بسمه تعالی
شعر افضل الدین بدیل خاقانی شروانی درباره حضرت محمد(ص)
در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبه معظمه
هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
وز صور آه بر فلک آوا برآورم
چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح
من رخ به آب دیده مطرا برآورم
بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح
هویی گوزنوار به صحرا برآورم
از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار
غوغا به هفت قلعهٔ مینا برآورم
خود بینیازم از حشر اشک و فوج آه
کان آتشم که یک تنه غوغا برآورم
اسفندیار این دژ روئین منم به شرط
هر هفته هفتخوانش به تنها برآورم
بس اشک شکرین که فرو بارم از نیاز
بس آه عنبرین که به عمدا برآورم
لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو به اشک مصفا برآورم
قندیل دیر چرخ فرو میرد آن زمان
کان سرد باد از آتش سودا برآورم
دلهای گرم تب زده را شربتی کنم
ز آن خوش دمی که صبحدم آسا برآورم
هردم مرا به عیسی تازه است حامله
ز آن هر دمی چو مریم عذرا برآورم
زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر
از نخل خشک خوشهٔ خرما برآورم
تر دامنان چو سر به گریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم
دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند
رختش به تابخانهٔ بالا برآورم
رستی خورم ز خوانچهٔ زرین آسمان
و آوازهٔ صلا به مسیحا برآورم
نینی من از خراس فلک برگذشتهام
سر ز آن سوی فلک به تماشا برآورم
چون در تنور شرق پزد نان گرم، چرخ
آواز روزه بر همه اعضا برآورم
آبستنم که چون شنوم بوی نان گرم
از سینه باد سرد تمنا برآورم
آب سیه ز نان سفید فلک به است
زین نان دهان به آب تبرا برآورم
آبای علویند مرا خصم چون خلیل
بانگ ابا ز نسبت آبا برآورم
از خاصگان دمی است مرا سر به مهر عشق
هر جا که محرمی است دم آنجا برآورم
در کوی حیرتی که هم عین آگهی است
نادان نمایم و دم دانا برآورم
چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم
ور ساق من چو چنگ ببندد بده رسن
هم سر به ساق عرش معلا برآورم
با روزگار ساخته زانم به بوی آن
کامروز کار دولت فردا برآورم
جام بلور در خم روئین به دستم است
دست از دهان خم به مدارا برآورم
تا چند بهر صیقلی رنگ چهرهها
خود را به رنگ آینه رعنا برآورم
تا کی چو لوح نشرهٔ اطفال خویش را
در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم
تا کی به رغم کعبه نشینان عروسوار
چون کعبه سر ز شقهٔ دیبا برآورم
اولیتر آنکه چون حجر الاسود از پلاس
خود را لباس عنبر سارا برآورم
دلق هزار میخ شب آن من است و من
چون روز سر ز صدرهٔ خارا برآورم
خارا چو مار برکشم و پس به یک عصا
ده چشمه چون کلیم ز خارا برآورم
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم
بر سوگ آفتاب وفا زین پس ابروار
پوشم سیاه و بانگ معزا برآورم
مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح
من نیز سر ز چوخهٔ خارا برآورم
چند از نعیم سبعهٔ الوان چو کافران
کار حجیم سبعه ز امعا برآورم
شویم دهان حرص به هفتاد آب و خاک
و آتش ز بادخانهٔ احشا برآورم
قرص جوین و خوش نمکی از سرشک چشم
به ز آنکه دم به میدهٔ دارا برآورم
هم شوربای اشک نه سکبای چهرها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم
چون عیش تلخ من به قناعت نبود خوش
ز آن حنظل شکر شده حلوا برآورم
چه عقل را به دست امانی گرو کنم
چه اره بر سر زکریا برآورم
قلب ریا به نقد صفا چون برون دهم
نسناس چون به زیور حورا برآورم
چون آینه نفاق نیارم که هر نفس
از سینه زنگ کینه به سیما برآورم
آن رهروم که توشهٔ وحدت طلب کنم
زال زرم که نام به عنقا برآورم
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم
سر ز آن فرو برم که برآرم دمار نفس
نفس اژدهاست هیچ مگو تا برآورم
صهبا گشاده آبی و زر بسته آتشی است
من آب و آتش از زر و صهبا برآورم
بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم
بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم
دانم علوم دین نه بدان تا به چنگ زر
کام از شکار جیفهٔ دنیا برآورم
اعرابیم که بر پی احرامیان دوم
حج از پی ربودن کالا برآورم
گر طبع من فزونی عیش آرزو کند
من قصهٔ خلیفه و سقا برآورم
با این نفس چنان همه هشیار نیستم
مستم نهان و عربده پیدا برآورم
اصحاب کهفوارم بیدار و خفته ذات
ممکن که سر ز خواب مفاجا برآورم
صفرا همه به ترش نشانند و من ز خواب
چون طفل ترش خیزم و صفرا برآورم
بنیاد عمر بر یخ و من بر اساس عمر
روزی هزار قصر مهیا برآورم
مردان دین چه عذر نهندم که طفلوار
از نی کنم ستور و به هرا برآورم
زن مردهای است نفس چون خرگوش و هر نفس
نامش به شیر شرزهٔ هیجا برآورم
در ظاهرم جنابت و در باطن است حیض
آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم
دریای توبه کو که درین شامگاه عمر
چون آفتاب، غسل به دریا برآورم
خاقانیا هنوز نهای خاصهٔ خدای
با خاصگان مگو که مجارا برآورم
گر در عیار نقد من آلودگی بسی است
با صاحب محک چه محاکا برآورم
امسال اگر ز کعبه مرا بازداشت شاه
زین حسرت آتشی ز سویدا برآورم
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنا برآورم
سیساله فرض بر در کعبه قضا کنم
تکبیر آن فریضه به بطحا برآورم
حراقهوار در زنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم
از دست آنکه داور فریادرس نماند
فریاد در مقام مصلا برآورم
زمزم فشانم از مژه در زیر ناودان
طوفان خون ز صخرهٔ صما برآورم
دریای سینه موج زند ز آب آتشین
تا پیش کعبه لولوی لالا برآورم
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکی برآورم
دیباچهٔ سراچهٔ کل خواجهٔ رسل
کز خدمتش مراد مهنا برآورم
سلطان شرع و خادم لالای او بلال
من سر به پایبوسی لالا برآورم
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت ماوی برآورم
تا قرب قاب قوسین بر خاک درگهش
آوازهٔ دنی فتدلی برآورم
گر مدحتش به خاک سراندیب ادا کنم
کوثر ز خاک آدم و حوا برآورم
کی باشد آن زمان که رسم تا به حضرتش
آواز یا مغیث اغثنا برآورم
زان غصهها که دارم از آلودگان دهر
غلغل دران حظیرهٔ علیا برآورم
دارا و داور اوست جهان را، من از جهان
فریاد پیش داور دارا برآورم
ز اصحاب خویش چون سگ کهف اندر آن حرم
آه از شکستگی سر و پا برآورم
دندانم ار به سنگ غرامت شکستهاند
وقت ثنای خواجه ثنایا برآورم
سوگند خورد مادر طبعم که در ثناش
از یک شکم دوگانه چو جوزا برآورم
اسمای طبع من به نکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم
امروز گر ثناش مرا هست کوثری
رخت از گوثری به ثریا برآورم
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
در حضرت خدای تعالی برآورم
گردآوری : سید محمد حسین شرافت مولا
بسمه تعالی
به مناسبت میلاد حضرت رضا (ع)
اندیشه رضوی قیصر امین پور
مقدمه :
استاد قیصر امین پور از شاعران رضوی ماندگار ِ ادب فارسی گشته است . او عاشق و عارف ِ آستان مقدس رضوی (ع) گشته است و در غزلِ : " کوچه های خراسان " , سیما و سیرت امام رضا (علیه السلام ) را با معانی والا خواهد آراست . در ذیل به بررسی این غزل ماندگار خواهیم پرداخت .
چشمه های خروشان تو را می شناسند
موج های پریشان تو را می شناسند
آری , عشق خروشنده و آشفته ی ماسوی الله تعالی , معشوقی جز وجود نورانی امام رضا (ع) , نخواهد بود و آن امام عشق های پاک , معشوق ِ تمام جهانیان خواهد بود . و زایش ِ عشق و تکاپو , با یاد آن امام هُمام (ع) , به کمال خواهد رسید . و امام رضا (ع) مظهر خروشندگی عرفانی گشته است .
پرسش تشنگی را تو آبی , جوابی
ریگ های بیابان تو را می شناسند
تمام ماسوی الله , محتاج نور و یاری حضرت توحید گشته است . و امام هشتم (ع) , واسطه ی یاری رساندن همیشگی برای ماسواالله خواهد بود . و قلب آن امام رئوف (ع) , دلسوز تمام ما سوا الله تعالی خواهد گشت . وباران و ایثار بی کران خواهد داشت . آری , رحمت حضرت رضا (ع) برای ماسوا الله تعالی , هیچ نیازی را بدون توجه و بی پاسخ نخواهد گذاشت .
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
آری , باران نیز عاشق و شیفته ی رحمت رضوی (ع) خواهد بود. و باران آسمان دنیوی در برابر باران ِ رحمت الهی و رضوی , ناچیز گشته است . و این به خاطر ِ " رحمت و قلب بارانی و سبز حضرت توحید و امام رضا (ع) خواهد گشت .
همچنین , تا فرمان حضرت خداوند و فرمان فرستاده ی ایشان یعنی حضرت رضا (ع) نباشد , از آسمان قطره ی بارانی نخواهد بارید .
از نشابور بر موجی از " لا " گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
در بیت بالا , به حدیث ِ " سلسلة الذهب " ِ امام رضا (علیه آلاف التّهیة و الثناء) اشاره گشته است . متن حدیث : " خداوند جل ّجلاله میفرماید: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ من است ، پس هرکس که در دژ من درآید از عذابم در امان است. چون مرکب به راه افتاد [امام رضا](ع) گفت: [البته] با شرایطش و من جزو شرایط آنم ".
آری , دیدگاه و ولایت امام علی بن موسی الرضا (ع) , محکم , خروشنده , استوار و بر" مبنای توحید و یگانگی " حضرت خداوند خواهد بود . و غذاب الهی برای افرادی خواهد بود که پرستش غیر الهی و مادّی و دنیوی کنند و واسطه ی تعالیم الهی ِ دینی ِ پیامبر اسلام (ص) و ائمه ی اطهار (ع) را در اعمال خویشتن , مورد غفلت و سهل انگاری قرار دهند . و ولایت حضرت یزدان و ولایت واسطه های الهی , یعنی پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) , مهم ترین رکن اعتقادی شیعیان خواهد بود . تا در معاد , به پناه بهشت حضرت خداوند , نائل خواهند گشت .
اینک ای خوب , فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند
ثامن الحجج امام رضا (ع) , با غربت عظیم خویش در مشهد الرضا (ع) , قلب ها را به " دلسوزی " و " هم دردی " خواهد کشید . و هر فرد که اندکی , عنصر ِ : " غربت قلبی " را در حیات خویشتن , تجربه کرده است , ناگاه با " زیارت " و "حتّی تصوّر غربت " ِ امام هشتم (ع) به عظمت و مظلومیّت آن خورشید امامت , پی خواهد بُرد و حضرت غریب الغربا را بر قاف تابناک " عرفان ِ غربت قلبی " , برای رضای حضرت توحید خواهد نِگریست .
آری , زائران حضرت علی بن موسی الرضا (ع) با حضور فراوان , با قلبی ساده و عاشق , خواستار پایان غربت حضرت رضا (ع) خواهند گشت و به این غربت پایان خواهند داد .
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند
آرزوی هر شیعه , دیدار چهره نورانی امام رضا (ع) گشته است . و سالها تا لحظه ی وفات نیز , این رؤیا را در قلب خویشتن , خواهند داشت . و هرگاه به زیارت مشهد الرضا (ع) , نائل گشته اند , تمام شهر را مجنون و عاشق ِ دیدار شمس الشموس امام رضا (ع) یافته اند .
آری , قرن هاست که زائران حرم رضوی (ع) و حتی شهر مقدس مشهد , عشق ساده و معنوی آن امام غریب (ع) را در خاطر به یادگار دارد .
نتیجه :
رؤیای رضوی (ع) در قلب تمام شیعیان خواهد بود و قرن هاست , غربت نورانی امام رضا (ع) به تمام قلوب شیعیان , رسوخ کرده است . همچنین حدیث سلسلة الذهب , نقطه ی عطف حکمت توحیدی گشته است که از زبان هشتمین خورشید امامت بیان گشته است . امام علی بن موسی الرضا (ع) , نماد عشق قلبی گشته است و استاد قیصر امین پور , عاشقانه و عارفانه , غزل والای ِ " کوچه های خراسان " را به آستان حضرت غریب الغربا امام رضا (ع) تقدیم کرده است .
منبع :
الف ) کتاب : مجموعه ی کامل اشعار قیصر امین پور _ مجموعه شعری : " تنفّس صبح " _ تهران _ انتشارات مروارید _ چاپ هشتم _ زمستان 90 .
ب ) کتاب التوحید _ ابن بابویه_ ص 49 _ متن حدیث سلسلة الذهب .
نویسنده : سید محمد حسین شرافت مولا
بنام خدا
بمناسبت ماه رمضان , ماه خدا و صیام .
شعر مناجات با حضرت خداوند
شاعر :
ملا محسن فیض کاشانی
طرفی نبستم زین جهان , استغفرالله العظیم
خسبیدم وشد کاروان , استغفرالله العظیم
عمر عزیزم شد تلف اندر پی آب و علف
کاری نکردم بهر جان , استغفرالله العظیم
زین پس مگر سودی کنم , تدبیر بهبودی کنم
بگذشته ها خود شد زیان , استغفرالله العظیم
بی حد گناهان کرده ام ,بس جور و طغیان کرده ام
زین جرم های بی کران , استغفرالله العظیم
با این و آن گشتم بسی , بردم به سر باهر کسی
طرفی نبستم زین و آن , استغفرالله العظیم
هرچند جویم من کنار زین عالم ناپایدار
تقدیرم آرد در میان , استغفرالله العظیم
هی هی نمی دانم چرا افتادم اندر این بلا !
این نکته شد بر من نهان , استغفرالله العظیم
جان می رود سوی علا , تن می رود سوی بلا
از امتزاج این و آن , استغفرالله العظیم
گاهی رهم دنیا زند , گه سدره ی عقبا شود
هم زین جهان هم ز آن جهان , استغفرالله العظیم
هر دم شوم نادم , دگر گیرم گناهان را ز سر
یا ربَّ انتَ المُستعان , استغفرالله العظیم
از بس زدم بر توبه سنگ , شد توبه ی من عار و ننگ
از اصل جرم و جبر آن , استغفرالله العظیم
زین عهد های سست و مُست , زین توبه های نادرست
لحظه به لحظه آن به آن , استغفرالله العظیم
ده بار و صد بار و هزار ای فیض کم باشد , بیار
هر دم جهان اندر جهان , استغفرالله العظیم
گردآوری :
سید محمد حسین شرافت مولا