• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 505
تعداد نظرات : 465
زمان آخرین مطلب : 4947روز قبل
محبت و عاطفه
گاهی همه چیز کمی تیره مینماید
باز روشن میشود زود
تنها بدان
این حقیقتی است..
بارانی باید
تا که رنگین کمانی براید
و لیموهایی ترش
تا شربتی گوارا فراهم شود
و شاید روزهایی در سختی
تا که از ما انسانهایی توانا بسازد
پنج شنبه 21/5/1389 - 23:10
شعر و قطعات ادبی

نه در رفتن حرکت بود

نه در ماندن سکونی.

 

شاخه ها را از ریشه جدایی نبود

و باد سخن چین

با برگ ها رازی چنان نگفت

که بشاید.

 

دوشیزه عشق من

مادری بیگانه است

و ستاره پر شتاب

در گذرگاهی مایوس

بر مداری جاودانه می گردد

 

 

 

                                                     (  احمد شاملو)

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:56
محبت و عاطفه


زندگی خالی نیست !
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست ،
آری تا شقایق هست
زندگی باید کرد

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:45
دعا و زیارت

http://www.aftabblog.com/uploads/a/ashkan_salamkon/49445.jpg

رسول گرامی (ص) به اصحاب فرمود: می‌خواهید به شما کاری بیاموزم که همیشه شیطان از شما دور باشد؟
گفتند یا رسول‌الله (ص) بله. فرمود:
1) روزه چهره شیطان را سیاه می‌کند، روزه گرفتن هم برای خدا باشد، نه برای ریا و نه برای خودنمایی.
2) صدقه و احسان به مردم پشت شیطان را می‌شکند.
3) دوستی در راه خدا، با مردم دوست باشید در راه خدا. با هم همکاری کنید، این کار ریشهٔ شیطان را برمی‌اندازد.
4) توبه و استغفار، قلب شیطان را پاره‌پاره می‌کند.

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:34
محبت و عاطفه
http://www.hawaii.edu/powerkills/GAL1.WAVE.JPG


دریا ،هم موج و توفان دارد و هم آرامش و سکون.

گاهی خشم آلود و کف بر لب است

گاهی آرام و رام.

اما...وسعت و عمقش ،بی کرانگی و زلالی اش ،جها ن های پنهان در ژرفایش ،عظمت آن را نشان می دهد.

هزاران نهر و رود ،به دریا می ریزد و همه را می پذیرد.

هزاران نهنگ و کشتی و صخره را در خود جای می دهد و خم به ابرو نمی آورد.

دریا دلی انسان همان شرح صدر اوست.

تحملش نسبت به همه حرفها و نیش ها و طعنه ها ،صبوریش در برابر مشکلات و رنج ها.

ایستادگی اش در مقابل طوفان حوادث و موج مصیبت ها و سیل ناکامیها.

با دیگران چگونه باید برخورد کرد؟

برخی ،نیکی را با نیکی پاسخ می دهند.این انسانیت است.

برخی ،نیکی را با بدی جواب می دهند.این هم لئامت و پستی است.

کسانی هم هستند که بدی را با خوبی ،جفا را با وفا ،بی ادبی را با ادب،بی حرمتی را با احترام،سیئه را با حسنه و عصبانیت را با حلم و بردباری پاسخ می دهند.چه خصلت های خدایی و بزرگی!

اینها نشانه ی همان دریا دلی ست.

و هر کسی دریادل نیست!

چرا رابطه های دوستی ،گاهی به هم می خورد و رفاقتها به کدورت تبدیل می شود؟

به صدها دلیل .یکی هم کم ظرفیتی .

کسی که دلش به اندازه ی یک انگشتانه است ،طاقت شنیدن یک ( تو) ندارد.

چرا گاهی میان زن و شوهر ،یا دو همکار وهمدرس ،یا دو برادر و همسایه،به هم می خورد؟

صرفا برای اینکه او حرفی گفته و این نتوانسته تحملش کند.

یا اینکه او رفتاری داشته که این نتوانسته هضم کند.

یا آنکه هر حرفی را به دل گرفته ،سخنان سخت و سنگین را نتوانسته فرو ببرد و خم به ابرو نیاورد.

میزان وسعت نظر و شرح صدر و دریادلی خود را می توانی در رابطه با دیگران و حرفها و عملهایشان به دست آوری.

بگذار فرازی بر این دعا داشته باشیم و سپس به خودمان نمره و امتیاز بدهیم:

خدایا!توفیقم ده که هر که با من، از در فریب در آید، من با او خیر خواهی کنم،

هر که به من بدی کرد ،به او نیکی کنم،

هر که محرومم ساخت ،عطایش کنم.

هر که از من برید ،با او بپیوندم،

هر که پشت سر بدی مرا گفت،من خوبیهایش را بر زبان آرم...

راستی اینها نشانه ی چه چیزی جز دریادلی ست؟

و چه لذتی می برند آنان که این گونه اند!

یکی خشم خود را نسبت به کسی در یک انتقام فرو می نشاند،

دیگری با برخوردی کریمانه ،گذشت می کند و می بخشد و صفای جانش را به نمایش می گذارد.

در عفو لذتی است که در انتقام نیست.

خود این نیز نشان دیگری از همان شرح صذر است.

مگر پیامبر مشرکان قریش را در فتح مکه نبخشید؟

بدی کردن هنر نیست.

کاروان بزرگی از بدکاران و کینه توزان و بدخواهان و حسودان و تنگ نظران و تند خویان و بد دهنان ،در جاده ی تاریخ در حرکت بوده و هستند.



سعی کن در این کاروان نباشی!



حیف نیست که انسان حقیر باشد و به پستی زندگی کند؟!
"جواد محدثی"

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:27
دانستنی های علمی
یک شبی در راه دوری ، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد ...!!

لاشه ی گندیده ی آن گرگ را کفتار خورد ...!!

در دل غار کثیفی پیر کفتار ، زمین مرگ را بوسید و خفت ...

قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفت ...!!!

جسم گند آلود کفتار را کرکسان ، غارتگران خوردند ...

لرزه بر دامان کوه افتاد ...!!!

سنگها بر روی هم هموار گشت ...

کرکسان هم جملگی مردند ....!!!
پنج شنبه 21/5/1389 - 15:20
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

در این تصویر به جز خط‌های عمودی سفید و مشکی، چه تصویری را مشاهده می‌کنید؟ 

                  
برای مشاهده تصویر پنهان در این مطلب می‌توانید از مانیتور چند قدم فاصله بگیرید حالا به ما بگویید در این تصویر چه مشاهده کردید؟

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:9
محبت و عاطفه

 یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود هنگامی که مرد همه گفتند به بهشت رفته است .آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.

 

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.

در دوزخ هیچکس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هرکس به آنجا برسد می تواند وارد شود . مرد وارد شد و آنجا ماند.

چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت:

این کار شما تروریسم است!

پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده.

از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد، در چشم هایشان نگاه می کند، به درد و دلشان می رسد، حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند، همدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:5
محبت و عاطفه

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند:
فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟

استاد اندکی تامل کرد و گفت:

 

فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!

آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند ودر بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. "

دومی کمی فکر کرد و گفت:" اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت."

آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:

وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید.

بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم...
فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:3
محبت و عاطفه
1389

 

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت!(فرشته سکوت کرد)

آسمان و زمین را به هم ریخت!(فرشته سکوت کرد)

 

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)

به پرو پای فرشته پیچید!(فرشته سکوت کرد)

کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)

دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد!

این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن!

لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کاری می‌توان کرد...؟

فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن!

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند! می‌ترسید راه برود! نکند قطره‌ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد و می‌تواند...

او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی ‌را به دست نیاورد، اما... اما در همان یک روز روی چمن‌ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختنش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!

او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته