تاریخ
بختیاریها
دیوارهای بلند کوهستانهای زاگرس همواره مانع از هجوم اقوام مهاجم بدرون این منطقه بوده و بویژه سرزمین زرخیز بختیاری توانسته با این موهبت ، نهادهای تباری را درمردم سلحشورش حفظ نماید
از جمله این نهادها ارگانهای زبان و لهجه و آداب ورسوم توانسته ویژگیهای نخستین خودرا حفظ نماید.ما امروزه شاهد رایج بودن بسیاری از واژه های پارسی باستان و عناصر اوستائی در گویش مردم هستیم ، شک نیست که گویش بختیاری در مثلی قرار گرفته که یک سمت زبان فارسی باستان و یک سمت دیگر فارسی دری معاصر وسمت دیگر واژه های باز مانده از اوستا میباشد که براساس رویدادهای تاریخی بیش از سه هزار سال با گویش اوستائی میزیسته و اگر مجموع سالهای عمر منطقه آنزان و انشان را که بیش از شش هزاراست ،بقیه سالها را با فارسی پهلوی و قسمتی هم با بیان ایلامی روزگار گذرانده که آن قسمت تاریخ برای ما روشن نیستم و سنگ نوشته های بدست آمده اغلب با سه زبان ایلامی ،فارسی باستان وفارسی قدیم و تشریفاتی است که خاص درباریان بوده است.تنها واژه هائی مثل چوقا و معبد چغازنبیل که برگرفته از زبان ایلامی بوده است.
و با قاطعیت بگوئیم آنستکه اقوام محصور در کوهستانها کمتر در برخورد با سایر گویشها بوده اند و اگر ما منطقه آنزان و آنشان را از ایذه تا بهبهان و مسجدسلیمان ، شوشترو دزفول بحساب بیاوریم ف در قسمتهای دشت تغییراتی درگویشها پدید آمده که در قسمت کوهستان این تغییرات روی نداده است مثلا قسمتی از حوزه بختیاری سابق که عقیلی ، گتوند در محدودهء شوشتر و دزفول ورامهرمز و هفتکل که ما به آنها بختیاریهای جنوبی اطلاق می کنیم در گویشها تغییری رویداده چرا که در تماس با سایر گویشها بوده اند و درهمه جا " س" به ش تبدیل شده و همینطور درنهادسایرواژه ها تغییراتی با همین کیفیت پذیرفته است مثلا "دوما نشس ور بی بی " یعنی داماد کنار خانم نشست این گویش منطقه صحرائی و دشت میباشددرحالیکه در کوهستان می گویند "دوانشس کل بی وی" در این جمله در سه رکن اصلی تغییراتی روی داده است که ما به جمله دوم کوهستانی میگوئیم "جمله مادر" یعنی بازمانده تباری ، یا این جمله صحرائی"زاوراوابیدم" یعنی زهره ترک شدم درحالیکه در جمله کوهستانی میگوید "اورائیم رهد"یعنی همان زهره ترک شدم یا ترسیدم که این قبیل واژه ها اوستائی است از جمله اریمن واریمک که بدوشکل خود در چهارلنگ و هفت لنگ جاری است که تطور یافته واژه اهریمن میباشد، تغییرات سطحی در گویش بختیاری روی داده که به تعداد کمی تازی ، ترکی مغولی که از هفتصدسال پیش وارد گویش گردیده که میتوان از واژه های قیقاج ،قاطر،ونظایر ان نام بردآنچه که مسلم است پیش از آنکه اتابکان لرستان پایشان به بختیاری باز شود گویش ها منحصر به ریشه های پارسی باستان که همان پهلوی باشد وفارسی دری و اوستائی بوده که با ورود اتابکان لرستان واژه های ترکی و بدنبال آن واژه های تازی بتعداد کمی وسیله آنان در منطقه ترویج یافته است.
اما از آنجا که خوی وخصلت تباری بختیاریها جز سنت خود رکن دیگری را نمی پذیرفته اند پس از سالیانی که گذشت این واژه ها را درخود پذیرفت و بتدریج بدفع آنان پرداخت و امروزه بصورت کمرنگی واژه ها برحسب ضرورت بجا آوردن اعمال مذهبی در منطقه باقی مانده است، حتی لهجه بختیاری واژه های ترکی را نیز دفع نمود زیرا در خصلت گویش جایگزینی وجود دارد، میدانیم کتو (کتاب) یک واژه اوستائی است و هنوز پس از گذشت هزاران سال تغییری در آن داده نشده است ،واژه ابا که در چهارلنگ جریان دارد و بصورتهای با در طوایف دیگر جاری است معنی همراهی را میدهد مثلا مواباتونم یعنی من با توام و واژه های دیگری نظیر اوینک (آئینه)، بیبی آریس( بی بی عروس)،پسین(بعدازظهر)، خذمت ،زین، دوسکه، میش، هی، اوست ،مثلا نافرهنگ یعنی بی ادب وهزاران واژه دیگر .........
در نخستین برخورد با واژه شناسی در بختیاری می بینم در اسامی برخی از طوایف و تیرها نامهای شاهنامه ای بنحو بارزی بچشم میخورد مانند تیره های کی شمس الدین، کی باندری، کی منصوری وکی مقصودی که واژه های کمی مربوط به تاثیرپذیری از کیان میباشد طایفه بزرگ کیشخالی که نامیل بیشترشان کیوان، کیوانی، کیانی،و کیانپور انتخاب گردیده از همین جریان تاثیر پذیری دارد، مثلا طایفه سعید یا سهید که بش از پنجاه هزار نفر جمعیت رادربر میگیرد اغلب تیره ها و نامهای فامیل باکی، کیان، و کیانپور شروع میشود .
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:24
تاریخ
آداب ورسوم کردهای خراسان و مراسم عروسی آن
این كار را (نان و پنیر به كمر عروس بستن) وظیفه پدرعروس نوشتهاند ولی در طبقات بالاتر این كار را به پسر بچهای محول میكردند... برای بستن نان و پنیر به كمر عروس چیزهایی از...
كردهای خراسان نیز دیرینه دلدادگان و پرچمدار شكوه فرهنگی هستند كه به رغم دور بودن از كردستان، مام میهن، توانستهاند فرهنگ نیاكان خود را به زیبایی بر دوش بكشند و در این جزیره دور از دیاری هم چنان به كورد بودن خود ببالند و افتخار کنند.
كردها، بذر افشانده شده تاریخند كه در دل هر دشت و مزرعه ای، در ستیغ هر كوهی، در زلالی هر جویباری، هم نفس صادق خاك خود و خاطره بوده است. كردهای خراسان نیز دیرینه دلدادگان و پرچمدار شكوه فرهنگی هستند كه به رغم دور بودن از كردستان، مام میهن، توانستهاند فرهنگ نیاكان خود را به زیبایی بر دوش بكشند و در این جزیره دور از دیاری هم چنان به كرد بودن خود ببالند و افتخار کنند.
هر از چندی، صدای سورنا و دهل در كوه و دشت میپیچد، ضرباهنگ قلبی با قلب دیگر هم نوا میشود. شور، شادمانی و عشق درهم تنیده است. بوی اسپند ، سرخی سیب و انار، لبخند بر لبها، نجابت اسب عروس، هلهله و شادی مرد و زن، پیر و جوان، دستهای به شوق بالا رفته تا در گرفتن انار از هم سبقت بگیرند، همه و همه یعنی باز عروسی كردها ست.
علی خراسانی در گفتگو با مجله «ئاواشین» چاپ انستیتوی كردی سوئد «عامل ماندگاری فرهنگ كردهای شمال خراسان را وجود عروسیهای سنتی و موسیقی كردی میداند»علاوه بر حفظ زبان، برخی اصالت های فرهنگی نیز حفظ شده اند. و این اصالت كرد كه ریشه در دیرینگی و اشتراك باورها دارد در عروسی ها بیشتر نمایان است و اینجاست كه كردها عروسی را عزیز میدارند و حرمت مینهند و گاه عروسی های كردی سه شبانه روز به طول انجامیده است كه امروزه به 24 ساعت كاهش یافته است. در اینجا به اختصار به آداب و رسوم در مراسم شیرینی خوری و عروسی در بین كردهای خراسان اشاره میشود.
مراسم خواستگاری و شیرینی خوری
زندگی ایلی و قبیله ای، همراز كوه و رود بودن به كرد صمیمیتی شیرین بخشیده است و این عشق ایلیاتی را بی پیرایه كرده است. زندگی در دامان طبیعت باعث شده است كه دو جوان كرد همدیگر را عاشقانه دوست داشته باشند. ازدواج معمولا درون قبیله ای بوده است و جوان كرد بروز عشق را با زبان بی زبان گاه در باغ و مزرعه گاه در كنار زلالی چشمه ای گاه در پیچ و خم راه كوهستان، گاه در هنگام فرود آمدن ایل و برافراشته شدن چادر و یا در هنگام كوچیدن ایل، در قالب نگاه و لبخند به یارش رسانده است ولی حجب و حیای ایلیاتی اجازه خیره سری به او نداده است. آنگاه كه جوان زندگی را آغاز میكردعشق به یار را چون گرانمایه شعله ای در جان زنده و پر فروغ نگه میداشت. و به خاطر این یار دوستی است كه در بین كردهای خراسانی به كمتر ترانه، ضرب المثل و... برمیخوریم كه مفهوم طلاق را داشته باشد.
الف - خواستگاری
دختر و پسر قبلا یكدیگر را دیده اند، بی آنكه چیزی بگویند خاطرخواه هم شده اند یك عشق پاك و بیریا دردل هر دو اخگری برافروخته است. شاید شعله برق یك نگاه و ترنم یك لبخند نوعی آری بوده است. پس خود جوان، یا از طریق دوستان و یا اعضای خانواده پیامش را میرسانده است. خانواده پس از گفتگو و مشورت زنها را به سمت خانه دختر مورد نظر روانه میكردند. زنها نزدیكان خواستگار بودند. اگر منش و خلق و خو و جمال و كمال دختر را پسندیدند با ایما و اشاره و كنایه خواسته شان را بیان میكنند.
خانواده دختر نیز پس از پرس و جو و مشورت، در صورت مساعد بودن نظر خانواده، موضوع را به اطلاع خواستگاران میرسانند. تاكنون زنها نقش آفرین بوده اند، زنها به راحتی میتوانستند با فرزندانشان همكلام شوند. حالا مردها به عنوان تصمیم گیرنده نهایی وارد عرصه میشوند.
در خواستگاری رسمیخانواده دختر ترتیب شامیرا میدهد برخی از نزدیكان دختر نیز دعوت میشوند. پدربزرگ، عمو، دایی و... در اولویت هستند پس از آن از طرف پسر نیز اقوام نزدیكش فرا خوانده میشوند و گفتگو بین طرفین آغاز میشود.
ابتدا بزرگان موضوع خواستگاری را مطرح میكنند و یكی از بزرگان طرف دختر هم جواب مثبت میدهد بعد به جزئیات پرداخته میشود. خرید جهیزیه و لوازم مورد نیاز از مواری است كه درباره آن بحث میشود. پس از تعیین وضعیت مهریه و تنظیم صورت جهیزیه دو طرف راهی شهر میشوند و در صورت عدم وجود ملا در روستا یا در بین ایل در شهر خطبه عقد خوانده میشود.
از سوی داماد معمولا برای نزدیكان عروس كه شامل برادر، دایی، خواهران میشود هدیه ای خریداری میشود این هدیه یك جفت كفش یا یك روسری و یا پارچه و پیراهن و... است.
ب - شیرینی خوری
با قطعی شدن موافقت دو طرف زمینه مراسم شیرینی خوری فراهم میشود باید این خبرخوش به گوش همه برسد هر چند به قول سهراب سپهری «غنچهای میشكوفد اهل ده باخبرند». رساندن خبر به افراد سایر روستاها كه معمولا نسبتی هم دارند، با پیكی صورت میگیرد و در روستا یا میان ایل نیز در درون یك ظرف كه میتواند سینی یا كاسه پرشیرینی باشد پارچه ای قرمز رنگ بر رویش انداخته میشود.
با به صدا درآمدن در هر خانه ای، اعضا خانه برای شركت در مراسم شیرینی خوری دعوت میشوند. در مراسم شیرینی خوری معمولا میزبان اصلی خانواده دختر است ولی اقوام و نزدیكان نیز راهی خانه داماد میشوند. در آنجا نیز سرنا و دهل و شادمانی و شوق و رقص برپاست. پس از آنكه مهمانان طرف عروسی سر رسیدند و رقص زیبای كردها آغاز شد، خانواده داماد با اقوام راهی خانه عروس میشوند.
رقص در مسیر راه تا رسیدن به خانه عروس در پیشاپیش مردم با نوازندگی هنرمندان همراه میشود. خوانندگان محلی، كفزدن های ممتد، زنان لباس اصیل كردی بر تن كرده شكوه و زیبایی خاصی به عروسی میبخشند. زنان نیز خوانچه (مجمع) بزرگی را بر سر دارند. در درون خوانچه كله قند، برنج، فطیر نهاده میشود و خوانچه با پارچه ای قرمز و گاه سبز و نارنجی و زرد آراسته میشود. زنان در صفوفی زیبا و منظم به طرف خانه عروس حركت میكنند.
اقوام دختر هم به احترام مهمانان داماد به استقبالشان میآیند. گاه گوسفندی نیز در پیش پای مهمانان قربانی میشود و آنگاه همه به سمت خانه عروس حركت میكنند. بوی اسپند و زنی منقل برافروخته در دست گرفته كه آن را در درون یك سینی نهاده است جلوه خاصی به عروسی میبخشد.
مهمانان با تبریك گفتن به پدر و مادر و خانواده عروس وارد منزل عروس میشوند. نوازندگان هم به احترام مهمانان داماد به استقبال شان میآیند و بلند كردن آوای دهل یعنی مهمانی وارد شد و انعامیاز تازه وارد میگیرد. حالا همه در خانه عروس گرد آمده اند با چای و شیرینی پذیرایی میشوند. پس از آن شادمانی و رقص شروع میشود. زنان با لباسهای كردی گاه با مردان در یك دایره و گاه در دو دایره جداگانه میرقصند رقصی كه تنها حركت دست و پاهاست. بدون داشتن حركات دور از عفت.
پ - شیربها (قهلهند)
«قهلهند» یا شیربها، قبلا رایج بود و الان به ندرت وجود دارد. هر چند گروهی آن را مذموم میدانند ولی این رسم در فرهنگ از یك دیرینگی برخوردار است. (كریستین سن) این رسم را بسیار كهن دانسته و مینویسد:« (در زمان ساسانیان) جوانی كه میخواست ازدواج كند بایستی به والدین عروس مبلغی پول یا نقره یا چیز دیگری پیشكش نماید.»، ( در عین حال بحث دفاع از این رسم مطرح نیست بحث رایج بودن آن است) پولی كه به عنوان شیربها گرفته میشد صرف خرید جهیزیه عروس و لباس دامادی میشد.
بالاخره در شب شیرینی خوری ریش سفیدان و بزرگان، خوانچه ای كه پار چه ای قرمز رویش كشیده شده بود با كنار زدن پارچه، دستمال ابریشمیرا میگشودند و پولی را كه به عنوان شیربها به طرف دختر داده میشد را میشمردند و بعد به پدر عروس تحویل میدادند. پدر عروس نیز مبلغی را برمیگرداند تا گذشتی در حق دامادش كرده باشد.
دكتر محمدحسین پاپلی در این باره مینویسد « در سال 1358 خورشیدی بین كوچ نشینان خراسان مجموعه پولی كه برای ازدواج یك دختر از پسر مطالبه میشد مبلغ 450000 ریال بود كه علاوه بر آن، پسر باید چند راس دام هدیه میداد و هزینه های مربوط به ازدواج را نیز متقبل میشد.»
در ترانه های كردهای خراسان نیز به موضوع شیربها (قهلهند) پرداخته شده است.
سهری مهیان دهكشینم
خهوئ له خوه دهگهرینم
قهلهندئ ته وهههڤ گینم
افسار شتران را میكشم / خواب را از چشمانم دور میکنم / تا شیربهایت را فراهم كنم.
پس از شمارش شیربها، دو نفر از بزرگان طرف عروس و داماد در بالای مجلس مینشستند و پس از فرستادن صلوات بر محمد و آلش تا یكی از آنان كه دارای كبر سن و تجربه بیشتر بود، دو كله قند را در دست میگرفت و طوری دو كله قند را بر هم میزد كه سر دو كله قند میشكست و در فاصله مناسب و یكسانی جدا میشدند.
با شكسته شدن كل قند هلهله و شادمانی و كف زدن ادامه مییافت. نخستین كار پس از آن تكه نمودن قندها بود كه تكه های بزرگ بین مهمانان تقسیم میشد و تكه اول به داماد داده میشد. نوك قندها را نیز به خانواده عروس و داماد میدادند تا آن را به یادگار نگهدارند و شیرینی و حلاوت آن شب پرخاطره همواره در مقابل دیدگانشان باشد.
ت - حنا بندان
یكی از جلوه های زیبای شیرینی خوری حنابندان است. در این زمان معمولا حنا در خانه داماد آماده میشود و به همراه هدایایی به خانه عروس آورده میشود. اقوام و جمعی از دوستان عروس و داماد گردشان حلقه میزنند. » در شب حنابندان جنب و جوش زیادی در خانه عروس به چشم میخورد. زنان و دختران شركت كننده در مراسم با دایره زدن و آواز خوانی جلوه ویژه ای به این شب میدهند. در این شب حنای فراوانی آماده میشود كه بخشی از آن را بر دست و پای عروس میكشند و بقیه را بین مهمانان تقسیم میكنند.»
بالاخره با اجازه بزرگ ترها، كار حنابندان دست عروس و داماد شروع میشود. معمولا خواهر گفته «(دسته خا) دستان عروس و برادر گفته (براكه) دستهای داماد را حنا میبندد.» در برخی مناطق پس از شروع حنابندان عروس دست راست خود را در حالی كه شال قرمز رنگی بر روی سرش انداخته شده بالای سر قرار میدهد و حاضران خصوصا زنان خانواده داماد هر یك هدیه ای در كف دست او قرار میدهند. قبلا بیشتر سكه های طلا و نقره بوده است.
در برخی مناطق نیز «عروس دو دستش را روی سرش میگذاشت و بعد مقداری حنا كه قبلا آن را خمیر كرده بودند در كف دستانش قرار میدادند و براكه» وظیفه داشت حنا را از دست عروس بكشد و به جای آن پول قرار دهد. این كار سه بار تكرار میشد. اگر براكه در كف دستان عروس پول نمیگذاشت عروس دستش را مشت میكرد و اجازه نمیداد كه براكهی داماد حنا را بر دارد.»(
در طول مدت حنابندان، گروهی از زنان مشغول آوازخوانی میشوند و در این ترانه خوانیها، گاه برتری جویی از سوی طرفین عروس و داماد به كنایه بیان میشود. از آن پس عروس و داماد رسما نامزد یكدیگرند.
ث - دوران نامزدی
حالا عروس و داماد بیدغدغه ایل و آبادی با هم صحبت میكنند. پس از آن طرف داماد خانواده عروس را دعوت میكنند. عروس به رسم احترام صورت خود را میپوشاند. چادری كه معمولا سفید رنگ است و داماد برایش خریده است را تا آنجا پایین میآورد كه صورتش دیده نشود. عروس حتی گاهی تا چند ماه با پدر و برادران داماد و حتی با مادر او حرف نمیزند و به ندرت با نزدیكان او سخن میگوید.
در قدیم هرگاه عروس، خانواده داماد را میدید سعی میكرد با آنان روبرو نشود و در صورتی كه سوالی از او پرسیده میشد سعی میكرد با ایما و اشاره به سوال پاسخ دهد. این رسم نوعی احترام تلقی میشد. حسن كار این بود كه تا مدتی ستیزه جویی لفظی، سخن چینی و ... به حداقل میرسید و عروس همچنان مورد احترام باقی میماند.
اگر خانواده میخواستند كه عروس با آنان هم سخن شود و از آنان روی نپوشاند باید هدیهای به عروس میدادند. این رسم امروز در برخی روستاها رایج است و عروس حتی پس از مراسم عروسی و خانه شوهر رفتن به پدر داماد كلامینمیگوید و از او روی میپوشاند.
داماد نیز هرگاه بخواهد به نامزدی برود و باید خواهر داماد یا یكی از نزدیكان قبلا موضوع را به خانواده عروس خبر میداد و داماد سعی میكرد پس از گذشت پاسی از شب و به طوری كه با پدر و برادران عروس روبرو نشود در خانهای كه قبلا برایشان فراهم شده است به نامزدی برود و در تاریكی شب قبل از سپیده صبح نیز باید خانه عروس را ترك كند. البته گاهی داماد كم تجربه یا خیلی جوان اگر در خواب میماند برایش عیب و ایراد بود.
در ترانه های كرمانجی به زیبایی آمده است:
ئا لا لاوكی تهره مهره
ئورغان ژه سهر بسكان تهره
رابو پیشین بوو هولئ ههره
ای جوان بی قید و بند / لحاف را روی سرت كنار رفته است / بلند شو ( و برو) ظهر شده است.
عروس و داماد در طول دوران نامزدی حق نداشتند با هم جایی بروند و كمتر اتفاق میافتاد با هم به مهمانی، سفر و.. بروند. هر قدر كه عروسی طول میكشید داماد موظف بود در شب چله و عید برای عروس شب چله گی و عیدی برد كه معمولا پوشاك یا هدیه دیگری بود.
با سپری شدن دوران نامزدی، برداشت محصول، بازگشت ایل از قشلاق و گاهی ییلاق، معمولا بهترین زمان برای عروسیهای كردی است. قبل از آغاز رسمیعروسی داماد جهیزیه را خریده است. خانواده دختر نیز با دوختن تشك و لحاف و جاجیم و قالی و... جهیزیه دخترشان را آماده كرده اند. تا آغاز عروسی چیزی نمانده است. در مراسمیمختصر و كوچك نزدیكان داماد جمع میشدند با ترتیب دادن شامی، تقسیم كار میشود و گروهی از جوانان فردای آن روز برای تهیه هیزم عروسی دست به كار میشوند.
گروهی كار خبررسانی را انجام میدهند و گروهی به دنبال هماهنگی عاشق ها، امكانات پخت وپز عروسی میروند. عروسی معمولا یك شبانه روز است از عصر شروع میشود و تا عصر روز بعد ادامه دارد این لیست حسنه باعث میشود شادمانی همچنان باشد. غمها رنگ ببازند. طولانی شدن عروسی به همراه نوازندگی هنرمندان چیره دست آبشار بلندی بود كه غبار حزن و اندوه را از لوح جانها میزدود، و سرزندگی كردهای دلدادهء ایل و كوه و قبیله شاید ریشه در این شادمانی های مداوم دارد.
حالا برنامه های عروسی به اختصار اشاره میشود.
الف - نوازندگی عاشقها
آوای سرنا و دهل نسیم دل انگیزی است كه در پهندشت دل كردها وزیدن میگیرد. آوای سرنا و دهل با تپش قلبها همراه میشود. شادی، لبخند، شادمانی، یعنی یك عروسی دیگر در پیش است. با شنیدن صدای موسیقی زن و مرد، پیر و جوان جمع میشوند. مهمانان از راه های دور و نزدیك میرسند. میزبانان به استقبال میروند. نوازندگان هم مانند مراسم شیرینی خوری با دهل و سرنانوازی به پیشواز مهمانان میآیند. بوی اسپند در فضا میپیچد. حالا مردم جمع شده اند، سر از پی سر افراشته شده است. زنان با لباس های رنگارنگ كه به بهار و خزان میمانند حضور دارند. پیرمردان با ترنم دلنشین رقص را آغاز میكنند. معمولاً پیران آهنگ «خانها را كه نوعی آهنگ سنگین است برای رقص مناسب میدانند. پس از آن میدان به جوانان سپرده میشود و رقص تند و تندتر میشود. سپس رقص زنها آغاز میشود. رقص زنها بر خلاف مردان بسیار سنگین است.
حركات هماهنگ زنان ملبس به پوشش کوردی، وقار و متانت و ابهت شان كه به صورت دایره وار به رقص درآمده اند تماشایی است. گاه نیز زنان و مردان هم زمان دایرهوار به رقص میپردازند. دختران نوعروس معمولا روپوش قرمزرنگی بر سر و صورت میافكنند تا قابل شناسایی برای جوانان مجرد باشند، و جوانان مجرد شاید از میان دخترانی که روسری سفید رنگ دارند عشق خود را بیابند.
پ - حضور داماد
داماد مهمان "براكه" است. او پس از آراستگی سر و صورت لباس دامادی را برتن میكند. تعدادی از جوانان به سراغ داماد میروند. داماد و براكه در كنار هم در میان شادی جوانان به عروسی نزدیك میشوند. نوازندگان به پیشواز داماد میآیند، او نیز شاباشی به عنوان هدیه میدهد. حالا همه منتظر داماد هستند. داماد وارد صحن عروسی میشود. با مهمانان احوالپرسی و روبوسی میكند. پس از احوالپرسی داماد وارد معركه رقص میشود. دوستان و اطرافیان داماد هم رقص را آغاز میكنند. شاباشهای پیایی داماد توسط اطرافیان در این شب به یاد ماندنی است.
معمولا در این شب پدر و مادر، خواهر و برادران داماد در حلقه خانوادگی میرقصند. در اینجاهدیه یا مبلغ شاباش از سوی مردان به مردان داده میشود و یا در جیب آنان گذاشته میشود، ودر مورد زنان نیز در گوشه شال زنان یا چارقد آنان میبندند یا با سنجاق به لباس دختر و زنان شاباش را انجام میدهند.
پ - تورههای عروسی
حضور انبوه مردم در عروسی به نوعی باعث میشود عاشقها(نوازندگان محلی) به اجرای دیگری در كنار موسیقی روی آورند. اجرای «توره» كه نوعی نمایش تئاتری طنزآمیز است که توسط عاشقها اجرا میشود.
محمدرضا درویشی در این باره مینویسد: « توره عروسی توسط عاشق ها اجرا میشد. عاشق ها، قدیمیترین و اصیل ترین هنرمندان شمال خراسان هستند. متن نمایش توره حاوی طنز و انتقاد بود كه توام با موسیقی با شكل محاوره و گفتگو میان اجراكنندگان خوانده میشد و موسیقی نقش فضاسازی را در طول نمایش بر عهده داشت. به ندرت ممكن بود كه در توره آواز خوانده شود.
توره عروسی معمولا در عروسیهای باشكوه اجرا میشد. زمان اجرای آن حدود نیمه شب (به عنوان تنفسی در پس رقصها) یا در ظهر روزی كه عروس به خانه داماد برده میشد و قبل از صرف نهار بود. توره فاقد متن از پیش آماده شده بود و سرپرست گروه بنا به موقعیت مجلس و حال و هوای آن موضوعی را انتخاب و نقش هر یك از اعضا را مشخص میكرد.
نیشهای نهفته در طنزهای توره بیشتر متوجه بزرگان ایل و خوانینی بود كه ثروت زیاد داشتند اما خسیس بودند و به تهیدستان كمك نمیكردند. به مردم زور میگفتند و اخلاق خوب انسانی و اجتماعی را به درستی رعایت نمیكردند. (تنها كسی كه از گزند نیش عاشقها در امان میماند ایلخان بود اطرافیان عروس و داماد و مهمانان فراخور حال خود به اجراكنندگان توره شاباش پرداخت میكردند.
ت - بردن لباسهای عروس
پس از حمام رفتن داماد، گروهی از اطرافیان داماد كه اكثرا زنان و دختران جوان هستند و خوانچهای را بر سر میگذارند كه در درونش كله قند ، برنج و... قرار دارد و لباس های اهدایی داماد به عروس هم با روپوش قرمز رنگی بر رویش به خانه عروس میبرند. در آنجا نیز مختصر مراسمیبرگزار میشود. عروس معمولا در آن شب خواهر گفته را در كنار خود دارد. تا آمدن مهمانان داماد زمانی باقی مانده است. خانه آراسته شده است. همه منتظرند تا مهمانان پیدایشان شود. صدای ساز و آواز كه میآید مهمانان از راه میرسند. مراسم حنابندان عروس و داماد، در خانه عروس در پیش است.
ث - حنا بندان
علاوه بر شیرینی خوری در مراسم عروسی نیز دست عروس و داماد حنا بسته میشود. علیرضا سپاهی لائین در این باره مینویسد: « این آیین در نیمه شب اجرا میگردد كه گروهی از جوانان و دوستان داماد، به همراه چند تن از زنان حنایی را كه قبلا آماده كرده اند برداشته به خانه عروس میروند تا آیین ویژه حنابندی را به جای آورند. در این مراسم دست داماد به وسیله براكه و دست و پای عروس به وسیله «دسته خا» حنابندی میشود و در پایان داماد بر سر عروسش نقل و شیرینی و سكه میپاشد.»در این شب نیز نزدیكان عروس و داماد با آواز و ساز تا پایان كار حنابندان، عروس و داماد را همراهی میكنند.
ج - كشتی گرفتن
پس از برآمدن آفتاب در صبح بعد از آغاز عروسی و در شب، مردان در میدان روستا یا در نقطه ای نزدیك به محل عروسی گرد میآیند. پیشكسوتان همه جمعند. باز هم آوای دهل و سرنا و آغاز كشتی است. كشتی با چوخه دیری است كه در این منطقه اجرا میشود. در قدیم بندی كه بر پشت كشتی گیران بسته میشد كشنی نامیده میشد این بند سه رنگ داشت، نمودار سه شعار پر مغز و محتوای ایرانیان باستان «گفتار نیك، كردار نیك، و پندار نیك» كه یادگار حضرت زرتشت بوده است. قبل از صدور اسلام در منطقه دین کوردها زرتشتی بوده است.
جوانان در نهایت جوانمردی كشتی را آغاز میكنند، هدف برد و باخت نیست هدف تمرین زندگی است، تمرین غیرت و مردانگی و جوانمردی است و جوانان آبادی و پیران سپید موی این را خوب میدانند تا مراسم شیرین عروسی به صحنه كشاكش و لجاجت و برتری جویی تبدیل نشود. كسی كه نفر اول شود قند اول را به او میدهند. در این روز هدیههایی كه میتواند ، قوچ ، قالی و... باشد به پهلوانان مراسم داده میشود. در زمان برگزاری مراسم كشتی زنان در حال رقص هستند.
چ - آوردن عروس
زیباترین قسمت عروسی شاید، بخش آوردن عروس از خانه پدری به خانه داماد است. معمولا در نزدیكهای ظهر و پس از رقص و كشتی به سراغ عروس میروند. داماد سوار بر اسب با تعدادی از جوانان به تاخت و تاز میپردازد. مردم به سمت خانه عروس راهی میشود. رقص زنان و مردان پیشاپیش مهمانان و جمعیت شیرینی خاصی به این مراسم میدهد. نوازندگان و خوانندگان خوش قریحه نیز در مسیر مشغول هنرنمایی هستند.
عروس آراسته است با لباس كردی برتن، با پارچه قرمز رنگی كه بر سرش افكندهاند و سنجاقش زدهاند، عروس باید خانه پدری را با تمام خاطراتش ترك كند. معمولا در هنگام بردن عروس از خانه پدری رسم است كه یاران داماد شئی را از خانه عروس برمیدارند كه ممكن است لیوان، قاشق یا... باشد (این رسم در برخی نقاط ایران از جمله در بین مردم استان فارس نیز رایج است.)
قبل از بردن عروس معمولا پدر یا براكه دستمالی را كه در درون آن نان و پنیر نهاده شده است بر كمر عروس میبندد. عبدا...مستوفی در مورد این سنت مینویسد:«آقای علی اكبر دهخدا، در یكی از چرندو پرندهای صور اسرافیل این كار را (نان و پنیر به كمر عروس بستن) وظیفه پدرعروس نوشتهاند ولی در طبقات بالاتر این كار را به پسر بچهای محول میكردند... برای بستن نان و پنیر به كمر عروس چیزهایی از قبیل بردن خیر و بركت به خانه داماد ذكر میكردند.»
مستوفی معتقد است «چون عروس تازه از راه رسیده و از سوراخ و سمبه های خانه خبری ندارد پس بهتر است كه این اول غذای داماد را از خانه خود همراه داشته باشد تا در ضمن تشكری هم از داماد به عمل آمده باشد.»
علاوه بر موارد فوق در مورد فلسفه نان پنیر به كمر بستن میتوان به این دو مورد اشاره كرد. نخست این كه خانواده عروس از سر نداری و فقر دخترشان را شوهر ندادهاند و دوم این كه بیانگر این مفهوم باشد كه عروس از خانه پدری با یك لقمه نان ساده و پنیر راهی خانه داماد شده است و غرور و تكبر و زیاده خواهی را از خود دور كند و زندگی در كام خود و داماد تلخ نكند.
قبل از بیرون بردن عروس از خانه پدری باید هدیهای به دایی داده شود تا اجازه خروج دهند. آنگاه عروس را بر اسب سوار میكنند. در جلوی عروس پسر بچهای بر اسب سوار میشود.«آنان معتقدند با این كار نخستین فرزند عروس و داماد، پسر میشود سپس داماد با اسب، به پیشواز عروس میرود.»(10)
مردم دست زنان و شادی كنان، همراه با آوای سرنا و دهل و كفهای ممتد به طرف خانه داماد حركت میكنند. حالا عروس و داماد سوار بر دو اسبند. بالا بلندتر از همه پیش میروند، مردم بر گردشان حلقه زده اند. معمولاًٌ قبل از رسیدن به خانه داماد در محلی وسیع و هموار عروس سوار بر اسب میماند. داماد از اسب به زیر میآید و سیب و انار و قندهایی كه در یك سینی چیده شده است را در دست میگیرد. داماد انار یا سیب اول را بر میدارد و در جیبش میگذارد تا به عروس تقدیم كند. براكه سینی پر از انار و سیب را در دست دارد. حالا داماد و براكه در كنار هم، عروس در میانه، با فاصله ای 20 تا 30 متری سوار بر اسب ایستاده است و همه مردم آنسوتر از عروس منتظر گرفتن سیب و انار و قندهای عروسیاند. شوق جوانان برای گرفتن سیب و انارهای عروسی تماشایی است.چون جوانان بر این باورند؛ آنان که انار را بگیرند زودتر داماد میشوند.
ح - رسیدن عروس به منزل داماد
حالا عروس به حیاط منزل داماد رسیده است. بوی اسپند، شادی مردم، دست زدن و شوق و هلهله، عروس از اسب پیاده نمیشود، باید ابتدا پدر داماد هدیهای به او بدهد. این هدیه میتواند یك تكه زمین، یك باغ، چند راس گوسفند، گاو یا... باشد. « به محض اینكه عروس به در حیاط خانه داماد میرسید تشت بزرگی را محكم به زمین میكوبیدند و عروس باید از روی آن رد شود. پس از اینكه عروس وارد اتاق میشود پدر و مادرشوهر به او خوش آمد میگویند و هدیهای بزرگ به او میبخشند.»(مردم نیز پس از فرود آمدن عروس در جایی مینشینند و قبل از صرف نهار هدیههایی را در قالب پول نقد، طلا و غیرو به تازه داماد هدیه میدهند. در لیستی اسم افراد و مبلغ هدیه داده شده نوشته میشود (سیاهیهء عروسی) و این كار حداقل كمكی است كه مهمانان به دو جوان در آغاز زندگی مشتركشان میرسانند.
سر شب پس از عروسی، خانواده داماد از خانواده عروس دعوت میكردند و مهمانانی از طرف خانواده عروس و داماد گرد میآمدند و كفگیر را به دست عروس میدادند كه آن شب، به شب «كفگیر به دست» معروف است و عروس از فردای آن شب وارد امور خانه و خانه داری و جریان عادی زندگی میشود.
بدین سان كردهای خراسان، زندگی را در كامشان شیرین میكنند. تلخی ها در كام شان شهد میشود. كردها با رقص و شادمانی، با چوب بازی در عروسی، در عین شادمانی، چابكی و ورزیدگی را تمرین میكنند. طبیعت كتاب پر ورقی است كه كردها شاید بیشتر این كتاب را میشناسند و با آن خو کردهاند. این كتاب به آنان آموخته است و پیوندشان را با روشنایهای اخلاق، عاطفه و زندگی بیشتر كنند و كردها بدین گونه درایت دیروز و سنت های اصیل را بر دوش دارند که برای همیشه نامیرایند، هر چشمیبسته میشود دیدهای دیگر به زندگی سلام میدهد و اینجاست كه كردها در جغرافیایی بی كسی در تزایدند. میمانند تا عشق غریب نماند.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع :cskk.org
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:22
تاریخ
اینجا بزرگان فرهنگ و هنر خفتهاند
این پیرزن -كه همه معتقدند زن بدخلقی است!!!- با یک عینك ته استكانى، چارقد سفید و چادر نماز خاكستری..-. همسر...
دیداری از آرامگاه صفا (ظهیرالدوله)
خاطره یك روز در آرامگاه ظهیرالدوله (شمال تهران، محله تجریش، خیابان دربند، انتهای كوچه ظهیرالدوله)
ظهیرالدوله آرامگاه ابدی اهل صفاست. اگر یك بار به این خلوتگاه پر از عشق سر بزنید آنقدر مجذوب میشوید كه برای دیدن مجددش لحظه شماری میكنید. گورستان ظهیرالدوله بزم خاموش كسانی است كه ایران را به نوا و ترانه مهمان كردند؛ میعادگاه عاشقانی است كه دل در گرو در خاك خفتگانی دارند كه روحشان به پرواز در آمده ولی نامشان همیشه میدرخشد و زنده میماند و... آنها از این خاك برخاستند، در این خاك كوشیدند و نام و آوازه این خاك را به گوش جهان رساندند و در نهایت در همین خاك خوابیدند.
ظهیرالدوله:
"علی خان ظهیرالدوله" از شاهزادگان قاجاری و شخصی درویش مسلك و انسانی وارسته و بانى اولین اركستر ملى ایران بود كه با كمك پدر ابوالحسن صبا و پدر رهى معیرى در باغ خانقاه خود كنسرتى ترتیب داد؛ باغ خانقاه همانجایی است كه امروز به آرامگاه صفا (ظهیرالدوله) مشهور است. این آرامگاه در انتهای خیابان ظهیرالدوله واقع شده است.
تاریخچه انجمن اخوت:
در سال ۱۳۱۷ قمرى على خان دولوى قاجار ملقب به ظهیرالدوله، انجمن اخوت و خانقاهى را در خانه خود در ضلع شرقى میدان فردوسى بنا نهاد. بنا به نوشته مهدى مرسلوند در كتاب "زندگینامه رجال و مشاهیر ایران" آشنایى ظهیرالدوله باصفى علیشاه (۱۳۰۳) قمرى نقطه عطفى در زندگى او بود. به طورى كه به زودى در سلك مریدان وى درآمد و پس از درگذشت صفى علیشاه در ۱۳۱۶ با لقب صفاعلیشاه جانشین او شد. در انجمن اخوت ۱۱۰تن از روشنفكران عضویت داشتند و خدمات گرانبهایى براى از بین بردن خرافات و اصول استبداد كردند. پس از به توپ بستن مجلس در دوران استبداد صغیر، خانه و خانقاه ظهیرالدوله نیز به اتهام همكارى با مشروطه خواهان ویران شد و اثاث آن به غارت رفت. ظهیرالدوله ملك خود را در نزدیكى امامزاده قاسم شمیران وقف خانقاه و انجمن كرد و مسؤولیت اداره آن نیز به انجمن اخوت سپرده شد. او در ۱۳۴۲ هجرى قمرى درگذشت و پیكرش در همان جایى به خاك سپرده شد كه امروز گورستان ظهیرالدوله نام دارد.
در حال حاضر هیچ اثری از این انجمن نیست و آخرین كسی كه توسط انجمن به مقام متولی خانقاه برگزیده شده، درویش رضا بوده كه پس از سیل ۱۳۶۶ تجریش سكته كرده و از دنیا رفته است.
ورودی آرامگاه:
انتهای كوچه پس از پایین رفتن از چند پله دری فلزی و قدیمی با كاشیكاری به چشم میخورد که رویش نوشته شده:
"آرامگاه صفا ظهیرالدوله صفاعلی ۱۳۱۷ ق"
طرف دیگر دو تبر زین و یك كشكول مسطح كه با نام ا... محمد علی در برگرفته شده به چشم میخورد، این طرحها در بین كاشیها خودنمایی میكنند و نمادی هستند از اعضای انجمن اخوت كه به اهل صفا مشهور شدند. اهل صفا افرادی تحصیلكرده و با لیاقت و ازخاندان قاجاری و طبقات اشرافی بودند كه درمكتب علیخان ظهیرالدوله موسس انجمن به تلمذ نشستند و در راه اعتلای فرهنگ و هنر ایرانی تلاش كردند.
آرامگاه علیخان ظهیرالدوله:
وقتی داخل آرامگاه میشوید یک راه باریك و كوتاه با درختان كهنسال جلوتان سبز میشوند. کمی جلوتر سنگ قبری بدون نام و شكسته را میبینید كه بین درختان قدیمی گوشه حیاط پنهان شدند. همانجا یک مقبره بزرگتر زیر یک پارچه ترمه به چشم میخورد؛ عكسهای روی تاقچه و دیوار از علی خان ظهیرالدوله و دوستانش نشان میدهد كه قبر مربوط به خود "ظهیرالدوله" است. پارچه را كه كنار میزنید لوح قبر زیبایی میبینید كه رویش نوشته شده "هوالحی الذی لایموت" و نقشی از انجمن، زینت بخش لوح هست.
پیرزن ظهیرالدوله:
این پیرزن -كه همه معتقدند زن بدخلقی است!!!- با یک عینك ته استكانى، چارقد سفید و چادر نماز خاكستری..-. همسر درویش رضاست یعنی آخرین كسى كه توسط انجمن اخوت به مقام متولی خانقاه برگزیده شد و پس از سیل ۱۳۶۶ تجریش سكته كرد و از دنیا رفت. این پیرزن همراه پسرش از گورستان و خانقاه محافظت میكنند.
ایرج میرزا:
پیكر اولین هنرمندى كه در این مكان به خاك سپرده شده؛ ایرج میرزا (مشهور به جلال الممالك) در سال۱۳۴۴ قمرى است. بنا به درخواست خانوادهاش پیكر او را در باغ پشت خانقاه به خاك سپردند و از آن به بعد باغ خانقاه انجمن اخوت محل دفن بزرگان ادب، هنر و سیاست شد.
یا از این بعد به دنیا آیید ای نكویان كه در این دنیایید
ایرجم، ایرج شیرین سخنم اینكه خفتهست در این خاك منم
یك جهان عشق نهان است اینجا مدفن عشق جهان است اینجا
بی شما صرف نكردم اوقات من همانم كه در ایام حیات
چشم من باز به دنبال شماست گرچه امروز به خاكم ماواست
ملكالشعرای بهار:
مزارملك الشعراى آستان قدس رضوى، محمدتقى بهار، بین مزار سعید نفیسى، ادیب و مورخ و دكتر لقمان الدوله ادهم پدر طب نوین ایران...است.
روی سنگ سفید مزارش هیچ چیزی نوشته نشده...؟
روحالله خالقی:
به انتهاى گورستان که میرسید؛ خالق "تا بهار دلنشین" و "اى ایران" و نگارنده "سرگذشت موسیقى ایران" زیر سنگ خاكسترى گور خود تا همیشه تاریخ خفته است. روح الله خالقى، تولد ۱۲۸۵، وفات ۲۱ آبان ۴۴.
گلدان خالى سفیدى كه گذر ایام خاكستریش كرده تأییدی سات برغبار فراموشی كه بر گور خالقى نشسته است.
مرتضی محجوبی:
آن طرف تر، مزار مرتضى محجوبی را میبینید؛ بالای قبر یک نقش برجسته با رنگ سیاه نظر را جلب میكند: "افسوس" ؛ یك كلمه به این سادگی.... رنگ پیانویی سنگی با نقشی از كلید سل و بر سنگ مزارش یك بند از "كاروان" بنان:
با ما بودی بی ما رفتی چون بوی گل به كجا رفتی
رهی معیری:
رهى معیری هم اینجاست، زیر طاقی كاشیهای آبی و سفید؛ كنارش یک سنگ بیضی سفید میبینید...
شعر روی سنگ مزار را كه زمزمه میكنید، صدا در فضای شیشهای اطراف طاقی كه مزار رهی را از گزند باد و باران حفظ میكند میپیچد. انگار وضع سراینده «كاروان» بهتر از بقیه مشاهیر موسیقی خفته در ظهیرالدوله هست. چقدر جای بنان اینجا خالی است!
رهی در سینه این خاك خفته است در اینجا شاعری غمناك خفته است
فروزان آتشی در سینه خاك فروخفته چو كل با سینه چاك
بزن آبی بر این آتش خدا را بنه مرهم ز اشكی داغ ما را
كه از روشندلی چون روز بودیم به شبها شمع بزم افروز بودیم
چراغ شام تاری نیست ما را كنون شمع مزاری نیست ما را
سایر هنرمندان:
هنرمندان زیادی اینجا آرمیده اند.
رضا محجوبى نوازنده مشهور ویولن كه از فرط عشق به موسیقى به او «رضا دیوانه» لقب داده بودند...
حسین یاحقى از نخستین نوازندگان ویولن ایرانى
حبیب سماعى نوازنده برجسته سنتور
داریوش رفیعى كه نامش با ترانه «زهره» گره خورده و در كنارش سنگ قبری كه رویش نوشته شده است: مرحومه بدرالسادات رفیعی...
مشیر همایون نخستین نگارنده نت براى پیانو درایران، حسین تهرانى كه صداى سرپنجههاى طلاییش بر تنبك هنوز هم گوش هر شنونده اى را نوازش میكند و نورعلى خان برومند ردیف دان مشهور كه در نواختن تار، سه تار، سنتور، تنبك و ویولن استاد بود.
سیاستمداران:
و البته ظهیرالدوله میزبان سیاستمداران نیز هست. اكثرا مربوط به دوره قاجار میشوند.
مستشارالدوله صادق (از رجال دوره مشروطه كه در تدوین قانون اساسى مشروطه دخالت داشت)،
حسن تقى زاده (از فعالان جنبش مشروطه و اولین رئیس مجلس سنا)
محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز كه در ۲۵بهمن ۱۳۲۶ به دست یكى از افسران شاخص نظامى حزب توده كشته شد.
در ۲۵بهمن ۱۳۳۰ مراسم سالگرد مسعود در ظهیرالدوله در حالى برگزار شد كه دكتر سیدحسن فاطمى وزیر خارجه كابینه مصدق در آغاز سخنرانى درباره مسعود با شلیك گلوله اى غرق درخون بر مزار مسعود افتاد. امروز شیشه غبارگرفته اى مزار مسعود را محافظت مىكند؛ شیشه اى كه به سختى مىتوان عنوان "مرد امروز" را از پس آن خواند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: greenpoems.awardspace.com
م چهارشنبه 3/3/1391 - 15:21
تاریخ
فرهنگ و آداب و رسوم ایل قـشقـایی
زنان قشقائی هرگز آرایش نمیکنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را...
قشقائی یکی از دو ایل بزرگ و کهن ایران زمین است (ایل بزرگ دیگر بختیاری است.) بـیشتر ایل قـشـقایی در استان فارس ساکن هستـند. بسیاری از آنها هنوز بصورت سیار در فصول مخـتـلف سال از یـیلاق به قـشلاق کوچ می کنند. قـشقاییها همچـون بسیاری دیگر از اقلیتهای نـژادی، ترک تبار هستـند. اینان قومی دلیرند که شکست دادن و تسلیم کردنشان کاریست بسیار مشکل. یكی از مناطق مهم عشایری ایران, استان فارس میباشد و بزرگترین ایل ایران (ایل قشقایی) با شش طایفه در فارس به كوچ روی ادامه میدهند. علاوه بر ایل قشقایی ایل خمسه و ایل محسنی و همچنین طوایف كوچكتری به زندگی عشایری خود در فارس ادامه میدهند.
ایل قشقائى یکى از ایلات مهم ترک زبان ایران است. مرکز اصلى این ایل فارس است. قشقائىها در دورههاى مختلف بهتدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شدهاند. عشایر ترکزبان در سراسر ایران پراکنده هستند. استقرار ایلات ترک در مناطق گوناگون ایران در دوران سلجوقیان، مغولان، تیموریان و صفویه شدت یافته است. پارهاى از مورخان مسکن اصلى ایل قشقائى را آذربایجان و تبریز مىدانند, ترانههاى فولکوریک قشقائىها هم این نظر را تأئید مىکند.
قشقائیها شیعه جعفری هستند و به آداب و رسوم خود علاقهمندند. شاید بیش از پنج درصد آنان نماز نخوانند، یا اصلاً نماز را ندانند ولی به عرف و عادات خود سخت معتقدند. زبان قشقائیها ترکی قشقائی آمیخته به فارسی است و همه آنها فارسی را خوب میدانند و به آن به آسانی سخن میگویند.
طایفههای ایل قشقائی
جمعیت ایل قشقائی نزدیک به 30 هزار خانوار یعنی 150 هزار نفر است. این ایل از پنج طایفه بزرگ «درهشوری»، «شش بلوکی»، «کشکولی بزرگ و کشکولی کوچک و قراچه»، «فارسیمدان»، «عمله» و برخی تیرههای مستقل مانند، «صفی خانی»، «گله زن» و «یلمهای» تشکیل شده است. طایفه عمله در زمان ایلخانی صولت الدوله برای رسیدگی به کارهای شخصی خان، گردآوری حق مالکان، رسیدگی به کارهای کشاورزی، گله داری ایلخانی و تنظیم امور ایلی از تیرههای گوناگون ایل قشقائی و سران تشکیل شد. طایفه عمله یا عمال اجرای دستورها و فرمانهای ایلخانی بزرگ، با آن که اکنون سمت و وظایف پیشین خود را از دست داده است، هنوز هم به نام «عمله» خوانده میشود.
کوچ قشقائیها
خانهای هر طایفه نیز گروهی خدمتگزار و کارگزار مخصوص دارند که آنها را نیز «عمله دور و بر خان» مینامند ولی جزو طایفه عمله نیستند.
سازمان ایل قشقائی به ترتیب از فرد تا ایل به صورت زیر است: نفر- خانوار - ایشوم - تیره – طایفه - ایل.
هر طایفه از چندین تیره و هر تیره از چندین «ایشوم» و هر چند ایشوم از چند خانوار تشکیل شده است.
حسینی فسائی در "فارسنامه ناصری" (که به سال 1312هجری قمری نوشته) شصت و شش تیره از ایل قشقائی را نام برده است ولی شماره تیرههایی که امروز جزو قشقائی است. بیش از این است. شاید گروهی از این تیرهها در گذشت زمان و یا سودجوئی به ایل قشقائی پیوسته باشند.
در سازمان کنونی، هر خانوار یک سرپرست و هر ایشوم که از چند چادر گرد هم که در آن چند خانوار زندگی میکنند تشکیل میشود. یک ریش سفید و هر تیره یک یا دو کدخدا و هر طایفه یک یا دو و یا سه کلانتر دارد. کلانتران که از طبقه خانها هستند از جانب دولت برای رسیدگی به کارهای طایفه خود و برقراری امنیت و انضباط برگزیده میشود. یک یا دو افسر ارتشی نیز برای برقراری انتظامات ایل به نام افسر انتظامی از طرف ارتش برگزیده میشوند.
در سازمان کنونی ایل قشقائی، «ایل بیگی» یا «ایلخانی» (ریاست ایل) وجود ندارد و دولت این مقام را از بین برده است.
فارسنامه ناصری قشقائیها را از طایفه خلج ترک میداند که از روم شرقی (آسیای صغیر یا آناتولی) به عراق عجم گریختهاند و مینویسد که به همین جهت آنها را «قاچ قائی» یعنی فراری نامیدهاند و واژه قاچقائی رفته رفته به صورت قشقائی در آمده است. برخی نیز مانند «بارتلد» نام قشقائی را از کلمه «قشقا» به معنی اسب سفید پیشانی گرفتهاند ولی خود قشقائیها معتقدند که در زمان صفویان از ماوراء قفقاز به آذربایجان و سپس به اصطهبانات و نیریز تبعید شدهاند.
قشقائیها پیوسته میان سرزمینهای سردسیر (قشلاق) سمیرم شش ناحیه، دامنه کوه دنا، سرحد چهاردانگه، کام فیروز، کاکان و پیرامون شهرهای آباده، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمینهای گرمسیر (ییلاق) کرانههای خلیج فارس و پیرامون بهبهان، ماهور میلاتی، کازرون، فراش بند، قیر، کازرین، خنج، افزر، خشت، فیروزآباد، خواجهای، دشتی و دشتستان برای رفتن به ییلاق و قشلاق کوچ مینمایند و چنانکه یاد شد معمولاً چادرنشینند.
قشقائیها سه تا چهار ماه از سال را کوچ میکنند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق میگذرانند. و به همین جهت به آنها «قشقائی بادی» میگویند. عده بسیار کمی از قشقائیها نیز به تازگی ده نشین شدهاند و به کشاورزی و باغداری مشغولند و در دهات برای خود خانه ساخته اند. این دسته را «قشقائی خاکی» مینامند. قشقائیهای بادی بیشتر به دامپروری و گله داری میپردازند و به همین جهت برای رسیدن به چراگاه پیوسته کوچ میکنند. قشقائیهای بادی بجز دامداری، در ییلاق و قشلاق به کشت و زرع نیز میپردازند. این ایل در ییلاق با بختیاریها و در قشلاق با ایلهای بویر احمدی، خمسه، ممسنی هممرزاند.
چادر
چادرهای ایلی را که «بوهون» خوانده میشود، از موی بز و به رنگ سیاه میبافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهای اطراف چادر، تیرکها، چند قطعه «کمَّج» یا «کمجِّه»، بندها، میخهای بلند چوبی، میخهای کوچک چوبی که به نام «شیش» خوانده میشود و لفاف یا «چیق» یا «نی چی» اطراف چادر تشکیل شده است. لتفها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته میشوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر میرسد. لتفها با میخهای کوچک چوبی «شیش» به سقف متصل میگردند. تیرکها و کمجها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمجها قرار میگیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق میکند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار میگیرند و سقف را به شکل مخروط درمیآورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر میکنند که آب باران در آن جاری میشود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار میدهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخوابها قرار میگیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده میشود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. «نی چی» یا «چیق» حصیری است از زنی که از درون، دورادور بخش پایین چادر گذاشته شود تا چادر، از دید خارج، باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوالها و خورجینها و خوابگاهها یا چمدانها میگذارند و آنها را در امتداد درازای چادر منظم و مرتب روی هم میچینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آنها میکشند.
بجز چادرهای سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرائی رنگ دو پوششه آفتاب گردان یا مخروطی برای پذیرائی مهمانها و برای استفاده در جشنها و عروسیها نیز وجود دارد. در جشنها دامن این چادرها را بالا میزنند تا تماشاچیان صحنه را بهتر ببینند. گاهی در درون این چادرها شستشو میکنند. چادرهای دو پوششه را در اصفهان میسازند. بجز این چادر، یک نوع چادر کوچک مستطیلی شکل از کرباس سفید رنگ نیز دارند که ویژه آبریزگاه است. چادر آبریزگاه بهوسیله تجیری از میان به دو بخش مجزا تقسیم میشود و در قسمت وسط آن چاله کوچکی کندهاند.
به تازگی برخی از خانهها برای آرامش بیشتر در ییلاق و قشلاق خانههای سنگی یا آجری ساختهاند.
پوشاک
پوشاک زنان قشقائی بسیار زیبا و جالب توجه است و عبارت است از: چهار یا پنج دامن چین دار است که تنبان با زیر جامه نامیده میشود. تنبانها را روی هم میپوشند و هر کدام آنها از 12 تا 14 پارچه ساخته میشود. تنبانهای زیری از پارچههای ارزان مانند چیت گلدار و دامنهای رویی از پارچههای بهتر مانند مخمل یا زری و تور است و در پائین حاشیه یا تزئین دارد. پیراهن زنان تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند است و در دو طرف پائین چاک دارد که روی دامنها قرار میگیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش سینه را پولک دوزی میکنند. روی پیراهن آرخالق کوتاهی با آستین سنبوسهای میپوشند که از زری گلدار یا مخمل است. بر دو گوشه کلاخچهای (کلاهچه یا کلاهکی) سه گوش از جنس آرخالق کش میاندازند و پس از آنکه آن را سر گذاشتند کش را به زیر میآورند و موها را دور کش میپیچند. روی کلاخچه چارقد تور یا زری سه گوش بزرگی سر میکنند و آن را با سنجاقی محکم زیر گلو میبندند و روی آن را از قسمت جلوی سر و بالای پیشانی دستمال کلاغی رنگی میبندند. و کلاغی را از پشت سر گره میزنند و قسمت زیادی آن را از پشت آویزان میکنند. پوشش پای آنها کفش ساده یا گیوه ملکی است. جوراب نمیپوشند. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یا اشرفی همراه با دانههای میخک خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.
لباس مردان عموماً کت و شلوار است ولی پوشاک ایلی آنها آرخالق آستردار بلندی است که تا مچ پا میآید و آستین بلند و گشاد و چاک دار دارد و ساده یا گلدار است. زیر آرخالق پیراهنی به رنگهای گوناگون ساده یا راه راه با شلوار بلند آبی ساده یا راه راه میپوشند. کفش آنها گیوه ملکی ساخت آباده یا شیراز، یا کفش ساده مردانه است. بر روی آرخالق (در قسمت کمر) شال پهنی میبندند و کلاه دو گوشی از جنس کرک شتر به سر میگذارند. کلاه دو گوشی ویژه قشقائیهاست و به دستور ناصر خان، برای تمایز از ایلات دیگر، طرح شده است. پیر و جوان، بزرگ و کوچک به این کلاه علاقه خاصی دارند. «چُقِّه» پوشاک دیگری است که ویژه جنگ و شکار مردان قشقائی است چقه را از پارچه پشمی آستین دار سفید رنگ و نازکی تهیه میکنند. بلندی چقه تا زانوان و قسمت جلو آن مانند قبا چاکدار است. در پشت چقه بند رنگینی قرار دارد که «زِنْهارِه» نامیده میشود و دو سر آن منگوله زیبایی دارد.
زنهاره روی شانهها قرار دارد و دو سر آن از زیر بغلها میگذرد و در پشت به میان زنهاره گره میخورد. کار زنهاره جمع کردن و نگهداری آستینهای چقه در روی بازوان است.
برخی پیشههای مردم
قشقائیها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری میپردازند. محصولات آنها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمی و گاوآهن انجام میگیرد. زنان در همه کارها با مردان همکاری میکنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجینها و جوالها ذخیره میکنند یا به فروش میرسانند. بعلاوه تمام کارهای خانه به عهده زنهاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری میکنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه مشکهای آب را پر میکنند و به پشت میگیرند و به چادر میآورند. سپس گندم و برنج را در هاونهای چوبی به نام «دیوَک» میکوبند و پوست آنها را میگیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژهای را زیر لب زمزمه میکنند که آهنگ «برنج کوبی» نامیده میشود. پس از آن آرد را خمیر و چانه میکنند و از آن نان میپزند. نان را روی ساجهای فلزی میپزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم میکنند. و سپس چانههای خمیر را روی نان بند پهن مینمایند و روی ساج میاندازند تا پخته شود. تمام خوراکهای گوناگون دیگر نیز روی همین اجاقهای جلوی چادر تهیه میشود.
زنان از شیر کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه میکنند. ماست را در مشکهایی که به سه پایه چوبی متصل است میآویزند و آنقدر تکان میدهند تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، گَبِّه، قالی، خورجین، خوابگاه و جز آنست. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک میریسند و پس از آن که آنها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده میسازند. بافت با دارهای زمینی و با شانه فلزی که «کرکیتْ» نامیده میشود انجام میگیرد. در هر دستگاه بافت چند تن از زنان و دختران مدت یک یا دو ماه کار میکنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی بوجود آوردند. نخست کلافها را سراسر دار میکشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن میکنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زنهاست و زنها نیز باید این هنر را بدانند بههمین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند.
تیرهای از قشقائیها که «غُربتی» نام دارند کارشان ساختن وسائل مورد نیاز مردم ایل مانند چکش، بیل، کلنگ، داس، تیشه، اره و جز آن است برای این کار از کورههای زمینی و دمهای پوستی استفاده میکنند. قشقائیها غربتیها را پستترین طبقه جامعه خود میشمارند. بدین جهت همیشه با دیده حقارت به آنان مینگرند تا جائی که با این طایفه زحمتکش ازدواج نمیکنند.
قشقائیها بیشتر نیازمندیهای روزانه خود را محدود و آسان میکنند و بهوسیله خود ایل مرتفع میسازند. مثلاً آرایشگران بومی گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز بعهده دارند و در جشنها و عروسیها ساز میزنند و میخوانند. ختنه کردن کودکان نیز از کار آرایشگران است.
وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری قشقائیها در ییلاق و قشلاق اسب، شتر، قاطر و خر است و از شتر بیشتر برای بارکشی استفاده میکنند. خانهای قشقائی برای سواری از اتومبیلهائی مانند جیپ و لندرور استفاده مینمایند و بیشترشان اتومبیل دارند.
شکار ـ یکی از سرگرمیهای مردان قشقائی در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر است که بهوسیله تفنگ انجام میگیرد. قشقائیها به شکار و تیراندازی و سواری بسیار علاقهمندند و بیشتر آنان در این فن مهارت زیادی دارند.
دبستانهای عشایری
وزارت فرهنگ برای باسواد کردن (آموزش زبان فارسی) قشقائیها اقدامات مؤثری نموده و در هر تیره و طایفهای به تناسب شماره آنها، دبستانهای عشایری دائر کرده است. از پیشگامان ایجاد مدارس عشایری محمدخان بهمن بیگی است. دختران و پسران در کلاسها به صورت مختلط درسهای تابستانی را فرا میگیرند و سپس برای ادامه تحصیل به شهرهای پیرامون مانند شیراز میروند. این دبستانها هم در درون چادر و هم در اتاق تشکیل میشود و آموزگاران آنها از جوانهای تحصیل کرده ایل برگزیده میشوند و حداقل کارنامه قبولی دوره دبیرستان را دارند. برگزیده شدگان قبل از آن که به کار آموزگاری بپردازند یک سال در دانشسرای عشایری فارس روش آموزش نونهالان را میآموزند و سپس مامور نقاط گوناگون ایل نشین میشوند.
برخی عادتها و آداب و رسوم
قشقائیها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبی و رقص بسیار علاقمندند و از اندوه و سوگواری گریزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری میکنند. در جشنها و عروسیها رقص چوبی (گروهی) زنان و مردان قشقائی بسیار زیبا و جالب است. در این جشنها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست میگیرند و پیرامون یک دایره بزرگ میایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان میدهند و با حرکات موزون پیش میروند در رقص «دَرْمَرو» یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر میرقصند مبارزه میکنند. از این رقصها در مراسم عروسی قشقائیها به تفصیل سخن خواهیم گفت.
قشقائیها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند و فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت میدهند. چای از خوراکهای عمومی قشقائی است. قشقائیها به کشیدن قلیان بسیار علاقهمندند تنها مردان طایفه دره شوری به جای قلیان از چپق استفاده میکنند.
مردم ایل فرمانگزار و مطیع دستور خانها هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمیدانند. هر گاه یکی از خانها یا کلانترها بمیرد غوغای عجیبی در ایل و طایفه او برپا میشود. قشقائیها در مرگ عزیزان و فرزندان خود کمتر از مرگ خان یا کلانتر خود متأثر میشوند. گورستانهای قشقائی در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحهای بخوانند.
به سبب علاقهای که به خانهای خود دارند برای آنها آرامگاههای باشکوه و استوار میسازند که سالیان دراز پابرجا میماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زیارت مینمایند.
در مراسم جشن و عروسی زنان و مردان قشقائی رقص بسیار زیبا و جالب دارند
آرامگاه عدهای از سران ایل قشقائی بویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب میکند.
بیشتر قشقائیها مردمانی بلندقامت و خوش صورت و دلاورند. چهره آنها گندمگون و چشمانشان سیاه یا میشی و مویشان مشکی است. در میان طایفه فارسیمدان (ایمور) و دره شوری گروهی سفید پوست با موی زرد یا بور نیز دیده میشوند. زنان قشقائی هرگز آرایش نمیکنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست میکنند. مردان قشقائی همیشه صورت خود را میتراشند و به سبیل گذاشتن چندان گرایش ندارند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ariarman.com
م چهارشنبه 3/3/1391 - 15:20
دانستنی های علمی
دلیل نامگذاری مناطق مختلف تهران
قبل از این كه شهر تهران به شكل امروزی خود درآید، دور شهر دروازههایی بنا شده بود تا دفاع از شهر ممكن باشد. یكی از این دروازهها، دروازه...
در تهران زندگی میكنیم و افتخارمان این است كه پایتخت نشینیم؛ از این سوی شهر به آن سوی شهر سفر می كنیم.
اگر فرصتی دست داد هر از گاهی به محلههای قدیمی شهر هم سر میزنیم، چه از روی اجبار، چه از سر تفنن اما شاید خیلی از ما توجه نكنیم كه مثلاً چرا این محله را فرحزاد مینامند و آن یكی را آجودانیه.
در این فرصت كوتاه نگاهی داریم به نام محلههایی كه شاید شما هم چند باری آنها را شنیدهاید.
*سید خندان
سیدخندان پیرمردی دانا و البته خندهرو بوده كه پیشگوییهای او زبانزد مردم بوده است.
دلیل نامگذاری این منطقه نیز احترام به همین پیرمرد بوده است؛ البته بعدها نام سید خندان بر ایستگاه اتوبوسی در جاده قدیم شمیران هم اطلاق میشده است.
*فرمانیه
در گذشته املاك زمینهای این منطقه متعلق به كامران میرزا نایبالسلطنه بوده است و بعد از مرگ وی به عبدالحسین میرزا فرمانفرما فروخته شده است.
*فرحزاد
این منطقه به دلیل آب و هوای فرح انگیزش به همین نام معروف شده است.
*شهرك غرب
دلیل اینكه این محله به نام شهرك غرب معروف شد ساخت مجتمعهای مسكونی این منطقه با طراحی و معماری مهندسان آمریكایی و به مانند مجتمعهای مسكونی آمریكایی بوده و در گذشته نیز محل اسكان بسیاری از خارجیها بوده است.
*آجودانیه
آجودانیه در شرق نیاوران قرار دارد و تا اقدسیه ادامه پیدا میكند. آجودانیه متعلق به رضاخان اقبالالسلطنه وزیر قورخانه ناصرالدین شاه بوده، او ابتدا آجودان مخصوص شاه بوده است.
*اقدسیه
نام قبلی اقدسیه (تا قبل از 1290 قمری) حصار ملا بوده است. ناصرالدین شاه زمینهای آنجا را به باغ تبدیل و برای یكی از همسران خود به نام امینه اقدس (اقدس الدوله) كاخی ساخت و به همین دلیل این منطقه به اقدسیه معروف شد.
*جماران
زمینهای جماران متعلق به سید محمد باقر جمارانی از روحانیان معروف در زمان ناصر الدین شاه بوده است. برخی از اهالی معتقدند كه در كوههای این محله از قدیم مار فراوان بوده و مارگیران برای گرفتن مار به این ده میآمدند و دلیل نامگذاری این منطقه نیز همین بوده است و عدهای هم معتقدند كه جمر و كمر به معنی سنگ بزرگ است و چون از این مكان سنگهای بزرگ به دست میآمده است، آنجا را جمران، یعنی محل بهدست آمدن جمر نامیدهاند.
*پل رومی
پل رومی در واقع پل كوچكی بوده كه دو سفارت روسیه و تركیه را هم متصل میكرده است. عدهای هم معتقدند كه نام پل از مولانا جلالالدین رومی گرفتهشده است.
*جوادیه
(در جنوب تهران) بسیاری از زمینهای جوادیه متعلق به آقای فرد دانش بوده است كه اهالی محل به او جواد آقا بزرگ لقب داده بودند. مسجد جامعی نیز توسط جواد آقا بزرگ در این منطقه بنا نهاده است كه به نام مسجد فردانش هم معروف است.
*داودیه
(بین میرداماد و ظفر) میرزا آقاخان نوری صدر اعظم این اراضی را برای پسرش، میرزا داودخان، خرید و آن را توسعه داد. این منطقه در ابتدا ارغوانیه نام داشت و بعدها به دلیل ذكر شده داودیه نام گرفت.
*دركه
اگر چه هنوز دلیل اصلی نامگذاری این محل مشخص نیست اما برخی آنرا مرتبط به نوعی كفش برای حركت در برف كه در این منطقه استفاده میشده و به زبان اصلی "درگ" نامیده میشده است دانستهاند.
*دزاشیب
(در نزدیكی تجریش) روایت شده است كه قلعه بزرگی در این منطقه به نام " آشِب" وجود داشته است و در گذشته نیز به این منطقه دزآشوب و دزج سفلی و در لهجه محلی ددرشو میگفتند.
*قلهك
كلمه قلهك از دو كلمه «قله» و «ك» تشكیل شده است كه قله معرب كلمه كله، مخفف كلات به معنای قلعه است. عقیده اهالی بر این است كه به دلیل اهمیت آبادی قلهك كه سه راه گذرگاههای لشگرك، ونك و شمیران بوده است، به آن( قله- هك) گفته شده است.
*كامرانیه
زمینهای این منطقه ابتدا به میرزا سعیدخان، وزیر امور خارجه تعلق داشت، و سپس كامران میرزا پسربزرگ ناصرالدین شاه، با خرید زمینهای حصاربوعلی، جماران و نیاوران، اهالی منطقه را مجبور به ترك زمینها كرد و سپس آن جا را كامرانیه نامید.
*محمودیه
( بین پارك وی و تجریش یا ولیعصر تا ولنجك) در این منطقه باغی بوده است كه متعلق به حاج میرزا آقاسی بوده است و چون نام او عباس بوده آنرا عباسیه میگفتند. سپس علاءالدوله این باغ بزرگ را از دولت خرید و به نام پسرش، محمودخان احتشامالسلطنه، محمودیه نامید.
*نیاوران
نام قدیم این منطقه گردوی بوده است و برخی معتقدند در زمان ناصرالدین شاه نام این ده به نیاوران تغییر كرده است به این ترتیب كه نیاوران مركب از «نیا» (حد، عظمت و قدرت) ؛ «ور» (صاحب) و «ان» علامت نسبت است و در مجموع یعنی كاخ دارای عظمت.
*ونك
نام ونك تشكیل شده است از دو حرف (ون) به نام درخت و حرف (ك)كه به صورت صفت ظاهر میشود.
*یوسف آباد
منطقه یوسف آباد را میرزا یوسف آشتیانی مستوفیالممالك در شمال غربی دارالخلافه ناصری احداث كرد و به نام خود، یوسف آباد نامید.
*پل چوبی
قبل از این كه شهر تهران به شكل امروزی خود درآید، دور شهر دروازههایی بنا شده بود تا دفاع از شهر ممكن باشد. یكی از این دروازهها، دروازه شمیران بود با خندقهایی پر از آب در اطرافش كه برای عبور از آن، از پلی چوبی استفاده میشد. امروزه از این دروازه و آن خندق پر از آب اثری نیست، اما این محل همچنان به نام پل چوبی معروف است.
*شمیران
نظریات مختلفی درباره این نام شمیران وجود دارد. یكی از مطرحترین دلایل عنوان شده تركیب دو كلمه سمی یا شمی به معنای سرد و "ران" به معنای جایگاه است و در واقع شمیران به معنای جای سرد است. به همین ترتیب نیز تهران به معنای جای گرم است. همچنین در نظریه دیگری به دلیل وجود قلعه نظامی در این منطقه به آن شمیران میگفتند و همچنین برخی نیز معتقدند كه یكی از نه ولایت ری را شمع ایران میگفتند كه بعدها به شمیران تبدیل شده است.
*گیشا
نام گیشا كه در ابتدا كیشا بوده است برگرفته از نام دو بنیانگذار این منطقه (كینژاد و شاپوری) است.
*منیریه
(در جنوب ولیعصر) منیریه در زمان قاجار یكی از محلههای اعیان نشین تهران بوده و گفته شده نام آن از نام زن كامرانمیرزا، یكی از صاحبمنصبان قاجر، به نام منیر گرفته شدها
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tabnak.ir
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:18
تاریخ
مشاغل تهران قدیم به روایت تصویر
این تصاویر برگرفته از آرشیو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر میباشد...
مغازه عطاری در تهران قدیم
نان فروشی (سنگك) در اواخر دوره قاجاریه
گوشهای از یک قهوه خانه
دكانهای لباس فروشی و ملزومات خانگی در گوشهای از بازار تهران قدیم
دستفروشی لباسهای كهنه در تهران قدیم
مرد خارفروش در دوره قاجاریه
حجره فرش فروشی
یك عطار دوره گرد در اواخر دوره قاجاریه
مغازه سفالگری در تهران قدیم
مغازه توتون فروشی در عهد قاجار
حجره بلور و لوسترفروشی در بازار تهران در دوره مظفرالدینشاه
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:17
تاریخ
10 هیولای معروف باستانی!! (+عکس)
پاهایی به شکل سم الاغ. گفت شده که این موجودات بچههای کوچک را هم میدزدند، به قبرها دستبرد زده و مردهها را میخورند! چه بسا که گاهی اوقات مسافران و جهانگردان در بیابانهای...
در این مقاله با هیولاهای مربوط به زمان باستان آشنا میشوید.
10- اونی ژاپنی
شکل و شمایل «اونی» تنوع گسترده ای دارد، اما این هیولاها معمولا به صورت مخلوقاتی غول پیکر و ترسناک با ناخنها یا پنجههای تیز، موهای جنگلی و دو شاخ دراز که از سرشان بیرون آمده نشان داده میشوند. آنها خیلی اوقات به شکل انسان درآمده اند اما گهگاهی هم با شمایلی غیرطبیعی تصویر شده اند که انگشتان و پنجههایی بیشتر از اندازه انسان داشته و تعداد چشمهایشان هم بیشتر از دوتا وعددی فرد است. رنگ پوستشان ترکیبی از رنگهای مختلف است، اما معمولا رنگ قرمز و آبی در پوستشان به کار رفته است. ظاهر تندخو و خشن آنها با پارچه پلنگی که به کمر میبندند و گرز آهنی شان تشدید میشود. همچنین این موجود در باورها و افسانههای یهودی-مسیحی خیلی شبیه به شیطان تصور شده است.
9- «اُگری» فرانسه
اگری هیولایی شبیه به انسان اما عظیم الجثه و زشت است. اگریها اغلب در افسانههای فولکلور و مربوط به جن و پری تجسم میشوند، آنها از مخلوقات انسانی تغذیه میکنند و در ادبیات کلاسیک نیز به دفعات ظاهر شده اند. آنها اغلب با سری بزرگ، موهای فراوان و ریش، شکمی بزرگ و بدنی قوی نمایش داده میشوند.
8- خون آشامهای اسلاو
خون آشامها موجوداتی اسطوره ای یا فولکلور هستند که به خاطر تغذیه از خون آدمیزاد و سرزنده شدن با نوشیدن خون مشهور شده اند، اما در برخی موارد آنها حیوانات را هم شکار میکنند. خون آشامها بسته به فرهنگ هر محل در شخصیتهای متفاوتی ظاهر میشوند که در اغلب موارد نیز موجوداتی تصور شده اند که با خون موجودات زنده حیات تازه میگیرند. البته این قضیه خون آشامی از قرن 18 سرزبانها افتاد و خواستگاه اصلی آن اروپای جنوبی خصوصا یونان و ایالتهای بالکان بود. خون آشامهای فولکلور موجوداتی فوق انسانی و غیرفانی بودند که در محله ای که سکونت داشتند افراد زیبا و دوست داشتنی را ملاقات کرده و با آزار رساندن و آشامیدن خونشان آنها را به کام مرگ میفرستادند. آنها لباسهای کفن مانند میپوشیده و دو دندان شبیه حیوانات داشته و چهره شان پف کرده به رنگ تیره یا قرمز است.
7- مومیایی مصری
مومیایی جسدی است که پوست و گوشت خشک شده اش یا از روی عمد و یا به کمک برخی از تغییرات شیمیایی طبیعی (مثل سرمای بیش از حد، میزان رطوبت خیلی پایین و یا فقدان هوا) حفظ میشود. افسانههای خیلی زیادی در مورد مومیاییها وجود دارد؛ خصوصا افسانههایی در مورد بلاهایی که گریبان متجاوزین به مقبرههای مومیایها را گرفته است. این افسانهها منجر به پیدایش نگاهی افسانه ای و اما جدید نسبت به مومیاییها شده که بعضیها فکر میکنند آنها در مقابرشان زنده میشوند!
6- انسان گرگی در بین ژرمنها
گرگ نماها انسانهایی فولکلور یا اسطوره ای هستند که قابلیت تغییر شکل به صورت گرگ را دارند و یا گرگهایی با شکل و شمایل انسانی هستند، که یا با جادوگری این قدرت را به دست آورده اند یا به خاطر نفرین به این شکل درآمده اند. «گرواس» مورخ قرون وسطا این تغییر شکل را به ظهور ماه کامل مربوط میداند؛ باوجود این دلایلی مبنی بر وجود این ارتباط در نوشتههای «پترونیوس» زمان یونان باستان وجود دارد. امروز برخی از نظریه پردازان مدرن اعتقاد به گرگ نماها (و نیز خون آشامها) را نشات گرفته از مشکلات طبی آن زمان که یکی از آنان بیماری «برفیریا» (porphyria) بود (که از مقدار زیاد برفرین در خون و ادرار به وجود میآمد) میدانند.
5- گوبلین (غول یا جن انگلوساکسونی)
گوبلین شیطان، موجودی خرچنگ مانند و بدسگال است و اغلب به شکل ارواح و شبحهایی که مثل اجنه کوتوله هستند با ظاهری که به طرز بیتناسبی بدریخت هستند ترسیم شده اند. قدشان نیز از اندازه آدم کوتوله تا قد انسان عادی متغیر است. به آنها تواناییهای مختلفی (گاهی هم متضاد) نسبت داده اند و ظاهر و خوی و خصلتشان بستگی به افسانههای سرزمین خودشان دارد. در برخی موارد آنان در زمره موجودات کوچک با خوی همیشه عصبانی طبقه بندی شده اند که تاحدی به جنهای کوچک سلتی مرتبطند.
4- غول خاور میانه
غول هیولایی مربوط به افسانههای عربی زمان باستان است که بیشتر در قبرستانها و دیگر مکانهای غیرمسکونی حضور داشته اند. غولها در داستانهای فولکلور عرب زبان باستان به یک طبقه اهریمنی از جنها متعلق بودند و گفته شده آنها فرزندان ابلیس هستند (یعنی همان شیطانی که مسلمانان میشناسند). آنها میتوانند مدام شکل خود را تغییر دهند، اما حضور آنها همیشه با علامت تغییر ناپذیری قابل تشخیص است: پاهایی به شکل سم الاغ. گفت شده که این موجودات بچههای کوچک را هم میدزدند، به قبرها دستبرد زده و مردهها را میخورند! چه بسا که گاهی اوقات مسافران و جهانگردان در بیابانهای بی آب و علف وقت خود را در جستجوی غولها تلف کرده اند.
3- بانشی - سلتیک
طبق یک افسانه اگر در یک خانه یک نفر در حال مرگ باشد، بانشی در اطراف آن خانه شیون و ناله میکند. اگر چند بانشی هم زمان در یک مکان ظاهر شوند بدان معنی است که مرگ آن شخص واقعه ای مهم و یا شاید هم مقدس است. در افسانهها خصوصیات بانشی اینگونه آمده است: روح یک زن که پری یا جن نامیده میشود، زنی خاص که به قتل رسیده است یا در سن کودکی فوت کرده است. بانشیها بارها در لباس خاکستری یا سفید ترسیم شده اند با موهایی زیبا و بلند که آنها را با شانههای نقره شانه میکنند. در داستانهای دیگر نیز بانشی را در لباسی ردا مانند و به رنگ سبز، قرمز یا سیاه نشان داده اند.
2- گورگون یونان
گورگون در اساطیر یونان هیولای زن تبهکاری با دندانهایی تیز است که موهایش را مارهای زنده سمیتشکیل داده اند. در بعضی تصویرها هم با پنجههای برنجی، بالهایی از طلا و دندانهایی شبیه به گراز نشان داده شده اند. طبق این افسانه دیدن صورت یک گورگون انسان را تبدیل به سنگ میکند. هومر تنها از یک گورگون صحبت میکند که در ایلیاد نشان داده شده که سرش در مرکز زره زئوس ثابت شده است. Hesiod شاعر یونانی تعداد گروگونها را سه عدد میداند: Stheno (قدرتمند و بزرگ)، Euryale (کمندانداز به دوردستها) و مدوسا (ملکه) و آنها را دختران فورکیس (Phorcys) خدای دریا و از کتو Keto میداند. مسکن آنها را نیز عمیق ترین قسمت اقیانوس باختری؛ طبق گفته نویسندگان جدیدتر در لیبری میدانند. از بین این سه گورگون فقط مدوسا فناپذیر است.
1- زامبی آمریکای لاتین
زامبی عبارت است از جسد انسان که دوباره زنده شده ولی عاری از هرگونه عقل و هوشیاری است! در تعریفهای مربوط به زمان معاصر آنها معمولا به صورت گروهی از انسانهای مرده ظاهر میشوند. اصل و منشا داستان زامبیها به اعتقادات معنوی آفریقایی- کارائیبی به نام Voodoo (جادوگری سیاه پوست) برمیگردد. اما شرح ترسناک تری در مورد زامبیها هست که امروزه نیز متداول شده و عاملی برای ترساندن مردم به خصوص در فیلمها شده مربوط میشود به داستانی که میگوید: آنها در اثر عواملی علمی و یا ماوراطبیعی از قبرها بیرون آمده و دوست دارند گوشت و مغز انسانهای زنده را بخورند!! آنها هوش و آگاهی خیلی اندکی دارند و هیچ وقت تحت کنترل انسانها قرار نمیگیرند.
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ مریم محبعلی نژاد
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:17
تاریخ
از بازار در تهران قدیم چه میدانید؟
روانشاد جعفر شهری در کتاب تهران قدیم میگوید: «به بازار بزازها، بازار «بدذاتها» هم میگفتند، زیرا...
واژهی « بازار» که اصل آن در پهلوی (واچار) است و هنوز هم در گیلان و نطنز به صورت واچار به کار میرود، اصلا ً فارسی است و کلمه ی بازارگان (بازرگان) هم از آن به دست میآید. این واژه به دلیل تجارت ایرانیان با پرتغالیها وارد زبان پرتغالی شده و از آنجا به فرانسه و انگلیس راه یافته، چنانکه آنان هم مرکز خرید و فروش خود را بازار میگویند.
امروزه هرگاه بازار تهران را به یاد میآوریم، بی درنگ راهروی سر پوشیده ای در نظرمان مجسم میشود با دو ردیف دکان که روبروی هم زیر آن سقف مشترک قرار دارند. اما این تجسم با هویت اصلی بازار در تهران قدیم بسیار متفاوت است، چرا که در آن زمان چون ارتباط مردم با هم بسیار محدود و سنتی بود، بازار نه فقط یک مرکز داد و ستد، بلکه یکی از مراکز عمده ی رابطههای اجتماعی و سیاسی میان مردم - از هر طبقه و دسته ای - به شمار میرفت و جایگاه وسیعی در قلب تهران قدیم، نزدیک به کاخهای سلطنتی ( ارگ ) و دیگر مراکز حکومتی داشت و همچنین نزدیک به مسجد جامع بود. زیرا که هر یک از این دو مکان عمومی(بازار و مسجد) باعث تقویت یکدیگر میشدند. البته امروز هم بازار تهران تا حدودی موقعیت خود را حفظ کرده است.
فکر ساختن بازار ابتدا در ذهن آقا محمد خان قاجار افتاد و در زمان فتحعلیشاه قاجار، در مرکز تهران قدیم، میان دو محله ی «سنگلج» در غرب و «عود لاجان» در شرق، شکل گرفت و در دوره ی ناصر الدین شاه به رونق رسید.
بنای بازارکه هنوز هم معماری ویژه ی خود را با راهروهای پیچ در پیچ، طاقهای ضربی و هواکشهای سنتی حفظ کرده است، در آغاز کار زیاد هم پیچیده نبود اما به مرور زمان گسترش یافت چنانکه درآن سراها و چارسوقهای تو در تو و پیچیده و مرتبط بوجود آمد. مکانهای عمومیچون قهوه خانه و زور خانه و حمام و حسینیه و سقّاخانه ساخته شد. راستهها ایجاد گردید و هر راسته ای که خود در حکم بازار کوچکتری بود، به صنف خاصی تعلق گرفت و بطور جداگانه صاحب تکیه و مسجد و حمّام و غیره و برنامههای خاص خود شد و در برگزاری جشنها و سوگواریهای مذهبی، برای جلب بیشتر مردم با راستههای دیگر به رقابت پرداخت. بنابراین بازار بزرگ که از اجتماع این راستهها فراهم آمده بود، در مسیر جنب و جوش بیشتری قرار گرفت و مردم بیشتری را به سوی خود کشید.
از طرف دیگر چون معماری بازار بگونه ای بود که زمستانها گرما و تابستانها خنکا را حفظ میکرد، کم کم به صورت پایگاه مطبوعی برای مردم در آمد و مرکز ملاقات آنان گردید. مردم در بازار یکدیگر را میدیدند، از حال و وضع هم با خبر میشدند، اخبار اجتماعی و سیاسی را به گوش هم میرساندند و گاهی از صبح تا غروب یعنی تا زمان بسته شدن دکانها در بازار وقت میگذراندند و بدینگونه بود که بازار چونان شهری پر شور در دل شهر تهران قرار گرفت و قلب تپنده ی آن شد.
اما امروزه بر اساس نیازهای اجتماعی، بسیاری از آن راستهها از میان رفته است مثلا ً اکنون دیگر از بازار مسگرها، بازار مرغیها و بازار توتون فروشها اثری نیست و بعضی از آنها هم چون بازار زرگرها و بازار حلبی سازها کوچکتر شده. و حتا از بازار خندق هم که در گذشته، معروفترینشان بود، رد پایی وجود ندارد. ( به بازار خندق؛ بازار شتر گلو و یا بازار مفت برها هم میگفتند.)
جهانگردان خارجی که به ایران آمدهاند از قبیل «کنت دو گو بینو» و «اورُسل متولد ۱۸۵۸ میلادی» جهانگرد بلژیکی که در زمان ناصر الدین شاه به ایران آمده و در مورد بازار بزرگ تهران، گفتههایی شنیدنی دارند. مثلا ً «اورسل» در مورد موقعیت بازار مینویسد:
« از سبزه میدان به وسیله ی سه مدخل میتوان وارد بازار شد. بازار تهران خود به تنهایی به منزلهی یک شهر است که روزانه در حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر را در خود جای میدهد و کوچهها، مهمان خانهها و مساجد مرتبی دارد. راهروها ی وسیع پیچ در پیچ سر پوشیده اش زیر گنبدهای روزنه داری قرار گرفته است و این روزنهها طوری ساخته شده که نور و هوا به داخل بازار نفوذ میکند.
بازار گذشته از این که بزرگترین مرکز کسب و تجارت تهران است، برای بیکارهها نیز گردشگاه مناسبی به حساب میآید و میعادگاه انواع و اقسام مردمیاست که در آنجا یکدیگر را میبینند تا امور را ارزیابی کنند، اخبار روزانه را بشنوند و شایعات و دروغهایی را که بلافاصله دهان به دهان میگردد و یک کلاغ چهل کلاغ میشود، پخش کنند.
بازار تهران دارای کاروان سراها ی متعددی است که از نظر ساختمان همه شکل هم هستند: یک حیاط چهار گوشه که در میان آن یک حوض نسبتا ً وسیع و گِردی وجود دارد که آب از آن جاری است. دورتادور حوض را درختان انبوه گرفته و دور تا دورحیاط هم ساختمانهایی دوطبقه یا یک طبقه و در اطراف این حیاط هم بستههای کالاست که بر روی هم انباشته شده است.
در میان این کاروانسراها، کاروان سرای «حاجب الدوله» که در زمان ناصر الدین شاه بنا شده، از همه دیدنی تر است. جایی وسیع، پر از گونه گونه چلچراغها و انواع کالاهای بلور، و گردشگاه و محل تجمع صاحبان ذوق که حتا از میان اعیان و اشراف نیز کسانی بدشان نمیآمد که گاهی سری به آنجا بزنند.
در بازار مساجدی نیز وجود دارد و در تقاطع دالانهای آن چار سوقهای سر پوشیده ای که گنبد و دیوارههای آن با کاشیهای زیبا به طرزی چشمگیر تزیین شده است. چارسوق تیمچه یکی از آنها ست که حجرههای اطرافش اختصاص به کتاب فروشها دارد و لاجرم محل مراجعه و اجتماع روحانیون و میرزاها و روشنفکران است.
کسبه روی قالیهایی که در حجرههای خود گسترده اند، دو زانو یا چهار زانو بر مخده ای مینشینند و کالاهای خود را با سلیقه ی چشمگیری- که ما مغرب زمینان از آنان تقلید کرده ایم و آن را به کمال رسانده ایم – میچینند و مردم را به خرید دعوت میکنند.
در جایی دیگر اورسل مینویسد: در بازار مسجدهایی نیز وجود دارد، به نظرم در حدود چهار باب. ولی در این مورد اطلاعات من نمیتواند دقیق و درست باشد زیرا روزی وسوسه شدم یکی از آنها را از نزدیک ببینم، بلافاصله از هر طرف فریاد «اجنبی، اجنبی!» بلند شد. در همان لحظه باربری گریبانم را سخت گرفت و مرا پیش مرد معممیبرد. این معمم با تمام زوری که در بازو داشت، مرا به سوی کوچه پرت کرد. خوشبختانه افسری از آنجا میگذشت که توانستم کمرش را بگیرم و تعادل خود را حفظ کنم. این سرمشق خوبی بود که تا دیگر به فکر بازدید مسجدی نیافتم.
گاهی بعضی از اشخاص با دیدن یک خارجی خود را کنار میکشند تا لباس شان به علت تماس با لباس او آلوده نشود، یا بعضی از بازاریان جواب این نجسها را نمیدادند و حتا حاضر نمیشدند، سکه یا نشانی را که روی آن آیه ای از قرآن و یا فقط کلمه ی الله نوشته شده بود، به آنان بفروشند.
«سفرنامه ی اورسل»
« کنت دوگوبینو » در سفرنامه ی خود درباره ی بازار تهران مینویسد:
«مردم گوناگونی در این بازارها در رفت و آمدند: لوطیها که کلاه را کج گذاشته، تکمه ی پیراهن را گشوده و خودنمایانه دست بر قبضه ی قمه ی خود نهاده اند. فروشندگان میوه و کره و پنیر و آجیل که متاع خود را بر دراز گوشهای سفید بار کرده و تبلیغ کالای خود را به الحان گوناگون میخوانند، نابینایان و گدایان اشعار شاعران سلف را در مایهها و آهنگهای متنوع میسرایند و نقالان که هر یک در گوشه ای معرکه گرفته، باد به گلو انداخته و از پهلوانیها افسانه میگویند. گاه میرزایی که قلمدان از پر شالش دیده میشود، شتابان برای خود راهی باز میکند. آن سو ترک درویشی که تخته پوستی به پشت انداخته و تبرزینی بردوش نهاده، با خراطی که سخت مشغول تراشیدن تنه ی قلیانی است، سرگرم گفتگوست و شاهزاده ای افغانی، که خود سوار است و نوکرانش پیاده او را در میان گرفته اند، با جلال و جبروت تمام میگذرد. بخش عمده ای هم زنان خانه دارند که بخصوص در بازار کفاشان و بّزازان بیشتر از جاهای دیگر اجتماع میکنند.
ناگهان قطار شتری که از اعماق دوردست کویرهای بی پایان رسیده با قافله ای از استران که کالای مازندران را به پایتخت آورده است، درهم گره میخورند و در میانهای و هوی و فریاد ساربانان خسته و کاروانسالاران بی حوصله و آواز آشفته ی زنگ و زنگوله ی شتر و قاطر پیشاهنگ که در شلوغی بازار و عدم حرکت آزادانه ، نظم تفکرانگیز آهنگ خود را از دست داده است راه آمد و شد مسدود میشود ... من نمیدانم این قطار شتر و قاطر چگونه در این معبر تنگ توفیق مییابند که از کنار یکدیگر بگذرند. اما از آنجا که در این کشور باستانی هیچ کاری نیست که عملا ً امکان ناپذیر باشد، نه تنها قطارها راه خود را ادامه میدهند بلکه مردم هم به راحتی از میان دست و پای شتر و قاطر برای عبور خود راهی مییابند.
در این میان سیاسیون ( = سیاسیها) شهر و کسانی که خود را در هر مورد آگاه و صاحب اطلاع میدانند، در حجرههایی که پاتوق آنهاست در باب مسائل دولتی و پیچیدگی امور کشوری سخن میگویند و تصمِیمات تازه ی شاه و صدر اعظم را بررسی میکنند و از وقایع حرمسرای شاه که بیش از همه چیز شنونده دارد، گفتگو مینمایند.
مردم پول میدهند و پول میگیرند. قرض میکنند و اثاث خانه ی خود را به گرو میگذارند. علاوه بر اینها قلیانچیهای دوره گرد بی وقفه قلیانها را در بازار میگردانند و قهو ه چیان استکانهای شستی کوچک را که چون برج و بارویی عظیم بر یک دست بر هم چیده اند، به کاسبان و مشتریان عرضه میکنند و شاگردان چلو پزیها که در برابر چلو پز خانهها ایستاده اند، عابران را به صرف ناهار میخوانند.
گاهی هم یکی از جارچیان حکومتی در گوشه ای میایستد و آخرین احکام حکومت را به صوت بلند برای آگاهی عامه اعلام میکند، زیرا مردم به ندرت میتوانند بنویسند یا بخوانند.»
(کنت دوگوبینو / سه سال در آسیا۱۸۵۸-۱۸۵۵/ص ۶۲ تا ۶۴)
اورسل در سفرنامه ی خود در مورد اتفاقهایی که در بازار رخ میدهد اینگونه مینویسد:
«گاهی یک خبر عجیب که از کاخ سلطنتی سرچشمه میگیرد از ابتدا تا انتهای بازار دهان به دهان میگردد: اعلیحضرت به بازار میآیند! آنگاه شاهنشاه در حالی که درباریان و ملتزمین زیادی دور و برش را گرفته اند به چپ و راست گشتی میزند و رای مبارکش به سوی مغازه ای متمایل میشود و از صاحب مغازه میخواهد که با شاه شریک شود. صاحب مغازه با کمال اشتیاق میپذیرد. بعد اعلیحضرت دستور حراج میدهد. درباریان و اشخاص ثروتمندی که همراه شاه هستند برای اینکه نظر مبارک شاهانه را بیشتر به سوی خود جلب کنند با شور عجیبی در بالا بردن قیمتها با هم رقابت میکنند و آن زمان است که یک کالای تجملی که سه یا چهار فرانک بیشتر قیمت ندارد، به مبلغ هزار یا دو هزار فرانک به فروش میرسد و خریدار هم حتما ً باید پول نقد بپردازد. وقتی تمام اجناس مغازه به فروش رسید، شاه با شریک یکروزه ی خود تسویه حساب میکند، به این صورت که سه چهارم مبلغ عایدی را به جیب مبارک میگذارد و یک چهارم را به صاحب مغازه میدهد و آن وقت خوشحال و تر دماغ به کاخ مراجعه میکند.
از غروب آفتاب به بعد درهای حجرهها را تخته کرده و بر آنها قفلهای سنگین میزنند و تنها چند شمع روشن میکنند که در سایه روشن آنها به زحمت میشود تک و توک مردم را دید که با رداهای بلند و تیره، آرام آرام در دالانها و چارسوقها میلغزند. دست آخر گزمهها سراسر بازار را که دیگر جنبنده ای در آن نیست تحت نظارت میگیرند.
از تجّار بعضی یکراست به خانههای خود میروند و بعض دیگر بر نیمکتهایی که کنار خیابان نقاره خانه گذاشته شده، مینشینند و شاگرد قهوه چی با سرعتی عجیب، با سینیهای پر چای دور مشتریها میچرخد و با مهارت قابل تحسینی جلوی هر شخص تازه وارد استکانی چای میگذارد. قلیانها دست به دست میگردد و در طرفی نوازندهها اشعار حافظ یا فردوسی را میخوانند و درویشها سرگذشت خود و ماجراهایی را که در سفرهای دور و دراز بر سرشان آمده با بیانی گرم تعریف میکنند و بازاریها همچنان که در ذهن خود به حساب سود و زیان خویش میرسند، به این آوازها و داستانها جسته و گریخته گوش میدهند و چای مینوشند و قلیان میکشند.»
سفر نامه ی اورسل/ ص ۱۴۰ و ۱۴۱
اکنون جا دارد به دو راسته ی مهم که هر یک نام بازار را به خود گرفته است، سری بزنیم :
بازار بزّازها :
بازار بّزازها هم یکی دیگر از راستههای مهم در تهران قدیم بود که ادامه ی آن به بازار امیر میرسید و علت اینکه در بعضی مراجع این سه بازار را یکی میدانند، همین است. بازار بزازها که قسمت اعظم آن هنوز هم باقی است، در گذشته از انتهای خیابان ناصر خسرو فعلی شروع میشد و تا میدان محمدیه ( =اعدام ) امتداد مییافت. طول آن را تا پنج کیلومتر نوشته اند. در بازار بزازها انواع و اقسام پارچههای نخی و پشمیو ابریشمی، از قبیل پارچههای چیت ( پارچه ی پنبه ای و نقش دار، مزین به نقش گلهای کوچک و بزرگ)، چلوار (پارچه ی پنبه ای سفید و آهار دار و بسیار پر مصرفی که از آن پیراهن و زیرجامه و ملحفه و روبالشی تهیه میکردند)، کرباس (= کرپاس، پارچه ی پنبه ای سفید و درشت بافت که غالبا ً زنان و مردان روستایی از آن جامه میساختند و برای کفن نیز به کار میرفت )، متقال (پارچه ی پنبه ای سفید شبیه به کرباس اما از آن لطیف تر)، کتان (پارچه ای که از الیاف ساقه ی کتان ساخته میشود. کتان گیاه علفی یکساله ای است دارای برگهای سبز مات و ساقه ی متشکل از الیاف نرم و بلند. از این الیاف نخ کتانی هم به دست میآورند)، مخمل( پارچه ای نخی یا ابریشمیکه یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیده است.)،حریر (پارچه ی ابریشمینازک )، ململ، (نوعی پارچه ی نخی لطیف و نازک و سفید)، ماهوت (پارچه ای ضخیم تمام پشم، نرم، کمیبراق، با سطح پرز دار)، کریشه(پارچه ی سبک نخی دارای گلهای برجسته)، کلوکه (پارچه ی نخی که بیشتر برای چادر مشکی بکار میرفت)،کرپدوشین (یا کربدوشین پارچه ای از خانواده ی کرپ که از ابریشم خام بافته میشد)،آغبانو (=آقبانو ، پارچه ای نازک و پنبه ای که بیشتر برای چارقد و چادر به مصرف میرسید)، گاواردین( نوعی پارچه ی معتبر و مرغوب انگلیسی که بیشتر به مصرف کت و شلوار مردانه میرسد.)، دبیت ( پارچه ای نخی که بیشتر آستر لباس و رویه ی لحاف میشد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوب تر بود. حاج علی اکبر شخصی بود که دبیت را به کارخانههای دبیت بافی لندن سفارش میداد)، مخملهای کاشان، زربفتهای یزد (= زربفتهایی که به دست زنان زردشتی یزد بافته میشد.)، بورسا (بروسا یکی از بنادر معروف ترکیه است که محصولات ابریشمیآن شهرت جهانی داشت.)، شالهای کشمیر (این شالها را به تقلید از شالهای کشمیر با پشم شتر در کرمان میبافتند.) ، پارچههای زری دوزی شده ی اصفهان، قدک نخی قزوین، وال، تور، فاستونی،عبای لار و بسیاری از چیزهایی از این دست به معرض فروش گذاشته میشد. مشتریان این بازار بیشتر خانمها بودند که دسته دسته به مغازهها هجوم میآوردند، پارچه ای را قیمت میکردند و بعد وارد مغازه ی دیگری میشدند و دوباره قیمت میکردند و چانه میزدند و سر انجام هم ممکن بود آن را نخرند. از این رو مغازه داران سعی میکردند مشتریان واقعی (به قول خودشان مشتریان بخر) را بشناسند و با آنها با زبان چرب و نرم تری گفتگو کنند و چنانکه معمول شان بود جنس را به چند برابر قیمت آب نمایند.
روانشاد جعفر شهری در کتاب تهران قدیم میگوید: «به بازار بزازها، بازار «بدذاتها» هم میگفتند، زیرا بی ایمانی با خون فروشندگان آن عجین شده و پایبند هیچ مذهب و آیینی نبودند. این بازار چرخ سیاست مملکت را میچرخانید و پولهای کلا نی که از جانب ارباب و صاحب میرسید، اول در این بازار تقسیم میشد. بازار بزازها در وضع سیاسی آن زمان تأثیر کلی داشت و باز و بسته بودنش میتوانست شهر را به آشوب بکشد یا آرام کند. فروشندگان آن بسیار حقه باز بودند و در این بازار حتا اگر کسی جنسی را به ثلث قیمت هم میخرید، باز سرش کلاه رفته بود. » طهران قدیم /ج ۳ / ص ۲۳۳
بازار امیر یا بازار خیاطها:
بازار خیاطها در قدیم، در ادامه ی بازار بزازها قرار داشت و اصلا ً در بسیاری از کتابها، از جمله کتاب «تهران در گذشته و حال/ صفحه ی ۱۴۷» آن دو بازار را یکی میدانند و میانشان تفاوتی نمیگذارند.
کتاب دارالخلافه ی طهران، در شرح این بازار مینویسد :
بازار امیر یادگار امیر کبیر، صدر اعظم بزرگ ناصر الدین شاه است. هنگامیکه امیر کبیر به دسیسه ی اجانب مغضوب و به کاشان تبعید شد، چون احساس کرد که مرگش نزدیک است، وصیت نامه ای نوشت و در آن ثلث اموال خود را به حاج شیخ العراقین که از مجتهدان معروف تهران بود واگذار کرد تا به مصرف امور خیریه برساند. پس از مرگ وی وصیتش اجرا گردید و شیخ عبدالحسین از محل یک سوم اموال او، مسجد و مدرسه ای ساخت که هنوز هم در انتهای بازار ارسی دوزها باقی است و برای اداره ی مسجد و مدرسه نیز بازار امیر را وقف کرد. به این بازار، بازار خیاطها نیز میگویند . سبب این نامگذاری از آن جهت است که در گذشته معروف ترین خیاطهای پایتخت در آن راسته بودند و بدون استفاده از چرخ خیاطی که هنوز وارد نشده بود، با نخ و سوزن لباس و پوشاک میدوختند. بعدها مظفر الدین شاه که از سفر فرنگ بازگشت یک خیاط قفقازی را با خود به تهران آورد که ده دستگاه چرخ خیاطی به همراه داشت و لباس درباریان را با ماشین خیاطی میدوخت. این عمل، ابتدا با مخالفت عده ای از روحانیون رو به رو شد، ولی بعد با آن موافقت کردند و اندک اندک استفاده از چرخ خیاطی در بازار خیاطها باب شد
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:15
تاریخ
مقررات دوچرخه سواری در تهران قدیم!!
اشخاصی که سن آنها هنوز به سیزده سال بالغ نگردیده مطلقا از دوچرخه سواری ممنوع میباشند و از سیزده تا هیجده سالگی درصورتی مجاز به سواری خواهند بود که...
وزارت داخله
اداره کل تشکیلات نظمیه
نظامنامه سیر و حرکت دوچرخههای پایی در شهر و حومه
ماده1- احدی نمیتواند با دوچرخه های پایی در شهر و حومه آن حرکت نماید، مگر این که قبلا در اداره نظمیه حاضرشده، پس از امتحانات لازمه، جواز تصدیقنامه بگیرد.
ماده 2- اشخاصی که سن آنها هنوز به سیزده سال بالغ نگردیده مطلقا از دوچرخه سواری ممنوع میباشند و از سیزده تا هیجده سالگی درصورتی مجاز به سواری خواهند بود که شخصا مالک دوچرخه باشند والا تا هیجده سالگی از کرایه کردن دوچرخه برای سواری ممنوع میباشند.
ماده 3- کرایه دادن دوچرخه به اشخاصی که سن آنها هجده سال بالغ نشده باشد و یا با داشتن نوزده سال تصدیق وجواز نظمیه را دردست نداشته باشند، مطلقا ممنوع است.
ماده 4- درموقع مراجعه به نظمیه برای اخذ تصدیقنامه و جواز، تقاضا کنندگان بایستی سه قطعه عکس خود را به همراه بیاورند.
ماده 5- تمام دوچرخه ها باید دارای بوق و زنگی باشند که صدای آن ها تا فاصله پنجاه ذرع شنیده شود.
ماده6- از غروب آفتاب به بعد بایستی چراغ جلو وعقب دوچرخه را روشن نمایند و درصورت فقدان هریک از چراغ ها صاحب دوچرخه از غروب به بعد بایستی از دوچرخه خود پیاده شده وتا محل مقصود دوچرخه را با دست حرکت دهد.
ماده7- چراغ جلو بایستی با نور سفید و اقلا ده ذرع مسافت جلو دوچرخه را روشن نماید وچراغ عقب بایستی با نور قرمز روشن شود. یا این که شیشه مخصوص قرمز به روی گلگیر آن نصب شود.
ماده 8- نمره نظمیه همیشه باید روی قسمت گلگیر عقب نصب باشد و در هیچ مورد نبایستی از محل خود تغییر داده شود.
ماده9- متن نمره دوچرخههای شخصی سفید و با خط سیاه و متن نمره دوچرخههای کرایه سیاه با خط سفید خواهد بود.
ماده 10- دوچرخه سواها بایستی درمعابر پرجمعیت و درسرپیچها محل تلاقی خیابانها آهسته حرکت نمایند و مجاز نیستند به هیات اجتماع در خیابانها حرکت کنند، مگر این که پشت سریکدیگر و به فواصل معین باشد. دوچرخه سواران، از حرکت بین وسایط نقلیه و دستجات پیاده ممنوع اند. درموقعی که خیابانها پرجمعیت باشند باید پیاده شده و دوچرخه را با دست حرکت دهند.
ماده 11- دوچرخه سواران موظفاند که همیشه و مخصوصا در موقع تلاقی با وسایط نقلیه از دست راست خود حرکت نمایند و در صورتی که بخواهند ازوسایط نقلیه که از جلو آنها حرکت می نمایند سبقت بجویند، مکلف اند از طرف دست چپ آن رفته و به وسیله بوق، راننده آن را از قصد خود آگاه سازند و به ملایمت حرکت نمایند و پس از رد شدن باید مجددا به طرف دست راست بروند.
ماده 12- سواری دوچرخه در پیاده رو و بازاها و محلی که تخصیص به پیاده داده شده است، ممنوع است و درمواقعی که در پیاده رو و بازار کار دارند ممکن است دوچرخه را با دست حرکت دهند.
ماده 13- مسابقه با دوچرخه درخیابانها اکیدا ممنوع است . درمواقعی که بخواهند درنقاط مخصوص تشکیل مسابقه دهند بایستی قبلا ازقصد خود اداره نظمیه را مطلع و کسب اجازه نمایند.
ماده 14- کلیه دوچرخهها بایستی دارای گلگیرجلو وعقب باشند که گل و کثافت معاب، به عابرین ترشح ننمایند.
ماده15- دوچرخه ها اعم از کرایه یا شخصی باید دارای ترمز چرخهای جلو وعقب باشند.
ماده 16- سواری دونفر یا بیشتر درروی یک دوچرخه یا سوار کردن اطفال با خود اکیدا ممنوع است.
ماده17-نمایش دادن روی دوچرخه در خیابانها و کوچه ها قدغن است.
ماده18- دوچرخه سواران نمی توانند درموقع سواری با یک دست خود اشیا حمل نمایند مگراین که اشیای مزبور به طریقی بسته شده باشد که راننده در موقع لزوم قادر باشد با همان دست دسته دوچرخه را بگیرد وهمچنین درخیابانها و معابر پرجمعیت مجاز نیستند هر دودست خود را از دسته دوچرخه بردارند.
ماده 19- تعلیم دادن وآموختن دوچرخه سواری درم عابرو کوچه های داخل شهر و معابر پرجمعیت خارج از شهر ممنوع است.
ماده 20- متخلفان ازمواد این نظامنامه به محاکم صالحه جلب ومطابق قانون تعقیب و مجازات خواهند شد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: کتاب تاریخ قرن بیستم
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:14
تاریخ
شیون در ایران باستان (+تصویر)
..و هنگامیكه سیاوش به سخنان ناروا و خواسته هوسباز دل سودابه توجه نكرد، سودابه ترسید كه سیاوش او را بدنام كند و سرش راپیش كاووسشاه فاش نماید، پیشدستی كرد و...
بشر اصولا دارای سجایای بیشمار اخلاقی و خصوصیات بیحد ذاتی است. بشر در مقابل هر پیشآمد گوارا و ناگوارا واكنشی ازخودنشان میدهد. این واكنش گاهی زاده عاطفه، احساس و مهر بوده و زمانی زاده خشم، كینه و بغض است. عقل و خرد و هوش و ذكاوت هم كموبیش در هر دو حال تأثیری دارد. قلب انسان را گاهی به سنگ خارا و زمانی به شیشه نازك و شفاف تشبیه كردهاند و به همین سبب است كه گاهی در مقابل حوادث مانند سنگ سخت و صبور و زمانی مانند شیشه نازك و زود شكن است. بشر بهنگام شادی میخندد و به هنگام ماتم و عزا گریه میكند. خنده و گریه هر دو غریزهای در وجود بشر هستند كه شدت و ضعف آن بستگی به شدت و ضعف شادی و غم دارد. بشر در مرگ عزیزان بیاختیار گریه میكند و قطرات اشک را از دریای بیكران و روشن چشم به گونه خویش میچكاند و همراه این گریه و ریختن اشگ حركاتی از خود نشان میدهد. گاهی این حركات موزون و زیبا بوده و زمانی چندشآور و زشت است. یكی ناله میكند و با صدای بلند میگرید و دیگری زمزمه میكند و آهسته اشك میریزد و موی سروصورتش را میكند. سومی صورتش را میخراشد و موی سرش را از ریشه میكشد تا صمیمیت و وفایش را نسبت به عزیزان خویش یا دوست از دست رفتهاش طاهر كند و اندكی نیز از غم درونش بكاهد. غمی كه او را رنج میدهد و فقط با كریه تسكین پیدا میكند. میگویند احساس و عاطفهی بیش از حد در بشر باعث شدت گریه میشود و هرچه گریه كند از شدت غمش كاسته میشود. مثلی است معروف كه میگویند: «بگذار گریه كند تا عقده نكند».
گریه داروی مسكن است كه غم درون را میكاهد و بار اندوه را سبكتر میكند. این است كه از قدیمترین ایام كه بشر خود را شناخت گریه كرد. حضرت آدم پیامبر اولین برای اشتباه خویش گریست، زیرا از بهشت بیرونش كرده بودند. یعقوب نبی در فراق یوسف گمگشتهاش گریه كرد دیگران برای عزیزان از دست رفته گریه كرده و میكنند. گریه در هر محل و هر شهر و مرزی با رسمی توأم بوده است و امروزه تیز اثرات آن تا اندازهای باقی مانده است. مثلا در اطراف شهرستان كرمانشاهان و لرستان بهنگام سوگواری برای عزیزان خویش زنان با لهجه محلی (Vi-Vi) وی ـ وی كنان گریسته و با انگشتان دست پوست صورت خویش را میخراشند و موی سرشان را میكنند. این رسم سابقه تاریخی دارد، زیرا كندن مو و خراشیدن رو بهنگام شیون، از زمان بسیار دور معمول و یك رسم دیرینه بوده است. در بین زنان این رسم بیشتر رواج داشته است زیرا دو نمونه از مجسمههای زن عریان در حال گریه و خراشیدن صورت در موزه ایران باستان دیده میشود كه از حفاری تپه مارلیك (چراغعلی تپه) بدست آمدهاند و بهترین و گویاترین شاهد بر این ادعاست. (ش 1 و 3).
در شاهنامه فردوسی از این رسم بارهاسخن گفته شده است بدین معنی كه فردوسی روانشاد در سوگها و غمهای متعددی كه برای قهرمانان كتابش رخ داده است از این رسم یاد كرده است و من چند نمونه از آنها را ذیلا از شاهنامه نقل میكنم:
هنگامیكه ایرج شاهنشاه پیشدادی كشته شد، شاه فریدون برایش گریه كرد و موهای سر خویش را كند و همه مردم كشورش عزادار شده و جامه سیاه پوشیده و در غم شاه شركت جستند:
فریدون سر شاه پور جوان
بیامد ببر بر گرفته نوان
بر آن تخت شاهنشهی بنگرید
سرتخت را تیره بیشاه دید
بر افشاند بر تخت خاك سیاه
بكیوان بر آمد فغان سپاه
همی سوخت كاخ و همی خست روی
همی ریخت اشك و همی كند موی
گلستانش بركند و سروان بسوخت
بیكبارگی چشم شادی بدوخت
براینگونه بگریست چندان بزار
همی تا گیارستش اندر كنار
زمین بستر و خاك بالین اوی
شده تیرهروشن جهان بین اوی
سراسر همه كشورش مرد و زن
بهر جای كرده یكی انجمن
همه دیده پر آب و دل پر زخون
نشسته به تیمار مرگ اندرون
همه جامه كرده كبود و سیاه
نشسته باندوه با سوك شاد
چه مایه چنین روز بگذاشتند
همه زندگی مرگ پنداشتند
هنگامیكه شاه فریدون پیشدادی میخواست با ضحاك بجنگد، پیش مادرش فرانك آمد و با مادرش خداحافظی كرد فرانك برای فریدون گریه نمود و از خدواند پیروزی برایش طلبید:
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خواند باخون دلداورش
به یزدان همی گفت زنهارمن
سپردم ترا ای جهاندار من
زمانیكه شاه فریدون در گذشت شاه منوچهر نوه ایرج برای جدش گریه كرد:
پراز خون دل و پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سر آمد بر اوی
فریدون شد و نام از او ماند باز
برآمد چنین روزگاری دراز
منوچهر یك هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و دورخ زرد بود
زمانیكه رودابه مادر رستم میخواستند رستم را بدنیا آورد چون زادتش سخت شد زال به بالینش رفت و به حال او زار زار گریه كرد و موهای خویش را كند:
چنانشد كه یكروز از او رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش
یكایك بدستان رسید آگهی
كه پژمرده شد برگ سرو سهی
ببالین رودابه شد زال زر
پراز آب رخسار و خسته جگر
شبستان همه بندگان كنده موی
برهنه سر و موی تر كرده روی
هنگامیكه رستم شكم سهراب را درید و فهمید كه سهراب پسر خودش بوده است، شیون كرد و گریبان خویش را چاك داد.
«بگو تا چه داری ز رستم نشان
كه گم باد نامش ز گردنكشان
كه رستم منم كم نماناد نام
نشیناد بر ماتمم پور سام»
بزد نعره و خونش آمد بجوش
همی كند موی و همی زد خروش
و هنگامی كه رستم نشان خویش را در بازوی سهراب یافت دوباره گریه كرد:
چوبگشاد خفتان و آن مهره دید
همی جامه برخویشتن بر درید
همی ریخت خون و همی كند موی
سرش پر ز خاك و پر آب روی
و زمانیكه خبر مرگ سهراب را به رستم دادند فریاد كشید و موهایش را كند و زار زار گریست و صورتش را خراشید:
چو بشنید رستم خراشید روی
همیزد به سینه همی كند موی
پیاده شد از اسب رستم چو باد
بجای كله خاك بر سر نهاد
و هنكامیكه رودابه تابوت سهراب را دید گریه كرد:
چو رودابه تابوت سهراب دید
ز چشمش روان جوی خوناب دید
بزاری همه مویه آغاز كرد
همی بر كشید از جگر باد سرد
و زمانیكه به تهمینه خبر رسید كه سهراب كشته شده است با صدای بلند گریه كرد و صورتش را خراشید:
به مادر خبر شد كه سهراب كرد
ز تیغ پدر خسته گشت و بمرد
خروشید و جوشید و جامه درید
بزاری بر آن كودك نا رسیده
برآورد بانگ غریو و خروش
زمان تا زمان زو همی رفت هوش
مرآن زلف چون تاب داده كمند
بانگشت پیچید و از بن بكند
بسر برفكند آتش و برفروخت
همی موی مشكین بآتش بسوخت
همی گفت و میخست و میكند موی
همی زد كف دست برخوب روی
ز بس كو همی شیون و ناله كرد
همه خلق را چشم پر ژاله كرد
بپوشید پس مویه كرد و گریست
همان نیلگون غرق گشته بخون
بروز و به شب مویه كرد و گریست
پس از مرگ سهراب سالی بزیست
سرانجام هم درغم او بمرد
روانش بشد سوی سهراب كرد
و هنگامیكه سیاوش به سخنان ناروا و خواسته هوسباز دل سودابه توجه نكرد، سودابه ترسید كه سیاوش او را بدنام كند و سرش راپیش كاووسشاه فاش نماید، پیشدستی كرد و سروصدا راه انداخت و بخاطر غمی كه او را رنج میداد زارزار گریه كرد:
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت «من راز دل پیش تو
بگفتم نهانی بد اندیش تو
«مرا خیره خواهی كه رسوا كنی
به پیش خردمند رعنا كنی»
بزد دست و جامه بدرید پاك
بناخن دو رخ را همی كرد چاك
بر آمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان بر آمد بكوی
بگوش سپهبد رسید آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و كاخ پر گفتگوی
ز هر كس بپرسید و شد تنگدل
ندانست كردار آن سنگدل
خروشید سودابه در پیش اوی
همی رفت آب و همی كند موی
چنین گفت «كآمد سیاوش به تخت
برآراست چنگ و برآویخت سخت
«كه از تست جان و تنم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر؟
«بینداخت افسر ز مشكین سرم
چنین چاك شد جامه اندر برم»
وقتیكه فرنگیس از گرفتاری سیاوش آگاه شد گونه خویش را خراشید و گریه كرد:
فرنگیس بشنید رخرا بخست
میانرا بزنار خونین به بست
بگفت این و روی سیاوش بدید
دورخ را بكند و فغان بركشید
و زمانیكه فرنگیس برای نجات از مرگ به پدرش افراسیاب گفت كه سیاوش بیگناه است و كشتن او برای افراسیاب خوش آیند نیست گریه كرد:
«درختی نشانی همی بر زمین
كجا برگ خون آورد بار كین
«بسوك سیاوش همی جوشد آب
كند چرخ نفرینبر افراسیاب
كه «شاها دلیرا گوا سرورا
سرافراز شیرا و كند آو را
«بایران برو بوم بگذاشتی
سپهدار را باب پنداشتی
«كنون دست بسته پیادهكشان
كجا افسر و گاه گردنكشان؟
«مرا كاشكی دیده گشتی تباه
ندیدی بدینسان كشانت براه
«مرا از پدر این كجا بد امید
كه پردخت ماند كنارم رشید»
و هنگامیكه فرنگیس دریافت سیاوش محكوم به مرگ شده است شیون كرد و موی سر و پوست صورت خویش را كند:
ز كاخ سیاوش بر آمد خروش
جهانی ز گرسیوز آمد بجوش
همه بندگان موی كردند باز
فرنگیس مشگین كمند دراز
برید و میان را بگیسو به بست
بناخن گل ارغوان را بخست
و زمانیكه خبر كشته شدن سیاوش را به كاووس شاه دادند زارزار گریست و جامه خویش درید و صورتش را خراشید:
چو این گفته بشنید كاووس شاه
سر نامدارش نگون شد ز گاه
همه جامه درید و رخ را بكند
بخاك اندر آمد ز تخت بلند
برفتند با مویه ایرانیان
برآن سوك بسته سواران میان
همه دیده پرخون و رخساره زرد
زبان از سیاوش پر از یاد كرد
و هنگامیكه رستم به كینخواهی سیاوش سودابه را كشت گریان و نالان پیش كاووس شاه رفت و با شاه سخن گفت:
تهمتن برفت از بر تخت اوی
سوی كاخ سودابه بنهاد روی
زپرده بگیسوش بیرون كشید
زتخت بزرگیش در خون كشید
به خنجر به دو نیمه كردش براه
نجنبید بر تخت كاوس شاه
تهمتنچو پرداختاز كار اوی
دلش تیزتر شد ز آزار اوی
بیامد بدرگاه با سوك و درد
پراز خون دو دیده دور خساره زرد
همه شهر ایران بماتم شدند
پر از غم بنزدیك رستم شدند
هنگامیكه رستم برای گرفتن انتقام خون سیاوش آمادگی خویش را اعلام كرد، كاووس شاه از این پیشآمد گریه كرد:
نگه كرد كاوس در جهر اوی
چنان اشگ خونین و آن مهر اوی
نداد ایچ پاسخ مراو را زشرم
فرو ریخت از دیدگان آب گرم
زمانی كه فرامرز پسر رستم، سرخه پسر افراسیاب را اسیركرد و بدستور رستم او را به صحرا برد سرش را درون طشت همانند سر سیاوش برید، افراسیاب آگاه شد و گریه كرد و موی سر خویش را كند:
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی كند موی و همی ریخت آب
همه جامه خسروی كرد چاك
خروشان بسر بر برافشاند خاك
و زمانیكه پیران قیافه هفت سالگی كیخسرو را نزد شبانان دید گریه كرد زیرا شباهت زیادی به سیاوش داماد خودش داشت:
چو پیران بدید آنچنان فرو چهر
رخش گشت پر آب و دل پر ز مهر
شماره 7677-14677 دفتر بخش پیش از تاریخ موزه ایرانباستان بین 800 تا 1200 قبل از میلاد. مجسمه زن سفالی در حال شیون به ارتفاع 5/35 سانتیمتر كه در سال 1341 به وسیله استاد محترم دكتر عزتالله نگهبان از تپه مارلیك واقع در منطقه نصفی نزدیك رودبار گیلان كشف شده است. این مجسمه توخالی كه احتمالا ریتون بوده است هیكل زنی را نشان می دهد كه دو دستش را بر گونه خویش نهاد و مشغول خراشیدن پوست صورت خود میباشد. روی سینه آن ظرفی را آبریز ناودانی دیده میشود. روی پاها و دور گردن مجسمه نقطه چینهای تزیینی وجود دارد.
بنابه وصیتی كه سیاوش بهاسب خویش «بهزاد» كرده بود، بهزاد پس ازسیاوش بكسی جز كیخسرو سواری نداد. زمانیكه كیخسرو میخواست اسب سیاه پدرش را از دشت و كوه بگیرد و غمگین شد و كیخسرو و گیو هم كه این منظره را تماشا میكردند گریه كردند و به افراسیاب نفرین فرستادند:
نگه كرد بهزاد و كی را بدید
یكی باد سرد از جگر بر كشید
همی داشت برآبخور پای خویش
از آنجا كه بد پای ننهاد پیش
همی بود بر جای شبرنگ زاد
ز دو چشم او چشمهها برگشاد
سپهدار با گیو گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
گشادند از دیدگان هر دو آب
زبان پر ز نفرین افراسیاب
بمالید بر چشم او دست و روی
بر و یال میسود و بشخود موی
لگامش بسر كرد و زین برنهاد
همی از پدر كرد با درد یاد
و زمانیكه پیران بدست گیو اسیر شد، فرنگیس گریه كنان شفاعت پیران را كرد و گیو پیران را بخشید:
به كیخسرو آنگه نگه كرد گیو
بدان تا چه فرمان دهد شاه نیو
فرنگیس را دید دیده پر آب
زبان پر ز نفرین افراسیاب
هنگامیكه كیكاوس كیخسرو را دید اشگ شوق از دیدگانش ریخت:
چو كاوس كی روی خسرو بدید
سرشكش ز مژگان برخ بر چكید
فرود آمد ازتخت وشد پیش اوی
بمالید بر روی او چشم و روی
و زمانیكه جریره مادر فرود، كشته شدن فرود را بچشم خود دید آنقدر گریه كرد و خودش را بزمین زد تا با دشنهای خود را كشت:
فرود سیاوش بیكام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بكام
جریره یكی آتشی برفروخت
همه گنجها را بآتش بسوخت
بیامد به بالین فرخ فرود
بر جامه او یكی دشنه بود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شكم بر درید و برش جان بداد
زمانیكه رستم به كوه هماون میرسد تا طوس و گودرز و لشكر ایران را یاری كند گودرز از شوق اشگ میریزد:
چو گودرز روی تهمتن بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
گرفتند مر یكدیگر را كنار
خروشی بر آمد ز هر دو بزار
وقتیكه رهام دلاور ایرانی بدستور كیخسرو «پشنگ» پدر افراسیاب را كشت افراسیاب گریه كرد و موی سر خویش را كند:
سپهدار گشت از جهان ناامید
بكند آن چو كافور موی سپید
چنین گفت با موبد افراسیاب
«گزین پس نه آرام جویم نه خواب»
هنگامیكه دربان بافراسیاب خبردادكه منیژه شوهر ایرانی كرده و در میان كاخ او را نگهداشته است افراسیاب از ناراحتی زیاد، گریه كرد:
زدیده برخ خون مژگان برفت
برآشفت و این داستان باز گفت
«گرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود»
و زمانیكه پیران بیژن را در چنگ گرسیوز گرفتار دید و فهمید كه میخواهند او را دار بزنند گریه كرد:
ببخشود پیران ویسه بروی
فرو رفت آب ازدو دیده بروی
و زمانیكه بیژن را به چاه انداختند منیژه بر سر چاه بیژن رفت و گریه كرد:
منیژه بیامد بیك چادرا
برهنه دو پای و گشاده سرا
بیامد خروشان بنزدیك چاه
یكی دست را اندرو كرد راه
چو از كوه خورشید سر بر زدی
منیژه ز هر دو همی نان چدی
همی گرد كردی بروز دراز
بسوراخ چاه آوریدی فراز
به بیژن سپردی و بگریستی
بدین پوربختی همی زیستی
و هنگامیكه منیژه اولینبار رستم را دید به حال بیژن گریه كرد از او كمك خواست:
برهنه نوان دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پر آب
همی بایستن خون مژگان برفت
بر او آفرین كرد و پرسید و گفت
«نیایم ز درویشی خویش خواب
ز نالید او دو چشمم پر آب»
و زمانیكه بهرام بدنیال تازیانه گمشدهاش رفت با كشتهای روبرو شد و بحال او گریه و زخمهایش را بست:
بشد تیز بهرام تا پیش روی
بجان مهربان و بدل خویش اوی
برو گشت گریان ورخرابخست
بدرید پیراهن او را ببست
هنگامیكه گیو و بیژن بهرام را با دست بریده و حال پریشان پیدا كردند و بیاختیار گریستند:
دلیران چو بهرام را یافتند
پر از آب وخوندیدهب شتافتند
بخاك و بخون اندر افكند خوار
جداگشته زودست و برگشته كار
همی ریختند آب بر چهر او
پر از خون تن ودل پراز مهر او
موقعی كه رستم برزو (پسر سهراب) را بزمین میزند و میخواهد راو را ببرد «شهرو» مادر برزو گریه میكند و از رستم میخواهد كه پسرش را نكشد و حقیقت را برستم میگوید رستم آگاه میشود كه برزو نوه خویش و یادگار سهراب است:
همی گفت و میراند خون جگر
همان خاك آورد كرده بسر
خمی كند موی و همی ریخت خاك
همه جامه نامور كرده چاك
بدوگفت رستم كه ای شهره زن
مرا اندرین داستانی بزن
چهگوئی مگر خواب گویی همی
بدیندشت چاره چه جوئی همی
و زمانی كه لهراسب كشته میشود و گشتاسب از مرگ پدرش آگاه میگردد گریه میكند:
چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد
بزرگان ایرانیان را بخواند
شنیده همه پیش ایشان براند
و هنگامیكه بیدرفش دلاور توران، زریر شاهزاده ایران را میكشد گشتاسپ شاه گریه میكند:
چو آگاهی كشتن او رسید
جهاندار گشتاسپ مرگی بدید
همه جامه تا پای بدرید پاك
بدان تاج خرم بپاشید خاك
به لشكر بگفتا كدامست شیر
كه باز آورد كین فرخ زریر؟»
شماره 8140-25140 دفتر بخش پیش از تاریخ موزه ایرانباستان بین 800 تا 1200 سال ق.م مجسمه زن سفالی در حال شیون به ارتفاع 5/37 كه در سال 1341 از حفاری تپه مارلیك یافت شده است. این مجسمه توخالی هیكل زنی را نشان میدهد كه بدنش لخت و سینههایش كاملا عریان و برجسته شود و انگشتان دو دستش را روی صورتش گذاشته و مشغول خراشیدن پوست صورت خویش اشت. بر روی پاها و دور كمر و دور گردن نقطه چینهای گنده تزیینی وجود دارد كه به زیبایی آن افزود است
بهنگامیكه اسفندیار در حال مرگ است برستم وصیت بهمن را میكند و میگوید از پسرم حفاظت كن و او را بفنون جنگ و تیراندازی آشناگردان من او را بتو میسپارم، در این حال رستم گریه میكند و جامه بر تن میدرد:
تهمتن بگفتار او داد گوش
پیاده بیامد برش با خروش
همیریختازدیدگانآبگرم
همیمویهكردش به آوای نرم
باو جامه رستم همه پاره كرد
سرشپرزخاكورخش پرزگرد
همیگفت «زارای نبرده سوار
نیا شاه جنگی پدر شهریار
«بخوبی شده در جهان نام من
زگشتاسپ بد شد سرانجام من»
چوبسیاربگریست باكشتهگفت
كه «ایدرجهانشاه بییاوروجفت
«روان تو بادا میان بهشت
بداندیش تو بدرود هر چه گشت»
«پشوتن» راهنما و مشاور اسفندیار و بهمن پسرش و سایر دلاوران نیز در مرگ اسفندیار گریستند:
جوانان گرفته سرش در كنار
همیخون ستردند از آن شهریار
پشوتن بر او همی مویه كرد
رخی پر زخون و دلی پر ز درد
پشوتن براوجامهراكرد چاك
خروشان بسر بر پراكند خاك
همی گشت بهمن بخاك اندرون
بمالید رخ را بر آن گرم خون
زمانی كه پشوتن و همراهیانش تابوت اسفندیار را حمل میكنند پیش كتایون و گشتاسپشاه میآورند زن و فرزندان و خواهران اسفندیار و پدر و مادرش گریه میكنند:
چو آگاه شد مادر و خواهران
از ایوان برفتند با دختران
برهنه سروپای پرگرد و خاك
ببربرهمه جامهها كرده چاك
زنان از پشوتن در آویختند
همی خونزمژگان فروریختند
كه «ازتنگ تابوت سربرگشای
تن كشته از دور ما را نمای»
چو مادرش با خواهران روی شاه
پرازمشگ دیدندوریرشسیاه
بسودند از مهر یال و برش
كتایون همی ریخت خاك از سرش
بیالش همی اندر آویختند
همی خاك بر تاركش ریختند
هنگامیكه خبرمرگ رستم و زواره را به زال دادند زال گریه كرد و یكسال هم مردم سیستان عزادار شدند و جامه سیاهبر تن پوشیدند:
همیریختزالازبریالخاك
همیكردروی وبرخویشچاك
همیگفت «زارا گو پیلتن
نخواهم كه پوشد تنم جز كفن»
بهیكسالدرسیستانسوكبود
همه جامههاشان سیاه و كبود
دارا پس ازاینكه وصیت خویش را به اسكندر كرد درگذشت و اسكندربا همراهیانش درمرگ دارا گریه كرده و جامه خویش را پاره كردند:
بگفت اینوجانش برآمدزتن
برو زاروگریان شدندانجمن
سكندرهمه جامههاكردچاك
بتاج كیان بر پراكنده خاك
یكیدخمهكردشبهآئیناوی
برآنسان كه بدفرهودین اوی
زمانی كه اسكندر بنا بوصیت دارا برای زن دارا (دلآرا) نامه مینویسد و دخترش (روشنك) را از او خواستگاری میكند، دل آرا بیاد شوهرش میافتد و گریه میكند و پاسخنامه اسكندر را نیز مینویسد:
دلآرایچون اینسخنهاشنید
یكی باد سرد از جگر بر كشید
نویسنده نامه را پیش خواند
همیخون زمژگان برخبرفشاند
مرآننامهراخوبپاسخنبشت
سخنهای با مغز و فرخ نبشت
سكندرزگفتاراو گشت شاد
بهآرام شد تاج بر سر نهاد
و زمانی كه اسكندر در گذشت سپاهیانش برای او گریه كردند:
ز لشكر سراسر برآمد خروش
هوا را بدرید آواز گوش
همهخاكبرسرهمیبیختند
به مژگان همیخون دل ریختند.
درخاتمه بهتراست اشارهای به عزاداریها-تعزیهخوانیها و روضهخوانیها كرده و بگویم هنگامیكه به مستمعین یك مجلس عزا مینگریم میبینیم هركس بنوعی خود را سرگرم گریه كرده است، یكی دست را بر سر برسینه میكوبد و دیگری كف دست را بر پیشانی میزند و سومی دست را برسینه میكوبد و چهارمی موی سرش را میكند و پنجمی صورتش را میخراشد و بالاخره همه این حركات توأم با گریه و صدای ناله وزاری انجام میگیرد و همین گریهها و حركات هستند كه غم درون را میكاهند و درد ناراحتی و سوزناك غم را زا میان میبرند و میتوان گفت كه گریه در حقیقت آغازی برای روشن كردن دل است كه ناخودآگاه ان حالت روحانی و لذتبخش به انسان دست میدهد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ichodoc.ir/
غلامرضا معصومی چهارشنبه 3/3/1391 - 15:13