• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1774
تعداد نظرات : 506
زمان آخرین مطلب : 3492روز قبل
تاریخ

یکی از مرموزترین و بحث‌برانگیزترین چهره‌های تاریخ مدرن

یکی از مرموزترین و بحث‌برانگیزترین چهره‌های تاریخ مدرن
حدود سال 1900، در مدتی که با همسرش زندگی می‌کرد، در زیرزمین منزلش مجالس عیش و نوش برپا می‌کرد. بعدها که راسپوتین به شهرت رسید، زنان بسیاری را شیفته خود کرد...

آیا راسپوتین برای شفای پسر تزار از هیپنوتیزم استفاده کرد؟
گریگوری یفیموویچ راسپوتین یکی از مرموزترین، برجسته‌ترین و بحث‌برانگیزترین چهره‌های تاریخ مدرن است. به راستی این مرد که ظاهراً صاحب قدرت‌های غریب و تاثیری اسرارآمیز بر دیگران بود، با دیدگانی که به ادعای بسیاری هنگام صحبت با راهب رنگ عوض می‌کرد، که بود؟ آیا راسپوتین به راستی نوعی ارتباط فراطبیعی داشت، آنچنان که خود ادعا می‌کرد؟ یا شارلاتانی خره در هیپنوتیزم، بود؟

راسپوتین به عنوان شفابخش مرموز سیبریایی معروف است که داستان زندگی او بی‌نهایت بار در طول تاریخ بازگو شده است. مشکل عمده، هویت مرموز و اختلاف در ترسیم زندگی راسپوتین است. از آنجا که در جهانی دور از دسترس کلمات مکتوب زندگی می‌کرد، از 40 سال نخست زندگی او اطلاع چندانی در دسترس نیست. یافتن منابع معتبر اطلاعات در مورد شخصیت راسپوتین کار دشواری است. ماخذ اغلب حکایت‌های مربوط به او دخترش، تزار بی‌اراده یا دهاتی‌های ساده لوح بوده اند. با این همه، مورخان بر بعضی حقایق صحه گذاشته اند. بنا بر اتفاق نظری عمومی، راسپوتین بین سال‌های 1864 و 1865 چشم به جهان گشود. محل تولد و زندگی او (پیش از سیر و سفر و آوارگی اش) روستای پکروفزکو یا تیومن اوبلاست کنونی در سیبری بود
راسپوتین در راه قدرت و ثروت
به نوشته دایره المعارف بریتانیکا، راسپوتین در 18 سالگی دچار تحول مذهبی شد و سرانجام راهی صومعه ورکوتر شد در آنجا به فرقه کلیستی (فرقه‌یی که از کلیسای ارتدوکس منشعب شد) پیوست. پس از سفر به صومعه و با وجود سپری کردن مدت زمانی در آنجا، راسپوتین راهب نشد. گرچه به قصد راهب شدن در دیر نمانده بود اما این سفر راه قدرت و شهرت را به روی او گشود. در 19 سالگی، راسپوتین به پکروزکو بازگشت و با پراسکویا فئودوروونا ازدواج کرد. صاحب سه فرزند شد؛ دیمیتری، ماریا و واروارا. اما ازدواج هم او را خانه نشین نکرد و سیر و سفر را به مناطق مذهبی همچون مانت آتوس (به معنای کوه مقدس، کوهی در مقدونیه) ادامه داد.
راسپوتین شفابخش
یکی از مهارت‌های راسپوتین که هر که در جست وجوی قدرت شفابخش او بود، به آن اشاره می‌کرد مهارت شگرف او در تسکین افراد غم زده و ناآرام بود. بنا به گفته مردم، آنها در حضور او خود را وادار به انجام کاری ناخواسته دیده‌اند؛ اتفاقی که اغلب شکاکان آن را ناشی از هیپنوتیزم می‌دانند. هرچند حکایت‌هایی موجود است که بنابر آن دشمنان راسپوتین درصدد حمایت از او برآمده بودند، در حالی که او صدها مایل دورتر از آنها بوده است. این داستان‌ها مورد تایید همگان نیست، چون ثابت نشده اند و تعدادشان انگشت شمار است.
راسپوتین عیاش
حدود سال 1900، در مدتی که با همسرش زندگی می‌کرد، در زیرزمین منزلش مجالس عیش و نوش برپا می‌کرد. بعدها که راسپوتین به شهرت رسید، زنان بسیاری را شیفته خود کرد. تصاویر زیادی از راسپوتین با زنانی در اطرافش موجود است. این عیاشی‌ها مغایرتی با عقاید مذهبی راسپوتین نداشت. راسپوتین عضو فرقه مرتد کلیستی بود و اهمیتی به مذهب ارتدوکس نمی‌داد. پیروان مجموعه عقاید کلیستی بر این باور بودند که همه هوا و هوس‌های آدمی ‌باید برآورده شود و اغلب با این هدف عیاشی می‌کردند.
به راسپوتین وحی می‌شود
گفته می‌شود روزی حین شخم زدن، ناگهان شبحی راسپوتین را بهت زده کرد. ماجرا از این قرار بود که مادر مقدس بر او ظاهر شده و لمسش کرده بود. در مورد الکسی پسر تزار با او صحبت کرده و به او امر کرده بود به کنار بستر پسرک برود و خونریزی اش را- در اثر هموفیلی- بند بیاورد. اولین بار راسپوتین در سال 1902 راهی سن پترزبورگ شد، زمانی که از شهر کازان در مجاورت رود ولگا دیدن کرد. او نخستین درس‌هایش را در مورد فرهنگ و سنن اروپایی زمانی آموخت که برای اولین بار در خانه‌یی اروپایی سکونت گزید. در اولین سفرش، به سرعت مریدان و آشنایان روزافزونی از طبقات بالای جامعه به گرد خود جمع کرد. این جمع، «جامعه فرهیخته» «او را مرد خدا و پیشوای دینی می‌پنداشتند.» (به نقل از دی جونگ)
راسپوتین در سن پترزبورگ
اختلاف نظر زیادی در مورد زندگی راسپوتین وجود دارد، از معشوقه‌هایش تا قدرت‌های مرموز شفابخش او، اما آنچه مسلم است تاثیر انکارناشدنی او بر خانواده رومانف و امپراتوری روسیه بود. راسپوتین زمان مناسبی وارد سن پترزبورگ شد. هنگامی ‌که رهبران کلیسا به دنبال افرادی از جنس او بودند. آنها در پی کسانی با نفوذ مذهبی و قدرت مهار مردم بودند. راسپوتین از سویی دهقانی عامی، ساده، بانفوذ و رک بود و از سوی دیگر با قدرت‌های شفابخش و پیشگویی خود مردم را افسون می‌کرد. رفتار و اعمال راسپوتین جنبه‌های متفاوتی داشت. اما همه نظر مثبتی به او نداشتند؛ «دشمنانش متهمش می‌کردند که او چیزی جز کلبی مسلکی که از مذهب برای پنهان کردن میلش به  ثروت و قدرت استفاده می‌کرد، نبود.» (دی جونگ)
راسپوتین در سال 1905 قدم به سن پترزبورگ گذاشت. به گزارش دایره المعارف Great Soviet او تا سال 1907 به کاخ سزار دعوت نشد. سرانجام زمانی راسپوتین تزارو تزارینا (لقب همسر تزار) را ملاقات کرد که به او به عنوان شفابخش برای درمان الکسی جوان مبتلا به هموفیلی نیاز داشتند. نیکلاس و الکساندرا وضع و حال پسرشان را از همه پنهان می‌کردند، می‌ترسیدند چنانچه موضوع علنی شود تزار شدن الکسی برای همیشه منتفی شود. با وجود بی میلی به دعوت از راسپوتین، عاقبت پی به شدت مصیبت پسرشان و ناتوانی طبیبان بردند. بیماری تزارویچ (لقب پسر تزار)، هموفیلی، در خاندان سلطنتی اروپا رایج بود و او نیز این مرض را از مادرش به ارث برده بود. زمانی که راسپوتین به کنار بستر تزارویچ رفت، با تکان دستش روی پسرک او را تبرک کرد و کمی ‌با او صحبت کرد. سپس گفت بهتر شده. به گفته بسیاری از طبیبان و شکاکان علمی‌ که شاهد این صحنه بودند، پسرک شفا یافت. امروزه بسیاری حدس می‌زنند راسپوتین نوعی هیپنوتیزم قدرتمند را برای کند کردن ضربان قلب پسرک به کار برده بود. پس ازفراغت از درمان پسرک و علاج موقتی الکسی، راسپوتین به آنها هشدار داد سرنوشت تزارویچ و همین طور خاندان رومانف برای همیشه به سرنوشت او گره خورده است. زندگی راسپوتین در سن پترزبورگ گرچه براساس نیاز تزارویچ بود، اما در مجموع منحصر به خانواده رومانف نمی‌شد. او همچنان راهبی مقدس و شفابخشی مردمی ‌بود. صبح‌ها با خانواده و دوستان نزدیکش با فراغ بال صبحانه صرف می‌کرد و بین 10 صبح تا یک بعدازظهر وقت ملاقتش بود، در به روی همه اهالی سن پترزبورگ باز بود. غروب سری به کاخ الکساندرا محل مورد علاقه خانواده می‌زد. تنها زمانی به کاخ می‌رفت که به درمان یا حمایت روحی او نیاز بود.
راسپوتین، مرد سیاست
توانایی اسرارآمیز راسپوتین در شفای الکسی، تزارینا الکساندرا را قانع کرد که راسپوتین باید از جانب خود خدا نازل شده باشد. می‌پنداشت این مرد پاسخ خداوند به نذر و نیازها و دعاهای او برای نجات پسرش بود. رابطه نزدیک راسپوتین و تزارینا منجر به ارتقای او تا حد تاثیر سیاسی بر حکومت شد. طی جنگ جهانی اول، با وجود تزاردر خط مقدم جبهه، حکومت امپراتوری تحت فرمان تزارینا بود. از آنجا که تزارینا، پرنسسی آلمانی تبار، هنگام جنگ روسیه و آلمان در راس حکومت روسیه بود، مردم روسیه سخت از او بیزار بودند. مورخان یقین دارند راسپوتین به راحتی در مورد مسائل حکومت، تزارینا را پند و اندرز می‌داد اما قدرت راسپوتین بیشتر توهم بود تا واقعیت. تک تک توصیه‌های حکومتی احتمالی او به تزارینا در نهایت از جانب نیکلاس، که تصمیمات تزارینا را حتی برخلاف میلش کم و بیش می‌پذیرفت، تائید و حمایت می‌شد. سرانجام مردم روسیه شکست امپراتوری را از چشم راسپوتین دیدند.
دشمنان راسپوتین
زمانی راسپوتین قدم به دربار گذاشت که روسیه می‌کوشید حکومتی مشروطه ایجاد کند. پس از مانیفست اکتبر (در واکنش به انقلاب 1905 روسیه، نیکلاس دوم روسیه این مانیفست را که بر اساس آن به مردم آزادی مذهب، آزادی سخن و آزادی تجمع و گردهمایی اعطا می‌شد، صادر کرد) نیکلاس نخست وزیر جدید، پیتر استولیپین، را منصوب کرد. استولیپین واپسین امید حکومت روسیه بود. در دوره تصدی او صنعت و کشاورزی پیشرفت عمده‌یی کرد. روسیه با نظارت استولیپین توسعه یافت. با این همه از نظر تزارینا استولیپین مردی موذی و شیطان صفت بود.
 بیزاری او از این مرد که برای حفظ تاج و تخت نیکلاس تلاش زیادی کرده بود، ریشه در شجاعت او در مبارزه با راسپوتین داشت. استولیپین مرتب به تزار توصیه می‌کرد باید خود و خانواده اش از راسپوتین فاصله بگیرند. حتی روزی استولیپین مدرکی دال بر رفتار عجیب و خطرناک راسپوتین به تزار نشان داد. افسوس که تزار به نصیحت استولیپین اعتنا نکرد؛ نمی‌خواست مردی را که به اعتقاد همسرش جان پسرش را نجات داده بود از الکساندرا جدا کند. نفرت عمیق الکساندرا از استولیپین در 5 سپتامبر 1911 پایان یافت، زمانی که یک انقلابی ناخشنود از تلاش‌های صنعتی استولیپین که مانع انقلاب شده بود، او را در اپرا‌هاوس کی یف درست مقابل تزار ترور کرد. به محض حضور راسپوتین در دربار، تمام مردان عالی رتبه کلیسای ارتدوکس روسیه شیفته راسپوتین شدند. او خود را مردی مقدس می‌نامید و این توهمی‌بیش نبود، از آن رو که راسپوتین نه راهب بود، نه کشیش. در حقیقت پیر دیر ارتدوکس روسیه (نوعی مشاور و آموزگار دینی) بود، به درجه یی نرسیده بود که لباس کشیشی به تن کند، عارفی سرگردان بود. عاقبت همین حامی‌ها به او تاختند و کوشیدند او را از سن پترزبورگ بیرون کنند. اما راسپوتین می‌دانست چطور با دشمنانش در کلیسا برخورد کند. اگر راهب یا حتی اسقفی از در دشمنی با او درمی‌آمد، بلافاصله به ماموریت دوری فرستاده می‌شد. شایعه‌یی پیچید که راسپوتین ملکه، پرنسس‌ها (تزار و تزارینا علاوه بر الکسی، کوچک‌ترین پسرشان، سه دختر به نام‌های پرنسس الگا، پرنسس تاتیانا، پرنسس ماریا و پرنسس آناستازیا داشتند) و وایروبووا دوست نزدیک تزارینا را که پس از تصادف وحشتناک قطار، راسپوتین او را به طرز معجزه آسایی از کما به در آورده بود، اغوا کرده است. زمانی که این شایعات به گوش اشراف و طبقات بالای جامعه رسید، دشمنان الکساندرا بلافاصله فرصت را غنیمت شمرده و با تکرار آنها به شایعات قوت بخشیدند، به گونه‌یی که نیکلاس را به حد جنون رساند. دوری و انزوای خانواده امپراتوری در «کاخ الکساندر» سبب می‌شد مردم هر شایعه‌یی را باور کنند. مردم به تدریج به این باور رسیدند که راسپوتین نفوذی جادویی بر تزار و تزارینا دارد.
 سال 1911، استولیپین تنها چند ماه پیش از ترورش تلاش دیگری کرد تا به تزار بقبولاند راسپوتین دست به اعمال شرورانه می‌زند. پس از مطالعه گزارشش، تزار سکوت کرد. استولیپین تصمیم گرفت اقدام کند. به راسپوتین فرمان داد سن پترزبورگ را ترک کند و با این کار خشم تزارینا را برانگیخت. راسپوتین از سن پترزبورگ رفت، سفر به بیت المقدس را آغاز کرد، اما این تبعید خودخواسته به زودی به سر رسید. زیرا در اکتبر 1912، هنگامی‌که تزار و خانواده اش در اقامتگاه شکارشان در اسپالا به سر می‌بردند، الکسی گوشه وان افتاد و از هوش رفت. الکسی در حالی که کبود شده بود و خونریزی می‌کرد، به شدت درد می‌کشید. دکترها عاجز از درمان او بودند و الکساندرا ده روز تمام کنار بستر پسرش چشم برهم نگذاشت. یادداشتی حاوی اعلام خبر مرگ وارث شاه تهیه و تنظیم شد. تزارینا، نومید از همه جا، به راسپوتین تلگرام زد. راسپوتین در پاسخ گفت؛ «خداوند اشک‌های تو را دید. غم نخور. کوچولویت نمی‌میرد.» چند ساعت پس از دریافت این تلگرام از شدت خونریزی کاسته و حال الکسی رفته رفته بهتر شد. این واقعه محبت راسپوتین را در دل خانواده امپراتوری ریشه دار کرد. بهار 1915، به اصرار الکساندرا (و البته راسپوتین) تزار فرماندهی کل ارتش روسیه در جنگ جهانی اول را از خویشاوندش گرند دوک نیکلاس نیکولایویچ گرفت. نیکلاس مسوولیتش را با وجود اعتراض حکومت امپراتوری واگذار کرد. واقعه یی که سرانجام به سقوط خاندان رومانف انجامید.
مرگ راسپوتین
سرانجام در اواخر سال 1916، ولادیمیر پوریشکویچ، عضو دوما، راسپوتین را مقابل همکارانش محکوم کرد. به زودی مشخص شد پوریشکویچ در توطئه اشراف برای قتل راسپوتین دست دارد. در ماه دسامبر، گروهی از اشراف، از جمله گرند دوک دیمیتری پاولوویچ (خویشاوند نیکلاس) به این نتیجه رسیدند که تاثیر راسپوتین بر حکومت امپراتوری بیش از پیش شده و برای نجات سلطنت و روسیه چاره‌یی جز قتل او نیست. به بهانه آشنایی راسپوتین با همسر زیبای پرنس فلیکس یوسوپوف (خویشاوند دیگر تزار) او را فریب داده و به کاخ یوسوپوف کشاندند. راسپوتین را به سردابه هدایت کردند و به او کیک و شراب سمی‌ خوراندند اما اثر نکرد. بنابراین یوسوپوف از فاصله نزدیک به راسپوتین شلیک کرد و راسپوتین نقش زمین شد. وقتی یوسوپوف نزد همدستانش رفت تا خبر مرگ راسپوتین را به آنها بدهد، دوباره او را برگرداندند تا از مرگ راسپوتین مطمئن شوند. هنگامی‌که برای معاینه جسد راسپوتین رفت دید او به هوش آمده. پرنس فریادکشان بیرون دوید تا کمک بطلبد. اما وقتی یوسوپوف و گرند دوک دیمیتری رسیدند راسپوتین نبود. او را در حیاط در حالی که سینه خیز به سمت دروازه می‌رفت، یافتند، دوباره به او شلیک کردند و با چوب و چماق به جانش افتادند. طناب به دورش بستند و او را در رودخانه انداختند. فردای آن روز، وقتی جسدش را پیدا کردند، طناب‌ها باز شده و ریه‌هایش پر از آب بودند که این مساله ثابت می‌کرد قبل از اینکه او را در آب‌های یخ زده بیندازند، هنوز زنده بوده است.
پس از مرگ
در سال 1916، پس از قتل راسپوتین، بلشویک‌ها پرونده یی 500 صفحه یی از مدارک مربوط به زندگی و اسرار راسپوتین گردآوری کردند که بیش از 80 سال ناپدید شد. با کشف این مدارک، اسرار زیادی فاش می‌شود، از جمله رابطه عشقی تزارینا الکساندرا و راسپوتین. یکی از مدارک، تلگرامی ‌است که الکساندرا در7 دسامبر 1914 برای راسپوتین فرستاده؛
«الان هشت روزه که برگشته ام. شوهرم و قلبم فدای تو. برام دعا کن، با عشق و...- عزیزم.»
در تلگرامی ‌دیگر که دو سال بعد، تنها دو هفته پیش از قتل راسپوتین برای او فرستاده بود، می‌گوید؛ «چیزی برام ننوشتی، بدجوری دلتنگتم، زودتر بیا. برای نیکلاس دعا کن- عزیزم.»
براساس این مدارک، ادوارد رادینسکی بیوگرافی تازه «آخرین کلام» را در مورد راسپوتین منتشر کرد که در آن فرضیه‌های تازه‌یی را در مورد مرگ باورنکردنی راسپوتین ارائه می‌کند. او به استناد عکسی از راسپوتین با دست‌های گشوده به این نتیجه می‌رسد که راسپوتین سخت تلاش کرده خود را از بند رها کند. به گفته رادینسکی این عکس‌ها و مدارک ثابت می‌کند داستان‌هایی که بلشویک‌ها درمورد قدرت فوق طبیعی راسپوتین شایع کردند، فقط افسانه یی برای بی اعتباری او و خانواده رومانف بود. به ادعای این نویسنده، مدارک کشف شده حاوی این حقیقت است که قاتل اصلی راسپوتین، یوسوپوف دوجنس خواه بوده و شیفته راسپوتین. از این رو عمداً در قتل او سهل انگاری کرده بود. او در شراب راسپوتین به قدری سیانور ریخته که بی اثر باشد، سپس چند بار به او شلیک کرده اما راسپوتین جز زخمی‌جزیی آسیب چندانی ندیده. تا اینکه دوهمدست
دیگرش او را حین فرار می‌گیرند و به رود یخ زده می‌اندازند. به گفته رادینسکی، قاتلان، داستان باورنکردنی مرگ راسپوتین را ساختند تا بی کفایتی خود را پنهان و افسانه راهب خطرناک فوق طبیعی را تقویت کنند.
آخرین نامه راسپوتین
این نامه را می‌نویسم و پس از خود در سن پترزبورگ به جا می‌گذارم. حس می‌کنم پیش از اول ژانویه زندگی ام به آخر می‌رسد. آرزو دارم ملت روسیه را، پدر، مادر روسیه و فرزندان، سرزمین روسیه را از آنچه که باید بدانند آگاه کنم. چنانچه به دست قاتلان عامی، به خصوص به دست برادران دهقان روسی‌ام کشته شوم، تو، تزار روسیه نباید هراسی به دل راه دهی، تو بر تخت می‌مانی و حکومت می‌کنی و تو، ای تزار روسیه نباید به خاطر فرزندانت ترسی به دل راه دهی، آنها تا صدها سال در روسیه حکومت می‌کنند. اما چنانچه به دست نجیب زادگان و اشراف زاده‌ها کشته شوم و خونم را بریزند، دستان شان آلوده به خونم می‌شود و تا بیست و پنج سال بعد از خون پاک نخواهد شد. روسیه را ترک می‌کنند. برادر برادر را می‌کشد. اشراف زادگان یکدیگر را می‌کشند و از هم بیزار می‌شوند و تا بیست و پنج سال بعد هیچ نجیب زاده یی در کشور زنده نمی‌ماند. تزار سرزمین روسیه، اگر صدای زنگ را شنیدی و دریافتی گرگوری کشته شده بدان که؛ اگر خویشاوندانت مرا کشته باشند همه خانواده ات، یعنی تک تک فرزندان و اقوامت تا دو سال دیگر به هلاکت می‌رسند. به دست ملت روسیه کشته می‌شوند... مرا می‌کشند. دیگر جزء زندگان نیستم. دعا کن. دعا کن، قوی باش، به خانواده سعادتمندت بیندیش. (7 دسامبر 1916)
23 روز بعد، راسپوتین به دست خویشاوندان تزار نیکلاس دوم کشته شد.19  ماه پس از مرگ راسپوتین، تزار و خانواده اش به قتل رسیدند.

 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
 منبع: etemaad.com
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:54
جهانگردی

مراسم عروسی هندیان چگونه برگزار می‌شود؟! (+عکس)

مراسم عروسی هندیان چگونه برگزار می‌شود؟! (+عکس)
معمولا برای مراسم رقص بیشتر خانواده داماد خود را آماده می‌کنند. خانواده داماد به همراه اعضای فامیل و دوستانشان قبل از مراسم...
  
عروسی هندیان
1- سجال ثمر (در سمت چپ) و گوآراو جودهاوات در قایقی روی رودخانه پیچولا منطقه آدای پور روان هستند. آنها خود را برای مراسم عروسی شان آماده می‌کنند، در پس زمینه هتل کاخ مانند دریاچه که روی جزیره ای قرار گرفته خودنمایی می‌کند. اینجا رمانتیک‌ترین مکان هند برای عروسی گرفتن محسوب می‌شود و خیلی از عروسی‌ها‌ در این مکان برگزار می‌شود.
عروسی هندیان
2- سجال (که در عکس نشسته و جامه ارغوانی به تن دارد) اکثر خریدهای هفته قبل از مراسم عروسی‌اش را تمام کرده است. او در این عکس در حال خرید جواهرات سنتی هند و النگوهای شیشه‌ای می‌باشد.
3- معمولا برای مراسم رقص بیشتر خانواده داماد خود را آماده می‌کنند. خانواده داماد به همراه اعضای فامیل و دوستانشان قبل از مراسم حسابی برای این روز تمرین می‌کنند تا مراسمی‌ که درخور بالیوود باشد برپا کنند. فامیل عروس اما یک نفر را برای رقصیدن و گرم کردن مهمانی استخدام می‌کنند. آنها تا صبح روز بعد به رقص و پایکوبی مشغولند.
عروسی هندیان
4- چند روز قبل از عروسی مراسم «مهندی» (یا همان حنابندان) برگزار می‌شود. در این مراسم اعضای خانواده عروس و داماد  دور هم جمع شده و نقاشی‌ها‌ی آیینی خود را با حنا روی دستها و بازوهایشان می‌کشند. آنها می‌گویند حداقل باید یک ساعت دست‌ها‌یمان را ثابت داریم تا نقاشی‌ها‌ی روی دستهایمان خراب نشوند. در این روز خانه عروس شکل جالبی به خود می‌گیرد: به خاطر وجود زنانی که همه دستهای رنگ کرده شان را بالا نگه داشته اند.
عروسی هندیان
5- در هند موسیقی و رقص عضو جدانشدنی اکثر مراسم عروسی محسوب می‌شود که این مراسم رقص معمولا هنگام شب و قبل از عروسی برگزار می‌شود. دراینجا سجال یعنی عروس قبل از اینکه جمعیت 650 نفری برای عروسی اش بیایند خودش را آماده می‌کند. معمولا در مهمانی 20 نفر از اعضای خانواده عروس و داماد در محل مخصوص می‌رقصند و البته طولانی‌ترین و زیباترین رقص وظیفه عروس است.
عروسی هندیان
6- برای رفتن به جشن عروسی، داماد سوار یک اسب سنتی رنگارنگ می‌شود. افرادی به نام بارات با یک گروه از نوازندگان سازهای برنجی که ژاکت‌های نظامی ‌قرمز یا آبی به تن دارند، داماد را همراهی می‌کنند. داماد در سمت راست با ژاکت زر بافت و دستار صورتی روی یک اسب سفید نشسته است. بقیه همراهان چراغ‌ها‌یی را برای روشن کردن مسیر حمل می‌کنند، درحالیکه نوازندگان و دوستان در  دسته‌ها‌ی دایره وار سرگیجه آور به دنبالشان می‌آیند.
عروسی هندیان
7- دستهایشان با یک نوار دراز از لباس صورتی رنگ به هم وصل می‌شود، عروس و داماد در مقابل فرد واردی که مراسم را هدایت می‌کند نشسته اند (که این فرد در عکس معلوم نیست) هندی‌ها‌ به این فرد «پاندیت» می‌گویند.
والدبن انها به شکلی سمبلیک این گره را را  باز کرده و بعد داماد گره ای جدید می‌زند.
والدین سجال با راهنمایی پاندیت بارها و بارها روغن را از روی آتش با ملاقه برمی‌دارند. سپس مراسم به اوج می‌رسد- به این قسمت phere  می‌گویند- که در این قسمت سجال سه بار دور درخت مشتعل می‌گردد و با صدایی موزون می‌خواند: «من تا این زمان تحت سرپرستی پدر و ماردم بودم». سپس نوبت گوآراو می‌رسد که پشت سر عروس می‌خواند: حالا تو تحت سرپرستی و حمایت من هستی. وقتی عروس دوباره می‌نشیند دیگر به شوهرش تعلق دارد.
عروسی هندیان
8- حالا می‌توانیم بگوییم عروس به داماد تعلق دارد، پدر عروس هم دخترش را آرام می‌کند، چونکه او به خاطر ترک کردن خانواده اش ناراحتی می‌کند و حالا باید با خانواده شوهرش زندگی کند. «این قسمت از برنامه عروسی «ویدای» نامیده می‌شود که به معنی یکجور خداحافظی سنتی عروس با خانواده اش است. گزارشگر ما می‌گوید که سجال ناگهان مادرش را در آغوش کشید و هق هق گریه کرد. این صحنه آنچنان تاثرانگیز بود که من تصور کردم زمین در حال لرزیدن است. این واقعه نوعی ناراحتی شخصی و اما شاید بتوان گفت جهانی است.
عروسی هندیان
9- در طول مهمانی عروسی در باغ‌ها‌ی «هازاری» عکاسان زیادی از آنها عکس می‌گیرند و فیلم برداران نیز فیلم برداری می‌کنند. البته به غیر از این عروسی هندیان خیلی پیچیده است و کارهای جانبی زیادی دارد. باتوجه با وقایع بی شمار و آیین‌ها‌یی مذهبی ای که در این هفته روی می‌دهد. به خاطر لطف و مهربانی هر دو خانواده من از اول مهمانی در آنجا حضور داشتم از دعاهای آغازین یا «پوجو» که در خانه خانواده عروس خوانده شد تا مراسم مذهبی و آیینی بعدازظهر و انتهای عروسی یعنی موقع شام و خداحافظی مهمانان.
عروسی هندیان
10- یک کودک روی نیمکت چرت می‌زند، درمیان اینهمه شلوغی‌ها‌ی عروسی، رفت و آمدهای ده روزه برای آماده شدن کارها، که یکی از آنها به آرایش سنتی هندوها مربوط می‌شود و مهمانی و... گزارشگر ما به خانه خانواده عروس دعوت شده بود تا از نزدیک شاهد آماده شدن آنها برای عروسی باشد. او می‌گوید: «این کار مثل برنده شدن در لاتاری می‌ماند، من یک بلیط از منطقه توریستی راجستان تهیه کردم و بعد توانستم زندگی واقعی هندیان را پشت درهای بسته شان ببینم.»
 
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ مریم محبعلی نژاد
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:53
تاریخ

فرهنگ درستکاری در پرتو تاریخ

فرهنگ درستکاری در پرتو تاریخ
می دانیم که انسان‌ها، هم به لحاظ قابلیت ها و استعدادهای فطری، و هم به لحاظ شرایط اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، از یکدیگر متفاوتند.اما..

کورش کبیر هزاران سال پیش از خداوند خواست که ایران زمین را از دو مصیبت بزرگ  ایمن بدارد، یکی از آن دو مصیبت خشکسالی بود و دیگری دروغ. از دیر باز خودیها و آنانکه سفری کوتاه یا بلند مدت به کشور ما کرده اند چه جهانگردان و چه سیاستمداران و نویسندگان،
 درمراجعت به کشور خویش دست به نوشتن در مورد ما ایرانیان زدند و تقریبا قریب به اتفاق آنها از دروغگوئی و دو روئی بعنوان یکی از شاخص ترین ویژگیهای ما نام بردند. اما متاسفانه همانگونه که اشاره شد هیچیک  به چرایی این خصایص نیاندیشیدند و از آن حرفی به میان نیاورند.
در این نوشتار کوتاه خواهیم دید چگونه شرایط محیطی باعث دروغ گوئی و آن نیز به نوبه خود به ویژگیهای نامناسبی دیگری در ما و تمامی مردم جوامعی که شرایطی مشابه جامعه ما دارند منجر می گردد. *
می دانیم که انسان‌ها، هم به لحاظ قابلیت ها و استعدادهای فطری، و هم به لحاظ شرایط اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، از یکدیگر متفاوتند. این تفاوتها در کلیه جوامع بشری حتی در بهترین و پیشرفته ترین آنان باعث می شود که افراد از نظر موقعیت اجتماعی در سطوح متفاوتی قرار گیرند.
در جوامعی که قانونی از حق مردم دفاع نمی کند، افرادی که در موقعیتهای بالاتر قرار دارند می توانند زندگی زیر دستان خود را منفی یا مثبت تحت تاثیر قرار دهند. در این جوامع جلب رضایت فرادستان و باج دادن به آنان هم در جهت کسب منفعت و هم برای دفع ضرر رایج می گردد. و از آنجاییکه افراد درهر موقعیتی‌ كه‌ باشند در عین‌ حال‌ كه‌ زیر نفوذ شخص‌ و یا اشخاصی‌ قدرتمندتر از خود هستند، به‌ گونه‌ای‌ در رأس‌ قدرت‌ بوده‌ و زیردستانی‌ دارند، ترس و بدنبال آن جلب رضایت، یعنی باج دهی در تمامی جامعه بنوعی تسری می یابد. با یک نگاه می توان دید که کلیه روابط در چنین جوامعی از الگوی زورگوئی-زور پذیری و یا همان ارباب-رعیتی پیروی می کند. بعنوان مثال رابطه کارفرما و کارگر، رئیس و کارمند، معلم و شاگرد، شوهر و زن، والدین و فرزندان و حتی فرزندان بزرگتر نسبت به خواهر و برادر کوچکتر از خود در داخل یک خانواده.
جلب رضایت از راههای مختلفی انجام می شود که از آن جمله می توان به  سازش‌، سكوت، ‌اطاعت‌،  تعریف‌ و تمجید كردن، هدیه و رشوه دادن‌ اشاره نمود. شدت و ضعف این اعمال بستگی به شرایطی دارد که فرادست و فرودست در آن قرار گرفته اند. واژه گانی چون: تملق‌، چاپلوسی‌، شیرین‌ زبانی‌، خوشزبانی‌، مردم داری، خوش‌ رقصی‌، خوش‌ خدمتی‌، چرب‌ زبانی‌، بادمجان‌ دور قاب‌ چینی، زبان بازی و... که در مکالمات روزمره ما به وفور مورد استفاده قرار می گیرند، هر یک به نوعی به این اعمال(گفتارها و رفتارها) اشاره دارند.
از راههای دیگر جلب رضایت استفاده‌ ازالقاب و عناوین است. القابی چون‌ حضرتعالی‌، جنابعالی‌، سركار عالی‌ و علیه‌ به‌ جای‌ "شما"؛ کلمه رایجی که معمولا برای خطاب شخص مقابل در جوامع مدرن مورد استفاده قرار می گیرد و به موازات آن استفاده‌ از کلماتی چون نوكر، چاكر، مخلص‌، فدوی‌، جان‌ نثار، كوچك‌، ارادتمند و... به‌ جای‌ "من‌"؛  تنها کلمه ای که برای خطاب اول شخص در کشورهای مدرن استعمال می شود و هم چنین استفاده از عناوینی‌ چون‌ جناب رئیس، آقای مدیر و دكتر و مهندس‌ و ... و اعمالی چون تعظیم کردن، دست بوسی و پا بوسی نیز در جهت همین جلب رضایت و به بیان دقیق تر از سر ترس صورت می گیرد.
اما از آنجا که "ترس"، از قدرتمند و فرادست یک موجود هولناک و از فرودست یک موجود ضعیف و ترسو در ذهن مجسم  می کند و این چندان مطلوب نیست، تمامی این اعمال را تحت نام  "احترام" انجام دادیم. عملی که باعث گردید که این رفتارها و گفتارها (احترام کاذب) از حالت عمودی یعنی  فرودست- فرادست یا سلسله مراتبی، به حالت افقی نیز تسری یابد چرا که همگان به احترام احتیاج دارند. این جایگزینی هم چنین باعث شد که فرادست به یک "مراد و محبوب" و فرودست به "یک مرید صادق" تغییر چهره دهند.
حال نگاهی بیافکنیم به حاصل این جابجایی یعنی احترام به جای ترس
1- وقتی بله قربان گوئی  و موافقت با عقیده افراد احترام تلقی شود، مخالفت با عقیده بی احترامی خواهد بود، و
2- هنگامی که سکوت در مقابل ناروا احترام نام گرفت، اظهار عقیده بی احترامی تلقی می گردد، و
3- وقتی تعریف و تمجید احترام قلمداد شد، انتقاد بی احترامی به حساب می آید و عدم تحمل آن امری  بسیار طبیعی به نظر می رسد. این معانی قراردادی باعث می شوند ما برای ابراز احترام به تعریف و تمجید دروغین از یکدیگر بپردازیم، و در مقابلِ نقاط‌ ضعف‌ و یا عیوب‌ افراد (رئیس، مدیر، کافرما، معلم، استاد، همكار، همسر و یا هر كس‌ دیگر) سكوت‌ اختیار کنیم، چرا که در غیر اینصورت کار ما توهین تلقی شده و به خشم آنها منجر می گردد، خشم آنان انتقام بر می انگیزاند و آرامش و گاه زندگی ما را به مخاطره می اندازد.
4- از طرف دیگر وقتی‌ شهامت‌ انتقاد رو در رو در جامعه از بین‌ رفت‌، این انتقادها در غیاب افراد مطرح میشود. و این همان پدیده رایج و مذموم غیبت کردن است. دورویی‌، تظاهر، دورنگی‌، ریا و دروغ‌  كلماتی‌ كه‌ ما انتساب آن‌ها را نسبت به خود بسیار توهین‌آمیز تلقی‌ می‌كنیم‌، چیزی‌ نیستند جز بیان‌ نكردن‌ حرف‌هایی‌ كه‌ در دلمان‌ می‌گذرد، از ترس‌ این‌كه‌ دیگران‌ ناراحت‌ شوند و بیان‌ حرف‌هایی‌ كه‌ به‌ آن‌ها اعتقادی‌ نداریم‌ در جهت‌ خوشنود نمودن دیگران.
آری همه ما را به دروغگوئی متهم کردند، اما هیچکس به این اشاره نکرد و یا متوجه این امر نشد که ما در اکثر موارد با دروغهایمان (و در اینجا البته نظر به همین نوع دروغگوئی دارم و نه سایر انواع دروغها) به یکدیگر ابراز احترام می کنیم و از دروغ شنیدن نیز بهمین دلیل خوشنود می شویم که تصور می کنیم مورد احترام قرار گرفته ایم.
جابجایی هوشمندانه اما مخرب دو کلمه "احترام" و"ترس" باعث گردیده است که ما حتی آنجا که ترس از مال و جان و ناموس خویش نیز نداریم فقط و فقط در راستای ابراز احترام به یکدیگر دروغ بگوییم.
5- وقتی دروغ فراوان گفتیم و شنیدیم اعتماد از میان ما رخت بر می بندد که به قول سعدی "دروغ گفتن به ضربت لازم ماند كه اگر نیز جراحت درست شود نشان بماند.
یكى را كه عادت بود راستى‏        خطایى رود در گذارند ازو
وگر نامور شد به قول دروغ‏       دگر راست باور ندارند ازو"
این عدم اعتماد ما را مجبور می کند که برای باوراندن حرفهایمان به یکدیگر به مبالغه روی آوریم و به اصطلاح  از کاه کوه بسازیم و در بسیاری از اوقات قسم پشتوانه آن کنیم قسم هایی  چون به جدم، به روح پدرم، به مرگ مادرم، به دوازده امام و چهارده معصوم و ...؟
 با نگاهی به زندگی هر روزه خودمان می توانیم دریابیم که بیشتر مکالمات روزمره ما به مبالغه آمیخته است. اصطلاحاتی چون "به مرگ بگیر تا به تب راضی شود" و یا "از کاه کوه ساختن" و "یک کلاغ و چهل کلاغ" همه به نوعی به ویژگی مبالغه کردن در میان ما اشاره دارند. خصوصیتی که تقریبا بر تمامی وجوه زندگى ما از  دوستى و مهر تا  خشم و نفرتمان سایه خویش را افكنده است. مبالغه در ابراز محبت در جملاتى چون "فدایت شوم، قربانت بروم، قدم بر روی چشم ما بگذارید و ..."، خود را نشان می دهد در حالیکه می دانیم کمتر کسی براستی حاضر است جان خویش را فدای دیگری نماید.  مبالغه در اظهار کوچکی در کلماتی چون: "نوکرم، چاکرم و خاک پایم" خود را نشان می دهد و مبالغه در نفرت را در عباراتى چون "چشم دیدنت را ندارم، بروى و برنگردى، خفه شوی، به زمین گرم بخوری و بمیری" می توان مشاهده نمود، در حالیکه کمتر کسی حاضر به مرگ شخصی است که از او کدورتی به دل دارد. مبالغه در تهدیداتمان نسبت به فرزندانمان با عباراتى چون "اگر چنین كنى مى‏كشمت" و یا "اگر پدرت بفهمد مى‏كشدت" خود را می نمایاند. و مبالغه در واکنشهامان به حوادث بسیار جزئی مانند ریختن کمی آب بر روی فرش یا شکستن یک گلدان سفالی  در گفتن "خدا مرگم بدهد" تجلی می کند. و بالاخره عبارت "صدبار گفتم" را نیز زمانى استفاده مى‏كنیم كه حرفى را بیش از یك یا دو بار به كسى زده‏ایم.
ما آنچنان به گفتن و شنیدن این مبالغه گوئی ها عادت کرده ایم که تا حرفها، خواسته ها و حوادث را چند ده یا چند صد برابر نکنیم اموراتمان نمی گذرد. بعنوان مثال اگر سرمان درد می کند و می خواهیم در خانه کمی سکوت برقرار باشد، باید اطرافیان را متقاعد نماییم که مغزمان  از شدت درد در حال متلاشی شدن است  وگرنه کسی به حرف ما توجهی نمی کند.
هر چند این ویژگیهای اخلاقی ممکنست کم اهمیت به نظر برسند اما با نگاهی به تاریخ می توان دید که همین خصوصیات و عادا گاه ملتهایی را به سوی جنگ و نابودی سوق داده است.
بعنوان مثال عبارت مبالغه آمیز "تمامی اسراییلی ها همراه با زنان و فرزندانشان بایستی به کانال سوئز انداخته شوند" توسط جمال عبدالناصر رهبر سیاسی مصر و جدی گرفته شدن آن توسط غربیان که خود عادت به گزافه گوئی ندارند  به جنگ شش روزه و متعاقب آن صدمات جبران ناپذیری منجر گردید که ملت مصر بهای بسیار گرانی برای آن پرداخت. در حالیکه او احتمالا/یقینا بعنوان انسانی شریف و مسئول تمایلی حداقل به نابودی زنان و کودکان اسراییلی نداشت.
6- وقتی‌ انسان‌ مجبور شد یا در مقابل گفتار و رفتار غیر عادلانه دیگران سکوت اختیار کند و یا در جهت تنازع بقای خویش و یا در جهت احترام گذاشتن به دیگران دروغ بگوید یعنی به تملق و تعریف بیهوده از آنان مشغول شود، نارضایتی و کینه در دل او بوجود می آید. این نارضایتی ها ذره ذره جمع و به انبار باروتی تبدیل می شود که اگر تخلیه نشود روان فرد را پریشان می کند و تخلیه آن نیز از طریق تهمت زدن، ترور شخصیت، وارد آوردن لطمات مالی یا در شرایط‌ حاد حذف‌ فیزیکی خود را نشان می دهد که به گفته سعدی:
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم        وگر با چنو  صد  بر آیی به جنگ
از آن   مار بر پای    راعی  زند          که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون  گربه  عاجز  شود         بر آرد   به   چنگال   چشم  پلنگ
6- از طرف دیگر هنگامی که صراحت و صداقت جایی برای بروز نیافت، رفتارهای‌ خاص‌، سخنان‌ دو پهلو و "به‌ در بگو تا دیوار بشنود"  و استفاده از ایما و اشاره‌ یا طعنه‌ و كنایه‌ معمول می گردد.
7-  با رواج این اعمال، شک و توهم در میان افراد بوجود می آید، بدین معنی که مردم در رفتارها و گفتارهای یکدیگر به‌دنبال‌ معانی‌خاص‌ خواهند گشت و هرعمل‌ یا گفته‌ای ‌را تفسیر كرده‌ و به‌ خود خواهند گرفت. این پدیده نه تنها باعث می گردد که مقدار زیادی از توانائی های فکری خویش را در راه کشف مقصود و نظر دیگران بکار گیریم، بلکه بایستی بشدت مواظب‌ گفته‌ها و رفتارهای‌ خویش‌ باشیم‌ كه‌ مبادا توسط دیگران تعبیر سوء شده و به آنان بر بخورد.  پدیده های بظاهر کم اهمیت اما رایجی که وقت و انرژی بسیاری را از فرد فرد ما تلف می کند و آرامش و سلامت روان ما را مختل می سازد.
حساسیت زیادی که دربین ما نسبت به نحوه و چگونگی این گفتارها و رفتارها وجود دارد، از همین امر نشات می گیرد. در زندگی خویش کم شاهد رنجش و کدروتهائی نبوده ایم که به دلیل گرم نبودن سلام، سرد بودن خداحافظی، بلند نشدن در موقع ورود و اظهار ارادت نکردن، عدم ذکر عناوین دکتر و مهندس و .... در بین ما بوجود نیامده باشد بدلیل اینکه آنها را بی احترامی به خود تلقی کرده ایم واین در حالی است که:
در جوامع پیشرفته ، احترام نه از طریق  دولا و راست شدن، قربان و صدقه رفتن، تعریف و تمجیدهای افراطی، موافقت های تام و تمام با عقاید، دست بوسیدن،  عالی جناب و مهندس و دکتر خطاب کردن، اظهار ارادت و خاکساری های ظاهری، و ده ها رفتار و گفتار دیگر، بلکه با تحقیر نکردن یکدیگر به خاطر جنس و سن و لهجه و شغل، دخالت نکردن در کار و زندگی هم، قضاوت نکردن و برچسب نزدن بر یکدیگر و در یک جمله آزار نرساندن به یکدیگر خود را نشان می دهد و این همان است که حافظ شیراز به زیبایی و سادگی هر چه تمامتر در این بیت گنجانیده است:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن    که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست.
متاسفانه بسیاری از این ویژگیهای نابسامان اخلاقی همراه با  آداب و رسوم حاصل از آنها،  بنام فرهنگ در بین ما و مردمان جوامع سنتی مشابه جامعه ما، چنان پایگاه محکمی یافته است که کمتر کسی حتی جرات زیر سوال بردن آنها را پیدا می کند. ویژگیهای مخرب و آداب و رسوم دست و پاگیری که  نه (دیگر) ربطی به سیستم های حکومتی این جوامع دارد و نه جای پای ابرقدرتها را در آن می توان دید. تنها رواج این تصور غلط در بین ما که خلقیات، عادات و آداب و رسوم هر چه که باشد حتما چیز خوبی است و باید حفظ شود، باعث می شود که ما در تداوم آنها تحت نام حفظ فرهنگ تعصب به خرج دهیم و نسل پس از خود را نیز وادار به انجام آنها بنماییم. توجه هموطنان عزیزم را در اینجا به نکته ای بسیار حیاتی جلب می کنم و آن اینکه:
فرهنگ مردم جوامع ناامن و نابرابری مانند جامعه ما، فرهنگی است حاصل ناامنی و بیعدالتی که با حفظ آن هیچگاه نمی توان به امنیت و عدالت اجتماعی رسید. به بیان دیگر نمی توان با رفتارهای ناعادلانه، هم چون مسخره کردن افراد به خاطر لهجه،  قومیت، جنسیت و... عدالت برقرار کرد، و با چاپلوسی و تعریف و تمجید بی رویه و عادتی از یکدیگر، صداقت را رواج داد، و با ایجاد رعب و وحشت در دیگران از طریق واکنشهای تند به انتقاداتشان، صراحت بیان بوجود آورد. با توجه به اینکه زمینه ساز اقتصاد، سیاست، ادبیات و روابط اجتماعی سالم بستر سالم فرهنگی است، می توان دریافت چرا ما در هیچیک از این زمینه ها تا کنون به رشد درخوری نرسیده ایم و بعبارتی در رده کشورهای عقب مانده قرار داریم. 
به نظر می رسد که ما راهی نداشته باشیم جز اینکه از خواب عمیق هزاران ساله خود بیدار شویم و موقتا دست از افتخار به تاریخ و فرهنگ خود برداریم و "هنر نزد ایرانیان است و بس" را  بفراموشی بسپاریم و بدانیم تا زمانی که تعریف  و تمجید و قربان صدقه رفتنهای دروغینمان را به حساب احترام به یکدیگر می گذاریم، انتقاد سازنده و بیان عقیده ی مخالف نظر خود را بر نخواهیم
تابید و فرد و جامعه ای که انتقاد نپذیرد، کماکان در مشکلات و معضلات خود باقی خواهد ماند بدین معنی که آمدن ده ها رژیم دیگر با ایدئولوژیهای متفاوت نیز تغییر اساسی در وضع آن ایجاد نخواهد کرد.  بسیاری معتقدند که آمدن دولتی دموکرات شرط اساسی برای تغییرات بنیادین و ریشه ایست، این حرف منطقا صحیح است اما باید گفت اولا افراد تشکیل دهنده آن دولت بدلیل اینکه از خود ما هستند دارای همان ویژگی های ضد دموکراتیک می باشند و اگر بر فرض محال نیز چنین نباشند نخواهند توانست بدون همکاری همگی ما، جامعه را سامان بخشند. چرا که دموکراسی ماده ای نیست که بتوان آنرا به آب شهر و یا نان مصرفی وارد کرد و یا بصورت آمپول به آحاد ملت تزریق نمود، تا با نوشیدن آن آب و یا خوردن آن نان و یا تزریق آن دارو، در طی یک شبانه روز، یک هفته و یا یک ماه، همه‌ ما در گفتارمان صراحت‌ پیدا کنیم، انتقادها را با روی‌ خوش‌ پذیرا شویم‌، اشتباهاتمان‌ را قبول‌ و عذرخواهی‌ كنیم‌، از تعارفات‌ و تكلفاتمان‌ كم‌ كنیم‌، با جدیت‌ و كوشش‌ كار كنیم‌، مصالح‌ عموم‌ را بر مصالح‌ و منافع‌ خود ارجح‌ بدانیم‌، به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم، به کار یکدیگر دخالت نکنیم، احساساتمان را در قضاوتهامان دخالت ندهیم،  ضابطه را بر رابطه مقدم بدانیم، به یکدیگر برچسب نزنیم و شایعه نسازیم و غیبت نکنیم و ..
بنابراین نباید به انتظار آمدن دولتی دموکرات نشست و به آن چندان دلخوش نمود. بلکه باید تمرین دموکراسی را از خانه ها شروع کرد و به‌ موازات‌ تغییر دادن‌ ظواهر زندگی‌ و مدرن‌ كردن‌ آن‌ها كمی‌ هم‌ در پی‌ مدرن کردن خصوصیات‌ كهنة‌ خویش‌ بود. اگر چنین کنیم این امید را می توانیم داشته باشیم كه‌ ملت‌ ما در پنجاه‌، صد یا دویست سال‌ آینده‌ دموكرات‌تر، انتقاد پذیرتر، منطقی‌تر، خرد ورزتر و.... بشود و طبیعتاً دولتی‌ كه‌ در آن‌زمان‌ بر سر كار خواهد آمد چون‌ از میان‌ آن‌ ملت‌ برخاسته‌ با احتمال بیشتری دارای‌ همان‌ خصوصیات‌ خواهد بود.
اما این کار چندان نیز ساده نیست، چرا که ذهن ما با این معیارها و کدها برنامه ریزی شده اند و این ویژگیها و آداب و رسوم با تار و پود ما در طول تاریخی بس طولانی در آمیخته اند. بعنوان مثال هر چند که ما از آزادی بیان و عقیده دفاع می کنیم، اما با کوچکترین انتقادی که از ما می شود بلافاصله زنگ توهین در گوش ما به صدا در می آید و چهره ما را بر افروخته می کند. حتی اگر در ظاهر نیز آرامش خود را حفظ کنیم، در درون دلگیر می شویم و حق هم داریم و بهمین ترتیب اگر ما را حضرت علیه و سرکار عالی و جناب دکتر خطاب کنند و به تعریف و تمجید از ما بپردازند، هر چند که بر بی اساس بودن آن نیز آگاهی داشته باشیم، با این تصور که مورد احترام قرارمان داده اند احساس رضایت می نماییم.
شکستن این کدهای فرهنگی در ذهن یک ملت و رها شدن از اسارت دایره بسته ای که در آن: "شرایط نابسامان محیطی خصوصیات ما را می سازند و خصوصیات ما باعث حفظ و تثبیت  شرایط نابسامان می شوند"، نه تنها به تلاش فرد فرد ما بلکه به کمک تمامی متخصصین جامعه شناس و روانشناسان اجتماعی و هر کس که راه علاج و درمانی به نظرش می رسد نیاز دارد. بیاییم با هم به آن‏چه بر ما گذشته است با دیدى دقیق‏تر بنگریم و براى درد بزرگى كه ما را از درون رنج مى‏دهد و تحلیل مى‏برد چاره‏جویى كنیم.

منبع: kave1373.blogfa.com


چهارشنبه 3/3/1391 - 12:50
تاریخ

وصیتنامه داریوش کبیر

وصیتنامه داریوش کبیر
عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت..

  اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند.

جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر درخزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد .
زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .

هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .

کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی وعوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت .

افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر كیش که میل دارد پیروی نماید .

بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غروروخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تااینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .

زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .

هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده .

عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .

بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:48
تاریخ

کوروش کبیر (Cyrus the Great)

کوروش کبیر (Cyrus the Great)
کوروش کبیر (529-580 قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود. او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی ...
کوروش کبیر (529-580 قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود. او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی - مادها و پارسیان- به وجود آورد. از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است زیرا در زمانی، حاکم بزرگترین امپراتوریهایی بود که تا کنون به وجود آمده اند. او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.

کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید. پس از فتح آسیای صغیر(شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، کوروش سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد. با ادامه حرکت به سمت شرق، او سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج وباروی مستحکم و نیرومند بنا کرد.

پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود.حالا نوبت بابل و مصر بود. زمانی که کورش بابل را فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به " سرزمین موعود" باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.

فرمان کوروش کبیر
فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن بابل، به دست آمد. در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است.

این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

در اینجا بخش آغاز این فرمان را می خوانید:

"آنگاه که من به آرامش و بی آزاربه بابل در آمدم در میان هلهله و شادی اورنگ فرمانروایی را در در کاخ پادشاهی استوار داشتم ... بی شمار سپاهانم به صلح در بابل گام بر داشتند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد. نیازمندیهای بابل و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل بر داشتم. خانه های ویرانشان را آباد کردم. به تیره بختیهاشان پایان دادم. مردوک مهتر خدای، از کردارم شاد شد و به من کوروش، پادشاهی که او را نیایش کرد و به کمبوجیه پسرم ... و به همه سپاهیانم، مهربانانه برکت داد از ته دل در پیشگاهش خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم. و همه پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند در چهار گوشه جهان از فرا دریا تا فرو دریا ... همه ی پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند. از... تا شهرهای اشور و شوش آگاده اشنونا شهرهای زمبان مورنو در تا قلمرو سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هاشان دیر زمانی ویران بود مرمت کردم و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم. تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم ... اجازه دادم همگان در صلح بزیند."

فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پایان زندگی نزدیك گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشكار دریافته‌ام.

وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و كام من این است كه این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام كودكی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نیز احساس نمی‌كنم كه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.

 من دوستان را به خاطر نیكویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.

 زادگاه من بخش كوچكی از آسیا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام كه به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم كه آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می كند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود كه من اندیشیدم به آنچه كه گفتم عمل كنید و بدانید كه من همیشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید كه در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

   باید آشكارا جانشین خود را اعلام كنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد.

من شما هر دو فرزندانم را یكسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده‌تر است كشور را سامان خواهد داد.

    فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پرورده‌ام كه پیران را آزرم دارید و كوشش كنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.

تو كمبوجیه، مپندار كه عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.

 همواره حامی كیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نكن كه از كیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش كه هر كسی باید آزاد باشد تا از هر كیشی كه میل دارد پیروی كند .

 هر كس باید برای خویشتن دوستان یك دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیكوكاری به دست نتوان آورد.

از كژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد . من عمر خود را در یاری به مردم سپری كردم . نیكی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

  به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد كنید نسبت به یكدیگر آزرم بدارید.

پیكر بی‌جان مرا هنگامی كه دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهید. چه بهتر از این كه انسان به خاك كه این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نیز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

 هم‌اكنون درمی یابم که جان از پیكرم می‌گسلد ... اگر از میان شما كسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پیكرم را كسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نكنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاك ایران را تشكیل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینكه بدنش در خاكی مثل ایران دفن شود.

از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینكه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

     به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه كنید، به دوستان خود نیكی كنید.

چهارشنبه 3/3/1391 - 12:48
جهانگردی

تاج محل، سمبل عشق و مروارید کشور هند

 تاج محل، سمبل عشق و مروارید کشور هند
...ملكه ممتاز محل در هنگام مرگ از شوهرش خواست كه پس از او، با زن دیگری ازدواج نكند و برای او مقبره‌ای بسازد كه...

یكی از جمله كامل ترین و عالی ترین آثار معماری هند، بنای زیبای تاج محل است. این بنا در ۲۰۰ كیلومتری جنوب دهلی نو و در منطقه اوتار پرادش واقع شده است.
قسمت‌های زیادی از تاج محل اكنون از بین رفته است. آنچه امروز از این بنا باقی مانده یك باغ اصلی به نام چهار باغ و ساختمان سفید مقبره كه گویی روی یك سكو قرار گرفته و به رودخانه جامو مشرف است.
  
در این مجموعه، حرکت شخص از دنیوی‌ترین نماد (بازار) آغاز می‌شود و به اخروی ترین نماد مجموعه (مزار) منتهی می‌شود. در این بین، میدان جلوخان فضایی رابط و برزخ گونه بین بازار و مزار (دنیا و آخرت) است. حضور مزار در باغ را نیز می‌توان استعاره‌ای از حضور انسان در بهشت دانست. توجه به اصول تقارن، مرکزیت و ریتم نیز از دیگر ویژگی های این مجموعه است که آن را این چنین ارزشمند ساخته است.
در ایران، ساختن مزار یکی از شیوه های معمول برای بزرگداشت بزرگان مذهبی یا رجال و افراد مهم اجتماعی یا کشوری بود که به ویژه از دوره ایلخانی به بعد بیشتر از گذشته مورد توجه قرار گرفت. در دوره گورکانیان هند که آنان را می‌توان در برخی زمینه ها وارث تیموریان دانست، به ساختن مزار برای بزرگان به صورت بارزی توجه شد. در واقع، فرهنگ ساختن مزار و مقبره برای درگذشتگان توسط مسلمین به هند راه یافته است. زیرا پیش از ورود مسلمانان به هند، بسیاری از هندی‌ها اجساد مردگان را می‌سوزاندند و شیوه ای برای تجلیل بزرگان خود نداشتند. در این دوران، شماری مزار نیز برای بانوان دربار ساخته شد که تاج محل یکی از آن ها به شمار می‌آید.
تاج محل آرامگاه ارجمند بانو ملقب به ممتاز محل، همسر محبوب پنجمین پادشاه گورکانی موسوم به شاه جهان است. ممتاز محل در 1040 ه.ق. درگذشت و آرامگاه او میان سالهای 1049 تا 1065 هجری قمری برپا شد. امپراتور جایگاهی را در کنار رود جمنا برگزید. وی قصد داشت برای خود نیز آرامگاهی در کران دیگر رود و برابر آن بسازد و این دو بنا را با پلی به یکدیگر متصل سازد به نشانه آنکه پیوند او و همسرش از جریان زمان هم در می‌گذرد. قرار بود که بر خلاف نمای تاج محل که از مرمر سفید بود، آرامگاه شاه از مرمر سیاه باشد. اما سرنوشت بر این شد که آرامگاه دوم هرگز برپا نشود و امپراتور در کنار همسرش آرام گیرد.
او در هنگام تولد چهاردهمین فرزندش  در سال ۱۶۳۲ میلادی جان باخت. ملكه ممتاز محل در هنگام مرگ از شوهرش خواست كه پس از او، با زن دیگری ازدواج نكند و برای او مقبره‌ایی بسازد كه یادش جاوید بماند. آن دو در سال ۱۶۱۲ با یكدیگر ازدواج كردند و ثمره ۱۸ سال زندگی مشتركشان، ۱۴ فرزند بود.
هنگامی‌که ممتاز محل درگذشت،  امپراتور داغدیده طراحان، مهندسان و استادکاران را از هند، ایران و آسیای مرکزی گرد آورد تا آرامگاهی را بسازند که آخرین دستاورد معماری مغولان اعظم گردید. در آرامگاه تاج محل جملگی سنت های معماری آسیای مرکزی، ایران و هند به طور هماهنگ و موزون تلفیق یافته و بیشترین تأکید بر تناسبات هندسی عمارت شده است. این اثر دارای پیشینه های چندی از آرامگاه همایون بوده است. وی که دومین امپراتور گورکانی هند بود به ایران تبعید شد. او در بازگشت به هند، گروهی از هنرمندان ایرانی را با خود به همراه برد. بنا بر این شگفت‌انگیز نیست که تاج محل از الگوهای ایرانی و میراث معماری هندو بهره گرفته باشد. 
بنای آرامگاه برروی دو صفه روی هم قرار گرفته است. صفه اول 374 *141 و صفه دوم 120 *120 ذراع است. ساختمان مزار با طرح هشت بهشت طراحی و ساخته شده است. هشت بهشت یا هشت جنه نام نوعی طرح معماری است که بر اساس آن به طور معمول در وسط نقشه بنا یک فضای مرکزی غالبا گنبدی شکل وجود دارد که از مرکز آن چهار محور تقارن عبور می‌کند.
در دو طرف شرقی و غربی عمارت مزار، دو ساختمان کاملا همانند به صورت متقارن ساخته شده است . بنایی که در سمت غرب عمارت قرار گرفته، مسجدی است که از سه گنبدخانه و سه ایوان ترکیب شده است. در جبهه شرقی مزار بنایی مشابه مسجد ساخته شده که مهمانخانه مجموعه است و در همه خصوصیات کالبدی مانند مسجد است به جز آنکه محراب ندارد و بر روی  سنگفرش آن شکل جانماز ایجاد نشده است.
در بالای عمارت تاج محل، گنبد امرودی (گلابی) شکل قرار دارد که دو پوسته است. ارتفاع گنبد اصلی از روی صفه بیش از 50 متر است. در چهار طرف گنبد اصلی، چهار عدد طاقی با گنبد کوچک قرار دارد. وجود چهار گنبد کوچک در چهار سوی گنبد اصلی، سنت  و شیوه ای است که آن را در مقبره امیر اسماعیل سامانی در بخارا می‌توان ملاحظه کرد. بنا بر این، خصوصیت مزبور را می‌توان از ویژگی های معماری ایرانی دانست.
چهار منار در چهارگوشه صفه عمارت مزار وجود دارد. این خصوصیت را باید به معماری گورکانی نسبت داد. ساختن چهار منار در چهارگوشه یک عمارت در دوره تیموری رایج شد و در دوره گورکانی و به ویژه در تاج محل، آنها را به صورت مستقل از ساختمان، در چهار گوشه صفه ساختند. وجود چهار منار در گوشه های صفه موجب شکل گیری فضایی بصری - روانی شد که عمارت مزار در میان آن اهمیت ویژه ای یافته است، زیرا افزون بر خصوصیات حجمی‌یگانه و ممتاز آن، تمام سطح آن را با سنگ مرمر سفید پوشانده اند، در حالی که سطح صفه اول و نیز مهمانخانه و مسجد واقع در دو سوی آن را با سنگ سرخ پوشانیده اند. در جلوی عمارت آرامگاه، باغی مربع شکل ساخته شده است. مربع یکی از شکل های کامل و به ویژه یکی از شکل های مهم و مقدس در فرهنگ طراحی معماری و شهری در ایران است. عرصه باغ نیز با طرح چهارباغ که یکی از مهمترین الگوهای طراحی باغ ایرانی است، ساخته شده است. در این شیوه، عرصه باغ توسط دو معبر متقاطع به چهار قسمت تقسیم می‌شد. هر یک از این چهار عرصه نیز دوباره به چهار قسمت تقسیم می‌شد و این روند تا جای ممکن ادامه می‌یافت و فضای هر سطح با درختان و گلهای متنوع پوشانده می‌شد.
 
در متون تاریخی به نام معمار این مجموعه اشاره نشده است اما در برخی از متن های متأخر، از شخصی به نام استاد عیسی نام برده شده که بعضی او را اهل شیراز و عده ای وی را اهل استانبول دانسته اند. برخی از پژوهشگران نیز به یک نسخه خطی اشاره کرده اند که در آن به «استاد عیسی شیرازی نقشه نویس» و «امانت خان شیرازی طغرانویس» اشاره شده است. علاوه بر این، در برخی از متون به شخصی به نام استاد احمد لاهوری اشاره شده است. هرچند که وجود یک معمار لاهوری در طراحی تاج محل به معنی فقدان یک یا چند معمار ایرانی نیست. زیرا می‌توان اظهار داشت که طراحی و ساخت این مجموعه عظیم و با شکوه، تنها توسط یک معمار صورت نپذیرفته است و به احتمال زیاد چند نفر معمار و عده کثیری هنرمند در این کار مشارکت داشته اند.
 
دروازه با شکوه ورودی باغ و مزار با نام جلوخان، در وسط جبهه متصل به باغ قرار گرفته است و طرحی تقریبا مانند هشت بهشت اما به شکلی ساده دارد. جلوخان نوعی فضای شهری به حساب می‌آید که غالبا به عنوان فضایی رابط میان یک فضای معماری و یک فضای شهری مانند بازار، معبر یا میدان مورد استفاده قرار می‌گرفته است. در طراحی مجموعه تاج محل، اصل سلسله مراتب (توجه به نحوه ترتیب، تنظیم و استقرار عناصر بر اساس اهمیت معنوی و نمادین فضاها) مورد توجه بوده است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: memaran.ir


چهارشنبه 3/3/1391 - 12:47
جهانگردی

سفری تصویری به مجمع الجزایر دماغه سبز

سفری تصویری به مجمع الجزایر دماغه سبز
مجمع الجزایر دماغه سبز در گذشته مستعمره پرتغال بود و در دهه 1970 به استقلال دست یافت. هنگام سفر به دماغه سبز چشمان می گویند اینجا آفریقا است اما گوش ها پاسخ می دهند اینجا برزیل است...

مجمع الجزایر دماغه سبز شامل 10 جزیره بزرگ و كوچك پراكنده درست در مقابل سوحل سنگال در اقیانوس اطلس واقع شده است. هر 10 جزیره منشا آتش فشانی داشته و به دلیل پراكنده بودن دارای طبیعتی متنوع و متفاوت با یكدیگر هستند. مجمع الجزایر دماغه سبز در گذشته مستعمره پرتغال بود و در دهه 1970 به استقلال دست یافت. هنگام سفر به دماغه سبز چشمان می‌گویند اینجا آفریقا است اما گوش‌ها پاسخ می‌دهند اینجا برزیل است. یك نژاد دورگه منحصر بفرد، قوم كرئول كه در این بخش از اقیانوس اطلس منزوی شده اند. استانیسلاس فوتره عكاس روزنامه فیگارو چاپ پاریس به مجمع الجزایر دماغه سبز سفر كرده و مجموعه عكس‌هایی از این سفر را با خود آورده است. ما در یك سفر كوتاه تصویری با استانیسلاس همسفر می‌شویم. سفر به مجمع الجزایر دماغه سبز.
تصویر قایق های ماهیگیری كه به ساحل بایا داس گاتاس در جزیره سائو ویسنته بازگشته و روی شن‌ها جای گرفته اند. در دوردست جزیره غیر مسكونی سانتا لوزیا دیده می‌شود كه ماهیگیران روستای بایا داس گاتاس برای ماهیگیری به آب‌های ساحلی آن می‌روند.
كلاه شاپو، ویولن و شوخ طبعی خصوصیات نوازنده مالاكیاس یكی از چهره‌های محبوب شب‌های بندر میندلو در جزیره سائو ویسنته است.
منظره زیبای خیابان روا دا بانانا، قدیمی‌ترین خیابان بندر سیداده والها در جزیره سانتیاگو، بزرگترین جزیره مجمع الجزایر دماغه سبز كه بندر پرائیا، پایتخت این جمهوری كوچك در آن واقع شده است.
تصویر یك ماهیگیر كه دو ماهی تن كوچك را در ساحل سائو پدرو در دست گرفته است. دریا با سكنه دماغه سبز مهربان است.
منظره جاده ای سنگفرش شده در جزیره سانتو آنتائو دومین جزیره بزرگ دماغه سبز كه بین ساحل و كوهستان مانند ماری پیچ و تاب می‌خورد.
منظره بدیع ناحیه سررا مالاگتا در جزیره سانتیاگو كه در فصل بارانی سر سبز و خرم است.
تصویر ساحل و كلبه های كوچك ماهیگیران در جزیره فوگو یكی از 10 جزیره تشكیل دهنده دماغه سبز.
منظره كوهستان های جزیره سانتو آنتائو كه منشا آتشفشانی آن كاملا از خاك كم حاصلی كه روی مواد مذاب سرد شده را پوشانده، مشخص است.
منظره ساحل توریستی سانتا ماریا در جزیره سال یكی از زیباترین جزایر ده گانه دماغه سبز.
تصویر ساحل هتل مارابزا در جزیره سال كه پذیرای توریست های بسیاری است. مجمع الجزایر دماغه سبز از 10 جزیره به نام های سانتیاگو، سال، سانتو آنتائو، فوگو، سائو ویسنته، سانتا لوزیا، بوا ویستا، براوا، سائو نیكولائو و مائیو تشكیل شده است.
 گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:44
تاریخ

چرا و چطوری ایرانی‌ها از اسکندر شکست خوردند؟!

چرا و چطوری ایرانی‌ها از اسکندر شکست خوردند؟!
سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی‌ کردند، بالأخره اسب‌های سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی...
 پایان ملک دارا*
 ایران در طول تاریخش سه هجوم بزرگ را از سر گذرانده. در بین مهاجمانی که به ایران تاخته اند. اسکندر مقدونی اولین بوده. درباره اسکندر قضاوت‌های متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. لقب او در ایران باستان «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی) بود و بعد از اسلام با مخلوط شدن با او شخصیت قرآنی«ذوالقرنین»، برعکس مورد توجه قرار گرفت و به افسانه‌ها راه پیدا کرد و حتی شاعران او را در «اسکندرنامه»‌ها ستودند. تحقیقات جدید پژوهشگران نشان داده که درباره او اشتباهات زیادی شده و اولا، «ذوالقرنین» مورد ستایش در قرآن بیشتر قابل تطبیق با کورش هخامنشی است و در ثانی، آن اسکندر قابل احترام در تاریخ شخصیتی دیگر با نام اسکندر مغانی یا اسکندر ارومی ‌است. به هر حال، خود اسکندر هر کسی که بوده، عصر او اولین باری بود که یونانی‌ها از زندگی دولت – شهری به زندگی تحت یک حکومت مرکزی رسیده بودند و حالا فکر انتقام از ایرانی‌ها را که از زمان داریوش و خشایارشا مدام به آنها حمله می‌کردند، در سر داشتند. آنها اصلا ً چشم نداشتند پادشاهی بزرگ هخامنشی را ببینند. آن موقع ایران آن قدر بزرگ بود که اگر مرد جوانی می‌خواست با اسب یک بار طول مرزهای ایران را طی بکند، شاید هرگز نمی‌توانست تا پایان عمرش به نقطه شروع حرکت برسد. خود اسکندر هم از طرفی تحت تأثیر معلم معروفش، ارسطو، آرزو داشت فرهنگ یونانی را در جهان گسترش بدهد و از طرف دیگر تحت تأثیر القائات مادرش که خودش را نواده آشیل افسانه‌ای می‌دانست، دوست داشت «ایلیاد»ی دیگر به پا کند. دست بر فضا، هخامنشی‌ها هم ضعیف‌ترین دورانشان را می‌گذراندند و داریوش سوم در حالی پادشاه شده بود که باگوس نامی‌– خواجه یونانی حرمسرا – او را شاه کرده بود تا خودش همه کاره باشد. وقتی فیلیپ دوم به تحریک ایرانی‌ها ترور شد و اسکندر جوان 20 ساله به جایش نشست. داریوش سوم که به «دارا» (دارا یکی از القاب داریوش سوم بوده است) معروف بود، فکر کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی‌کند. با سکه‌های «پادشاه بزرگ» یونانی‌ها هم از قبول پادشاهی اسکندر امتناع کردند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت. حالا به دلایل اسکندر برای حمله به ایرانی‌ها، یک دلیل جدید هم اضافه شده بود. در بهار 334 قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را می‌خواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت. 

1. جنگ گرانیک (334 ق.م)
وقتی اسکندر تمام قسمت‌های متمدن و نیمه متمدن اروپای آن روز را گرفت، دیگر جایی برای کشورگشایی‌هایش نمانده بود؛ به خاطر همین کمربندش را محکم بست و سوار اسب معروفش «بوسیفال» شد و پا در مسیر شرق گذاشت. اولین نبرد اسکندر با ایرانی‌ها کنار رود گرانیک انجام شد. در این جنگ سیاه ایران شامل سواره نظام ایرانی بود که در خط مقدم بودند و پیاده نظام اجیر یونانی که ذخیره به حساب می‌آمدند. ممنن، جنگ سالار یونانی داریوش پیشنهاد کرد سپاه اسکندر را به داخل ایران بکشند و بعد راه تدارکات آنها را ببندند اما داریوش قبول نکرد. ایرانی‌ها این طرف رود گرانیک مستقر شدند و استراژی شان را روی حجم زیاد تیراندازی گذاشتند. اما پارمنیون، استراژیست سپاه اسکندر حمله مستقیم و گذشتن از رود را انتخاب کرد. با این کار، صف تیراندازها به هم خورد. خود اسکندر هم زد به قلب ارتش ایران و مهرداد، داماد داریوش را کشت. اسکندر، از جلوی ایرانی‌های سواره فرار کرد و رفت سراغ یونانی‌های ذخیره. آنها هم به راحتی شکست خوردند و اسکندر جنگ را برد.
بعد از این شکست ممنن تصمیم گرفت از راه دریا به مقدونیه حمله کند. مردم آتن هم با او همراه بودند و ایران به او امید زیادی داشت، اما او ناگهان مرد و این حمله بی‌نتیجه ماند.

2. جنگ ایسوس (333 ق.م)
شکست گرانیک داریوش سوم تمام شد؛ به خاطر همین ظرف یک سال سپاهی درست کرد از 600 هزار جنگجو. داریوش با همین سپاه رفت و در ایسوس (در سوریه امروزی) منتظر اسکندر شد. از آن طرف در یونان آتنی‌ها شورش کرده بودند و اسکندر می‌خواست به کشورش برگردد. سپاه او خیلی اتفاقی با ایرانی‌ها رو به رو شد. محل جنگ یک دشت 2500 متری بود که برای لشکر بزرگ داریوش، زیادی کوچک بود. اسکندر هم دوباره با حمله مستقیم سپاه داریوش یک قمار دیگر کرد. سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی‌ کردند، بالأخره اسب‌های سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی، از بوی خون رم کردند و داریوش از ارابه افتاد. داریوش بلافاصله فرار کرد و با فرار داریوش روحیه سپاه از دست رفت. اردوی ارتش غارت شد و مادر، همسر و دختر داریوش اسیر شدند. داریوش به اسکندر پیشنهاد صلح داد و خواست که تمام سرزمین‌های غرب دجله را به او واگذار کند و دخترش استاتیرا را هم همسرش کند. طبیعی است که اسکندر جز مورد ازدواج با دختر «پادشاه بزرگ»، باقی شرایط را قبول نکرد. بعد از جنگ ایسوس، اسکندر به لبنان حمله کرد. شهر صیدا حضور او را پذیرفت اما مردم صور 7 ماه جلو سپاهیانش مقاومت کردند. بعد از فتح صور، اسکندر همه مردم این شهر را قتل عام کرد. غزه هم 2 ماه اسکندر را معطل کرد اما مصری‌ها که از تسلط ایرانیان بر خودشان دل خوشی نداشتند، بدون مقاومت تسلیم شدند. حتی کاهن‌ها هم پاچه خواری را تمام کردند. او را به معبد آمون بردند و به او گفتند که پسر خدا است.

3. جنگ گواگمله (331 ق.م)
 اسکندر با خیال راحت از مصر به سمت ایران حرکت کرد، از سوریه گذشت و وارد بین‌النهرین شد. از دجله هم رد شد و به دشت گواگمله (جایی نزدیک شهر موصل امروزی) رسید. داریوش یک بار دیگر در برابر او صف آرایی کرد. تعداد دو سپاه مثل دو دفعه قبلی کاملا ً نابرابر بود؛ 480 هزار ایرانی در برابر 47 هزار یونانی. این بار دشت گواگمله هم برای ارتش تیرانداز و ماهر داریوش جای خوبی برای مانور داشت. اما باز هم داریوش ضعف فرماندهی‌اش را نشان داد. او تمام ارتش را در یک خط صاف سازماندهی کرد؛ برعکس اسکندر و سردارانش که با آرایش مثلث اسپارتی، ارتش‌شان را به سه قسمت تقسیم کردند و نوک مثلث که خود اسکندر هم در آن بود، باز با حمله مستقیم به قلب سپاه، جایی که داریوش در آنجا بود، باعث وحشت او شدند. داریوش دوباره فرار کرد و فرار او باعث به هم ریختن سپاه ایران شد. اسکندر تا چند فرسخ داریوش را تعقیب کرد؛ بعد هم بدون دردسر به شهر باستانی بابل رفت و آن شهر را بدون هیچ زحمتی تصرف کرد. بابل جایی بود که کورش بعد از تصرف آن، بنیانگذاری «امپراتوری» را اعلام کرد.

4. جنگ دروازه پارس (330 ق.م)
 بعد از بابل، اسکندر به شوش رفت و بدون هیچ مقاومتی خزانه را خالی کرد. بعد هم راه افتاد به سمت تخت جمشید. سر راه با سپاه آریوبرزن رو به رو شد. دیگر از داریوش و تاکتیک‌های غلطش خبری نبود. برای اولین بار، این ایرانی‌ها بودند که تعدادشان کمتر از یونانی‌ها بود. آریوبرزن با 2 هزار سرباز در برابر 17 هزار یونانی در جایی نزدیک یاسوج، دو هفته مقاومت کرد. اسکندر با او همان کاری را کرد که ایرانی‌ها در ترموپیل کرده بودند. سپاهش را فرستاد کوه را دور بزنند و از پشت به آریوبرزن حمله کنند. آریوبرزن هر چند شکست خورد، اما برای اولین بار اسکندر بیشتر از ایرانی‌ها تلفات داد ( 4 هزار نفر در برابر 600 نفر ). داریوش فرار کرد و در جایی نزدیک مغان مرد. اسکندر بعدها دستور داد تا داریوش را در تخت جمشید دفن کنند، همان جایی که خودش بعد از فتح، آن را به آتش کشیده بود.

5. جنگ صخره سغدی ( 327 ق.م )
این آخرین مقاومت ایرانی‌ها بود. اسکندر «پادشاه بزرگ» را شکست داده بود اما هنوز کسانی بودند که در برابر او ایستادگی کنند. در جایی در شمال افغانستان امروزی، بازمانده سپاه هخامنشی به فرماندهی سردارانی که حتی اسم‌شان هم در تاریخ ثبت نشده جنگیدند و تا آخرین نفرشان کشته شدند. جنگ با دل دادن اسکندر به دختر فرمانروای سغد،رکسانا تمام شد. بعد اسکندر به هند حمله کرد تا باقی دنیا را تصاحب کند. او که ژنرال جنگی‌اش، پارمنیون را کشته بود دیگر هرگز در هیچ جنگی پیروز نشد؛ تازه تمام شهرها و ایالت‌های سابق ایران هم سر از تابعیت او برداشتند. اسکندر برای آرام کردن مغلوبانش از هند برگشت. آن قدر در این شهر و آن شهر مخالفانش را کشت، تا آخر در سر 32 سالگی در بابل مرد. 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 231/ احسان رضایی-نسیم مرعشی
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:42
تاریخ

حقایقی درباره اسکندر مقدونی!

حقایقی درباره اسکندر مقدونی!
یونانی‌ها اصرار دارند اسکندر آدم کم حاشیه‌ای بوده اما این قسمت از دم خروس را هیچ کاری نمی‌شود کرد که در ماجرای آتش زدن تخت جمشید پای یک زن معروف آتنی به اسم...

مخترع ریش تراش
قیافه اش: اگر از چاپلوسی کسانی که قیافه‌اش را می‌کشیدند یا تاریخش را می‌نوشتند بگذریم، چیزی که مسلم است این که مویش بور بود و چشم‌هایش زاغ. همیشه هم ریش‌اش را می‌تراشید؛ می‌ترسید موقع جنگ حریف ریش‌اش را بگیرد. شاید همین کار ناچیز، بزرگ‌ترین تأثیر او در تاریخ باشد.

پدرش:
فیلیپ اول، اولین کسی بود که توانست یک دولت مرکزی مقتدر در یونان تشکیل بدهد. او یک جور آریستوکراسی را در حکومتش به راه انداخت که طبق آن 800 نفر از فئودال‌ها، هنرمندها و دانشمندها «یاران شاه» به حساب می‌آمدند. اسکندر بعدها 600 نفر از این 800 یار شاه را کشت.

مادرش:
المپیاس، زن چهارم فیلیپ بود اما خیلی زود توانست ملکه شود. ظاهرا ً المپیاس قدرت‌هایی درباره مارها داشته که به او جنبه اسطوره ای داده. قبر المپیاس که می‌گفت نواده آشیل افسانه‌ای است، الأن در معبد دلفی یونان است. در  «اسکندر» اولیور استون، آنجلینا جولی نقش او را بازی کرده.

معلمش
: ارسطو، فیلسوف معروف، کار تربیت اسکندر را به عهده داشته و ظاهرا ً در ایجاد فکر جنگ در سر او مؤثر بوده. برتراند راسل می‌گوید: «ارسطو نشان داد که بهترین نتیجه فلسفه می‌تواند چیزی شبیه اسکندر از آب دربیاید و از همین جا می‌فهمیم که فلسفه چه چیز بیهوده ای است».

اسبش:
اسب سیاه اسکندر «بوسیفالوس» نام داشت که یعنی صاحب کله گاو. این اسب موجودی بسیار عظیم الجثه بود که فقط اسکندر توانست آن را رام کند. بوسیفالوس در جنگ با اهالی هند کشته شد و هنوز هم شهری در پاکستان به نام او هست. فرانتس کافکا کابوس بوسیفالوس را داشت.

ژنرالش:
یک ژنرال اسپارتی به اسم پارمنیون، استراتژیت جنگی اسکندر بود. به او می‌گفتند «شیر مقدونیه» و «مرگ ملت‌ها». پارمنیون به دستور خود اسکندر کشته شد چون مخالف وحشی گری‌های او بود. دیوید گمل داستان زندگی او را نوشته.

زنش:
اسکندر هم با استاتیرا دختر داریوش سوم ازدواج کرد هم با پاروستاتیس، دختر اردشیر سوم (پادشاه قبل از داریوش سوم) اما تازه در سغد (شمال افغانستان امروزی) فهمید عاشق دختری به اسم رکسانا است. رکسانا که لاتین «روشنک» است، از اسامی ‌پرطرفدار در اروپای شرقی است.

موارد منکراتی‌اش:
یونانی‌ها اصرار دارند اسکندر آدم کم حاشیه‌ای بوده اما این قسمت از دم خروس را هیچ کاری نمی‌شود کرد که در ماجرای آتش زدن تخت جمشید پای یک زن معروف آتنی به اسم تائیس هم وسط است که دنبال انتقام گیری و اینها بوده!

مرگش:
اسکندر در بابل و از مالاریا مرد. همزمان با مرگش، اعضای آکادمی ‌در آتن اسطوره را هم بیرون کردند و او هم از غصه دق کرد. جسد اسکندر را مومیایی کردند و به مصر بردند. محل قبر او هیچ وقت مشخص نشد. 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 231
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:40
تاریخ

9 حقیقت عجیب و جالب تاریخی!!

9 حقیقت عجیب و جالب تاریخی!!
در مصر باستان گربه‌ها را مقدس می‌دانستند. وقتیکه گربه خانگی یک خانواده می‌مرد، تمام اعضای آن خانواده ابروهایشان را می‌تراشیدند و تا موقعی که...

1. رومی‌ها عادت داشتند از پنبه نسوز در لباس‌هایی که هر روز می‌پوشیدند استفاده کنند. (پیشینیان پلینی (یک طبیعت گرای رومی) گفته آنها به این دلیل لباسهایی با الیاف پنبه نسوز می‌پوشیدند که آنها سفیدتر از پارچه‌هایی با الیاف معمولی بودند و می‌توانستند خیلی راحت لباس‌هایشان را درون آتش پرتاب کنند. او همچنین خاطر نشان کرد که خدمتکارهایی که لباسهایی با الیاف معدنی می‌پوشیدند اغلب از بیماری‌های ریوی رنج می‌بردند.
2. در مصر باستان قلب انسان را جایگاه هوش و اطلاعات می‌دانستند نه مغز. مصری‌های باستان فکر می‌کردند مغز فقط چیزی است که درون سر را پر می‌کند. بنابراین آنها هنگام مومیایی کردن مغز را بیرون آورده و دور می‌انداختند، درحالیکه درمورد قلب دقت و توجه خاصی مبذول می‌داشتند!

3
. زمان رواج امراض مسری در قرون وسطی برخی از دکترها لباسها و ماسک‌هایی با نقوش ابتدایی و باستانی می‌پوشیدند به نام «لباس بیماری یا مرض».
  این ماسک دارای چشمی‌های شیشه ای قرمز رنگ بود که آنها تصور می‌کردند شخص را در برابر شیطان غیرقابل نفوذ می‌سازد. قسمت بالایی ماسک با گیاهان معطر و ادویه جات پر می‌شد تا محافظی باشد دربرابر «هوای بد» که اعتقاد داشتند مرض و بیماری را با خود حمل می‌کند.

4.
 3.500 سال پیش تخمین می‌زدند که جهان دوران باشکوه 230 ساله ای را داشته که در آن دوران هیچ جنگی اتفاق نیفتاده است.
5. در چرخه‌های شهرنشینی اروپای غربی و آمریکایی‌ها، بعد از اوایل قرن 17 تزئین ریش از دنیای مد خارج شد؛ برای مثال در سال 1698 پیتر پادشاه روسیه دستور داد مردها ریش‌هایشان را به طور کامل بتراشند و سال 1705 برای کسانی که ریش داشتند مالیات گذاشتند تا جامعه روسیه هم سو با معاصرانش در جوامع غربی شود.

6.
 پرفروش ترین کتاب قرن پانزدهم کتابی شهوانی به نام «داستان دو عاشق» بود که هنوز هم خوانده می‌شود!
نویسنده این کتاب اگرچه پاپ پیوس دوم (که سال‌های 1464-1458 سلطنت می‌کرد) بود، ‌اما تفاوتی با  «آنیس سیلوییوس پیکولومینی» نداشت.
7. در مصر باستان گربه‌ها را مقدس می‌دانستند. وقتیکه گربه خانگی یک خانواده می‌مرد، تمام اعضای آن خانواده ابروهایشان را می‌تراشیدند و تا موقعی که ابروها کامل رشد کند عذادار می‌ماندند.
8. مدل عمو سام در اثر معروف «تو را می‌خواهم» سال 1917 صورت نقاشی به نام جیمز مونتگومری فلاگ بود. برای تاثیرگذاری بیشتر او پرتره اش را مسن تر نقاشی کرد و ریش بزی بهش اضافه کرد.
9- 200سال قبل از میلاد وقتیکه شهر اسپارتای یونان در اوج قدرت خود بود به ازای هر شهروند 20 نفر خدمتکار وجود داشت. تصور کنید خانه‌های مردم آن زمان حتما از تمیزی برق می‌زد!!
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ مریم محبعلی نژاد
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته