تاریخ
وزیر نابینای کشور نیل
طه حسین نویسنده توانا و جنجالی مصر در سال 1889 میلادی در یكی از روستاهای مصر متولد شد. او كه هفتمین فرزند خانواده اش بود، در سه سالگی قدرت بیناییاش را از دست داد اما خداوند...
بی شك نام سه ادیب برجسته مصر احمد شوقی، طه حسین و نجیب محفوظ در آسمان ادبیات معاصر این كشور میدرخشد. جایگاه این سه چهره ارزشمند ادبیات جهان عرب به حدی بالا است كه مقامهای مصر را بر آن داشت تا به منظور ارج نهادن به فعالیتهای ادبی و هنری این ادیبان، در سه میدان اصلی شهر قاره، مجسمه این سه نفر را نصب كنند تا مردم این سامان همواره به یاد داشته باشند كه مصر چه مفاخری را داشته و دارد.
مجسمه احمد شوقی شاعر برجسته مصری كه بحق بر او لقب امیر الشعرا نهادهاند در حالی كه روی صندلی نشسته، در منطقه الدقی برابر باغهای اورمان نصب شده است.
مجسمه برنزی طه حسین نیز در میدان الجلاء نزدیك پلی كه كرانه نیل را به دو استان قاره و جیزه متصل میكند، قرار دارد و مجسمه نجیب محفوظ، رمان نویس برجسته و برنده جایزه ادبی نوبل در سال 1988، بزرگترین این مجسمهها است و در نزدیكی یك منطقه مسكونی در منطقه «العجوزه» نصب شده است.
طه حسین نویسنده توانا و جنجالی مصر در سال 1889 میلادی در یكی از روستاهای مصر متولد شد. او كه هفتمین فرزند خانواده اش بود، در سه سالگی قدرت بیناییاش را از دست داد اما خداوند به او هوش و استعدادی وافر اعطا كرد كه همین هوش او را زبانزد خا ص و عام كرد. پدر «طه حسین» طبق سنت آن روزگار، فرزندش را برای تعلیم قرآن به مكتبخانه روستا فرستاد تا كودكش اصول قرائت قرآن را بیاموزد. او كه كارمند دون پایه یك شركت كشاورزی بود، در مدت زمان كوتاهی دید كه پسر نابینایش توانسته قرآن را از حفظ كند. خود طه در این مورد در كتاب «الایام » (آن روزها) كه توسط «حسین خدیو جم» به زیبایی هر چه تمامتر به فارسی ترجمه شده است چنین مینویسد: «آن روزها كه من پسربچهیی بیش نبودم و از قدرت بینایی هم محروم بودم، به همراه پدربزرگم در ایوان خانهمان مینشستم، او با صدای بلند قرآن، ادعیه و اشعار قدیمی ادبیات عرب را برایم میخواند، من هم با جان و دل گوش فرا میدادم و طولی نكشید كه در مدت زمان كوتاهی آنها را از حفظ كردم.»
طه حسین در سن 14 سالگی تمامی محفوظات كودكیش به كمكش آمد و توانست در آزمون ورودی الازهر قبول شود و با برادرش به فراگیری علوم دینی و زبان بیگانه پرداخت.
شیخ المرصفی یكی از برجسته ترین اساتید الازهر وقتی به استعداد طه حسین پی برد، به او پیشنهاد كرد تا از دریای ادبیات كهن زبان عربی از جمله كتاب الكامل مبرد و حماسه ابی تمام استفاده را ببرد. او نیز پند استاد را با جان و دل پذیرفته و شروع به مطالعه و تعمق پیرامون نوشتههای این دو كتاب برجسته كرد.
در ساعات فراغت، او به محضر یكی از اساتید الازهر كه به زبان فرانسه تسلط كامل داشت میرود تا از او این زبان را بیاموزد. بعدها آموختن این زبان زندگی طه حسین را بطور كامل تغییر داد.
به هر روی طه حسین در سال 1914 توانست از پایان نامه دوره دكترای خود دفاع و با نمره عالی قبول شود. هنوز هم پایان نامه او تحت عنوان «جایگاه ابوالعلاء المعری در ادبیات عرب» یكی از مهمترین كتابهایی است كه اساتید و دانشجویان این رشته از آن استفاده و در بسیاری از دانشگاهها تدریس میشود.
آن زمان دانشگاه ملی مصر تصمیم گرفت تا هیاتی از اساتید را برای تدریس علوم تاریخی شرق به فرانسه بفرستد، از آنجایی كه او به زبان فرانسه تسلط داشت، توانست نام خود را در این لیست بگنجاند. او به مدت یك سال به مونپلیه سفر كرد اما به دلیل شرایط نامساعد مالی به وطن بازگشت اما شانس با او بود چرا كه بعد از سه ماه، مشكلات مالیاش رفع و دوباره به فرانسه رفت. این بار پاریس را انتخاب كرد. در مدت اقامت در این شهر زیبا، او از فرصت استفاده كرده و به سخنرانیهای اساتید دانشگاه سوربن و كالج دی فرانس، در خصوص تاریخ یونان و رم قدیم گوش فرا میداد.
در همین احوال بود كه توانست زبان یونانی را نیز فرا گیرد. او تمام آنچه كه در سه سال اقامتش در فرانسه یاد گرفت را مرهون دختر فرانسوی بود كه به او در رفع اشكالاتش به زبان فرانسه كمك میكرد. دختری كه بعدها شریك زندگی طه حسین شد.
او چند سال پیاپی در روزهای یكشنبه قصههای خلاصه شده ادبیات فرانسه و در روزهای چهارشنبه مباحثی در مورد شعر عربی را در روزنامه السیاسه به چاپ میرساند كه اتفاقا هواداران بی شماری داشت.
او در سال 1936 به عنوان استاد در زبان و ادبیات عرب در دانشگاه ملی مصر شروع به تدریس كرد. در همین اثنا كتاب «فی الشعر الجاهلی» را به رشته تحریر در آورد. كتابی كه در كشورهای عربی سر و صدای فراوانی به پا كرد كه هنوز هم این صداها به گوش میرسد. طه حسین در این كتاب ادبیات پیش از اسلام شبه جزیره عربستان را زیر سوال بوده و با ارایه دلایل متعددی آن را تكذیب میكند. تاكنون اساتید بسیاری با آرا و عقاید طه حسین در این كتاب به مخالفت پرداخته و با ارایه مداركی آن را بی پایه و اساس میدانند.
به هر روی طه حسین در سال 1950 به عنوان وزیر آموزش و پرورش مصر منصوب شد. شعار او آموزش رایگان همچون آب و نان و هوا بود. وی آموزش را برای همه افراد جامعه امری ضروری و غیرقابل اجتناب توصیف میكرد.
طه حسین در سال 1959 بخاطر تلاشهای ادبی اش موفق به دریافت جایزه ملی مصر شد. او در سال 1973 چشم از جهان فرو بست.
طه حسین، این نویسنده سرشناس مصری كتابهای زیادی در زمینههای گوناگون از جمله ادبیات، علوم سیاسی و تاریخ دارد. او همچنین كتابهای معروف فرانسه از جمله «اندر روماك » اثر زاسین، روح تربیت لوبون را به زبان عربی ترجمه و منتشر كرد.
از كتابهای تالیفی او میتوان به احلام شهرزاد (رویاهای شهرزاد) شجره الئبوس (درخت ناامیدی ) المعذبون فی الارض (شكنجه شدگان در زمین ) الایام (روزها) مراه الاسلام (آینه اسلام ) و علی بن ابی طالب اشاره كرد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: magiran.com
م چهارشنبه 3/3/1391 - 13:6
تاریخ
از هومر تا دانته
اگاممنون بر آن شدتا دخترش ایفی ژنی را جهت رضای خدایان قربانی كند اما الهه یی موسوم به آرتیمس دختر را ربود و به جای آن گوزنی ماده نهاد...
ادبیات یونان باستان را تنهابا آثارحماسی هومر، شاعرنابینایی كه در قرن هفتم و هشتم پیش ازمیلاد میزیسته بررسی میكنند؛ هر چند كه یونان آن روز دارای ادبیات منظوم، سروده های مذهبی توأم با موسیقی،بدیهه سرایی،شعر غنایی و مراثی نیز بوده است.
هومر در عین اینكه نابینا بود توانست سپیده دم تاریخ حیات یونان را در دو اثر ماندگار خود به نامهای
«ایلیاد» و «ادیسه» چنان ترسیم كند كه تا به امروز تازه و شاداب بماند.
داستان ایلیاد به دوران شگفتی «میسن» و برتری آن دوران مربوط میشود و موضوع آن لشكر كشی «آگاممنون»پادشاه مقتدر«میسن» به «تروا» است. اودیسه نیز رمان صلح و بازگشت قهرمانان را از جنگ تروا نشان میدهد.
ایلیاد
دومین حماسه كهن جهان- پس از حماسه سومری گیل گمش_ ایلیاد و ادیسه هومراست كه قدمت آنها حدود هشتصد سال پیش از میلاد میرسد. ایلیاد بر24 بخش(سرود) است و موضوع جنگ مردم یونان با تروا (شهری بوده در آسیای صغیر یا تركیه امروز) است كه ده سال طول كشید.
پادشاه تروا موسوم به پریام پنجاه پسر داشت كه در بین آنها هكتور به دلیری و پاریس به زیبایی معروف بودند. چون پیشگویان گفته بودند كه وجود پاریس برای پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در كوهستانی رها كردند. پاریس بزرگ شد و به كار چوپانی پرداخت. روزی سه الهه بر او نمایان شدند و از او خوا ستند كه بگوید كه كدام یك از آنان زیباترند.پاریس یكی از آنها، یعنی آفرودیت را زیبا تر دانست؛ از این رو دو الهه دیگر از او و مردم تروا دست برداشتند. سرانجام گذار پاریس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زیبای منلاس پادشاه اسپارت را در غیاب او دزدید و به تروا گریخت. آگاممنون برادر منلاس تصمیم گرفت با كمك بزرگان دیگر، هلن را باز گردانند. كشتی ها و مردان بسیاری تحت فرماندهی بزرگانی چون اولیس و آشیل به جانب تروا روانه شدند.در این میان حوادثی اتفاق میافتد.مثلا پیشگویان گفته بودند
كه گشایش شهر تروا به دست آشیل خواهد بوداما او پس از پیروزی در كنار دیوار خواهد مرد. از این رو تتیس مادر آشیل كه از ایزد بانوان است او را در جامه ی زنان از میدان خارج میكند اما اولیس او را دوباره به صحنه میكشاند. همچنین طوفان سختی رخ داد كه پیشگویان عقیده داشتند كه خدایان خشمگین اند. اگاممنون بر آن شدتا دخترش ایفی ژنی را جهت رضای خدایان قربانی كند اما الهه یی موسوم به آرتیمس دختر را ربود و به جای آن گوزنی ماده نهاد.
سرانجام یونانیان برای جنگ از كشتی پیاده شدند .مردم تروا به كمك همسایگان تروابه رهبری هكتوربا یونانیان به جنگ پرداختند.محاصره شهر تروا ده سال طول كشید. برخی از خدایان از جمله زئوس خدای خدایان و آفُردیت طرفدار مردم تروا وهرا وآتنه (آن دو الهه یی كه همراه آفردیت برای داوری به نزد پاریس رفته بودند) طرفدارمردم یونان بودند.
در دهمین سال جنگ آگا ممنون سردار یونان در یكی از حمله ها دختر كاهن معبد آپولون را به غنیمت میگیرد.آیولون نیز بلایی بر سپاه یونانیان نازل میكند. آگا ممنون به اصرار سران سپاه خاصه آشیل دخترك را پس میدهد اما در عوض دستور میدهد كه آشیل هم بریزییس را كه در یكی از حملات به غنیمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد. آشیل عصبانی میشود واز جنگ كناره گیری میكند و قلبا دوست دارد كه یونانیان كست بخورند. با كنار رفتن آشیل هكتور یونانیان را شكست میدهد پاتروكل یكی از خدازادگان كه دوست صمیمیآشیل است طاقت نمیآورد و سلاح آشیل را گرفته به جنگ میرود اما هكتوراو را میكشد. آشیل خشمگین میشود (زئوس هم ازاین قضیه خشمگین است)و زرهی را كه خدایان برای او ساخته بودند بر تن میكند و به لشكر تروا حمله میبرد و بسیاری ازجمله هكتور را میكشد. جنازه ی هكتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهای تروا میگرداند. پاریس تیری به پاشنه ی پای آشیل رو یین تن میزند و او را میكشد (فقط پاشنه ی آشیل رویینه نیست). پس از جنگی سخت یونانیان جنازه ی آشیل را پس میگیرند .
مادرش تتیس او را دفن میكند و جوشنش را به اولیس میبخشد. آژاكس یكی از پهلوانان یونانی چنان از این عمل خشمناك میشود كه بر گله ای از گوسفندان – به خیال این كه سران یونانیان هستند –حمله میبرد و چون حقیقت را در مییابد. چنان خشمگین میشود كه خود را با شمشیر میكشد.
در تروا بتی بود موسوم به پالادیوم كه زئوس به مردم شهر تروا اهدا كرده بود. معروف بود كه تا آن بت در شهر است تروا تسخیر نشدنی است . اولیس به لباس گدایان وارد شهر میشود و بت را میدزدد. در این ضمن آتنه از الهگان مخالف با مردم تروا به یونانیان میآموزد كه اسب چوبین بزرگی بسازند و پهلوانانی چون اولیس و منلاس در داخل آن پنهان شوند .یونانیان چنین میكنند و سپس خیمه های خود را آتش زده سوار كشتی میشوند.اهالی تراوا فریب میخورند و گمان میكنند كه یونانیان به كلی رفته اند.بر آنند تا اسب چوبین به جا مانده را به شهر بردند.لاكوئون از دلاوران تروا كه متوجه خدعه ی یونانیان شده است میخواهد اطرافیان را آگاه كند،اما دو اژدها كه آفریده ی خدایان دشمن تراوا هستند از دریا بر آمده و اوو دو پسرش را خفه میكنند.مردم اسب چوبین را به داخل شهر میبرند. شب بعد كه جشن پیروزی گرفته و مست كرده اند،پهلوانان یونانی از شكم اسب بیرون میآیند و دروازه شهر را میگشایند.یونانیان كه در پشت جزیره پنهان اند وارد شهر میشوند. مردان تراوا را میكشند و زنان را بین خود تقسیم میكنند.سرانجام منلاس به هلن دست مییابد. او را به اسپارت میبرند و از آن پس او را الهه یی میپندارند.
اودیسه
اودیسه نیز اثر هومروشامل24 سروده است. به عقیده یونانیان خدایان طرفدار تراوا، در راه بازگشت پهلوانان یونانی موانعی ایجاد كردند و در این باره دا ستان هایی بر سر زبان ها بود. اودیسه ماجراهای اودوسیوس (اولیس) در راه بازگشت ار جنگهای تراوا به سرزمین مادریش ایتاكا(انطاكیه)است.
طوفان، كشتی های اولیس را به سرزمین های دوری برد.در آن سرزمین میوه ای (كنار) بود كه هر كس از آن میخورد خا طرات گذشته را فراموش میكرد. بسیاری از یاران اولیس از آن خوردند و زادگاه خود را فراموش كردند. اولیس به زور آنان را سوار كشتی كرد و بست. سپس به جزیره غولان یك چشم، كه چشمیدر وسط پیشانی داشتند، رسیدند. اولیس با یاران خود در آنجا فرود آمد و به غار یكی از غولان رفت. غول دو نفر از یاران او را خورد و در غار را بست. صبح زود دو نفر آنان را بلعید و از غار خارج شد. شب چون بازگشت، اولیس به او شراب داد. غول مست شد و به خواب رفت. اولیس با میخی داغ اورا كور كرد.غول بر در غار نشست تا مانع خروج آنان شود. اولیس و همراهان، خود را در پشت شكم گوسفندان پنهان ساختند و از غار بیرون آمدند. سپس به جزیره خدای بادها رسیدند. ایول خدای بادها به اولیس مشكی داد كه در آن بادهای سخت بودو سفارش كرد كه در مشك را نگشاید. یاران اولیس به طمع گنج، سر آن را گشودند، طوفان مهیب كشتی ها را به جزیره دیگر افكندكه جایگاه غولان آدمیخوار بود. غولان كشتی ها را سنگ باران كردند. جز كشتی اولیس بقیه از بین رفتند. اولیس با كشتی خود به جزیره دیگررفت كه محل زنی جادوگر بود.
زن جادوگر به یاران اولیس شراب افسون شده داد و همه به شكل خوك در آمدند. اولیس به كمك گیاهی جادویی كه هرمس به او آموخته بود سحر را باطل كرد و جادوگر را مجبور كرد كه یارانش را به شكل آدمیباز گرداند.سپس ار آنجا به جایگاه مردگان رفت تا تیرزیاس غیب گو را ملاقات كند.سپس به سرزمین سیرون ها رفت كه در آنجا پریانی در سبزه زارهای اطراف كرانه آواز میخواندند و رهگذران را به جانب خود میكشید ند. اولیس گوش یاران را با موم اندود و آنان را به دكل كشتی بست. سپس از صخره ای كه دو طرف آن تحت سِطره دو دیو بود گذشت. یكی از دیوان آب دریا را فرومیبرد و با آوایی ترس ناك بازپس میداد. دیو دیگر دوازده دست و شش گردن داشت كه بر هر گردن سری بزرگ با دهانی فراخ بود و در هر دهان سه ردیف دندان قرار داشت. سپس به جزیره ای رسیدند كه رمه گاوان خورشید در آن میچرید. یاران اولیس گاوان را كشتند. خورشید خشمگین شد و طوفان را واداشت تا كشتی آنان را غرق كند. اولیس خود را نجات داد و به جزیره ی یكی از الهگان رسید. الهه ای عاشق اولیس شد و به او گفت كه اگر آنجا بماند به او عمر جاویدان میدهد. اولیس موافقت نكرد و الهه او را هفت سال در غار نگه داشت و سرانجام به دستور زئوس آزاد كرد.اولیس سوار بر تخته پاره ای دوباره راه دریا را پیش گرفت. اما بادها تخته او را نابود كردند و او شنا كنان خود را به جزیره ای رساند. پادشاه آنجا اولیس را گرامیداشت و به او كشتی داد تا به زادگاه خود ایتاكا(انطاكیه) باز گردد.
بیست سال از سفر اولیس گذشته بود. پدرش پیر شده و از شهر رفته بود و مادرش در فراق فرزند خود را به دار آویخته بود. پسرش تلماك اكنون جوانی برومند شده بود. زن پاكدامنش پنه لوپ در فراق شوهردر را بر خود بسته و از همه گسسته بود. امیران شهر كاخ او را متصرف شده و دارایی او را برده بودند واز پنه لوپ میخواستند تا از میانه ی آنان یكی را به شوهری برگزیند. پنه لوپ جر أت مخالفت نداشت اما از آنان اجازه خواسته بود تا كفنی را كه در حال بافتن بود به اتمام رساند. روز میبافت و شب میشكافت.
اولیس در جامه ی گدایان وارد شهر شد. هیچ كس او را نشناخت جز سگش، كه از فرط شادی جان داد. پنه لوپ اعلام كرده بود كه هر كس كه بتواند كمان اولیس را زه كند و تیر را از سوراخ انگشتر بگذراند میتواند همسر او شود. اما هیچ كس از عهده بر نیامد. اولیس كه در جامه ی گدایان بود به آسانی كمان را زه كرد و تیر را از انگشتری گذراند. سپس به آستانه ی در ایستاد و به كمك پسرش دشمنان را كشت و حقیقت حال خود را بر همسرش آشكار ساخت.
داستان های ازوپ
از دومین نویسنده ی پر توان دیگر یونان«ازوپ» داستان های كوتاهی كه از زبان حیوانات بیان شده به جا مانده است. مردم یونان این نویسنده را همانند لقمان حكیم میداند. داستان های كوتاه ازوپ كه مسایل اخلاقی و اجتماعی را مطرح میسازد، به صورت ضرب المثل بین مردم رواج داشته است.
ویرژیل
پویلیوس ویرژیلیوس مارو، حماسه سرای بزرگ روم در سال 70 قبل از میلاد در آند دیده به جهان گشود. ویرژیل از خانواده ی متوسطی بود اما به شایستگی پرورش یافت. او تا 16 سالگی به آموختن پرداخت. در25 سالگی جامه ی ویژه ی شهروندان رومیرا كه نشانه بالندگی و اندیشمندی بود به تن كرد.
ویرژیل در سال 39 ق.م. «پوكولیكا» را سرود. در همین زمان با «هوراس» نویسنده نامدار رومیآشنا شد و به دربار آگوست راه یافت.ویرژیل در سال 29 ق.م. به فكر سرودن «انه یید» افتاد كه سرودن آن ده سال طول كشید. او در سال 19ق.م. چشم از جهان فرو بست.
انه یید
سر گذشت «انه» یا «انه یید» را پس از گیل گمش سومری و ایلیاد و اودیسه یونانی، سومین داستان حماسی جهان دانسته اند.
این داستان دنباله ی داستان ایلیاد است. ویرژیل داستان خود را از همان جایی كه هومر با ویرانی و آتش زدن «تروا» به پایان میرساند آغاز كرده است.
در آن هنگام كه تروا در آتش میسوخت ، انه پدرش آنشیز را بر دوش نهاد و از مرگ نجات داد؛ اما چون در همان زمان بانویش«كریوز»را از دست داد كوشید با گرد آوردن جنگاوران پراكنده،ناكام ونافرجام،با یونانیان بجنگد.پس بر كشتی نشست؛ اما دستخوش كینه ودشمنی«ژونون»و آزمون های دشوار ورنج های فراوان قرار گرفت. طوفانی ناوگان او را در هم شكست و بركرانه ی آفریقا در پراكند. در آنجا،«دیدون»
شهبانوی كارتاژ از انه به گرمیاستقبال كرد (كتاب اول) و دلباخته انه شد. انه نیزداستان سفرهای خود را برای او بازگو میكرد(كتاب دوم و سوم). سپس انه به فرمان«ژوپیتر» كارتاژ را ترك گفت. دیدون كه تاب دوری انه را نداشت خود را بر كومه ی آتش مرگ بكشت(كتاب چهارم). انه به سیسیل رسید و به یاد پدرش بازی هایی را ترتیب داد (كتاب پنجم). سپس به «كوم» رفت. «سیسیل» او را یاری كرد تا بتواند در دوزخ فرو رود. انه در جهان زیر زمین، در سرزمین سایه ها با روان پدرش دیدار كرد و پدر آینده ی پر شكوه روم را تا زمان فرمانروایی آگوست برای وی پیشگویی كرد.
این شش كتب اول و گزینش بخشهای گوناگون آن اودیسه را به یاد میآورد شش كتاب دیگر نیز به سروده های دلاوری های جنگجویان هومر تشابه دارد.
بهشت گمشده(میلتون)
جان میلتون از ادبا و شعرای بزرگ انگلستان است. او در سال1608 م در لندن متولد شد. تا24 سالگی به تحصیل پرداخت و زندگی او بیشتر در امور سیاسی سپری شد. میلتون در اثر مطالعه ی بیش از حد بینایی خود را از دست داد.
معروفترین اثر میلتون«بهشت گمشده» است كه در سال 1667 منتشر شد و امروزه شهرت او بیشتر مدیون این اثر میباشد.
منظومه ی بهشت گمشده در وصف عصبان شیطان و سقوط او و اغرای حضرت آدم، و هبوط او به زمین سروده شده است.
این كتاب بعد از«كمدی الهی» دانته از شاهكارهای مسلم ادبیات غرب در این زمینه به حساب میآید.
در قسمتی از كتاب اول چنین میخوانیم:
شیطان با بانگی چنان بلند كه در سراسر ژرفنای دوزخ طنین افكنده گفت:«ای شاهزادگان، ای حاكمان،
ای سلحشوران ، ای گلهای سر سبد آن آسمانی كه پیش از این از آن شما بوده و اكنون از دستتان رفته است
آیا حیرتی چنین، ارواحی جاودانی را فرا تواند گرفت؟ یا شاید پس از خستگی های مصاف ، این مكان را برای آسایش از تلاش دلاورانه ی خویش بر گزیده و خفتن در آن را چون در دره های آسمان شیرین پنداشته اید؟ و یا آنكه در چنین نا بسامانی سوگند خورده اید كه از در پرستش حریف پیروزی برآیید كه اكنون به كروبیان، سرافین افكنده سلاح ، شكسته پرچم و كوفته تن خویش مینگرد؟ اما زود باشد كه وزیران چالاكش از دروازه های آسمان به وضع ممتاز خود پی برند و لا جرم فرود آید تا بر سر ما كه چنین «نالان و نزار افتاده ایم پای نهند، و به تدوین صاعقه به بندمان افكند و در ژرفنای این ورطه به زنجیرمان كشند بیدار شوید وبر پای خیزید وگرنه جاودانه از پا افتاده خواهید ماند»
دانته(1265تا1321)و كمدی الهی
دانته نویسنده بزرگ ایتالیایی و بزرگترین اثر ادبی او كمدی الهی است. دانته در این كتاب حكایت میكند كه چگونه در جنگل انبوهی سرگردان بوده كه«ویرژیل» شاعر باستانی روم بر او ظاهر میشود و آن دو به اتفاق به دنیایی دیگر سفر میكنند.
كمدی الهی در سه بخش نوشته شده است: جهنم،برزخ و بهشت.
دوزخ از نظر دانته به شكل قیفی تجسم مییابد كه از سطح زمین به اعماق آن فرو رفته است. او از محفل جهنمییاد میكند كه گناهكاران در آنجا نسبت به معاصی خود گرفتار عذاب اند. در یكی از این محفل ها گناهكاران مشغول شكستن سنگهای عظیم اند، در محفلی دیگر در دریاچه ای آتشی میسوزند ودر دیگری با سرمای مدهشی مجازات میشوند. دانته خیانت را دهشتبارترین گناهان میداند.
در اینجا لازم است به تشابه این كتاب با كتاب ارداویراف نامه ی زرتشتیان اشاره كنیم.
دانته در كمدی الهی خود معتقدات قرون وسطی را به تصویر میكشد لیكن دیدگاههای زمانه و زندگی خود را نیز در آن منعكس میسازد و آزادی احساس را میستاید این كتاب علاوه بر این كه یك اثر ادبی است به عنوان یك دایرة المعارف قرون وسطی نیز محسوب میشود.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع : rozegar3.blogfa.com
چهارشنبه 3/3/1391 - 13:3
تاریخ
سرگذشت اندوهبار دختری که به استالین دسته گل هدیه کرد
جشن که پایان گرفت استالین دو هدیه به من داد ساعتی طلا در جعبه زیبای قرمز و یک گرامافون برقی. فردای آن روز عکس من و استالین در همه...
سرگذشت اندوهبار «گلیا»
او درآن روز میگفت: خوشبخت ترین دختر جهان است.
در آرشیو کرملین او با چهرهای پر از شعف درحال بوسیدن رفیق استالین است. درحالی که دسته گلی به او میدهد. نام او گلیا مارکیزوف است که درهفتم ژانویه 1936 هفت ساله بود.
ژوزف استالین حاکم مطلق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. فردپرستی به اوج خود رسیده بود و اعدام رهبران بزرگ آن کشور از جمله کامنوف، زینویف، بوخارین و دیگران آغاز شده بود. گلیا دختر کوچک «آردان مارکیزوف» دبیر دوم حزب کمونیست یکی از جمهوریهای شوروی به نام مغولستان بود.
به مناسبت دادههای انقلاب در جمهوریهای شوروی ماکیزوف و همسرش دومنیکا که دانشجوی پزشکی بود به کرملین دعوت شده بودند. گلیا حکایت میکند که او و پدر و مادرش به همراه هنرمندان و موسیقیدانان مغولستان در ضیافت کرملین حضور داشتند. در وسط نطق یک نفر از اهالی کلخوز، من سخت به هیجان آمدم و درحالی که دسته گلی پشت خود پنهان کرده بودم بلند شده و فریاد زدم: من میخواهم پدر استالین را ببینم.
استالین لبخندی زد و مرا فرا خواند و روی میز نشاند. وقتی دسته گل را به او دادم مرا بغل کرد و تبسمی از خوشحالی بر لبان او نقش بست. جشن که پایان گرفت استالین دو هدیه به من داد ساعتی طلا در جعبه زیبای قرمز و یک گرامافون برقی. فردای آن روز عکس من و استالین در همه روزنامههای سراسر شوروی چاپ شد و زینت بخش همه مغازهها شد. صدها هزار عکس من و استالین چاپ و در سراسر شوروی توزیع شد. به هر جا که میرفتم از خوشحالی فریاد میزدم این عکس من و پدر استالین است. دستگاه عظیم تبلیغاتی این عکس را نمایانگر توجه عمیق استالین به بهبود زندگی میلیونها کودک در شوروی میدانست.
یک سال بعد در پانزدهم دسامبر 1937 تصفیه حزبی شامل مغولستان شد. گلیا حکایت میکند که با خبر شد پدرش را بازداشت کردهاند و به سیبری تبعید کرده اند. دومنیکا مادرم به سازمان امنیت شوروی مراجعه کرد به او گفته شد: مارکیزوف به ده سال تبعید در سیبری محکوم شده بدون آنکه بتوان با او مکاتبه کرد. پس از مدتی دریافتم که او به قتل رسیده.
مادرم مجددا به پلیس مخفی مراجعه و شکایت کرد که باید دریابد که گناه او چه بوده است. اما درسال 1940 دریافتم که مادرم را به یک تیمارستان فرستاده بودند و درآن جا او را سر بریده اند. مقامهای رسمیاعلام کردند که او خودکشی کرده است.
گلیا میافزاید: درسال 1996 آرشیوگ –ژ- ب( پلیس مخفی شوروی) را بررسی کردم تا به حقیقت پی ببرم. در یک پرونده هشتصد صفحه ای نامهیی دیدم از رییس پلیس مخفی ترکمنستان که با یک تبعیدی چه باید بکنیم او هنوز عکس استالین و دخترش را نزد خود نگه داشته است و به آن مباهات میکند؟
پاسخ فوری آمد. «سر به نیستش کنید» گلیا در پایان حکایت غم انگیز خود میافزاید: وقتی به یاد میآورم که درسال 1953 به هنگام مرگ استالین من زار زار گریستم و هفده سال پیش در بغل او نشان محبت پدرانه استالین به کودکان شوروی بودم اما درواقع او قاتلی بود که کودکی مرا نابود کرد، تاثر همه وجودم را فرا میگیرد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: کتاب تاریخ قرن بیستم
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 13:3
تاریخ
همه قهرمانان افسانه باشکوه «تروا»
با این حال هر چقدر که جنگ زشت، بد و نفرتانگیز است، داستانهایی که بر اساس جنگ تروا ساخته شده، زیبا و باشکوه هستند. افسانه جنگ تروا اولین بار 400 سال بعد از...
پایان عصر افسانهها
هیچ میدانستید جنگ افسانه ای تروا واقعا ً اتفاق افتاده است؟ با جنگ تروا بشر وارد مرحله جدیدی از تمدن شد و از عصر مفرغ یه عصر آهن روی آرود.
سال 1871، باستان شناس آلمانی زیر نگاههای متعجب کارگران ترک، پیهای باستانی شهری را از زیر خاک بیرون کشید که به هیجانانگیزترین کشف باستان شناسی تاریخ تبدیل شد. هاینریش شلمان آلمانی شهر تروای افسانه ای را پیدا کرده بود.
اکتشافات شلمان و باستان شناسهای بعدی علاوه بر اثبات وجود تاریخی تروا و جنگ تروا، نشان داد که ماجرا آن طور که در افسانه آمده، تنها برای نجات یک زن نبوده. تروا که در جنوب تنگه داردانل قرار دارد (در پایین استانبول امروزی) از موقعیتی سوقالجیشی برخوردار بوده و تنها راه عبور و مرور از دریای سیاه به دریای اژه و برعکس را تحت کنترل داشته. در واقع یونانیها برای جلوگیری از قدرت تروا و حفظ منافع خودشان در دریا بوده که به تروا حمله کردهاند. در واقع این جنگ، سر آغاز نبردهای شرق و غرب بوده که بعدها در ماراتن و سالامیس (همان ماجرای فیلم «300»)، در غرناطه و اندلس، در جنگهای صلیبی، در جنگ جهانی اول و درگیریهای امروز سرزمین فلسطین ادامه پیدا کرده است (به قول ویل دورانت «بله، تازهترین بهانهها برای جنگ چنین قدمتی دارند.»).
جنگ تروا 10 سال طول کشید؛ از 1194 قبل از میلاد تا 1184 قبل از میلاد. هومر میگوید با افسانه تروا عصر افسانهها تمام شد و عصر آهن شروع شد. اکتشافات باستانشناسی هم نشان میدهد که آتش سوزی بزرگ تروا در پایان عصر مفرغ بوده و همین جنگ بزرگ بوده که بشر را به استفاده از آهن و شروع «عصر آهن» رهنمون شده. (در «ایلیاد» نصف کشتهها توسط «مفرغ بی رحم» کشته شدهاند.) مثل همیشه مشکلات باعث پیشرفت شده و مشکلی به این حجم و ابعاد _ یعنی 10 سال جنگ _ مسلما ً تأثیر زیادی در زندگی بشر داشته (در تمام طول قرن بیستم فقط یک جنگ، یعنی جنگ ویتنام بیشتر از 10 سال طول کشیده).
با این حال هر چقدر که جنگ زشت، بد و نفرتانگیز است، داستانهایی که بر اساس جنگ تروا ساخته شده، زیبا و باشکوه هستند. افسانه جنگ تروا اولین بار 400 سال بعد از وقوعش توسط هومر یونانی تبدیل به 2 منظومه بزرگ شد؛ بعد باقی حماسه سرایان یونان کار او را ادامه دادند، آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید _ 3 تراژدینویس بزرگ تاریخ در قرن 2 و 3 قبل از میلاد _ با آن تراژدی ساختند. یک قرن بعد ویرژیل رومی این کار را ادامه داد ... و این سنت به روزگار ما و جیمز جویس ایرلندی هم رسید که رمان معروف «اولیس» را بر مبنای «اودیسه» هومر سرود (اولین تلفظ لاتین اسم یونانی اودیسه است). با چنین پشتوانه ادبی برگی است که داستان جنگ تروا به داستانی نمادین تبدیل شده که هر کدام از شخصیتهایش نماینده یکی از حالات انسانیاند. افسانه تروا مثل همه افسانههای باستانی، افسانهای است باشکوه، شامل همه جور ماجراجویی، اکتشاف، جنگ، عشق، نیرنگ بازی و مرگ.
کاشفان فروتن تروا
اینها کسانی بودند که افسانه تروا را احیا کردند
هاینریش شلمان (1890 _ 1822): این مرد آلمانی از بچگی عاشق ایلیاد بود و در بزرگسالی هم به دنبال افسانه شخصی خودش رفت و با کشف تروای واقعی و آثار آتشسوزی در آن و تخمین زمان جنگ تروا، نشان داد که هومر چه جغرافیدان و تاریخ نویس دقیقی است. پایان جنگ تروا 11 ژوئن 1184 قبل از میلاد بود.
هومر (درگذشت احتمالا ً 850 ق م): مردی که جهان را در تاریکی میدید، 2 منظومه بزرگ سرود که هنوز هم برترین آثار ادبیات غرب به حساب میآیند. البته بر خلاف تصور عموم، «ایلیاد» داستان کل جنگ تروا نیست و تنها بخشی از وقایع 9 سال جنگ (از قهر آشیل تا بازگشت او و قتل هکتور) را روایت میکند.
این ور آب، آن ور آب
اینها قهرمانان جنگ هستند
اهالی تروا و متحدانشان توانستند 10 سال در برابر همه مهاجمان دوام بیاورند و آخر سر هم فقط با حقه و نیرنگ شکست خوردند. نویسندگان داستان جنگ هم به ترواییها بیشتر از یونانیها علاقه دارند. تنها نکته باریک در کارنامه اهالی تروا، حمایت اولیه آنها از پاریس است؛ آن هم وقتی در نظر بگیریم که پاریس شاهزادهشان بود و قابل چشم پوشی است. یونانیها که به بهانه برگرداندن هلن و در واقع برای مبارزه با سلطه دریایی تروا به این شهر حمله کردند. همگی در پایان داستان سرنوشت شومی پیدا میکنند. یونانیها بر خلاف ترواییها در عصر مفرغ زندگی میکردند و هنوز با آهن آشنایی نداشتند. آنها تا قبل از جنگ دولتشهرهای کوچک و پراکنده بودند که اولین اتحادشان در جنگ شکل گرفت.
پریام: پادشاه پیر و منفعل تروا. او مظهر کسانی است که قدرت تصمیم گیری ندارند. در زمان پادشاهی پدرش _ یک بار هرکول به تروا حمله کرد و پدرش را که مزد خدمت او را نداده بود، کشت. پریام هم با حمایت بیجا از پسرش، کشور خود را به تباهی کشید. در پایان جنگ، او و همه فرزندانش کشته شدند.
پاریس: نماد سقوط؛ او در جوانی چنان پهلوان درستکاری بود که الهههای کوه المپ برای قضاوت پیش او میآمدند. اما از وقتی که هلن را ربود، به موجودی تبدیل شد که برای سود خودش همه کار میکرد. پاریس چند بار از میدان جنگ فرار کرد اما به کمک آفرودیت _ یکی از همان الههها _ به راز آشیل پی برد و با هدف گرفتن پاشنه او، آشیل را کشت. هومر با نشان دادن الهههایی که طرفدار مردی مثل پاریس هستند، در واقع خدایان یونانی را مسخره کرده است.
هکتور: شاهزاده بزرگ تروا و قهرمان آرمانی از نگاه هومر. او نقطه مقابل آشیل است. با این که ابتدا موافق اخراج پاریس است اما وقتی که اهالی تروا به حمایت از او و جنگ با یونان رأی میدهند. فرماندهی جنگ را به عهده میگیرد و با این که میداند حریف آشیل نخواهد شد، هیچ وقت از برابر او فرار نمیکند. هکتور به دست آشیل کشته میشود و بعدها پسرش هم به دست پسر آشیل میمیرد. درباره او: «ایلیاد» داستان کشته شدن هکتور است. سرنوشت همسر او را هم سنکا (همان فیلسوف معلم و مشاور نرون) در نمایشنامه «زنان تروا» آورده.
کاساندرا: دختر پریام و تراژیکترین چهره داستان؛ در افسانه آمده که کاساندرا قدرت پیشگویی داشت و همان لحظه ورود هلن، سرنوشت شوم تروا را به بقیه هشدار داد اما کسی حرفش را باور نکرد چون کاساندرا به این نفرین دچار بود که حرفش را گوش نکنند؛ یعنی که نفهمیدن حرف همدیگر، نفرین خدایان است. کاساندرا در آخر جنگ، کنیز آگاممنون شد.
انئید: داماد پریام و پادشاه بعد از پریام؛ مظهر خانواده دوستی است. وقتی که تروا گشوده شد، یونانیها دیدند بر خلاف بقیه که فقط میخواهند خودشان را نجات بدهند، انئید پدرش را به دوش گرفته و بچههایش را به بغل و سعی دارد خانوادهاش را نجات بدهد. آگاممنون دستور داد به او کاری نداشته باشند و به این ترتیب انئید نجات پیدا کرد. انئید و باقیمانده اهالی تروابه ایتالیا رفتند و شهر رم را بنیان گذاشتند. یکی از پسران انئید به اسم بروتوس هم به جزیرهای رفت که امروزه به نام او «بریتانیا» خوانده میشود.
درباره او: شاعر بزرگ رم _ ویرژیل _ حماسه «انئید» را درباره سفر انئید به رم و بنیانگذاری این شهر سروده.
آنتنور: سردار تروایی آرام و خردمندی که وقتی اودیسه یه نمایندگی از یونانیها به تروا آمد، نگذاشت ترواییها به مهمانان آسیبی برسانند. اودیسه هم در پایان جنگ تلافی کرد و نگذاشت یونانیها او و خانواده اش را بکشند. آنتنور هم مثل انئید رفت و شهر ونیز ایتالیا را بنیان گذاشت که هنوز هم به «تروای دوم» معروف است. پادشاهان فرانسه نسب خود را به یکی از پسران آنتور میرسانند.
در افسانههای یونانی امده که برج و باروی شهر تروا را خدایان ساخته بودند و منظورشان این است که این حصار دفاعی خیلی محکم بوده. امروز به منطقه باستانی تروا میگیوند «حصار لیک».
هلن: زیباترین زن روی زمین و مظهر بی وفایی؛ پدرش تیندار دوست هرکول بود و برادرانش اسطورههای دریانوردی. تیندار وقتی خواستگاران متعدد هلن را دید، با خواستگارها شرط کرد که حامیکسی باشند که هلن انتخاب میکند. همین قول خواستگارها بعدا ً دلیل جنگ تروا شد.
درباره او: اوریپید نمایشنامه نویس در تراژدی «هلن» سعی کرده او را بیتقصیر جلوه بدهد (این نمایشنامه به فارسی ترجمه نشده) اما باقی منابع همگی او را گناهکار میدانند.
منلاس: پادشاه اسپارت، همسر هلن و برادر آگاممنون؛ وقتی در سفر بود، پاریس همسر او را دزدید و او به سراغ خواستگاران قبلی هلن رفت و قولشان را به آنها یاداوری کرد. منلاس ضعیفترین و بیشهامتترین سرکرده سپاه یونان است، در هیچ جنگی مستقیما ً با دشمن رو به رو نمیشود و حتی بعد از پس گرفتن هلن از تنبیه او عاجز است. منلاس در راه بازگشت به اسپارت 8 سال سرگردان میشود و یک بار دیگر هم هلن را که این بار به مصر رفته گم میکند.
آگاممنون: پادشاه کرت و نماد جاه طلبی؛ سعی داشت خودش را پادشاه کل سپاه یونانیها بکند. به خاطر همین بارها با اودیسه و آشیل درگیر میشود و همین باعث طولانی شدن جنگ است. در پایان جنگ با کاساندرا ازدواج میکند و آخرین جاه طلبی، کار دست او میدهد؛ همسرش که خواهر هلن هم هست، او را میکشد.
آژاکس: پسر تلاون پادشاه تالامیس و خواهر زاده پریام؛ آژاکس درشت هیکلترین و شجاعترین مرد یونان بود که زره هرکول را به تن میکرد و به قول هومر «سنگر یونانیها» بود. وقتی آشیل کشته شد، سران سپاه سر این که بین او و اودیسه چه کسی پهلوان بزرگتری است، رأی به برتری اودیسه داندند. آژاکس دلش شکست و از سپاه رفت. شب گلهای از گوسفندان را به خیال دشمن کشت و صبح از این رسوایی چنان ناراحت شد که خودش را کشت. آژاکس مردی بود که فرق خوب زیستن با زیرکانه زیستن را نمیدانست.
درباره او: سوفوکل _ دومین تراژدی نویس بزرگ یونان _ سرگذشت آژاکس را تبدیل به یک نمایشنامه کرده. سوفوکل میگوید از خون آژاکس، گل سنبل به وجود آمد.
دیومدس: شاهزاده تب که در پلوانی به شجاعت آشیل است و یک بار در جنگ حتی آرس _ خدای جنگ _ را هم زخمی میکند. با این حال فرق او با آشیل در این است که ذرهای غرور ندارد. دیومدس تنها یونانیای است که سرنوشت تراژیک ندارد. امروزه او نامش را به جزیرهای در ایتالیا داده است.
فلوکتتیس: پهلوانی که هرکول تیر و کمانش را به یادگار به او داده بود. در ابتدای جنگ پای فلوکتتیس با یکی از همین تیرها زخمی میشود و چرک میکند. یونانیها او را در جزیرهای سر راه رها میکنند تا از شر بوی چرکش خلاص شوند. اما وقتی پیشگویی به آنها میگوید که بدون تیرهای هرکول تروا فتح نخواهد شد، اودیسه میرود و فلوکتتیس را بر میگرداند. داستان او تراژدی کسانی است که بین وظیفه وطن پرستی و عواطف انسانی گیر میافتند.
درباره او: سوفوکل، نمایشنامه ای به همین اسم _ فلوکتتیس _ دارد که داستان آمدن اودیسه به دنبال قهرمان طرد شده از اجتماع است.
پنلوپ: همسر اودیسه و مظهر وفاداری؛ در 10 سالی که بازگشت اودیسه طول کشید، پنلوپ (برخلاف بقیه زنان این داستان) به همسرش وفادار ماند و خواستگارهایی را که برای پادشاهی ایتاک نیاز به ازدواج با او داشتند، سردواند.
درباره او: فنلون «تلماک» را در قرن 17 نوشت تا ضمن داستان پنلوپ و تلماک (پسرش)، طعنه ای هم به بی عرضگیهای پادشاه وقت فرانسه _ لویی پانزدهم _ بزند که جناب شاه پیامش را گرفت و او را روانه زندان باستیل کرد.
اودیسه: پادشاه ایتاک زیرکترین فرمانده یونانی است که آخر سر هم ایده اسب چوبی را میدهد. هومر به او 2 صفت کاملا ً متضاد داده: «رنجدیده» و «غارتگر شهرها». ماجرا این است که اودیسه در کنار همه شجاعت و اهمیتش کارهای خبیثانه هم زیاد کرده. او سر یکی از دوستانش را زیر آب کرد و به همین خاطر، خدایان او را نفرین کردند و اودیسه در راه بازگشت از جنگ به خانه 10 سال سرگردان شد. اودیسه قد کوتاهی داشت. هومر، داستان سرگردانیهای اودیسه در راه بازگشت را در «اودیسه» آورده. لغت «نوستالژی» به معنای رنج بازگشت، اولین بار در همین کتاب آمده.
آشیل: قویترین و زیباترین پهلوان جنگ تروا که خشم و خودخواهیاش سبب هلاکتش میشود. برخلاف اودیسه که همواره قهر میکند و یونانیها را تنها میگذارد. وقتی که به جنگ برمیگردد، هکتور را میکشد تا این که پاریس به تنها نقطه بدنش که رویین تن نیست، ضربه میزند. آشیل پسر پلیوس بود که در حمله هرکول به تروا، او را همراهی کرد. در یونان هنوز هم این ضربالمثل رایج است: «اودیسه باشیم، نه آشیل». درباره او: کل داستان «ایلیاد» داستان خشم آشیل است.
ایده این اسب چوبی را که جایی برای پنهان شدن 32 نفر داشت، اودیسه داد. میگویند اودیسه اگر میخواست میتوانست جنگ را خیلی زودتر تمام کند
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 215/ احسان رضایی
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 13:2
تاریخ
خاستگاه مهریه از عهد باستان
جامعه
شناسان و کارشناسان مسائل اجتماعی امروزه از بروز پدیده ای خبر می دهند که
دامنگیر زوج های جوان شده و گسترش آن سبب گردیده که زندگی زناشویی در
ایران با بحران و نابسامانی تازه ای دست به گریبان شود.
این اپیدمی تا اندازه ای شیوع یافته است که پاره ای از دختران بهای دوشیزگی خود را با ارقام سنگین مهریه تعریف کرده اند. مهریه
تعهد مالی است که شوهر به هنگام وقوع عقد ازدواج ، پرداخت آن را به همسر
خود بر عهده می گیرد و مکلف است بلافاصله پس از امضای قرداد ازدواج ، هر
لحظه که زن مطالبه کند آن را بپردازد .
رقم
مهریه ها در سال های اخیر در حالیکه ناتوانی مردان در پرداخت آن هنگام
جدایی و حتی در دوران زندگی مشترک بارز است از سیر صعودی نگران کننده ای
برخوردار بوده است .
از سوی دیگر، این معضل
در حالی در کشور رو به گسترش است که جوانان در آستانه ازدواج با مشکلات
فراوانی از جمله مسکن و شغل مناسب مواجه هستند و بسیاری از مردان به گواه
آمار برای گذران زندگی مجبور می شوند بیش از یک شغل داشته باشند . اما بعضی
از دختران با دلایل گوناگونی که همگی از نبود حمایت قانونی از آنان سرچشمه
می گیرد بهترین روش را برای پیشگیری از اتفاقات احتمالی در دوران زندگی
زناشویی را سنگینی مبلغ مهریه می دانند .
دکتر
"احمد بشیری "، حقوقدان در این باره می گوید : " مهریه به موضوع پیچیده ای
در زندگی زناشویی تبدیل شده است که ابعاد آن در کشورتقریبا" غیرقابل کنترل
می باشد . بنابراین زمان آن فرارسیده تا برای این نابسامانی چاره ای
اندیشید و راهی یافت . "
کم نیستند مردانی
که امروز به حق یا ناحق به دلیل عدم پرداخت مهریه در زندانها بسر میبرند.
مردانی مغرور و مدعی که در آغاز زندگی مشترک بدون اندیشیدن به آینده ای که
در انتظارشان است، نسبت به قبول مهریه چند هزار سکه ای، حالا عمرشان را پشت
میلههای زندان هدر میدهند.
موضوع مهریه
یک سنت حسنه اسلامی و ایرانی است که متاسفانه طی سالهای اخیر به شدت از سوی
خانوادههای ایرانی دچار دستخوش و تغییر و تحول شده است، به طوری که گاهی
بحث بر سر مهریه آنقدر بالا میگیرد که وصلتی به خاطر اختلاف نظر درباره
مهریه، هیچگاه سر نمیگیرد...
طی
سالهای اخیر تعداد زندانیان فراری از پرداخت مهریه، مدام در حال افزایش
است به گونه ای که در حال حاضر این افراد بخش عمده ای از زندانیان مالی را
شامل میشوند. افرادی که به دلیل یک اشتباه در آغاز زندگی مشترک، حالا
مدتها در پشت میلههای زندان زندگی را سپری خواهند کرد.
طبق
قانون مدنی، مهریه هر وقت که از جانب زن مطالبه شود باید به روز شود. یعنی
با محاسبات اقتصادی معلوم شود مبلغی که در تاریخ ازدواج به عنوان مهریه
ثبت شده به هنگام مطالبه معادل چه وجهی است و سپس پرداخت شود.
از
سوی دیگر مردان همواره با ترفندهای مختلف، توسل به شیوههای قانون و تنگ
کردن عرصه بر همسران خود معمولا آنان را به طلاق و بخشش مهریه خود وادار
کرده و به این ترتیب زن در اکثر مواقع به حق و حقوق قانونی خویش یعنی
دریافت مهریه نمیرسد.
در مواردی که جداییها
به حکم قانون اتفاق میافتد و مرد توان پرداخت کلی مهریه را ندارد قانون
به او کمک میکند تا بتواند مهریه سنگین را در چند نوبت و به صورت اقساط
پرداخت نماید اما درصد بالایی از آنان حاضر به پذیریش پرداخت مهریه
نمیشوند و در نهایت زندان را بر پرداخت مهریه ترجیح میدهند.
در
مواقعی که زنان حتی به دلیل وجود پشتوانههایی همچون پدر و مادر و یا
دریافت حقوق مناسب نیازی به دریافت مهریه از مرد نداشته اند با این وجود
خواهان دریافت مهریه از همسر خود بوده و هرگز حاضر به گذشت از حق خود
نیستند و به نوعی سعی دارند مرد را تحت فشار روانی قرار دهند و از سوی دیگر
مردان نیز حاضر به پذیریش پرداخت مهریه نمیشوند و حتی حاضرند سالها در
زندان بمانند.
تصور رایج بر این است كه مهریه
های كلان یا عندالمطالبه بودن مهریه مربوط به دوره اسلامی است، اما نتایج
پژوهشهای اخیر دكتر «سعید عریان»، رئیس پژوهشكده زبان و گویش روی عقدنامه
های پهلوی و پازند، نشان می دهد كه این موارد ریشه در ایران باستان و دوره
پیامبری زرتشت دارند. كما اینكه در قباله های ازدواج زمان زردشت پیامبر
نیز، میزان مهریه عندالمطالبه كه بر ذمه داماد بود، شهود و تاریخ ازدواج
درج شده است.
ازدواج یكی از كهن ترین نهادهای
اجتماعی است كه بسیاری از آداب و رسوم آن از زمان باستان تا به امروز حفظ
شده و از زوال مصون مانده اند. به تازگی سه متن دعایی بسیار زیبا از متون
پهلوی و پازند به همت سعید عریان، مورد پژوهش قرار گرفته است كه صرفا در
رابطه با ازدواج تحریر شده اند.
كهن ترین
اشاره به ازدواج در «گاهان»، هات 53 آمده كه به ازدواج پورچیستا دختر زردشت
با جاماسب مربوط می شود. گذشته از گاهان در منابع متاخر دیگر اوستا نیز
همانند اَرد یشت و نیز منابع دوره میانه از جمله دادستان دینی، مادیان هزار
دادستان، روایات پهلوی و شایست نشایست به مساله ازدواج اشاره های فراوان
شده است. در میان منابع مكتوب پهلوی و پازند، اسناد ازدواج دارای كمترین
تنوع است كه بنا بر آگاهی موجود تعداد آنها تنها 6 سند است.
این
اسناد، نمونه ای از اسنادی هستند كه همه آنها متون یكسانی دارند. آغاز سند
در بردارنده ستایش هرمز و آفریننده، «اهونور» یا دعای «یثا اهو» و ادعیه
دیگر است. اصل سند نیز شامل تاریخ روز، ماه و سال ازدواج، شجره و محل زندگی
زوجین، گرفتن اقرار از زوجین مبنی بر توافق متقابل در تعهدات، میزان مهریه
و... می شود و سرانجام سند، دعا و آرزوی خوشبختی برای زوجین را در بر
میگیرد.
علاوه بر این ها در سه متن دعایی زیر كه هر سه از پازند به جای مانده اند، به ازدواج اشاره های مستقیمی شده است.
نخستین
متن، «دعای نكاح گفتن» است كه در صفحه 117 متون پازند قرار دارد و توسط
«آنتیا» دانشمند نامداری از پارسیان هند، در سال 1909 گردآوری شده است. در
میان متون سه گانه مذكور، این متن دارای ارزشی ویژه است و با تمام كوتاهی
خود، صرفا از یك متن دعایی فراتر رفته و می تواند به عنوان یك سند ازدواج
نمونه نیز مطرح شود، زیرا تمام ویژگی های یك سند ازدواج همانند تاریخ،
طرفین ازدواج، شهود و مهریه در آن دیده می شود.
دیگر
«دعای پیمانی» كه در صفحات 116 _ 117 متون پازند جای دارد و صرفا یك متن
دعایی است. این متن از نظر به كار بردن جمله ها و مضمون دعایی زیبای مربوط
به ازدواج حایز اهمیت است.
سوم «آفرین
بزرگان» كه در صفحات 115 _ 116 متون پازند جای گرفته و از نظر تشبیهات و
مضمون ها زیباترین و شیواترین این متون سه گانه است. در این متن به نام
بسیاری از ایزدان، شخصیت های حماسی و گل ها همراه با صفات مربوط به آنها
اشاره شده است كه در مجموع ساختار دعایی این متن را به وجود می آورند.
عریان
هر سه این متن ها را مورد پژوهش قرار داده و گاه به گاه برای درك بیشتر
متون، كلماتی را برای آنها افزوده است كه همگی داخل پرانتز آمدهاند. كوتاه
ترین این متنها، دعای نكاح گفتن است كه در آن میزان مهریه دو هزار درم
سیم سپید ناب و دو دینار زر سرخ سره نیشابوری تعیین شده است.
دعای نكاح گفتن
به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر مهربان
«به
نام آفرین دادار هروسب آگاه، خداوندی كه همی بخشش كند روزی بسیار، فرزند
بسیار، روزی بسیار، مال بسیار، سال بسیار، همی دوستی ایجاد كند میان هر دو
طرف عروسی، خوبی شمال زوال مباشد، عمر شما را دراز كند و در فلان روز و
فلان ماه و در فلان سال و در فلان شهر، به انجمن ها در نشست به فلان یزد
سخن و دین مزدیسنان به نكاح و سروری رسید كه بر بخشش كند و دو هزار درم سیم
سپید ویژه (= ناب) و دو دینار زر سرخ سره نیشابوری به نام و سروری فلانی
رسید. در حضور شما خویشاوندان، این سروری به وصلت مسطور هر دو آمد، فلانی
در حضور شما در مورد دادن مبلغ فوق و نیز وفای به عهد، به زبان قبول كرد.
این هر دو شادی بر مزید، چنان كه خدای، نیكی را دوست دارد برای شما، چنان
كه خدای نیكوكاری های او را بر مزید و به فرمان خدای، صدقه های او دوام
یابد، پیمان سخن باشید و دوستی خویش شما باد و دل شما پاك و راست باد؛ سخن و
زبان شاد باد، هزاران هزار آفرین باد. »
«سعید
عریان» درباره زمان تنظیم این سند می گوید: «به طور دقیق نمی توان دوره
تاریخی برای این اسناد مشخص كرد اما آنچه كه مسلم است این كه متون پازند
همگی از قرن 6 میلادی به بعد نوشته شده اند و اصولا پازندنویسی متعلق به 6
بعد از میلاد و قرون بعدی آن است.»
پازند شرحی است كه بر زند نوشته شده است. زند نیز خود شرحی است كه توسط زرتشت بر اوستا نوشته شده تا درك آن برای همگان روشن تر شود.
قباله
«دعای نكاح گفتن» بنا به گفته عریان، یك فرم ثابت از قباله است كه برای هر
ازدواجی فقط كافی بود نام و نام خانوادگی عروس و داماد را در آن وارد
كنند. دقیقا مشابه همین قباله های ازدواجی كه در زمان حال مرسوم است. این
قباله برای طبقه متوسط جامعه تنظیم شده بود و گروه های مرفه تر معمولا از
قباله های مفصل تری استفاده می كردند.
مهریه
های ذكر شده در این قباله ها جنبه واقعی داشته و داماد موظف بوده است هر
زمان زن اراده كرد آن را بپردازد. عریان معتقد است لفظ عندالمطالبه كه هم
اكنون رواج دارد در واقع تداوم سنت های باستانی ماست. در متن «نكاح از روش
ایران» پس از بیان مبلغ مهریه از سوی زوج تصریح شده است كه «اگر بهمان این
دارایی خویش را خواهد، اگر آن را به روز خواهد و اگر آن را به كسی فرماید
دادن، باید به او بدهد، به او بسپارد و در مورد او كاری نكند.»
دكتر
عریان معتقد است بنا بر اسناد موجود، میزان مهریه از دوران باستان به بعد،
پیوسته رو به كاستی گذاشته است. وی دلیل این امر را با دشوار بودن شرایط
طلاق در دین مزدیسنا مرتبط می داند. بنا بر «صددربندهش» یكی از متون
زرتشتی، تحقق طلاق به جر چهار مورد غیرممكن و غیرشرعی بوده است. این چهار
مورد عبارتند از : خیانت، پنهان نمودن دشتان (قاعدگی زنان)، اقدام به
جادوگری و نازایی.
علاوه بر آن، رییس
پژوهشكده زبان و گویش سازمان میراث فرهنگی عقیده دارد وجود مهریه های كلان
در ازدواج های ایرانی، رسمی متعلق به زمان حال نیست و ریشه در آداب باستانی
ما دارد. به نظر می آید دو هزار درهم سیم سپید ناب و دو دینار زر سرخ سره
نیشابوری به هیچ عنوان كمتر از چندین میلیون تومان پول رایج امروز نباشد.
منبع :خبرگزاری سینا ، گروه خبر، میراث فرهنگی
چهارشنبه 3/3/1391 - 13:1
آلبوم تصاویر
بهترین عکسها از دیوار چین
دیوار
چین که یکی از هفت اعجاز جهان شمرده میشود، در جهان به لحاظ زمان ساخت
طولانیترین و بزرگترین نظام مهندسی تدافعی در قدیم است. این دیوار...
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 13:0
تاریخ
بزرگترین بانوی دریاسالار ایران باستان
او به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران...
آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی است كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است.
در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست.
دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل میداد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود. همچنین آرتمیس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine كه بین نیروی دریایی ایران و یونان در گرفت شركت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.
او در یكی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، با دلیری و بیباكی كممانندی توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید.
او به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شكن آرتمیس در دوران خدمت دریاسالار فرج الله رسایی به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج همیشه فارس پاسدار سواحل ایران بود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hitlernaska.blogfa.com
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:58
تاریخ
دلاور زنان ایران باستان
مردان ایران باستان بانوان خود را احترام بسیار میگذاشتند و در تمامی امور با آنها مشورت میكردند و برای ایده و عقیده آنها احترام بسزایی قائل بودند...
در ایران باستان اهمیت بســـیاری به مقام زن و مرد داده شده است. زن را بانوی خانه – مون پثنی – مینامیده اند و مرد را – مون بد – یا مدیر خانه مینامیده اند. در نسخه های دینی ایران باســــــتان زنان شوهردار از اجرای مراسم دینی معاف بودند. زیرا تشكیل خانواده و پرورش یك جامعه نیك كردار كه یكی از اركان آن تربیت مادر است بزرگترین عمل نیك در كارنامه زنان ثبت میشده است.
در زیر نمونه هایی از زنان پر افتخار ایران باستان آماده است:
یوتاب:
سردار زن ایرانی كه خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشــــــاهی داریوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسكندر گجــستك همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در كوهـهای بختیاری راه را بر اسكندر بست. ولی یك ایرانی راه را به اسكندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد. با این حال هم آریوبرزن و هم یوتاب درراه میهن كشته شدند و نامیجاویدان از خود بر جای گذاشتند.
دریاسالار بانو ارتمیز:
نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز. او به سال 480 پیــش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خــشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میكرد.
تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی برجستگی و متانت سرآمد تمامیزنان آن روزگار نامیده اند.
آتوسا:
ملكه بیش از 28 كشور آسیایی در زمان امپراتوری داریـــــــــــوش بزرگ. هرودت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریـــــوش بزرگ یاد كرده است و آتوسا را چندین بار در لشكر كشی های داریوش یاور فكری و روحی داریوش بزرگ دانسته است.
آرتادخت:
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشكانی. به گفته كتاب اشكانیان اثر دیاكونوف روســــی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی كوچكتـــــرین خطایی مرتكب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
ازرمیدخت:
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631 میلادی. او دختر خـــــــــسروپرویز پس از " گشناسب بنده " بر چندین كشور آسیایی پادشاهی كرد.
آذرناهید:
ملكه ملكه های امپراتوری ایران در زمان شاهنـــــــشاهی شاپور یكم بنیانگزارسلسله ساسانی. نام این ملكه بزرگ و اقتدارات دولتی او در قلمرو ایــــران دركتیبه های كعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایـش كرده است.
پرین:
بانوی دانشمند ایرانی. او دختر کی قباد بود كه در سال 924 قبل از مــیلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و كنار ممالك آریایی گردآوری نمود و یكبار كامل آن را نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است.
فرخ رو:
نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریـــــخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام كشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.
گردافرید:
یكی از پهلوانان سرزمین ایران. تاریخ از او به عنوان دختر كژدهم یاد میــكند با لباسی مردانه با سهراب زورآزمایی كرد. فردوسی بزرگ از او به عـــنوان زنی جنگجو و دلاور سرزمین پاكان یاد میكند.
آریاتس:
یكی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد. مورخــین یونانی در چندین جا نامی از وی به میان آورده اند.
هلاله:
پادشاه زن ایرانی كه به گفته كتاب دینی و تاریخی ( 391 یشتا 274+1 یشتا 2 ) در زمان كیانیان بر اریكه شاهنشاهی ایران نشست. از او به عنوان هفتـــمین پادشاه كیانی یاد شده است كه نامش را " همای چهر آزاد" نیز گفته اند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ariarman.com
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:57
تاریخ
همه چیزهایی که میخواستید درباره مارکوپولوی واقعی بدانید!!
چیزی داشتند به اسم نفت که شفا دهنده زخمها بود و برای روشنایی از آن استفاده میشد؛ مردمی که غریبه ها را میخوردند تا خانودهشان از شر بلایا محفوظ بمانند و...
آق جهانگرد
خیلی مهمتر از پدرش نبود یا حتی عمویش؛ تنها این بود که او نوشت و پدر و عمویش نه؛ که اگر او هم مثل آن یکی فرمانده کشتی، بعد جنگ با جنوا سرش را میگذاشت زیر دکل و خودش را میکشت، دیگر اثری از او هم نمیماند. قبل از او پدر و عمویش سفر را شروع کرده بودند. برگشته بودند و نیز تا به دستور قوبلای خان _ خان بزرگ چین _ مبلغ مسیحی ببرند آن جا. آن موقع مارکو 15 ساله بود. مادرش مرده بود. شانسی بود که قیافه پدر و عمویش را شناخت. تا دوباره راهی سفر بشوند 2 سالی زمان برد و مارکو شد 17 ساله و با خودش فکر کرد برای چه بماند؛ آن جا که کسی را نداشت. آن قدر هم از سفر شنیده بود که دلش لک زده بود برای این سفرهای پرماجرا.
* سفر شروع شد و برای مارکوی جوان همه چیز جور عجیبی بود. شرق خیلی اسرار آمیزتر از آن جایی بود که او آمده بود؛ چیزی داشتند به اسم نفت که شفا دهنده زخمها بود و برای روشنایی از آن استفاده میشد؛ مردمی که غریبه ها را میخوردند تا خانودهشان از شر بلایا محفوظ بمانند و ... مارکو و بقیه 3 سال سفر کردند تا بالأخره رسیدند به دربار قوبلای خان و قوبلای خان از مارکو خوشش آمد. مارکو از آن جوان های خوش سر و زبان و باهوش بود که ماجراها را پر آب و تاب و جذاب تعریف میکنند؛ از آن ها که بتوانی همین طور بنشینی و گوش بدهی و هی چشمهایت گرد شوند و هی از خنده ریسه بروی. قوبلای خان هم هی مارکو را فرستاد به سفرهای سیاسی تا برود و ببیند و بیاید او را با ماجراهای سفر سرگرم کند و البته مارکو پسر باهوشی هم بود. سفرهای زیادی میکرد و گزارش مفصلی از سفر میداد. خانواده مارکو آن قدر محبوب شده بودند که کم کم یک جورهایی مشاوران قوبلای خان محسوب میشدند. خود مارکو چند سالی فرماندار یکی از شهرهای چین بود.
همان جا بود که شروع کرد به داد و ستد با اسکناس های چینی. آن موقع هنوز اروپاییها اسکناس نداشتند. یک ایتالیایی وسط آن همه چینی چشم باریک شده بود همه کاره. طبیعی بود که خیلیها چشم دیدن خانواده پولدار نداشتند. این شد که با مریض و پیر شدن قوبلای خان تصمیم گرفتند، برگردند. قبلش هم چند بار خواسته بودند برگردند ولی خان مغول آن قدر محبت میکرد به شان و آن قدر دوستشان داشت که نمیگذاشت برگردند. شانس ولی با پولوها یار بود و همسر شاه ایران مرد و نامه نوشت به خان مغول که برایش همسر دیگری بفرستد و خوب چه کسی بهتر و مطمئن تر از پولوها که همسر شاه مغول ایران را به او برسانند. بعد از انجام مأموریت هم که قوبلای خان مرده بود و پولوها فرار را بر قرار ترجیح دادند. مارکو بعد از 17 سال برگشته بود به ونیز و باز کسی را نداشت. خانه شان را هم ملت صاحب شده بودند. وقتی صاحبخانه 17 سال نباشد و خبری هم از او نباشد، هر که جای ونیزی ها هم بود، فکر میکرد که مرده اند. تا بیایند ثابت کنند که نمردهاند، خودش کلی زمان برد. بعد هم دیگر آب پولو با ونیزی ها توی یک جوی نمیرفت. مارکو توی فرهنگ چین و شرق بزرگ شده بود و حالا این جا را نمیفهمید. برای همین چون با فنون دریایی آشنا بود، رفت به نیروی دریایی و در جنگ ونیز با جنوا شکست خورد.
همان جا بود که آن یکی فرمانده سر خودش را گذاشت زیر دکل و با یک فشار کار خود را ساخت. ولی مارکو این کار را نکرد و اسیر شد و توی زندان آن قدر ماجرا و خاطره تعریف کرد که دوستش اصرار کرد خاطراتش را بنویسد. این طوری کتاب «شرحی درباره جهان» نوشته شد؛ سفرهای مارکوپولو. به هر حال مارکو آن زمان خیلی معروف نبود. خیلی ها هم حرف هایش را باور نمیکردند؛ طوری که یک بار مجبور شد اهالی ونیز را دعوت کند خانه و لباس دهاتیهای چین را بپوشد و به شان جواهرات و چیزهایی را که به دست آورده بود، نشان دهد. ملت هم اگرچه تحت تأثیر قرار گرفتند ولی باور نکردند؛ خیلیها باور نکردند. سال ها و قرن ها بعد بود که کتاب مارکو شد راهنمای سفر کریستف کلمب و بقیه. مارکو بعد از گذراندن دوره اسارت، مثل هر آدم معمولی دیگری ازدواج کرد و صاحب 3 فرزند شد. همان موقع یک نسخه دیگر از کتابش را نوشت؛ در واقع نسخه جدیدش را که البته در دست نیست. او در سال 1324 میلادی در سن 70 سالگی درگذشت.
دور دنیا در 25 سال
پولوها از تبریز و کرمان هم رد شدند.
پولوها از طریق دریای مدیترانه به شهر «عکا» و سپس «ایاس» در ارمنستان رسیدند و سپس خود را به بغداد و از آن جا به شمال غرب ایران رسانیدند. تبریز شهری است که مارکوپولو به آن وارد میشود.
1. مدیترانه: از دریای مدیترانه گذشتند و به «اکرا» رسیده اند. این جا کشیش هایی که حاضر باشند با آن ها به چین بروند را پیدا میکنند و با خودشان همراه میکنند. مارکو به نئوبالد _ کشیش آن جا _ ماجرای درخواست قوبلای خان را میگوید و او هم 2 نفر از کشیش ها را با آن ها همراه میکند. آخر امپراتور چین با مسیحیت آشنا شده بود و میخواست که مسیحیت در چین هم رواج پیدا کند.
2. باکو: از بیت المقدس رد شده اند و به سوی سواحل خزر آمده اند. اولین بار است همچین چیزی میبینند؛ ماده سیاه سیال بدبویی که برای روشنایی استفاده میشود؛ نفت. فوران چشمه های نفت را میبیند. مردم از آن برای درمان زخم هاشان استفاده میکنند.
3. تبریز: شهر پررونق تبریز برای مارکو دیدنی است. این جا ابریشم و مروارید زیاد پیدا میشود و تجارت اصلی مردم است. مردم 2 دسته اند؛ پولدارها و فقرا. به جز آن ها که تجارت میکنند، بقیه فقیرند.
4. بغداد: کشیش ها برگشته اند. راه پر پیچ و خم و سفر خسته کننده زمینی، آنها را از ادامه دادن سفر منصرف کرد. چند ماهی طول میکشد تا از کوهستان های سرزمین پهناورایران بگذرند و برسند به بغداد. به نظر مارکو، بغداد زیباترین شهر مشرق زمین است؛ شهری افسانه ای و بسیار زیبا.
5. بندر هرمز: از کرمان هم گذشته اند و راه هرمز را آمده اند که از دریا ادامه مسیر بدهند. راه زمینی خسته کننده است و خطرناک؛ گر چه ایران پراست از شگفتی که مارکو را به هیجان میآورد. کشتیهای بندر ساخت عجیب و غریبی دارند؛ انگار همان راه زمینی مطمئن تر از سفر با این کشتیهاست. راهشان را کج میکنند. مارکو میگوید دریانوردان ایرانی دل شیر دارند. ونیزی ها حتی حاظر نیستند یک کیلومتر با این کشتی ها سفر کنند.
6. بلخ: از هرات گذشته اند. این جا راه چند شاخه میشود؛ شمال به سمرقند میرسد، جنوب به کابل. آن ها از کاشغر میروند؛ از بام دنیا؛ تبت. مسیر کوتاهتر است ولی دشوارتر. تبت کوهستانی و برف خیز است. مارکو میگوید این بخش سختترین قسمت سفر بود.
7. بدخشان: یک سال این جا ماندند. مارکو مریض شده بود و باید میماندند تا بهبودی مارکو.
8. صحرای گبی: دیگر جانی برایشان نمانده. یک ماهی هست که در این صحرا میروند؛ وسیع ترین صحرای جهان است . داغ؛ جایی که مارکو را به شدت ترسانده بود: «صحرای بزرگی که یک سال طول میکشد تا انتهایش بروی و هیچ چیز هم برای خوردن پیدا نمیشود» .
9. دیوار چین: یکی از عجایب هفت گانه را میبینند؛ بزرگ ترین دیوار جهان؛ با قدمت 2 هزار سال. با شکوه ترین بنایی که تا به حال مارکو در سفر دیده. امپراطور، پیک مخصوصش را فرستاده پیشان.
10. پکن: شهر زیبایی که دور تا دورش را دیوار کشیده اند و دروازه ها، ورودی ها و خروجی های شهرند. بعد از 3 سال سفر پر دردسر بالاخره به پکن رسیده اند. حالا مارکو 20 ساله است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: مجله همشهری جوان/ شماره 197
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:56
تاریخ
نیمهی پنهان و اسرارآمیز استالین
وقتی پیپ او خالی بود این علامتی بود از یک حادثهی شوم. چنانچه وی پیپ را پائین میگذاشت یعنی دیگر به یک انفجار چیزی نمانده بود. با این حال اگر سبیلهایش را...
دربارهی استالین، دیکتاتوری که برای مدت یک چهارم قرن بر شوروی به طور ظالمانه و با استبداد تمام حکومت کرد و باعث گردید که بیشتر نقاط جهان در حالتی از نگرانی بسر برد کتابهای بسیاری نوشته شده است. اما از آنجا که زندگانی شخصی او از دید دیگران به شدت محفوظ نگاه داشته میشد بخش اعظم چنین کتابهایی بر سیاستهای داخلی و بین المللی او متمرکز بوده و به شخصیت خود او نمیپرداختند. در نتیجه تصویری که از او ارائه میگردید مبهم بود: در حالی که او به عنوان یک چهرهی تاریخیی بسیار مقتدر مطرح میشد، اما همچنان به عنوان انسانی معمولی غیر قابل درک باقی میماند. شبحی محو و اسرار آمیز یا یک نیم خدا.
کتاب «استالین: دربار تزار سرخ» اثر نویسنده و روزنامه نگار بریتانیایی سایمون سباگ مونتفایر این شیوهی برخورد به استالین را وارونه کرده است: این کتاب توجه ناچیزی به سیاستهای استالین مبذول میدارد و توجه خود را بر انسانی که در پشت نقاب استالین مخفی شده و بر معاشرانش متمرکز میکند. این شیوهی بررسی متمایز برای مونتفایر به این دلیل میسر گردید که وی به مدارک خصوصی استالین که پیشتر از دید دیگران پنهان نگاه داشته شده بود دسترسی یافت. نتیجهی زحمات مونتفایر توصیفی است نزدیک و خصوصی از مردی که در مقایسه با سیاستمدار هم عصرش هیتلر زندگی انسانهای بیشتری بر وجدانش سنگینی میکند و با این وجود بر اساس یک نظر سنجی هنوز هم توسط مردم روسیه به عنوان یک انسان بزرگ و چهارمین شخصیت مطرح در تاریخ جهان به شمار میآید.
تصویری که دراین کتاب از استالین ترسیم میگردد هم نگران کننده است و هم گیج کننده. در اولین فصلهای روایت مونتفایر استالین اکنون دیگر همان حاکم بلامنازع شوروی است که توسط چاپلوسایی احاطه شده است که برای اجرای تمامی هوسهای او کاملاً آماده وگوش به فرماناند. برای شرح جوانی و صعود او به قدرت تنها ١٢ صفحه اختصاص مییابد. برنامهی صنعتی کردن شوروی به زحمت یادآوری میشود، برنامهای که استانداردهای سطح زندگی این کشور را به شکلی بی سابقه به پائین کشانید. مالکیت اشتراکی نیز که کشاورزان روسیه را دوباره به رعیت تبدیل کرده و باعث مرگ میلیونها انسان از گرسنگی شد در این کتاب چندان مورد برسی قرار نمیگیرد.
آنچه از این کتاب میتوان آموخت این است که چهرهی استالین دارای یک جنبهی غیر قابل پیش بینی در شخصیت خود بود. او میتوانست هزارها انسان را فقط با یک گردش قلم به مرگ محکوم کند و بلافاصله بعد از آن به سینمای خصوصیاش برای لذت بردن از یک فیلم کابویی آمریکایی برود. اما در عین حال او همچنین توان ابراز عشق و محبت را نیز در شخصیت خود داشت. کتاب با پیش درآمدی آغاز میشود که به توصیف خودکشی همسر استالین در ١٩٢٣ میپردازد، تراژدی که مطابق با آنچه مونتفایر تعریف میکند در اثر آن واقعه زندگی تزار سرخ برای همیشه متلاشی گردید. نمونههای بسیاری وجود دارد از علاقه و محبت استالین نسبت به کودکان و دوستان دورهی جوانیاش. او از معاشرین و نزدیکانش مراقبت میکرد و در این باره که آیا آنها به خوبی مواظب خودشان هستند یقین حاصل مینمود. یک بار آرتیوم میکویان طراح شرکت هواپیمایی امای جی به آنژین سختی دچار شده و بستری بود. «ناگهان او متوجه شد که کسی به داخل اتاقش آمده و با مهربانی و ملایمت پتویی رویش میکشد. او بسیار متحیر شد وقتی متوجه گردید که آن شخص کسی جز استالین نبود».
این تجلیهای انسانیت با این گواه تکمیل میشود که استالین دارای آرمانهای روشنفکری هم بود. او علاقهی آتشینی به تاریخ ابراز میکرد. در اوج جنگ دوم جهانی او وقت اضافی خود را با مطالعهی تاریخ یونان باستان میگذرانید. پس از جنگ و هنگامی که میخواست به تعطیلات برود کتابخانهای سفارش داد که در میان کتابهایش آثاری از شکسپیر، هرتسن و نامههای گوته یافت میشد و همچنین «اشعار انقلاب فرانسه» و تاریخ «جنگ هفت ساله». چگونه میتوان چنین تجلیهای روشنفکری را با دگرآزاری مزمن، شکاکیت شدید به دیگران و هرزگی آشتی داد که بسیاری از صفحات این کتاب را پر میکند؟ زندگی در دربار استالین شبیه به صحنههای ناراحت کنندهی فیلمهای وحشتناک بود که در آن رفتار غیر قابل پیش بینی و نامعقول رهبر حرف اول و آخر را میزد. با آن چهرهی سبزه و آبله روی، موهای خاکستری، دندانهای شکسته و لکه دار و چشمان زرد شرقی. کسی که ملازمان خود را در هراس دائمی از احتمال فوران خشم خود نگاه میداشت. بسیاری از مردم بدون هیچ گونه دلیل روشنی به دستور او از کار بی کار میشدند، گاهی فقط مقام و درجهی آنها تنزل داده میشد و بعضی وقتها هم دستگیر و شکنجه میشدند. در ١٩٣٧ او دستور رسمی به دفتر سیاسی حزب کمونیست صادر کرد که مطابق با آن شکنجه بدنی «دشمنان مردم» جنبهی قانونی یافت و شاید بدش نمیآمد که در کنار نام یک قربانی واژههای «او را خورد و خمیر کنید» را اضافه کند.
دوستان قدیمی او میآموختند که چگونه از بدخلقیهای او به طرق متفاوت پیشگیری کنند، حتی از ژستهایی که او با پیپش در میآورد: «استالین همیشه در حال قدم زدن به بالا و پائین اتاق بود. نشانههای هشدار دهندهی زیادی از عصبانیت شدید او وجود داشت: اگر پیپ او خالی بود این علامتی بود از یک حادثهی شوم. چنانچه وی پیپ را پائین میگذاشت یعنی دیگر به یک انفجار چیزی نمانده بود. با این حال اگر سبیلهایش را با نوک پیپش شانه میکرد معنایش این بود که او خوشحال است».
شاید توضیح تناقضهای شخصیت او این است که یک فرد مستبد وحشی هم نیازمند آن است که وجدان خود را گاهی آرام کند و به خودش اطمینان دهد که او نیز واقعاً انسان خوب و پاکی است. استالین پیش خودش تصور میکرد که بدرفتاریها و قساوتهایش برای حفاظت از اهداف کمونیسم که او البته تجسم خارجی آن اهداف بود ضرورت داشت.
مسحور کننده ترین فصلهای این زندگی نامهی جذاب به اعمال استالین طی جنگ با آلمان میپردازد. انگیزههایی که در پس ایجاد رابطه و معامله با هیتلر در ١٩٣٩ قرار داشت در این کتاب مورد تحقیق بیشتر قرار نمیگیرد، اما در آنجا شواهد آشکاری میتوان یافت از بی علاقگی او به جریان دائمی اطلاعات شوروی و غرب مبنی بر این که طرف نازی قرار داد آمادهی حمله به اوست. پس از آن بود که وی به طور خصوصی پذیرفت که در این مورد اشتباه کرده است: «هنگامی که شما سعی دارید تصمیمی بگیرید «هرگز» خود را در جلد شخص دیگری قرار ندهید زیرا اگر چنین کنید احتمال بسیار وجود دارد که دچار یک خطای هولناک شوید. ظاهراً او استدلالش این بود که اگر خودش به جای هیتلر میبود هرگز به شوروی حمله نمیکرد، کشوری که او را از یک جبههی شرقی قابل اعتماد مطمئن ساخته و او را با مواد خامی تامین میکرد که برای حمله به بریتانیا نیازمندشان بود. اما همین که که استالین براین ضربهی روحی فائق آمد مسئولیت مسائل جنگ را به عهده گرفت. همیشه ابتدا همه کس را با تهدید، ترساندن و یا چرب زبانی زیر فشار میگذاشت ـ حتی ژنرالهایش ـ و دست آخر و بر خلاف روش هیتلر، همیشه نیز توصیههای آنها را میپذیرفت. زندگی نامه مونتفایردر این واقعیت تردیدی باقی نمیگذارد که رهبری استالین برای پیروزی شوروی در جنگ هم از نظر سازماندهی دفاع و ایستادگی شوروی و هم برای تداوم بخشیدن روحیهی عمومی مردم ضروری بود. اما این پیروزی بود که در مقیاسی مثبت، توسط صرف هزینهی سخاوتمندانهی جانهای سربازان ارتش سرخ بدست آمد.
اما جنگ باعث تحلیل بردن نیروی استالین شد و او را بیش از همیشه از خطاناپذیری خودش قانع ساخت. در سالهای آخر زندگی اش او به شدت دمدمی مزاج و نسبت به همه مشکوک بود و آماده برای کنار گذاشتن حتی وفادارترین مریدانش آن هم بر اساس اتهامهای ساختگی. او بیشتر وقت خود را در این هنگام در قصرهای متعددی که داشت به عنوان تعطیلات و البته تا آنجا که میتوانست در باده گساری افراطی میگذراند و گاهی وزیرهای خود را نیز مجبور میکرد که برای تفریح و سرگرمی اش برقصند: « او خروشچف را که عرق از سر و رویش میریخت وادار به انجام حرکاتی میکرد که باعث میشد شبیه به یک گاو که روی یخ در حال رقصیدن است به نظر آید ». رئیس سازمان امنیت لهستان یاکوب برمن را مجبور نمود که با مولوتف والس برقصد. او از این که کسی با پیشنهادهایش مخالفتی کند بسیار ناراحت میشد ولی با این وجود شجاعت کسانی را که چنین جسارتی داشتند ستایش میکرد. مونتفایر مینویسد: «در حالی که او محیطی از ستایش چاپلوسانه در پیرامون خود ایجاد کرده بود اما از چنین فضایی به شدن ناراحت هم بود».
بیماری بدگمانی و شکاکیک شدید او نزدیک انتهای عمرش متوجه یهودیهای شوروی گردید، کسانی که در نظر او مضنون بودند به این که به جای ابراز وفاداری به اتحاد شوروی، به اسرائیل و ایالات متحده دل بسته اند. در این حال او فرمان قتل افراد شاخص و مهم یهودی را صادر کرد و برای صدور فرمان دیگری جهت اخراج آنها از خاک شوروی آماده میشد که اجل مهلتش نداد.
سایمون سباگ مونتفایر تحقیقات دقیق خود در بارهی استالین را این گونه به پایان میرساند: «بعد از این دیگر کفایت نمیکند او را به عنوان یک «معما» توصیف کنیم . . . انسان درون او یک سیاستمدار بسیار باهوش و با استعداد بود که در نظر خودش نقشی که تاریخ به عهدهی او گذاشته بود بسیار مهم و با ارزش بود، او یک روشنفکر عصبی مزاج بود که دیوانه وار تاریخ و ادبیات میخواند، کسی که از یک التهاب لوزهی مزمن یا دردهای روماتیسمی شدیداً بیقرار و دچار بیماری هراسی میشد...این انسان تنها و پیوسته ناخشنود هرگونه رابطهی عاشقانه و دوستانه در زندگی اش را با فدا کردن سعادت و خوشبختی به پای ضرورت سیاسی و بیماری بدگمانی نابود کرد ... کسی که فکر میکرد راه حل نهایی هر مسئله انسانی مرگ است».
من کاملاً قانع نشده ام که استالین یک سیاستمدار «بسیار باهوش» یا یک «روشنفکر» بوده باشد. اما هر طور که شواهدی که مونتفایر با جدیت و کوشش بسیار گردآوری نموده و به طرزی درخشان عرضه داشته را تفسیر کنیم، هیچ زندگی نامهای از استالین در آینده قادر نخواهد بود که این چهره پردازی آخرین او را نادیده بگیرد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: nasour.net
م چهارشنبه 3/3/1391 - 12:56