• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 523
تعداد نظرات : 164
زمان آخرین مطلب : 5575روز قبل
دانستنی های علمی
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:

فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
بعد پسر بچه اضافه کرد :متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:58
دانستنی های علمی
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره متروک، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل و افق را به تماشا می‌نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره‌ها كلبه‌ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید.

اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید كه كلبه‌اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممكن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشك اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین كاری بكنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق كشتی‌ای كه به ساحل نزدیك می‌شد از خواب پرید.
كشتی‌ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:58
دانستنی های علمی
روزی سنگ تراشی كه از كار خود ناراضی بود و احساس حقارت می كرد، از نزدیكی خانه بازرگانی رد می شد در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوكران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو كرد مانند بازرگان باشد.
در یك لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فكر می كرد كه از همه قدرتمندتر است. تا این كه یك روز حاكم شهر از آنجا عبور كرد، او دید كه همه مردم به حاكم احترام می گذارند حتی بازرگان.

مرد با خودش فكر كرد: كاش من هم یك حاكم بودم، آن وقت از همه قوی‌تر می‌شدم. در همان لحظه او تبدیل به حاكم مقتدر شهر شد. در حالی كه روی تخت‌روانی نشسته بود همه مردم به او تعظیم می‌كردند. احساس كرد كه نور خورشید او را می‌آزارد و با خودش فكر كرد كه خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو كرد كه خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی كرد كه به زمین بتابد و آن را گرم كند
.
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:57
دانستنی های علمی
خواب دیدم بر روی شنها راه میروم و بر روی پرده شب تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می دیدم. همان طور که به گذشته ام نگاه میکردم روز به روز پرده ظاهر شد، یکی مال من یکی از آن خداوند. راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم. در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت. اتفاقا، آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود.

روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها، و ........ آنگاه از خدا پرسیدم: خداوندا تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود و من پذیرفتم زندگی کنم. خواهش میکنم بگو چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتی.
خداوند پاسخ داد: فرزندم، ترا دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت نه حتی برای لحظه ای و من چنین نکردم.
هنگامی که در آن روزها، یک رد پا بر روی شن دیدی، من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:57
دانستنی های علمی
یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود

چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: "من نمیتونم به کانون شادی بیام!"



کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را

گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.

دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای

پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد..

چند سال بعد، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش

خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.

در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند

که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد.

داخل کیف 57سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: "این پول برای

کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگ تر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند."

این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.

وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، فهمید که باید چه کند؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و

به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد.

او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد ...
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:56
دانستنی های علمی
جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه."
جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.
وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!
جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره.
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من."
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."
چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!
خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده.
به نظرت خدا مهربون نیست ؟!
این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم.
باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو به ما داده.
یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد.
چهارشنبه 2/11/1387 - 14:55
دانستنی های علمی
answer the phone by left ear
برای صحبت با موبایل از گوش چپ استفاده كنید.

do not drink coffee twice a day
روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید.

do not take pills with cool water
قرص و داروها را با آب خیلی سرد تناول نكنید.

do not have huge meals after 5pm
بعد از ساعت 5:00 از خوردن غذای چرب خوداری كنید.

reduce the amount of tea you consume
مصرف چای روزانه را كم كنید
reduce the amount of oily food you consume
از مقدار غذای چرب و اشباع شده با روغن در وعده های غذایی كم كنید

drink more water in the morning, less at night
در صبح آب بیشتر و در شب آب كمتر بنوشید.

keep your distance from hand phone chargers
از گوشی موبایل در زمان شارژ شدن دوری كنید.

do not use headphones/earphone for long period of time
از سمعكهای تلفن ثابت و موبایل برای مدت طولانی استفاده نكنید.

best sleeping time is from 10pm at night to 6am in the morning
بهترین زمان خواب از ساعت 10:00 شب تا ساعت 6:00 صبح است

do not lie down immediately after taking medicine before sleeping
بعد ازخوردن دارو فورا" به خواب نروید.

when battery is down to the last grid/bar, do not answer the phone as the radiation is 1000 times
زمانیكه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس كسی را جواب ندهید چون در این حالت امواجی كه گوشی منتشر می كند 1000 برابر است.

forward this to those whom you care about
لطفا" به هركسی كه نگران سلامتی او هستید بفرستید

چهارشنبه 2/11/1387 - 14:47
دانستنی های علمی
شاید تا به امروز فکر می‌کردید که بازی‌های کامپیوتری کسی را مصدوم نمی‌کنند. شاید تصور می‌کردید که کم‌تحرکی و خستگی مفرط و یا شاید آثار روانی مخرب بازی بیش از حد، تنها مضرات بازی‌های کامپیوتری هستند.
«فاکس نیوز» در خبر کوتاهی، به مطلب جالبی اشاره کرده بود:
تنها در انگلستان، هر هفته بیش از ۱۰ نفر به خاطر مصدومیت‌های ناشی از بازی کردن با «وی» نینتندو در بیمارستان بستری می‌شوند!
وی wii، نام کنسول بازی نینتندو است و کنترل جالب دارد که مجهز به ژیروسکوپ‌هایی است و بنابراین به جهت حرکت دست گیمرها کاملا حساس است و به آنها اجازه‌ می‌دهد به ویدئوی روی صفحه نمایش اشاره کنند و بازی کنند. به این ترتیب کسانی که از وی استفاده می‌کنند، برخلاف گیمرهای دیگر واقعا وارد فعالیت‌های بدنی می‌شوند. بیشتر مصدومین وی، بعد از بازی تنیس یا گیم‌های دیگری که گیمر را به حرکت‌های ناگهانی متناوب وامی‌دارند، دچار آسیب می‌شوند. این حرکات ناگهانی می‌توانند باعث کشیدگی یا پارگی تاندون‌ها شوند.

اگر یادتان باشد، مدتی قبل پستی در همین مورد نوشته بودم و ماجرای نسبتا جالب پزشکی را نقل کرده بودم که تاندون‌هایش در اثر بازی با وی، دچار التهاب شده بود. این پزشک برای ناراحتی‌اش اصطلاح نینتندینیت Nintendinitis و یا ویایتیت Wiiitis را ابداع کرده بود.
به هر حال آمار مصدمیت عاشقان نینتندو باعث شده پزشکان انگلیسی در این مورد هشدار بدهند. آنها حتی نگرانند که این دست بازی‌ها باعث ابتلای افراد به آرتریت (التهاب مفاصل) در سنین بالاتر شوند.
روزنامه تلگراف هم در این مورد نوشته است که پیشبینی می‌شود، امسال وی یکی از محبوب‌ترین هدایای کریسمس باشد. به همین خاطر پزشکان تذکر داده‌اند که کسانی که وقت زیادی را پای این بازی بگذرانند، به ویژه اگر آمادگی بدنی خوبی نداشته باشند، در خطر آسیب‌هایی مثل کشیدگی تاندون هستند. آنها نگران هستند که کریسمس امسال مصدمیت ناشی از وی به یک همه‌گیری تبدیل شود، بنابراین توصیه کرده‌اند حتما قبل از بازی با وی، گیمرها بدنشان را درست و حسابی گرم کنند.
سه شنبه 1/11/1387 - 19:8
دانستنی های علمی

charkh.jpg
خبرگزاری فارس: چرخ و فلك "فلایر" كه ارتفاع آن سی متر از چرخ و فلك مشهور لندن بلند تر است به علت نقص فنی به مدت شش ساعت از حركت بازایستاد توقف بزرگترین چرخ وفلك جهان در سنگاپور ، دهها نفر را به مدت چندین ساعت در هوا معلق نگه داشت.

به گزارش خبرنگار "سرویس فضای مجازی" خبرگزاری فارس، روزنامه تایمز چاپ انگلیس در این باره گزارش داد: چرخ و فلك "فلایر" كه ارتفاع آن 30 متر از چرخ و فلك مشهور لندن بلندتر است به علت نقص فنی به مدت شش ساعت از حركت باز ایستاد.
سخنگوی شركت گرداننده این وسیله تفریحی گفت: هنگام نقص فنی، بیش از 170 نفر در داخل اتاقك‌ها بودند كه برخی از آنها با استفاده از تسمه‌های مخصوص به پایین انتقال یافتند.
چرخ و فلك "فلایر" كه 165 متر ارتفاع دارد از ماه فوریه به راه‌انداخته شد.
فلایر دارای 28 اتاقك بزرگ، هر كدام به بزرگی یك اتوبوس است كه توسط یك بدنه دایره‌ای با شعاع 150 متر به هم متصل شده‌اند.

 

سه شنبه 1/11/1387 - 19:3
دانستنی های علمی

گرانترین قهوه دنیا در اندونزی که Kopi luwak نام دارد از مدفوع حیوانی بنام luwak تهیه می شود.

luwak که از دانه های قهوه تغذیه میکند، فقط از پوست دانه های آن تغذیه میکند و هسته قهوه از بدن او دفع می شود که روستائیان آنها را جمع میکنند و هر کیلو مدفوع را به 850 دلار میفروشند.

از این قهوه "مرغوب" فقط سالانه 250 کیلو تهیه و به قیمت بسیار گزافی فروخته می شود!



 پروفسوری در کانادا بر روی این قهوه تحقیقاتی به عمل آورده است و مدعی است که نه تنها این نوع قهوه باکتری بیشتری از دیگر قهوه ها ندارد بلکه کمتر هم دارد و هیچ گونه بیماریی با نوشیدن این نوع قهوه انسان را تهدید نمی کند.

برای تهیه قهوه Kopi luwak آنها را شسته و سپس در گرمایی برابر 250 درجه سانیتگراد آنها را سرخ میکنند! کسانی که این قهوه را نوشیدند آن را بسیار نوشیدنی معرفی میکنند.



دانشمندان علت مزه خاص این نوع قهوه را دلیل بر این میدانند که دانه های این قهوه از روده luwak رّد میشوند و اسیدها و آنزیمهایی که با آنها قاطی میشوند باعث میشوند که پروئتین زیادی از آنها جدا شوند که همین امر باعث خاص بودن این نوع قهوه می باشد.

سه شنبه 1/11/1387 - 18:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته