• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4345روز قبل
دعا و زیارت
یوسف در این موقف كه برادران ایستاده اند اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن نیاورد، آرى او نمى خواست ، و فتوت و جوانمردیش ‍ به او اجازه نمى داد كه برادران را شرمنده سازد، بلكه با بهترین عبارتى كه ممكن است تصوّر شود به داستان برادران اشاره اى كرد، بدون اینكه مشتمل بر طعن و سرزنشى باشد و آن این بود كه گفت : (و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان بینى و بین اخوتى ) و (نزغ ) به معناى وارد شدن در كارى است به منظور بر هم زدن و فاسد كردن آن .
و مقصودش از این اشاره ، این بود كه پروردگار من بعد از آنكه شیطان در بین من و برادرانم مداخله كرد و میان ما را بهم زد به من احسان كرد، و شد آنچه كه نباید مى شد، و در آخر به جدائى من از شما منتهى گردید، و پروردگارم مرا بسوى مصر سوق داد و گواراترین زندگى ها و بلندترین عزّتها و سلطنت ها را روزیم فرمود، و آنگاه دوباره ما را بهم نزدیك كرد و همگى ما را از بادیه و بیابان به شهر و زندگى مدنى و مترقى منتقل نمود.
یوسف خواست بگوید: به دنبال مداخله شیطان در بین من و برادران گرفتاریها و بلاهاى زیادى به سرم آمد (ولى من تنها فراق و جدایى از شما و سپس زندانى شدن را اسم مى برم ) كه خداوند به من احسان نمود، و همه آن بلاها را یكى پس از دیگرى برطرف ساخت .
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:48
دعا و زیارت
و ضمیرى كه در جمله (و خروا له سجدا) هست به طورى كه از سیاق برمى آید به یوسف برمى گردد، و خلاصه ، (مسجود له ) او بوده ، و اینكه بعضى گفته اند: ضمیر به خداى سبحان برمى گردد، چون سجده جز براى خدا صحیح نیست . تفسیرى است بى دلیل و از ناحیه لفظ آیه هیچ دلیلى بر آن نیست .
و نظیر این حرف در قرآن كریم در داستان آدم و فرشتگان آمده ، آنجا كه فرموده :
(و اذ قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس )
.
و باید دانست كه این سجده براى عبادت یوسف نبوده ، بدلیل اینكه در میان سجده كنندگان در داستان یوسف شخصى بوده كه در توحید، مخلص (به فتح لام ) بوده ، و چیزى را شریك خدا نمى گرفته ، و او یعقوب (علیه السّلام ) است ، دلیل دیگر اینكه اگر این سجده ، سجده عبادت یوسف بوده
(مسجود له ) كه یوسف است و به نص قرآن همان كسى است كه به رفیق زندانیش گف ت : (ما را نمى رسد كه چیزى را شریك خدا بگیریم )
قطعا ایشان را از این عمل نهى مى كرد، و نمى گذاشت چنین كارى بكنند، ولى مى بینیم نهى نكرده ، پس مى فهمیم سجده ، عبادت او نبوده .
و قطعا جز این منظورى نداشته اند كه یوسف را آیتى از آیات خدا دانسته و او را قبله در سجده و عبادت خود گرفتند، همچنانكه ما خدا را عبادت مى كنیم و كعبه را قبله خود مى گیریم و نماز و عبادت را بدان سو مى گذاریم ، پس با كعبه ، خدا عبادت مى شود نه كعبه و معلوم است كه آیت خدا از آن نظر كه آیه و نشانه است خودش اصلا نفسیت و استقلالى ندارد، پس اگر سجده شود جز صاحب نشانه یعنى خدا عبادت نشده ، و كلام در این باره در چند جاى این كتاب گذشت .
از اینجا بخوبى معلوم مى شود كه آنچه در توجیه این آیه گفته اند صحیح نیست ، از قبیل اینكه : در آن روز تحیت مردم سجده بوده ، آنچنان كه در اسلام سلام است ، و یا اینكه گفته اند: رسم آن روز در تعظیم بزرگان ، سجده بوده و هنوز حكم حرمت و نهى از سجده براى غیر خدا نیامده بوده و این حكم در اسلام آمد، و یا اینكه گفته اند كه : سجده آن روز حالتى شبیه به ركوع بوده ، همچنان كه در میان عجمها رسم است براى بزرگان به حالت ركوع درمى آیند.


قال یا ابت هذا تاءویل رویاى من قبل قد جعلها ربى حقا


یوسف وقتى دید پدر و مادر و برادرانش در برابرش به سجده افتادند بیاد خوابى افتاد كه در آن ، یازده ستاره و خورشید و ماه را دیده بود كه در برابرش سجده كردند، و جریان رویاى خود را به پدر گفت در حالى كه آن روز طفل صغیرى بود، وقتى بیاد آنروز افتاد آن خواب را تعبیر به امروز كرد كه ایشان در برابرش به سجده افتادند: و گفت : پدر جان این تعبیر خوابى بود كه من قبلا دیده بودم ، خداوند آن رویا را حقیقت قرار داد.
آنگاه شروع كرد بمنظور اداى شكر خدا او را حمد و ثنا كردن ، و گفت : (و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن ) احسان پروردگار خود را در اینكه از زندان یعنى بلایى بزرگ نجاتش داد بیاد آورد، آرى خداوند آن بلا را مبدّل به نعمتى كرد كه هرگز احتمالش را نمى داد زیرا كسى احتمال نمى دهد كه زندان وسیله رسیدن به عزّت و سلطنت شود.
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:47
دعا و زیارت
در این كلام جمله اى حذف شده ، و تقدیر آن این است كه : یعقوب و خاندانش از سرزمین خود بیرون شده و بسوى مصر حركت كردند، و چون وارد مصر شدند...
مفسرین در تفسیر جمله (آوى الیه ابویه ) گفته اند: پدر و مادر را در آغوش كشید، و اینكه فرمود: (و قال ادخلوامصر) ظاهر در این است كه یوسف به منظور استقبال از ایشان ، از مصر بیرون آمده و در خارج مصر ایشان را در آغوش گرفته بوده ، و آنگاه بمنظور احترام و رعایت ادب گفته است : داخل مصر شوید، و در جمله (ان شاء اللّه آمنین )
ادبى را رعایت كرده كه بى سابقه و بدیع است ، چون هم به پدر و خاندانش امنیت داده ، و هم رعایت سنت و روش پادشاهان را كه حكم صادر مى كنند نموده ، و هم اینكه این حكم را مقید به مشیت خداى سبحان كرده تا بفهماند مشیت آدمى مانند سایر اسباب ، اثر خود را نمى گذارد مگر وقتى كه مشیت الهى هم موافق آن باشد، و این خود مقتضاى توحید خالص است .
و ظاهر این سیاق مى رساند كه خاندان یعقوب بدون داشتن جواز از ناحیه پادشاه نمى توانسته اند وارد مصر شوند، و بهمین جهت بوده كه یوسف در ابتداى امر به ایشان امنیت داد.
مطلب دیگرى كه در این آیه هست این است كه خداوند در آن ، كلمه (ابویه - پدر و مادرش )
بكار برده ،
و مفسرین در تفسیرش اختلاف كرده اند، كه آیا پدر و مادر حقیقى یوسف بوده و یا یعقوب و همسرش بوده ، كه خاله یوسف است ، و اگر او را مادر خوانده به این عنایت است كه مادر یوسف در دوران خردسالى او از دنیا رفته بود، ولى در خود قرآن كریم چیزى كه یكى از این دو احتمال را تایید كند نیست ، جز اینكه بگوئیم كلمه (ابوین )
ظاهر است در پدر و مادر حقیقى .
و معناى آیه این است كه (فلما دخلوا) بعد از آنكه وارد شدند، یعنى پدر و مادر و برادران و اهل بیت ایشان (على یوسف ) بر یوسف (و این همانطور كه گفتیم ) در خارج مصر بوده (آوى الیه ) در آغوش گرفت (ابویه ) پدر و مادرش را و (قال ) و گفت : (ادخلوا مصر ان شاء اللّه آمنین )
داخل مصر شوید كه ان شاء اللّه ایمنید (و كسى متعرض شما نمى شود) و بدین وسیله به ایشان جواز امنیت داد.


و رفع ابویه على العرش و خرواله سجدا و قال یا ابت هذارویاى ...


كلمه (عرش )، به معناى سریر و تخت بلند است ، و بیشتر استعمالش در تختى است كه پادشاه بر آن تكیه مى زند و مختص به او است ، و كلمه (خر) از (خرور) به معناى به خاك افتادن است ، و كلمه (بدو) به معناى بادیه است ، چون یعقوب در بادیه سكونت داشت .
و اینكه فرمود: (و رفع ابویه على العرش ) معنایش این است كه یوسف ، پدر و مادرش را بالاى تخت سلطنتى برد كه خود بر آن تكیه مى زد.
مقتضاى اعتبار و ظاهر سیاق این است كه بالا بردن بر تخت ، با امر و دستور یوسف ، و به دست خدمتكاران انجام شده باشد، نه اینكه خود یوسف ایشان را بالا برده باشد، چون مى فرماید: براى او به سجده افتادند، كه ظاهر امر مى رساند سجده در اولین وقتى بوده كه چشمشان به یوسف افتاده است ، پس گویا به دستور یوسف ، در موقعى كه یوسف در آن مجلس نبوده ایشان را در كاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده اند، و چون یوسف وارد شده نور الهى كه از جمال بدیع و دل آراى او متلالا مى شده ایشان را ذخیره و از خود بى خود ساخته تا حدى كه عنان را از كف داده و بى اختیار به خاك افتاده اند
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:46
دعا و زیارت
و ظاهرا مرادشان از این گمراهى كه در آخر گفتند، همان گمراهى است كه در اول به وى نسبت دادند، و مقصودشان از آن گمراهى محبت زیاد یعقوب به یوسف است . آرى ایشان چنین معتقد بودند كه از یوسف سزاوارتر به محبتند، چون مردانى قوى هستند كه تدبیر امور خانه یعقوب و دفاع از حقوق او به دست ایشان است ، اما پدرشان از راه حكمت منحرف شده دو تا بچه خردسال را كه هیچ اثرى در زندگى او ندارند در محبت بر ایشان ترجیح داده و با تمام وجودش به آن دو رو كرده ، و ایشانرا فراموش نموده ، و وقتى هم یكى از این دو یعنى یوسف را ناپدید مى بیند آنقدر جزع و فزع ، و گریه و زارى مى كند تا آنكه هر دو چشمش نابود و پشتش ‍ خمیده مى شود.
این است مراد ایشان از اینكه : یعقوب در ضلالت قدیم خود هست ، نه اینكه مقصودشان گمراهى در دین باشد، تا بخاطر چنین حرفى كافر شده باشند، بدلیل اینكه :
اولا: آنچه از فصول كلام ایشان در خلال این قصه آمده شاهد بر این است كه ایشان موحد و بر دین پدرانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهما السلام ) بوده اند.
و ثانیا: این دو موردى كه ایشان نسبت ضلالت به پدر داده اند مواردى نیست كه ارتباط دینى داشته باشد تا بتوانیم احتمال دهیم مقصود ایشان از این ضلالت این است كه دین پدر را قبول ندارند، بلكه مواردى است كه با اعمال حیاتى و روش زندگى ارتباط دارد، و آن عبارتست ازاینكه : پدرى بعضى از فرزندان خود را نسبت به بعضى دیگر بیشتر دوست بدارد و بیشتر احترام كند، مقصودشان از ضلالت ، غیر این نمى تواند باشد.


فلما ان جاء البشیر القیه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لكم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون


كلمه (بشیر) به معناى حامل بشارت است ، و در اینجا همان كسى است كه حامل پیراهن یوسف است ، و اینكه فرمود: (الم اقل لكم انى اعلم ) اشاره است به آن گفتارش كه بعد از ملامت فرزندان كه (تا كى بیاد یوسفى ) فرموده بود، و آن عبارت بود از جمله (انما اشكو بثى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون )، و معناى آیه روشن است .


قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئین


گویندگان این كلام فرزندان یعقوبند، بدلیل اینكه گفتند: (اى پدر ما)، و مقصودشان از گناهان ، همان اعمالى است كه با یوسف و برادرش انجام دادند، یوسف هم قبلا برایشان طلب مغفرت كرده بود.


قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحیم


یعقوب (علیه السّلام ) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مى كنم ، و علت اینكه استغفار براى فرزندان را تاءخیر انداخت شاید این باشد كه تا نعمت خدا با دیدار یوسف تكمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهرا تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود، آنگاه استغفار كند، و در بعضى اخبار هم آمده كه تاءخیر انداخت تا وقتى كه در آن وقت دعا مستجاب مى شود، و بزودى ان شاء اللّه آن روایات خواهد آمد.
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:46
دعا و زیارت
كلمه (فصل ) به معناى قطع و انقطاع است ، و كلمه (تفنید) از باب تفعیل از ماده (فند) - به فتح فا و نون - به معناى ضعف راى است ، و معناى آیه این است كه وقتى كاروان حامل پیراهن یوسف ، از مصر بیرون شد و از آن شهر منقطع گردید (هنوز به كنعان نرسیده ) یعقوب در كنعان به كسانى كه از فرزندانش نزد او بودند فرمود: من هر آینه بوى یوسف را مى شنوم اگر مرا به ضعف راى نسبت ندهید، بوى او را احساس مى كنم و چنین مى بینم كه دیدار او نزدیك شده ، و اگر مرا تخطئه نكنید جا دارد (كه شما نیز) به آنچه كه من مى یابم اذعان و اعتقاد داشته باشید، لیكن احتمال مى دهم كه مرا نادان شمرده تخطئه ام كنید، و به گفته ام معتقد نشوید.


قالوا تاللّه انك لفى ضلالك القدیم


كلمه (قدیم ) در مقابل جدید، و به معناى كهنه است ، كه وجودش متقدم بر جدید است ، این جمله كلام بعضى از فرزندان یعقوب است كه در آن ساعت حاضر بوده و در جواب پدر گفته اند. و این خود مى رساند كه فرزندان آن جناب در این داستان چه بهره زشتى داشته اند كه از همان اول داستان تا به آخر چه اسائه ادبها به پدر نمودند، در اول داستان گفتند: (ان ابانا لفى ضلال مبین ) و در آخر گفتند: (انك لفى ضلالك القدیم ).
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:45
دعا و زیارت
در این آیات ، داستان یوسف (علیه السّلام ) خاتمه مى پذیرد، و این آیات متضمن دستور یوسف (علیه السّلام ) است كه برادران را وادار مى كند تا پیراهنش رابه منزل پدر برده و به روى او بیفكنند، و او را در حالى كه دیدگانش بهبودى یافته با همه خاندانش به مصر بیاورند، و ایشان نیز چنین كردند، و در آخر یوسف به دیدار پدر و مادر نایل آمد.


اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یات بصیرا واتونى باهلكم اجمعین


تتمه كلام یوسف است كه به برادران دستور مى دهد پیراهنش را نزد پدر ببرند، و به روى پدر بیندازند، تا خداوند دیدگانش را بعد از آنكه از شدت اندوه نابینا شده بود شفا دهد.
و این آخرین عنایت بى سابقه ایست كه خداوند در حق یوسف (علیه السّلام ) اظهار فرمود، و مانند سایر اسبابى كه در این سوره و این داستان بود و بر خلاف جهتى كه طبعا جریان مى یافت جریانش داد،
ایشان مى خواستند با آن اسباب و وسایل او را ذلیل كنند، خداوند هم با همان اسباب او را عزیز كرد، مى خواستند از آغوش پدر به دیار غریبش بیندازند و بدین جهت در چاهش انداختند، خداوند نیز همین سبب را سبب راه یافتنش به خانه عزیز و آبرومندترین زندگى قرار داد و در آخر بر اریكه عزّت و سلطنتش نشانید، و برادرانش را در برابر تخت سلطنتى او ذلیل و خوار نموده به التماس ‍ و تضرع درآورد، تضرعى كه آیه (یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكیل و تصدق علینا ان اللّه یجزى المتصدقین ) آنرا حكایت مى كند.
و همچنین همسر عزیز و زنان مصر عاشق او شدند، و با او بناى مراوده گذاشتند، تا بدین وسیله او را در مهلكه فجور بیفكنند، ولى خداوند همین عشق ایشان را سبب ظهور و بروز پاكى دامن و برائت ساحت و كمال عفت او قرار داد، دربار مصر او را به زندان افكند، و خداوند همین زندان را وسیله عزّت و سلطنت او قرار داد.
برادران آنروز كه وى را به چاه انداختند پیراهن به خون آلوده اش را براى پدرش آورده به دروغ گفتند مرده ، خداوند بوسیله همین پیراهن خون آلودى كه باعث اندوه و گریه و در آخر كورى او شد چشم وى را شفا داد و روشن كرد كوتاه سخن اینكه تمامى اسباب دست به دست هم دادند تا او را بى مقدار و خوار سازند، ولى چون خدا نخواست ، روز بروز بزرگتر شد، آرى آنچه خدا مى خواست غیر آن چیزى بود كه اسباب طبیعى بسوى آن جریان مى یافت ، و خدا بر كار خود غالب است .
و اینكه فرمود: (و اتونى باهلكم اجمعین )، فرمانى است از یوسف (علیه السّلام ) به اینكه خاندان یعقوب ، از خود آن جناب گرفته تا اهل بیت و فرزندان و نوه ها و نتیجه هاى او همه از دشت و هامون به شهر مصر درآمده و در آنجا منزل گزینند.
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:44
دعا و زیارت
 در كافى به سند خود از حنان بن سدیر از ابى جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : خدمت آن حضرت عرض كردم معناى اینكه یعقوب به فرزندان خود گفت : (اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه ) چیست ؟ آیا او بعد از بیست سال كه از یوسف جدا شد مى دانست كه او زنده است ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم از كجا مى دانست ؟ فرمود: در سحر به درگاه خدا دعا كرد، و از خداى تعالى درخواست كرد كه ملك الموت را نزدش نازل كند، (تریال ) كه همان ملك الموت باشد هبوط كرده پرسید اى یعقوب چه حاجتى دارى ؟ گفت : به من بگو بدانم ارواح را یكى یكى قبض مى كنى و یا با هم ؟ تریال گفت بلكه آنها را جدا جدا، و روح روح قبض مى كنم ، یعقوب پرسید آیا در میان ارواح ، به روح یوسف هم برخورده اى ؟ گفت : نه ، از همینجا فهمید پسرش زنده است ، و به فرزندان فرمود: (اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه ).
مؤ لف : این روایت را معانى الاخبار (نیز) به سند خود از حنان بن سدیر از پدرش از آن جناب نقل كرده ، و در آن دارد كه یعقوب پرسید: مرا از ارواح خبر بده ، آیا دسته جمعى قبض مى كنى یا جدا جدا؟ گفت : اعوان من جدا جدا قبض مى كنند، آنگاه دسته جمعى را به نظر من مى رسانند، گفت : تو را به خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم آیا در میان ارواح ، روح یوسف هم بر تو عرضه شده یا نه ؟ گفت : نه ، در اینجا بود كه یعقوب فهمید فرزندش زنده است .
و در الدّرالمنثور است كه اسحاق بن راهویه در تفسیر خود، و ابن ابى الدنیا در كتاب (الفرج بعد الشده )
،
و ابن ابى حاتم ، و طبرانى در كتاب (اوسط)، و ابو الشیخ ، و حاكم ، و ابن مردویه ، و بیهقى در كتاب (شعب الایمان )
: از انس از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) حدیثى روایت كرده اند كه در آن دارد: جبرئیل آمد و گف ت : اى یعقوب ! خدایت سلامت مى رساند و مى گوید: خوشحال باش و دلت شاد باشد كه به عزّت خودم سوگند اگر این دو فرزند تو مرده هم باشند برایت زنده شان مى كنم ، اینك براى مستمندان طعامى بساز، كه محبوب ترین بندگان من دو طائفه اند، یكى انبیاء و یكى مسكینان ، و هیچ مى دانى چرا چشمت را نابینا و پشتت را خمیده كردم و چرا برادران بر سر یوسف آوردند آنچه را كه آوردند؟ براى این كردم كه شما وقتى گوسفندى كشته بودید و در این میان مسكینى روزه دار آمد و شما از آن گوشت به او نخوراندید.
از آن به بعد هر گاه یعقوب (علیه السّلام ) مى خواست غذا بخورد دستور مى داد جارچى جار بزند تا هر كه از مساكین غذا مى خواهد با یعقوب غذا بخورد، و اگر یعقوب روزه بود موقع افطارش جار مى زدند: هر كه از مستمندان كه روزه دار است با یعقوب افطار كند.
و در مجمع در ذیل جمله (فاللّه خیر حافظا...)
، در خبرى آمده كه خداى سبحان فرموده : به عزّت خودم سوگند بعد از آنكه تو بر من توكل و اعتماد كردى من هم بطور قطع آن دو را بتو باز مى گردانم .
آیات 102 - 93 سوره یوسف


اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یات بصیرا واتونى باهلكم اجمعین (93)
و لما فصلت العیر قال ابوهم انى لاجد ریح یوسف لو لا ان تفندون (94)
قالوا تاللّه انك لفى ضلالك القدیم (95)
فلما ان جاء البشیر القئه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لكم انى اعلم من اللّه ما لا تعلمون (96)
قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئین (97)
قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحیم (98)
فلما دخلوا على یوسف اوى الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاء اللّه امنین (99)
و رفع ابویه على العرش و خرو اله سجدا و قال یا ابت هذا تاءویل رؤ یاى من قبل قد جعلها ربى حقا و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان بینى و بین اخوتى ان ربى لطیف لما یشاء انه هو العلیم الحكیم (100)
رب قد اتیتنى من الملك و علمتنى من تاءویل الاحادیث فاطر السموت و الارض انت ولیى فى الدنیا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحین (101)
ذلك من انباء الغیب نوحیه الیك و ما كنت لدیهم اذ اجمعوا امرهم و هم یمكرون (102)


ترجمه آیات
این پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیندازید، كه بینا مى شود، و همگى با خانواده خود پیش من آیید (93)
و همینكه كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت : اگر سفیهم نشمارید من بوى یوسف را احساس مى كنم (94).
گفتند به خدا كه تو در ضلالت دیرین خویش هستى (95).
و چون نویدرسان بیامد و پیراهن را بصورت وى افكند، در دم بینا گشت و گفت : مگر به شما نگفتم من از خدا چیرهایى سراغ دارم كه شما نمى دانید؟ (96).
گفتند: اى پدر! براى گناهان ما آمرزش بخواه ، كه ما خطا كار بوده ایم (97).
گفت : براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست ، كه او آمرزگار و رحیم است (98).
و چون نزد یوسف رفتند پدر و مادرش را پیش خود جاى داد و گفت : داخل مصر شوید، كه اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود(99).
و پدر و مادر خویش را بر تخت نشاند، و همگى سجده كنان به رو درافتادند، گفت پدر جان ! این تعبیر رویاى پیشین من است كه پروردگارم آنرا محقق كرد و به من نیكى نمود كه از زندان بیرونم آورد، و شما را پس از آنكه شیطان میان من و برادرانم را بهم زد از آن بیابان (بدینجا) آورد كه پروردگارم درباره آنچه اراده كند دقیق است ، آرى او داناى حكیم است (100).
پروردگارا این سلطنت را به من دادى ، و تعبیر حوادث رویا به من آموختى ، توئى خالق آسمانها و زمین ! تو در دنیا و آخرت مولاى منى ، مرا مسلمان بمیران ، و قرین شایسته گانم بفرما(101).
این از خبرهاى غیب است كه به تو
وحى مى كنیم ، و تو هنگامى كه آنها همدست شده بودند و نیرنگ مى كردند، نزد ایشان نبودى (102).
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:44
دعا و زیارت
 در تفسیر برهان از حسین بن سعید در كتاب (تمحیص ) از جابر روایت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (علیه السّلام ) پرسیدم معناى صبر جمیل چیست ؟ فرمود: صبرى است كه در آن شكایت به احدى از مردم نباشد، همانا ابراهیم (علیه السّلام ) یعقوب را براى حاجتى نزد راهبى از رهبان و عابدى از عباد فرستاد، راهب وقتى او را دید خیال كرد خود ابراهیم است ، پرید و او را در آغوش گرفت ، و سپس گفت : مرحبا به خلیل الرحمان ، یعقوب گفت : من خلیل الرحمان نیستم بلكه یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم ام . راهب گفت : پس چرا اینقدر تو را پیر مى بینم چه چیز تو را اینطور پیر كرده ؟ گفت : هم و اندوه و مرض .
حضرت فرمود هنوز یعقوب به دم در منزل راهب نرسیده بود كه خداوند بسویش وحى فرستاد: اى یعقوب ! شكایت مرا نزد بندگان من بردى ! یعقوب همانجا روى چهار چوبه در، به سجده افتاد، در حالى كه مى گفت : پروردگارا! دیگر این كار را تكرار نمى كنم ، خداوند هم وحى فرستاد كه این بار تو را آمرزیدم ،
بار دیگر تكرار مكن ، از آن به بعد هر چه ناملایمات دنیا به وى روى مى آورد به احدى شكایت نمى كرد، جز اینكه یك روز گفت :
(
انما اشكو بثى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون .
و در الدّرالمنثور است كه عبد الرزاق و ابن جریر، از مسلم بن یسار و او بدون ذكر سند از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده كه فرمود: كسى كه گرفتارى خود را به مردم بگوید و انتشار دهد از صابران نیست ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:
(انما اشكو بثى و حزنى الى اللّه )
.
مؤ لف : الدّرالمنثور این روایت را از ابن عدى و بیهقى - در كتاب شعب الایمان - از ابن عمر از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده .
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:43
دعا و زیارت
در تفسیر عیاشى از اسماعیل بن همام روایت كرده كه گفت : حضرت رضا (علیه السّلام ) در ذیل آیه (ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم ) فرمود: اسحاق پیغمبر، كمربندى داشت كه انبیاء و بزرگان یكى پس از دیگرى آنرا به ارث مى بردند، در زمان یوسف این كمربند نزد عمه او بود، و یوسف هم نزد عمه اش بسر مى برد، و عمه اش او را دوست مى داشت ، روزى یعقوب نزد خواهرش فرستاد كه یوسف را روانه كن دوباره مى گویم تا نزد تو بیاید، عمه یوسف به فرستاده یعقوب گفت فقط امشب مهلت دهید من او را ببویم فردا نزد شما روانه اش مى كنم ، آنگاه براى اینكه یعقوب را محكوم كند و قانع سازد به اینكه چشم از یوسف بپوشد، فرداى آن روز آن كمربند را از زیر پیراهن یوسف به كمرش بست ، و پیراهنش را روى آن انداخت و او را نزد پدر روانه كرد، بعدا (به دنبالش آمده ) به یعقوب گفت : (مدتى بود) كمربند ارثى را گم كرده بودم ، حالا مى بینم یوسف آنرا زیر پیراهنش ‍ بسته ، و چون قانون مجازات دزد در آن روز این بود كه سارق برده صاحب مال شود، لذا بهمین بهانه یوسف را نزد خود برد، و یوسف همچنان نزد او بود.
و در الدّرالمنثور است كه ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده كه در ذیل جمله
(ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل )
فرموده : یوسف در كودكى بتى را كه از طلا و نقره ساخته شده بود و مال جد مادریش بود دزدیده و آنرا شكسته و در راه انداخته بود، و برادران او را در این عمل سرزنش كردند، (این بود سابقه دزدى یوسف نزد برادران ).
مؤ لف : روایت قبلى به اعتماد نزدیك تر است ، زیرا از طرق دیگر هم از ائمه اهل بیت روایت شده ، و مؤ یّد آن روایتى است كه به طرق متعدد از اهل بیت (علیهم السلام )، و غیر ایشان وارد شده ، كه روزى زندانبان به یوسف گفت : من تو را دوست مى دارم ، یوسف در جوابش گفت : نه ، تو مرا دوست مدار، چون عمه من مرا دوست مى داشت و بخاطر همان دوستى به دزدى متهم شدم ، و پدرم مرا دوست مى داشت برادران بر من حسد ورزیده مرا در چاه انداختند، و همسر عزیز مرا دوست مى داشت و در نتیجه مرا به زندان انداخت .
و در كافى به سند خود از ابن ابى عمیر از كسى كه او اسم برده از امام صادق (علیه السّلام ) روایت كرده كه در ذیل قول خداى عزّوجلّ كه فرموده :
(انا نریك من المحسنین ) فرموده است : یوسف در مجالس به دیگران جا مى داد، و به محتاجان قرض مى داد، و ناتوانان را كمك مى نمود.
پنج شنبه 4/4/1388 - 1:42
دعا و زیارت

و نیز در همان كتاب از مردى شیعه مذهب از امام صادق (علیه السّلام ) نقل كرده كه گفته است ، از آنجناب از معناى قول خدا درباره یوسف پرسیدم كه مى فرماید: (ایتها العیر انكم لسارقون ) - فرمود: آرى برادران ، یوسف را از پدرش دزدیده بودند، مقصودش ‍ این دزدى بود نه دزدیدن پیمانه سلطنتى ، به شهادت اینكه وقتى پرسیدند مگر چه گم كرده اید؟ نگفت شما پیمانه ما را دزدیده اید، بلكه گفت : ما پیمانه سلطنتى را گم كرده ایم ، بهمین دلیل مقصودش از اینكه گفت شما دزدید همان دزدیدن یوسف است .
و در كافى به سند خود از حسن صیقل روایت كرده كه گفت : خدمت حضرت صادق (علیه السلام ) عرض كردم : از امام باقر (علیه السّلام ) درباره گفتار یوسف كه گفت :
(ایتها العیر انكم لسارقون ) روایتى به ما رسیده كه فرموده : به خدا نه برادران او دزدى كرده بودند و نه او دروغ گفته بود، همچنانكه ابراهیم خلیل كه گفته بود (بل فعله كبیرهم فسئلوهم ان كانوا ینطقون - بلكه بزرگترشان كرده ، اگر حرف مى زنند از خودشان بپرسید)
و حال آنكه به خدا قسم نه بزرگتر بتها بتها را شكسته ، و نه ابراهیم دروغ گفته بود.
حسن صیقل مى گوید: امام صادق (علیه السّلام ) فرمود: صیقل ! نزد شما چه جوابى در این باره هست ؟ عرض كردم : ما جز تسلیم (در برابر گفته امام ) چیزى نداریم : مى گوید: امام فرمود: خداوند دو چیز را دوست مى دارد، و دو چیز را دشمن ، دوست مى دارد آمد و شد كردن میان دو صف (متخاصم را جهت اصلاح و آشتى دادن ) و نیز دوست مى دارد دروغ در راه اصلاح را، و دشمن مى دارد قدم زدن در میان راهها را(یعنى میان دو كس آتش افروختن ) و دروغ در غیر اصلاح را، ابراهیم (علیه السّلام ) اگر گفت :
(بل فعله كبیرهم )
مقصودش اصلاح و راهنمایى قوم خود به درك این معنا بود كه آن خدایانى كه مى پرستند موجوداتى بى جانند، و همچنین یوسف (علیه السّلام ) مقصودش از آن كلام اصلاح بوده است .
مؤ لف : اینكه امام (علیه السّلام ) فرمود: مقصودش اصلاح بوده منافاتى با روایت قبلى كه مى فرمود: مقصودش این بود كه شما یوسف را دزدیده اید ندارد، آرى فرق است میان اینكه ظاهر كلام مطابق با واقع نباشد، یا اینكه متكلم معناى صحیحى را اراده كرده باشد كه در مقام گفتگو از كلام مفهوم نباشد، و قسم دوم دروغ و مذموم نیست ، به دلیل اینكه امام فرمود: او مقصودش اصلاح بوده ، یوسف مى خواست با این توریه برادر خود را نزد خود نگهدارد، و ابراهیم هم خواسته است بت پرستان را متوجه كند به اینكه بت كارى نمى تواند بكند.
و در معناى سه حدیث آخرى اخبار و احادیث دیگرى در كافى و كتاب معانى الاخبار و تفسیر عیاشى و تفسیر قمى آمده

 

چهارشنبه 3/4/1388 - 1:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته