دعا و زیارت
و نیز در الدّرالمنثور است كه ابن منذر و ابو الشیخ از على (علیه السّلام ) روایت كرده اند كه در تفسیر آیه (له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللّه ) فرموده : هیچ بنده اى نیست مگر آنكه با او ملائكه ایست كه او را از اینكه در زیر آوار برود و یا در چاه بیفتد و یا درنده اى او را بدرد و یا غرق شود و یا بسوزد حفظ كنند، ولى وقتى قضا و قدر الهى بیاید او را بدست قضا و قدر مى سپارند.
مؤ لف : در این معنا روایاتى از ابى داوود در كتاب (القدر)، و ابن ابى الدنیا و ابن عساكر، از آن جناب نقل شده ، و نیز روایاتى از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام ) رسیده است .
و در تفسیر عیاشى از فضیل بن عثمان از امام صادق (علیه السّلام ) روایت كرده كه گفت : امام (علیه السّلام ) آیه (له معقبات من بین یدیه و من خلفه ...)، را براى ما تلاوت نموده ، فرموده : از جمله مقدمات موخرات كه معقباتند، باقیات صالحات مى باشد.
مؤ لف : ظاهر این عبارت این است كه باقیات صالحات از مصادیق معقباتى است كه در آیه آمده ، كه صاحبش را از مقدرات سوء حفظ مى كند،
و معلوم است كه جز بوسیله ملائكه موكل حفظ نمى كند یعنى آن باقیات صالحات ، صاحبش را بوسیله ملائكه اى كه بر آن موكل است حفظ مى كند، پس برگشت معناى روایت بهمان بیانى است كه ما قبلا در ذیل آیه ایراد نمودیم .
ممكن هم هست بگوئیم خود آن باقیات صالحات به اذن خدا صاحبش را حفظ مى كند. نه ملائكه موكل بر آنها، این معنا هم به آنچه در بیان قبلى گذشت برمى گردد
يکشنبه 7/4/1388 - 19:0
دعا و زیارت
و در الدّرالمنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم ، و طبرانى در كتاب (كبیر)، و ابن مردویه ، و ابو نعیم در كتاب (الدلائل )، از طریق عطاء بن یسار از ابن عباس روایت كرده اند كه گفت : اربد بن قیس و عامر بن طفیل به مدینه آمده ، خدمت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) رسیدند در حالى كه آن جناب نشسته بود ایشان پیش رویش نشسته ، عامر عرض كرد اگر مسلمان شوم آیا امتیازى براى من قائل مى شوى ؟
فرمود: تو با سایر مسلمانان در نفع و ضرر شریك و یكسانى ، اربد گفت آیا زمامدارى بعد از خودت را براى من قرار مى دهى ؟ فرمود: نه ، زمامدارى نه براى تو است و نه براى قوم تو و لیكن زمامدارى قوم خودت را خواهى داشت ، اربد گفت : پس كرك (پشم جانداران ) را براى من قرار بده و خاك (سلطنت در زمین ) از آن تو باشد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود نه . وقتى از نزد آن جناب برمى گشت گفت : مدینه را علیه تو پر از سواره و پیاده مى كنم ، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا جلویت رامى گیرد.
وقتى اربد و عامر بیرون شدند، عامر گفت : اى اربد من سر محمد را گرم مى كنم تا از تو غافل شود، تو با شمشیر كارش را بساز، چون بعد از آنكه محمد كشته شد مردم چاره اى جز گرفتن دیه ندارند، چون براى ایشان صرف نمى كند كه با ما بجنگند، ما هم خونبهاى او را به ایشان مى پردازیم . اربد گفت : حاضرم ، ناگزیر دوباره ، برگشتند، عامر گفت : اى محمد! چند قدمى با من بیا با تو حرف دارم ، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) هم برخاسته كنار دیوار با هم خلوت كردند، عامر نیز ایستاده مشغول گفتگو شد، در این میان اربد خواست شمشیر خود را از غلاف بیرون آورد دستش در دسته شمشیر خشكید و نتوانست شمشیر را بكشد، و از موقع مقرر دیر شد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نگاهش به اربد و تلاش او افتاد و از هر دوى آنها روى برگرداند، عامر به اربد گفت : چرا بهت زده و ترسناك شدى ؟ اربد گفت : دستم را به دسته شمشیر گذاشتم خشك شد.
ناچار هر دو از نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بیرون شده ، آمدند تا (به حرّه رقم ) رسیده و پیاده شدند، سعد بن معاذ و اسید بن حضیر كه از پشت سر، ایشان را تعقیب مى كردند، در آن منزل به ایشان برخوردند اسید فریاد زد تكان نخورید دشمنان خدا، خدا شما را لعنت كند، آنگاه حمله كرد، عامر از سعد پرسید رفیقت كیست ؟ سعد گفت : این اسید بن حضیر كتائب است ، گفت : به خدا قسم اگر اسید باشد پدرش حضیر از رفقاى سابق من بود.
تا آنكه به خود (رقم ) رسیدند خداوند صاعقه اى را فرستاد و اربد را هلاك نمود، و عامر از رقم به طرف (خریب ) حركت كرد، در خریب خداوند او را به زخمى دچار نموده ، در همانجا هلاكش كرد، و در قرآن كریمش در این باره فرموده : (اللّه یعلم ما تحمل كل انثى ... له معقبات من بین یدیه ) آنگاه ابن عباس گفت : معقبات ، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را از امر خدا حفظ مى كنند، و درباره هلاكت اربد فرموده (هو الذى یریكم البرق ... و هو شدید المحال ).
مؤ لف : این معنا از طبرى و ابى شیخ از ابن زید نیز روایت شده ، و در آخر آن آمده كه لبید در مرگ برادرش اربد گریه مى كرد و مى گفت :
اخشى على اربد الحتوف و لا ارهب نوء السماء و الاسد
فجعنى الرعد و الصواعق با لفارس یوم الكریهه النجد
لیكن آنچه در این روایت در شاءن نزول آیات مورد بحث آمده با سیاق آیات ، سوره سازگارى ندارد، چون آیات مذكور ظهور در این دارد كه در مكه نازل شده ، بلكه با سیاق خود آیات مورد بحث هم بنابر آن معنایى كه كردیم نمى سازد.
يکشنبه 7/4/1388 - 18:59
دعا و زیارت
و در تفسیر عیاشى از محمد بن مسلم روایت كرده كه گفت : از حضرت صادق (علیه السّلام ) معناى آیه : (اللّه یعلم ما تحمل كل انثى و ما تغیض الارحام ) را پرسیدم ، فرمود: مقصود از ما تغیض الارحام آن نطفه اى است كه حمل نشده باشد، و مقصود از (و ما تزداد)، (الذكر و الانثى جمیعا) است .
مؤ لف : مراد از (الذكر و الانثى جمیعا) به دلیل روایت آینده فرزند بیشتر از یكى است .
و در همان كتاب از محمد بن مسلم و غیر او، از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام ) روایت كرده كه فرمودند: مقصود از (ما تحمل ) هر فرزندى است ، چه دختر باشد و چه پسر، و مقصود از (ما تغیض الارحام ) آن چیزیست كه حمل نباشد، و مقصود از (و ما تزداد) زیاده از یك دختر و یا یك پسر است .
و در كافى به سند خود از حریز، از كسى كه نامش را نبرده ، از یكى از دو امام ، یعنى امام باقر و یا امام صادق (علیه السّلام ) است كه در تفسیر آیه (اللّه یعلم ما تحمل كل انثى و ما تغیض الارحام و ما تزداد) فرموده : (غیض ) هر حملى است كه كمتر از نه ماه باشد، و مقصود از (ما تزداد) هر حملى است كه بیشتر از نه ماه باشد پس هر وقت كه زن در ایام حاملگى اش خون دید، به عدد همان ایام كه خون دیده روزهاى حملش زیاد مى شود.
مؤ لف : این معنا معناى دیگرى است كه از بعضى از قدماى مفسرین نیز نقل شده است .
و در معانى الاخبار به سند خود از ثعلبه بن میمون ، از بعضى از اصحاب ما امامیه ، از امام صادق (علیه السّلام ) روایت كرده كه در تفسیر جمله (عالم الغیب و الشهاده ) فرموده : (غیب ) آنست كه هرگز نبوده ، و (شهادت ) آن است كه بوده .
مؤ لف : مراد از جمله (هرگز نبوده ) معدوم و لا شى ء نیست ، بلكه امور بالقوه ایست كه فعلیت به خود نگرفته باشند، و تازه همین هم یكى از مصادیق غیب است نه معناى آن ، و این خود واضح و روشن است
يکشنبه 7/4/1388 - 18:58
دعا و زیارت
در كافى به سند خود از (عبد الرحیم قصیر) از ابى جعفر (علیه السّلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه (انما انت منذر و لكل قوم هاد) فرموده : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: من منذرم ، و هادى على است ...
مؤ لف : این معنا را كلینى در كافى ، صدوق در معانى الاخبار، صفار در بصائر الدرجات و عیاشى و قمى در تفسیرهاى خود و همچنین غیر ایشان به سندهاى مختلف زیادى روایت كرده اند، و معناى فرمایش رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) كه فرمود: (انا المنذر و على الهادى ) این است كه من مصداق منذرم ، چون انذار به معناى هدایت با دعوت است ، و على مصداق هادى بدون دعوت است ،
چون او امام است و دعوتى ندارد، نه اینكه مراد از منذر، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) باشد، و مراد از هادى على (علیه السّلام )، چون این معنا با ظاهر آیه منافات دارد.
و در الدّرالمنثور است كه : ابن جریر و ابن مردویه ، و ابو نعیم در كتاب (المعرفه )، و دیلمى و ابن عساكر و ابن نجار، روایت كرده اند كه وقتى آیه (انما انت منذر و لكل قوم هاد) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) دست خود را بر سینه اش نهاد و فرمود: من منذرم ، آنگاه دست بر شانه على نهاد و فرمود: تو هادى هستى یا على ، هدایت یافتگان بعد از من بوسیله تو هدایت مى شوند.
مؤ لف : این روایت را ثعلبى هم در كتاب (الكشف )، از عطاء ابن سائب ، از سعید بن جبیر، از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده .
و حاكم در مستدرك به سند خود از ابراهیم بن حكم بن ظهیر، از پدرش ، از حكم بن جریر، از ابى بریده اسلمى ، روایت كرده كه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) دستور داد طهور (آب ) آوردند، در حالى كه على بن ابى طالب نزد او بود، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بعد از آنكه وضو گرفت دست على را گرفته به سینه خود چسبانید، و خواند، (انما انت منذر) یعنى خود حضرت رسول (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و آنگاه دست على را به سینه خود او گذاشت ، و خواند: (و لكل قوم هاد)، آنگاه به او فرمود: تو مشعل فروزان خلائق و غایت هدایت و امیر قرائى و من بر این شهادت مى دهم كه تو چنینى .
مؤ لف : این روایت را ابن شهر آشوب از كتاب (شواهد التنزیل ) حاكم و از كتاب (ما نزل من القرآن فى امیرالمومنین ) مرزبانى ، نقل كرده .
و در الدّرالمنثور است كه عبداللّه بن احمد، در (زوائد المسند)، و ابن ابى حاتم ، و طبرانى در كتاب (الاوسط)، و حاكم (وى روایت را صحیح دانسته )، و ابن مردویه ، و ابن عساكر، از على بن ابى طالب (علیه السّلام ) روایت كرده اند كه در تفسیر جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) فرموده : رسول خدا منذر، و من هادیم ، و در نقل دیگرى فرموده : منذر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و هادى مردى از بنى هاشم است ، كه مقصود خود آن جناب است .
مؤ لف : و از طرق اهل سنت در این باره روایات بى شمار دیگرى آمده است .
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از محمد بن مسلم روایت كرده كه گفت : به حضرت صادق (علیه السّلام ) عرض كردم : در تفسیر جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چه مى فرمائید؟ فرمود: هر امامى هادى هر قومى است در زمان خودشان .
و در كافى به سند خود از فضیل روایت كرده كه گفت : از امام صادق پرسیدم معناى جمله (و لكل قوم هاد) چیست ؟ فرمود: هر امامى هادى مردمان قرنى است كه وى در میان آنان زندگى مى كند.
و در همان كتاب به سند خود از ابى بصیر روایت مى كند كه گفت : به امام صادق (علیه السّلام ) عرض كردم معناى آیه (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چیست ؟ فرمود: رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) در تفسیر آن فرموده : من منذرم ، و على هادى است ، حال به نظر تو اى ابا محمد! آیا در امروز هادى و هدایت گرى وجود دارد؟ عرض كردم : فدایت شوم ، همواره از شما هادیانى یكى پس از دیگرى وجود داشته تا نوبت به شخص شما رسیده .
فرمود خدا رحمت كند اى ابا محمد، اگر اینچنین بود كه وقتى آیه اى كه در حق مردى (امامى ) نازل شده با مردن آن مرد مى مرد، قرآن مى مرد ولى قرآن كریم در بازماندگان جارى است چنانچه در گذشتگان جارى بود.
مؤ لف : این روایت شاهدى بر مدّعاى قبلى ما است كه مى گفتیم : شمول آیه شریفه به على (علیه السّلام ) از باب جرى بر مصداق است ، كه از همین باب بر باقى ائمه (علیهم السلام ) نیز جریان مى یابد، و مقصود از روایاتى هم كه مى گفتند: آیه در حق على (علیه السلام ) نازل شده ، همین جرى است .
يکشنبه 7/4/1388 - 18:58
دعا و زیارت
پس مشركین هیچ راهى براى اعتقاد به ربوبیّت غیر خدا ندارند، مگر آنكه توحید خالق را انكار نموده و سهمى از خلقت و ایجاد را براى آلهه خود نیز قائل باشند، ولى قائل نبودند، و همین زمینه باعث شد كه خداوند احتمال باطل مذكور را تنها براى پیغمبرش بیان بكند، و مشركین را در بیان آن . مخاطب قرار ندهد، و پیغمبرش را هم مامور به نقل آن نكند.
بنابراین ، در جمله (ام جعلوا للّه شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق علیهم )گویا به پیغمبرش فرموده : حجت در وحدانیّت ربوبیّت ، بر علیه مشركین تمام است ، چون تنها خدا آفریدگار و ایجاد كننده عالم است ، و ایشان چاره اى ندارند جز اینكه بگویند شركائى كه ایشان معتقد به ربوبیّت آنها هستند در امر خلقت نیز با خدا شریكند، و آیا ایشان چنین اعتقادى دارند؟ و آیا معتقدند كه شركاى ایشان هم مخلوقى مانند مخلوقات خدا خلق كرده اند؟ و چون با مخلوقات خدا مشتبه شده ناگزیر بطور اجمال قائل به ربوبیّت آنها نیز شده اند؟
بعد از آنكه این حجت را با پیغمبر گرامیش در میان گذاشت ، به او دستور مى دهد كه با یك جمله كوتاه ریشه این احتمال باطل را بكلى قطع كند، و آن این است كه : (قل اللّه خالق كل شى ء و هو الواحد القهار)،
و این جمله كوتاه هم ادعا است و هم دلیل ، صدر آن ادعا است و ذیلش دلیل آن ، و حاصلش این است كه خداى تعالى در خالقیتش واحد است و شریكى ندارد، و چگونه شریك در خلقت داشته باشد و حال آنكه او وحدتى دارد كه بر هر عدد و كثرتى قاهر است .
در تفسیر آیه (ءارباب متفرقون خیر ام اللّه الواحد القهار) نیز مطالبى راجع به قاهریت خدا و واحد بودن او گذشت ، و در آنجا روشن شد كه مجموع این دو صفت صفت احدیّت را نتیجه مى دهد.
پس ، از آنچه گذشت علت تغییر سیاق در جمله (ام جعلوا للّه شركاء...)، كه چرا از خطاب قبلى ناگهان به غیبت منتقل شد روشن گردید، (دقّت بفرمائید).
و این را هم بدانید كه بیشتر مفسرین میان آیاتى كه از قرآن كریم در صدد اثبات ربوبیّت خدا و توحید او در ربوبیّت ، و نفى شریك از او است ، و آیاتى كه در مقام اثبات اصل صانع است ، خلط كرده ، و امر بر ایشان مشتبه شده است ، (لذا خواننده را به دقّت بیشترى توصیه مى نمائیم ).
يکشنبه 7/4/1388 - 18:57
دعا و زیارت
گفتار خداى تعالى با مشركین ، در آیات قبل در سیاق خطاب بود، ولى در این آیه ناگهان سیاق عوض شده حالت غیبت به خود مى گیرد و بجاى اینكه بفرماید: (جعلتم ) و یا (علیكم ) فرموده (جعلوا) و یا (علیهم )، این التفات براى این بود كه بفهماند از اینجا دیگر روى سخن با ایشان نیست ، بلكه با رسول خدا (صلى اللّه اعلیه و آله و سلم ) است ، و از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) هم نخواسته كه آن را به مشركین القاء كند.
آنگاه در جواب احتمالى كه جمله بالا متضمن آن است دوباره مانند سیاق قبل ، به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه جواب را به ایشان القاء كند،
و فرموده : (قل اللّه خالق كل شى ء و هو الواحد القهار)، تا دلالت كند بر اینكه سؤ ال (ام جعلوا) كه متضمن احتمال باطل مذكور بود از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) شده نه از مشركین ، و مقصود این است كه به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) توحید خالق را ابتداء به ایشان القاء كند نه به عنوان جواب ، سرش هم همین است كه مشركین نیز به مفاد آیه (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه ) و نیز آیات دیگر، خالق را یكى مى دانستند، و اگر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از ایشان سؤ ال مى كرد، جواب صحیح مى دادند و دیگر زمینه اى براى القاء توحید باقى نمى ماند.
آرى بت پرستان معتقد نبودند به اینكه خداوند در خلقت و ایجاد عالم شریك دارد، بلكه مخالفتشان با اسلام در توحید ربوبیّت بود نه در توحید الوهیت به معناى خلق و ایجاد.
و همینكه به توحید خالق و موجد تسلیم بوده و خلقت و ایجاد را منحصر در خدا مى دانسته اند خود مبطل اعتقاد ایشان به شركاى در ربوبیّت بود، و حجت را علیه ایشان تمام مى كرد، چون وقتى خلق و ایجاد فقط و فقط از آن خدا باشد دیگر هیچ موجودى استقلال در وجود و در علم و قدرت نخواهد داشت ، و با نبود این صفات كمالیه ، ربوبیّت معنا ندارد.
يکشنبه 7/4/1388 - 18:57
دعا و زیارت
و نیز از همین باب است جمله گذشته كه مى فرمود: (و یسبح الرعد بحمده ) زیرا در این جمله آواز هول انگیز رعد را بدین جهت تسبیح خوانده كه زبانى گویا را مجسم مى سازد كه مشغول تنزیه خداست ، و دارد مى گوید كه : خداوند شبیه مخلوقات نیست ، و او را در برابر رحمتش كه بادها و ابرها و برقها مبشّر آنند ثنا مى خواند، و تمامى موجودات عالم با وجودهایشان تسبیح گوى خدایند، چون وجودهایشان قائم و معتمد بر وجود اوست ، و این قسم تسبیح ، تسبیح ذاتى موجودات است ، و دلالتش هم بر معنا دلالت ذاتى و عقلى است ، و به دلالتهاى لفظى كه در آوازها و اصوات به وضع و اعتبار هست ربطى ندارد و اذهان ساده دلان را متوجه آن تسبیح نمى كند، و لیكن رعد با صوت هول انگیز خود در گوش و خیال آدمى آن تسبیح ذاتى را مجسم مى سازد، و بهمین جهت هم خداوند رعد را نامبرده تا اذهان ساده و بسیط را به آن تسبیح ذاتى كه قائم به ذات هر موجود است و بدون صدا و لفظ انجام مى شود منتقل نماید.
و قریب بهمین باب است آنچه كه در ابتداى سوره گذشت كه در ذیل جمله (رفع السموات بغیر عمد ترونها) و در ذیل جمله (و فى الارض قطع متجاورات ...)، گفتیم : اینكه در استدلال به ربوبیّت خداى تعالى ، به امورى تمسّك كرده كه اسباب و علل ظاهریش از انظار پوشیده است ، نه براى این است كه سببیّت خداى تعالى تنها در آن نوع از موجودات است ، و در امورى كه اسبابش معلوم است خداوند هیچگونه سببیتى نداشته و آن موجودات از خداى تعالى بى نیازند، زیرا قرآن كریم تصریح مى كند بر اینكه قانون سببیت ، عمومى است ، و خداوند، فوق تمامى اسباب و موجودات است . بلكه استدلال به امور مذكور بدین منظور است كه افهام ساده و بسیط را بیدار نموده ، و مساءله احتیاج به سبب را بوجه بهترى در نظر آنان مجسم سازد و ایشان را وادار كند تا سبب آن امور و آن حوادث به اصطلاح استثنائى را جستجو نموده در نهایت به اولین سبب ، یعنى خداى سبحان منتهى شوند، و این معنا در قرآن كریم بسیار مورد استفاده قرار گرفته است .
و خلاصه : علت اینكه قرآن افتادن سایه اجسام را در صبح و شام بر زمین ، سجده نامیده بر این اساس است كه در این حال معناى سجده ذاتى را كه در ذوات اشیاء است با مثالى حسى ممثل نموده ، حس آدمیان را براى درك معناى سجده ذاتى بیدار مى كند، و براى چنین مردمانى راه انتقال به این حقیقت عقلى و غیر حسى را آسان مى سازد.
این آن معنایى است كه از تدبّر و دقّت در كلام خداى تعالى به دست مى آید، آن وقت حیف نیست این معارف و معانى لطیف را حمل بر استعاره شعرى نموده ، یا آن را مجاز بدانیم و بگوئیم نسبت سجده به سایه دادن كنایه از این است كه سجده هم منقاد امر اوست ، و آنطور كه او مى خواهد به وجود مى آید؟
و یا بگوئیم : مقصود از سایه خود صاحب سایه است ، چون وقتى كسى سجده كند قهرا سایه اش هم سجده مى كند؟ آرى بهیچ وجه نمى توان آن معانى لطیف و دقیق را گذاشته ، كلام خداى را بر چنین معانى واهى حمل نمود.
قل من رب السموات و الارض قل اللّه قل افاتّخذتم من دونه اولیاء لا یملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا |
این آیه بخاطر اینكه رسول خدا را فرمان مى دهد به اینكه با مشركین احتجاج كند، در حقیقت به منزله خلاصه آیات سابق است .
زیرا آیات سابق با روشن ترین بیان این معنا را خاطرنشان مى كردند كه : تدبیر آسمانها و زمین و آنچه در آنها است با خداست ، همچنانكه خلقت و پیدایش آنها از او مى باشد، و اوست مالك آن چیرهایى كه خلایق بدان نیازمندند، و تدبیر آنها هم ناشى از علم و قدرت و رحمت اوست ، و هر چیز غیر از او مخلوق و مدبّر (به فتح با) است و مالك هیچ نفع و ضررى براى خود نیست . و این بیان نتیجه مى دهد كه تنها او رب است و بس .
اینك بعد از آن بیان ، به پیغمبرش دستور مى دهد كه نتیجه آن را بر مشركین مسجل نموده ، بعد از تلاوت آیات سابق و روشن شدن حق از ایشان بپرسد: من رب السموات و الارض - كیست آنكه مالك و مدبّر بر امر آسمانها و زمین و موجودات در آنها است ؟ آنگاه دستورش مى دهد كه خودش در جواب بگوید: (اللّه )، چون مشركین معاند و لجباز بودند و حاضر نبودند به آسانى به توحید و یگانه بودن رب اقرار كنند، علاوه بر این بطور تلویح مى فهماند كه مشركین حجت و استدلال سرشان نمى شود، و حرف به خرجشان نمى رود.
آنگاه به كمك آن نتیجه ، نتیجه دومى را گرفته كه مساءله بطلان شرك آنان را به روشن ترین بیان اثبات مى نماید، و آن نتیجه این است كه : مقتضاى ربوبیّت خدا - كه با دلائل سابق اثبات شد - این است كه خود او مالك نفع و ضرر باشد، پس هر چه جز اوست مالك نفع و ضررى براى خود نیست تا چه رسد براى غیر خود، پس اتخاذ ربى غیر از خداى تعالى ، و فرض اینكه غیر او كسانى اولیاى امور بندگان باشند، یعنى مالك نفع و ضرر ایشان باشند، در حقیقت فرض اولیائى است كه اولیاء نباشند، چون گفتیم اولیاى مفروض ، مالك نفع و ضرر خود نیستند تا چه رسد به نفع و ضرر دیگران .
این است آن معنایى كه از تفریع جمله (قل افاتخذتم من دونه اولیاء لا یملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا) بر آیات سابق استفاده مى شود، و غرض از تفریع مذكور همین است ، و معناى آن این است كه وقتى خداوند سبحان رب آسمانها و زمین باشد دیگر اعتقاد و ادعاى اینكه غیر خدا چیرهاى دیگرى اولیاء باشند ادعائى است كه خودش تكذیب كننده خود است ،
و معنایش این است كه در عین داشتن ولایت ، ولایت نداشته باشند، و این خود تناقض صریح است به اینكه اولیائى غیر اولیاء و اربابى بدون ربوبیّت باشند.
و اگر در آنچه گذشت كه گفتیم آیه مورد بحث به منزله خلاصه گیرى از آیات قبلى است دقّت كنیم خواهیم دید كه برگشت مفاد آیه همانند این است كه بگوئیم : حال كه آنچه گفتیم معلوم شد، بگوئید ببینیم كیست پروردگار آسمانها و زمین غیر از خدا؟ آیا هنوز هم غیر از خدا اولیائى كه مالك نفع و ضررى نیستند مى گیرید؟ و اگر بجاى جمله بالا فرمود: بگو آیا هنوز هم ... و خلاصه بجاى تفریع ، پیغمبرش را دستور مى دهد كه چنین و چنان بگو، و چند بار هم كلمه بگو را تكرار كرده بدین منظور بوده كه بفهماند مشركین با پلیدى جهل و عنادى كه دارند لایق این نیستند كه خدا ایشان را مستقیما مورد خطاب قرار دهد، و این خود از لطائف نظم قرآن كریم است .
قل هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات و النور |
بعد از آنكه در آیات قبل حجت را بر مشركین اتمام نمود در این آیه به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه این دو مثال را براى ایشان بزند، با یكى حال مؤ من و كافر را بر ایشان مجسم سازد و بفرماید: كافر كه با وجود تمامیّت حجت حق و با وجود آیات بینات ، تسلیم حق نمى شود، با همان حجتها كور مى شود، و مؤ من با همان آیات بینات بینا مى شود، و هیچ عاقلى این دو را یكسان نمى داند. و با دومى وضع ایمان و كفر را بیان كند و بفرماید: كفر به حق ، ظلمات است ، و ایمان به حق ، نور است ، و هیچ عاقلى كافر را كه در آن ظلمات ، و مؤ من را كه در آن نور قرار دارد مساوى نمى داند.
پس مشركین هم اگر عقل سلیمى - كه مدعى آنند - مى داشتند در برابر حق تسلیم شده از باطل دست برمى داشتند و به خداى واحد ایمان مى آوردند.
يکشنبه 7/4/1388 - 18:57
دعا و زیارت
اگر سجده موجودات را به صبح و شام اختصاص داده و حال آنكه مختص به آن دو وقت نیست بلكه در تمامى آنات هست ، سرش آن نیست كه بعضى گفته اند كه : با این تعبیر خواسته است دوام را برساند، و این تعبیر را در جایى مى كنند كه بخواهند ابدیت را برسانند. زیرا اگر مى خواست تایید و ابدیت را برساند مناسب تر آن بود كه بفرماید: (باطراف النهار) تا در نتیجه همه ساعات قبل از ظهر و بعد از ظهر را شامل شود، همچنانكه در آیه (و من آناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلّك ترضى بكار برده .
بلكه نكته آن (و خدا داناتر است ) این است كه كم و زیاد بودن سایه اجسام ، همیشه در صبح و شام صورت مى گیرد، و در نتیجه در آن موقع در حس بیننده ، سقوط بر زمین و ذلت سجود را مجسم مى سازد، ولى در هنگام ظهر و وسطهاى روز چه بسا سایه معدوم مى شود و یا آنقدر كوتاه مى شود كه دیگر كم و زیادیش محسوس نیست و به نظر ساكن مى آید، و معناى سجود آنطور كه در صبح و شامم حسوس است ، محسوس نمى شود و شكى نیست كه منظور از نسبت دادن سجده به سایه اجسام بیان سقوط سایه ها بر زمین و مجسم نمودن افتادگى سجود است ، نه اینكه مقصود تنها و تنها بیان اطاعت تكوینى سایه در جمیع احوال و آثارش باشد، دلیل این معنا هم آیه شریفه : (او لم یروا الى ما خلق اللّه من شى ء یتفیو اظلاله عن الیمین و الشمائل سجد اللّه و هم داخرون ...)، است كه عنایت مزبور، در آن به خوبى چشمگیر و هویداست .
و این مطلب یك كلام شعرى ، و تصویرى خیالى نیست كه قرآن در دعوت حق خود متوسل به آن شده باشد، حاشا از قرآن كه چنین كند با اینكه صریحا فرموده : این كلام شعر نیست .
آرى حقایقى كه عالى تر از اوهام ، و ثابت و استوار در نظر عقل سلیم است و به طبع خود از افق محسوسات و حواس دور است و نمى شود آن را تجسم نمود، در پاره اى موارد كه ممكن باشد براى حس نوعى ظهور یافته به وجهى تمثل و تجسم یابد، در چنین موارد البته باید از حس استمداد نموده صاحبان فهم ساده و عقل بسیط را از راه حس متوجه آن حقایق نمود، و آنگاه ایشان را از این راه منتقل به مرحله عقل سلیم كه مسؤ ول درك حقایق و معارف حقیقى است ساخت ، و این قسم حس و خیال ، حس و خیال حق است ، و حق هم مؤ یّد آنست ، و اعتماد به آن ، شعر و خیالبافى و یا باطل شمرده نمى شود.
و اینكه مى بینیم خداى تعالى براى سایه گسترده اجسام ، در صبح و شام سجده قائل شده ، از همین باب است ، چون این سایه ها نیز مانند صاحبان شعورند كه به منظور سجده به زمین مى افتند.
يکشنبه 7/4/1388 - 18:56
دعا و زیارت
و در جمله (ظلالهم بالغدو و الاصال ) سایه اجسام غلیظ و ستبر در سجده به خداى تعالى به خود اجسام ملحق شده ، با اینكه سایه ، امرى است عدمى و عبارتست از نرسیدن نور بخاطر حائل شدن جسم در برابر نور، و سرش این است كه هر چند سایه امرى است عدمى ، و لیكن آثارى خارجى نظیر آثار امور وجودى دارد، مثلا كم و زیاد مى شود، و همچنین اختلافات دیگرى به خود مى گیرد كه حواس ما آن را حس مى كند، پس مى توان گفت در عین عدمى بودن بهره اى از وجود دارد كه با همان مقدار از وجود و همان مقدار از آثار، در برابر خداى تعالى خاضع و ساجد است .
يکشنبه 7/4/1388 - 18:56
دعا و زیارت
از آنچه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرین ظاهر شد كه گفته اند: مراد از سجده ، سجده معمولى و به رو افتادن بر زمین است بطورى كه پیشانى را بر زمین بگذارد، و جمیع موجودات سجده مى كنند، منتهى سجده مؤ من از روى رغبت است ولى سجده كافر از روى ترس از شمشیر مى باشد. این گفته را به حسن نسبت داده اند.
و همچنین گفتار بعضى دیگر كه گفته اند: مراد از سجده به رو افتادن بر زمین نیست ، بلكه مراد خضوع است ، و جمیع موجودات در برابر خداى تعالى خاضعند، با این تفاوت كه خضوع مؤ من به طوع ، و خضوع ، كافر به كره است ، چون كافر در برابر آلام و امراض به قضاى خدا راضى نیست ، و این قول را به جبائى نسبت داده اند.
و همچنین قول دیگران كه گفته اند: مراد از آیه ، خضوع جمیع موجودات ، در آسمانها و زمین ، از صاحبان عقل و فاقدان آنست ، و اگر تعبیر به (من ) كه مختص به صاحبان عقل است كرده از باب تغلیب بوده .
يکشنبه 7/4/1388 - 18:55