• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 681
تعداد نظرات : 69
زمان آخرین مطلب : 5703روز قبل
موبایل
گروه خبریGSM : ال‌جی از فروش 7 میلیون گوشی لمسی تا آخر فصل دوم امسال خبر می‌دهد.
به گزارش سایت خبریcellular-news ، این رشد در فروش پس از معرفی اولین گوشی لمسی یعنی Prada آغاز شد و به دنبال آن Viewty با دوربین 5 مگاپیکسل، Venus و Voyager با صفحه کلید کامل QWERTY روانه بازار شدند که در اروپا و امریکا سود چشمگیری را از آن خود کردند.
طبق آخرین آمار، بازار گوشی‌های لمسی تا سال 2010 به 125 میلیون خواهد رسید. در حالی که در سال 2007 این میزان 30 میلیون برآورد شده بود.
پنج شنبه 3/5/1387 - 10:30
کامپیوتر و اینترنت
شركت Capcom سازنده بازی پرطرفدار Dead Rising كه با عرضه نسخه سازگار با كنسول Xbox 360 در سال 2006 درآمد زیادی كسب كرده بود، نسخه جدیدی از این بازی را عرضه كرد كه با كنسول بازی Wii سازگار است
نسخه جدید این بازی كه Chop Till You Drop نام گرفته به گونه ای طراحی شده كه با دسته كنترل خاص كنسول بازی Wii سازگار باشد. دسته كنترل كنسول Wii با حركات دست و پای انسان عمل می كند.
انتظار می رود نسخه نهایی این بازی تا زمستان امسال در دسترس عموم قرار بگیرد.
بر طبق اعلام شركت سازنده در طراحی این بازی از موتور قدرتمند بازی Resident Evil 4 استفاده شده و برای تیراندازی و درگیری با نیروهای دشمن در این بازی كاربر می تواند از حركات واقعی دست و پا استفاده كند.
داستان این بازی مشابه نسخه قبلی است و در آن یك عكاس خبری كه وارد یك فروشگاه بزرگ زنجیره ای شده با گروهی دزد و تبهكار درگیر می شود.
پنج شنبه 3/5/1387 - 10:29
دانستنی های علمی
مهر- یک موسسه ژاپنی به تازگی نمونه آزمایشی روباتی با توانایی عملکرد خودکار را ساخته است که می تواند به عنوان مدل لباس در فروشگاهها به کار گرفته شود.
پس از روباتهای پرستار، پیشخدمت و فروشنده که هر روز در ژاپن ساخته می شوند، اکنون موسسه تحقیقات روباتیک "کوب" نمونه آزمایشی روبات خودمختاری را ساخته است که می تواند به جای مدل لباس مورد استفاده قرار گیرد.
این روبات که یک متر و 60 سانتیمتر قد دارد، می تواند تمام حرکات عادی یک مدل لباس واقعی را تقلید کند.
براساس گزارش "ای بی سی"، این روبات دارای 16 مفصل است که به کمک آنها می تواند به طور متقارن و همزمان حرکات اعضای بدن خود شامل پاها، دستها، گردن و کمر را کنترل کند.
این روبات مدل لباس از طریق تلفن همراه به صورت کنترل از راه دور هدایت می شود.
پنج شنبه 3/5/1387 - 10:29
کامپیوتر و اینترنت

#73#*
تایمر گوشی و همچنین تمام امتیازات بدست آمده در بازیها را Reset میکند.
#746025625#*
نمایش وضعیت سرعت clock سیمکارت گوشی. اگر گوشی شما دارای حالت SIM Clock Stop Allowed باشد به این معنا خواهد بود که گوشی شما میتواند درحالت کمترین میزان مصرف باطری درحالت Standby قرار بگیرد.
#2640#*
کد رمز فعلی گوشی را نشان میدهد. کد رمز گوشی در حالت عادی 12345میباشد.
#7780#*
RESET گوشی یا همان بازگشت به حالت تنظیمات کارخانه ای. مناسب برای زمانیکه گوشی قاطی کرده است . درواقع درایو C گوشی را ریست میکند (ریست گوشی بدون حذف برنامه ها) بعد از وارد کردن این کد ، گوشی از شما تقاضای وارد کردن security code را خواهد داشت که اگر آنرا قبلا تغییر نداده باشید 12345 میباشد.)
#7370#*
فرمت گوشی . مناسب برای زمانیکه گوشی خیلی خیلی قاطی کرده است. درواقع این کد درایو C گوشی را فرمت میکند و البته تمامی برنامه ها و فایلهای موجود بر روی این درایو از بین خواهند رفت . بعد از وارد کردن این کد ، گوشی از شما تقاضای وارد کردن security code را خواهد داشت که اگر آنرا قبلا تغییر نداده باشید 12345 میباشد.)
روش مستقیم فرمت گوشی های اسمارت فون بدون نیاز به منوی گوشی:
اگر پسوورد ( security code ) گوشی قبلا تغییر داده شده است و آنرا نمی دانید و همچنین گوشی شما از سیستم عامل سیمبین ورژن7 استفاده می کند ( مثل 6600 و 7610 و 6620 و 6260 و 9500 و 9300 ) ابتدا گوشی را خاموش کرده و در حالیکه سه دگمه سبز ، * ، 3 را همزمان نگه داشته اید گوشی را روشن کنید و آنها را آنقدر نگه دارید تا کار فرمت آغاز بشود. دراین حالت از شما دیگر پسوورد خواسته نخواهد شد و مستقیما گوشی فرمت خواهد شد.
فرمت کارت حافظه گوشی:
به صورت safe mode گوشی را روشن کنید ( برای اینکار درحالیکه دگمه pen (مداد) را نگه داشته اید گوشی را روشن کنید البته درظاهر تفاوتی را مشاهده نخواهید کرد.) سپس این مسیر را در گوشی بروید: menu>>Extras>>Memory>>Format MEM.card
حالت safe mode بسیار به دردتان خواهد خورد و در مواقعیکه گوشی هنگ کرده و بالا نمی آید احتمالا به دادتان خواهد رسید و باعث می شود گوشی بالا بیاید و بعد از آن بتوانید گوشی را درصورت تمایلتان فورمت و یا کار دیگری بر روی آن بکنید. درواقع کار آن همانند عمل safe mode ویندوز می باشد و در این حالت دیگر اکثر برنامه های کاربردی که در پشت صحنه همیشه در حال اجرا بودند ، دیگر اجرا نخواهند شد و به همین دلیل گوشی اصطلاحا به راحتی بالا می آید. که در گوشی های مختلف کمی متفاوت می باشد و در اسمارت فونها اکثرا باید کلید خاصی را ( کلید ABC و یا PEN ) را نگه داشته و سپس گوشی را روشن کنید.تاکید می کنم که در حالت safe mode شما تغییری در ظاهر منوی گوشی نخواهید دید و همه چیز در پشت صحنه اتفاق افتاده است و یا بهتر بگویم از اتفاق افتادن آنها ( برنامه ها ) جلوگیری کرده است.
#43#*
کنترل حالت call waiting ( انتظار) گوشی.
#61#*
کنترل شماره ای که به عنوان divert در صورتیکه به تلفن پاسخ داده نشود ، تعیین گردیده است.
#62#*
کنترل شماره ای که به عنوان divert درصورتیکه شبکه دچار اشکال باشد( آنتن نباشد) تعیین گردیده است.
#67#*
کنترل شماره ای که به عنوان divert درصورتیکه گوشی اشغال باشد ، تعیین گردیده است.
#شماره*21**
divert به شماره مورد نظر در هر حالتی.
#شماره*61**
divert به شماره موردنظر در حالت عدم پاسخ گوئی ( no Reply )به تلفن زده شده.
#شماره*67**
divert به شماره مورد نظر در حالت اشغال بودن گوشی ( on Busy )

پنج شنبه 3/5/1387 - 10:29
دعا و زیارت
او در پرتو این سوابق، وجهه و شهرت فراوانى در محافل علمى و فقهى آن زمان كسب كرده بود، به طورى كه از وى با عباراتى نظیر اینكه: مالك بن انس گفته است: «درمدینه جز یك محدث و فقیه ندیدم و او ابن شهاب زهرى بود»(60) یاد مى‏كردند. یا اینكه: به «مكحول» گفتند: داناترین كسى كه تاكنون دیده‏اى چه كسى بود؟ گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او چه كسى بود؟
گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او؟
گفت: زهرى/
باز گفتند: بعد از او؟
پاسخ داد: زهرى(61)/
با همه اینها زهرى شیفته عظمت علمى و زهد و پارسایى امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوى آن حضرت بود. او مى‏گفت: هیچ شخصیت قرشى را پرهیزگارتر و برتر از على بن الحسین ندیدم(62) و نیز مى‏گفت: بهترین و داناترین فرد هاشمى كه دیدم على بن الحسین بود(63)/
زهرى هرگاه از امام چهارم یاد مى‏كرد، مى‏گریست و از آن حضرت به عنوان «زین العابدین» (زینت عبادت كنندگان) نام مى‏برد(64)/
او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روایات فراوانى از آن‏حضرت نقل كرده است(65)/
زهرى مدتى از طرف بنى امیه در یكى از مناطق حكمرانى مى‏كرد. در آن ایام شخصى را تنبیه كرد و اتفاقاً او در اثر تنبیه مرد. زهرى از این حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگى كرده در بیابان خیمه زد و گفت: بعد از این هرگز سقف خانه بر سر من سایه نخواهد افكند!
روزى امام سجاد (ع) او را دید و فرمود: نا امیدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاى مقتول را براى وراث او بفرست و به میان خانواده ات برگرد/
زهرى كه با تمام دانش وفقاهتش متوجه این مسئله نبود، از این راهنمایى خوشحال شد. او بعدها مى‏گفت: على بن الحسین بیش از هر كس به گردن من منت دارد(66)
شاگردى زهرى در محضر امام سجاد (ع)
مرام و مذهب زهرى در میان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخى، او را شیعه و دوستدار و پیرو امام سجاد (ع) معرفى نموده قرائنى بر این معنا بیان كرده‏اند، اما برخى دیگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنى امیه شمرده مورد انتقاد قرار داده‏اند/
مؤلف «روضات الجنات» بین دو نظریه بدین گونه جمع كرده است كه، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بنى امیه بوده است ولى در پرتو علم و آگاهى خویش، در اواخر عمر، راه حق را تشخیص داده با بنى امیه قطع رابطه كرده به جرگه پیروان و شاگردان مكتب امام سجاد (ع) پیوسته است»(67)/
ولى، برعكس نظر او، اسناد و شواهد تاریخى فراوانى وجود دارد كه گواهى مى‏دهد او در آغاز كار و دوران جوانى، كه در مدینه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مكتب آن حضرت بهره مى‏برده است ولى بعدها به دربار بنى امیه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اینكه گاهى امویان به طعنه به او مى‏گفتند: «پیامبر تو (على بن الحسین) چه مى‏كند»؟!(68)گویا مربوط به همین دوران بوده است. ذیلاً زندگى او رامورد بررسى قرار داده شواهد پیوند او با دربار بنى امیه را از نظرخوانندگان مى‏گذرانیم:
زهرى در دربار بنى امیه‏
«ابن ابى الحدید» او را یكى از مخالفان على ع مى‏شمارد و مى‏نویسد: روزى على بن الحسین شنید كه «زهرى» و «عروه بن زبیر» در مسجد پیامبر نشسته به على (ع) بدگویى مى‏كنند. على بن الحسین به مسجد رفت و بالاى سر آنان ایستاد و آن دو را سخت توبیخ كرد(69)/
زهرى در زمان حكومت عبدالملك بن مروان، به منظور برخوردارى از ثروت و رفاه دربار بنى امیه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستیابى به ترقیات مادى و مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد، عبدالملك او را مورد تكریم و احترام قرار داد، براى او از بیت المال مقررى تعیین كرد، بدهیهایش را پرداخت و خدمتگزارى در اختیارش قرار داد و بدین ترتیب زهرى در ردیف نزدیكان و همنشینان عبدالملك قرار گرفت (70)/
«ابن سعد» مى‏نویسد: كسى كه زهرى را وارد دربار عبدالملك كرد، «قبیصه بن ذؤیب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملك بوده است(71)/
از اینجا بود كه پیوستگى زهرى به دربار كثیف بنى امیه آغاز گردید. او طعم شیرین رفاه و تنعم و برخوردارى از لذات زندگى دربارى را در دستگاه عبدالملك چشید، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وى همچون ولید، سلیمان، یزید، هشام و همچنین در دربار عمربن عبدالعزیز جاى داشت/
«یزید بن عبدالملك» زهرى را به منصب قضأ منصوب كرد. او، پس از یزید، در دستگاه حكومت «هشام بن عبدالملك» از احترام و موقعیت خاصى برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وى این سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/
«ابن سعد» مى‏نویسد: زهرى در «رصافه» نزد هشام رفت و پیش از آن مدت بیست سال نزد آنان (بنى امیه) اقامت داشت.(74)
همچنین از «سفیان بن عیینه» نقل مى‏كند كه: در سال صد و بیست و سه زهرى با هشام، خلیفه وقت، به مكه آمد و تا سال صد و بیست و چهار در آنجا اقامت كرد(75)/
زهرى آنچنان به زندگى دربارى و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وى گفتند: كاش در این اواخر عمر در شهر مدینه اقامت مى‏گزیدى و در مسجد پیامبر پاى یكى از ستونها مى‏نشستى و ما نیز پیرامون تو مى‏نشستیم و به تعلیم مردم مى‏پرداختى. او پاسخ داد: اگر چنین كنم پوستم كنده مى‏شود، و این كار به صلاح من نیست، مگر آنكه پشت به دنیا كرده به آخرت بچسبم!(76)/
نیاز خلفاى ستمگر به وجود علماى دربارى‏
مى‏دانیم كه خلفاى ستمگر و ضد اسلامى، براى آنكه بتوانند بر مردمى كه معتقد به اسلام بودند حكومت كنند، چاره‏اى نداشتند جز اینكه اعتقاد قلبى مردم را نسبت به مشروعیت آنچه انجام مى‏دادند،جلب كنند، زیرا آن روز هنوز زمان زیادى از صدر اسلام نگذشته بود و ایمان قلبى مردم به اسلام به قوت خود باقى بود، اگر مردم مى‏فهمیدند كه بیعتى كه با آن ظالمان كرده‏اند، بیعت درستى نیست و آنان شایسته خلافت رسول الله نیستند، بدون شك تسلیم آنان نمى‏شدند. اگر این معنا را درباره همه مردم نیز نپذیریم، مسلماً در جامعه اسلامى آن روز افراد زیادى بودند كه وضع غیر اسلامى دستگاه خلفا را از روى ایمان قلبى تحمل مى‏كردند، یعنى تصور مى‏كردند كه وضع حاكم، وضع اسلامى است. به همین جهت بود كه خلفاى ستمگر براى مشروع جلوه دادن حكومت خویش، كوشش مى‏كردند كه محدثان و علماى دینى را به دربار خود جذب كرده آنان را وادار سازند تا احادیثى را از زبان پیامبر اسلام یا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل كنند و بدین وسیله زمینه ذهنى و فكرى پذیرش حكومت آنان را در جامعه آماده سازند(77)/
براین اساس، هدف خلفاى اموى از جذب زهرى، استفاده از وجود و موقعیت دینى او بود. او نیز خود را كاملا در اختیار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حدیث جعل كرد و از این طریق به اهداف شوم آنان كمك فراوان كرد. شخصى بنام «معمر» مى‏گوید: ما خیال مى‏كردیم از زهرى احادیث بسیارى نقل كرده‏ایم ؛ تا آنكه ولید (بن عبدالملك) كشته شد، پس از كشته شدن او، دفترهاى زیادى را دیدیم كه بر چهار پایان حمل و از خزینه‏هاى ولید خارج مى‏شد و مى‏گفتند: این، دانش زهرى است.(78)یعنى، زهرى آنقدر كتاب و دفتر براى ولید و به خواسته او از حدیث پر كرده بود كه وقتى خواستند آنها را از خزانه ولید خارج كنند، ناچار بر چهارپایان حمل كردند!
خود زهرى مى‏گوید: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بودیم تا اینكه امیران و حكمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت كتاب در آید)، سپس ما چنین اندیشیدیم كه هیچ مسلمانى را از این كار منع نكنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:20
دعا و زیارت

در هیچ حكمی از احكام اسلام تعبیراتی به شدّت در مورد ولایت آمده، نداریم و همگی حكایت از این اهتمام رسول«صلی الله علیه وآله» دارد. 3. امّا اینكه آیا این معرّفی یا به قول آقای سروش نصب(البته نصب الهی) مربوط به مقام و ریاست بر امّت است(ریاست دنیایی) یا ولایت معنوی است و یا هر دو، محتاج به كمی توضیح است. پیامبر«صلی الله علیه وآله» در روز غدیر جمله‏ای فرمودند كه شیعه و سنّی با مختصری اختلاف در تعبیر در نقل آن جمله متفق‏اند و هیچ اختلافی ندارند. آن جمله این بود كه حضرت در هنگام معرّفی حضرت علی«علیه السلام» می‏فرمایند: «الستم تعلمون انی اولی بالمومنین من انفسهم قالوا بلی قال الستم تعلمون انی اولی بكل مومن من نفسه قالوا بلی فأخذ بید علی«علیه السلام» فقال من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». راوی می‏گوید: «فلقیه عمر بعد ذلك فقال هنیئاً یا ابن ابیطالب اصبحت و امسیت مولی كل مؤمن و مؤمنه»(10). بحث این است كه اگر پیامبر فقط و فقط همین مقدار از نقل را فرموده باشند مضمون و محتوای این گفته چیست؟ و ولایت و اولویت پیامبر در چیست؟ و این ولایت و اولویت بر چه مبنایی استوار است؟ آقای سروش این روایات را با اغماض بیان می‏كنند و با اغماض هم معنا می‏فرمایند ایشان می‏گویند: پیامبر گفتند «من كنت مولاه فهذا علیّ مولاه» و مقصودشان این بود كه، شما كه مرا به ریاست و زعامت و رهبری سیاسی در زندگی‏تان قبول كرده‏اید و پذیرفته‏اید، به همین معنا علی را هم بپذیرید(11). سؤال این است كه آیا پذیرش مسلمانان بی‏مبنا بوده یا پیامبر«صلی الله علیه وآله» بدون مبنا پیامبری خود را اعلام كرده‏اند؟!! مردم زمان رسول اللَّه«صلی الله علیه وآله» را چگونه فرض كرده‏اید؟ فرض كرده‏اید كه شخصی از كوه پائین می‏آید و می‏گوید من پیامبرم و یك عدّه به او روی می‏آورند و یك عدّه پشت می‏كنند و جنگ و درگیری می‏شود و او پیروز می‏شود و كار تمام می‏شود؟ یا اینكه این مردم عاقل بوده‏اند و بر اساسی دین و رسول را پذیرفته اند؟ عبارت قبل از این قسمت از روایت كه شما نقل كرده‏اید، این را می‏رساند كه آن مردم عاقل بوده‏اند. چون پیامبر«صلی الله علیه وآله» قبل از اینكه عبارت «من كنت مولاه» را بیان كنند، از مردم سؤالی می‏كنند كه تمامی كتب روایی اهل سنت و شیعه این سؤال را مطرح كرده‏اند. حضرت رسول«صلی الله علیه وآله» می‏فرمایند: «ألستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم» مردم این عبارت را می‏شنوند و معنای اولویت را می‏دانند و معنای «انّی أَولی بالمؤمنین من انفسهم» را می‏فهمند و بعد می‏گویند «بلی» و بعد مجدداً سؤال می‏كنند كه: «الستم تعلمون انّی أولی بكل مؤمن من نفسه» و مردم می‏گویند: «بلی». سؤال دوم تأكید سؤال اوّل نیست، چون در سؤال اوّل لفظ مؤمنین آمده ممكن است گفته شود كه ریاست بر جامعه است و در جامعه رئیس اولویت دارد امّا در عبارت دوّم لفظ «مؤمن» دارد یعنی اولویت و تقدم پیامبر بر هر شخص از خودش. در اینجا دیگر چنین حرفی را نمی‏شود گفت با این حال مردم در هر دو گفتند «بلی». حال این سؤال مطرح می‏شود كه مردمی كه عربی را می‏فهمند و معنای این عبارت را درك كرده‏اند ریاست و رهبری سیاسی را از آن فهمیدند؟!! یا چیزی بیش از این را؟ ریاست ظاهری كه نیاز به این همه مقدّمه و مؤخره نداشت به نظر ما مردم آن زمان عاقل بوده‏اند و معنای این عبارت را دانستند و گفتند و پذیرش آن‏ها هم فقط پذیرش ریاست ظاهری و رهبری سیاسی نبود. وقتی كسی زمام امر جامعه و خود را به دیگری می‏سپارد او را آگاه‏تر از خود یافته و این آگاهی را به حدّی دانسته كه نه تنها رهبری جامعه كه حتّی وجود خود را به او سپرده. چون او را امین و آگاه دیده، اختیار خود را به او سپرده. مردم یافتند كه پیامبر بر آنها و بر هستی و قانونمندیهای آن آگاهی و احاطه دارد پس سزاوارتر از آنها بر خود آنهاست، مردم یافتند كه محبّت و رأفت پیامبر از آنها بر خودشان بیشتر است پس سزاوارتر از آنها بر خودشان است. مردم دیدند كه پیامبر مبدء را و مقصد را و راه را و چگونگی سلوك را و انسان را و هستی را و قانون را بهتر از آنها می‏داند. لذا او را سزاوارتر از خود بر خود دانستند - مردم او را حریص بر هدایت و نشان دادن راه و انسان و قدر و اندازه و ارزش و برنامه او یافتند، لذا او را سزاوارتر از خود بر خود دانستند. آنها فهمیدند كه هستی قانونمند است و در هستی قانونمند بدون قانون شناس نمی‏توان گام زد و او همان قانون شناس بود، لذا او را سزاوارتر از خود یافتند. آنها غریزه، و علمِ حال و آینده خود را كافی نمی‏دیدند. و آن را ناقص و خاطی یافتند لذا دست به دامن كسی زدند كه اگر چیزی می‏گوید براساس آگاهی و احاطه به مجموعه هستی و قانونمندیهای آن می‏گوید. آگاهی به انسان به جهان و رابطه او با جهان دارد. او چیزی را تعلیم می‏دهد كه ما نه اینكه الان نمی‏دانیم بلكه تا قیامت هم نمی‏توانیم بدانیم. آنها این همه را از این آیات به دست آوردند كه پیامبر می‏آموزد «ما لاتعلمون»(12) را «علّم الانسان ما لم یعلم»(13) را و «یعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون» را، به شما یاد می‏دهد، چیزی را كه نمی‏توانستید بدانید. بر این اساس بود كه آنها پیامبر را سزاوارتر از خود بر خود یافتند، اگر ترنم «قالوا بلی» را داشتند با این علم و آگاهی بود كه او آگاه است و آنچه را كه می‏گوید وحی است و در آن هوی و خطا نیست و از جانب خداست نه رابطه خونی و خواسته دل. آقای سروش اگر می‏خواهید، با دید جامعه شناسانه هم به غدیر نگاه كنید ناچارید كه این گفته پیامبر«صلی الله علیه وآله» و جواب مردم را تحلیل كنید. پیامبر براساس یك چنین بینشی بود كه نه تنها رهبری جامعه كه حتّی اولویت بر نفوس را یافتند و مردم هم همه نه كاریزماتیك و به دلیل شخصیّت فرهمند و اسطوره‏ای پیامبر كه بر اساس یك چنین بینشی او را بر خود مقدّم داشتند. حال بر این اساس از شما سؤال می‏كنیم جایی كه انسان بر اساس علم و عقل ناقص و خاطی خود، به دین و پیامبر رو آورده و خود را محتاج به آن دیده، چگونه می‏تواند به شیوه سنّتی و عقلائی رو آورد؟ و اگر آورد این حكایت از دسیسه و توطئه‏ای پنهان نمی‏كند؟ كمی به تاریخ مراجعه كنید اگر انصافتان هست پیامبر«صلی الله علیه وآله» در غدیر همان را كه مردم در مورد خود او پذیرفته‏اند. بر علی«علیه السلام» ثابت می‏كند و علی«علیه السلام» را همانگونه معرّفی می‏كند كه مردم خودِ او را شناخته‏اند. و در مورد علی«علیه السلام» همان اولویتی را بیان می‏دارد كه مردم در خود او دیده‏اند. آیا «من كنت مولاه فعلی مولاه» معنایی غیر از این دارد؟ و آیا معنای این غیر از عصمت است؟ و آیا عصمت غیر از آگاهی و مصونیّت از هوی و خطا و... است؟ و آیا به غیر از یك چنین وجودی در امر دین و دنیا و آخرت و سلوك و عرفان می‏توان روی آورد؟ ولایت معنوی او را پذیرفت؟ با این دید چگونه می‏توان گفت(كه گفتید) وقتی مردم با علی بیعت می‏كردند، سخنی از ولایت معنوی و عصمت امام علی«علیه السلام» نبود؟!! مگر اولویت پیامبر معنایی جز آگاهی و احاطه و مصونیّت از هوی و خطا و... رأفت و رحمت داشت و مگر پیامبر بر علی«علیه السلام» غیر از اینها را معرّفی كرد و مگر مردم جز این را پذیرفتند ولایت علی«علیه السلام» براساس این لیاقت‏ها بود و پذیرش مردم هم براساس آنچه كه در او دیده بودند. چشم از بدیهی‏ترین نقل‏ها بستن و تحلیل نكردن آن مقدار بدست آمده و از خود گفتن و از جیب خرج كردن شایسته داعیان تحقیق و روشنفكری نیست. ولایت معنوی و عرفانی بسی بی‏مبناتر و بی‏بنیادتر و بی‏آبروتر از آن است كه با چشم پوشی از حقایق بتوان آن را اثبات كرد. این دید از ولایت هیچ جایگاهی برای غیر معصوم نمی‏گذارد تا بتوان به دامن ایشان چنگ زد و كمر به خدمت ایشان بست.

منبع: www.imamalinet.net

چهارشنبه 2/5/1387 - 18:16
دعا و زیارت
ببین فردا كه در پیشگاه خدا ایستادى و خداوند از تو پرسید كه شكر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظایف خود عمل كردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت و از تقصیرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پیمان گرفته است كه حقایق را براى مردم بیان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسمانى) را براى مردم بیان كنید و كتمان نكنید»(94). بدان كمترین چیزى كه كتمان كردى و سبكترین چیزى كه بر دوش گرفتى، این است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبدیل كردى و چون به او نزدیك شدى و هر بارتو را دعوت كرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مى‏ترسم كه در اثر گناهانت فردا جایگاهت با خیانتكاران یكى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همكارى با ستمگران به چنگ آورده‏اى، بازخواست شوى/
چیزهایى را كه حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزدیك شدى كه هیچ حقى را به كسى باز نگردانده است و هنگامى كه او تو را به خود نزدیك كرد، هیچ باطلى را بر طرف نكردى و كسى را كه دشمن خدا است، به دوستى برگزیدى.آیا چنین نبود كه وقتى او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محورى ساختند كه سنگ آسیاب مظلمه هایشان را برگرد آن مى‏چرخد و تو را پلى قرار دادند كه از روى آن به سوى كارهاى خلافشان عبور مى‏كنند و نردبانى ساختند كه از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مى‏روند؟
تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مى‏كنى و راه آنان را طى مى‏كنى. آنان به وسیله تو، در(دل) علما ایجاد شك كردند و به وسیله تو دلهاى جاهلان ار به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دینى خود به آنان خدمت كردى كه) نزدیكترین وزرا و نیرومندترین یارانشان، به قدرى كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانسته‏اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/
آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و...) به تو داده‏اند، در مقابل آنچه (در توجیه اعمال خلافشان) از تو گرفته‏اند، چقدر ناچیز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آن‏چه (از دنیا) براى تو آباد كرده‏اند، اینك ببین چقدر (آخرت تو را) خراب كرده‏اند؟!بنگر چه مى‏كنى و مراقب خویشتن باش و بدان كه دیگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون یك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/
بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مى‏ترسم كه مشمول این سخن خدا باشى كه فرموده است:
«بعد از آنان، فرزندانى جانشین آنها شدند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با این حال) متاع این دنیاى پست را مى‏گیرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجیح مى‏دهند) و مى‏گویند: (اگر ما گنهكار باشیم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشیده خواهیم شد.»(95)
تو در سراى جاوید نیستى، بلكه در جهانى هستى كه اعلام كوچ كرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در این دنیا مى‏ماند؟! خوشا به حال كسى كه در دنیا (از گناهان خویش) بیمناك باشد، و بدابه حال كسى كه مى‏میرد و گناهانش بعد از وى مى‏ماند/
هشیار و بیدارباش كه بدین وسیله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خویش) گام پیش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نیستى، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مى‏دارد، هرگز (از لغزشهایت) غافل نمى‏شود. آماده سفر باش كه سفر دورى در پیش دارى، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بیمار شده است/
گمان نكن كه من مى‏خواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دین از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر این كار، سخن خدا را یاد كردم كه فرمود:
«تذكر بده زیرا تذكر براى مومنان سودمند است.»(96)
یاد همسالان وهمگنان خویش را كه در گذشته‏اند و تو تنها مانده‏اى، از خاطر برده‏اى، بنگر آیا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آیا آنچنان كه تو سقوط كردى، سقوط كردند؟ آیا توامر نیكى را یاد كردى كه آنان آن را نادیده گرفتند؟ آیا چیزى را تو دانستى كه آنان ندانستند؟ نه، چنین نیست، بلكه در اثر موقعیتى كه پیدا كردى، در چشم عوام منزلت و احترام یافتى و وضع تو آنان را به زحمت افكند زیرا از رأى تو پیروى مى‏كنند و به دستور تو عمل مى‏نمایند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آن‏چه را حرام بشمارى، حرام مى‏شمارند. البته تو چنین صلاحیت و اختیارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چیره ساخته، طمع بستن آنان به آن‏چه تو دارى، از دست رفتن علمایشان، چیرگى نادانى بر تو و آنان، و ریاست‏طلبى تو و آنان بوده است.
آیا نمى‏بینى كه چقدر در نادانى و غرور فرو رفته‏اى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مى‏برند؟! تو آنان را گرفتار كردى و مردم با دیدن وضع و موقعیت تو، دستاوردهاى خود را نادیده گرفته شیفته مقام و منصب تو شدند، و دلهایشان مشتاق است كه به رتبه علمى تو نایل گردند، یا به مقام و منصب تو برسند، و بدین ترتیب در اثر رفتار و حركت تو، در دریایى (از گمراهى) سقوط كردند كه عمق آن ناپیداست و به گرفتارى اى دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فریاد رس (درماندگان) است/
اینك از تمام منصبها و سمتهاى خویش كناره‏گیرى كن تا به پاكان و صالحان پیشیین بپیوندى ؛ آنان كه اینك در كفنهاى پوسیده در آغوش خاك خفته‏اند، شكمهایشان به پشتهایشان چسبیده است، بین آنها و خدا هیچ حجاب وحایلى نیست، دنیا آنان را فریب نمى‏دهد و آنان شیفته دنیا نمى‏گردند (به دیدار خدا) دل بستند و آن‏گاه به (میعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت كه (به اسلاف خود) پیوستند. در صورتى كه دنیا تو را در این سن پیرى وبا این مقام علمى و در این دم مرگ (97)این گونه گمراه و شیفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهكار چه انتظارى مى‏توان داشت؟ «انا لله و انا الیه راجعون» به چه كسى باید پناه برد و از چه كسى باید چاره درماندگى را خواست؟ از مصیبت خود، و آن‏چه در تو مشاهده مى‏كنیم، به خدا شكوه مى‏كنیم و در این مصیبتى كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پیشگاه او داریم/
بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پیشگاه خدا كه تو را در پرتو دینش در میان مردم آبرو بخشیده، تعظیم مى‏كنى؟ و چگونه حرمت كسوت الهى را كه تو را در آن كسوت بین مردم پوشیده داشته حفظ مى‏كنى؟ و میزان نزدیكى یا دورى تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزدیك و تسلیم فرمانش باشى، تا چه حد است؟
تو را چه شده است كه از خواب غفلت بیدار نمى‏شوى و از لغرشهایت توبه نمى‏كنى؟ و مى‏گویى:«به خدا سوگند هیچ وقت حركتى براى خدا نكرده‏ام كه در آن دین خدا را زنده كرده یا باطلى را از میان برده باشم»؟!
آیا این است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دین قرار داده ست؟! چقدر مى‏ترسم كه مصداق این سخن خدا در قران باشى كه فرمود: «نماز را ضایع كردند و پیروى از شهوت نمودند و بزودى (كیفر) گمراهى خود را خواهند دید» .(98)
خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دین را نزد تو به ودیعت سپرد ولى تو آن را ضایع گردانیدى، خدا را سپاس مى‏گزاریم كه ما را از گمراهى تو حفظ كرد، والسلام».(99)
درس وارستگى
تصور نشود كه سردمداران اموى از دامهایى كه پیش پاى امثال زهرى گسترده بودند، براى امام چهارم تدارك ندیده بودند، خیر، آنان از این نقشه‏ها خیلى مى‏كشیدند، اما امام سجاد در برابر تطمیعها و تهدیدهاى آنان بى اعتنایى نشان مى‏داد و هر بار كه در صدد جلب توجه آن حضرت بر مى‏آمدند، دست رد به سینه آنها مى‏زد. دو نمونه یاده شده در زیر گواه صادقى بر این معنا است:
1- عبدالملك در دوران خلافت خویش، یك سال در مراسم حج طواف مى‏كرد و امام على بن الحسین (ع) نیز پیشاپیش او سرگرم طواف بود و اعتنایى به او نداشت، عبدالملك كه حضرت را از نزدیك ندیده بود و او را به قیافه نمى‏شناخت، گفت: این كیست كه جلوتر از ما طواف مى‏كند و به ما اعتنایى نمى‏كند؟! گفتند: او على بن الحسین است/
عبدالملك در كنارى نشست و گفت: او را نزد من بیاورید! وقتى كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: این على بن الحسین، من قاتل پدر تو نیستم! چرا نزد من نمى‏آیى؟
امام فرمود: قاتل پدرم من دنیاى او را فنا كرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت، اینك اگر تو هم مى‏خواهى مثل قاتل پدرم باشى، باش!
عبدالملك گفت: نه، مقصودم این است كه نزد ما بیایى تا از امكانات دنیوى ما برخودار شوى/
در این هنگام امام روى زمین نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: خدایا قدر و ارزش اولیاى خود را به وى نشان بده. ناگهان دیدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانیست كه چشمها را خیره مى‏كند. آنگاه گفت: خدایا اینها را بگیر كه مرا نیازى به اینها نیست. (100)
2- عبدالملك اطلاع پیدا كرده بود كه شمشیر پیامبر اسلام در اختیار على بن الحسین ع است (و این، چیز جالبى بود، زیرا یادگار پیامبر بود و مایه تفاخر. از این گذشته نوعى مظهر حكومت به شمار مى‏رفت. وانگهى، بودن آن شمشیر نزد على بن الحسین (ع) مایه نگرانى عبدالملك بود زیرا مردم را به سوى خود جلب مى‏كرد). لذا پیكى نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشیر را براى وى بفرستد و در ذیل نامه نیز نوشت كه اگر كارى داشته باشید من حاضرم آن را انجام دهم!
امام پاسخ رد داد. عبدالملك نامه تهدیدآمیزى نوشت كه اگر شمشیر را نفرستى، سهمیه تو از بیت المال قطع خواهم كرد (در آن زمان همه مردم از بیت المال سهمیه مى‏گرفتند امام نیز سهمیه‏اى داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقى را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد، و از آن‏جا كه گمان ندارند ،روزى دهد و در قرآن مى‏فرماید: «خداوند هیچ خیانتگر ناسپاسى را دوست نمى‏دارد» (101)(102)
5- نشر احكام و آثار تربیتى و اخلاقى
یكى دیگر از ابعاد مبارزه پیشواى چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احكام اسلام و تبیین مباحث تربیتى و اخلاقى بود. امام در این زمینه گامهاى بلند و بزرگى برداشته بطورى كه دانشمندان را به تحسین و اعجاب واداشته است، چنانكه دانشمند بزرگ جهان تشیع،شیخ «مفید»، در این زمینه مى‏نویسد:
«فقهاى اهل تسنن به قدرى علوم از او نقل كرده‏اند كه به شمارش نمى‏گنجد، و موعظ و دعاها و فضائل قران و حلال و حرام به حدى از آن حضرت نقل شده است كه در میان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهیم آنها را شرح دهیم، سخن به درازا مى‏كشد...»(103)
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:15
دعا و زیارت
مورخان مى‏گویند:
ولید مسجد جامع «دمشق» را بناكرد و مسجد پیامبر و مسجد الاقصى را توسعه داد. به دستور او در هر شهرى كه محلى براى اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وى همچنین براى دفاع از مرزهاى كشور اسلامى پایگاهها و دژهاى گوناگون ایجاد نمود، راههاى راتباطى متعدد احداث كرد، در نقاط مختلف كشور چاههاى آب حفر نمود، مدارس و بیمارستانهایى تاسیس كرد، صدقات و اعانه‏هاى پراكنده را لغو نموده مقررى ثابتى از بیت المال براى بیماران زمینگیر و معلولین و نیازمندان معین كرد/
او آسایشگاههایى براى نگهدارى نابینایان و افراد از پا افتاده و جذامیان احداث كرد و پزشكان و پرستارانى براى مراقبت از آنها معین نمود و دستور داد به غذا و استراحت آن‏ها رسیدگى نمایند. نیز دارالایتامهایى جهت نگهدارى و تربیت و تعلیم كودكان بى سر پرست و یتیم به وجود آورد. غالب اوقات شخصا از شهر و بازار دیدن مى‏كرد وافزایش یا كاهش نرخها را كنترل مى‏نمود. (21)
آلودگیهاى ولید
بر رغم نقاط روشنى كه در زندگى و زماندارى ولید به چشم مى‏خورد، وى داراى نقاط ضعف و تاریك بسیار و انحرافهاى آشكارى بود كه در بررسى زندگى و زمامداراى وى نباید ناگفته بماند. بنابه گفته مورخان، ولید مردى ستمگر و جبار بود، پدرو مادرش او را در كودكى، با هوسرانى و بى قیدى پرورش دادند، از اینرو وى فاقد ادب و شایستگى انسانى بود.(22)
او با علم نحو و ادبیات عرب آشنایى نداشت و تا آخر عمر نمى‏توانست قواعد عربى را به كار ببرد و هنگام گفتگو، از لحاظ دستور زبان، مرتكب اشتباهات فاحش مى‏شد/
روزى در مجلس پدرش و در حضور عده‏اى، هنگام گفتگو با یك نفر عرب، جمله بسیار ساده‏اى را غلط ادا كرد! پدرش اورا مورد مواخذه قرار داد و گفت: «هر كس زبان مردم عرب را بخوبى نداند، نمى‏تواند برآن‏ها حكومت كند.» ولید به دنبال این جریان، همراه عده‏اى از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقى شد و دررا به روى خود بست و مدت شش ماه مشغول فراگرفتن این علم شد، ولى پس از این مدت، نادانتر از روز نخست بیرون آمد! (23)
شاید یكى از علل این مسئله كه وى به گسترش علوم و فنون توجه نشان مى‏داد، محرومیت خود او از دانش بود و مى‏خواست از این رهگذر، بر نقطه ضعف خویش سرپوش گذارد!
فرمانروایان ستمگر
ولید عناصر فاسد و جنایتكار را، به عنوان امیر و فرماندار و حاكم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط كرده بود و این عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. یكى از عمال او «حجاج بن یوسف» بود كه وى را پس از مرگ عبدالملك، در پست خود ابقا كرد/
در آن زمان، منطقه شام زیر نظر خود ولید بود. در عراق «حجاج»، در حجاز «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شریك» حكمرانى مى‏كردند و هر یك از اینها در بیدادگرى مشهور بودند و «عمر بن عبدالعزیز» (برادر زاده ولید) كه تا حدى دوستدار عدل و انصاف بود، با اشاره به حكومت این چند نفر در این مناطق مى‏گفت: زمین پر از ظلم و ستم شده است، خدایا مردم را از این گرفتارى نجات بده!(24)
گویا با توجه به این بیدادگریهاى سردمداران و مظلومیت و بى پنهاى مسلمانان بود كه امام سجاد (ع) طى بیانى، مردم آن زمان را به شش دسته تقسیم كرده، زمامداران را به شیر و مسلمانان را به گوسفندانى تشبیه مى‏نماید كه در بین شیر و گرگ و روباه و سگ و خوك گیر كرده گوشت و پوست و استخوانشان توسط شیر دریده مى‏شود!(25)
چرا امام چهارم قیام نكرد؟
اینك كه فضاى سیاسى زمان حضرت سجاد تا حدى روشن گردید، بخوبى متوجه مى‏شویم كه چرا آن حضرت قیام نكرد؟ زیرا با رعب و اختناق شدیدى كه در جامعه حكمفرما شده بود و با كنترل و تسلط شدیدى كه حكومت جبار اموى بر قرار ساخته بود، هر گونه جنبش و حركت مسلحانه پیشاپیش محكوم به شكست بود و كوچكترین حركت از دید جاسوسان حكومت اموى پنهان نمى‏ماند ؛ چنانكه روزى جاسوس عبدالملك در مدینه، به وى گزارش داد: على بن الحسین كنیزى داشته، او را آزاد كرده و سپس وى را تزویج نموده است. عبدالملك طى نامه‏اى كه به امام نوشت، این كار او را براى آن حضرت نقص شمرد و اعتراض كرد كه چرا حضرت با یكى از افراد همشأن خود از قریش وصلت نكرده است؟!
امام در پاسخ وى نوشت: بزرگتر و بالاتر از پیامبر كسى نبود، او كنیز و زن (مطلقه)برده خود را به همسرى گرفت. خداوند هر پستى اى را با اسلام بالا برد، هر نقصى را با آن كامل ساخت و هر لئیمى را در پرتو آن كریم ساخت، و پس هیچ فرد مسلمانى پست نیست و پستى‏اى جز پستى جاهلیت نمى‏باشد.(26)
عبدالملك با این كار مى‏خواست به امام هشدار بدهد كه همه كارهاى او -حتى امور داخلى و شخصى او - را زیر نظر دارد! در چنین شرائطى حركت انقلابى چگونه امكان داشت؟ گویا امام سجاد با درك این شرائط تلخ و ناگوار بود كه دعاى خود به پیشگاه خدا عرض مى‏كرد:
«چه بسا دشمنى كه شمشیر عداوتش را بر ضد من آخته، دم تیغش را براى ضربه زدن بر من تیز كرده و سرنیزه‏اش را به قصد جان من تیز ساخته است، زهرهاى جانكاهش را براى كام من در جام فرو ریخته و مرا آماج تیرهاى خویش قرار داده و چشم مراقبتش براى كنترل من نخفته است، و مصصم است كه به من گزند برساند و تلخابه مرارت خود را به من بنوشاند!
خدایا ناتوانیم را از تحمل گرفتاریها و رنجهاى گران، عجزم را از شكست دادن آن كه آهنگ جنگ با من كرده، تنهاییم را در برابر فزونى كسانى كه با من دشمنى نموده و براى گرفتار كردنم در كمین نشسته‏اند، در نظر گرفتى و به یاریم آغاز كردى و به من نیرو بخشیدى» (27)
دو راهى دشوار
با توجه به آن‏چه گذشت در مى‏یابیم كه، «امام چهارم پس از حادثه عاشورا بر سر یك دو راهى دشوار قرار گرفته بود: یا مى‏بایست با ایجاد هیجان و احساسات كه كسى چون او بسهولت قادر بود در میان جمع معتقدان و علاقه‏مندان خود به وجود آورد، به یك حركت تند و عمل متهوارنه دست زند، پرچم مخالفتى برافرازد، و حادثه‏اى شورانگیز بیافریند، ولى بر اثر آماده نبودن شرائط لازم براى پایدارى و اقدام عمیق، چون شعله‏اى فرو بخوابد و میدان را براى تاخت و تازهاى بنى امیه در میدان فكر و سیاست خالى كند/
و یا مى‏بایست احساسات سطحى را به وسیله تدبیرى پخته و سنجیده مهار كند، نخست مقدمه لازم كار بزرگ خود را فراهم آورد: اندیشه راهنما و نیز عناصر صالح براى شروع به كار اصلى -كار تجدید حیات اسلام و بازافرینى جامعه اسلامى و نظام اسلامى - را تامین كند، عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتكاى خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف رها نكند، تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنى امیه پنهان است، در این جبهه - جبهه سازندگى افراد صالح و تعلیم اندیشه راهنما- به مبارزه‏اى بى امان ولى پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه این راه را كه بیگمان به سرمنزلى مقصود بسى نزدیك‏تر بود، به امام پس از خود بسپارد...
شك نیست كه راه نخست، راه فداكاران است، ولى یك رهبر مسلكى كه شعاع تاثیر عمل او نه تنها دایره محدود زمان خود، بلكه سراسر عمر تاریخ را در برمى گیرد، كافى نیست كه فداكار باشد، بلكه علاوه بر آن باید ژرفنگر و دوراندیش و پرحوصله وسخت با تدبیر نیز باشد، و این همه شرائطى است كه راه دوم را براى امام چهارم حتمى و قطعى ساخت.»(28)
چهارشنبه 2/5/1387 - 18:15
دعا و زیارت

شاگرادان مكتب امام باقر (ع)
حضرت باقر ع شاگردان برجسته‏اى در زمینه‏هاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت كرد كه هر كدام وزنه علمى بزرگى به شمار مى‏رفت. شخصیتهاى بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زراره‏بن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مكتب آن حضرتند/
پیشواى ششم مى‏فرمود: «مكتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده كردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند كسى از تعالیم دین و مكتب پیامبر بهره‏اى نمى‏یافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین كسانى بودند كه با مكتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)
شاگردان مكتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند/
شكافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجسته‏اى كه مكتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (ص) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است/
جابر كه یكى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) و از علاقه‏مندان خاص خاندان نبوت است، مى‏گوید:
روزى پیامبر اسلام (ص) به من فرمود: «بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید كه اسمش اسم من و قیافه‏اش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود»/
پیامبر اسلام (ص) هنگامى كه پیشگویى را فرمود كه هنوز حضرت باقر (ع) چشم به جهان نگشوده بود/
سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از كوچه‏هاى مدینه عبور مى‏كرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت كرد، دید نشانه هایى كه پیامبر (ص) فرموده بود، عینا در او هست/
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (ص) و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مى‏رفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت مى‏نشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین كه از كار وى خرده‏گیرى مى‏كردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مى‏كرد.
یك نكته‏
در اینجا تذكر این نكته لازم است كه جریان دیدار جابر با امام باقر (ع) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى مشابه در كتابهاى: رجال كشى، كشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است/
این روایات از دو نظر متناقض به نظر مى‏رسند:
نخست: از این جهت كه طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (ع) را در یكى از كوچه‏هاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آن‏جا، جابر حضرت را شناخته است/
دوم: در بعضى از این روایات، تصریح شده است كه جابر در آن هنگام نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است كه جابر با دقت قیافه امام پننجم را نگاه و وارسى كرد. بدیهى است كه این موضوع با نابینایى جابر سازگار نیست.
در پاسخ تناقض نخست باید گفت كه، در یك نظر دقیق، منافاتى میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مى‏دهد كه جابر روى اخلاص و ارادت خاصى كه به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تكرار مى‏كرد و مى‏خواست از این طریق عظمت امام باقر (ع) بهتر روشن گردد، بنابراین چه اشكالى دارد كه این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تكرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است كه شاید آن دسته از روایات كه حاكى از دیدن و نگاه كردن جابر است، مربوط به قبل از نابینایى او بوده است چنانكه شیخ مفید از امام باقر (ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام كردم. جواب سلام مرا داد و پرسید: كى هستى؟ و این بعد از نابینایى او بود...(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل كرده است. (8)

ادامه دارد....

چهارشنبه 2/5/1387 - 18:14
دعا و زیارت
معاویه به این هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد در سراسر كشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام على (ع) را ضمیمه خطبه كنند!
این بدعت شوم، رایج و عملى گردید و در افكار عمومى اثر بخشید و به صورت امر ریشه دارى در آمد به طورى كه كودكان با كینه على (ع) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد على (ع) از دنیا رفتند!
بعد از معاویه، خلفاى دیگر اموى نیز این روش را دامه دادند و این بدعت تا اواخر سده اول هجرى كه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، ادامه داشت.(21)
شعاع تاثیر یك آموزگار
در اینجا جاى این سوال باقى است كه انگیزه «عمر بن عبدالعزیز» از این كار چه بود و چه عاملى باعث شد كه در میان خلفاى اموى، تنها او به این اقدام بزرگ دست بزند؟
پاسخ این سوال این است كه دو حادثه بظاهر كوچك در دوران كودكى عمر بن عبدالعزیز اتفاق افتاد كه مسیر فكر او را كه تحت تاثیر افكار عمومى قرار گرفته بود، تغییر داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود كه این حادثه بزرگ زمان خلافت اوپایه ریزى شد/
حادثه نخست زمانى رخ داد كه وى نزد استاد خود «عبیدالله» كه مردى خداشناس و با ایمان و آگاه بود، تحصیل مى‏كرد. یك روز عمر با سایر كودكان همسال خود كه از بنى امیه و منسوبین آنان بودند، بازى مى‏كرد. كودكان، در حالى كه سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك على (ع) را لعن مى‏كردند. عمر نیز در عالم كودكى با آن‏ها همصدا مى‏شد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى كه از كنار آنها مى‏گذشت، شنید كه شاگردش نیز مثل سایر كودكان، على (ع) را لعن مى‏كند. استاد فرزانه چیزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افكنده گفت:
- از كجا مى‏دانى كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب كرده و آن‏ها را مستحق لعن شده‏اند؟(22)
- من چیزى در این باره نشینده‏ام.
- پس به چه علت على (ع) را لعن مى‏كنى؟
- از عمل خود عذر مى‏خواهم و در پیشگاه الهى توبه مى‏كنم وقول مى‏دهم كه دیگر این عمل را تكرار نكنم/
سخنان منطقى و موثر استاد، كار خود را كرد و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. پسر عبدالعزیز از آن روز تصمیم گرفت دیگر نام على (ع) را به زشتى نبرد. اما باز در كوچه و بازار و هنگام بازى با كودكان، همه جا مى‏شنید مردم بى پروا على (ع) را لعن مى‏كنند تا آنكه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم خود استوار ساخت/
اعتراف بزرگ
حادثه از این قرار بود كه پدر عمر از طرف حكومت مركزى شام، حاكم مدینه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (ع) را لعن مى‏كرد و خطبه را با سب آن حضرت به پایان مى‏رسانید/
روزى پسرش عمر به وى گفت:
- پدر! تو هر وقت خطبه مى‏خوانى، در هر موضوعى كه وارد بحث مى‏شوى داد سخن مى‏دهى و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر مى‏آیى، ولى همینكه نوبت به لعن على مى‏رسد، زبانت یك نوع لكنت پیدا مى‏كند، علت این امر چیست؟
- فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شده‏اى؟
- بلى پدر!
- فرزندم! این مردم كه پیرامون ما جمع شده‏اند و پاى منبر ما مى‏نشینند، اگر آن‏چه من از فضایل على (ع) مى‏دانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزیز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزى به قدرت برسد، این بدعت را از میان بردارد. لذا به مجرد آنكه در سال 99 هجرى به خلافت رسید، به آرزوى دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طى بخشنامه‏اى دستور داد كه در منابر به جاى لعن على (ع) آیه: «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى و ینهى عن الفحشأ و المنكر و البغى یعظكم لعلكم تذكرون (23)تلاوت شود. این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.(24)
باز گرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه (ع)
اقدام بزرگ دیگرى كه عمر بن عبدالعزیز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر (ص) به عمل آورد، بازگرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه (س)، دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود/
فدك در تاریخ اسلام داستان تلخ و پرماجرایى دارد كه جاى بحث آن در اینجا نیست، اما بطور اجمال، سیرتاریخى آن از این قرار است كه پیامبر، آن را در زمان حیات خود به دخترش فاطمه (س) بخشید و پس از رحلت پیامبر (ص) ابوبكر، بزور آن را از فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام كرد و از آن زمان به وسیله خلفاى وقت، دست به دست مى‏گشت تا آن‏كه معاویه در زمان حكومت خود، آن را به مروان بخشید، مروان نیز به پسرش «عبدالعزیز» اهدأ كرد، پس از مرگ عبدالعزیز فدك به فرزندش عمر بن عبدالعزیز منتقل گردید. عمر بن عبدالعزیز، آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد و گفت: فدك مال آنها است و بنى امیه حقى در آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، كه یزید بن عبدالملك به خلافت رسید، مجددا فدك را از سادات فاطمى پس گرفت و تیول بنى امیه قرار داد! (25)
«صدوق» در كتاب «الخصال» نقل مى‏كند كه عمر بن عبدالعزیز فدك را در جریان سفر به مدینه در دیدارى كه با حضرت باقر (ع) داشت، به او مسترد كرد.(26)
گویا با توجه به این گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پیامبر (ص) بود كه امام باقر (ع) مى‏فرمود:
«عمر بن عبدالعزیز نجیب دودمان بنى امیه است...»(27)
حكومت عمر بن عبدالعزیز، در حدود دو سال، طول كشید، گفته‏اند بنى امیه او را مسموم كردند و به هلاكت رساندند.(28)

ادامه دارد.....

چهارشنبه 2/5/1387 - 18:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته