معناى طلب چیزى است به حس ، و تجسس - با جیم - هم نظیر آنست و در حدیث آمده : (لا تحسسوا و لا تجسسوا)،
بعضى هم گفته اند: اصلا معناى این دو كلمه یكى است ، و اگر در این روایت و جاهاى دیگر بهم عطف شده اند صرفا بخاطر اختلاف لفظ است ، نه اختلاف معنى ، مانند قول شاعر كه معناى دورى را دوبار در شعرش به دو لفظ آورده و مى گوید: (متى ادن منه ینا عنه و یبعد - هر وقت نزدیكش مى شوم ، از او دور مى شود و دور مى شود).
بعضى هم گفته اند: این دو واژه هر یك معناى بخصوصى دارند، تجسس به معناى تعقیب و جستجو كردن عیب مردم است ، و تحسس ‍ به معناى گوش دادن به گفتگوى مردم است ، و از ابن عباس فرق میان این دو كلمه را پرسیدند گفت : زیاد از هم دور نیستند جز آنكه تحسس در خیر گفته مى شود، و تجسس در شر.
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:42
دعا و زیارت
بعضى گفته اند: مراد از جمله (و ما شهدنا الا بما علمنا) این است كه ما در اینكه گفتیم پسرت دزدى كرده خود شاهد دزدیش ‍ نبوده ایم ، تنها به علم خود این حرف را مى زنیم .
بعضى دیگر گفته اند: ما اگر به عزیز گفتیم حكم دزدى این است كه دزد برده صاحب مال شود، و اگر چنین شهادتى دادیم تنها بخاطر این بود كه حكم مساله را چنین مى دانستیم ، (نه اینكه بخواهیم علیه برادرمان شهادت داده باشیم ).
بعضى دیگر گفته اند: این كلام را در پاسخ یعقوب گفته اند، كه او از در مواخذه گفته بود: عزیز مصر از كجا مى دانست حكم دزدى این است كه دزد برده صاحب مال شود؟ لابد شما به او گفته اید از این دو معنا آنكه به سیاق آیات نزدیك تر است معناى اولى است .
و بعضى در معناى اینكه فرمود: (و ما كنا للغیب حافظین )
گفته اند: یعنى ما هیچ اطلاعى نداشتیم كه پسر تو دزد از كار درمى آید،
و در نتیجه دستگیر و برده مى شود، براى اینكه ما علم غیب نداشته و به ظاهر حال او اعتماد كرده بودیم ، و گرنه اگر چنین علمى مى داشتیم هرگز او را با خود به سفر نمى بردیم ، و با تو چنین عهد و میثاقى نمى بستیم .
و لیكن حق مطلب این است كه مراد از به غیب این است كه او سارق بوده و ما تاكنون نمى دانستیم .
و معناى آیه این است كه پسرت دزدى كرد و ما در كیفر سرقت جز به آنچه مى دانستیم شهادت ندادیم ، و هیچ اطلاعى نداشتیم كه او پیمانه عزیز را دزدیده و بزودى دستگیر مى شود، و گرنه اگر چنین اطلاعى مى داشتیم در شهادت خود به مساءله كیفر سرقت ، شهادت نمى دادیم ، چون چنین گمانى به او نمى بردیم .


و اسئل القریه التى كنا فیها و العیر التى اقبلنا فیها و انا لصادقون


یعنى از همه آن كسانى كه در این سفر با ما بودند، و یا جریان كار ما را در نزد عزیز ناظر بودند بپرس ، تا كمترین شكى برایت باقى نماند، كه ما در امر برادر خود هیچ كوتاهى نكرده ایم ، و عین واقعه همین است كه او مرتكب سرقت شد و در نتیجه بازداشت گردید.
پس مراد از قریه اى كه در آن بودند على الظاهر همان كشور مصر، و مراد از كاروانى كه به اتفاق آن كاروان نزد پدر آمدند همان قافله ایست كه در آن قافله بوده اند و مردان آن در بیرون آمدنشان از مصر و برگشتن به كنعان همراه ایشان بودند.
و به همین جهت دنبال پیشنهاد سؤ ال از اهل مصر و اهل قافله گفتند كه : ما راستگویانیم ، یعنى ما در آنچه به تو گفته و آن چیزى كه برایت آورده و گفتیم كه پسرت دزدى كرده و برده شده راستگو هستیم ، و لذا پیشنهاد مى كنیم كه براى رفع تردید خودت تحقیق كن .
آیات 92 - 83 سوره یوسف


قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جمیل عسى اللّه ان یاتینى بهم جمیعا انه هو العلیم الحكیم (83)
و تولى عنهم و قال یا اسفى على یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو كظیم (84)
قالوا تاللّه تفتؤ وا تذكر یوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكین (85)
قال انما اشكوا بثى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون (86)
یابنى اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه و لا تیاسوا من روح الله انه لا ییاس من روح اللّه الا القوم الكافرون (87)
فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكیل و تصدق علینا ان اللّه یجزى المتصدقین (88)
قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون (89)
قالوا اءنك لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخى قدمن اللّه علینا انه من یتق و یصبر فان اللّه لا یضیع اجر المحسنین (.9)
قالوا تاللّه لقد اثرك اللّه علینا و ان كنا لخاطین (91)
قال لا تثریب علیكم الیوم یغفر اللّه لكم و هو ارحم الرحمین (92)


ترجمه آیات
(یعقوب ) گفت : (چنین نیست )، بلكه ضمیرها و هوى و هوستان كارى (بزرگ ) را به شما نیكو وانمود كرده ، اینك صبرى نیكو باید (بكنم )، شاید خدا همه را به من بازآرد،(83)
و از آنان روى بگردانید، و گفت : اى دریغ از یوسف ، و دیدگانش از غم سپید شد، اما او خشم خود را فرو مى برد (84).
گفتند: به خدا آنقدر یاد یوسف مى كنى تا سخت بیمار شوى ، یا بهلاك افتى ، (85).
گفت : شكایت غم و اندوه خویش را فقط به خدا مى كنم و از خدا چیرهایى سراغ دارم كه شما نمى دانید(86).
فرزندان من ! بروید و یوسف و برادرش را بجوئید و از فرج خدا نومید مشوید، كه جز گروه كافران از گشایش خدا نومید نمى شوند،(87).
و چون نزد یوسف آمدند گفتند: اى عزیز! ما و كسانمان بینوا شده ایم ، و كالایى ناچیز آورده ایم پیمانه را تمام ده ، و به ما ببخشاى ، كه خدا بخششگران را پاداش مى دهد.(88).
گفت : بیاد دارید وقتى را كه نادان بودید با یوسف و برادرش چه كردید؟ (89).
گفتند: مگر تو یوسفى ؟ گفت : من یوسفم ، و این برادر من است ، خدا بما منت نهاد، كه هر كه بپرهیزد و صبور باشد خدا پاداش ‍ نیكوكاران را تباه نمى كند(.9).
گفتند: به خدا كه خدا ترا بر ما برترى داده و ما خطا كرده بودیم (91).
گفت : اكنون هنگام رسیدن به خرده حسابها نیست خدا شما را بیامرزد، كه او از همه رحیمان رحیم تر است (92).
بیان آیات
این آیات ، داستان گفتگوى پسران یعقوب با پدر را بیان مى كند، كه بعد از مراجعت سفر دوم خود از مصر به كنعان داستان بازداشت شدن برادر مادرى یوسف را به پدر گفتند، و او دستور داد تا بار دیگر به مصر برگشته از یوسف و برادرش جستجو كنند، و در آخر، یوسف خود را براى ایشان معرفى نمود.
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:41
دعا و زیارت
و ضمیر (منه ) در جمله (فلما استیئسوا منه ) به یوسف و احتمالا به برادرش برمى گردد، و معناى آیه این است : (فلما استیئسوا) چون برادران یوسف ماءیوس شدند (منه ) از یوسف كه دست از برادرشان برداشته آزادش كند، حتى به اینكه یكى از ایشان را عوض او بازداشت نماید (خلصوا) از میان جماعت به كنارى خلوت رفتند، (نجیا) و به نجوى و سخنان بیخ گوشى پرداختند، كه چه كنیم آیا نزد پدر بازگردیم با اینكه میثاقى خدایى از ما گرفته كه فرزندش را بسویش بازگردانیم و یا آنكه همینجا بمانیم ؟ خوب از ماندن ما چه فایده اى عاید مى شود، چه كنیم ؟.
(قال كبیرهم ) بزرگ ایشان بقیه را مخاطب قرار داده گفت : (الم تعلموا ان اباكم قد اخذ علیكم موثقا من اللّه ) مگر نمى دانید كه پدرتان عهدى خدایى از شما گرفت كه بدون فرزندش از سفر برنگردید چگونه مى توانید فرزند او را بگذارید و برگردید؟ (و من قبل ) و نیز مى دانید كه قبل از این واقعه هم (ما فرطتم فى یوسف )
تقصیرى در امر یوسف مرتكب شدید، با پدرتان عهد كردید كه او را حفاظت و نگهدارى كنید و صحیح و سالم به او برگردانید، آنگاه او را در چاه افكندید، و سپس به كاروانیان فروختید، و خبر مرگش را براى پدر برده گفتید: گرگ او را پاره كرده .
(فلن ابرح الارض ) حال كه چنین است من از اینجا (سرزمین مصر) تكان نمى خورم (حتى یاذن لى ابى ) تا پدرم تكلیفم را روشن كند، و از عهدى كه از من گرفته صرفنظر نماید، و یا آنكه آنقدر مى مانم تا (یحكم اللّه لى و هو خیر الحاكمین )
خدا حكم كند، آرى او بهترین حكم كنندگان است ، او راهى پیش پایم بگذارد كه بدان وسیله از این مضیقه و ناچارى نجاتم دهد، حال یا برادرم را از راهى كه به عقل من نمى رسد از دست عزیز خلاص كند و یا مرگ مرا برساند، و یا راههایى دیگر.
و اما مادام كه خدا نجاتم نداده من رایم این است كه در اینجا بمانم ، شما به نزد پدر برگردید...
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:40
دعا و زیارت
گویندگان این سخن همان برادران پدرى یوسف اند و بهمین جهت یوسف را به بنیامین نسبت داده گفتند این بنیامین قبلا برادرى داشت ، و معنایش اینست كه برادران گفتند: اگر این بنیامین امروز پیمانه پادشاه را دزدید، خیلى جاى تعجب نبوده . و از او بعید نیست ، زیرا او قبلا برادرى داشت كه مرتكب دزدى شد، و چنین عملى از او نیز سرزد، پس این دو برادر دزدى را از ناحیه مادر خود به ارث برده اند، و ما از ناحیه مادر از ایشان جدا هستیم .
و این خود یكنوع تبرئه اى بوده كه برادران خود را بدان وسیله از دزدى تبرئه كردند، و لیكن غفلت ورزیدند از اینكه گفتارشان گفتار قبلى شانرا كه گفته بودند: (ما كنا سارقین ) تكذیب مى كند، زیرا در آن كلام خود دزدى را بطور كلى از فرزندان یعقوب نفى كردند، و اگر این نفى كلیت نمى داشت ، جوابشان قانع كننده و صحیح نبود، ناگزیر گفتار دیگرشان كه گفتند: (فقد سرق اخ له من قبل )
مناقض با آن است ، و این تناقض بر خواننده پوشیده نیست .
علاوه بر این با این كلام خود، آن حسدى كه نسبت به یوسف و برادرش داشتند فاش نموده - و ندانسته - از خاطرات اسف آورى كه بین خود و دو برادر پدریشان اتفاق افتاد پرده بردارى كردند.
از همینجا تا اندازه اى پى به گفتار یوسف مى بریم كه در جواب ایشان فرمود: (انتم شر مكانا...)، همچنانكه مى فهمیم این جمله تا به آخر آیه نسبت به جمله (فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم ) به منزله بیانى است كه آنرا شرح مى كند همچنانكه جمله (و لم یبدها لهم ) عطف تفسیرى است كه جمله (فاسرها یوسف فى نفسه )
را توضیح مى دهد.
و معناى آیه - و خدا داناتر است - این است كه یوسف این نسبت دزدى را كه برادران به او دادند نشنیده گرفت و در دل پنهان داشت و متعرض آن و تبرئه خود از آن نشد، و حقیقت حال را فاش نكرد، بلكه (اسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم ) و مثل این كه كسى پرسیده باشد چطور در دل خود پنهان كرد، در جواب فرمود: او در جواب تصریح نكرد بلكه سربسته گفت : (انتم شر مكانا - شما بدحالترین خلقید)
،
براى آن تناقضى كه در گفتار شما و آن حسدى كه در دلهاى شماست ، و بخاطر آن جراتى كه نسبت به ارتكاب دروغ در برابر عزیز مصر ورزیدید، آن هم بعد از آنهمه احسان و اكرام كه نسبت به شما كرد، (و اللّه اعلم بما تصفون )
او بهتر مى داند كه آیا برادرش ‍ قبل از این دزدى كرده بود یا نه ، آرى یوسف به این مقدار جواب سربسته اكتفا نموده و ایشان را تكذیب نكرد.
بعضى از مفسرین در معناى جمله (انتم شر مكانا...)
، گفتند كه شما از این برادر دزدتان بدترید، چون اگر این ، پیمانه ملك را دزدیده شما برادر او را كه برادر پدرى خودتان بود از پدرتان دزدیدید، و خدا داناتر است بر اینكه آیا برادر او قبل از این مرتكب دزدى شد یا نه .
لیكن ممكن است مقصود یوسف این معنا هم باشد اما گفتار ما در این نیست كه مقصود واقعى یوسف از این كلام چیست ، بلكه در این است كه برادران از این جواب یوسف در چنین ظرفى كه خود آنان بنا ندارند اعتراف كنند كه قبلا برادرى بنام یوسف داشته اند، و یوسف هم نمى خواهد خود را معرفى نماید چون فهمیده اند، و این جواب جز بر آنچه كه ما گفتیم منطبق نمى شود و برادران غیر آنرا از آن نمى فهمند.
و بعضى دیگر گفته اند كه : آن چیزى كه یوسف در دل نهفته داشته و اظهارش نكرده همان جمله (انتم شر مكانا) بوده ، یعنى این جمله را در دل به آنها گفته و بعدا در ظاهر گفته است : (و اللّه اعلم بما تصفون )
لیكن این وجه بعید است و از سیاق كلام استفاده نمى شود.


قالوا یا ایها العزیز ان له ابا شیخا كبیرا فخذ احدنا مكانه انا نریك من المحسنین


سیاق آیات دلالت دارد بر اینكه برادران وقتى این حرف را زدند كه دیدند برادرشان محكوم به بازداشت و رقیت شده ، و گفتند كه ما به پدر او میثاقها داده و خدا را شاهد گرفته ایم كه او را به نزدش بازگردانیم و مقدور ما نیست كه بدون او بسوى پدر برگردیم ، در نتیجه ناگزیر شدند كه اگر عزیز رضایت دهد یكى از خودشانرا بجاى او فدیه دهند، و این معنا را با عزیز در میان نهاده گفتند: هر یك از ما را مى خواهى بجاى او نگهدار و او را رها كن تا نزد پدرش برگردانیم .
معناى آیه روشن است ، تنها نكته اى كه باید خاطرنشان ساخت این است كه الفاظ آیه طورى است كه ترقیق و استرحام و التماس را مى رساند، و طورى ادا شده كه حس فتوت و احسان عزیز را برانگیزد.


قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون


با این جمله ، پیشنهاد برادران را رد كرد، و گفت ما نمى توانیم بغیر از كسى كه متاعمان را نزد او یافته ایم بازداشت كنیم ، معناى آیه روشن است .


فلما استیئسوا منه خلصوا نجیا...


در مجمع البیان گفته : (یاس ) به معناى قطع شدن طمع آدمى است از امرى كه بدان طمع داشته و بصورت : (یئس - ییاس ) استعمال مى شود، البته (آیس - یایس ) نیز لغتى است ، و بهمین جهت چون به باب استفعال مى رود، هم (استیاس ) مى شود و هم (استایس )، و نیز گفته است (یئس ) و (استیاس ) به یك معنا است مانند (سخر) و (استسخر)، (عجب ) و (استعجب ).
كلمه (نجى ) به معناى كسى است كه در پنهانى و آهسته و درگوشى حرف بزند، و این كلمه هم وصف مفرد مى شود و هم وصف جمع ، همچنانكه در آیه مورد بحث وصف برادران شده ، و در آیه و (قربناه نجیا) وصف براى یكنفر شده است ، و این بدان جهت است كه اصل كلمه مصدر است كه صفت واقع مى شود، و (مناجات ) به معناى دو بدو در سر راز گفتن است ، و اصل این ماده از (نجوه ) است ، كه به معناى زمین بلند است ، گویا هر یك از نجوى كنندگان اسرار خود را به طرف دیگر بلند مى كند و از خفیه گاه بالا مى كشد، و نجوى كلمه ایست كه هم بصورت اسم استعمال مى شود، و هم بصورت مصدر، اولى مانند: (واذ هم نجوى ) یعنى ناگهان به ایشان برخورد كه داشتند بیخ ‌گوشى حرف مى زدند، و دومى مانند: (انما النجوى من الشیطان )، و جمع نجى ، (انجیه ) است ، و كلمه (برح - براحا) به معناى دور شدن انسان از موضع خود مى باشد.
چهارشنبه 3/4/1388 - 1:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته