• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 681
تعداد نظرات : 69
زمان آخرین مطلب : 5703روز قبل
دعا و زیارت

در یكى از سالها كه امام باقر (ع) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(ع) » به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (ع) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت (ع) بیان فرمود كه بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، كه پیوسته وجود امام باقر (ع) را خطرى براى حكومت خود تلقى مى‏كرد، از این سخن بشدت تكان خورد، ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام (ع) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاكم مدینه دستور داد امام باقر (ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام كند/
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بكشد، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فكر بود كه چگونه با امام (ع) روبرو شود و چه طرحى بریزد كه از موقعیت و مقام امام (ع) در انظار مردم كاسته شود؟!
مسابقه تیراندازى
البته اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكیل بدهد؛ ولى از آنجا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فكر تشكیل چنین مجلسى نیفتاد،زیرا بخوبى مى‏دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یك از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر (ع) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود كه به نظرش پیروزى او مسلم بود/
آرى با كمال تعجب هشام تصمیم گرفت یك مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام (ع) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همین جهت پیش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عده‏اى از درباریان را واداشت نشانه‏اى نصب كرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر (ع) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شركت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده‏ام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خیال مى‏كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (ع) را در دو قدمى شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تیر و كمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (ع) دست برد و كمان را گرفت و تیرى در چله كمان نهاد و نشانه‏گیرى كرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شكافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت كرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفت‏انگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام كه حسابهایش غلط از آب در آمده و نقشه‏اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏گفتى پیر شده‏ام؟! آنگاه سر به زیر افكند و لحظه‏اى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر (ع) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه كسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته‏اى؟
حضرت فرمود: مى‏دانى كه اهل مدینه به این كار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «كمال دین» و «اتمام نعمت» را كه در آیه «الیوم اكملت لكم دینكم» (58)آمده (امامت و ولایت) از یكدیگر به ارث مى‏بریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمى‏ماند.(59)
مناظره با اسقف مسیحیان
گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنكه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترك گوید، فرصت بسیار مناصبى پیش آمد كه امام براى بیدار ساختن افكار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افكار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (ع) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت آن حضر به مدینه موافقت كرد. هنگامى كه امام (ع) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید كه همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها كشیشان و راهبان مسیحى هستند كه در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمده‏اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى‏باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام (ع) به میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شركت فرمود. این خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده از نزدیك ناظر جریان باشند/
طولى نكشید اسقف بزرگ كه فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فروان، در صدر مجلس قرار گرفت. آن‏گاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر (ع) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسید:

ادامه دارد

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:57
دعا و زیارت

- كتاب تفسیر/
2-كتاب نوادر/
3- كتاب فضائل/
4-كتاب جمل /
5- كتاب صفین.
6- كتاب نهروان.
7- كتاب مقتل امیر المومنین (ع) .
8-كتاب مقتل الحسین (ع) . (51)
یزید بن عبدالملك
پس از مرگ «عمر بن عبدالعزیز»، «یزید بن عبدالملك» روى كار آمد. یزید مردى عیاش و خوش گذران و لاابالى بود و به هیچ وجه به اصول اخلاقى و دینى پایبند نبود، از اینرو ایام خلافت او یكى از سیاهترین و تاریكترین ادوار حكومت بنى امیه به شمار مى‏رود. در زمان حكومت وى هیچ فتح و پیروزى و هیچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نیفتاد/
او كه در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ولیعهد بود، چهره حقیقى و ماهیت خود را در وراى ظاهر فریبنده و قیافه مقبولى پوشانده و از این رهگذر افكار عمومى را به سوى خود جلب كرده بود. به همین جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنكه وى در نخستین روزهاى زمامدارى اعلام كرد كه برنامه خلیفه پیشین را ادامه خواهد داد/
این وعده براى مردم كه طعم شیرین اجراى حق و عدالت را در زمان عمر بن عبدالعزیز (ولو به طور نسبى و در مدتى كوتاه) چشیده بودند، نوید امید بخشى بود، ولى طولى نكشید كه این انتظار مبدل به یاس و نومیدى گردید زیرا پس از آنكه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعده‏هاى همه پوچ از آب در آمد!
شهادت دروغین
یزید براى آنكه سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آن‏كه خود را از هر گونه گناه و انحرافى تبرئه كند، با تمهیداتى، چهل نفر از رجال و پیرمردان را وادار نمود تا به مصونیت او از گناه و عصیان شهادت بدهند، این عده شهادت دادند كه هیچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نیست! (52)
البته شهادت این عده به این سادگى نبود، بلكه گوشه‏اى از سیاستهاى مزورانه بنى امیه به منظور تثبیت حكومت خود به شمار مى‏رفت، زیرا بنى امیه براى تامین مقاصد سیاسى خود، یك جمعیت فكرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند كه فعالیت فكرى آنها وسیله‏اى براى تثبیت پایه‏هاى حكومت اموى زیر پوشش دین بود/
این گونه جمعیتها، كه به استخدام حكومت اموى در آمده بودند، با یك سلسله تفسیرها و توجیهات دینى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجیه مى‏كردند!
«ابن قتیبه دینورى» مى‏نویسد:
«یزید ابتدأاً به خاطر اخلاق فریبنده خود، در میان قریش محبوبیت داشت و اگر پس از رسیدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزیز رفتار مى‏كرد، مردم از او شكایت نمى‏كردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسیدن به قدرت، بكلى تغییر روش داد و عیناً رفتار نامطلوب برادرش ولید را در پیش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگیخت، به طورى كه مردم تصمیم گرفتند او را از خلافت بركنار سازند. یزید به اندازه‏اى به حقوق و خواسته‏هاى مردم بى اعتنا بود كه حتى گروهى از قریش وعده‏اى از بنى امیه نیز به اعمال او اعتراض كردند/
یزید، به جاى آنكه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش خود تجدید نظر نماید، بر خشونت و سختگیرى خود افزود و عده‏اى از اشراف قریش و بزرگان بنى امیه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و كودتا متهم كرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افكند. این عده قریب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسیله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانید!
یزید غیر از این عده، تعداد سى نفر از رجال قریش را دستگیر كرد و پس از آنكه مبالغ زیادى جریمه از آنان گرفت و اموال و دارایى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شكنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط كرد، به طورى كه افراد مزبور در گوشه و كنار شام و سایر نقاط پراكنده شده با فقر و تنگدستى به سر مى‏بردند.یزید به این هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد تمام كسانى را كه با آنان تماس داشتند، به اتهام همكارى با شورشیان و مخالفان حكومت، به دار كشیدند»! (54)
ساز و آواز و قمار
خلفاى پیشین بنى امیه در اوقات فراغت خویش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان قدیم عرب و قصائد شعرا گوش مى‏دادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «یزید بن عبدالملك» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزمهاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز رایج گردید/
هشام بن عبدالملك
هشام مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بیرحم و سخنور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مى‏كوشید و در زمان خلافتش بعضى از صنایع دستى رونق یافت ؛ لكن از آن‏جا كه وى شخصى بى عاطفه و سختگیر بود، در دوران حكومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نیكوكارى و تعاون برچیده شد، به طورى كه هیچ كس نسبت به دیگرى دلسوزى و كمك نمى‏كرد! (56)
نفوذ عناصر فاسد و منحرف
«سید امیر على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سیاسى آن روز جامعه اسلامى را بخوبى ترسیم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشریح مى‏كند:
«با مرگ یزید دوم، خلافت به برادرش هشام رسید؛ لكن خلافت او زمانى استقرار یافت كه آشوبها و نهضتهاى داخلى را سركوب نمود و آتش جنگهاى خارجى را خاموش ساخت، زیرا در آن زمان، از طرف شمال، قبایل تركمن خزر به دولت مركزى فشاروارد مى‏آوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفیانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شكستن پایه‏هاى حكومت اموى بودند. در داخل كشور نیز آتش خشم و كینه خوارج، كه مردمى دلیر و سلحشور بودند، شعله ور شده بود/
در این كشمكش‏ها، بهترین جوانان عرب، یا در جنگهاى داخلى كشته شدند و یا قربانى سیاست بدبینى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زیرا در اثر اطمینان كوركورانه‏اى كه خلیفه قبلى از وزرا و درباریان خود داشت، حكومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشایستى افتاده بود كه مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سؤ اداره كشور متنفر ساخته بودند/
البته رجال بزرگ و چهره‏هاى درخشان انگشت شمارى بودند كه با كمال همت و دلسوزى نسبت به دین و آیین در میان مردم سست و كم فروغ شده و در میان درباریان و عوامل وابسته به حكومت رو به زوال بود، زیرا آنان عموماً عناصرى بودند كه جز تامین منافع خود، هیچ هدفى نداشتند/
در آن عصر خطیر، جامعه اسلامى نیازمند بازوى توانایى بود كه كشتى متزلزل حكومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اینرو طبعاً هشام به مزایا و خصوصیاتى نیازمند بود كه بتواند در پرتو آن، با دشواریها و مشكلاتى كه جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه كرده بود، مقابله كند/
در اینكه هشام بهتر از خلیفه قبلى (یزید) بود شكى نیست، زیرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاك تصفیه شد، وقار و سنگینى جایگزین سبكسرى و بوالهوسى گردید، و جامعه از وجود افراد طفیلى كه سربار جامعه بودند پیراسته گشت/
ولى سختگیرى بیش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسید و صرفه جوییهاى وى جنبه بخل یافت و بعضى از كمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر كرد، زیرا او فردى كوتاه فكر و مستبد و شكاك و بدبین بود، از اینرو، به هیچ كس اعتماد نمى‏كرد، بلكه براى خنثى كردن توطئه‏هایى كه بر ضد او چیده مى‏شد، به عملیات مكارانه و جاسوسى متوسل مى‏شد و از انجا كه آدم زود باورى بود،با یك بدگویى و سؤ ظن بهترین رجال كشور را از بین مى‏برد. این بدبینى افراطى باعث شد كه عزل و نصب متوالى و بیش از حد فرمانروایان و حكام شهرستانها، نتایج فوق العاده به بار آورد».(57)
امام باقر (ع) در شام
یكى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مى‏باشد.
هشام بن عبدالملك، كه یكى از خلفاى معاصر امام باقر (ع) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر بیمناك بود و چون مى‏دانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مى‏دانند، همواره تلاش مى‏كرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد/

