• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4082روز قبل
عقاید و احکام
تطیّر بر وزن تفعّل از ریشه «ط ـ ى ـ ر» به معناى مطلق فال[1] یا فال بدزدن و شوم دانستن است.[2] كاربرد نخستین این واژه در فال بدزدن و شوم دانستن بر اثر پرواز یا مشاهده پرندگان بوده[3]، سپس بر مطلق شوم بودن و فال بدزدن، بر اثر هر چیزى حاصل شود، اطلاق شده است.[4] برخى، مفهوم این واژه را مطلق سوءظن و توقع بلا دانسته‌اند.[5] برخى نیز با اذعان به غلبه كاربرد این واژه در شوم دانستن، مفهوم اصلى تطیر را اعم از بدشگون دانستن و فال نیك زدن دانسته‌اند.[6] واژگان «طَیْرَه»[7] و «طَیْر»[8] از همین ریشه، همچنین الفاظى چون
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 593
تشاؤم، شوم و نحوست نیز به معناى فال بدزدن و شوم دانستن آمده‌اند.[9] كلمه طائر نیز كه اسم فاعل از همین ریشه است به معنى شانس و بخت[10] یا كنایه از شوم بودن به كار رفته است. راز این كاربرد، نامگذارى تطیر است به نام سبب آن كه پرنده است.[11]
واژه تطیر سه بار و در قالب واژگان «تطیرنا»(یس/36،18)، «اطیرنا» (نمل/27،47) و «یطیروا»(اعراف/7،131) در قرآن آمده و در هر سه مورد به فال بدزدن و شوم دانستن تفسیر شده‌است.[12] در آیاتى دیگر نیز به موضوع تطیر بدون استفاده از واژه آن اشاره شده است. (نك: نساء /4،78) این آیات، بدشگون و شوم پنداشتن مؤمنان و پیامبران و فال بدزدن كافران به ایشان را گزارش كرده، ضمن جاهل خواندن تطیركنندگان (اعراف/7،131)، در پاسخ به این ادعا و حربه ایشان، با به كاربردن شكل اسم فاعلى این واژه در سه جاى قرآن (نمل/27،47؛ یس/36،19؛ اسراء/17،13) شومى را به خود كافران نسبت داده یا هرگونه تأثیرى در جهان هستى از جمله شومى تنها در اختیار و قدرت خداوند شمرده شده است.

پیشینه و نامگذارى:

عرب جاهلى را عادت این بود كه هنگام سفر اگر پرنده‌اى از سمت راست مسافر پرواز مى‌كرد، آن را نشانه شوم بودن سفر پنداشته و اگر از سمت چپ وى پرواز مى‌كرد آن را به فال نیك مى‌گرفتند.[13] به تدریج مورد آن عمومیت یافت و هنگام اقدام به هر كارى جز سفر نیز چنانچه این اتفاق روى مى‌داد، عرب به آن اتفاق فال بد یا فال نیك مى‌زد كه پیامد آن ترك آن كار یا تعجیل در انجام آن بود[14]؛ همچنین سبب آن از پرواز پرندگان، به شنیدن صداى آنها یا دیدن نوعى خاص از پرندگان نیز تعمیم یافت.[15]
اطلاق «تطیر» بر این كار به لحاظ ارتباط این مفهوم با پرندگان[16]، از باب نامگذارى شئ به نام سبب آن است.[17] برخى واژه پژوهان معاصر در تحلیلى متفاوت در این باره گفته‌اند: ماده «طیر» به معناى، حركت سریع، پنهان و بدون هرگونه سنگینى است و علت اطلاق آن بر پرواز پرندگان نیز همین است كه آنها بدون جنب و جوش فراوان و بسیار سبكبال به حركت درمى‌آیند.[18] بر اساس همین معنا، یعنى حركت سریع پرنده و پرواز آرام
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 594
آن، مفهوم اولیه واژه «تطیر» در فرهنگ عربى، پدید آمدن حركت فكرى سریعى در ذهن تطیركننده و پى بردن به فرجام كار است و به صورت كنایى بر فال بدزدن و شوم پنداشتن نیز دلالت مى‌كند.[19]
عرب جاهلى به هنگام مسافرت، وضع سفر خود را با پرواز پرنده‌اى پیش بینى مى‌كرد؛ اگر پرنده از سمت راست وى پرواز مى‌كرد، آن را «بارح» یا «مانح» نامیده و نشانه شوم بودن سفر مى‌پنداشت و اگر از سمت چپ وى پرواز مى‌كرد، آن‌را «سانح» نامیده و نشانه خوب بودن سفر خود مى‌دانست.[20] علت شومى و نحوستِ پندارى «بارح» یا «مانح» این بوده كه براى شكار آن و تیراندازى به سوى آن شخص باید از جهت اصلى خود منحرف شود.[21] البته برخى از عربها به عكس ترتیب یاد شده «سانح» را نشانه شوم بودن و «مانح» یا «بارح» را نشان خوش یمن بودن سفر مى‌دانستند.[22]
بر اساس پندار مزبور، اگر پرنده‌اى در مسیر حركت شخص بود، وى شخصا آن‌را مى‌پراند تا با پرواز آن به شوم بودن یا نبودن سفر خود پى ببرد. این كار را «زجر» مى‌نامیدند.[23] این مفهوم بعدها گسترش یافت و به هر چیز یا كسى كه شوم بودن از وى برداشت شود، «زجر» اطلاق گردید. انواع پرندگان و صداى آنها، به ویژه صداى كلاغ[24]، همچنین انواع حیوانات، به ویژه آهو[25] و شتر[26]، نیز افراد مختلف انسان، به ویژه كسانى كه نقص یا عیبى داشتند، همچنین برخى كلمات و حركات، مانند عطسه كردن، از اسباب برداشت شوم بودن امور به شمار مى‌آمدند.[27] تعداد دفعات نیز در برخى امور در مبارك یا شوم پندارى دخیل بوده است؛ نمونه اینكه برخى سه بانگ كلاغ را چون به تعداد حروف كلمه «خیر» است، مبارك دانسته و دو بانگ آن را چون به شمار حروف كلمه «شر» است، شوم دانسته‌اند.[28] برخى فراتر از این، حتى اگر چیزى خاص دیده یا شنیده نمى‌شد، به صرف حدس و گمانى بر وقوع امور بدشگون، بدان تطیر زده، آن را شوم مى‌پنداشتند.[29]
تطیر و شوم دانستن، با تفاصیل مختلف آن، مختص عرب جاهلى نبوده و در میان سایر اقوام و ملل نیز شایع است.[30] حتى برخى با ذكر شواهدى روایى، مدعى‌اند كه انسان را گریزى از تطیر نیست و انسانها در همه دوره‌ها به نوعى به این خرافه
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 595
مبتلا بوده‌اند[31] كه البته باید با روشهاى خاص آن را درمان كرد.[32]
گروهى علت تطیر كافران به پیامبران را مشكلات و اختلافات داخلى دانسته‌اند كه بر اثر دعوت انبیا در میان كافران رخ مى‌داده و جمعیت یكپارچه آنان را دچار تفرقه و چند دستگى مى‌كرده است.[33] برخى دیگر علت آن را وعید انبیا و نشانه بغض كافران نسبت به ایشان دانسته‌اند[34] كه به سبب عجز در مقابل انبیا(علیهم السلام)به این سلاح متوسل مى‌شدند تا در برابر دعوت پیامبران مقاومت كنند.[35] برخى از مفسران نیز تطیر منافقان به پیامبران را نشانه ترس آنان از جهاد و بهانه‌اى براى ترك جهاد ذكر كرده‌اند.[36]

مفهوم طائر:

در آیاتى كه تطیر كافران نسبت به پیامبران و مؤمنان را یاد مى‌كنند، تعبیر «طـئِرُكُم مَعَكُم»(یس/36،19) و مانند آن تكرار شده است. در تفسیر واژه طائر و بیان مقصود از این لفظ در این آیات و همچنین علت اختلاف انتساب آن به كافران و به خداوند، سخن و نظر مفسران گونه‌گون است.
1. عده‌اى از مفسران بر آن‌اند همان‌گونه كه پرنده در فرهنگ عرب جاهلى سبب خیر* و شر دانسته شده است، مراد از طائر نیز اسباب خیر و شر است. ایشان اشاره‌اى به مصادیق یا تبیین بیشترى از این اسباب نكرده‌اند.[37] 2. برخى واژه طائر را به معناى رزق یا سعادت و شقاوت انسان دانسته‌اند.[38] 3. عده‌اى دیگر آن‌را استعاره‌اى از مطلق قضا و قدر الهى مؤثر در حظ و بهره انسان[39] و سرنوشت پیش بینى شده از سوى خداوند براى وى مى‌دانند.[40] 4. برخى با تفسیر آن به سبب شوم بودن، گفته‌اند كه این سبب در علم الهى مقدر است.[41] 5. در قولى دیگر نیز «طائر» به خود شوم‌بودن مقدر در قضاى الهى تفسیر شده است. [42] 6.‌عده‌اى طائر را به معناى اعمال ثبت شده انسان در كتاب دانسته‌اند كه به همان تفصیل سبب نزول خیر و شر بر انسان مى‌گردد.[43] 7. برخى دیگر مراد از طائر را مطلق كتاب اعمال انسان دانسته‌اند، بى‌آنكه اشاره‌اى كنند كه آیا مراد كتاب اعمال
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 596
انسان است یا كتاب قضا و قدر الهى.[44]
8. برخى با تمسك به عبارت شایع عربى كه «طائر اللّه لا طائرك»، طائر در آیه را به فعل و حكمت الهى تفسیر كرده و گفته‌اند: همه اتفاقات عالم بر اساس حكمت الهى و نه بر اساس افعال و حكمت انسانى رخ مى‌دهد.[45]
9. گروهى طائر را به شوم بودنى تفسیر كرده‌اند كه در افعال و كفر كافران ریشه دارد.[46] 10. عده‌اى با تفسیر طائر به جزا و عذاب تطیر، آن را عذاب الهى دانسته‌اند كه براى تطیركنندگان نسبت به انبیا و اولیاى الهى تدارك دیده شده است.[47] 11. برخى نیز طائر را به معناى مطلق نتیجه اعمال انسان دانسته و آن را به عذابى تفسیر كرده‌اند كه خداوند براى كافران به سبب اعمال آنان تدارك دیده است.[48]
12. در این میان برخى، طائر را به معناى دلیل دانسته‌اند؛ به این بیان: همان‌گونه كه پرنده دلیلى بر خیر و شر بود، طائر انسان نیز دلیل وى و ملازم اوست.[49] بر اساس این بیان مى‌توان طائر را هم كتاب قضاى الهى دانست كه ملازم و راهنماى افعال وى در این دنیاست و هم مى‌توان به كتاب اعمال انسان تفسیر كرد كه در آخرت دلیل و شاهد وى بر جزاى اعمالش خواهد بود.
دو آیه طائر را به انسان نسبت داده است. (اسراء/17،13؛ یس/36،19) بیشتر مفسران این طائر را به اعمال انسان، كتاب اعمال، سبب شوم بودن یا شوم بودن تفسیر كرده‌اند.[50] وجه استناد آن به انسان نیز آن است كه وى فاعل آن اعمال بوده و اعمالى كه منشأ خیر یا شر اوست از خود وى صادر شده‌اند. [51] در دو آیه دیگر طائر نزد خداوند دانسته شده است. (اعراف/7،131؛ نمل/27،47) این طائر به كتاب قضا و سرنوشت مقدر انسان از سوى خدا، یا به نتیجه اعمال انسان، اعم از ثواب و عقاب، تفسیر شده است.[52] راز اسناد آن به خداوند سبحان نیز آن است كه این امر از سوى وى انجام مى‌گیرد.[53]
در این میان برخى با هدف جمع بین انتساب طائر به خداوند و انسان، گفته‌اند: طائر هركسى از آن جهت كه وى عامل آن بوده و مستحق نتیجه آن است، «با‌اوست»، و از آن رو كه خدا جزا و نتیجه آن را محقق و عملى مى‌سازد، «نزد‌خداست»[54]؛ به عبارت دیگر قرآن‌كریم طائر را
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 597
منحصر مى‌داند در افعال خود انسان و اثر و جزاى اخروى آنها كه از سوى خداوند داده مى‌شود.[55]

اثرگذارى تطیّر:

اسلام تطیر را امرى خرافى دانسته كه معلول جهل انسان و تصور نادرست وى در مؤثر دانستن غیر خداوند در عالم و نیز اسناد گرفتارى و نتیجه ناپسند اعمال به غیر عامل آنهاست[56] كه نتیجه آن یأس و ناامیدى از رحمت الهى است.[57] نادانى و در نتیجه ناتوانى تطیر كنندگان در شناخت علت برخى پدیده‌ها، سبب مى‌شود آن پدیده‌ها را معلول امورى خرافى بدانند.[58] برخى علت باور به چنین امرى خرافى را استناد حوادث و پدیده‌ها به امور همزمان با آنها از سوى انسان دانسته و برآن‌اند كه جاهلان به امور ناسازگار با خواسته‌ها و امیالشان عنوان «شوم» مى‌دهند.[59] دلبستگى به دنیا نیز از عوامل تطیر دانسته شده به نحوى كه هر امر خوشایند انسان مبارك است و گرنه شوم خواهد بود.[60]
قرآن‌كریم در انكار تطیر، اصل اثرناگذارى غیر خدا در عالم را بیان فرموده: «قُل كُلٌّ مِن عِندِاللّه»(نساء/4،78)[61] و تأكید مى‌كند كه انسان مؤمن و كسى كه قلب او هدایت یافته به روشنى مى‌یابد كه هیچ مصیبتى بى‌اذن الهى به او نمى‌رسد[62] و در عین حال هر آنچه به انسان مى‌رسد، نتیجه تلاش و كردار وى است: «لَیسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى»[63].(نجم/53،39)
روایات نیز بر بطلان تطیر تأكید داشته[64]، آن را نوعى شرك مى‌دانند.[65] البته باطل بودن تطیر به معناى بى‌تأثیرى مطلق آن نیست، بلكه تطیر ممكن است نسبت به كسى كه از آن بیم دارد، مؤثر واقع شود[66] و خداوند ابتلا به آن شر را جزاى دنیوى تطیر وى قرار مى‌دهد[67]، بنابراین تأثیر روانى تطیر مورد تأكید روایات است[68]، از همین‌رو برخى تطیر كافران به پیامبران را سبب بى‌تأثیرى تبلیغ و انذار ایشان دانسته‌اند.[69]
اسلام ضمن منع از تطیر، راه درمان آن را توكل و اتكا به خدا دانسته[70]، حتى از توكل به عنوان كفاره تطیر یاد كرده است.[71]
برخى روایات با مذموم شمردن تطیر، «تفأل»
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 598
را ستوده[72] و آن‌را حق دانسته‌اند.[73] تفأل برخلاف تطیر كه بدشگونى و توقع شر است، به توقع خیر و خوبى تفسیر شده است.[74] البته برخى تفأل را عام و تطیر را منحصر در توقع شر دانسته‌اند كه چندان صحیح به نظر نمى‌رسد.[75] در مقابل، عده‌اى تطیر را عام دانسته‌اند.[76]
بعضى، علت حسن تفأل و قبح تطیر را در تفاوت سبب آن دو ذكر كرده‌اند، زیرا تفأل از حسن ظن و اتكا به خدا ناشى است[77]؛ ولى تطیر ناشى از غیر خداست. برخى دیگر علت حسن تفأل را در انبساط خاطر و امیدى دانسته‌اند كه در شخص براى موفقیت حاصل مى‌شود[78]؛ همچنین استخاره به قرآن‌كریم، از آن جهت كه تفأل مثبت بوده و سبب حسن ظن به خداست مجاز شمرده است.[79]

منابع

بحارالانوار، المجلسى (م.‌1110‌ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403‌ق؛ تاج العروس، الزبیدى (م.‌1205‌ق.)، به كوشش على شیرى، بیروت، دارالفكر، 1414‌ق؛ التحقیق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ ترتیب العین، خلیل (م.‌175‌ق.)، به كوشش المخزومى و دیگران، دارالهجره، 1409‌ق؛ تفسیر التحریر والتنویر، ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.)، تونس، الدار التونسیة، 1997 م؛ تفسیر راهنما، هاشمى رفسنجانى و دیگران، قم، دفتر تبلیغات، 1373‌ش؛ تفسیر القرآن الكریم، صدرالمتالهین (م.‌1050‌ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بیدار، 1366‌ش؛ التفسیر الكبیر، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413‌ق؛ تفسیر من وحى القرآن، سید محمد حسین فضل الله، بیروت، دارالملاك، 1419‌ق؛ تفسیر نمونه، مكارم شیرازى و دیگران، تهران، دارالكتب الاسلامیة، 1375‌ش؛ جامع البیان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جمیل، بیروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جامع النورین، اسماعیل سبزوارى، تهران، كتابفروشى علمیه اسلامیه؛ حاشیة محى الدین شیخ زاده، محمد بن مصطفى القوجوى (م.‌951‌ق.)، به كوشش محمد شاهین، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1419‌ق؛ دائرة‌المعارف الشیعیة العامّه، محمد حسین اعلمى، بیروت، اعلمى، 1413‌ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.‌1270‌ق.)، به كوشش محمد حسین، بیروت، دارالفكر، 1417‌ق؛ الریاضیات فى القرآن الكریم، خلیفه عبد السمیع، قاهرة، النهضة المصریة، 1987م؛ سفینة البحار، شیخ عباس القمى (م.‌1359‌ق.)، به كوشش مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، آستان قدس رضوى، 1416‌ق؛ سنن ابن ماجه، ابن‌ماجه (م.‌275‌ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1395‌ق؛ سیر كهولت در انسان، الكساندر پى اسپنس، ترجمه: غفارى، هاشمى، تهران، سازمان بهزیستى، 1380‌ش؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م.‌1081‌ق.)؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م.‌821‌ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383‌ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.‌393‌ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407‌ق؛ عون المعبود، العظیم آبادى (م.‌1329‌ق.)، بیروت، دارالكتب العلمیة،
دائرة المعارف قرآن كریم، جلد 6، صفحه 599
1415‌ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م.‌852‌ق.)، بیروت، دارالمعرفه؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365‌ش؛ كتاب الافعال، على بن جعفر السعدى، بیروت، عالم الكتب، 1983 م؛ الكشاف، الزمخشرى (م.‌538‌ق.)، قم، بلاغت، 1415‌ق؛ كشف الظنون، حاجى خلیفه (م.‌1067‌ق.)، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1413‌ق؛ الكنى و الالقاب، شیخ عباس القمى (م.‌1359‌ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368‌ش؛ اللباب فى علوم الكتاب، ابوحفص عمر بن على الدمشقى (م.‌880‌ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1419‌ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شیرى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1408‌ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.‌1334‌ش.) و دیگران، تهران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373‌ش؛ مجمع البیان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بیروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ المخصص، على بن اسماعیل اندلسى ابن سیده (م.‌458‌ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى؛ المسائل التى خالف فیها رسول الله(صلى الله علیه وآله)، محمد بن عبدالوهاب (م.‌1206‌ق.)، به كوشش یوسف بن محمد، قاهرة، دارالمؤید، 1416‌ق؛ المستطرف، محمد بن احمد الابشیهى (م.‌850‌ق.)، بیروت، دارالجیل، 1413‌ق؛ المیزان، الطباطبایى (م.‌1402‌ق.)، بیروت، اعلمى، 1393‌ق؛ وسائل الشیعه، الحر العاملى (م.‌1104‌ق.)، قم، آل البیت(علیهم السلام)لاحیاءالتراث، 1412‌ق؛ یواقیت العلوم، به كوشش دانش پژوه، تهران، اطلاعات، 1364‌ش.
اباذر جعفرى؛ حمیده عبداللهى



[1]. صبح الاعشى، ج‌1، ص‌399.
[2]. لسان العرب، ج‌8، ص‌240، «طیر».
[3]. لسان العرب، ج‌8، ص‌240، «طیر».
[4]. مفردات، ص‌528، «طیر»؛ سفینة البحار، ج‌2، ص‌102؛ التحریر‌و التنویر، ج‌22، ص‌362.
[5]. دائرة‌المعارف الشیعیه، ج‌11، ص‌429.
[6]. التحریر و التنویر، ج‌9، ص‌65 ـ 66.
[7]. فتح البارى، ج‌10، ص‌261 ـ 262؛ ترتیب العین، ج‌7، ص‌447.
[8]. الصحاح، ج‌2، ص‌727، «طیر».
[9]. ترتیب‌العین، ج3، ص144،«نحس»؛ الافعال، ج3، ص237.
[10]. لسان العرب، ج‌8، ص‌240، «طیر».
[11]. تاج العروس، ج‌7، ص‌154، «طیر».
[12]. حاشیه شیخ زاده، ج‌4، ص‌278.
[13]. فتح البارى، ج‌10، ص‌261.
[14]. همان؛ المیزان، ج8، ص227؛ عون‌المعبود، ج3، ص‌141.
[15]. فتح‌البارى، ج 10، ص 261؛ نیز ر.ك: كشف الظنون، ج‌2، ص‌1216؛ الكنى و الالقاب، ج‌1، ص‌292.
[16]. لسان العرب، ج‌8، ص‌240، «طیر».
[17]. همان، ص‌239؛ حاشیه شیخ زاده، ج‌4، ص‌279.
[18]. التحقیق، ج‌7، ص‌155، «طیر».
[19]. التحقیق، ج‌7، ص‌155.
[20]. مجمع البیان، ج‌6، ص‌621 ـ 622.
[21]. فتح البارى، ج‌10، ص‌261.
[22]. المخصص، ج‌13، ص‌24.
[23]. الكشاف، ج‌3، ص‌371.
[24]. المسائل التى خالف فیها، ص‌865 ـ 866؛ اللباب، ج‌9، ص‌278.
[25]. لسان العرب، ج‌8، ص‌240.
[26]. المستطرف، ج‌2، ص‌516.
[27]. المسائل التى خالف فیها، ص‌868.
[28]. یواقیت العلوم، ص‌267؛ جامع النورین، ص‌270.
[29]. المخصص، ج‌13، ص‌24.
[30]. التفسیر الكبیر، ج‌7، ص‌308؛ اللباب، ج‌9، ص‌278.
[31]. نمونه، ج‌6، ص‌319.
[32]. نك: سنن ابن ماجه، ج‌2، ص‌1170؛ فتح البارى، ج‌10، ص‌261 ـ 262؛ وسائل الشیعه، ج‌15، ص‌366.
[33]. التحریر والتنویر،ج‌22، ص‌363؛ من وحى القرآن، ج‌19، ص‌135.
[34]. روح المعانى، ج‌12، ص‌333؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌5، ص‌61.
[35]. من وحى القرآن، ج‌19، ص‌135 ـ 136؛ الفرقان، ج‌9، ص‌261 ـ 262؛ ج‌23، ص‌32.
[36]. التفسیر الكبیر، ج‌4، ص‌145.
[37]. حاشیه شیخ زاده، ج‌5، ص‌361.
[38]. التفسیرالكبیر، ج5، ص‌344؛ تاج العروس، ج‌7، ص‌154.
[39]. روح المعانى، ج‌9، ص‌49؛ الكشاف، ج‌3، ص‌371.
[40]. جامع البیان، ج‌9، ص‌66؛ ج‌8، ص‌239.
[41]. التحریر والتنویر، ج‌9، ص‌67.
[42]. التحریر والتنویر، ج‌9، ص‌67.
[43]. الكشاف، ج‌3، ص‌371.
[44]. روح المعانى، ج‌15، ص‌32.
[45]. تاج العروس، ج‌7، ص‌154.
[46]. من وحى القرآن، ج‌19، ص‌136.
[47]. التفسیر والكبیر، ج8، ص560؛ روح المعانى، ج‌6، ص‌49.
[48]. الفرقان، ج‌9، ص‌262.
[49]. مجمع البیان، ج‌6، ص‌622.
[50]. من وحى القرآن، ج19، ص‌136؛ التحریر و التنویر، ج‌22، ص‌364.
[51]. من وحى القرآن، ج19، ص‌136؛ التحریر و التنویر، ج‌22، ص‌364.
[52]. جامع البیان، ج‌9، ص‌66؛ التفسیر الكبیر، ج‌5، ص‌345؛ التحریر و التنویر، ج‌9، ص‌67.
[53]. الكشاف، ج‌3، ص‌371؛ التفسیر الكبیر، ج‌8، ص‌560؛ روح المعانى، ج‌9، ص‌45.
[54]. الفرقان، ج‌9، ص‌626.
[55]. الفرقان، ج‌15، ص‌95 ـ 97.
[56]. همان، ج‌9، ص‌262.
[57]. یواقیت العلوم، ص‌267.
[58]. فى ظلال القرآن، ج‌5، ص‌2645؛ نمونه، ج‌15، ص492.
[59]. التحریر و التنویر، ج‌22، ص‌363.
[60]. روح المعانى، ج‌12، ص‌333؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌5، ص‌61.
[61]. من وحى القرآن، ج‌7، ص‌363.
[62]. جامع البیان، ج‌28، ص‌157.
[63]. الفرقان، ج‌23، ص‌33.
[64]. نمونه، ج‌6، ص‌317.
[65]. سنن ابن ماجه، ج‌2، ص‌1170.
[66]. دائرة المعارف الشیعیه، ج‌11، ص‌429.
[67]. التحریر و التنویر، ج‌9، ص‌66.
[68]. وسائل الشیعه، ج‌11، ص‌361؛ نیز نك: المیزان، ج‌19، ص‌79؛ نمونه، ج‌6، ص‌317 ـ 318.
[69]. راهنما، ج‌6، ص‌204.
[70]. سنن ابن ماجه، ج‌2، ص‌1170؛ فتح البارى، ج‌10، ص‌262؛ نمونه، ج‌12، ص‌48.
[71]. نور الثقلین، ج‌4، ص‌382.
[72]. میزان الحكمه، ج‌3، ص‌2348؛ نمونه، ج‌6، ص‌317.
[73]. فتح البارى، ج‌10، ص‌262 ـ 264.
[74]. المخصص، ج‌13، ص‌24؛ لسان العرب، ج‌8، ص‌240؛ ج‌10، ص‌167.
[75]. لسان العرب، ج‌10، ص‌168، «فال»؛ لغت نامه، ج‌9، ص‌13757، «تفأل».
[76]. یواقیت العلوم، ص‌267.
[77]. فتح البارى، ج‌10، ص‌264.
[78]. شرح اصول كافى، ج‌12، ص‌476.
[79]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌88، ص‌241 ـ 246.
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:15
شخصیت ها و بزرگان
یكی از شخصیت‌هایی كه بازخوانی افكار و اعمال او بازخوانی یك نسل بلكه یك مكتب است، شیخ اجل ابوعبدا... محمدبن نعمان حارثی عُكبری بغدادی مشهور به شیخ مفید (ت 413 ه.ق) است.
  شناخت زندگی او به هر انسان معتقد و صاحب غیرت دینی كمك می‌كند تا بتواند از حریم دین و مذهب به درستی و با اقتدار، دفاعی آگاهانه و معقول داشته باشد. هر كسی كم­ترین مطالعه‌ای را در مذهب شیعه داشته باشد به نقش محوری او در اعتلای اسم و رسم شیعه پی خواهد برد.
  شیخ مفید به اعتراف شاگرد پرآوازه‌اش شیخ طوسی (ت 460 ه.ق) از جهت علم و اخلاق بر همگان برتری داشت و در فقه و كلام همتائی نداشت و تألیفات او به بیش از دویست كتاب كوچك و بزرگ می‌رسد.[1]
  او كه در بغداد جایگاهی ویژه داشت. بعد از درگذشت بسیاری از بزرگان قم مثل شیخ صدوق (ت 380 ه.ق) و انتقال مركز تشیع از قم به بغداد در سند مرجعیت تمام شیعه قرار گرفت.
  بغداد در زمان شیخ مظهر علم و تمدّن اسلامی به‌شمار می‌رفت و معجونی از مكاتب مختلف هم‌چون: اشعری، معتزلی، قشرگرائی، حنبلی و ... را در بر داشت كه هر كدام برای اثبات حقانیت خود سعی و تلاش وافری داشتند ولی با وجود این، شیخ مفید با هوش و علم سرشار خود و تكیه بر معارف بلند شیعه علاوه بر این‌كه بر مكاتب دیگر غلبه نمود توانست از طرف خلیفۀ سنی مذهب آن زمان سند و كرسی درسی را كه مختص به علمای طراز اول بغداد بود به خود اختصاص دهد. و چنان موقعیتی پیدا كند كه سلاطین دیلمی به حضورش شرفیاب شوند.[2]
  یكی از ابعاد زندگی علمی شیخ مفید، تأثیر به‌سزای او در اجتهاد شیعه است كه به حق می‌توان او را یكی از مؤسسین مراحل تكامل فقه و اجتهاد بعد از عصر تبیین و عصر محدثان دانست.[3] شیخ علاوه بر این‌كه به دفاع از عقاید اسلام و به‌خصوص شیعه اهتمام خاصّی داشت نسبت به ترمیم و اصلاح جبهۀ خودی از افكار سست و بی‌منطق نیز غافل نبود و از آن‌جا كه در زمان او اخباری­گری در شیعه به موازات قشرگرائی اهل حدیث و حنابله در بین اهل سنت رونق فراوان داشت.با این فكر باطل مبارزه كرد و با تألیف كتبی ناظر به كتب و نظرات رئیس المحدثین شیخ صدوق (ره) به دفتر آثار او پرداخت و توانست تا حد زیادی راه تكمیل اجتهاد را برای شاگردش شیخ الطائفه محمدبن الحسن الطوسی (ره) هموار نماید.
  مقایسه‌ای مختصر بین كتاب المقنع شیخ صدوق (ره) و كتاب المقنعة شیخ مفید (ره) خود شاهد صدق این مدعاست. شیخ مفید كه عقل را به عنوان ابزاری كارآمد جهت شناخت قرآن و اخبار می‌دانست[4]،با اندیشه اهل حدیث و ظاهرگریان مبنی بر تعصب بیجا بر متون‌روائی و عدم دخالت عقل در فهم قرآن و روایات مخالف بود و لذا در كتابش به فروعاتی از احكام اشاره می‌كند كه هیچ یك از روایات مستقیماً متعرض آن نشده است و فقط با ابزار عقل می‌توان به آن‌ها دست یافت.
  دقت در كتب فقهی قبل از شیخ مفید (ره) مثل كتاب الشرایع علی بن بابویه (ره) پدر شیخ صدوق (ره) بیان­گر این نكته است كه كتب فقهی ایشان دقیقاً رونوشت متون روائی است. این تعطیل اجمالی عقل تا حدی بود كه به گفته شیخ‌ طوسی (ره) اگر در كتب فقهی و روائی الفاظ مترادف جایگزین الفاظ روایات می‌شد از آن وحشت داشتند و چه بسا از درك آن عاجز می‌شدند.[5]
  از ویژگی‌های دیگر شیخ مفید (ره) این است كه می‌توان او را مؤسّس فقه مقارن دانست فقهی كه نظریه نظرات اهل سنت دارد و بین آراء و نظرات فقهی شیعه و سنی مقایسۀ عالمانه انجام می‌دهد. كتاب او بنام «الاعلام فیما اتفقت الامامیه علیه من‌الاحكام» همان‌طور كه خودش در مقدمه آن می‌گوید، اولین كتاب در فقه مقارن است كه بعدها به‌وسیله سید مرتضی (ره) (ت 436 ه.ق) در كتاب الانتصار و شیخ طوسی (ره) در كتاب الخلاف به اوج خود رسید.
  شیخ مفید در تدوین اصول فقه شیعه به‌صورت منصبط نیز نقشى اساسی داشت و حتی بعضی كتاب او را به­نام "التذكره بأصول الفقه" اولین اصول فقه مدوّن و مصنف در تاریخ این علم می‌دانند.[6]
  برای پی بردن به نقش شیخ مفید (ره) در ارائه طرحی جامع در اجتهاد و استنباط احكام از منابع آن كافی است مراجعه‌ای به كتب فقهی او و به‌خصوص كتاب "جوابات اهل الموصل فی‌العدد و الروایة" بیاندازیم. متدی كه فقهای عصر ما در مواجهه با نظرات مخالف خود در برداشت از آیات و روایات برگزیده‌اند، دقیقاً مشابه روشی شیخ مفید (ره) در این كتاب در مقام رد اهل حدیث در مسأله 30 روز بودن ماه رمضان است.
  این سیر استدلال با مختصری كم و زیاد در كتب فقهی اعلام از علمای معاصر موجود است، كه نشان­گر قوت و منطق قوی روشن فقهی او و تأثیر پایدارش در اجتهاد شیعه است كه تا این حد مورد قبول همگان واقع شده است.
  حاصل كلام این‌كه موفقیت‌های به­دست آمده در زمینۀ اجتهاد كه مرهون تلاش بسیاری از علماء مثل شیخ مفید (ره) و رویاروئی خستگی‌ناپذیر او با افكار اهل حدیث است، لزوم بازنگری مجدد متون دینی و فقهی و حتی بازنگری متد اجتماعی شیخ مفید و افكار او در مقابل اهل حدیث را گوشزد می‌كند، تا جبهه خودی روز به روز از افكار احتمالی‌ سست و بی‌منطق مهذب‌تر شود و بر اتقان مسلّمات آن افزوده گردد.
 
 
 
پی نوشت­ها:
 


[1]- الفهرست ص 238
[2]- مقالات هزاره شیخ مفید ص 8
[3] - تاریخ فقه و فقها ص 140
[4] - التذکره باصول الفقه ص 28
[5]-  المبسوط فی فقه الامامیه ص 2
[6] - المقالات و الرسائل ج17 ص 20، مقاله سوم، عنوان المفید و علم‌الاصول ، الفقه محمدصادق جعفری
 
 
 
منابع:
1- طوسی، محمدبن حسن؛ الفهرست، موسسه نشر الفقاهه 1417 قمری.
2- دوانی، علی؛ هزاره شیخ طوسی، ناشر مؤلف، 1362 تهران.
3-گرجی، ابوالقاسم؛ تاریخ فقه وفقها، تهران سازمان مطالعه و تدوین كتب دانشگاه‌ها 1379.
4- مفید، محمدبن محمد؛ التذكرة، اصول الفقه، نشر كنگره هزاره شیخ مفید، چاپ بیروت 1414.
5- طوسی، محمدبن حسن؛ المبسوط، فقه الامامیه، تهران، المطبعة الحیدریه 1378ق.
6- المقالات و الرسائل جمعی از نویسندگان، نشر كنگره شیخ مفید.
 
 
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:10
شخصیت ها و بزرگان
در مكتب انسان ساز و تربیت‌كننده امام علی (علیه‌السّلام) شخصیت‌های بسیار ارزنده و بزرگواری وجود دارند كه هر یك از آن‌ها در طول تاریخ الگوی ارزنده برای جامعه بشری بوده‌اند. یكی از این شخصیت‌های بزرگوار كه علاقه خاصی به علی (علیه‌السّلام) داشت و حضرت علی (علیه‌السّلام)نیز متقابلاً وی را بسیار دوست می‌داشت، «میثم تمار» است. حیات پربار و شهادت افتخارآمیز او برای همه انسان‌های آزاده و مسلمان درس و سرمشق و الهام است.
  از سال‌های آغازین زندگی او اطلاعات چندانی در دست نیست محققان نوشته‌اند:
وی فرزند یحیی و از سرزمین «نهروان» كه منطقه‌ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته‌اند».[1]
 
  پدر و مادر میثم همین نام را برای او انتخاب كرده بودند. گویا بعدها به نام «سالم» نیز مشهور بوده است.[2] لقب تمار را از این جهت به میثم داده‌اند كه وی در كوفه خرما فروش بود.[3] ابن حجر عقلانی می‌نویسد:
 
«میثم برده زنی از بنی اسد بود. علی (علیه‌السّلام) او را خریداری كرد و آزاد نمود»[4]
 
در همان زمان حضرت علی (علیه‌السّلام) به او گفت: نامت چیست؟ گفت: سالم. حضرت فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمودند نام اصلی تو (نامی كه پدر و مادرت بر تو نهاده‌اند) «میثم» است. میثم گفت: رسول خدا و امیرالمؤمنین راست می‌گویند، نام من میثم است. حضرت (علیه‌السّلام) فرمود: پس همان نام قدیم تو بهتر است».[5]
  میثم از اصحاب خاص علی (علیه‌السّلام) و صاحب سر حضرت بوده است.[6] صاحب الغارات مینویسد:
ابوخالد تمار گوید: من با میثم بر روی فرات در یک کشتی که انار حمل می­کرد همراه بودیم. میثم به ما گفت: هم اكنون معاویه درگذشت. راوی می‌گوید:جمعه بود خبر درگذشت معاویه رسید، من در این مورد تحقیق كردم، معلوم شد در همان روزی كه میثم خبر فوت او را به ما داد و در همان وقت، معاویه مرده بود و فرزندش به جای او نشسته بود.[7]
 
  یكی دیگر از اخبار غیبی كه از میثم تمار نقل شده است مربوط به زمانی است كه همره با مختار ابن ابی عبیده ثقفی در زندان عبیدالله بن زیاد به سر می‌برد شیخ مفید می‌نویسد:
«میثم در زندان به مختار گفت: تو به خون‌خواهی حسین (علیه‌السّلام) قیام خواهی كرد و این كسی را كه الان می‌خواهد تو را بكشد، خواهی كشت. وقتی عبیدالله می‌خواست مختار را بكشد نامه‌ای از یزید رسید و مختار آزاد شد».[8]
 
  ابن حجر عقلانی و شیخ مفید و عده‌ای دیگر از مورخان نوشته‌اند:
«حضرت علی (علیه‌السّلام) روزی به میثم گفت: تو بعد از من دستگیر می‌شوی و به دار آویخته خواهی شد. روز سوم از بینی تو خون خواهد آمد و محاسنت از آن خون خضاب خواهد شد. تو بر در خانه عمرو بن حریث، جزء آن ده نفری خواهی بود كه به دار آویخته می‌شوند. چوبه دار تو از همه آن‌ها كوتاه‌تر است. سپس حضرت آن نخله‌ را به وی نشان داد و فرمود: تو را بر آن به دار آویخته خواهی شد. میثم همواره كنار آن نخل می‌آمد و نماز می‌خواند و با آن نخل سخن می‌گفت. و به عمرو بن حریث می‌گفت: من همسایه تو می‌شوم، برای من همسایه خوبی باش. عمرو به او می‌گفت: آیا می‌خواهی خانه ابن مسعود یا خانه ابن حكیم را بخری و نمی­دانست که منظور میثم چیست.[9]
 
  در روایت دیگری آمده است:
«یوسف بن عمران نقل می‌كند؛ از میثم شنیدم می‌گفت: علی (علیه‌السّلام) مرا نزد خود خوانده و فرمود: ای میثم! هنگامی كه عبیدالله بن زیاد تو را طلب كند و از تو بخواهد كه از من برائت حاصل كنی چه خواهی كرد. گفتم: یا امیرالمؤمنین من هرگز از تو برائت نخواهم جست. امام فرمود: بنابراین تو را خواهند كشت و به دارت خواند آویخت. عرض كردم: من صبر خواهم كرد. حضرت فرمود: در این صورت در مقام من با من خواهی بود».[10]
 
  همه این روایات نشان‌دهنده مقام معنوی میثم تمار در نزد حضرت علی می‌باشد به گونه‌ای كه حضرت اخبار زندگی و آینده وی را برایش بیان می‌كند.
شیخ طوسی می نویسد:
حضرت علی به میثم فرمود:دستان و پاها و زبانت را قطع خواهندکرد . سپس نخله­ای که در کناسه کوفه است را قطع کرده و آن­را به چهار قسمت می­کنند و تو را بر یکی از قطعه­های آن به دار خواهند آویخت. میثم عرض کرد: آیا چنین چیزی رخ می­دهد؟ حضرت فرمود : به خدای کعبه قسم، رسول خدا اینگونه به من خبر داد.
 
 در سال 60 هجری، عبیدالله بن زیاد او را دستگیر كرد. به او گفتند: این شخص (میثم) از برگزیده‌ترین افراد نزد علی (علیه‌السّلام) بوده است. ابن زیاد گفت: وای بر شما. این اعجمی! گفتند: بله. سپس عبیدالله از میثم سؤال كرد: خدایت كجاست؟ گفت: "باالمرصاد للظلمه و اَنْتَ مِنهُم". در كمین گاه ظالمان است و تو یكی از ظالمان هستی».[11]
  در روایت دیگری آمده است: «پس از آنكه میثم را نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد به او گفت: تو باید از علی (علیه‌السّلام) برائت بجویی و از او بدگویی كنی ... و الا دست و پایت را قطع می‌كنم و تو را به دار می‌آویزم میثم می‌گوید: من گریه كردم. ابن زیاد از علت گریه من سؤال كرد. گفتم: از قول و عمل تو گریه نمی‌كنم. از شكی كه آن روز از خبر مولایم بر من عارض شد گریه می‌كنم. ابن زیاد پرسید: مگر مولای تو چه گفته؟ سپس میثم جریان را نقل كرد، ابن زیاد گفت دست و پایت را قطع می‌كنم. اما زبانت را باقی می‌گذارم تا دروغ تو و مولایت را آشكار سازم. سپس دست و پای او را قطع كرد و او را بالاتر دار برد. او در بالای دار صدا می‌زد؛ ای مردم هر كسی می‌خواهد احادیث علی (علیه‌السّلام) را بشنود جلو بیاید. مردم جمع شدند. عمرو بن حریث به عبیدالله بن زیاد گفت: می‌ترسم او دل‌های مردم كوفه را دگرگون كند و آن‌ها بر علیه تو خروج كنند. عبیدالله دستور داد: برو زبانش را قطع كن سپس زبان او را قطع كردند و میثم به شهادت رسید».[12]
  شهادت میثم بنا به نقلی ده روز قبل از آمدن امام حسین (علیه‌السّلام) به عراق بوده است.[13] و جنازه‌اش مدت‌ها بر بالای دار بود.[14]
 
 


[1]-  محدثی، جواد؛ میثم‌تمار، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375، چاپ اوّل، ص 10.
[2]-  عسقلانی، احمد بن علی بن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1415، چاپ، اول: ج6، ص 249.
[3]-  میثم تمار، ص 10.
[4]-  الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص 249.
[5]-  همان
 -  طبری، محمد بن جریر بن رستم؛ نوادر المعجزات فی مناقب ائمه الهداة، قم، مؤسسه الامام المهدی، 1410، چاپ اوّل، ص 32
 -   مفید محمد بن محمد بن نعمان؛ الارشاد، بی‌جا،  دارالمفید، بی‌تا، ج1، ص 322.
[6]- بحرانی، ابن میثم؛ شرح مئه كلمه، قم، جامعه مدرسین، بی‌تا، ص 8.
[7]- ثقفی كوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزیزالله عطاردی، بی‌جا، عطارد، 1373، ص 572.
[8]- الارشاد، ج1، ص 325.
[9]-  ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص 251-250 و
 -  الارشاد، ج1، ص 325-324.
[10]- الغارات، ص 572.
[11]- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص 251.
[12]- شیخ طوسی محمد بن حسن؛ اختیار معرفه الرجال، ج1، ص 298-297.
  -  موسوی خویی، ابو القاسم؛ معجم رجال الحدیث، بی جا، چاپ پنجم ، 1413ه،  ج20، ص 109.
[13]- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص 251.
  -  الارشاد مفید، ج1، ص325.
[14]-  الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص 251. ا
  -  الغارات، ص 575.
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:9
اهل بیت
  عصر امامت امام زین‌العابدین (علیه‌السّلام)، یكی از ترسناك‌ترین دوره­‌های تاریخ اسلام برای شیعیان به­شمار می‌آید، یكی از اقدامات مهم امام سجاد (علیه‌السّلام) در راستای رهبری هدایت شیعه موضع‌گیری‌های بجا و به موقع آن حضرت در برابر قیام‌ها و شورش‌ها و نیز مواضع آن بزرگوار در مقابل عملكرد حكّام اموی عصر خویش بود.[1]
  یزید بیش از سه سال و اندی حكومت كرد و در این مدت كوتاه هولناك‌ترین فجایع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولین آن‌ها و فاجعه حرّه گسترده‌ترین آن‌ها بود. او به عنوان دومین خلیفه اموی، صحت پیش‌بینی علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در مورد ظلم امویان را آشكارتر ساخت، علی (علیه‌السّلام) سال‌ها قبل فرموده بود:
 
«الّا! اِنّ أخْوَفْ الفِتَن عندیِ بنی‌ امیه، فانّها قتلّه عمیاءٌ عظیمَةٌ ...»
«آگاه باشید! ترسناك‌ترین فتنه و آشوب در نظر من، فتنۀ بنی امیه است؛ فتنه‌ای كور و بس تاریك»[2]
 
  همان‌گونه كه اشاره شد، یكی از جنایات یزید در عصر امام سجاد (علیه‌السّلام)، كه به دست حاكمان جنایتكار اموی در مدینه صورت گرفت، واقعه حرّه است. این حادثه به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذی الحجه 63 هجری مربوط است.[3]
 
  علت وقوع این حادثه:
 عبدا... بن زبیر، برادرش عمرو بن زبیر را كشت. در خطبه‌ای به یزید ناسزا گفت و مردم را به فرمانی از یزید و جهاد با او فرا خواند. عبدا... بن مطیع از طرف زبیر از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید از جریان این ناآرامی در مدینه باخبر شد و از عثمان بن محمد كه كارگزار خود در مدینه بود، خواست كه گروهی از بزرگان مدینه را راهی دمشق كند تا از عطا و بخشش‌های او برخوردار شوند و دست از ناآرامی بردارند. گروهی از بزرگان شهر از فرزندان انصار و مهاجر به دمشق وارد شدند و در مدت اقامت علاوه بر دست و دلبازی‌های او، سبكسری‌ها و كارهای زشت او را از نزدیك مشاهده كردند. زمانی كه این گروه بازگشتند به‌ جای تعریف و تمجید از  یزید از وی بدگویی كردند و گفتند:
 «ما از نزد مردی فاسق آمدیم كه دین ندارد، شراب می‌خورد، طنبور می‌نوازد، بردگان نزد او می‌خوانند و با سگان بازی می‌كند».
 
  در پی این گزارش، مردم مدینه با عبدا... بن حنظله بیعت كردند و بنی امیه را كه در خانه مروان حكم جمع شده بودند، به محاصره در آوردند. و خلع یزید را اعلام كردند. جمعی از بنی‌ امیه نامه‌ای به یزید نوشتند، به این مضمون؛
«بنام خدای رحمان رحیم، و امّا بعد، ما را در خانه مروان حكم محاصره كرده‌اند و آب از برداشته‌اند، كمك، كمك!.»[4]
 
  یزید كه انتظار این كار را نداشت، بسیار خشمگین شد و مسلم بن عقبه بن ریاح را كه در سنگدلی و قساوت مشهور بود، را انتخاب كرد و راهی مدینه كرد.
 این سپاه به فرماندهی مسلم بن عقبه، از جانب یزید حركت كرد و یزید به او گفت اگر حادثه‌ای برای تو رخ داد، حصین بن نمیر را جانشین كن و به او گفت: مردم را تا سه روز دعوت كن، اگر پذیرفتند كه بهتر و گرنه با آن‌ها بجنگ و چون غلبه پیدا كردی مدینه را سه روز به سپاهیان واگذار و هر مال و برده، سلاح، خوردنی كه در آن هست از آن سپاه باشد و چون سه روز تمام شد از مردم دست بردار، علی بن الحسین (علیه‌السّلام) را ببین و دست از او بردار و با وی نیكی كن و تقرب ده كه در كار دخالت نكرده نامه او نیز به ما رسیده»[5]
  سپاه مسلم بن عقبه که دوازده هزار نفر بود، نخست شهر مدینه را محاصره كردند و پیام داد تا سه روز مهت دارید با یزید بیعت كنید و برده او شوید. مردم مدینه تسلیم نشدند و جنگ صورت گرفت. سرانجام لشكریان یزید بر آنان برتری یافتند. فرمانده سپاه از سپاهیان خواست در این سه روز هر كاری كه می‌خواهند در اموال و امكانات مردم شهر انجام دهند، كشتار زیادی صورت گرفت. جان و مال و ناموس مردم مدینه در چنگال لشكریان شام قرار گرفت. این كشتار وسیع سبب گردید كه از آن پس مسلم بن عقبه را «مسرف بن عقبه» نامیدند. كشته‌ شدگان واقعه حرّه سه هزار و سیصد نفر دانسته‌اند.
 
 عوامل عدم تعرض سپاه اموی نسبت به امام سجاد (علیه‌السّلام):
 
   أ) موضع‌گیری امام سجاد (علیه‌السّلام) و عدم شركت در این قیام؛
 
   ب) اجرای سیاست تقیه از جانب امام:
   اجرای این سیاست از سوی امام سجاد(ع) موجب شد یزید سفارش كند كه متعرض امام سجاد (علیه‌السّلام) نشوند و این گونه شد كه در جریان واقعه حرّه تنها كسی كه بدون قید و شرط از گزنه سپاه اموی در امان ماندند و اقرار به بردگی نكردند. علی بن الحسین (علیه‌السّلام) و علی بن عبدا... بن عباس بودند[6]. مسلم با مردم مدینه بدین شرط بیعت كرد كه بنده یزید باشند و كسی كه نمی‌پذیرفت گردن می‌زند و تنها علی بن الحسین (علیه‌السّلام) و علی بن عبدا... را معاف كرد.
 خط مشی حضرت سجاد (علیه‌السّلام) پس از رخداد عاشورا باعث شد كه جاسوسان و گزارشگران اموی كه در مدینه تعدادشان بی‌شمار بود و روابط و مسایل زندگی حضرت را زیرنظر گرفته بودند، نتوانند كوچكترین حركتی از ایشان برخلاف حكومت یزید گزارش دهند و به همین جهت حضرت و پیروان ایشان از این وقایع در امان ماندند و اهل بیت را كه در جریان كربلا به شدت مورد آزار قرار گرفته بودند، در واقعه حرّه مصون ماندند،
 
  ج) مشیت الهی:
    امام حجت خدا بر روی زمین است و خداوند وجود حجتش را از بلا حفظ می‌كند.[7] در جریان واقعه حرّه، امام از ابتدا در قیام شركت نكرد و همراه خانواه خود از شهر خارج شد و در ینبوع اقامت نمود و چهارصد نفر از مردم مدینه را در میان خانه و خاندانش پناه داد و تا زمان بازگشت سپاه و خروج آن از مدینه پذیرای آن‌ها بود.


[1]- رنجبر، محسن؛ نقش امام سجاد (علیه‌السّلام) در رهبری شیعه، نشر موسسه امام خمینی ره، 1380ش، چاپ اوّل، ص 147.
[2]- ترابی، احمد؛ امام سجاد (علیه‌السلام)، جمال نیایشگران، نشر قدس رضوی، 1373ش، چاپ اوّل، ص 151.
[3]- نقش امام سجاد (علیه‌السّلام) در رهبری شیعه، ص 147.
 
[4]- طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، مترجم ابوالقاسم پاینده، نشر اساطیر، 1353ش، چاپ اوّل، ج7، ص 3099.
[5]- تاریخ طبری، ج7، ص 3105
[6]- امام سجاد جمال نیایشگران، ص 162.
[7]- امام سجاد، جمال نیایشگران، ص 165.

 
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:8
تاریخ
یزید بن معاویه بن ابی سفیان دومین خلیفه اموی در سال 22 یا 25 هجری به دنیا آمد.[1] مادرش میسون دختر بجدل بن انیف كلبی بود.[2] معاویه در اواخر دوره حكمرانی خویش، موفق شد با تهدید و تطمیعِ مسلمانان، برای یزید به عنوان خلافت بیعت بگیرد و   علی­رغم مفاد صلح نامه‌ای كه با امام حسن(ع) امضاء كرده بود فرزند (فاسد) خویش را حاكم جامعه اسلامی گرداند.[3] یزید در سال 60 هجری به حكومت رسید و تا سال 64 هجری، حکومتش به طول انجامید.
 
اخلاق و شیوه زندگی یزید:
عموم مورخان، یزید را فردی شرابخوار، میمون باز، سگ باز و بی اعتنا به احکام و دستورات اسلامی معرفی کرده­اند. در تاریخ آمده است:
 «عبد الله بن حنظله و گروهی از اهل مدینه به منظور آشنایی با شیوه زندگی یزید به دمشق سفر کردند. آنها پس از بازگشت به مدینه و در معرفی یزید گفتند: ما از نزد مردی آمدیم که دین ندراد، شراب می­نوشد، طنبور   می­نوازد، نوازندگان در نزد وی به لهو و لعب مشغولند، با سگ­ها بازی می­کند و...»[4]
 
عبدالله بن حنظله گفت:
«به خدا سوگند ما در حالی از نزد یزید بیرون آمدیم که خوف آن داشتیم از آسمان سنگ ببارد.»[5]
  
مسعودی هم در مورد یزید می­نویسد:
«سیره او همانند فرعون، بلکه بدتر از فرعون بود.»[6]
 
برخی از نویسندگان معتقدند که یزید، نزد دائی­های خود در بادیه پرورش یافت و قبیله مادرش پیش از اسلام آوردن، مسیحی بودند و هنوز حال و هوای مسیحیت در سر آنان بود و از این رو یزید تربیت مسیحی داشت.[7]
 
 
 
جنایات یزید:
 یزید در این دورۀ سه چهار ساله، جنایات هولناكی مرتكب شد. بزرگترین جنایت او به شهادت رساندن امام حسین(ع) و 72 تن از یاران با وفای آن حضرت می‌باشد. در تواریخ آمده است:
«یزید در ابتدای حکومت خویش نامه­ای به ولید به عتبه، والی مدینه نوشت و از وی خواست تا از امام حسین(ع) و عده­ای دیگر بیعت بگیرد. یزید در این نامه دستور داد اگر آنان زیر بار بیعت نرفتند، گردن آنها را بزن و سرهای آنها را نزد من بفرست.»[8]
 
 جنایت دوم وی، حمله به شهر مدینه و قتل و غارت و جنایت در این شهر می‌باشد كه به واقعه «حره» مشهور است.[9]در این سال یزید، پنج هزار نفر از شامیان را به فرماندهی "مسلم به عقبه" به مدینه گسیل داشت. مسلم با حمله به مدینه، واقعه حره را به وجود آورد. در این واقعه، افراد زیادی کشته شدند. او سه روز افرادش را آزاد گذاشت تا هر کاری می­خواهند انجام دهند.[10] دینوی می­نویسد:
«در واقعه حره، هشتاد مرد از اصحاب رسول خدا(ص) کشته شدند. از مهاجرین و انصار 700 نفر و از سایر مسلمین ده هزار نفر کشته شدند.»[11]
  
  جنایت دیگر وی حمله به شهر مکه و شكستن حرمت حریم كعبه و سنگ باران كعبه می‌باشد.[12] مسلم بن عقبه پس  از جنایت حره برای نبرد با ابن زبیر به سوی مکه حرکت کرد وی در بین راه به هلاکت رسید. حصین بن نمیر به فرماندهی لشکر یزید انتخاب شد. لشکریان شام مکه را محاصره کردند و با منجنیق به این شهر حمله کردند حرم امن الهی را آتش باران کردند. در این واقعه، خانه كعبه ویران شد و بسیاری از خانه‌های مردم دچار حریق شدند. و در سال 64 هجری به دنبال انتشار خبر هلاکت یزید، لشکریان به شام بازگشتند. [13]
 
 
هلاکت یزید:
 شیخ عباس قمی نقل می­کند:
 «چهاردهم ماه ربیع الاول سال 64 هجری روز هلاكت وی می‌باشد».[14]
 
  طبری می‌نویسد:
«یزید روز پنج شنبه نیمه ماه ربیع الاول سال 64 هجری مرد».[15]
 
  سهیل طقوش می‌نویسد:
«یزید در ناحیه «حوران» بعد از سه سال و هشت ماه و چهارده روز حكمرانی درگذشت»[16]
 
در باب علت مرگ وی آمده است وی به مرضی ذات الجنب در حوران از دنیا رفت.[17] شیخ عباس قمی می‌نویسد:
«در روایت شیخ صدوق است كه وی به بلای ناگهانی هلاك گشت. شب به حالت مستی به خواب رفت. صبح او را مرده یافتند و چنان تغییر كرده بود كه گویا او را قیر مالیده بودند».[18]
 
  اقوال دیگر نیز در این زمینه نقل شده است كه از اهمیت چندانی برخوردار نیست. شیخ عباس قمی می‌نویسد:
«محل دفن وی محلی است به نام حواریّین[19] و در نقلی دیگر آورده است جنازه‌اش را به دمشق آوردند و در باب صغیر دفن كردند و قبرش اینك زباله دان می‌باشد».[20]
 
  منابع تاریخی سن او را هنگام هلاكت 37،[21] 39، 35 سال ذكر كرده‌اند.[22]
 
 
 


[1]- جوزی، علی بن محمد؛ المنتظم، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1412، ج4، ص 322.
[2]- طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، ج7، ص 3121.
[3]- مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، تهران، آگه،1374، ج2، ص 901.
[4]- طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج7، ص3097.
[5]- ذهبف محمد به احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، 1413ه.ق، چ دوم، ج3، ص27.
[6]- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، قم، در الهجره، 1409ه.ق، چ دوم، ج3،ص63
[7]- مهدی رستم نژاد، عاشورا؛ قم، مدرسه امام علی بن ابیطالب(ع)، 1384 ه. ش، چ دوم، ص 214. به نقل ااز حیاه الامام الحسین بن علی، ج2، ص 180.
[8]- یعقوبی، ایت واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیبی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1382 ه.ش، ج2، ص 772.
[9]- ابن اثیر، عزالدین؛ الكامل، ترجمه عباس خلیلی، ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج11، ص 242.
[10]- همان، ص190
[11]- دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380 ه. ش، ص 225.
[12]- دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 313.
[13]- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، بی‌جا، مؤسسه مطالعات فرهنگی، 1363، چاپ اول، ج2، ص 38.
[14]- قمی، شیخ عباس؛ وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، 1385، ص 277.
[15]- طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج7، ص 3130.
[16]- طقوش، محمد سهیل؛ و دولت امویان، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 98.
[17]- قمی، شیخ عباس، پیشین، ص 277.
[18]- همان.
[19]- قمی، شیخ عباس؛ پیشین، ص 277.
[20]- همان.
[21]- همان.
[22]- طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج7، ص 3121.
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:7
اهل بیت
یكی از مصائب رنج آور حادثه عاشورا، جریان اسارت اهل بیت امام حسین(ع) و در رأس آن‌ها حضرت امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) می‌باشد. عبیدالله بن زیاد پس از كسب تكلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای كربلا، دستور اعزام آن‌ها را به سوی شام صادر كرد. طبری می‌نویسد:
 
«عبیدالله بن زیاد دستور داد زنان و كودكان حسین(ع) را آماده كنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین(ع) نهادند. سپس آن‌ها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه كرد كه پیش یزید بروند».[1]
 
  در اخبار الطوال نیز آمده است:
«ابن زیاد، علی بن حسین(ع) و زنانی كه همراهش بودند را با زحر بن قیس، محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن یزید بن معاویه به شام فرستاد».[2]
 
  زمان ورود اهل بیت امام حسین (ع) به شام:
در اینكه كاروان اسرای كربلا چه روزی به شهر شام وارد شدند، در بین منابع اختلافات زیادی وجود دارد. در این خصوص مرحوم محمد ابراهیم آیتی در كتاب «بررسی تاریخ عاشورا» می‌نویسد:
«بیان این مطلب كه تاریخ حركت اهل بیت از كوفه به شام و تاریخ رسیدن آنان به دمشق و مدت توقف اسیران آل عصمت در مركز حكومت یزید و تاریخ حركت آنان از دمشق به طرف مدینه و تاریخ ورود آنان به شهر مقدس مدینه، هیچكدام از این‌ها به درستی معلوم نیست. اگر كسی اصرار بورزد و بخواهد كه از روی شواهد تاریخی، احتمالی را ترجیح بدهد و تاریخ هر یك از این حوادث را، هر چند به حدس و گمان نه از روی یقین تحقیق كند، می‌تواند بگوید كه اهل بیت امام حسین(ع) پس از آنكه در روز دوازدهم محرم سال 61 هجری وارد كوفه شدند. در حدود یكماه یعنی تا حدود بعد از نیمه ماه صفر دركوفه زندانی بودند و یكی دو روز پیش از اربعین آنان را به شام فرستادند و چنانكه بعضی نوشته‌اند نیمه ماه ربیع الاول وارد دمشق شده‌اند».[3]
 
 ورود اسرا به شهر دمشق:
   سید بن طاوس در مورد این واقعه می‌نویسد:
«وقتی اسرای كربلا نزدیك شهر دمشق رسیدند، ام كلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازه‌ای ببر كه تماشاچیان كمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محل‌ها دورتر ببرند تا نگاه مردم كمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی كه داشت دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها زدند و در میان محمل‌‌ها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند».[4]
 
به نظر حسن بن علی الطبری[5] ، اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه‌ای كه چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هایشان بیرون آمدند، در حالی كه جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرار رفتند. آن روز شانزدهم ربیع الاول بود و بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد كردند. و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند. شیخ عباس قمی می‌نویسد:
«اسرای كربلا را پس از ورود به دمشق در پله كان مسجد (محلی كه توقف گاه اسیران بود) نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را كه شما را كشت و نابود كرد و آشوب را خاموش كرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد(ع) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده‌ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده‌ای:
«قل لا اسئلكم علیه اجراً الا المودةَ فی القربی»[6]
«بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم»؟
 
  گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم ... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده‌ای:
«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»[7]
«خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاكیزه گرداند»؟
 
    گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم ... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و كشندگان آنان بیزاری می‌جویم».[8]
بدون شك همین برخوردها و روشنگری‌ها و سخنرانی‌های امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) موجبات رسوایی بنی امیه را فراهم آورد. و آن‌ها را از كرده خویش پشیمان ساخت.
  ابن اعثم می‌نویسد:
 «سرهای شهدای كربلا را به همراه امام سجاد(ع) و مغدرات اهل بیت نزد یزید بردند.­آن­لعین­اشاره­كرد سر امام حسین(ع) رادر­طشتی­زرین­نهادند.­سپس ازفرستادگان ابن زیاد سؤالاتی كرد و آن‌ها تفصیل واقعه را برای او بیان كردند».[9]
 
وقتی مردم اسرای كربلا را شناختند و به عظمت مقام آنان پی بردند، از كردار یزید بدشان آمد و او را لعن كردند و دشنام دادند و روی به اهل بیت آوردند. چون یزید چنین دید خواست خود را از خون حسین بركنار دارد لذا قتل امام را به گردن ابن زیاد گذاشت و او را بر این كردار لعن كرد...[10] سپس یزید نعمان بن شبیر یكی از اصحاب رسول خدا(ص) را خواست و به او دستور داد كه اهل بیت را آماده سفر به سوی مدینه كند. با دستور یزید اسیران خاندان حسین(ع) را به وطنشان، مدینه الرسول برگرداندند.[11]
 


[1]- طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، ج7، ص 3072.
[2]- دینوری، احمد ب داود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی، تهران، نی، 1371، ص 305.
[3]- آیتی، محمدابراهیم؛ بررسی تاریخ عاشورا، تهران، صدوق، 1372، چاپ هشتم، ص 140.
[4]- سید بن طاووس، لهوف، ترجمه عقیقی بخشایشی، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1381، چاپ دهم، ص 207.
[5]- طبری، حسن بن علی؛ كامل بهایی، بی‌جا، مكتب مرتضوی، بی‌تا، ج2، ص 293-292.
[6]- شوری، ایه 23
[7]- احزاب، آیه 33.
[8]- قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه محمدباقر كمره‌ای، قم، مسجد مقدس جمكران، 1370، ص 556-555.
[9]- كوفی، احمد ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، آموزش و انقلاب اسلامی، 1372، ص 915.
[10]- قمی، شیخ عباس؛ پیشین، ص 591.
[11]- سید بن طاوس، پیشین، ص 231.
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:6
شخصیت ها و بزرگان
 روز بیست و پنجم ربیع الاول سال 436 هجری سالروز وفات عالم بزرگوار شیعه، سید مرتضی، ملقب و مشهور به «علم الهدی» می‌باشد.[1] نام اصلی سید مرتضی، علی بن الحسین بن موسی بن محمد موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) می­باشد.بنابراین نسب او با چند واسطه به امام هفتم حضرت امام موسی بن جعفر (ع) می­رسد. مورخان عموماً تولد وی را در ماه رجب سال 355 هجری ذكر كرده‌اند. در كتاب معجم المؤمنین آمده است «علی بن حسین بن موسی متكلم، فقیه، اصولی، مفسر، ادیب، نحوی، لغوی، شاعر، در ماه رجب به دنیا آمد».[2] و در كتاب كشف الحجب آمده است:
«سید مرتضی در ماه رجب سال 355 هجری به دنیا آمد».[3]
 
 در باب شخصیت ارزنده این عالم بزرگ شیعه، شیخ عباس قمی می‌نویسد:
 «فضائل سید مرتضی بیشتر از آن است كه بتوان آن‌ها را شمرد و احصاء كرد. شخصیتی كه خواجه نصیرالدین طوسی وقتی او را یاد می‌كرد می‌گفت: صلوات الله علیه "درود خدا بر او باد".[4]
 
  سید مرتضی و برادرش سید رضی[5] از شاگردان عالم بزرگ شیعه محمد بن محمد بن نعمان(شیخ مفید) می‌باشند. ابن ابی الحدید می‌نویسد:
شبی شیخ مفید(ره) در خواب دید كه حضرت فاطمه (س) در حالی كه دست امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در دستش بود، نزد شیخ در مسجدش در محله كرخ (بغداد) آمد و فرمود: به این دو كودك فقه بیاموز!
شیخ مفید بیدار شد و از این خوابی كه دیده بود در تعجب بود. روز بعد فاطمه مادر سید مرتضی و سید رضی در حالی­كه سید مرتضی و سید رضی همراه وی بودند، نزد شیخ مفید آمد و گفت: این دو فرزندان من هستند آن‌ها را آورده‌ام تا به آن‌ها فقه بیاموزی. شیخ گریه كرد و از آن پس كار تعلیم فقه به آن دو را بر عهده گرفت.[6]
  ابن ابی الحدید سپس می‌نویسد:
 «خداوند درهای علوم و فضائل را به روی آن‌ها گشود و آن دو را شهره آفاق گردانید و این شهرت تا جهان باقی است باقی خواهد ماند».[7]
 
یعقوب جعفری می‌نویسد:
 «یكی از چهره‌های سرشناس علمی در قرن چهارم هجری كه در بغداد می‌زیست، عالم بزرگ شیعی سید مرتضی علم الهدی علی بن الحسین موسوی بود. این دانشمند بزرگوار هم به شهادت آثارِ و مؤلفاتی كه از او در دست است و نیز به تصدیق نویسندگان كتب رجال و تراجم، در اكثر رشته‌های علمی و ادبی در مرتبه بسیار بالایی قرار داشت و در آن‌ها صاحب نظر بود».[8]
 
  از جمله آثار وی می‌توان به الانتصار، غرر و درر، انقاذ البشر من القضاء و القدر، الباهره فی العترة الطاهره، تقریب الاصول، الشافی و ... اشاره كرد. تاریخ وفات او همانگونه كه ذكر شد 25 ماه ربیع الاول سال 436 می‌باشد. شیخ عباس قمی می‌نویسد:
 «سید مرتضی در شهر كاظمین بدرود حیات گفت و در منزلش دفن شد. سپس به جوار جدش ابا عبدالله الحسین (ع) منتقل شد و در كنار برادرش سید مرتضی و پدرش حسین در محل معروف به ابراهیم مجاب دفن شد».[9]
 
  البته عده‌ای معتقدند كه مدفن سید مرتضی و سید رضی در كاظمین و در كنار قبر حضرت امام موسی بن جعفر (ع) می‌باشد و دو ضریح نیز وجود دارد كه می‌گویند قبر سید رضی و سید مرتضی است. عده‌ای از مردم برای تبرك جستن و خواندن فاتحه و زیارت به آنجا می‌روند.[10] شریفی می‌نویسد:
 «قول اول مشهورتر است و بیشتر مورخان به آن اعتقاد دارند».[11]
 
  عبدالرزاق محیی الدین نیز می‌نویسد:
«تواریخ قدیم و جدید شیعه تصریح می‌كنند كه سید رضی و سید مرتضی پس از دفن در خانه خود، به كربلا انتقال یافته و در مقبره نیای بزرگشان[12] ابراهیم مجاب به خاك سپرده شده‌اند. این مقبره در كنار ضریح امام حسین (ع) است»[13]
 
 سپس می‌نویسد:
 «نقل پیكر شاهان، وزیران و شخصیت‌های علمی به كربلا و نجف از سنت‌های رایج شیعه از قرن چهارم هجری تاكنون است».[14]
 
 
 
 


[1]- طوسی، محمد بن حسن؛ الفهرست، تحقیق شیخ جواد قیومی، بی‌جا، مؤسسه النشر الاسلامی، 1417، ص 7.
[2]- كحاله، محمدرضا؛ معجم المؤمنین، بیروت، مكتبه المثنی، بی‌تا، ج7، ص 81.
[3]- نیشابوری، سید اعجاز حسین؛ كشف العجب، قم، مكتبه آیت الله مرعشی نجفی، 1409، چاپ دوم، ص 61.
[4]- قمی، شیخ عباس، وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، 1385، چاپ اول، ص 287.
[5]- كسی كه سخنان حضرت علی (علیه‌السّلام) ‌را در قالب نهج البلاغه را گردآوری كرده است.
[6]- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بی‌جا، داراحیاء الكتب العربیه، بی‌تا، ج1، ص 41.
[7]- همان.
[8]- جعفری، یعقوب، علم الهدی سید مرتضی، تهران، مجمع تقریب مذاهب، 1371، ص 6-5.
[9]- قمی، شیخ عباس، پیشین، ص 287.
[10]- همان.
[11]- همان، ص 53.
[12]- در مقدمه كتاب الانتصار كه شرح حال سید مرتضی ذكر شده است آمده است: «ابراهیم مجاب جد سید مرتضی و سید رضی نمی‌باشد. وی فرزند نداشته است. صاحب روضات الجنات كه این مطلب را ذكر كرده سهو یا اشتباه كرده است. «شریف المرتضی الانتصار، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1415ه، ص 57، مقدمه كتاب به قلم محققات مؤسسه نشر اسلامی.
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:5
شخصیت ها و بزرگان
محمد بن حسین بن عبد الصمد حارثى، معروف به شیخ بهایى در سال 953 هجرى در شهر بعلبك لبنان به دنیا آمد. نسب شیخ به حارث همدانى، صحابى جلیل القدر امیر المؤمنین (ع) مى‏رسد[1].
  شیخ بهایى در دوران كودكى همراه پدر به ایران سفر نمود، پدر بزرگوارش چون از حامیان دولت صفویه -که به تازگی شکل می گرفت- بود، با شهادت «شهید ثانی» احساس خطر نموده، از منطقه خود کوچ نمود.
  مقدارى از تحصیلات خود را در وطن فرا گرفت. در زمان شاه طهماسب اول به اصفهان وارد شد و در آنجا نیز با تحصیل علوم مختلف ظرف مدت كوتاهى به مقبولیتی عام دست یافت و از سوى شاه عباس صفوى نهایت احترام را به خود اختصاص داد[2].
شیخ بهایى پس از شیخ على منشار« پدر همسرش»، منصب شیخ الاسلامى[3] دولت صفویه را عهده‏دار شد و از امكانات این دولت شیعى نهایت استفاده را براى ترویج تشیع نمود.
  وى پس از مدتى قصد سفر كرد و مسافرتى طولانى را آغاز نمود[4]. یكى از عواملى كه باعث این سفر شد، علاقه شیخ به سیاحت و دیدن و تجربه اندوزى بود. عامل دیگر كه سهم مهمى در این سفرها داشت، حسادت اطرافیان بود كه نمى‏توانستند موقعیت و احترام شیخ را در دربار صفوى تحمل كنند.
  وی مشرب عرفانی داشت و از برجسته­ترین عرفای زمان خود بود. لذا با میرداماد و میر فندرسکی مناسباتی داشت. دیوان اشعار مثنوی وی به سبک مولاناست و غزلیاتش شباهت بسیاری با غزلیات حافظ دارد[5].
 
سفرها:
  شیخ بهایى حدود 30 سال از عمر خود را در سفر گذراند و به شهرها و كشورهاى گوناگون سفر نمود؛
1- پس از دوران رشد و تحصیل ،از اصفهان به عراق و حجاز رفت و عتبات عالیات را زیارت نموده و حج خانه خدا را نیز به انجام رساند.
2- در سفرى به مشهد مقدس همراه شاه عباس كبیر فاصله اصفهان تا مشهد رضوى را پیاده طى نمود.
3- سفرى به كشور مصر داشت و در آنجا كتاب معروف خود، كشكول را تألیف كرد.
4- سفر به كشورهاى روم و شام و بیت المقدس را پس از مراجعت از مصر در برنامه  خویش داشت.
5- از شام عازم حلب شد و در پایان عمر خویش به اصفهان برگشت و سالیانى چند در آن دیار ساكن شد.
  متأسفانه جز چند یادداشت مختصر توسط بعضى اطرافیان و همراهان شیخ، سفرنامه‏اى از این سفرهای 30 ساله به دست ما نرسیده است،[6]
 
جامعیت:
  جامعیت در علوم و فنون یكى از خصایص شیخ بهایى است.[7] او در زمینه‏هاى گوناگون نظیر: تفسیر، حدیث، فقه، اصول، رجال ،فلسفه، دعا، لغت، ریاضی، نجوم، شعر و ادب فارسی و چندین دانش دیگر بیش از 80 تألیف دارد. تا آنجا که شاگردش (پدر علامه مجلسی) در مورد او می گوید :
من به مانند او در کثرت علوم و وفور فضل و علو مرتبه ندیده­ام[8].
 
  برخی از کتب این بزرگوار نظیر مفتاح الفلاح تا مدتها مورد مراجعه و کتاب مرجع به شمار می آمده که علماء زیادی بر آن شرح و حاشیه نگاشته­اند. در فنون مختلف نظیر مهندسی ، رمل و اسطرلاب  نیز مهارت وی‍ژه­ای داشت. از كارهاى عمرانى فراوان وی می­توان به اقدامات وی در مرقد امیر المؤمنین (ع)، مسجد امام اصفهان و منار جنبان، حمام گرم اصفهان و بسیاری بناهای به یاد ماندنی دیگر را نام برد، که هر یک از جمله عجائب آن دوران است.
  او آنچنان بزرگوار بود كه اهل تسنن او را سنى شمرده و صوفیه او را از بزرگان تصوف مى‏پنداشتند.[9]
 
اساتید:
  اساتید او منحصر به اساتید شهر خودش نبود و در هر منطقه­ای از اساتید مبرز آن دیار استفاده می نمود؛ پدرش حسین بن عبدالصمد، شیخ عبدالمالک کرکی پسر محقق کرکی(م 993)، شیخ عبدالله یزدی، ملا علی مذهب مدرس (در علوم عقلی و ریاضی)، شیخ احمد کجائی معروف به پیر احمد که در قزوین از او بهره برد، عماد الدین محمود نطاسی (در طب)، محمد بن ابی الحسن بکری (استاد او در الازهر مصر)[10] نمونه­ای از این بزرگواران هستند که شیخ از دانش این­ها استفاده کرده است.
 
شاگردان:
  شاگردان شیخ به ده‏ها نفر مى‏رسند كه در بین آنان علمایى والا مقام دیده مى‏شود؛ ملا محسن فیض كاشانى، ملا محمد صالح مازندرانى، مرحوم محمد تقى مجلسى (مجلسى اول)، سلطان العلماء، سید حسن بن سید حیدر كركى، ملا صدرای شیرازی وچندین و چند دانشمند دیگر که از خرمن فیوضات ایشان استفاده نمودند، از جمله این افراد هستند.
 
تألیفات:
  با وجود سفرهاى طولانى و منصب‏هاى اجرایى كه شیخ با استفاده از آنها به ترویج مكتب تشیع مبادرت مى‏ورزید، هیچ گاه از امر مهم تألیف و تصنیف غافل نمانده به طورى كه در علوم مختلف تألیفاتى دارد. تعدادی از این آثار عبارتند از:
  مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیله؛
  العروه الوثقى در تفسیر سوره حمد؛
  مشرق الشمسین در تفسیر آیات الأحكام؛
  حدائق المقربین در شرح صحیفه سجادیه؛
  جامع عباسى، كتابى فقهى تا پایان بحث حج؛
  الاثنی عشریات الخمس، كتابى فقهى از بحث‏ طهارت تا حج؛
 الفوائد الصمدیه در نحو، بحر الحساب كتابى مفصل در علم حساب؛
  خلاصه الحساب که تلخیص بحر الحساب و بهترین تألیف در علم حساب قدیم است، و بارها بر آن حاشیه نوشته‏اند و علاوه بر فارسى به زبان‏هاى دیگرى مانند آلمانى نیز ترجمه شده است؛
 كشكول، اولین كتاب با نام كشكول از شیخ بهایی بوده و پس از او این نام براى كتب بسیارى انتخاب شد؛
 شرح چهل حدیث، كه به اعتقاد صاحب نظران از نظر علمى بهترین كتابى است كه تا كنون با عنوان چهل حدیث تألیف شده است؛
 دیوان اشعار عربى و فارسى[11].
 
وفات:
  ایشان در سال 1030 هجری قمری دیده از جهان فرو بست و بدن مطهر او را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار امام رضا (ع) به خاك سپردند. نماز او را شاگرد بزرگوارش مجلسى اول اقامه كرد که در آن نزدیك به 50 هزار نفر شركت داشتند[12].


[1] - طرائف المقال : السید علی البروجردی  تحقیق : السید مهدی الرجائی الأول : 1410 ج 2 ص 392
[2] - اعیان الشیعه سید محسن بن عبدالکریم بیروت 1406 دار التعارف للمطبوعات ج 9 ص 234
[3] - بالاترین مقام علمی اسلامی و تنفیذ کلیه امور سلطنتی ، شبیه به مرجعیت.« اعیان الشیعه سید محسن بن عبدالکریم بیروت 1406 دار التعارف للمطبوعات ج 9 ص 234 »
[4] - مقدمه کتاب الاثنا عشریه ی شیخ بهایی به قلم محمد الحسون ، تحقیق : الشیخ محمد الحسون / إشراف : السید محمود المرعشی چاپ أول جمادی الآخرة 1409 منشورات مكتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی.
[5] - تذکره القبور ـ شیخ عبدالکریم گزی م 1341 چاپ اول 1405 ثقفی اصفهان ص 60
[6] - تکمله امل الآمل ـ سید حسن صدر م 1354 تحقیق سید احمد حسینی چاپ 1406 خیام قم ص 343.
[7] - مقدمه کتاب اثنا عشریه شیخ محمد الحسون
[8] - شرح فقیه به نقل از تکمله امل الآمل ـ سید حسن صدر.
[9]- قمی، عبّاس (1351): مشاهیر دانشمندان اسلام، ترجمه محمّدجواد نجفی و محمّدباقر کمره‏ای، تهران، اسلامیّه.
[10] - مقدمه کتاب الاثنا عشریه ی شیخ بهایی ص 12
[11] - شیخ آقا بزرگ طهرانی، محمّدمحسن (1389ه.ق): الذریعه الی تصانیف الشیعه، دار الاضواء ، بیروت لبنان ج 4 ص 153
[12] - نقد الرجال ـ تفرشی چاپ اول 1418 موسسه آل البیت لاحیاء التراث ، ج 4 ص 186 در پاورقی، اعیان الشیعه ج 9 ص 245
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:4
شخصیت ها و بزرگان
سید محمد علی فرزند سید اسماعیل موسوی عاملی، ملقب به صدر الدین، از مراجع تقلید و مشاهیر علمای معاصر امامیه است. نسب شریفش به ابراهیم اصغر فرزند امام كاظم (ع) می‌رسد. خاندانش، همه از عالمان و فاضلان برجستۀ شیعه بودند.[1]
به همراه پدرش آیت الله سید اسماعیل صدر به كربلا مهاجرت كرده و سطوح عالیه را در محضر شیخ حسن كربلایی و والد معظم خود گذراند و سپس به سفارش پدر راهی نجف شد و مدتی در درس مرحوم آخوند خراسانی و سید كاظم یزدی شركت نمود و به درجه اجتهاد نائل گردید.[2] آیت الله صدر در حدود یك ربع قرن از عمر خود را صرف آموختن علوم و فنون دینی كرد.
سپس در سال 1339ق، برای زیارت امام رضا(ع)، به ایران آمد و حدود ده سال در مشهد اقامت گزید و به تدریس و ارشاد مردم اشتغال ورزید تا اینكه از علمای مشهد بشمار رفت. در مدت اقامت ایشان در مشهد، قحطی عظیمی بر مشهد حكمفرما شد و جان بیچارگان را تهدید می‌كرد. آیت الله صدر با اقدامات جدی و تشكیل جلسات جمع‌آوری اعانه بوسیلۀ علما و محترمین شهر، بسیاری از مستمندان را از خطر مرگ نجات دادند.[3]
در سال 1344ق به نجف بازگشت و ملازم درس میرزا حسین نائینی بود[4]
و بار دیگر در سال 1349 ق به ایران آمد و با پیشنهاد حاج شیخ عبدالكریم حائری در قم سكونت گزید و مشغول تدریس گردید.
پس از رحلت آیت الله حائری(ره)، ایشان در جامعه علمی قم سمت ریاست یافت و زمام قسمت اعظم حوزه علمیۀ قم به كف با كفایت ایشان افتاد.
با رحلت آیت الله حائری (ره) هرج و مرج شدیدی در حوزه علمیه پدید آمد و طلاب تا مدتی وضع بی‌اندازه نامطلوبی داشتند. ولی آیت الله صدر در رفع هرج و  مرج اقدامات مجدانه‌ای به عمل آورد و طبق مشی مرحوم حائری (ره)، حوزه‌های امتحانی برای طلبه­هابرقرار كرد و بدین وسیله حوزۀ علمیه را از لوث وجود عناصر مشكوك كه به لباس روحانیت درآمده بودند و فكر اغتشاش در حوزۀ را داشتند پاك نمود. در همان اوقات كه عمال دولت مشغول تخریب روحانیت بوده و هر روز علما و بزرگان دینی را حبس و تبعید و اعدام نمود و به دستگاه مقدس روحانیت لطمه وارد می‌نمود، آیت الله صدر به منظور احیای شریعت محمدی (ص) و توسعۀ تشكیلات روحانیت، ساختمان مهم و باشكوهی برای سكونت طلاب بنا كرد و همچنین حجرات زیرین مدرسۀ فیضیه را كه مرطوب و بی‌فرش بود، كف برداری و مفروش نمود.[5]
ایشان در هفته ده ساعت برای فضلا و طلاب تدریس می‌فرمودند و در تشویق طلاب بسیار كوشا بودند. از جمله، امتحان هفتگی را به صورت مسابقه و همراه با اعطاء جایزه تشكیل می‌دادند و به وضع طلاب و محصلین آبرومند شخصاً رسیدگی كرده و شهریه می‌دادند.[6]
پس از رحلت مرحوم حائری(ره)، آیت الله صدر به همراه آیات عظام سید محمد تقی خوانساری و سید محمد حجت، حوزه را تا آنجا كه می‌توانستند حفظ كردند، البته حوزه پر رونقی نبود ولی نگذاشتند که این این حوزه بطور كلی متلاشی شود، به همین علت این سه عالم بزرگوار، به آیات ثلاث معروف شدند.[7]
آیت الله سید حسین بُدَلا از علمای حوزۀ علمیه قم می‌گوید:
 «در آن ایام، اوضاع آشفته‌ای بر حوزه و جامعه حاكم بود و قدرت­های استكباری دست به دست هم داده بودند تا مراجع سه گانۀ وقت را بشكنند و میان آنها تفرقه ایجاد كنند، از قضا مقداری هم موفق شدند و كار به جایی رسید كه افرادی مانند مرحوم صدر و خوانساری دیگر در امور مالی دخالت نمی‌كردند.»[8]
 
آیت الله بَدَلا می‌گوید:
 «من یقین دارم كه آیت الله صدر، حامی فدائیان اسلام و حامی موضع‌گیری آنان در قبال فلسطین بودند.»[9]
 
آیت الله صدر، از جمله علمایی بودند كه برای اقامت آیت الله بروجردی در قم، تلاش كردند و حتی برای استقبال از ایشان به شهر ری و حرم حضرت عبدالعظیم رفتند. با ورود آیت الله بروجردی، آیت الله صدر محل نماز جماعت خود را درصحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) به آیت الله بروجردی دادند و بعد از این مردم هم كمتر ایشان را می‌دیدند و كم‌كم اسم و رسم‌شان تحت‌الشعاع آیت الله بروجردی قرار گرفت. كه بعضی‌ها می‌گفتند که ایشان با  تعارف، خودشان خود را از بین بردند. اما ایشان خیلی مرد پاكی بود و در این وادی‌ها نبودند و تنها به منظور حفظ وحدت بین مراجع و اعتقاد ایشان به رهبری واحد این­كار را كرد. خود ایشان می‌فرمود:
«من به یك چیز اعتقاد دارم و آن رهبری واحد است. هر كدام از آقایان درس و بحث دارند. من آنجا نشد نماز بخوانم، توی خانه‌ام نماز می‌خوانم. ولی این رهبری واحد اگر دنبالش را بگیریم، به یك جایی می‌رسد كه یك كاری انجام بشود و اتحاد بوجود می‌آید. من به این اتحاد خیلی علاقه دارم.[10]
 
ایشان در آن زمان‌ها، درس خارج خود را در خانه برای جمعی قلیل برگزار می‌كردند كه فرد شاخص آنها، شهید محراب، آیت الله صدوقی یزدی بود.[11]این مجتهد فرازنه یكی از شخصیت­های پیشگام در وحدت بین مذاهب بود و به همین سبب اقدام به تألیف كتاب «المهدی» كرد كه همۀ مطالب و منابع آن از كتب اهل سنت استفاده شده است.[12]
 
تألیفات:
 آیت الله صدر دارای تألیفات فراوانی در زمینه‌های مختلف است كه از جمله مهم‌ترین تألیفات ایشان می‌توان به این موارد اشاره كرد: «المهدی» در احوال امام زمان (عج)، خلاصة الاصول، حاشیه بر كفایة الاصول، لواء محمد در 12 جلد، مختصر تاریخ اسلام در پنج جلد، رساله در ردّ وهابیت، رساله در حج، رساله در حقوق، رساله در اصول دین، رساله در امر به معروف و نهی از منكر.[13]
وی پس از عمری خدمت به دین و حوزه‌های علمیه در روز 19 ربیع‌الثانی سال 1373 ق مصادف با پنجم دیماه 1332 ش رحلت كردند و در كنار مرقد مراجع عظام در حرم حضرت معصومه (س) دفن شد.[14]
 
 


[1]-دائرة المعارف تشیع، نشر شهید سعید محبی، تهران 1383ش. ج 10، ص 310.
[2]-خسروشاهی، سید هادی؛ یادنامۀ امام موسی صدر، مركز بررسیهای اسلامی، چاپ اول. ، ص 13
[3]-شریف رازی، محمد؛ آثار الحجة، مؤسسۀ مطبوعاتی دارالكتاب، چاپ سوم، 1332ش. آثار الحجة، ص 202.
[4]-دوانی، علی؛ مفاخر اسلام، ج 12 و 13، مركز اسناد انقلاب اسلامی. ج 13، ص 80 – 81 .
[5]-جعفریان ، رسول؛ برگ‌هایی از تاریخ حوزه علمیه قم، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1381ش. ص 48 .
[6]- آثار الحجة، ص 203 .
[7]- مفاخر اسلام، ج 13، ص 81 .
[8]- مفاخر اسلام، ج 12، ص 197
[9]-هفتاد سال خاطره از حسین بُدَلا، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1378ش.، ص 216.
[10]-كرباسچی، غلامرضا؛  تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول 1380 ش.تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 105
[11]-مفاخر اسلام، ج 13، ص 426
[12]-أباذری، عبدالرحیم ؛ طلایه‌داران تقریب امام موسی صدر سروش وحدت، مجمع جهاتی تقریب مذاهب، چاپ اول 1383ش. ص 20.
[13]- آثار الحجة، ص 204
[14]-مفاخر اسلام، ج 13، ص 82 .
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:3
شخصیت ها و بزرگان
بو جعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به «شیخ صدوق»[1] در سال 305 هجرى قمرى، در خاندان علم و تقوى، در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش، على بن بابویه که با دختر عموى خود ازدواج كرده بود، در نامه‏اى از حسین بن روح (نائب خاص حضرت ) تقاضا كرد تا از حضرت بقیة الله(عج) بخواهد براى او دعا كند و خداوند اولاد صالح و فقیه به او عطا نماید. مدتى بعد، از ناحیه مقدسه این گونه جواب رسید:
«تو از این همسرت صاحب فرزند نخواهى شد؛ ولى به زودى كنیزى دیلمیه نصیب تو مى‏شود كه از او داراى دو پسر فقیه خواهى گشت[2]
 
جریان ولادت همراه با تقاضاى كتبى پدر ایشان از محضر امام زمان (عج) و دعاى آن حضرت بوده، در كتاب كمال الدین به صورت حدیث آمده است[3].
پدر بزرگوارش، على بن حسین بن موسی بن بابویه قمى، از برجسته‏ترین علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود. در آن روزگار با آنكه عالمان و محدثان بسیارى در قم مى‏زیستند، پرچم هدایت و مرجعیت فتوا بر دوش این بزرگوار (على بن بابویه پدر شیخ صدوق) بوده است[4]. شیخ صدوق بیش از بیست سال از دوران پر بركت حیات پدر را درك كرد و در این مدت از محضر پدر و سایر علماى قم كسب علم و حكمت نمود.
او در سن 22 یا 23 سالگى بود كه پدر بزرگوارش دار فانى را وداع كرد. از آن پس وظیفه سنگین نشر احادیث آل محمد(ص) و هدایت امت به عهده وى قرار گرفت و دوران جدیدى از زندگى او آغاز گردید[5].
 
شخصیت علمى
شیخ صدوق از بزرگترین شخصیت‏هاى جهان اسلام و از برجسته‏ترین چهره‏هاى درخشان علم و فضیلت است. ایشان اگرچه در علوم مختلف اسلامی صفحات زرین بسیاری نگاشته، اما شخصیت فقهی ایشان چشمگیرتر است. او اول کسی بود که فقه را به شیوه­ای غیر از فقه روایی با عبارات خود آورد و در جمع میان ادله و بررسی کتب و اصول چیره دست بود لذا وی از پایه گذاران فقه شیعه­به­شمارمی­رود[6].
در علم رجال نیز کلامش حجت و منبع شناخت وثاقت و ضعف روات است. کتب حدیثی وی از معتبرترین منابع  حدیثی ما به شمار آمده سهم زیادی را در دسته بندی روایات و جمع آوری آن بر عهده دارد.
او كه نزدیك به عصر ائمه(ع) مى‏زیست، با دیدن شبهات مردم در مساله غیبت و امام دوازدهم با تالیف كتاب‏هاى نفیس و با ارزش، خدمات شایسته ای در هدایت مردم ارائه نمود. همچنین در سفرهای بسیار خود، منشأ خدمات بسیاری برای مسلمین بوده است.
 
سفرها
ایشان با درخواست مردم ری برای اقامت به آنجا رفت. سپس به سمت مشهد مسافرت نمود و در بازگشت نیشابور را که یکی از مراکز تجمع اصحاب بود برای اقامتی کوتاه برگزید و از محضر بزرگانی چون عبدالواحد محمد بن عبدوس نیشابوری استفاده نمود. لذا وی را ملقب به شیخ مشایخ خراسان نمودند. سپس عازم بغداد گشت و پس از چندی به سفر خانه خدا رفت و در بازگشت کوفه را انتخاب نمود و در آنجا به جمع کردن احادیث کوفیین پرداخت. و در ادامه به همدان، بلخ، سمرقند و ... رفت. سفرهای بسیار این بزرگوار با وجود مشقتهای سفر آن زمان، به قصد گردآوری احادیث، اجازات و نشر معارف و عقاید حقه در دفاع از مکتب تشیع بود. او در همین سفرها از حدود 260 نفر روایت کسب نمود و در یکی از همین سفرها به درخواست "شریف الدین ابوعبدالله المعروف" برای شناخت حلال و حرام و احکام کتاب گرانسنگ فقیه را نگاشت.[7]
  
 شخصیت شیخ از منظر بزرگان
شیخ طوسى در معرفى شیخ صدوق مى‏گوید:
«او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى‏آمد. بین بزرگان قم، از نظر حفظ احادیث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سیصد اثر تالیفى از خود به یادگار گذاشته است.»[8]
 
رجالى كبیر نجاشى، چنین مى‏نویسد:
«ابو جعفر (شیخ صدوق) ساكن رى، فقیه و چهره برجسته شیعه در خراسان است، او به بغداد نیز وارد شد و با این كه در سن جوانى بود همه بزرگان شیعه از او استماع حدیث مى‏كردند.»[9]
 
اساتید
1- پدر بزرگوارش، على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى؛
2- محمد بن حسن بن احمد بن ولید؛
3- حمزة بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن على(ع)؛
4- ابو الحسن محمد بن قاسم؛
5- ابو محمد قاسم بن محمد استرآبادى؛
6- ابو محمد عبدوس بن على بن عباس گرگانى؛
7- محمد بن على استرآبادى و ...
 
  شاگردان
1- برادرش حسین بن على بن موسى بن بابویه قمى؛
2- شیخ مفید؛
3- ثقة الدین حسن بن حسین بن على بن موسى بن بابویه، برادرزاده صدوق؛
4- على بن احمد بن عباس، پدر شیخ نجاشى؛
5- ابو القاسم على بن محمد بن على خزاز؛
6- ابن غضائرى، ابو عبدالله حسین بن عبید الله بن ابراهیم؛
7- شیخ ابو الحسن جعفر بن حسین حسكه قمى، استاد شیخ طوسى؛
8- شیخ ابو جعفر محمد بن احمد دوریستى، معاصر شیخ طوسى؛
9- ابو زكریا، محمد بن سلیمان حمرانى؛
10- شیخ ابو البركات و بسیاری از بزرگان در بلاد مختلف.
 
  تالیفات
تالیفات فراوان و گوناگون وى در علوم و فنون مختلف اسلامى، هر كدام گوهرى تابناك و گنجینه‏اى پایان ناپذیر است كه هم اكنون نیز با گذشت بیش از یك هزار سال از تاریخ تالیف آنها، به جاى فرسودگى و بى‏رونقى، روز به روز بر ارزش و اعتبار آن افزوده شده و جایگاهى بس رفیع و والا یافته‏اند و در صدر قفسه كتابخانه‏ها و در سینه فقها و دانشمندان جاى دارند.
از جمله تألیفات ایشان است:
1- من لا یحضره الفقیه؛
2- مدینة العلم؛
3- كمال الدین و تمام النعمة؛
4– التوحید؛
5- الخصال
6- معانی الأخبار
7- عیون أخبار الرضا علیه‏السلام
8- الأمالی
9- المقنع فی الفقه
10- الهدایة بالخیر
 
این عالم بزرگ و آخرین بازمانده خاندان صدوق، پس از عمرى طولانى و پر بركت در سال 381 هجرى دیده از جهان فانى فرو بست و به سراى باقى شتافت و در نزدیکی عبدالعظیم حسنی مدفون است.[10]


[1] - که به جهت جلالت شأن و با مسمی انتخاب گشته ، نگاه شود به معجم رجال الحدیث خوئی چاپ پنجم سال 1413ه ق ، ج 17 ص 345
 2-- فهرست‏الطوسی، الطوسی، أبو جعفر محمد بن الحسن‏ م: 460 ه ق‏ الناشر: المكتبة الرضویة النجف الأشرف‏ص156
 3-   کمال الدین ، شیخ صدوق تصحیح وتعلیق : علی أكبر الغفاری محرم الحرام 1405 - 1363 ش موسسه نشر اسلامی ج 2 ص 502 ح 31
 4- - نقد الرجال ، التفرشی ، ؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث چاپ : اول : شوال 1418 ج 4 ص 274 / طرائف المقال : السید علی البروجردی  تحقیق : السید مهدی الرجائی الأول : 1410 ج 2 ص500
[5] - مقدمه ی کمال الدین و تمام النعمه ـ شیخ صدوق به تحقیق علی اکبر غفاری محرم 1405 موسسه نشر اسلامی ص 6. / مقدمه ی من لایحضره الفقیه ـ شیخ صدوق تحقیق علی اکبر غفاری چاپ دوم . موسسه نشر اسلامی ج 1ص 8
[6] - وی‍‍ژه نامه شیخ صدوق ، نظری گذرا بر حیات فقهی شیخ صدوق ، محسن کازرونی ، مجله کتاب ماه دین،
[7] - همان
[8] - فهرست‏الطوسی، ص 156
[9] - رجال‏النجاشی ، النجاشی، أبو الحسن أحمد بن علی بن أحمد م 450 ، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین‏ چاپ 1407 ص 389
[10] - معجم رجال الحدیث آیه الله خوئی ، چاپ : پنجم  1413 - 1992 م ج 17 ص 345 // مقدمه کتاب الهدایه شیخ صدوق ، ؤسسة الإمام الهادی (ع) چاپ أول سال چاپ : رجب المرحب 1418
پنج شنبه 25/9/1389 - 20:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته