آنگاه که سندانی، پا برجا باش
روزی که چکش گشتی محکمتر بکوب
مدت زیادی از تولد برادر ساكی كوچولو نگذشته بود . ساكی مدام اصرار می كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جدید تنهایش بگذارند پدر و مادر می ترسیدند ساكی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی كند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود كه جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار ساكی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد ، بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت كنند . ساكی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالای در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش می توانستند مخفیانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكی كوچولو را دیدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی كوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره ! "آن میلمن"
مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدستآورید وگرنه ناچارخواهید
بود چیزهایی را که بدست آوردهاید دوست داشتهباشید
شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا
لگدمال کنید،
اما محال است بتوانید عطر آنرا در فضامحو سازید
آنکه میخواهد روزی پریدن آموزد، نخست میباید ایستادن، راه رفتن،
همه مردم را «بعضی مواقع» میتوان فریفت و بعضی از مردم را برای «همه عمر».
لیکن نمیتوان همه مردم را برای همه عمر فریب داد
اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهمیدهای. او توجه خواهد کرد و
مدت زیادی مدیون تو خواهد بود.
یوهان ولفگانگ گوته
اگر میدانستند تا كنون چند بار حرفهای دیگران را بد فهمیدهاند،
هیچكس در جمع این همه پر حرفی نمیكرد