ادامه دارد

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:56
دعا و زیارت

ممنوعیت نوشتن حدیث‏
به دنبال انحرافهاى عمیقى كه پس از رحلت پیامبر (ص) در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، حادثه اسف‏انگیز دیگرى نیز رخ داد كه آثار شوم و زیانبار آن مدتها بر جهان اسلام سنگینى مى‏كرد و آن عبارت از جلوگیرى از نقل و نوشتن و تدوین «حدیث» بود/
با آنكه حدیث و گفتار پیامبر (ص) بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است و پس از كتاب آسمانى بزرگترین منبع فرهنگ اسلامى به شمار مى‏رود، و اصولاً این دو، از هم قابل تفكیك نمى‏باشند، خلیفه اول و دوم به مخالفت با نقل وتدوین حدیث برخاستند و به بهانه‏هاى پوچ و بى اساس، و در واقع با انگیزه‏هاى سیاسى از هر گونه فعالیت مسلمانان در زمینه نقل و كتابت حدیث بشدت جلوگیرى نمودند/
ابوبكر گفت: از رسول خدا چیزى نقل نكنید و اگر كسى از شما درباره مسئله‏اى پرسید، بگویید كتاب خدا (قرآن) در میان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.(29)
خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (ص) طى بخشنامه‏اى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر كس حدیثى از پیامبر (ص) نوشته، باید آن را از بین ببرد».(30)
وى تنها به صدور این بخشنامه اكتفا نكرد، بلكه به تمام یاران پیامبر (ص) و حافظان حدیث اكیداً هشدار داد كه از نقل و كتابت حدیث خوددارى كنند!
«قرظه بن كعب»، یكى از یاران مشهور پیامبر، مى‏گوید: هنگامى كه عمر ما را به سوى عراق روانه مى‏كرد، خود مقدارى با ما راه آمد و گفت: آیا مى‏دانید چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتیم: لابد خلیفه براى احترام ما كه یاران پیامبریم، قدم رنجه كرده‏اند! گفت: گذشته از احترام شما، براى این جهت شما را بدرقه نمودم كه مطلبى را به شما توصیه كنم تا به پاس پیاده روى و بدرقه‏ام آن را انجام دهید/
آنگاه افزود: شما به منطقه‏اى مى‏روید كه مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر كرده‏اند، توصیه من به شما این است كه آن‏ها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید، قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر (ص) كمتر حدیث به میان آورید، من نیز در این كار با شما همكارى خواهم كرد!
وقتى كه «قرظه» به محل ماموریت خود وارد شد، به او گفتند: براى ما حدیث نقل كن. وى جواب داد: خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است. (31)
عمر در دوران خلافتش یك بار تصمیم گرفت كه احادیث پیامبر را بنویسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با مردم در میان نهاد و پس از یك ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به مردم اعلام كرد: «امتهاى گذشته را به یاد آوردم كه با نوشتن بعضى كتابها و توجه زیاد به آنها از كتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز كتاب خدا (قران) را با چیزى درهم نمى‏آمیزم»(32)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاكید اكتفا نمى‏كرد، بلكه هر كس را كه اقدام به نقل حدیثى مى‏نمود. بشدت مجازات مى‏كرد، چنانكه روزى به «ابن مسعود» و «ابودردأ» و «ابوذر»، كه هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: این حدیث‏ها چیست كه از پیامبر (ص) نقل مى‏كنید؟ و آنگاه آن‏ها را زندانى كرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مى‏بردند! (33)
این گونه كیفرها و سختگیریها باعث شد كه سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و كتابت حدیث را نداشته باشند/
زیان جبران ناپذیر
این محدودیتها باعث شد كه احادیث نبوى در سینه حافظان حدیث بماند و مسلمانان از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى كه «شعبى» مى‏گوید: «یك سال با پسر عمر همنشین بودم، از وى براى نمونه حتى یك حدیث از پیامبر نشنیده‏ام!» (34)
و «سائب بن یزید» مى‏گوید: از مدینه تا مكه با «سعد بن مالك» همسفر بودم، در طول سفر حتى یك حدیث از پیامبر ص نقل نكرد!»(35)
این ممنوعیت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت كه «عبدالله بن عمر» با آنكه به دستور پیامبر احادیث آن حضرت را ضبط كرده بود، بر اثر بخشنامه خلیفه، آنچنان كتاب خود را پنهان ساخت كه هرگز در كتب حدیث نامى از كتاب وى به چشم نمى‏خورد!
ناگفته پیداست زیانهایى كه از این ممنوعیت متوجه اسلام گردید، قابل جبران نبود، زیرا كتابت احادیث پیامبر (ص) قریب صد سال متروك گشت و آن كلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاكره قرار نگرفت/
از همه بدتر آن‏كه عده‏اى مزدور و دورغ پرداز، از این فرصت استفاده نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حكومتها و زمامداران وقت به صورت حدیث جعل كردند ؛ زیرا وقتى مدرك منحصر به حافظه‏ها و شنیدن از افراد گردید، طبعا همه كس مى‏توانست همه گونه ادعایى بنماید، چون نه كتابى در كار بود، نه دفترى و نه حسابى! پیدااست كه در چنین شرائطى، دهها ابوهریره به وجود آمده براى بهره برداریهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مى‏زدند!
این وضع تا اواخر قرن اول هجرى، یعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزیز» (99-101)، ادامه یافت. عمر بن عبدالعزیز با یك اقدام شجاعانه این بدعت شوم را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق كرد. او طى بخشنامه‏اى، به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان به این كار، چنین نوشت:
«انظروا حدیث رسول الله فاكتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب اهله»: (احادیث پیامبر را جمع آورى كرده بنویسید، زیرا بیم آن دارم كه دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد)/
بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزیز نامه‏اى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بكر بن حزم»، كه از طرف وى حاكم مدینه بود، نوشت.(36)
ولى این آغاز كار بود و مدتها لازم بود تا یك قرن عقب افتادگى جبران گردد و احادیث پیامبر (ص) احیا شود و آنچه در حافظه‏ها بود، طبعاً آمیخته به برخى تحریفهاى عمدى یا سهوى، روى كاغذ بیابد/
از آنجا كه دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز كوتاه بود، این برنامه بسرعت پیشرفت نكرد، زیرا پس از او «یزید بن عبدالملك» و «هشام بن عبدالملك» زمام امور را در دست گرفتند و چیزى كه در حكومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود/
بعضى نوشته‏اند: نخستین كسى كه به امر عمر بن عبدالعزیز احادیث را جمع كرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)
البته باید توجه داشت كه گر چه از زمان عمر بن عبدالعزیز نقل وكتابت حدیث آزاد شد، اما از یك طرف احادیث مجعول دوران فترت كتابت حدیث وارد مجموعه‏هاى حدیثى شد و از طرف دیگر محدثان رسمى و طرفدار حكومت از نقل احادیثى كه به نحوى به نفع اهل بیت و شیعه تمام مى‏شد خوددارى كرده آنها را كتمان نمودند/
توجهات بى اساس
دراینجا سوالى پیش مى‏آید و آن این است كه علت ممنوعیت نقل و ضبط حدیث چه بود و خلیفه دوم به چه مجوزى چنین بخشنامه‏اى را صادر كرد؟ در صورتى كه همه مى‏دانیم احادیث (گفتار پیامبر) مانند قرآن حجت بوده و پیروى از آن بر همه مسلمانان واجب است و قران درباره كلیه مطالبى كه پیامبر (ص) مى‏فرمود (اعم از قرآن كه گفتار خدا است و حدیث كه الفاظ آن از خود پیامبر (ص) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مى‏باشد) مى‏فرماید: «هرگز پیامبر (ص) در گفتار خود از روى هوى و هوس سخن نمى‏گوید و هر چه بگوید، طبق وحى الهى است» (38)
از این گذشته خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پیامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و فرموده است «و آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید و اجرا كنید و از آنچه نهى كرده خوددارى كنید». (39)
«عبدالله بن عمر»از پیامبر (ص) نقل مى‏كند كه حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:«اى فرزند عمر سوگند به خدایى كه جانم در دست اوست جز حق چیزى از میان این دو، بیرون نمى‏آید، آنچه مى‏گویم بنویس».(40)
آیا با اهمیتى كه احادیث پیامبر (ص) دارد و از راههاى مهم و مطمئن آشنایى مردم با حقیقت اسلام به شمار مى‏رود، شایسته بودكه خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (ص) به تمام مناطق اسلامى بخشنامه كرده بنویسد:«هر كس حدیثى از پیامبر (ص) نوشته، باید از بین ببرد»؟! آیا این بخشنامه با روح اسلام، كه همواره طرفدار توسعه و گسترش علم و دانش است، سازگار است؟!
در پاسخ این سوال، طرفداران دستگاه خلافت به دست و پا افتاده، براى اقدام خلیفه از پیش خود فلسفه‏اى تراشیده و ادعا مى‏كنند كه ابوبكر گفت: علت جلوگیرى از نقل احادیث پیامبر (ص) این است كه احادیث، با آیات قران مجید آمیخته نشود (!)(41)
این عذر به قدرى بى اساس است كه احتیاج به پاسخ ندارد، زیرا روزى كه پیامبر اكرم بدرود زندگى گفت، تمام آیات و سوره‏هاى قرآن مضبوط و معین شده بود و نویسندگان وحى و قاریان قرآن با حافظه‏هاى قوى خود تمام قرآن را حفظ كرده بودند و آیات و سوره‏هاى قرآن چنان معین و مشخص شده بود كه احدى نمى‏توانست حرفى را از قران بردارد یا حرفى را بر آن اضافه كند. آیا با این وضع، نوشتن احادیث لطمه‏اى بر قرآن وارد مى‏ساخت؟! بعلاوه، قرآن مجید ازنظر فصاحت، بلاغت، روانى و سلاست، جذابیت و تركیب و جمله بندى طورى است كه هیچ كلام و نوشته‏اى به آن شباهت ندارد و هیچ كلامى، گرچه از نظر فصاحت به عالیترین درجه برسد، قابل اشتباه با قرآن نیست/
سخنان امیر مومنان (ع) در نهج البلاغه و خطبه‏هاى خود پیامبر (ص) از نظر فصاحت و سلاست و شیرینى در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ولى هرگز قابل اشتباه با قرآن نیست و آیاتى كه امیر مومنان (ع) ضمن خطبه‏هاى خود آورده، مانند گوهر درخشانى، در لابلاى سخنان على (ع) مى‏درخشد و هر خواننده‏اى كه با تركیب كلام عرب آشنا باشد، در نخستین برخورد میان این دو فرق مى‏گذارد/

ادامه دارد...

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:55
دعا و زیارت

اوضاع و شرائط سیاسى و اجتماعى
گفتیم كه امام باقر (ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اینك ویژگیهاى هر یك از آنها را در امر حكومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهیم تا روشن شود كه امام باقر (ع) در چه شرائط اجتماعى و سیاسى زندگى مى‏كرده است؟
ولید بن عبدالملك
ولید بن عبدالملك نخسیتن خلیفه معاصر امام پنجم بود و چون پیرامون ویژگیهاى او ضمن زندگینامه امام سجاد توضیح دادیم، در اینجا فقط اضافه مى‏كنیم كه:
دوران خلافت ولید: دوره فتح و پیروزى مسلمانان در نبرد با كفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشى كه در عصر وى بر كشور حكمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را كه در عصر خلفاى سابق انجام یافته بود،بگیرد. به همین جهت قلمرو حكومت وى از طرف شرق و غرب توسعه یافت و بخشهایى از هند، و نیز كابل و كاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسیع دیگر، به كشور پهناور اسلامى پیوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد یافت و قشون امپراتورى اندلس از نیروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصیر»، فرمانده سپاه اسلام، شكست خوردند و این كشور به دست مسلمانان افتاد.(9)
سلیمان بن عبدالملك
دوران خلافت «سلیمان بن عبدالملك» كوتاه مدت بود، به طورى كه مدت سه سال بیشتر طول نكشید. (10) سلیمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بیگناه را كه حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس كشیده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران مالیات حجاج را از كار بركنار كرد و بسیارى از برنامه‏هاى ظالمانه او را لغو نمود/
آتش انتقامجویى‏
اقدام سلیمان در آزاد ساختن زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً این روش خود را عوض كرد و روى حسابهاى شخصى و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ظلم و جنایت آلود. او با انگیزه تعصبات قبیلگى، افراد قبایل «مضرى» را زیر فشار قرار داد و از رقباى آنان یعنى قبایل یمنى (قحطانى) پشتیبانى كرد.(11)نیز عده‏اى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید، و «موسى بن نصیر» و «طارق بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس، را مورد بیمهرى قرار داده طرد كرد.(12)
مولف كتاب «تاریخ سیاسى اسلام» مى‏نویسد:
«سلیمان درباره والیان خود، نظریات خصوصى اعمال مى‏كرد: بعضى را مورد توجه قرار مى‏داد و براى از میان بردن بعضى دیگر نقشه مى‏كشید. از جمله كسانى كه سلیمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبیه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصیر» والى اندلس بود». (13)و این دشمنیها همه از انگیزه‏هاى شخصى و رقابتهاى قبیلگى سرچشمه مى‏گرفت كه متاسفانه فرصت توضیح بیشتر در این زمینه در اینجا نیست.
فساد دربار خلافت‏
سلیمان بن عبدالملك مردى فوق العاده حریص، پرخوار، شكمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مى‏خورد! و سفرهاى وى همیشه رنگین و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقیمت و گلدوزى شده مى‏پوشید و در این باره به قدرى افراط مى‏كرد كه اجازه نمى‏داد خدمتگزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نیز با لباس عادى نزد او بروند، بلكه آنان مجبور بودند هنگام شرفیابى! لباس گلدوزى شده و رنگین بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت كم كم به سایر شهرها سرایت كرد و پوشیدن این گونه لباسها در یمن و كوفه و اسكندریه نیز در میان مردم معمول گردید.(14)
عمر بن عبدالعزیز
با آن‏كه طبق وصیت «عبدالملك بن مروان» (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش «یزید بن عبدالملك» بود، اما هنگامى كه سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا رسیده، به عللى عمر بن عبدالعزیز را براى جانشینى خود تعیین كرد/
پس از مرگ سلیمان، هنگامى كه خلافت عمربن عبدالعزیز در مسجد اعلام شد، حاضران از این انتخاب استقبال نموده با وى بیعت كردند.(15)
عمر بن عبدالعزیز كه مواجه با وضع پریشان توده‏ها و شاهد امواج خشم و تنفر شدید مردم از دستگاه خلافت بنى امیه بود، از آغاز كار، در مقام دلجویى از محرومان و ستمدیدگان برآمد و طى بخشنامه‏اى به استانداران و نمایندگان حكومت مركزى در ایالات مختلف چنین نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و دستخوش ظلم و ستم گشته‏اند و آیین الهى در میان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروایان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهایى كه اجرا نموده‏اند، كمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملایم و عمل نیك بوده و جان مردم را به لب رسانده‏اند. اینك باید گذشته‏ها جبران گردد و این گونه اعمال متوقف شود/
از این پس هر كس عازم حج باشد،باید مقررى او را از بیت المال زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود، هیچ یك از شما حق ندارید پیش از مشاوره با من، كسى را كیفر كنید، دست كسى را ببرید یا احدى را به دار بیاویزید.»(16)
مبارزه با فساد و تبعیض
علاوه بر این، عمر بن عبدالعزیز پس از استقرار حكومت خود، اسبها و مركبهاى دربار خلافت را به مزایده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بیت المال ریخت و به همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملك، دستور داد تمام جواهرات و اموال و هدایاى گرانبهایى را كه پدر و برادرش از بیت المال به اوبخشیده بودند، به بیت المال برگرداند اگر دل از آن‏ها بر نمى‏كند، خانه او را ترك گوید. فاطمه اطاعت كرده تمام جواهرات و زیور آلاتى را كه متعلق به بیت المال بود، تحویل داد.(17)
عمر بن عبدالعزیز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و داد آشنا كرد و حق مردم را از او گرفت، بلكه تمام اموال و دارایى و مستغلات و لباسهاى گرانبهاى سلیمان بن عبدالملك را فروخت و پول آنها را كه بالغ بر بیست و چهار هزار دینار شده بود، به بیت المال برگردانید.(18)
عمر بن عبدالعزیز كه اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدین گونه از خانه خود و دستگاه خلیفه قبلى شروع كرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى امیه و عموزادگان خود را به پاى حساب كشید و به آنها فرمان داد كه اموال عمومى را كه تصاحب كرده‏اند، به بیت المال پس بدهند. او با قاطعیت تمام، كلیه اموالى را كه بنى امیه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان آنها تحویل داد و دست امویان را تا حد زیادى از مال و جان مردم كوتاه كرد.(19)
این موضوع بر بنى امیه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزیز تحریكاتى نمودند. در همین زمینه عده‏اى از نزدیكان با او دیدار كرده گفتند: آیا نمى‏ترسى كه قومت بر ضد تو شوریده حكومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت: من غیر از حساب روز قیامت، از هیچ چیز دیگر نمى‏ترسم، (آیا مرا از كودتا مى‏ترسانید؟!)(20)
سب على ع ممنوع!
چنانكه دیدیم عمر بن عبدالعزیز- در قیاس با دیگر خلفاى اموى - مردى نسبتا دادگر بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حكومت او از سوى جانشینان معصوم پیامبر، وى نیز از جرگه طاغوتیان شمرده مى‏شود، اما به هر حال با بسیارى از مظالم اسلاف خویش در افتاد و حكومتش خالى از خدمت نبود. اما در میان این خدمات، مهمترین خدمت او به اسلام بلكه به انسانیت، كه در كارنامه حكومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از میان برداشتن بدعت سبّ امیر مومنان (ع) است. او با این اقدام خود یك بدعت ننگین ریشه دار 69 ساله را از میان برداشت و خدمت بزرگى به شیعیان بلكه به جهان انسانیت انجام داد/
این بدعت، میراث شوم معاویه بود، معاویه كه پس از شهادت امیر مومنان (ع) (در سال 40 هجرى) كاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهاى مخالف، على (ع) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام!! معرفى كند. او براى این كار، از یك سو، دوستداران و پیروان امیر مومنان (ع) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سرنیزه از نقل فضایل و مناقب امیر مومنان (ع) بشدت جلوگیرى كرد و اجازه نداد حتى یك حدیث، یك حكایت، و یا یك شعر در مدح على (ع) نقل و گفته شود/
و از طرف دیگر، براى آن‏كه چهره درخشان على (ع) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حكومت اموى را وادار نمود احادیثى بر ضد على (ع) جعل كنند! و از این رهگذر احادیث بیشمارى جعل شد و در میان مردم شایع گردید!

ادامه دارد

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:54
دعا و زیارت

حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (ع) كه در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و كنیه‏اش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مى‏باشد/
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین كسى بود كه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، كنار قبر پدر و جدش، به خاك سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود/
خلفاى معاصر حضرت‏
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملك (86-96)
2- سلیمان بن عبدالملك (96-99)
3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4- یزید بن عبدالملك (101-105)
5- هشام بن عبدالملك (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- كه شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (ص) علاقه‏مند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودكامگى دست كمى از نیاكان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى مى‏كردند.
پایه گذار نهضت بزرگ علمى
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشكلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد كه مقدمات تاسیس یك «دانشگاه بزرگ اسلامى» را كه در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى كرد/
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احكام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است كه تا آن روز از هیچ یك از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عده‏اى از یاران پیامبر (ص) كه هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مى‏كردند/
«جابر بن یزید جعفى» و «كیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارك»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالك»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهره‏مند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نموده‏اند.
كتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و كتبى مانند: موطا مالك، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، كه از مهمترین كتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مى‏خورد. (2)
كتب شیعه نیز در زمینه‏هاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع) است و هر كس كوچكترین آشنایى با این كتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مى‏كند/
امام باقر (ع) از نظر دانشمندان
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر كرده بود كه لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچه‏هاى دانش و شكافنده مشكلات علوم) به خود گرفته بود.
«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد:
محمد باقر به اندازه‏اى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشكار ساخته، حقایق احكام و حكمتها و لطایف دانشها را بیان نموده كه جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست كه وى را شكافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خوانده‏اند. (3)
«عبدالله بن عطأ» كه یكى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مى‏گوید:
«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و كوچك ندیدم. من «حكم بن عتیبه» را كه در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم كه در خدمت محمد باقر مانند كودكى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب كلام و شخصیت او گردیده بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از كلام خدا شاهد مى‏آورد و مى‏فرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید كه در كجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم».(5)

 ادامه دارد

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:53
دعا و زیارت

حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (ع) كه در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و كنیه‏اش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مى‏باشد/
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین كسى بود كه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، كنار قبر پدر و جدش، به خاك سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود/
خلفاى معاصر حضرت‏
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملك (86-96)
2- سلیمان بن عبدالملك (96-99)
3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4- یزید بن عبدالملك (101-105)
5- هشام بن عبدالملك (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- كه شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (ص) علاقه‏مند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودكامگى دست كمى از نیاكان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى مى‏كردند.
پایه گذار نهضت بزرگ علمى
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشكلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد كه مقدمات تاسیس یك «دانشگاه بزرگ اسلامى» را كه در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى كرد/
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احكام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است كه تا آن روز از هیچ یك از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عده‏اى از یاران پیامبر (ص) كه هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مى‏كردند/
«جابر بن یزید جعفى» و «كیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارك»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالك»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهره‏مند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نموده‏اند.
كتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و كتبى مانند: موطا مالك، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، كه از مهمترین كتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مى‏خورد. (2)
كتب شیعه نیز در زمینه‏هاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع) است و هر كس كوچكترین آشنایى با این كتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مى‏كند/
امام باقر (ع) از نظر دانشمندان
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر كرده بود كه لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچه‏هاى دانش و شكافنده مشكلات علوم) به خود گرفته بود.
«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد:
محمد باقر به اندازه‏اى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشكار ساخته، حقایق احكام و حكمتها و لطایف دانشها را بیان نموده كه جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست كه وى را شكافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خوانده‏اند. (3)
«عبدالله بن عطأ» كه یكى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مى‏گوید:
«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و كوچك ندیدم. من «حكم بن عتیبه» را كه در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم كه در خدمت محمد باقر مانند كودكى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب كلام و شخصیت او گردیده بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از كلام خدا شاهد مى‏آورد و مى‏فرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید كه در كجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم».(5)
شاگرادان مكتب امام باقر (ع)
حضرت باقر ع شاگردان برجسته‏اى در زمینه‏هاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت كرد كه هر كدام وزنه علمى بزرگى به شمار مى‏رفت. شخصیتهاى بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زراره‏بن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مكتب آن حضرتند/
پیشواى ششم مى‏فرمود: «مكتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده كردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند كسى از تعالیم دین و مكتب پیامبر بهره‏اى نمى‏یافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین كسانى بودند كه با مكتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)
شاگردان مكتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند/
شكافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجسته‏اى كه مكتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (ص) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است/
جابر كه یكى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) و از علاقه‏مندان خاص خاندان نبوت است، مى‏گوید:
روزى پیامبر اسلام (ص) به من فرمود: «بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید كه اسمش اسم من و قیافه‏اش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود»/
پیامبر اسلام (ص) هنگامى كه پیشگویى را فرمود كه هنوز حضرت باقر (ع) چشم به جهان نگشوده بود/
سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از كوچه‏هاى مدینه عبور مى‏كرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت كرد، دید نشانه هایى كه پیامبر (ص) فرموده بود، عینا در او هست/
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (ص) و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مى‏رفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت مى‏نشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین كه از كار وى خرده‏گیرى مى‏كردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مى‏كرد.
یك نكته‏
در اینجا تذكر این نكته لازم است كه جریان دیدار جابر با امام باقر (ع) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى مشابه در كتابهاى: رجال كشى، كشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است/
این روایات از دو نظر متناقض به نظر مى‏رسند:
نخست: از این جهت كه طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (ع) را در یكى از كوچه‏هاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آن‏جا، جابر حضرت را شناخته است/
دوم: در بعضى از این روایات، تصریح شده است كه جابر در آن هنگام نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است كه جابر با دقت قیافه امام پننجم را نگاه و وارسى كرد. بدیهى است كه این موضوع با نابینایى جابر سازگار نیست.
در پاسخ تناقض نخست باید گفت كه، در یك نظر دقیق، منافاتى میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مى‏دهد كه جابر روى اخلاص و ارادت خاصى كه به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تكرار مى‏كرد و مى‏خواست از این طریق عظمت امام باقر (ع) بهتر روشن گردد، بنابراین چه اشكالى دارد كه این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تكرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است كه شاید آن دسته از روایات كه حاكى از دیدن و نگاه كردن جابر است، مربوط به قبل از نابینایى او بوده است چنانكه شیخ مفید از امام باقر (ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام كردم. جواب سلام مرا داد و پرسید: كى هستى؟ و این بعد از نابینایى او بود...(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل كرده است. (8)

ادامه دارد....

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:53
دعا و زیارت
«چنان شده‏ام كه اگر كار نیكى انجام دهم خوشحال نمى‏شوم، و اگر كار بدى از من سر زند، ناراحت نمى‏گردم»! سعید بن مسیب گفت: مرگ دل در تو كامل شده است!(10)
عبدلملك غالبا با زنى بنام «ام الدردأ» گفتگو مى‏كرد. روزى «ام الدردأ» به وى گفت: «اى امیر المأمنین! شنیده‏ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشیده‏اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب كه خون مردم را نیز نوشیده‏ام»!!(11)
او كه روزى از لشگر كشى یزید به مكه (جهت سركوبى عبدالله بن زبیر) به خدا پناه مى‏برد و ابراز نفرت مى‏كرد، پس از رسیدن به حكومت، نه تنها این عملیات را ادامه داد، بلكه شخص سفاكى چون حجاج را مأمور این كار كرد و او مسجد الحرام و كعبه را (كه پسر زبیر در آنجا متحصن شده بود) با منجنیق سنگباران كرد!(12)
عُمّال ستمگر
نمایندگان عبدالملك نیز در مناطق مختلف كشور اسلامى، به پیروى از او، حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى‏كردند/
«مسعودى» مى‏نویسد: «عبدالملك فردى خونریز بود. عمال او ماند «حجاج» حاكم عراق، «مهلب» حاكم خراسان، و «هشام بن اسماعیل» حاكم مدینه نیز همچون خو وى سفاك و بیرحم بودند»(13)/
هشام بن اسماعیل كه حاكم مدینه بود، چندانبر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پیامبر را آزار داد كه وقتى ولید بعد از مرگ پدرش به حكومت رسید، ناچار شد او را از كار بركنار نماید(14)
بدتر از همه آنان حجاج بود كه جنایات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مكه و مدینه و طائف) منصوب كرد.(15)
حجاج در مدینه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالك»، «سهل بن ساعدى» و جمعى دیگر را به قصدخوار كردن آنان داغ نهاد!. دستاویز او در این كار آن بود كه اینان كشندگان عثمانند!(16)
او هنگام ترك مدینه چنین گفت:
«خدا را سپاس مى‏گویم كه مرا از این شهر گنده بیرون مى‏برد. این شهر از همه شهرها پلیدتر و مردم آن نسبت به امیرالمومنین دغلكارتر و گستاخترند. اگر سفارش امیرالمومنین نبود. این شهر را با خاك یكسان مى‏كردم. در این شهر چز پاره چوبى كه منبر پیامبر خوانند و استخوان پوسیده‏اى كه قبر پیامبر مى‏دانند، چیزى نیست»؟!(17)
حطجّاج در عراق
پس از آنكه حجاج مكه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملك دانست آن كه مى‏تواند عراقیان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حكومت عراق (كوفه و بصره) را به وى سپرد. حجاج چون به «كوفه» در آمد، همچون حاكمى كه از سوى خلیفه آمده باشد رفتار نكرد، بلكه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شكافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت كه این كیست؟ یكى گفت: او را سنگسار كنیم. گفتند: نه، صبر كن ببینیم چه مى‏گوید؟
همین كه سكوت همه جا را فراگرفت، حجاج روى خود را گشود و چنین آغاز سخن كرد:
«مردم كوفه! سرهایى را مى‏بینم كه چون میوه رسیده، موقع چیدن آن‏ها فرارسیده است و باید از تن جداگردد، و این كار به دست من انجام مى‏گیرد، و خوانهایى را مى‏بینم كه میان عمامه‏ها و ریشها مى‏درخشد...»
آنگاه سخنان تهدیدآمیز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند كه بى اختیار سنگ ریزه از دست مردى كه مى‏خواست او را سنگسار كند، بر زمین ریخت! (18)
ورود حجاج به «بصره» نیز همچون ورود وى به كوفه بود. «ابن قتیبه دینورى» ورود او را به «بصره» چنین توصیف مى‏كند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهیان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نیروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصمیم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره كنند و در كنار هر یك از درهاى مسجد كه بالغ بر هیجده در بود، صد نفر بایستند و شمشیرهایشان را زیر لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنكه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر كس خواست از مسجد بیرون برود، كارى كنید كه سر بریده‏اش جلوتر از تنش بیرون رود!
ماموران در كنار درها مستقر شدند و به انتظار ایستادند. حجاج همراه دویست نفر مسلح كه صد نفرشان پیشاپیش وى، و صد نفر دیگر پشت سر او حركت مى‏كردند و شمشیرها را زیر لباس مخفى ساخته بود/
حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شدیم، من براى مرم سخنرانى خواهم كردو آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى كه دیدید من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هایم گذاشتم، شمشیر را از نیام بكشید و آنها را از دم تیغ بگذرانید !
با این نقشه، وقتى كه موقع نماز رسید، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امیر المومنین (عبدالملك) مرا به حكمرانى شهر شما و تقسیم بیت المال در میان شما منصوب كرده است، و به من دستور داده است كه به داد مظلومان برسم و ظالمان را كیفر دهم، نیكوكاران را تقدیر و بدكاران را مجازات كنم... خلیفه وقتى مرا به این سمت منصوب كرد، دو شمشیر به من داد: یكى شمشیر رحمت، و دیگرى شمشیر عذاب و كیفر. شمشیر رحمت در راه از دستم افتاد، امام شمشیر عذاب اینك در دست من است!...»
مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران كردند. در این هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بیدرنگ به جان مردم افتادند. مردم كه وضع را چنین دیدند، به بیرون مسجد هجوم بردند، اما هر كس گام از در مسجد بیرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدین ترتیب فراریها را مجبور به بازگشت به درون مسجد كردند و در آنجا آن‏ها را كشتند به طروى كه جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازیر گردید!(19)
بدین ترتیب حجاج در سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت، و بسیارى از بزرگان و مردمان پارسا و بیگناه را كشت. او چنان ترسى در دلها افكند كه نه تنها عراق، بلكه سراسر خوزستان و شرق را فراگرفت/
موج كشتار و اختناق
«مسعودى»، مورخ مشهور مى‏نویسد: حجاج بیست سال فرمانروایى كرد و تعداد كسانى كه در این مدت با شمشیر دژخیمان وى یا زیر شكنجه جان سپرد ند، صد و بیست هزار نفر بود! وتازه غیر از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نیروهاى او كشته شدند/
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (كه از شنیدن نام آن لرزه بر اندامها مى‏افتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عریان و بى لباس بودند!
حجاج زنان و مردان را یك جا زندانى مى‏كرد و زندانهاى وى بدون سقف بود از اینرو زندانیان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(20)
نقاط تاریك و روشن كارنامه ولید بن عبدالملك‏
پس از مرگ، عبدالملك، پسر وى «ولید» به خلافت رسید. برخى از مورخان از ولید تمجید نموده او را بر پدرش عبدالملك و جدش «مروان» و بسیارى دیگر از خلفاى بنى امیه ترجیح داده‏اند، زیرا غیر از «عمر بن عبدالعزیز» هیچ یك از خلفاى اموى در دوران زمامداران خود، به اندازه او كارهاى عام المنفعه و امور خیریه انجام نداده است. ولید در دوران زمامدارى خود در تاسیس و توسعه و تعمیر مساجد و اماكن مقدس كوشش مى‏كرد و استانداران و فرمانداران خود را به كارها تشویق مى‏نمود/

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:52
دعا و زیارت
به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائیل نیستیم كه به موسى بگوییم : <اى موسى تو و پروردگارت بروید جهاد كنید وما در اینجا نشسته ایم >. ما عكس آن را مى گوییم . تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد كن , ما نیز در ركاب تو نبردمى كنیم .
طبرى مى نویسد: هنگامى كه مقداد برخاست سخن بگوید چهرهء پیامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نفر گذشته )بر افروخته بود, ولى وقتى سخنان مقداد با نوید كمك به پایان رسید چهرهء آن حضرت باز شد .()
سعد معاذ نیز برخاست و گفت :
هرگاه شما گام در این دریا (اشاره به بحرا احمر) نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن مى گذاریم . به هر نقطه اى كه مصلحت مى دانید ما را سوق دهید.
در این موقع آثار سرور و خرسندى در چهرهء پیامبر آشكار شد و به عنوان نوید به آنان گفت : من كشتارگاه قریش رامى نگرم . سپس سپاه اسلام به فرماندهى پیامبر (ص ) به راه افتاد و در نزدیكى آبهاى بدر موضع گرفت .
كتمان حقیقت
گروهى از تاریخ نویسان , مانند طبرى و مقریزى , كوشیده اند كه چهرهء حقیقت را با پردهء تعصب بپوشانند و حاضرنشده اند متن گفتگوى شیخین را با پیامبر (ص ) به نحوى كه واقدى در مغازى خود آورده است نقل كنند, بلكه مى گویند: ابوبكر برخاست و نیكو سخن گفت و همچنین عمر برخاست و نیكو حرف زد!
];ثولى باید از این دو نویسندهء نامى تاریخى پرسید كه هرگاه آنان در آن شورانیكو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند, در صورتى كه مذاكرهء مقداد و سعد را با تمام جزئیات نقل مى كنند؟ اگر آنان نیكو سخن گفتند چراچهرهء پیامبر از سخنان آنان درهم شد, چنانكه طبرى خود به آن تصریح مى كند؟
اكنون وقت آن رسیده است كه موقعیت حضرت على (ع ) را در این نبرد بررسى كنیم .
صفوف حق و باطل در برابر هم
صف آرایى مسلمانان و دلاوران قریش آغاز شد و چند حادثهء كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد. در آغاز, نبردهاى تن به تن در گرفت . سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند (همسر ابوسفیان ) و برادر بزرگ او شیبه و ولید فرزند عتبه غرش كنان به وسط میدان آمده و هماورد طلبیدند. نخست سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خودرا معرفى كردند, اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند و فریاد زدند: <یا محمد اخرج الینا اكفاءنا من قومنا>یعنى افرادى كه از اقوام ما و همشأن ما باشند براى جنگ با ما بفرست . رسول خدا به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب و حمزه و على (ع ) دستور داد برخیزند و پاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهاى پوشیده روانه ءرزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند و عتبه هر سه را براى مبارزه پذیرفت و گفت : همگى همشأن ماهستید.
در اینجا برخى از مورخان , مانند واقدى , مى نویسند:
هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آمادهء رفتن به میدان شدند خود پیامبر آنان را از مبارزه با داشت و نخواست كه در نخستین نبرد اسلام انصار شركت كنند و ضمناً به همهء افراد رسانید كه آیین توحید در نظر وى به قدرى ارجمنداست كه حاضر شده است عزیزترین و نزدیكترین افراد خود را در این جنگ شركت دهد. از این حیث رو كرد به بنى هاشم و گفت : برخیزید و با باطل نبرد كنید; آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.()
خاموش ى قرواــپ ن برخى مى گویند در این نبرد هر یك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت . جوانترین آنان على (ع ) با ولیددایى معاویه , متوسط آنان , حمزه , با عتبه جد مادرى معاویه , و عبیده كه پیرترین آنان بود با شیبه شروع به نبرد كردند.];ّولى ابن هشام مى گوید كه شبیه هماورد حمزه و عتبه طرف نبرد عبیده بوده است (). اكنون ببینیم كدام یك از این دو
ه است ى قرواــپ ن نظر صحیح است . با در نظر گرفتن دو مطلب حقیقت روشن مى شود:
1 مورخان مى نویسند كه على و حمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاك افكندند, ولى ضربات میان عبیده و هماورد او رد و بدل مى شد و هر یك دیگرى را مجروح مى كرد و هیچ كدام بر دیگرى غالب نمى شد. على و حمزه پس از كشتن رقیبان خود به كمك عبیده شتافتند و طرف نبرد او را كشتند.
2 امیر مؤمنان در نامه اى كه به معاویه مى نویسد چنین یادآورى مى كند:<و عندى السیف الذى اعضضته بجدك وخالك و اخیك فى مقام واحد> () یعنى شمشیرى كه من آن را در یك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاویه ) و
دایى تو (ولید فرزند عتبه ) و برادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است . یعنى هم اكنون نیز با آن قدرت مجهزهستن .
و در جالى دیگر مى فرماید: <قد عرفت مواقع نضالها فى اخیك و خالك و جدك و ما هى من الظالمین ببعید> ()
یعنى تو اى معاویه مرا با شمشیر مى ترسانى ؟ حال آنكه از جایگاههاى فرود آمدن شمشیر من بر برادر و دایى و جدخود آگاه هستى و مى دانى كه همه را در یك روز از پاى در آوردم .
چهارشنبه 2/5/1387 - 14:49
دعا و زیارت
«ابن كثیر» مى‏نویسد: كسى كه زهرى را وادار به نوشتن حدیث كرد، هسام بن عبدالملك بود،و از آن روز كه زهرى كتاب نوشت، مردم نیز شروع به نوشتن احادیث كردند.(80)
روزى هشام بن عبدالملك از وى خواست براى فرزندان او حدیث یاد بدهد، در این هنگام زهرى یك نفر منشى خواست و چهار صد حدیث املا كرد و منشى نوشت. (81)
«عمر بن عبدالعزیز» نیز طى بخشنامه‏اى نوشت: در نقل و كتابت حدیث از وجود زهرى غفلت نكنید، زیرا هیچ كس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقى نمانده است! (82)
اینك باید دید دفاتر و كتابهایى كه به امر ولید و هشام پر از حدیث شده بود، شامل چه نوع حدیثهایى بوده است؟ بى شك در میان این دفاتر یك حدیث هم در محكومیت امثال ولید و هشام وجود نداشت، بلكه شامل احادیثى بود كه بر اعمال ننگین و ضد اسلامى آنان صحه مى‏گذاشت و از وزنه و موقعیت درخشان رقباى سیاسى آنان یعنى بنى هاشم مى‏كاست.
احادیث مجعول زهرى
زهرى احادیثى به نفع بنى امیه و در جهت توجیه سیاست كفرآمیز آنان، بر ضد خاندان هاشمى، جعل كرده است كه ذیلا نمونه هایى از آنها را ملاحظه مى‏فرمایید:
1- زهرى به پیامبر اسلام نسبت داده است كه حضرت فرموده است: «نباید بار سفر بسته شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدینه) و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد». (83)
این حدیث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائى» - سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن - از طریق «ابوهریره» به این صورت نقل كرده‏اند: «لاتشد الرحال الا الى ثلاثة مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى» (84)و در هیچ یك از آنها جمله: «و هو یقوم لكم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!
پیداست كه این حدیث با این نكته اضافى به دستور «عبدالملك» توسط زهرى جعل شده و مربوط به زمانى است كه «عبدالله بن زبیر» بر مكه مسلط بود وعبدالملك در منطقه شام به قدرت رسیده بود و بین آن دو، كشمكش نظامى و سیاسى وجود داشت و هر وقت مردم شام مى‏خواستند به حج بروند ناگزیر چند روزى در مكه مى‏ماندند، و این، فرصت بسیار خوبى بود براى عبدالله بن زبیر كه بر ضد عبدالملك تبلیغات كند، و چون عبدالملك نمى‏خواست حاجیان شام تحت تاثیر این تبلیغات قرار گیرند و بدین وسیله مشروعیت حكومت او در مركز خلافت نیز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شكایت كردند كه چرا ما را از حج واجب باز مى‏دارى؟ عبدالملك گفت: ابن شهاب زهرى از پیامبر نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: بار سفر بسته نمى‏شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجدالحرام را دارد، و این سنگى كه رسول خدا شب معراج پاى خود را روى آن گذاشته، جاى كعبه را مى‏گیرد!!
آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبه‏اى ساختند و براى آن پرده‏هاى حریر آویختند و خادمانى براى آن معین كردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و این رسم، در تمام دوره بنى امیه باقى بود.(85)
بدین ترتیب ملاحظه مى‏شود كه انگیزه جعل قسمت آخر این حدیث (86)توسط زهرى، منصرف ساختن مردم از عزیمت به سوى خانه خدا (كه تحت سلطه عبدالله بن زبیر بود) و سوق آنان به سوى فلسطین بود، زیرا فلسطین جزئى از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهرى بدین وسیله در تثبیت موقعیت عبدالملك مى‏كوشید/
2- زهرى، گویا براى آنكه از میزان نفرت مردم از آل مروان كم كند، و موضعگیرى الهى امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنین یاد مى‏كرد: «على بن الحسین میانه روترین فرد خاندان خویش و مطیع‏ترین و محبوبترین آنان نزد مروان و عبدالملك بود»!!(87)در صورتى كه میزان دشمنى مروانیان با خاندان على (ع) بر هیچ كس پوشیده نیست و میزان نفرت خاندان علوى از مروانیان نیز بر همه كس روشن است، بنابراین كسى تهمت مطیع بودن امام چهارم نسبت به مروانیان را باور نمى‏كند چه رسد به مطیعتر بودن!
3- زهرى از عائشه نقل مى‏كند كه گفت: روزى نزد رسول خدا بودم، در این هنگام دیدم عباس و على مى‏آیند، رسول خدا فرمود: عائشه! این دو نفر بر غیر دین من مى‏میرند! (88)
پیداست كه این حدیث به منظور كاستن از موقعیت عظیم و درخشان على و به خاطر خوشایند مروانیان جعل شده است، وگرنه چه كسى باور مى‏كند كه چنین حدیثى راست باشد؟! جالب است كه زهرى كه این حدیث را از طریق «عروه بن زبیر» از عایشه نقل مى‏كند و همه مى‏دانند كه عائشه چقدر كینه على را در دل داشته است؟ در مورد عروه نیز مى‏دانیم كه وى از دشمنان خاندان پیامبر بوده است. «ابن ابى الحدید» تصریح مى‏كند كه: وى همچون ابو هریره، عمرو بن عاص، و مغیره بن شعبه از مزدوران معاویه براى جعل حدیث بر ضد على (ع) بوده است. (89)
4- زهرى نقل مى‏كند كه: رسول خدا یك بار شبانه وارد خانه على و فاطمه شد و گفت: آیا نماز نمى‏خوانید؟ على (ع) گفت: اختیار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براى این كار) برمى انگیزد. رسول خدا با شنیدن این سخن، چیزى نگفت و برگشت. در این هنگام على شنید كه رسول خدا به ران خود مى‏زند و مى‏گوید: «و كان الانسان اكثر شیئى جدلا»(90)«انسان بیش از هر چیز به جدل مى‏پردازد». (91)
او با جعل و نقل این جریان بى اساس، على (ع) را یك فرد جبرى و اهل جدل معرفى مى‏كرد! دروغ بودن این حدیث به قدرى آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسى بى نیاز است. شگفتا! ولید كعبه و قتیل محراب، با پیامبر در باب خواندن نماز جدل مى‏كند؟!
5- زهرى از زبان على ع جریانى به این مضمون نقل مى‏كند كه: شتر پیرى داشتم كه پیامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/
هنگامى كه خواست با فاطمه دختر پیامبر عروسى كنم، با مرد رنگرزى از قبیله «بنى قینقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به كمك او گیاه «ازخر» جمع آورى كرده بیاورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزینه ولیمه عروسى را تامین كنم. براى این منظور، سرگرم آماده سازى جهاز شترها و تهیه جوال و طناب‏و امثال اینها بودم و شترها را كنار خانه یكى از انصار خوابانده بودم كه ناگهان دیدم كوهان شترها قطع شده و تهیگاه آنها شكافته شده و جگرشان بیرون كشیده شده است! وقتى این منظره را دیدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه كسى این كار را كرده است؟ گفتند: كار، كار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعى از انصار سرگرم شرابخوارى است و كنیز آواز خوانى براى آنان آواز مى‏خواند(!) حمزه از آن مجلس بیرون جست و شمشیر را برداشت و كوهان شترها را قطع كرد، و تهیگاهشان را شكافت و جگرشان را بیرون كشید/
على (ع) مى‏گوید: نزد رسول خدا رفتم، دیدم «زید بن حارثه» در حضور پیامبر است. پیامبر كه ناراحتى مرا دید فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنین كار زشتى ندیده بودم، حمزه با شترهاى من چنین و چنان كرده است و هم اكنون با عده‏اى در خانه‏اى نشسته سرگرم شرابخوارى است/
پیامبر لباس پوشید و حركت كرد. من وزید بن حارثه نیز به دنبال حضرت حركت كردیم. پیامبر به خانه‏اى كه حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبیخ و سرزنش حمزه كرد. دیدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پیامبر را از پاى تا سر ورانداز كرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نیستید؟! پیامبر كه دید حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترك گفت. ما نیز با او بیرون آمدیم.(92)
زهرى با جعل چنین جریان مسخره‏اى، از شخصیت عظیم و چهره درخشانى همچون حمزه سید الشهدا، كه پیامبر اسلام(ص)بر پیكر خونین او در میدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصى بى قید، شرابخوار، متجاوز، و سركش ترسیم كرده كه كارهاى او با هیچ معیار اخلاقى و دینى سازگار نیست! پیداست كه این تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهرى مزدور، به این منظور بوده است كه حمزه را نیز مثل عناصر پلید بنى امیه، كه غرق این گونه آلودگیها بوده‏اند،فردى آلوده معرفى كرده از این طریق براى اربابان اموى خود شریك جرم درست كند!
نامه كوبنده امام چهارم به زهرى
با توجه به این گونه سوابق سیاه زهرى، امام سجاد (ع) نامه تند و كوبند و در عین حال خیرخواهانه و نصیحت‏آمیزى به وى نوشت كه ترجمه آن بدین قرار است:
«خدا، ما و تو را از فتنه‏ها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتى قرار گرفته‏اى كه هر كس این حالت تو را بشناسد، شایسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگینى كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقیه و آشنا به احكام دین و عارف به سنت پیامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر این نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به این وسیله آزمایش كرده است آنجا كه فرموده:
«اگر شكرگزارى كردید، حتما نعمت شما را افزون مى‏سازم و اگر ناسپاسى كردید، بى شك عذاب من سخت است». (93)

چهارشنبه 2/5/1387 - 14:49
دعا و زیارت
آداب و عادات و اندیشه‏ها و اوضاعى كه گروهى در آن شركت دارند، فرهنگ نامیده مى‏شود كه از نسلى به نسل دیگر انتقال مى‏یابد. زبان و وسیله‏هاى نمادین دیگر عوامل اصلى انتقال فرهنگ است; در عین حال ممكن است‏بسیارى از رفتارها و عادات و رسوم تنها از طریق تجربه حاصل گردد.
اصولا هر جامعه‏اى براى خود روش و اسوه ویژه‏اى از كلیات فرهنگى و رفتارى دارد كه امور ضرور انسانى مانند سازمان اجتماعى، دین، حقیقت‏جویى، ساختمان سیاسى، نحوه تفكر، مؤسسات اقتصادى و فرهنگ مادى آن را به وجود مى‏آورد.
از آغاز پیدایش بشر فرهنگ مایه تمایز هر گروه از گروه دیگر بوده است درجه پیچیدگى سازمانهاى فرهنگى یكى از ابزارهاى تشخیص جامعه‏هاى متمدن از جامعه‏هاى ابتدایى است. «فرهنگ‏» به معنى تعلیم و تربیت، نیز به كار رفته چنانچه در شعر فردوسى آمده است:
تو دادى مرا فر و فرهنگ و راى تو باشى به هر نیك و بد رهنماى
عاشورا كدام روز است؟
در كتابهاى لغت چنین آمده است: عاشورا با (الف مقصوره) و عاشوراء با (الف ممدوده) را روز دهم و بعضى روز نهم دانسته‏اند. زهرى گفته است جز در چند مورد، اسمى كه بر وزن فاعولاء باشد شنیده نشده. (1)
از ابن‏بزرج نقل است كه: «ضاروراء» به معنى «ضرا» (سختى) و «ساروراء» به معنى «سرا» (گشایش و شادمانى) و «دالولا» به معنى «دلال‏» به كار رفته است.
صاحب مجمع‏البحرین در این‏باره گفته است: «عاشورا یك نام اسلامى است و آن روز دهم محرم است و گاهى الف بعد از عین حذف مى‏گردد و «عشورا» تلفظ مى‏شود». (2)
و نیز گفته‏اند كه عاشورا كلمه‏اى است عبرى و معرب «عاشور» كه دهم تشرى یهود باشد كه روزه آن روز «گپور» [كفاره] است و چون آن روز را به ماههاى عربى انتقال دادند، روز دهم اولین ماه تازیان شد.
چنانچه در ماههاى یهود هم در اولین ماه و روز دهم است. (3)
روایات جعلى در مورد عاشورا
از امور مسلم تردیدناپذیر و مورد اتفاق تمام فرق اسلامى این است كه حضرت امام حسین‏علیه‏السلام بى‏نهایت مورد علاقه و محبت‏خاص جد بزرگوارش پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله بوده است و اظهار این موضوع از روایات فراوانى كه تواتر معنوى دارد ثابت مى شود. (4)
گروه كثیرى از محدثان اسلامى نقل كرده‏اند كه پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «حسین از من و من از حسینم. خداوند دوست دارد كسى را كه حسین را دوست‏بدارد». (5)
در محاوره عربها این چنین است كه وقتى مى‏خواهند بین خود و دیگرى كمال الفت و یگانگى و شدت ارتباط و دوستى را بفهمانند آن تعبیر را به كار مى‏برند و مى‏گویند: «فلان كس از من و من از اویم‏» چنانچه وقتى مى‏خواهند نفرت و بیزارى خود را نسبت‏به دیگرى اظهار كنند، مى‏گویند: «من از او نیستم و او از من نیست‏» شاعر گفته است:
ایها السائل عنهم و عنى لست من قیس و لاقیس منى
پس تعبیر «حسین منى و انا من حسین‏» یا شبه آن تعبیر مانند «حسین منى و انا منه‏» بر محبت‏شدید و اتصال و علاقه تام بین پیامبرصلى الله علیه وآله و فرزند گرامى‏اش دلالت مى‏كند. و نیز قسمت اول حدیث «حسین منى‏» ارتباط و اتصال جسمى و قسمت دوم آن «و انا من حسین‏» ارتباط معنوى را مى‏رساند. توضیح آن كه «حسین منى‏» مى‏فهماند كه امام، پاره تن پیامبر است و به لحاظ مادى به آن حضرت انتساب دارد و «انا من حسین‏» مى‏فهماند كه اگر فداكارى و ایثار و از خودگذشتگى آن جناب نبود، زحمات پیامبرصلى الله علیه وآله به هدر مى‏رفت و اثرى از اسلام باقى نمى‏ماند.
در روایات فراوانى آمده است كه پیامبرصلى الله علیه وآله آن حضرت را مى‏بوسید و هر وقت او و برادرش امام حسن‏علیهماالسلام را مى‏دید و مناسبت اقتضا مى‏كرد، با آنان به مداعبه و ملاعبه مى‏پرداخت. عده‏اى از راویان نقل كرده‏اند كه رسول خدا یك دست را بر قفا و دست دیگر را بر زنخ فرزندش حسین‏علیه‏السلام قرار مى‏داد و دهان بر دهانش مى‏گذاشت. (6) و در برخى از روایات است كه پیامبرصلى الله علیه وآله درباره امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «فداى كسى بشوم كه فرزندم ابراهیم را فداى او كردم‏». (7)
از آنچه به اختصار در عظمت و فضیلت‏سرور شهیدان حسین بن على‏علیه‏السلام بیان داشتیم و نیز از آنچه رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله در شدت علاقه و محبت‏به فرزند بزرگوارش ابراز داشته، به خوبى درمى‏یابیم كه اخبار حاكى از عید بودن روز عاشورا و تبرك جستن در آن روز از قول پیامبرصلى الله علیه وآله دروغ و افتراى محض است. چگونه ممكن است قبول كرد كه رسول خداصلى الله علیه وآله روز شهادت ریحانه‏اش (8) را كه مكرر بر مكرر از آن خبر داده (9) روز جشن و عید اعلام كند. در صورتى كه آن حضرت به یاد آن روز گریه مى‏كرد.
روایات صحیح كه در كتب اهل سنت نیز نقل شده بر گریستن رسول خداصلى الله علیه وآله به خاطر شهادت فرزند فداكارش دلالت دارد.
از ام‏الفضل بنت‏حارث روایت كرده‏اند كه او گفت: ... من حسین‏علیه‏السلام را در دامن پیامبرصلى الله علیه وآله گذاشتم. لحظه‏اى گذشت كه ناگهان اشك از چشمانش فرو ریخت. گفتم یا نبى‏الله پدر و مادرم قربانت گردد چه شده؟! فرمود: جبرئیل آمد و خبر داد كه امتم این پسرم را به زودى مى‏كشند! گفتم همین پسر را؟! گفت: آرى. (10)
لازم است مسلمین از دسایس بنى‏امیه برحذر باشند، و به رسول خداصلى الله علیه وآله اقتدا كنند (11) و او را اسوه و مقتداى خویش قرار دهند. از اعمال و رفتار و گفتار آن پیشواى عظیم‏الشان پیروى نمایند و بر اثر روایاتى كه در زمان سلطنت‏بنى‏امیه درباریان جعل نموده بودند (12) نباید از روش آن حضرت منحرف شوند كه سالروز شهادت فرزند دلبندش را جشن بگیرند و آن روز را روز عید و شادى و مبارك قرار دهند. (13)
بر مسلمانان است كه بخود آیند، بیدار شوند، به حقیقت اسلام توجه كنند و بیندیشند تا آنچه را كه دشمنان پیامبر و اسلام داخل دین كرده‏اند كنار بزنند و بفهمند كه اسلام واقعى كدام است و بر چه محور دور مى‏زند. در هر امرى از امور به دیده انتقاد و تحقیق بنگرند و سرسرى و تقلیدى آن را نپذیرند. (14)
بنى‏امیه با بنى‏هاشم كینه دیرینه داشتند. (15) از طرف دیگر چون منصب شامخ نبوت در خاندان بنى‏هاشم بود و آنان این موهبت و افتخار را برنمى‏تافتند، تا توانستند با اسلام به ضدیت و معاندت پرداختند.
آنها در اصل به اسلام هیچ‏گونه اعتقادى نداشتند. عقاد نویسنده و متفكر شهیر مصرى مى‏گوید: ابوسفیان پس از آن كه اسلام آورد غلبه اسلام را غلبه بر خود تلقى مى‏كرد. (16)
هند، مادر معاویه پس از اسلام آوردنش فریاد مى‏زد: چرا جنگ نكردید و از خود و سرزمینتان دفاع ننمودید؟!
ابوسفیان و پسرش معاویه پس از فتح مكه اسلام آوردند. ابوسفیان و خانواده‏اش با دشوارى تمام اسلام را گردن نهادند. بدین معنى كه در ظاهر اسلام آوردند و در واقع اسلام را قبول نداشتند. (17) ابوسفیان بر قبر حضرت حمزه‏علیه‏السلام ایستاد و گفت: اى اباعماره بر امارت و فرمانروایى با ما جنگیدى كه آن به ما انتقال یافت. (18)
به نظر مى‏رسد معاویه به نبوت پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله اعتقاد نداشت‏به دلیل آن كه عده‏اى از مصریان بر وى وارد شدند و گفتند: «السلام علیك یا رسول‏الله‏» او آنان را از این گفتار منع نكرد. (19)
محققان اهل سنت‏به سندهاى متعدد در تفسیر آیه شریفه «الم تر الى الذین بدلوا نعمت‏الله كفرا»، (20) ذكر نموده‏اند كه مقصود دو طایفه تبهكار بنى‏امیه و بنى‏المغیرة است. (21)
سیاست‏بنى‏امیه در جهت محو آثار نهضت عاشورا
معلوم است كه بنى‏امیه با این پیشینه سیاه و خباثت (22) چون اسلام را با منش و خواسته‏هاى مادى خود موافق نمى‏دیدند به انحا و وسائل گونه‏گون، در تضعیف اسلام و خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله كه نگهبان و بیان‏كنندگان دستورهاى اسلام و قرآن بودند، كوشیدند از جمله آن كه براى پاشانیدن گرد فراموشى به واقعه كربلا و آثار آن به روحانى‏نمایان دربارى دستور دادند كه روز عاشورا را، روز جشن و عید و روز بسیار مبارك معرفى كنند! و در این‏باره حدیث جعل نمایند. این حدیثها به گونه‏اى است كه هر كس اندكى به آنها توجه كند آشكارا مجعول بودن آنها را مى‏فهمد، مثلا روایت كرده‏اند كه چون پیامبرصلى الله علیه وآله به مدینه آمد. دید كه یهود روز عاشورا روزه مى‏گیرند آن حضرت از آنان پرسید: چرا این روز را روزه دارید؟ گفتند: چون خداوند فرعون و پیروانش را در این روز غرق كرد و موسى و یارانش را نجات داد. آنگاه پیغمبر فرمود: ما از یهود به موسى سزاوارتریم. و به اصحاب خود دستور داد كه آن روز را روزه بدارند.
ساختگى و مجعول بودن این حدیث از دو طریق ثابت است:
الف) بنابر تحقیقى كه ابوریحان انجام داده است «این كه یهود مى‏گویند خداوند فرعون را در روز عاشورا غرق كرد، خلاف تورات است. زیرا فرعون روز بیست و یكم نیسن كه هفتم از ایام فطیر است غرق شد و اول فصح یهود پس از قدوم پیامبرصلى الله علیه وآله به مدینه روز سه‏شنبه بیست و دوم آذار با نهصد و سى‏وسه اسكندرى بود كه با روز هفدهم ماه رمضان موافق مى‏شد. روزى كه خداوند فرعون را غرق كرد بیست و سوم ماه رمضان مى‏شود، پس براى این روایت وجهى نخواهد بود». (23)
ب) در این روایت آمده است كه پیامبر از یهود پرسید كه چرا این روز را روزه مى‏گیرید؟ گفتند چون خداوند در این روز فرعون را غرق كرد. ساختگى بودن این روایت از آن جهت آشكار مى‏گردد كه در آن نسبت نادانى به نبى بزرگوار اسلام داده شده به گونه‏اى كه پس از آگهى یافتن از موضوع و یادآورى یهودیان امرى به فكرش خطور نموده و حكمى بر آن مترتب كرده است! چنان كه معلوم است این‏گونه امور از ساحت قدس پیامبرصلى الله علیه وآله به دور است. ابوریحان درباره روز عاشورا و امور مربوط به آن چنین توضیح داده است...
«قتل حسین بن على بن ابى‏طالب‏علیه‏السلام در این روز اتفاق افتاد. و او و یارانش را از راه بستن آب، بر آنان، گذراندن از دم شمشیر، انداختن آتش در خیام حرم، بر نیزه كردن سرها، اسب دوانیدن بر اجساد كه در هیچ امتى حتى با اشرار خلق چنین نكرده‏اند، از میان بردند و از این تاریخ، مسلمانان، عاشورا را شوم دانستند. اما بنى‏امیه در این روز لباس نو پوشیدند و زیب و زیور كردند و سرمه به چشم خود كشیدند و این روز را عید گرفتند و عطرها استعمال نمودند و مهمانیها و ولیمه‏ها دادند. و تا زمانى كه ایشان بودند، این رسم در توده مردم پایدار بود، حتى این كه پس از انقراض ایشان باز هم این رسم باقى ماند ولى شیعیان از راه تاسف و سوگوارى به قتل سیدالشهداء در مدینة‏السلام و بغداد و شهرهاى دیگر گریه و نوحه‏سرایى مى‏كنند و تربت مسعود حسین را در كربلا در این روز، زیارت مى‏نمایند. و چون خبر كشته‏شدن حسین را به مدینه آوردند، دختر عقیل بن ابى‏طالب بیرون آمد و این اشعار را برخواند:
ماذا تقولون ان قال النبى لكم ماذا فعلتم و انتم آخرالامم بعترتى و باهلى بعد مفتقدى نصف اسارى و نصف ضرجوا بدم ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحم
ابراهیم‏بن اشتر ناصر و یاور آل رسول‏الله در این روز كشته شد. و مى‏گویند در این روز بود كه خداوند توبه آدم را پذیرفت و در این روز بود كه كشتى نوح بر جودى فرود آمد. و عیسى‏بن مریم در این روز، زاییده شد. و موسى و ابراهیم در این روز نجات یافتند. در این روز آتش به ابراهیم برد و سلام گردید و در این روز چشم یعقوب بینا شد. یوسف از چاه بیرون آمد. سلیمان از نو به سلطنت رسید. عذاب از قوم یونس برداشته شد. بدبختى و بیچارگى از ایوب مرتفع گشت. دعاى زكریا مستجاب شد و یحیى را به او بخشیدند و گفته‏اند یوم‏الزینه موعد سحره فرعون در وقت زوال این روز بود. و این اتفاقات را كه در این روز ذكر نموده‏اند، اگر چه وقوع آن امكان عقلى دارد اما معلوم است كه ناقلان آنها دسته‏اى از عوام محدثان بوده‏اند. و یا آن كه خواسته‏اند با اهل كتاب (24) مسالمت كنند.»
ابوریحان به جهت‏حسن ظن یا به جهات دیگر وانمود نكرده كه این‏گونه روایات مجعول است. بلكه گفته است ناقل آن روایات عوامند یا براى مسالمت‏با اهل كتاب آنها را نشر داده‏اند، در هر صورت نتیجه همان است كه آن روایتها عارى از حقیقت است.
بسیار مناسب است كه آنچه را امام صادق‏علیه‏السلام در این‏باره بیان فرموده است نقل كنیم: عبدالله‏بن فضل‏بن هاشمى گفت: «به امام صادق‏علیه‏السلام عرض كردم چگونه عامه (مردم) روز عاشورا را روز بركت نامگذارى كرده‏اند؟ در این هنگام آن حضرت گریه كرد. سپس فرمود: وقتى كه (امام) حسین‏علیه‏السلام كشته شد، مردم در شام، به یزید تقرب مى‏جستند و حدیث جعل مى‏كردند. و اموالى به عنوان جایزه دریافت مى‏نمودند، از جمله امور مجعوله این بود كه این روز را روز بركت (و سرور) اعلام داشتند، تا مردم از جزع و گریه و مصیبت و اندوه به شادى و خوشحالى و تبرك جستن بپردازند و به آن سرگرم باشند». (25) تا مردم آن واقعه حزن‏انگیز را فراموش كنند و در نتیجه بنى‏امیه از لعن و نفرین ابدى و پى‏آمدهاى ناگوار جنایت هولناكى كه انجام داده بودند درامان بمانند. پس در واقع این نوعى سیاست‏بود كه دستگاه تبلیغى بنى‏امیه امر را بر مردم مشتبه ساخت و خواستند بواسطه منحرف نمودن اذهان عمومى، بر زشتى جنایاتشان سرپوش بگذارند و براى رسیدن به این هدف به انواع دسایس و حیله‏ها متوسل شدند. دسیسه دیگر آنها این بود كه شایع كردند امام حسین‏علیه‏السلام كشته نشده بلكه انعكاسى از وى بر حنظلة بن اسعد شامى قرار گرفته و او به جاى آن حضرت به قتل رسیده و امام به آسمان عروج نموده چنانچه حضرت عیسى این چنین بود (26) و این سیاست عین همان سیاستى است كه پس از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله و مشغول ساختن افكار مردم نسبت‏به جانشین واقعى آن حضرت در پیش گرفتند و شایع ساختند كه پیامبر از دنیا نرفته و زنده است. (27)
اگر این شایعه‏پراكنى نبود، قویا احتمال داشت كه عده‏اى به این فكر بیفتند كه چرا وصیتها و سفارشهاى پیامبرصلى الله علیه وآله را درباره جانشین واقعى‏اش حضرت على‏علیه‏السلام كنار گذاشتند و هنوز پیامبر را دفن نكرده براى امارت و خلافت‏به گفتگو و اختلاف پرداختند و مى‏خواهند دیگرى را به جاى آن حضرت، به خلافت‏بردارند.
بدون شك از نظر روایى آن شایعه از جهت انصراف افكار عمومى و برگرداندن توجه مردم از این امر مهم تاثیرى بسزا داشت، تا در این گیرودار بتوانند خلیفه موردنظر خود را به قدرت برسانند. و این شایعه - چنان كه بعضى گمان كرده‏اند - از روى جهل و اشتباه صورت نگرفت، بلكه روى نقشه حساب شده طرح شده بود.
عظمت قیام امام حسین‏علیه‏السلام
نهضت امام حسین‏علیه‏السلام نهضتى مقدس، متعالى و روحانى بود. پاكى، خلوص، بى‏اعتنایى به دنیا، برى بودن از اغراض شخصى و آز و جاه‏طلبى و خودخواهى از ویژگیهاى این قیام است. (28) انقلاب آن حضرت درس قسط، عدالت، توحید، شرافت، ایثار و فداكارى به مردم داد. (29)
فرزند پیامبرصلى الله علیه وآله با خون خویش درخت اسلام را كه رو به خشكیدگى گذاشته بود، آبیارى كرد و در تاریكى ظلم و فساد بنى‏امیه درخششى بوجود آورد كه آن محیط ظلمانى را نور و روشنایى بخشید و بزرگراه سعادت را نمایان كرد و ابرهاى تیره و تارى از آسمان بر جوامع اسلامى بلكه جوامع انسانى پراكنده شد و چهره اسلام را چنان كه هست‏بر جهانیان آشكار ساخت (30) به همین جهت است كه سوره «الفجر» سوره «الحسین‏» نامگذارى شده است.
از امام صادق‏علیه‏السلام نقل شده كه این سوره درباره حسین‏علیه‏السلام نازل شده و سوره حسین است (31) و چون آن جناب با اخلاص كامل در راه خدا خاندان و اموالش را فدا نمود، با اطمینان و اشتیاق فراوان به دیدار معبود خود شتافت و مصداق واقعى «نفس مطمئنه‏» واقع شد، و در نزد پروردگار در جوار رحمتش قرار گرفت، لذا امام صادق‏علیه‏السلام فرمود: مقصود از «نفس مطمئنه‏» حسین و یاران اوست كه صاحب نفس مطمئنه‏اند كه در روز قیامت رضوان خدا براى ایشان است و خداوند از ایشان راضى است. (32)
چهارشنبه 2/5/1387 - 11:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته